رفتن به محتوای اصلی

گُجَستـَـک پیـرمـرد، در سراشیبـی سقـوط!
22.01.2010 - 13:18

پیـرمـرد، با ریش سفیدش، هراسان و سر بـرزنان، از این سوی اتاق به آن سوی اتاق، دوان بود، آرام نداشت، مانند روبـاه پیـری که رمق اش در رفته بود، هن، هن، می کرد، عـربـده اش ماننـد صدایی چون میو، میوی ِ گُـربه، به گوش می رسید. اتاق عریض و طویلش،با قالی های خوش رنگ و...تزئین شده بود،در یک نگاه،به زندگی اشرافی صاحب خانـه می توان پـی بُـرد، روبـاه پیـر مفلوک، در حالیکه رُخش مانند گـچ، سفید شده بود، نعـره می کشید، صدایی که فقط به زحمت آن چند تنـی که دراتاق دست به سینه ایستـاده بودند می شنیدند.

ایـن پیـرمـرد ِ پریشان حال، کی بود!؟ که آن چندتنی از بسیجی و پاسدار هایی که ستاره هایی به مناسبت کُشتن مردم دربند مان، مانند قلاده بر گردن و سینه داشتند،دست به سینه دربرابر او جُفت کرده بودند!

این گُجَستـه مفلوک چـه کسی است کـه حتـی تنـی چند از آیت الـله های مفلوک تر از او، در سکـوت مُطلـق، در کُـنـج اتـاق کِـز کرده بودند و مات و مبهوت، او را باچشم دنبال می کردنـد.

راستی چـه اتفاقی افتاده بود!؟ که این پیرمرد خرفت، اضطـراب سراسر وجودش را گـرفتـه بود و ناله می کـرد.

عمـامــه ِ بـه سری، دل بـه دریـا زد و بـا تـرس و لـرز کـه دنـدانهــای مصنوعــی اش در دهـانـش می رقصید گفت:

قربان نعلین ات برم، بر شما چه گذشته است!؟

بعد از سئوال آن عبا بدوش، سایر همپالگی هایش در اتاق، نفسی آرام کشیدند، و یکی از آنها گفت:

خاک ِ پای ِ رهبـر، سُرمه دو چشمم، نباشم کـه ببینـم "شمــا صـاحب این مــرز و بــوم" نگـران باشیـد، جـان بی ارشم فدای یک ناخن شما !؟ بگید، چه اتفاقی رُخ داده است!؟

چهـره پیـرمـرد بیشتـر درهم می رود و درحالیکـه عصایش را در هوا تکان می داد، هن، هن کنان گفت:

دیـدیـد چـه بر سـرمـان آمـد!؟

غارتگران بیت المال در صحنــه، گیج و منگ به او می نگریستند، باز یکی دیگر از اراذل قمـه کـش جُرأتی به خود داد و گفت:

قـربـان تـار ِ یک مـوی ات بـرم، بگـو چه شده؟ نکنـد خـدا نکـرده بلایــی بر سر "رهبـر" آینده مـان آقـا مجتبـی آمـده است!؟ که ناگهان ذوب شدگان ولایت، همگی غش کردند!

این تشنـه به خـون ِ جـوانـان میهنمــان، خامنـه ای است کـه ناگهـان قَـد و قـوار خـود را در آئینــه می بیند، دستی به ریشش می کشد و پوزخند زهرآگینی می زند، سپس با جیـغ و داد، کسی را مورد خطاب قـرار می دهـد کـه گویا زنش بود که پَشت دیوار، گوش به زنگ ایستاده بود.

آهای ضعیفـه، تو بگو چه شده !؟ که ناگهان غلامان غش کرده، به پا خاستند و منتظر جواب ِ ...

زن در حالیکه انگشت اش را در دهان فرو می کرد که صدایش را نـامحـرمـان نشنوند گفت:

صاحب ِ من حق دارد که آشفته و پریشان باشد، کـه آنهم تقصییر شماهاست!

چابلوس های حاضر در صحنه به خود آمدند و با ناباوری گفتند:

ازما خطایی سر زده است!؟

یکی از اوباشان روبه دیوار که زن در پُشت آن بود کـرد و گفت:

انشااله که آقـا، وظایف شان را مانند همیشه، در کنـار منقـل انجام داده اند؟ نکند خدای ناکرده شمـا در تهیـه رفاه و آسایش "رهبـر" کوتاهی کرده اید؟

زن گـفت: اتفاقـأ امروز به سرور ِ این "مُلـک و بـوم" خوب رسیدم بطوریکـه ایشان بقدری پُـک به وافـور زدنـد کــه لحظـه ای در دود و دم ِ منقـل، محـو شدنــد، ولـی بـاز به خـود می آمـد و فریاد می کشید، حتی نتـوانست چُـرتـی هم بزند.

داروی همیشگی که شماها هر شب در گوش او نجـوا می کـردید بـه مـاننـد قُـرص خوابـی بود که او با آرامش و تبسم برلب، می خوابید، ولی،چند صباحی است از آن قُـرص تسکین دهنده روح، جسم و جـان او از طرف شما خبری نیست! و "رهبـر" از فرط نگـرانـی نمی تواند یک لحظه پلک های چشمش را هـم بهـم بـزنـد و با خیـال راحت به خوابد، و مٌقصـر شمائیـد!

چماقداران حکومت، از عبا و بی عبا، گفتنـد:

بله حق با شماست، ما می دانیم که قُرص خواب ِ"رهبر" شنیدن اعـدام، شکنجه و تجـاوز به جوانان معلون ایـن مملکـت است،و بقـای طـول عُمـر ایشـان و مـا بـه ایـن چیزها بستگی دارد، ولـی دیگـه بــه سادگـی نمیشه آنهــا را گیــر انـداخت، کُلـی تجـربـه کسب کـرده انـد و زبـانمــان لال، شنیده ایم کـه بـزودی قـرار است بساط 31 ساله ما را بهم بزنند و مـا را از ریشه درآورنـد.

ناگهان خامنه ای سُرفه کنان گفت:

پیـرم، و تشنه به خـون

تشنـه به خـون جـوانـان ِ ایـران

خبر مرگ ندا، سهراب و ... آرامش قلب من بود

شکنجه و تجاوز به جوانان، مرهم ِ درد ِ من بود

خامنه ای در حالیکه دست به کمرش زده بود و به سختی خودش را می کشید ادامه داد:

در این جنـگ و گـریـز، آموختنـد جـوانــان ، تجربـه

چـرا که سخت شد، شـکار آنهـا با چمـاق و قمـه

از این رو دگـر، زمـان، زمان ِ اقـتـدار مـن نیست

زمـان بگـیـر و به بنـد و حبس و زنـدانِ آنهـا نیست

اینک، آن مفلوک و تحت تعقیب، منـم، مـن

دربدر ِ فراری اینجا و آنجا، منـم، مـن

به خیال خود، سه دهه، ایـران را زنــدان کردیـم

غافل از اینکه، صدای زنـدانیـانش را نشنیـده

خـود را سرنگـون کردیـم

آنهـا از خـط قـرمـزی کـه بـود گـذشتنـد

ما را کـیـش و مـات در صحنـه، نگهداشتند

بـود قـراری، آنهم بـارانـی، با ریـزش اندک

ولی، سیــل خروشانی شد، از مردم دربند

جـوانـان از دختـر و پسـر ِ ایـن زنـدان مـا " ایــران"

گشودنـد پـر به سوی آزادی، از روی سـر ِ مـا

بـزودی شاهــد هلهلـه شـادی جـوانــان ایـرانیــم

در مقابـل، ننـگ این تـاریـخ ِ 31 سالـه را، بـر پیشـانـی داریـم.

آدینه 2 بهمن1388، آغازشماره معکوس برای دادگاهی

سران حکومت جمهوری اسلامی- استکهلم

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.