جنگ اتفاق تلخ و سیاه زندگی تکتک خانوادههای خوزستانی است. هرکدام از بچههای دوره من آرزوهایی داشتند. برای آیندهمان برنامه داشتیم. ولی متاسفانه یک روز از خواب بیدار میشوی، میبینی همهاش سراب بوده و زندگیات به یک کابوس تلخ تبدیل شده است. از یکطرف خانهها و خیابانهایمان مورد هجوم وحشیانه خمپاره و موشک بود و از طرف دیگر سر چهارراهها و میدانهای شهر شاهد اعدام جوان ها بودیم؛ آن هم به بهانه زبان یا فرهنگ منطقهات
من و همنسلانم در چنین شرایط سخت و تاریکی بزرگ میشدیم
اصولا آدم سرکشی هستم. سال 68 رکورد دهگانه دومیدانی جوانان ایران را شکستم. یک روز جمعه سرپرست آمد و گفت باید به نمازجمعه تهران برویم. سوال کردم که امام جمعه کیست؟ جواب داد: جنتی. البته من آن موقع 17 ساله بودم، آدم سیاسی هم نبودم، ولی گفتم نمیآیم. هنوز سوابق جنتی و دستور حمله به دانشگاه جندیشاپور از خاطر من و مردم اهواز نرفته است. خانه ما درست روبروی دانشگاه بود و دیدیم چه وحشیانه جوانان دانشجو را سلاخی کردند. آن سال با اینکه رکورد من با رکورد نفرات اول و دوم آسیا برابری میکرد، عذرم را خواستند و از تیم ملی خط خوردم.
قبل از دستگیری، شرکت تجاری داشتم.شرکت من تقریبا از شرکتهای معتبر و سرشناس در اهواز، آبادان و بعدها در دوبی و امارات بود و اساس درگیریام با حاکمیت از همینجا شروع شد. تمام داراییهایم بلوکه شد و به صورت غیرقانونی یعنی بدون حکم دادگاه، گذرنامهام توقیف شد و اجازه کار تجاری را از من گرفتند.می خواستند به قول معروف عامل مواجب بگیر از من بسازند و اطلاعات مردم و تجار را در اختیار انها قرار دهم و حتی گفته بودن در صورت همکاری تعدادی مجوز دفتر هواپیماي به من خواهند داد. من زیر بار نرفتمبه همین دلیل یک روز که از امارات آمده بودم در گمرک فرودگاه گذرنامه مرا توقیف و اموالم را مصاده کردند این نهاد بارها مرا تهدید به مرگ کرد و مرتبا از طریق تلفن و یا حتی بعضی وقتها به صورت حضوری پیام مرگ برای من وخانواده ام و همچنین حذف فیزیکی ارسال شد.
23 آبان 1379 اتفاق افتاد. تقریبا در همان زمانی که دارایی ام و گذرنامه ام توقیف شد.ما منظور تروریستی نداشتیم. فقط چون دولت گذرنامههایمان را توقیف کرده بود، میخواستم به این وسیله خانوادهام را به یک سرزمین دیگری کوچ بدهم.
تمام دنیا باید می دانست که در این مرز و بوم مردم بی هیچ منطقی و صرفا فقط و فقط بخاطر نوع نگاه امنیتی حکومت جانشان در خطر است. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که با هواپیما فرار هواي کنم و از این جهنم خود و خانواده و دوستانم را نجات دهم بروم جاي که امنیت داشته باشم، امنیت برای زندگی، برای نفس کشیدن و برای انسانیت بودن اگر هم قرار است کشته شوم بگذار همه دنیا بداند که یک مرد چقدر می تواند رنج و عذاب کشیده باشد که جان خود و فرزندانش را در خطر بگذارد تا شاید بتواند در این دنیای پر آشوب به جاي از این دنیا برود که بتواند فقط و فقط نفس بکشد، و این سرگذشت من است
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید