جنبشها غالباً در حدفاصل «شورش»هاي بعضاً بيبرنامه و «انقلاب»ي داراي افق روشن، در دورههاي فترت، بهوقوع ميپيوندد. آلن بديو فيلسوف مشهور فرانسوي، تونس را به عنوان «ضعيفترين حلقه» كشورهاي استبدادزده عربي و به نحو اعم غيرغربي ميداند كه به اين اعتبار ميتوان شورشهاي آن را پيشدرآمد انقلاب واقعي قلمداد كرد. آنچه ميخوانيد ترجمه متن پيادهشده يكي از جلسات درس بديو (از سلسلهدرسهايي با عنوان«تغيير جهان يعني چه») است كه در تاريخ 19 ژانويه 2011 به تجزيه و تحليل وقايع تونس اختصاص يافته است. بديو وقايع تونس را با عنوان «شورش» و نه «انقلاب» به بحث ميگذارد. اين سخنراني پيش از گسترش جرقه اعتراضها به مصر انجام شده است. بديو سخنراني خويش را با شعري از برشت با عنوان «در ستايش ديالكتيك» به پايان ميبرد كه چنين خاتمه مييابد: «هنوز روز تمامنشده كار تمام است.»
اگر منظورمان از «شورشها» حضور مردم در خيابان باشد، مردمي كه ميخواهند با توسل به درجات مختلفي از خشونت حكومت را سرنگون كنند، بلافاصله بايد روي نكتهاي تاكيد بگذاريم كه شورشهاي اخير تونس را نادر و كمنظير ساخته است. اين شورشها قرين «پيروزي» بودهاند. رژيم حاكم بر تونس ظاهرا به مدت 23 سال با خيال راحت زمام امور را به دست داشته، و اينك با اقدام مستقيم مردم سرنگون شده است؛ اقدامي كه در نفس خود، وقتي كه از منظر حال به گذشته مينگريم، تونس را بهعنوان «ضعيفترين حلقه» معرفي ميكند. چرا وقتي ميتوانيم بهراحتي از نظاره اين پديده شادي كنيم بايد دست به تجزيه و تحليل آن بزنيم؟ مقامات اروپايي با وجود آنكه رخدادهاي جاري در تونس را ذاتا مغاير قانون و نامشروع ميدانند، ناگزيرند با اجماعي ظاهري از اين وقايع ابراز رضايت كنند اما در دل اين رضايت ظاهري عدم رضايت گنگ و مبهمي هم احساس ميشود. امروز كسي نميتواند به آساني اعلام كند: «من بنعلي را دوست دارم، و واقعا ناراحتم كه او بايد قدرت را ترك كند». وقتي كسي اين جمله را بر زبان ميآورد خود را در شرايط بسيار بدي احساس ميكند. ما بايد واقعا ممنون خانم آليو ماري، وزير امور خارجه باشيم كه علنا ابراز تاسف كرد از اينكه دير «دانش فني» پليس فرانسه را در اختيار نيروهاي امنيتي بنعلي قرار داد، آخر او با صداي بلند مطلبي را بر زبان آورد كه همكاران سياسياش فقط درگوشي ميگفتند. در كنار او جناب ساركوزي رياكار و بزدل را داريم. درست مثل همه كساني كه (چه در جناح راست، چه در جناح چپ) تا همين چند هفته پيش به خود آفرين ميگفتند كه ميتوانند از بنعلي بهصورت خاكريزي مستحكم در مقابل موج اسلامگرايي و شاگردي ممتاز در مكتب غرب استفاده كنند، امروز بهخاطر اجماعي كه در افكار عمومي پيدا شده، مجبورند وانمود كنند كه از فرار مفتضحانه او غرق شادماني شدهاند و در پوست خود نميگنجند. جور ديگر بگوييم: سرنگون شدن يك حكومت بر اثر خشونت مردمي (و بهخصوص جواناني كه پيشقراولان نهضت بودهاند) رويداد نادري است كه اگر ميخواهيد نظيرش را در گذشته پيدا كنيد بايد 30 سال به عقب برگرديد: يعني انقلاب 1357 ايران1. طي اين 30 سال، باور مسلط اين بود كه چنين رويدادهايي ديگر در واقعيت امكانپذير نيستند. فرضيه «پايان تاريخ» همين باور را بيان ميكرد. منظور از اين فرضيه اين نبود كه ديگر هيچ اتفاقي در تاريخ نخواهد افتاد: «پايان تاريخ» يعني «پايان رخدادهاي تاريخساز»، يعني پايان مقطعي از تاريخ كه در آن، سازمان قدرت غالب را ميشد، بهتعبير تروتسكي، با «ورود تودهها به صحنه تاريخ» سرنگون ساخت. روال طبيعي امور در اين 30 سال چيزي نبود مگر اتحاد اقتصاد بازار و دموكراسي پارلماني؛ اتحادي كه يگانه هنجار معقول و قابلقبول براي عامليت مردم در فضاي عمومي بهشمار ميآمد. اصطلاح «جهاني شدن» معنايي بهغير از اين ندارد: عامليت مذكور به صورت عامليتي جهاني درآمده است. به علاوه، اين عامليت هيچ منافاتي نداشت با جنگهاي تنبيهي (در عراق و افغانستان)، جنگهاي داخلي (در دولتهاي ناكارآمد آفريقايي)، سركوب انتفاضه فلسطينيان و غيره و ذلك. به اين ترتيب، جذابترين وجه رويدادهاي تونس «تاريخساز بودن» آنهاست. اين وقايع ثابت ميكنند توانايي خلق شكلهاي نويني از تشكل و سازماندهي جمعي همچنان به قوت خود باقي است.من اسم مجموعه شكلگرفته بهوسيله اقتصاد بازار و دموكراسي پارلماني را (مجموعهاي كه امروزه آن را واجد هنجاري بلامنازع ميدانند) «غرب» مينامم – و اين همان نامي است كه اين مجموعه به خود داده است. نامهاي ديگري هم رايجند: «جامعه بينالملل»، «تمدن» (كه خود را در تقابل با شكلهاي گوناگون بربريت و توحش مشروعيت ميبخشد، به ياد آوريد عبارت «برخورد تمدنها» را)، «قدرتهاي غربي» و… يادمان نرود كه 30 و اندي سال پيش تنها گروهي كه اين نام را – باختر (Occident) – به عنوان اسم رسمي خود انتخاب كرده بود. جهان ديگر تابع منطق 30 سال پيش نيست.
آيا زمان شورش جهانی فرا رسيده است؟
وقتي به وقايع اخير در يونان، ايسلند، انگلستان، تايلند، شورشهاي گرسنگان در آفريقا و شورشهاي چشمگير كارگران در چين نگاه ميكنيم، ميتوان گفت زمان شورش فرا رسيده. در فرانسه هم چيزي شبيه به تنشهاي پيش از شورش به چشم ميخورد؛ مردم از طريق پديدههايي مانند اشغال يا تصرف كارخانهها در آستانه دست زدن به شورش ايستادهاند.
براي توضيح بيشتر بايد گفت بيگمان بحران شديدي در سيستم سرمايهداري طي دو سه سال گذشته آشكار شده است (بحراني كه بههيچوجه پايان نيافته): زنجيره تنگناهاي اجتماعي، فقر و اين احساس روزافزون كه سيستم ديگر نه قابل دفاع است و نه جلال و جبروت سابق را دارد؛ پوچ بودن نظامهاي سياسي موجود برملا شده است. آنها هدفي به جز نوكري نظام اقتصادي موجود نميشناسند (شعار «بانكها را نجات دهيد» مصداق بارز اين نوكري است)، و اين رويه بيش از پيش به بياعتبار شدن آنها دامن ميزند. در همين دوره و دقيقا به اين علت كه دولتها در عمل به عمال بقاي سيستم بدل شدهاند، دولتها هر روز در عرصهاي تازه (يك روز ايستگاههاي راهآهن، روز ديگر پستخانهها، و سپس مدرسهها، بيمارستانها و ….) دست به اقدامهاي فاحش ارتجاعي زدهاند. ميخواهم تلاش كنم تا جايگاه اين پديدهها را در چارچوب يك دورهبندي تاريخي پيدا كنم. به عقيده من آرايش نيروهاي شورشيان در «دورههاي فترت» شكل ميگيرد. دوره فترت چيست؟ هنگاميكه يك فرآيند مبارزه سياسي پا ميگيرد در خلال آن منطقي انقلابي وضوح مييابد و به صراحت خود را به صورت آرايش بديلي از نيروها عرضه ميدارد. پس از آن يك دوره فترت آغاز ميشود كه در آن انديشه انقلاب از ذهنها پاك ميشود و هيچكس به سراغ آن نميرود؛ دورهاي كه در آن آرايش جديد نيروها هنوز شكل نهايي خود را پيدا نكرده است. در چنين دورههايي، دقيقا به اين علت كه آرايش نوين نيروها تحليل رفته و لطمه ديده است، نيروهاي ارتجاعي ميتوانند ادعا كنند همه چيز به روال طبيعي خود بازگشته و درها بر همان پاشنه سابق ميگردند. نمونه شاخص اين اتفاق در 1815 روي داد، يعني زمانيكه هواداران احياي «اتحاد مقدس» [ائتلاف روسيه تزاري، اتريش و پروس به فرمان الكساندر اول، تزار روسيه، كه در سپتامبر آن سال در پاريس به امضا رسيد؛ يعني پس از هزيمت ناپلئون] به صحنه آمدند. در دورههاي فترت نارضايتي وجود دارد اما نميتواند ساختار و انسجام پيدا كند زيرا قادر نيست «با بهرهگرفتن از فكري مشترك تجديد قوا كند». در اين دورهها نارضايتي قدرتي ذاتا و اساسا سلبي دارد. به همين سبب است كه قالب عمل جمعي تودهها در دورههاي فترت هميشه «شورش» است. براي مثال دوره 1850-1820 را در نظر بگيريد: دوره شورشهاي عظيم (شورش 1830، شورشهاي 1848، شورش كارگران ريسندگي در ليون)؛ ولي اين به آن معنا نيست كه آن شورشها بيحاصل بودند، درست است كه برنامه مشخص يا نظم معيني نداشتند اما بياندازه پربار و مثمرثمر بودند. آن جريانهاي سياسي عظيم و جهانگيري كه مدار و محور خيزشهاي اجتماعي قرن بيستم بودند از دل همين دوره برخاستند. ماركس اين نكته را خيلي خوب بيان كرده است: جنبش كارگران فرانسوي يكي از سه منبع تفكر او بود (در كنار فلسفه آلماني و اقتصاد سياسي انگليسي).
اما در مورد شورش تونسيها: هيچ بعيد نيست كه اين شورش تداوم يابد و از درون دچار انشعاب شود و اعلام كند آن شكل از قدرتي كه روي كار خواهد آمد آنچنان با جنبش مردم بيارتباط است كه اصلاً نيازي هم به آن احساس نميكند. پس با چه معيارهايي ميتوان شورش را ارزيابي كرد؟ در وهله اول، بايد همدلي كامل با شورش داشت، اين يكي از شروط لازم براي ارزيابي يك شورش است. معيار دوم، به رسميت شناختن قدرت سلبي شورش است، و قبول اينكه قدرت منفور دولت مستقر لااقل به شكل نمادين فرو ريخته است. اما وجه «ايجابي» شورش چيست؟ شورش چه چيز را «تاييد» ميكند؟ مطبوعات غربي جواب اين سوال را از قبل در چنته دارند: «آنچه در شورش به بيان درآمده است آرزوي رسيدن به كشورهاي غربي است.» آنچه ما ميتوانيم تصديق كنيم اين است كه آرزوي آزادي در دل اين شورش مستتر بوده است، و چنين آرزويي بيحرف پيش در رژيم خودكامه و فاسدي چون رژيم بنعلي يقيناً آرزوي مشروع و موجه است اما هيچكس به يقين نميداند كه چگونه اين آرزو، آرزويي براي رسيدن به غرب است.
يادمان نرود كه غرب به عنوان يك قدرت برتر تاكنون هيچگاه ثابت نكرده است كه كمترين علاقهاي دارد به برقراري آزادي در مناطقي كه در آنها مداخله ميكند. غرب همواره از كشورهاي غيرغربي ميپرسد: «با من راه ميآيي يا نه؟» و عبارت «با من راه بيا» دلالت ضمني دارد بر تن سپردن به اقتصاد بازار2، و در صورت لزوم همكاري با نيروهاي امنيتي و ضدانقلاب. «كشورهاي دوست» غرب مانند مصر يا پاكستان درست به اندازه تونس بنعلي فاسد و استبدادزدهاند، اما كمتر شنيدهايم كسانيكه با مشاهده وقايع تونس به صورت مدافعان دوآتشه آزادي به صحنه آمدهاند حرفي درباره اين رژيمهاي فاسد بزنند. چگونه ميتوان از يك جنبش مردمي سخن گفت كه يگانه ويژگي مميزش «آرزوي رسيدن به غرب» باشد؟ ميتوان گفت – و اين تعريف به هر كشوري قابل اطلاق است – چنين جنبشي خود را در قامت شورشيان ضداستبدادي فعليت ميبخشد كه قدرت سلبي و مردميشان به قالب انبوه خلق درميآيد و قدرت ايجابيشان هيچ هنجاري بهجز هنجارهاي غربي نميشناسد. اينگونه جنبشهاي مردمي همواره ممكن است با برگزاري يك انتخابات خاتمه پذيرند و هيچ دليلي براي پروراندن يك چشمانداز سياسي متفاوت در آنها وجود ندارد. به اعتقاد من، در پايان چنين فرآيندي شاهد مظاهر گوناگون «ادغام شدن در غرب» خواهيم بود. از نظر مطبوعات غربي، ادغام شدن در غرب نتيجه محتوم فرآيند پيشرفت و توسعه شورش است. اگر، چنان كه ماركس پيشبيني كرده بود، فضايي كه در آن انديشههاي رهاييبخش جامه واقعيت به تن ميكنند واقعاً فضايي جهانشمول باشد (سخني كه دست بر قضا در مورد انقلابهاي قرن بيستم مصداق نيافت)، آنگاه نمونههاي ادغام شدن در غرب را نميتوان بخشي از فرآيند تغيير حقيقي به شمار آورد. پس تغيير حقيقي چگونه تغييري خواهد بود؟ «گسستن از غرب»، يكجور فرآيند «فاصلهگيري از غرب»، و اين لاجرم به شكل نوعي «حذف» تحقق خواهد يافت. حتماً فكر ميكنيد اين رويايي بيش نيست؛ ولي اين دقيقاً همان رويايي است كه در دورههاي فترتي همچون دوره ما پر و بال ميگيرد. اگر بهراستي سير تكاملي متفاوت با تكامل در جهت ادغام شدن در غرب ممكن باشد، چه چيزي ميتواند بر وجود چنين فرآيند متفاوتي گواهي دهد؟ هيچ پاسخ فرمولبنديشده حاضرآمادهاي نداريم. فقط ميتوان گفت پاسخ را نبايد در آن تحليلي جست كه ميگويد فرآيند دولتسازي به موجب ضرورتي وقتگير و توانفرسا سرانجام به برگزاري انتخابات خواهد انجاميد. آنچه لازم است كاوشي دقيق و توام با صبر و استقامت در ميان مردم است، كاوشي در جستوجوي آن چيزي كه – پس از فرآيند دوپاره شدن جنبش (زيرا هميشه پيكرهاي دوتا شده است كه فرآيند يك حقيقت را به پيش ميبرد، نه پيكرهاي واحد) – بهوسيله بخشي از پيكره جنبش به پيش خواهد رفت، يعني «بيانيهها». آنچه در اين بيانيهها بيان ميشود بههيچوجه نميتواند در فرآيند ادغام شدن در غرب حل و فصل شود. اگر چنين بيانيههايي صادر شوند بهراحتي ميتوان مفاد آنها را تشخيص داد. فقط وقتي ميتوان به «سازماندهي» و تشكل بخشيدن به چهرههاي فعال در عمل جمعي مردم انديشيد كه اين بيانيههاي جديد صادر شده باشند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید