رفتن به محتوای اصلی

فرق رقص و لَـوَنـدی!؟ (قسمت 2)
22.07.2011 - 14:25

Pouyan49@yahoo.se

باز این مدیر خدا نشناس روزنامه پُـر تیـراژ "خیالـی"برایم کاردرست کرد آنهم چه کاری که می دانم حاصلش جز فحش، تهمت،انـگ و ... بـرایـم نیست.

از حـق نگذریم دسته ای هم با نوع سئوالات خبرنگاری من (البته در دلشان!) ذوق زده می شوند،عـده ای هم می گویند، چون "مقـالـه " ازنظـر گراماتیـک و سوق الجیشی مُنطبـق بر اصـول تعلیمــات دینـی نیست و غلط املایـی هـم دارد (خدا نکرده فکرهای بـد،بـد نکنیـدکه بـه خاطـر حفـظ تیـغ سانسور و یا فـلان رفیـق و دوست ناراحت نشود و یا احیـأ مورد فحش و ناسزا قرار نگیرند و چیزهای دیگـر...!) چـاپ نمی شود!؟

پس ما از این انشاء دوخط و نصفـی نتیجـه مـی گیریـم که...

نـه بابا، بی خیال نتیجـه، بگـذریـم.

طبق معمول رفتم سرکار! آقای مدیرهم مثل شیر ژیان پُشت میزکارش نشسته بود و مانندهمیشه هفت و هشت تایـی قلـم و خودکار تو دستاش بود و با آنها بازی می کرد، هشت و نُـه تایی هم تو جیب اش بود. (یکبار از او علت راجویاشدم فرمودند، هرکس وارد دفتر شود و من را بااین همه مـداد، قلـم به بیند بلافاصله به شخصیت ادبـی و هنـری من پی می برد!) درهرحال درودی گفتم و ایشان هم سری تکان دادند و بدون مقدمه و حالتی عصبی گفتند، تو چه خبرنـگاری هستی که بایدمن بهت بگویم با کی مصاحبه کُنی بعدهم عنـوان مصاحبه را بگـویـم.

گفتم قربان،برای اینکه شما شخصیت مُتفکـر و ادیب بزرگی هستید، بلافاصله گفت، پس این همه مـداد در دست و جیب ام روی تو هم اثـر کرد و سپس خنـده بلندی کرد و ادامه داد با حاجی که مصاحبه کردی حالا بـرو با حاجیه خانم گفتگو کن، تا آمدم بگویم که ...

گفت، اعتراض بی اعتراض، خبرنگاران برای گزارش به میـدان جنـگ می روند و چه بسا زخمی و یا کُشتـه می شونداما تو با چند فحش و یاچاپ نه کردن مصاحبه ات قهر می کُنی!؟برو بچه جان تا دیر نشده، نظرش را درباره " آزادی " بکش بیرون و اینهم یادت نرود چاپ نوشته ات درتلویزیون پُـر خواننده مون به خاطـر احتـرام بـه آزادی بیـان است و گـرنه لزومـی بر تـأئیـد و یـا رد محتـوا و مضمون آن نیست، راستـی، در را هم پُشتت نـه بنـد.

بعداز یک سری کارهای الکی که در محـل کـار انجام دادم بـه منـزل آمـدم، کمـی استـراحت کردم و سپـس شماره حاجیه خانم را گرفتـم، خوشبختانه خودش گوشی را برداشت،گفتم حاجیه خانم... هنـوز جمله ام تمام نشده بود گفتند، منتظرتان بودم، فـردا بعداز نماز مغرب به دفتر کارم بیائید و گوشی را گذشت.

خیلی تعجب کردم! آخه اکثر آدم های ازما بهتران در شانس، برای مصاحبه کردن کمی عشوه های شتـری می آیند حال چطور این خانم یکدفعـه بدون هیـچ شرطـی مصاحبه را پـذیـرفت! ناگهـان به فکـرم رسید نکند ایشان خیال می کند می خواهیم بهش جایزه ای بدهیم!

خلاصه شب را تاصبح با افکارهای بقول معروف دایی جان ناپلئونی، بسـر کـردم.

از دلهره وخواب های دراکولایی، صبح پـگاه بیدار شدم،کارهای اولیه را انجام دادم و سپس لوازم را برداشتم که راه بیافتم یادم آمد وقت ِ ملاقات، بعداز نماز مغرب است.

خلاصـه دردسرتان ندهم تا لحظـه مـوعـد، خیلی چیزها از مغـزم گذشت که خوشبختانه همه آنها را در یک چشم بهم زدن حل کردم فکرکنم چگونگی انقلاب بعدی ایران هم یکی ازآنها بود. حس کردم کلـه ام خیلی داغ شده فهمیدم که آفتاب شده و و قت ِ نماز مغرب است، سریـع خودم را به معیادگاه رساندم.

تاچند لحظه دیگر شما خوانندگـان ِ میلیونی وفادار رادیو و تلویزیون پـُر جمعیت کُره مریخ، گـپ و گفتگـو مـن خبـرنگـار بد شانس بی شانس، با بـرنـده بلیط های بخت آزمایـی جایـزه نوبلـی را می توانیـد به بینیـد در غیـر اینصورت می توانید قدم رنجه فرمائید و به خوانید،این یعنی دموکراسی ناب، حال، تصمیم با شماست.

خبرنگار: با درود به شما سرکار حجیه خانم نوبلی

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: السلام علیکم

خـبـرنـگـار: عجیب است به حاجیه نـامیـدن شما، اعتراضی نکردیـد!؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی:چرا باید اعتراض کنم،خدا را چه دیدی، شاید هم روزی عملأ و افتخـارأ بـه ایـن جایزه، ببخشید به " حاجیه " مُفت ِ خـر شوم!

خبرنگار: نظرتان در باره آزادی در کشورمان چیست آیا وجود دارد، نه...

حاجیه خانم نوبلی: معلـومه که آزادی هست، بعـدش هم، درکدام کشوری آزادی نیست کـه ایـران دومیش باشد !آزادی از این بالاتر که در میهن ام آزادانه بدون ترس از تو سری،روسری می گذاشتم که البته علتش به خاطـر تغییرات آب و هوا بـود! ولی در خارج از کشور بعلت ریزش بـرف و بـارون، آزادم کـه روسری نگـذارم.

خبـرنگار: همانطوریکـه برهمه واضح روشن و سیـاه است، شما رُل های مختلف را به خوبی "سوفیـا لـورن" بازی مـی کردیـد و مـی کنیـد، فکـر نمی کنیـد اشتبـاهأ به جای جایـزه سینمـایـی" اُسـکار"، "نـوبـل" را در جیب ات گـذاشتنـد!؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: به من چه تو خبرنگار بدبخت و بیچاره، بعد ازیک عُمـر هنوز بازی سیاست روزگـار را نفهمیدی!؟ من کار خودم را بلدم،آنها هم خوب واردند! آن زمان بازی کردم نوبل گرفتم حالا دارم به اصطـلاح کار "سیاسی" دخالت در حقوق همه چیز بشری می کنم، باز خدا را چه دیدی،شاید این بار"آُسکار" نصیبـم بشه!؟

خبرنگار: بگذریم ...، خانم شما که اهـل همه فـرقـه اش هستید چرا خداونـد بخشنده و مهربـان، فلسطینی و اسرائیلی را آفریـدکه بعد بنده ای(محمودی) را بیافـرینـدکه به خواهد آنهـا را از بین ببـرد!؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: اتفاقأ سئوال قفلـی در همین جاست، ولی این را فراموش نکن که هر آدمی (کاری به مغزش نداشته باشید!) یک تخصصی و یا یک کاری بلد است ( البته بنـده استثنـا هستم که می تونـم با چند تا دست یک کار را به کنم!) محمـودی هم این یک کار را هی مـی تونـه تکـرار کنـد! در ضمن، این هم یکـی از نعمت های وفـور آزادی است که در کشور شیعه اسلامی عزیزم وجود دارد.

نکتـه پیش از دستوری خـدا: از آنجائیکه نام من چند بار به میان آمد لازم است به یک نکتـه اساسنامه ای اشاره کُنم:

مـن در خِلقَـت انسـان خیـلی آدم های دو دست و دو پای عجیـب وغـریب آفـریده ام! ولی به خـودم قسـم، از نوع محمـودی را بیـاد ندارم! واقعـأ اگـر می گوئیـد همچنین مـوحـودی هست احتمـال دارد بعلت بیـکاری طولانـی و خواب زیاد از حـد و احیانأ دست کاری در محیط زیست،درآفرینش او، یک سری فُـرمول ها را باهم قاطـی پاتـی کردم.

خـبـرنـگـار: با سپاس از تذکـُر به موقـع اساسنامه ای تان !

خبرنگار: خوب حاجیه خانم، در باره زندان " اوین" می گفتیـد !؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: امـا آن زنـدان ...که نامش را گفتی واقعـأ اسمش بعلت اینکه هنوز مشخص نشـده است نا آشناست، از اینرو زود فـراموش می کـنم، بله آقای خبرنگار آسمون جُـل و پُـرو داشتـم می گفتـم که مـا اصـلأ از روز ازل، زندانی به نام گوانتانامو داشتیم،(البته در این مورد رژیـم خاک توسری گذشتـه مُقصر اصلی است)خوشبختانه اهـل همه چیز هنـری - عوضـی و بخصـوص تاریــخ دانـان باستانی تعلیمات دینـی، و بـه ویـژه بعلت وجـود امـام ضـد امپـریالیسم (خـاک بـر سر شـاه کـه مـی تـونستم دامـن کوتـاه بپوشم) توانستیـم بطور علم الاشیایی زنــدان گوانتانامو را موشکافی و تعریف کنیم.

خـبـرنـگـار: خانم، مگر قرار است باز جایزه بگیری!؟ جرا به صحرای کربلا می زنی!؟ از زندان " اوین" بگـو !؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: واقعأ راست است که تو خبرنـگار "چوب لای چرخ گذشتن" هستی! درهرحال،یکی از ریزکاریهای امپـریـالیسـم جهانخـوار و یا بقول امام "شیطان بزرگ" درهمین نکته نهفتـه است، شما با یک دقت علمی هندسه ایی از نوع سخنان ایشان که:"مینـی بوس از کشتی بزرگتـر است" (3 تا صلوات) بـه ایـن حقیقت شگرف و باور نکردنی پی خواهید بُردکه "زندان گوانتانامو " را آمـریکایی ها قبل ازتأسیس شان درست کرده بودند! درحقیقت بنا به شرایط خفقان و رُعـب وحشت، ما مبـارزیـن الکـی خوش، بدون تـرس از زندان آزادانه سخن می راندیـم.

خـبـرنـگـار: خانم، دیگـه داری عصبانیـم می کنی، خودت هم میدونی چی میگـی، اصـلأ در شرایـط کنونـی، زندانی بنام " اوین" وجود دارد !؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: خبرنگار بی ظرفیت بدبخت، چـرا زود عصبی میشی؟ تقصیـر من چیه تـو " اویـن" را مثـل گوانتانامو "تلفط مـی کنـی! اگــر منظـورت " اویـن ِ" کـه در زمـان طاغـوت بـود، درست است چـرا کـه شباهت هایی از آن درگوانتانامو می بینی! که با یک فرمول بسیـارسخت و دشوار ریاضی،جوابش را کشف کردم! و آن کلمه الف،و،ن، است کـه در هـردو نام زنـدان بـکار بُـرده می شود(شاید این کشف جدید مـن باعث شود جایزه ای نصیببم گردد) ( صلوات )

خـبـرنـگـار: یعنی چنیـن زندانـی الان نداریـم!؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: ببخشید تلفُنم زنگ زد، بگذار جواب ....

خـبـرنـگـار: خانم، بی خیال سئوال ...

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: عجیب ِ ، تلفُن هم قـطع شد. خوب، سئوال دیگری هست؟

خـبـرنـگـار: راستی این جمله یعنی چـه !؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: کدوم جمله، تو که سئوالـی نکـردی!

خـبـرنـگـار: ای خانـم، تـو کـه درباره بنـد تُنبـان مش جعفـر غیـاث آبـادی هم نظـر دادی!؟ از این رو فکر کردم تو خیلی سرت میشه، پس چطوری در قـرعـه کشی جایـزه را بُـردی!؟

حاجیه خانم نوبلی: اولأ اینکه "مـن" ازیک استعدادخارق العاده صاحب الزمانـی مانند برادرم حـاج آقا بهنودی برخوردارم شکی نیست!دومـأ،ببخشید رابعأ، من دیگـه علم و غیب ندارم که بفهـم سئـوال ات چیـه!؟ ولـی برای جواب دادنش به خدا از علم استفاده نمی کنم، فقط از غیب .....

خـبـرنـگـار: منظورم این است که جمله رقص و لوندی یعنی چـی !؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: ای ننـه، منو بگـو کـه هُـل شدم و پیش خودم گفتـم نکُنـه سئـوال سختـی باشه و من توش گیر کنم و جایزه را نبـرم.

خـبـرنـگـار: خانم، تو هم که همش فکر جایزه ای!؟

حاجیه خانم نوبلی: چیه حسودیت میشه؟ آخه حرف زدن بدون جایزه اصلأ معنا دارد؟ نه خدایی خودت بگو؟

اما جواب سئوال ات.

برایت مثالـی می زنم که خوب بفهمـی و دیگه فکر نکنی بااین نوع سئوال ها می توانی مُچ ِمن را به گیری، خوب گوش هایت را باز کُن، مثلأ در کشور آزادی ماننـد ایـران اسلامی،اگر به خواهیم ریشه ای آنهـم از نوع ریشه هویـج به تجزیه و تحلیل به نشینیـم پی به این حقیقت باورنکردنی می بریم که کلمه فارسی ِ اسلام همان آزادیست، راحت تر به گویم اساسأ:" اسلام مغـایـرتـی ّبا آزادی ندارد! اینرا می گویند : "رقـص "

ولـی اینکـه:" قانـون اساسی جمهوری اسلامی (نـنـه الهی چشم نخـورد) را قبـول دارم ومن ازنـوع شیعـه ناب محمدیش هم هستم، اینرا بهش می گویند: " لَـوَِنـدی"

خـبـرنـگـار: خانم، تو دیگه کی و چی هستی؟ ببخشیـد، من که از رو رفتـم، اصلأ چه قـدر می گیـری که به گویم اشتباه کردم باهات مصاحبه کـردم!؟

حاجیه خـانـم نـوبـلـی: اول بگـو به بینـم، می خواهـی نقـد بدهی یا قسطـی؟ ولی اگر جایـزه هم بدهی قبـول ِ ...!

آدینه31 تیرماه 1390- استکهلم

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.