مثل این لحظه
همین دَم که تنهای تنهایم
و نفَس می کشم بی تو
مثل این لحظه که به نظر می رسد
بازگشته ام به شرایط امکان پذیرها
و وارد شده ام به هر آن چه که ناممکن است
و ممکن شده ام نفس کشیدن را
و ممکن شده ام بودن را
و ممکن شده ام زندگی را
و ملحق شده ام به زندگانی
و هشت ساعت کار مفید و دو ساعت استراحت
ملحق شده ام به لکنت زبان
و این که این خواست من نیست که تو بی من باشی
و من حرف بزنم از آن همه بی نزاکتی
و این که دیگر نام مرا به حرف سوم شخص نخوانی
و نخوانی حرف دلم را که از تو جدایی نمی خواهم
و نخواهی که تماشایم کنی
در حد امکانی که داری
و نخواهم چیزی را که مثل ِ نوع ِ زندگانی در حریم تنهاییست
باید ممکن شوم هر آن چه را که نمودنی ست
فاعل قبل از رسیدن را بکنم
و بکنم هر آن چه را که توقف کند مجازی
و مجازی کند هر آن چه را که تغییر است
و وارانه جلوه دهد سر بریده مرا
روی دستانی آویزان
و آویزان کند پرچم دمکراسی را
لیبرال را
کمونیست را
یا همین الله خودمان را
که انا الیه الراجعون است
و بنوازیم ناقوس بی عرصه گی امان را
و برویم جایی که باید دست ادنداخت به همان سمت های سفلی
تا زیبایی ممکن شود
عشق ممکن شود و نوازش و خواهش
نُچ و بوس و نوازش و دوتا حرف منو مرگم را
بازگشته ام به شرایط امکان پذیرها
یعنی این که نمی شود همه چیز از آن بالاتر باشد
و طوری نباشد که انگار آن جاها چیزی در مصاف نیست
و نیست این عصر نیم ـ روزی که تمام نمی شود
و نمی شود تمام کابوس های من از سر شب آغاز
و از سر شب آغاز نمی کنی حرف های پُر از اَخ و تُفت را رو به من
و رو به من نیرنگ و دسیسه نکنی به نام عشق
و عشق را پیراهن عثمان نکنی بر تن خود
و بر تن خود نپوشانی این امکان ساده را .
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید