رفتن به محتوای اصلی

آیا کینه ورزی و انتقامجوئی کار ساز است؟
29.11.2011 - 16:50

آیا کینه ورزی و انتقامجوئی کار ساز است؟

و می توان با آن هم با محبت بود؟!

این نکته دایم مرا بر آن داشته که در هر محفلی درباره اش صحبت کنم و در لابلای مقالاتم نیز به مسئله انتقام جوئی و کینه ورزی و نفرت اشاراتی داشته ام و اکنون می خواهم یک بحث در این باره با هم میهنان عزیزم و همه کردهای هم ولایتیم و بویژه باجوانان غیور داشته باشم. بسیار شاد می شوم اگر در این زمینه و در باره راه حل درست تر زندگی تبادل نظری کنیم که من هم چیز نوی یاد بگیرم. در هرحال من تا کنون براین باور بوده و هستم که انتقام جوئی و کینه و نفرت داشتن نمی تواند کارساز باشد. زیرا همین انتقام جوئی به قتل و اعدام انسانها ختم می شود که من به شخص مخالف صد درصد اعدام هستم. اگر هم این محکوم به اعدام ازآدمهای پلید و بدهم باشد. من باوردارم که هرانسانی را می شود باتعلیم و تربیت درست عوض کرد. لذا نباید اورا بخاطر خطائی که مرتکب شده است، کشت. چه بسا بسیار بسیار از انسانهای بی گناه اعدام، زندانی و شکنجه شده اند! و این خلاف عرف انسانیست.

شاعران ما بهترین اندرز گویان در طول تاریخ گذشته بوده اند و واقعا بهترین روش برای تربیت جامعه را بکار گرفته اند. در جامعه ای که دولتهای حاکم بر آن، می شود گفت: که هیچ گونه برنامه درست و حسابی برای تربیت وآموزش شهروندان اش نداشته است، شاعران باوجود چنین جوی خالق زیباترین اشعار و پندهای آموزنده بوده اند. اگر تا کنون نتیجه درست نداده است، باید درد را در جای دیگر دید. درهرصورت این امر حد اقل برای من شگفت انگیز است! اجازه دهید من این مقاله را با شعری از یکی از این شعرا که نامش را نمی دانم و این شعر زیبا را در رابطه با کسب دوستی و محو دشمنی سروده است، آغاز نمایم. او گفته است:

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد + نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

و سعدی شیرین سخن می گوید:

"من از مهری که دارم بر نگردم ترا گر خاطر مهراست و گر کین"

چه خوبست که به قول شاعر، انسان بکوشد برای کاشتن درخت دوستی و از ریشه برکند نهال دشمنی را وخویشتن را ازرنج و مصیبت برهاند و بفکر انتقامجوئی و کینه ورزی نیاشد. یعنی بجای کینه و نا مهربانی، مهربانی ورزیدن حاکم باشد. حالا بیائیم بر سر این دو واژه کینه و انتقام جوئی که در تضاد صدوهشتاد درجه با احسان ومحبت اند، بیاندیشیم. جامی یکی دیگر از شاعران شهیر ایرانی می گوید:

"کینه جوئی روش انسان نیست هرکه احسان نکند انسان نیست"

پس بجای کینه جوئی و انتقام گیری، محبت و احسان کار ساز است برای بهزیستی باهم. در تقابل با عمل سفیهانه ناصر خسرو می گوید:

سفیه را بسفاهت جواب باز مده ز بی وفا به وفا انتقام باید کرد.

تا اینجا می بینیم که این شاعران و فیلسوفان ما در گذشته همه بر رد انتقامجوئی و کینه داشتن کوشیده اند. و پند داده اند که چگونه باید زیست. جالب است خود درباره پندگو این نظر درست را دارند که برای نمونه ناصر خسرو گوید:

پندم چه دهی نخست خودرا محکم کمری زپند در بند

چون خود نکنی چنانکه گوئی پند تو بود دروغ و ترفند

در هر صورت ناصر خسرو درست می گوید اگر ما پند دهیم و خود به آن عمل نکنیم، همین کاری که واعظان می کنند یا رهبران طالبان افغانستان پس همه چیز جز دروغ و ترفندی نیست. دراین باره مثالهای فراوان است و تازه ترین آن، فرار جوان 13 ساله افغانی از چنگ طالبان است که عمویش اورا به مبلغی حدود 130 یورو فروخته بود و می بایستی یکی از کاندیداهای انتحاری باشد و به او قول داده بودند که او بعد از شهید شدن، حوریان بهشت انتظارش را می کشند!! مثال کهنه دیگر که به بذله گوئی تبدیل شده، واعظی در مسجد، برای مردم موعظه می کند، اگر بچه شما روی فرش منزل ادرار کرد، حتما باید آن بخش را ببرید و پرت کنید. روزی زن خودش همین کار را می کند. او بادیدن عمل زنش، می گوید زن چرا این کار را کرده اید؟ در پاسخ می شنود، مگر خودت موعظه نکردی؟ منهم عمل کردم. گفت دیوانه من این رابرای دیگران گفتم نه برای خودمان. آن را می توانستی بایک جام آب بشوئید. نقل بمعنی. از اینها بگذریم، راه میانه جستن را در ویس و رامین می خوانیم که نه سیخ بسوزد و نه کباب. یعنی نه بدان شوری شور و نه بدین بی نمکی است. در اینجا یک همراهی با تعلیم و تربیت و خصلت و عادت انسانی وجود دارد و آن بدین شیوه است که گویند: "همیشه کار گیتی این چنین است گهی با آشتی گاهی به کین است"

بهر حال این راه میانه فقط برای آن دسته از انسانها می تواند آسان تر باشد که برای شان سخت است، با فرهنگ و عادت گدشته قطع رابطه کنند. بقول ناصرخسرو اگر جهان با من زکین خنجر کشد، علم و توحید است با او خنجرم. پس چه عالی است اگر خنجر ما علم و اتحاد باشد، نه چشم به چشم و دست بجای دست. بهر صورت کینه وانتقام این دوصفات، بزعم بعضی نیک و بزعم دگری بد، درنهاد بشر کاشته شده و طبیعی جلوه می کنند. بدون شک آنان نمی توانند همزاد انسان باشند، بلکه ما آنهارا به مرور زمان یاد گیرفته ایم. یعنی در روند ارتباطات اجتماعی و شیوه تربیت خاصی، این صفات خوب یا بد، تعلیم داده شده و می شوند و درنتیجه در انسان ها خصال کین توزانه و انتقامجویانه بوجود می آیند. اما اینان به ظاهر همزاد انسان جلوه می کنند. احتمالا انسان این صفات را، باکوشیدن وحرص و ولع برای زنده ماندن یکی می گیرد. در حقیقت سخت است خط فاصلی یا مرزی بین این دو را کشیدن! هم در دوران کودکی و هم در دوران بزرگ سالی. در هرصورت یکی از آنها، عملی بسیار طبیعی است. مثلا تصاحب پستان مادر، بوسیله کودک و یا غصب اسباب بازی از یک کودکی که اوطبیعتا برای تصاحب مجدد و پس گرفتن این اسباب بازی بهروسیله ای متوصل می شود و حتا اگر بتواند آدم را می زند و هر شیئی را که به دستش آید پرت می کند. این اعمال کودکانه احساس انتقام جوئی را درانسان بوجود می آورد که اگر مثلا کسی تو را زد و یا وسیله تو را گرفت، از او انتقام بگیری و او را بزنی و یا بهر وسیله ای ابزارت را از او پس بگیری. در گذشته و اغلب در حال نیز این نکته به یک بخش از تعلیم و تربیت انسانها تبدیل شده بود و وجود دارد. من بعنوان تنها پسر خانواده در آن ایام کودکی اغلب گریان به منزل می آمدم و شکایت می کردم که پسر فلانکس چون بزرگتر و قوی تر ازمن بود، مرا زد. پدرم روزی با دل داری به من، شمشیری از چوب برایم تراشید و به من داد و گفت: اگر کسی از بچه های بزرگتر از خودت، تو را زد، نیازی نیست که با گریه منزل بیائی و شکایت کنی، تو نیز با این شمشیر چوبی به ساق پای اش بزن! اگر چه همان بچه های قوی می توانستند شمشیر را ازمن نوعی بگیرند واین رهنمود کمتر کارساز می بود، اما این بود شیوه نصیحت والدین به فرزندان. پس از همان کودکی به بچه یاد داده می شد که انتقام بگیرد و نسبت به بزرگتر از خود کینه دردل بکارد. اگر قویتر است و تو زورت به او نمی رسد، پس باید از او کینه به دل بگیری و درفرصتی مناسب انتقام خودرا بستانی. درواقع درسنین بالا و در نظام سرمایه داری موجود که شیوه زندگی رقابتی شدت دارد و این رقابت، در جهان نا آگاه، خود باعث بروز اختلافات بمراتب بیشتری از آن کشورهای سرمایه داری مدرن می شود. این ها خود انسان را بطرف کین ورزی و انتقام جوئی سوق داده و می دهد. در حالی که می توان ازهمان اوایل درخانواده ومدرسه یادداد که اگر رقابت هم می شود، باید رقابت سالم وبدون جدل فیزیکی و کینه ورزی انجام گبرد و آدم انتقامجو نباشد و کینه کسی را به دل نگیرد. ما مثالهای اندکی داریم که برخی از انسانها با وصف این که تحت تربیت کینه توزی و انتقام جوئی رشد کرده اند، اما با متانت ازخود پرسیده اند که "اگر برای مثال ازطرف مقابل انتقام بگیرم، نمونه وار چشم او را که چشم مرا کور کرده است، در آورم، چشم خودم بینا خواهد شد؟!" پاسخ به این پرسش، با صراحت نه است. مثال زنده اسید پاشی داشتیم که یک خانم بسیار زیبارا نابینا کرد. اما او با بزرگمنشی آن طرف را که با اسید نابینایش کرده بود، بخشید و انتقام نگرفت. پس انتقام جوئی که در برخی ازکتب مقدس مانند تورات و قرآن نیز آمده است، از اول بی اساس بوده و هیچ دردی را درمان گر نیست. البته در دنیای امروز که انسان در یک جامعه انتقامجو رشد می کند، بهیچ وجه آسان نیست، بدون انتقام جوئی به زندگی عادی ادامه دهد، عاشق شود و با محبت و مهربان هم باشد. دراینجا باید یک پرانتز بازکرد که از نظر جامعه شناسی و انسان شناسی ثابت شده است: انسان های با افکار انتقام جویانه مطلقا نمی توانند مفهوم عشق و محبت را بفهمند. اگر به ظاهر عاشق می شوند، آن را یک نوع نیاز اجتماعی باید دید، نه عشق واقعی. بعضی ها می گویند اگر کینه ورزی وانتقام جوئی نباشد، آدم مفهوم محبت ودوست داشتن را درک نمی کند. البته این نکته در میان عوام احتمالا درست باشد. زیرا همه چیز را بدون در نظر گرفتن عوامل بوجود آورنده ی آن پدیده، مقایسه می کنند. برای مثال در سیاست، اگر از انسانهای، حتا از نظر سیاسی متوسط بپرسید که سیستم کنونی بهتر است یاگذشته، بدون دیدن جوانب کار، خواهند گفت: پر مشلم است که گذشته! آنها در یک نکته درست می گویند. این حکومت، مردم را تا آن اندازه به ستوه آورده است که تمام جنایات دیکتاتوران گذشته فراموش می شوند. در هرحال اگر آدم، مفهوم واقعی عشق و محبت را درک کند، هرگز انتقام جو و کینه ورز نمی شود. احتمالا بهمین دلیل است که اغلب بین انسانهای متمدن محبت و عشق، بدون کینه ورزی و انتقام جوئی رواج دارد. تذکر: ثروتمند را با متمدن اشتباه نگیرید چه بسا بسیاری از آدمها ثروتمند باشند که با واژه تمدن بیگانه اند. درچنین جوی اتفاق می افتد که زن و شوهری همدیگر را به دلایلی، دوست ندارند و یکی از آنها (فرق نمی کند، زن یا مرد) مرتکب عملی خلاف عهد وپیمان و پیوند زناشوئی شده باشد بدون شک آتش آن عشق نو جوانی بخاموشی می گراید و حتاخاکستر می شود. اما آنها با فکر درست نمی گذارند کار به انتقام جوئی و دشمنی بکشد. لذا وظایف طرفین در قبال مشکل پیش آمده ایجاب می کند که آنان با رعایت حقوق انسانی بدون کینه و نفرت و متوصل شدن به مراجع قانونی از هم جدا شوند و هرکه به راه خود می رود. زیرا آنها به این نتیجه رسیده اند که هیچ کاری را بازور وتهدید نمی توان به پیش برد و به نتیجه درست رساند و بویژه مشکلات احساسی را نمی توان با خط و نشان کشیدن چاره و حل کرد. فقط در صورت طرح مسئله مورد ارتکاب و توافق طرفین و درنظر آوردن وظایف و تعهدات انسانی که وجود دارند مثلا وجود فرزندان و غیره، می توان از نو آن آتش عشق ومحبت را روشن نمود و بارعایت موازین انسانی به امر زندگی مشترک ادامه داد. آنگونه در خصلت اکثر انسانهاست، مسئله انتقام جوئی و کینه ورزی، راه آشتی مجدد را مسدود و یابسیار سخت می کند. پای بندی به اصول و اعتراف به اشتباه و رفتار خوش، اساس عشق و محبت را محکم تر می نماید. شاعر دگر ایرانی، اسدی گوید: "ز بد خواه و از مردم کینه کش توان دوست کردن به گفتار خوش"

پس انسان نیاز به کردار و گفتار خوش دارد و پای بندی به اصول انسانی که به این واقعیت بپیوندد. مثال دوم برای توافق متمدنانه آن است که؛ بعنوان نمونه، والدینی ازداماد یاعروس خود بهیچوجه خوششان نمی آید و حتا نمی خواهند سایه او (دختر یا پسر) را ببینند و یا تحمل کنند، اما چون این دختر و پسرشان به داماد و عروسشان عشق می ورزند، والدین هیچگاه در فکر انتقام جوئی و کین ورزی نسبت به داماد و عروسشان نمی افتند.

درپایان مایلم نظر بزرگانی در باره روابط انسانی را بیاورم. ببینیم این بزرگان علم و ادب در باره کینه و نفرت چه گفته اند. ویکتورهوگو ادیب فرانسوی، بی دانشی را در تقویت کینه و انتقام جوئی دخیل می داند و دررابطه با آموزش، نیاموختگان گفته است: "بايد به طبقه‌ي پست جامعه كمك كرد، ازخُرد كردن و بيزاري ازآنها دست شست و به ويژه بايد درآموزش و پرورش اين گروه كوشيد." او دررابطه با محبوبیت مردم داران گفته است: "كسي كه مورد توجه مردم قرار گيرد، ممكن نيست سبب بر انگيختن خشم وكينه ي دشمنان نشود." اگر ویکتور هوگو امروز زنده بود احتمالا خودرا تصحیح می کرد ومی گفت این نوع دشمنان از نا دانان اند. یعنی اگر کسی دانا باشد نمی تواند دشمنی کند. اما او بدرستی بر آموزش اکثر مردمان جامعه تکیه کرده است. چون واقعا عامل اصلی بوجود آمدن کینه و انتقامجوئی آن نا آگاهی اجتماعی است. در جای دیگر، گوته ادیب آلمانی گفته است:

"پنج چیز است که پنج چیز از آن نزايد: دلي كه خانه ي غرور است كانون محبت نشود، ياران دوران فرومايگي نكوخويي ندانند و تنگ نظران ره به بزرگي نبرند. حسودان بر جمال و كمال جز به چشم كين ننگرند و دروغگويان ازكسي وفا واعتماد نبينند."او درجای دگر گوید:

"دنيا پراز ابليساني است كه پيوسته به ماكينه مي ورزند، زيرا طاقت آنكه كمال خود را به حال خود گذارند، ندارند." و در نهایت همین گوته می گوید: "دانايان، هماره آماج تير خشم و كين جاهلانند، اما همين كه يكي از آنان بميرد، مردمان به آه و ناله پردازند و به نامش پول گرد آرند تا بنايي به يادبودش بسازند و نامش را جاوداني كنند." (ترجمه همه پندها از اینترنت گرفته شده است)

در نهایت و در آخرین جملات، بزرگمهر ایرانی می گوید: "بيزاري بجوي از كسي كه دريغش مي آيد كسي از نيكي و ياري كس ديگر بهره يابد؛ چرا كه نه دانشور است ونه مي خواهد كه از دانش ديگران سود جويد." سعدی، پدر همه پنددهندگان بعد ازناصر خسرو می گوید:

من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

به قول نظامی شاعر و پند گوی بزرگ ایرانی که گوید:

"بسی پند گفت این جهاندیده پیر نشد در دل کینه ور جای گیر"

آرزو دارم که این پندها مؤثر باشند و همه ما از کینه و نفرت دوری جوئیم.

هایدلبرگ، آلمان فدرال 28. 11. 2011 دکتر گلمراد مرادی

g-moradi@t-online.de

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.