رفتن به محتوای اصلی

راههای شناخت سناریوی پنهان رخدادهای انسانی و «ناموس ایرانی»
31.03.2011 - 11:31

زندگی یک بازی عشق و قدرت میان موجودات عاشق پیشه و یا تمنامند است. این حالت به ویژه در مورد انسانها ویژگی خاصی می یابد، زیرا زندگی و جسم دارای یک خصلت «درون بودی» تولید مداوم اشتیاق و تمنامندی است. در حالت انسان این خصلت بنیادین زندگی به حالت «انسان زبان دار و تمنامند، به حالت تمنای سمبولیک» و تبدیل زندگی بشری به یک بازی و ماجراجویی مداوم عشق و قدرت در همه عرصه ها و به اشکال مختلف بروز می کند. ازین رو این بازی اولیه و بنیادین زندگی، یعنی تولید اشتیاقات نو و حالات نو، بدنهای نو، در چهارچوب زبان و جهان بشر زبانمند به اوج نوین و شدت جدیدی دست می یابد. در این جهان بشری نه تنها هر پدیده و رخداد فردی، گروهی، سیاسی، اقتصادی، هنری و غیره محل تبلور «اشتیاقات و تمناهای نو و یا محل چالش و دیالوگ میان علائق و تمناهای مختلف فردی، جمعی، حزبی و اقتصادی است بلکه حال حتی اشیاء مانند دیوار و سنگ و یا یک نامه حامل نگاه و تمناها، اشتیاقات و خواستهایی هستند. حال حتی سنگ و یا یک نقاشی نیز در این بازی انسانی و نمادین ( یعنی در چهارچوب زبان) در واقع «زبانمند و تمنامند» هستند و می توانند به ما «زل بزنند»، به عنوان یک «دیگری» از ما چیزی بطلبند. مثل خانه یکایک ما که اگر به آن درست بنگریم، خیلی بیشتر از سیمان و آهن و غیره است، بلکه یک موجود زنده و تمنامند است و گاه نگاهش می تواند ما را بترساند و یا مسحور بکند. گاه می تواند ناگهان این دیوار و خانه یا کوچه با ما سخن بگوید و یا با سخن نگفتن و سکوتش ما را به درد آورد. یا اینکه آنها می توانند به در ورودی به جهانی نو و سحرانگیز تبدیل شوند و گاه به قهقهرایی خطرناک و بدون ته و انتها مبدل گردند. گاه در یک خانه همزمان چند دنیا و سناریو در جریان هستند و یا اعضای متفاوت خانواده پیامهای متفاوتی از همان فضای مشابه می گیرند.

ثمره دیگر این حالت« تمنامندی و عاشقانه زندگی و جهان انسانی» این است که حال هر حادثه، هر شیئی، هر رخداد، هر دیدار با دیگری، چه دیدار فرد با یک تمنای درونی و اروتیکی، یا تلاقی دو نگاه عاشقانه یا سوال کننده، نگاه فرد به نقاشی بر روی دیوار، یا گفتگوی میان مومن و خدایش، سریع بدور خویش یک «بازی و سناریوی تمنامند» و یک «نظم و ساختار سمبولیک» ایجاد می کند، یک فیلم و تئاتر انسانی ایجاد می کند و این سناریو و نظم سمبولیک به بازیگران این بازی، به عاشق و معشوق، به نقاش و نقاشی، به مومن و به خدایش، به هرکس در بازی خویش و سناریوی خویش نقشی می دهد. یا اینکه هر فرد و هر بازیگر این بازی بنا به توانش نقشی می گیرد. ازینرو وقتی نظم و ساختار این دیدار با دیگری به حالت خوف و ترس باشد، آنگاه برای مثال دیدار عاشق و معشوق، مومن و خدایش به حالت جبارانه و دیکتاتورمنشانه یا زاهدانه صورت می گیرد. آنگاه این سناریو و چهارچوب به حالت دیدار و گفتار عاشقانه یا شوخ چشمانه باشد، آنگاه بازی و دیدار رمئو/ ژولیت، کازانوای خندان، رابطه شوخ چشمانه میان عارف و معشوقش و یا رنسانس بزرگ میکل آنجلو و نقاشی خلقت آدم بر سقف واتیکان بوجود می آید.

یا برای مثال نامه ای به شما و خانواده تان می رسد و محتوای این نامه، یا حتی نه محتوای آن بلکه حالت رسیدن آن، سریع بدور خویش یک «بازی و نظم سمبولیک» ایجاد می کند و اینکه حال هر کس در پی این است که نامه حامل چه پیامی است و این پیام واقعی یا احتمالی به او بنا به توانش نقشی در بازی مشترک می دهد. برای مثال نامه حامل پیام ناراحت کننده ای است، حال بدور او یک نظم و بازی انسانی شروع می شود. یک نفر گریه می کند، دیگری دلداری می دهد، سومی نقد می کند و بدنبال راه چاره می گردد و غیره.

هر پدیده و رخداد سیاسی، اقتصادی، هنری و در کل هر پدیده انسانی با خویش این سناریو و نظم سمبولیک را می آورد و نقشهایی خاص را ایجاد می کند. تفاوت میان قدرت بالغانه و حالات برخورد بیمارگونه در برخورد به یک پدیده سیاسی، اجتماعی یا فردی عمدتا به خاطر «نقش و مقامی یا پوزیسیونی» بوجود می آید که شخص در این سناریو و بازی فردی یا جمعی آگاهانه یا ناآگاهانه به عهده می گیرد.

در هر حالت انسانی سریع یک نظم سمبولیک و یک بازی و سناریو شکل می گیرد که دارای حالات مختلفی می تواند باشد و از طریق درک و نقد این سناریو می توان به درک بهتر موضوع و یا درک بهتر حالات و نظرات بازیگران این صحنه فردی، عشق یا سیاسی پی برد و اینکه کدام یک توانسته اند «نقش و مقام بالغتری در برخورد به پدیده و دیگری» و در این بازی عشق و قدرت به عهده بگیرند و برای مثال اسیر «تله های احساسی یا تله های در سناریو و حادثه» نشوند. یا به کمک شناخت این سناریو و بازیها و با کمی شرارت مدرن می توان در همین وبسایتها و کامنتهای زیر هر سخن و یا در فیس بوک، این قانونمندیها و سناریوها را بخوبی دید و حالات و روابط پشت پرده و زیر میز میان کامنت گذاران و یا نویسنده و خوانندگانش را حدس زد و یا دید. یا حالات تراژیک/کمیک بازی تمنا و عشق بشری را در این بازیهای انسانی و در همین کامنتها را مشاهده کرد.

قدرت نقد روانشناختی در این است که دقیقا امکانی بوجود می آورد که خواننده نه تنها از یک سو از طریق نگریستن به رفتار و حرکات دیگری و یا از طریق توجه به نوع و حالت نگارش و گفتار دیگری، به «تمناهای عمیق دیگری» و به نوع «ارتباط فرد با دیگران» نزدیک شود و آنها را حدس بزند، بلکه از طرف دیگر نگاه روانشناختی با شناخت این «سناریو و نظمهای سمبولیک» در روابط انسانی، در حالت و رفتارهای گروهی، دقیقا می تواند به لمس چگونگی و حالت «فانتزی و تمناهای جمعی و گروهی» نزدیک شود، ساختارهای درونی بدور هر بحث یا در درون هر گروه و رخداد را حدس بزند و پیش بینی کند. تا بتواند با کمک آسیب شناسی و نقد روانشناختی به تحول این روابط و رشد روابط قویتر و بالغانه تر، به رشد و گسترش سناریوها و نظم سمبولیک نو، به رشد چالش علمی و روشنفکری بالغانه کمک بکند.

زیرا نگاه عمیق روانشناختی از یکطرف پی برده است که «ضمیر ناخودآگاه در بیرون است»، یعنی تمناهای عمیق و پنهان انسانها برخلاف برداشت غلط عامیانه از روانکاوی در جایی در اعماق قلب پنهان نیست و کار روان درمانگر یا روانکاو «نقب زدن» نیست بلکه این تمناها و حقایق عمیق انسانی دقیقا در رفتار و کردار، در تپق زدنها، در لحن کلام و گفتار، در زبان جسم و از سوی دیگر در «دینامیک و سناریوی روابط میان_انسانی»، عشقی، کاری یا جمعی خویش را نشان می دهند. ازینرو توجه روانکاو دقیقا بر عکس به «سطح و به ظواهر»، به حالات و لحن دیگری، به حالت «انتقال احساسی» یک بیمار یا به حالت طرح یک موضوع و حالت ساختار طرح یک بحث توجه دارد.

بهترین روانکاو یا روان درمانگر در واقع به زبان طنز «سطحی ترین »آدم است، زیرا او فقط در «سطح» حضور دارد و می داند که سطح همان عمق است. ازینرو یک روانکاو یا روان درمانگر خوب در عین اینکه به سخن دیگری یا بیمار گوش می دهد، اما توجه اصلیش به «لحن کلام و حالت کلام» او و زبان جسم اوست و اینکه چه «انتقال احساسی» میان او و بیمار بوجود می آید. یا چه سناریو و ساختار احساسی میان یک جفت در بحران و یا خانواده در بحران وجود دارد. زیرا این انتقال احساسی و یا ساختار احساسی روابط در واقع به او نشان می دهد که مشکل اصلی بیمار، یا رابطه بیمار چیست و «نوع ارتباط بیمار با دیگری» و با جهان خارج به چه شکل است. برای مثال کسی برای روان درمانش از بیماری افسردگی و حالاتش سخن می گوید، اما روان درمانگر خوب همزمان به این گوش می دهد که چه ارتباطی این فرد با او و با بیماریش می گیرد، چه احساسی را به او انتقال می دهد. برای مثال وقتی این بیمار نقش یک «قربانی» را می گیرد که همه جهان به او ظلم کرده اند و می خواهد در روانکاو احساس همدردی یا هم هویتی را برانگیزد و یا از طرف دیگر در او احساس خشم را ایجاد می کند و اینکه او خیلی می طلبد، آنگاه دقیقا این رابطه احساسی نارسیستی و بازی نارسیستی «قربانی/دیگری ظالم، جهان ظالم» معضل اصلی بیمار افسرده در رابطه با دیگری است. این معضل پایه ای او در ارتباط با دیگران است و به این خاطر نمی تواند به عزاداریش پایان دهد و بپذیرد که او یک قربانی نیست و می تواند حال زندگیش را بدست بگیرد، همانطور که همیشه تا اندازه ای مسئولیت در زندگیش و حتی در بدبختیش داشته است. روان درمانگر خوب آنگاه با کمک همدردی انسانی از یک سو و از سوی دیگر ایجاد فضا برای دیدار بیمار با سناریو و بازیش به او این امکان را می دهد که مسئولیت فردیش را بپذیرد، به بازی و سناریوی قربانی بودن پایان دهد و بازی و حالتی نو ایجاد بکند که بهتر او را به تمنای عشق و قدرتش، به خواستش و به توجه دیگران می رساند.

از طرف دیگر نگرش روانشناختی و هر روانکاو و یا روان درمانگر قوی به این شناخت و قدرت عمیق دست یافته است که اولا انسان و در کل زندگی یک «موجود تمنامند، عاشق پیشه و در حال تولید مداوم اشتیاقات نو» است. دوم اینکه در این حادثه و رابطه انسانی، در هر پدیده انسانی هر دو طرف، هم فرد و هم دیگری، هم بیننده و هم آنکه دیده می شود، هم سوژه و هم ابژه، در واقع هر دو موجوداتی تمنامند، دو سوژه تمنامند، دو بدن عاشق پیشه و خواهان قدرت هستند. سوم اینکه این موجودات تمنامند، چه دونفره، چه سه نفره یا جمعی و میلیونی، در ارتباط و تلاقی دائم تمناها با یکدیگر قرار دارند و مرتب با یکدیگر و برای دست یابی به تمنا و اشتیاقی مجبور به چالش و بازی و دیدار با دیگری هستند. چهارم آنکه می توان دقیقا این تمنامندی و اشتیاق عمیق فرد یا گروه را در رفتار و کردار او و یا در «سناریو بازی و گروه او»، در حالت برخورد فرد یا گروه به مباحث و دیگری، در حالت هیرارشی و نظم درون گروهی یا درون فردی حدس زد، پیش بینی کرد. با این شناخت آنها را تحت تاثیر قرار داد و حرکاتشان را، تمناهایشان را و اینکه به تمناهایشان چگونه بنگرند، به مسیرهای نوینی هدایت کرد. یا به کمک ایجاد دیدار میان فرد و تمناهایش، سناریوهایش به تحول جهانش و عبور از بحران و بیماری فردی و یا جمعی کمک کرد. شیوه ها و قدرتهایی نو که از تبلیغات تا پروپاگاندای سیاسی تا کومونیکاسیون کوچینگ، روان درمانی و غیره هر کدام به شیوه ای در حال اجرای آن و یا استفاده از این شناخت قدرتمند برای تحول در زندگی و روابط بیمارگونه یا برای رشد فرهنگی،سیاسی، اقتصادی هستند.

از آنرو که علم روان درمانی و روانکاوی در ایران علمی جوان است و اصولا دستیابی به چنین قدرتهای نوینی هم تحصیل تخصصی و هم سالها کار، پژوهش و تمرین مداوم در این عرصه ها می طلبد، از آنرو متاسفانه شناخت به «زبان جسم ها»، زبان تمناها و حالات انسانی و از سوی دیگری شناخت عمیق به «دینامیکهای گروهی و فردی، تمناهای جمعی و سناریوهای فردی یا جمعی» اندک است و کمتر تئوریزه و یا مطرح شده است، چه برسد به اینکه واقعا این قدرتهای نو و امکانات نو در عرصه های مختلف مورد استفاده قرار بگیرند. به این خاطر شاهد آن هستیم که با اینکه در جهان مدرن امروزه در هر کادر بدور یک سیاستمدار، در هر گروه تبلیغاتی، اقتصادی، نقادی، رسانه ای استفاده از روانکاوان و روانشناسان به یک امر متداول تبدیل شده است، اما جامعه ایرانی هنوز در ابتدای این مسیر و تحول قرار داریم و اصولا تعداد روانشناسان یا روانکاوانی که قادر به این شناخت و توانایی چندجانبه و عمیق باشند، هنوز اندک است، با همه تحولات مثبتی که در حال رخ دادن است.

من در بحثهای مختلف سعی در طرح این امکانات و چشم اندازهای نو کرده ام تا خواننده ایرانی را با این قدرتهای نو و استفاده از آنها در حد توانایی خویش در زندگی فردی یا در نقد و خوانش علمی آشنا سازم. در بحث قبلی خویش در باب « سوتی شادی صدر در پارازیت و راز سوژه.1» سعی کردم تا با کمک مثال مصاحبه شادی صدر خواننده را به ضرورت توجه هر چه بیشتر به «زبان جسم و لحن کلام» در هر گفتار و کردار دیگری در هر بحث و دیدار متوجه سازم و اینکه این زبان جسم و تمناها چگونه ما را قادر می سازد به دیدار عمیق و پارادوکس با دیگری، با لمس و درک سمبولیک دیگری و خویش نائل آییم و بهتر زندگی و جهانمان را ، روابطمان را متحول سازیم. حال با کمک بحث «سناریوی نهفته در هر پدیده» و به کمک مثال «بحث ناموسی» می خواهم توجه خواننده را به این امکان نوین و قدرت نوین در بازی زندگی و نقادی بالغانه سوق دهم .

اهمیت «سناریو و نظم سمبولیک» در روان انسانی و رخدادهای انسانی

روان درمانی دارای مکاتب مختلف از روانکاوی تا رفتارگرایی و مکاتب مختلف آنها، از مکاتب مختلف یونگ،آدلر، ویلهلم رایش تا گشتالت تراپی، گفتار درمانی، خانواده درمانی سیستماتیک و غیره است. توجه همه ی این مکاتب با وجود اختلافات درونی آنها از یک سو بر روی «تمناهای پنهان یا درون_فردی» انسانها و ایجاد دیدار میان انسان یا بیمار با این بحرانها و تمناهای خویش نهفته است تا بتواند فرد به «وحدت در کثرتی نوین، یا کثرت در وحدتی نوین» و بلوغی نو دست یابد. از سوی دیگر توجه آنها بر روی نوع روابط میان_فردی، میان فرد و دیگری، میان عاشق و معشوق، میان اعضای خانواده یا میان گروهها و اقشار اجتماع است تا بتوان سناریو و حالات این روابط و فانتزیهای نهفته در آن را کشف کرد و به اشکال بهتر ارتباط و تحول و به ساختارهای بالغانه تر ارتباطی و تمناورزی دست یافت. طبیعی است که هر مکتب و نگرشی بنا به نگاهش توجه اش را بیشتر بر این یا آن چشم انداز گذاشته است و با یکدیگر نیز اختلاف نظری و متدیک در مباحثی دارند.

در عرصه شناخت و درک «روابط میان_فردی»، میان_گروهی و درک سناریوها و حالات ارتباطی میان انسانها، در کنار شیوههای روانکاوانه خانواده درمانی، گروه_درمانی و روانشناسی_توده ای، به ویژه سه مکتب روان درمانی ( کومونیکاسیون درمانی، ترانس اکسیون آنالیز و خانواده درمانی سیستماتیک) دارای امکانات و متدهای قوی برای شناخت حالات کومونیکاسیون انسانی، حالات بازیهای انسانی و یا حالات خانواده ها و روابط انسانی و درک حالات بیمارگونه یا سالم این ارتباطات و بازیها هستند و اینکه چگونه می توان در این سناریوها تحول و تغییر مثبت ایجاد کرد. از آنجا که من در مقالات دیگری از جمله در مقاله « چند راه موفقیت در عشق، کار و سیاست.2» به بیان اصول اولیه برخی از این قدرتها پرداخته ام و برای اینکه این بحث بسیار طولانی نشود، حال می خواهم این سناریو و نظم نهفته در روابط انسانی را به کمک نقد و نگرشی از لکان باز و مطرح بکنم.

قدرت ویژه نگاه لکان در نقد «سناریوهای بشری و نظم سمبولیک نهفته در آنها» این است که او نه تنها مثل روانکاوی کلاسیک فروید و اصحاب فروید، یا مثل «روانکاوی بازیهای انسانی» توسط مکتب «ترانس اکسیون آنالیز»، این حالت تمنامندی انسان و بازیهای انسانی و سناریوهای درونی آن، حالات مختلف آنها و چگونگی برخورد علمی برای تحول در این روابط انسانی را نشان می دهد، بلکه دقیقا لکان به ما نشان می دهد که چگونه هر بازی و سناریویی که برای مثال بدور یک نامه یا موضوع، یا در حین تلاقی نگاه عاشقانه دو نفر بوجود می آید، دارای «قانونمندی عمیق و نظمی سمبولیک» است. زیرا برای لکان «ضمیر ناخودآگاه» دارای ساختاری مثل زبان است، ساختارمند، قانونمند است و این نگاه نوین لکان به تمناهای انسانی و تبدیل ضمیر ناآگاه به محل «قدرتهای سمبولیک و تمناهای سمبولیک فرد و انسان» او را از فروید و حتی اکثر دیگر مکاتب روانشناختی چند گام جلوتر می برد. زیرا حتی برای فروید و یا برای دیگران هنوز ضمیر ناآگاه در واقع یک «نفس اماره» و یا غیر سوسیال است ( با آنکه فروید نیز به وجودی نظمی در جهان ناآگاه واقف بود و آن را ابتدا مطرح کرد). در نگاه لکان اما تمناهای انسانی و ضمیر ناآگاه انسانی دارای نظم سمبمولیک و قانونمندی است و دقیقا این ضمیمر ناآگاه محل حضور «سوژه، محل حضور من و تو» است و ما تنها وقتی به خویش و به بلوغ خویش دست می یابیم که به این تمناها و حقایق درونی خویش و نظم درونی خویش تن دهیم، سناریو و بازی خویش را بفهمیم و حال قادر شویم به حالت بالغانه به خواست و تمنای خویش دست یابیم. یعنی آن شویم که هستیم. ضمیر ناآگاه برای لکان همان تمناهای نهفته در زبان بشری و یا در مورد ایرانیان در زبان فارسی و تاریخ فردی و جمعی آنهاست و این سناریو و حالات دارای نظم و قانونمندی هستند. زیرا انسان از ابتدا در یک «تصویر خانوادگی یا زبانی» است. یا به زعم هایدگر هستی انسانی همیشه یک «اینجا بودن» است و فرد همیشه در چهارچوب یک دیسکورس و زمانه خویش است و خواستهای این دیسکورس و زمانه به صورت خواستهای ناآگاه و تمناهای فردی در فرد ظاهر می شوند. زیرا به زعم لکان ضمیر ناآگاه یا ناخودآگاه در واقع «دیسکورس دیگری» است و ابتدا وقتی انسان حاضر به دیدار با این تمناهای خویش باشد که در رفتار و کردار خویش و یا در «زبان جسمش»، در بحرانهایش خویش را نشان می دهد، آنگاه که این نظم و قانونمندی دنیای خویش را حس بکند و حاضر باشد تن به سرنوشت و تمنای خویش بدهد و روایت خویش را از آن بیافریند، آنگاه قادر به دستیابی به بلوغ و قدرت و سعادت نوین خویش می شود. همانطور که یک ملت در بحران و یا گروه در بحران مثل ما ایرانیان ابتدا وقتی به بلوغ و قدرت نوین خویش دست می یابد که تن به دیدار با بحران و نظم نهفته در سناریو و بحران خویش دهد و قادر شود تمناهای عمیق و نهفته در بحران خویش را بپذیرد و به جهان مدرن و به هویت مدرن خویش، به جهان سمبولیک نوین و همیشه خلاق خویش دست یابد. تا بتواند بدین وسیله بر بحران سیاسی، فردی یا گروهی خویش چیره شود و به رنسانسی نو دست یابد.

زندگی و سناریوهای بشری دارای قانونمندی و نظم هستند و دقیقا همین نظم است که به قول فروید و لکان باعث می شود که بحرانهای ما با شدت و حالتی نو بازگردند، اگر که ما به آنها توجه نکنیم و پیام آنها را نشنویم. ازینرو قانون اول روانکاوی و روان درمانی این است که «ضمیر ناآگاه و تمناهای سرکوب شده ما باز می گردند و حق خویش می طلبند».

دوم اینکه لکان به جای سه ساحت فرویدی « من، آن، فرامن»، یا سه ساحت «ضمیر خودآگاه، ناآگاه، ماقبل از خودآگاهی» سه ساحت نوین روانی و انسانی «سمبولیک/رئال و نارسیستی» را می گذارد و نشان می دهد که هر حالت انسان و هر پدیده انسانی دارای این سه حالت و سه بخش است. همزمان بخش سمبولیک که مربوط به عرصه زبان و نماد است، عرصه اصلی است و بلوغ بشری و انسانی در این نهفته است که هر چه بیشتر قادر باشد به فردیت سمبولیک خویش دست یابد، در عین اینکه حالات نارسیستی و یا لحظات رئال و هولناک خویش را نیز داشته باشد، زیرا رشد قدرت و فردیت سمبولیک به معنای آن است که فرد قادر می شود با دیگری ارتباط بگیرد و به کمک زبان قادر به دیالوگ با دیگری، نقد خویش و دیگری و قادر به ایجاد روایات نو از خویش و دیگری می گردد.3. ( در بخش ادبیات می توانید توضیحات تکمیلی در باب این سه ساحت روان انسانی را بخوانید)

از طرف دیگر لکان در یک مقاله و سمینار معروف خویش در باب نقد روانشناختی داستان «نامه دزیده شده» از ادگار. آلن. پو (4)، نشان می دهد که چگونه هر رخداد انسانی، مثل یک نامه دزیده شده در این داستان، بدور خویش یک «نظم سمبولیک و سناریوی سمبولیک» ایجاد می کند و این نظم باعث می شود که در هر بازی انسانی و در هر بحث انسانی عمدتا «سه نقش و حالت و سه برخورد» وجود بیاید. هر موضوع و حادثه دقیقا این سه «پوزیسیون و مقام» را بنا به حالتش ایجاد می کند، به بازیگرانش نقشی خاص می دهد و یا اینکه بازیگرانش بنا به توانشان این «نقشهای ناخودآگاه» را به عهده می گیرند و این سناریو و نظم سمبولیک را به بازی و ماجراهای بعدی انتقال می دهند. ( البته بنا به ضرورت مقاله این نقد عمیق لکانی و موضوعات آن بسیار خلاصه شده است و فقط یک مبحث محوری آن اینجا مطرح می شود و من بنا به نگرش بینامتنی خویش این نگاه را با برخی نظریات مکاتب دیگر در بحث تلفیق کرده ام)

این سه بخش و سه حالت همان سه حالت و ساحت «نارسیستی/رئال/ سمبولیک» هستند که در نقد لکان به آنها «نقش اول کور (همان نقش رئال)»، «نقش دوم خیالی یا نارسیستی» و «نقش و پوزیسیون سوم سمبولیک» گفته می شود. یعنی به زبان ساده هر پدیده فردی، سیاسی، عشقی یا خانوادگی و غیره که رخ می دهد ما می توانیم در آن شاهد یک «مثلث ارتباطی» باشیم و می توان سه نقش مشخص در هر پدیده و حادثه دریافت.

برای مثال «تقلب در انتخابات» می شود، یک خیانت عشقی صورت می گیرد و یا یک بحث علمی درباره روشنفکری دینی صورت می گیرد. هر سه موضوع با خویش سریع یک نظم سمبولیک و با سه نقش متفاوت ایجاد می کنند. نقش اول همیشه «نقش کور» است. یعنی نقش کسی که برای مثال سریع می گوید که «تقلبی صورت نگرفته» است تا اختلاف پیش نیاید و تعادل حفظ شود. یا می گوید که مقصر خیانت کیست، خائن را می کشد تا انتقام بگیرد و موضوع سریع حل شود. یا در بحث علمی درباره «روشنفکر دینی» این «نقش کور» را کسی بازی می کند که ناگهان روشنفکری دینی را الحاد می بیند و خواهان سرکوب و یا قتل آنها می شود. یا از طرف دیگر سریع آن فرد و یا گروهی این «نقش کور» را به عهده می گیرد که می گوید اصلا روشنفکر دینی وجود ندارد.

«نقش دوم در هر سناریو و بازی و مثلث ارتباطی، در واقع نقش فردی است که به قول لکان « می بیند که اولی نمی بیند و به این خاطر گرفتار این تله ارتباطی می شود که گویی او به راز پشت پرده پی برده است، به معنای نهایی موضوع پی برده است». این نقش دوم در حالات بالا را برای مثال آن کسانی بازی می کنند که یکدفعه حال صد در صد می دانند که تقلب چگونه صورت گرفته است، چگونه خیانت صورت گرفته است و یا برای مثال حال او برای مثال می داند که «روشنفکر دینی فقط نواندیش دینی است و روشنفکر نیست»، زیرا او خیال می کند که دقیقا می داند که معنای روشنفکر چیست. همه تئوریهای «توطئه» اینجا و در نقش نارسیستی و خیالی دوم شکل می گیرد. مشکل نقش دوم در هر بازی همیشه این است که او دچار یک توهم نارسیستی است و خیال می کند که او چون می داند که چرا اولی و «نقش کور» اشتباه فکر می کند، پس او حتما حال درست فکر می کند و راه درست را یافته است و دقیقا این «تله ای» است که او در آن گرفتار می شود و نمی تواند به درک عمیق موضوع و یا به راه حلهای درست برای یک تحول سیاسی،عشقی یا علمی دست یابد.

زیرا برای دست یابی به این درک عمیق در واقع «نقش سوم و مقام سوم» در هر بحث و رخداد لازم است که یک « نقش و مقام سمبولیک» است. این «نقش و مقام سمبولیک» به معنای این است که فرد حال می تواند « حالات و چشم اندازهای دو نقش دیگر» را ببیند و بررسی بکند، جایش را مرتب عوض بکند و قادر به نقد خویش و نقشهای دیگر، نظرات دیگر باشد و اینگونه او می تواند به راه حل بهتر و دقیقتر برای حل معضلات و بحرانهای فردی و یا جمعی دست یابد. در سه حالت بالا آنگاه «نقش و حالت سمبولیک» حالت آن فرد و جریانی است که می تواند «بحث تقلب و ساختار و سناریوی» آن را ببینند و قادر به ایجاد چالش و دیالوگ میان نقشهای دیگر و نظرات مختلف است. قادر به تبدیل این موضوع به یک پتانسیل تحول سیاسی است و امکانات، فضاهای مختلف را می بینند که این بحث ایجاد می کند، به رشد این فضاها و امکانات کمک می کند تا بدینوسیله یک بن بست سیاسی به تحول سیاسی و یا فرهنگی و حقوقی تبدیل شود. او همینگونه در بحث خیانت عشقی یا روشنفکر دینی در واقع «فضا و چهارچوبی برای دیالوگ و چالش» میان عاشق و معشوق ایجاد می کند و به آنها کمک می کند که جوانب و پیامهای مختلف این خیانت را بفهمند و برای آینده عشقی خویش تصمیم بگیرند. یا در بحث روشنفکری دینی این «نقش سمبولیک» که قادر است اسیر هیاهوی «نقش کور» یا «نقش نارسیستی» نشود، قادر می گردد با تغییر مداوم چشم اندازها نگاهی نو به روشنفکری را ایجاد بکند، بنوعی که هم اصول و حالات کلی از روشنفکری مطرح شود که در هر حالت روشنفکری دینی یا سکولار ضرورت دارد و همزمان می داند که معنای نهایی روشنفکری هیچگاه قابل دریافت نیست و همیشه می توان چشم اندازی دیگر به آن ایجاد کرد. (همینکه در جامعه ایرانی هنوز این بحث وجود دارد که روشنفکری دینی ممکن است یا نیست، نشان می دهد که جامعه و روشنفکر ما چقدر گرفتار حالات نارسیستی یا رئال، گرفتار «یا این یا آن» است و نمی تواند هم حضور حالات مختلف روشنفکری را بپذیرد و هم «تعریفی سمبولیک» از حالت روشنفکری ایجاد بکند تا بتوان این حالات مختلف را نقد و بررسی کرد)

نتیجه گیری مهم دیگر لکان در سمینار « نامه دزدیده شده» این است که این بازی و «مثلث ارتباطی» در هر پدیده و حادثه به شیوه های مختلف مرتب تکرار می شود تا آنزمان که «نقش سمبولیک» به نقش اصلی و برخورد اصلی تبدیل گردد و بحران بتواند به پایان رسد، رخداد سیاسی، اقتصادی و یا عشقی بتواند به بحرانش پایان دهد و پا به مرحله جدیدی بگذارد. ازینرو نیز حوادث سیاسی یا فردی و عشقی که اسیر «نقش اول کور» و یا «نقش دوم خیالی و نارسیستی» بمانند، محکوم به «تکرار و بازتولید بحران» به شکل نوینی هستند تا به «راه حل سمبولیک» خویش دست یابند. همانطور که پایان هر بحران و هر رخداد و دستیابی به یک راه حل سمبولیک، به معنای ورود به عرصه نوینی از بازی عشق و قدرت است و اکنون دوباره می تواند و بایستی این سه نقش و این «مثلث ارتباطی» بوجود آیند تا تحول نوینی صورت بگیرد.

این سه حالت و نقش «کور»، «خیالی» و «سمبولیک» می تواند حالت و شیوه های رفتاری خاصی را بوجود آورد که به کمک آنها می توان این سه حالت و «نقش» را در هر بازی و سناریو باز شناخت.

بگذارید ابتدا از یک مثال هنری استفاده بکنیم. در فیلم «پسیکو» از هیچکاک می توان این سه حالت و نقش را به خوبی مشاهده و تفکیک کرد. نورمان قاتل در فیلم «پسیکو» عهده دار «نقش کور» است و به شکل کور و کابوس وار به اجرای فرمانهای مادر رئال درونش تن می دهد و زنان را می کشد. ازینرو حرکات و نگاه نورمان در حین اجرای این «نقش کور و رئال ناموسی» به حالت «روبوت وار و بیروح» است و فرمان مادر برای او مثل یک «واقعیت عینی» است و او اکنون به عنوان سرباز به این خواست کابوس وار تن می دهد و زنان را می کشد.

«نقش نارسیستی » ر در واقع کارآگاهی بازی می کند که خیال می کند مشکل نورمان را می شناسد و می خواهد با مادرش حرف بزند و به خاطر این خطا کشته می شود.کارآگاهی که اسیر این «نقش نارسیستی» است، با توجه به یک سری فاکتها و حدسیات درباره رفتار نورمان خیال می کند که به راز ماجرا و راز نورمان یا «نقش کور» پی برده است و بهای این خطا را با مرگ خویش می پردازد. «این نقش نارسیستی» نیز مرتب حس می کند که یک «واقعیت عینی» در روبرویش است که او قادر به دیدن آن است و این توهم اوست و بلای جان اوست.

«نقش سمبولیک» را در فیلم «هیچکاک» در واقع «دوربین فیلم» و نگاه دوربین بازی می کند که مرتب جا و مکانش را عوض می کند و به بیننده اجازه می دهد، از چشم انداز «نقش کور» یا «نقش نارسیستی» به دیگری بنگرد و سپس جایش را عوض می کند و به بیننده نشان می دهد که چگونه تمامی صحنه یک « صحنه سوبیکتیو با چشم اندازهای مختلف» است. اینگونه نگاه سمبولیک دروبین در صحنه اول قتل ماریون توسط نورمان در زیر دوش به بیینده امکان می دهد که از چشم انداز نورمان این قتل را مشاهده بکند و بیننده فقط ضربات چاقو را بر تن ماریون می بیند و حس می کند که چقدر این قتل بدون روح و احساس رخ می دهد و یک «قتل کور» است.سپس دوربین جایش را عوض می کند. یا دوربین از چشم انداز کارآگاه درون خانه را نشان می دهد و سپس جایش را عوض می کند و با آنکه دوربین و داستان به ما امکان می دهد که دنیای نورمان و معضل او را درک و لمس بکنیم اما در پایان همیشه «معما و رازی» نیز باقی می ماند و معنای نهایی یافته نمی شود. ( ژیژک در یک نقد قدیمی خویش به این سه نقش و حالت در فیلم «پسیکو» اشارات دقیقی کرده است و من از آنچه که از این اشارات به یادم مانده بود در این توضیحات استفاده کرده ام)

این «نقش و مقام سمبولیک» است که قادر می شود با تغییر مداوم جا و مکان، از چشم اندازهای مختلف به پدیده ها بنگرد و تحول در سناریو و روابط بوجود آورد و یا خالق خلاقیت سیاسی، هنری، اقتصادی و فردی گردد. در هر پدیده و رخداد فردی، عشقی، اقتصادی یا سیاسی دقیقا حاملان و بازیگران این «نقش سوم و سمبولیک» هستند که می توانند امکانات مختلف و چشم اندازهای مختلف صحنه و حادثه را حس و لمس بکنند، چشم اندازهای نقش کور و نارسیستی را بینند و نیز چشم اندازهای دیگر و اینگونه قادر شوند که مرتب چند برنامه و امکان برای حل مشکلات ارائه بدهند و یا اینکه راه حلهای منطقی و قابل تحول دست یابند. در حالیکه بازیگران «نقش اول» مثل هر دیکتاتور یا متجاوزگر، محکوم به خشونت ناموسی، سیاسی، تجاوز و سرکوب مخالفان هستند و بازیگران «نقش دوم و نارسیستی» مثل هر آزادیخواهی که سپس به دیکتاتور بعدی تبدیل می شود، محکوم به اجرای بازیهای نارسیستی خویش و توهم نارسیستی خویش هستند و از آنجا که تمام مدت در حال درگیری با بازیگران «نقش اول» هستند، به ناچار اسیر سناریو و صحنه باقی می مانند و به خطا می روند و به بازتولید بحران و شکست خویش کمک می رسانند.

اینگونه پدرکشی و پسرکشی و بازتولید سنت و بحران توسط بازیگران نقش اول و دوم مرتب صورت می گیرد. زیرا بازیگران نقش اول و دوم در واقع اسیر «چشم انداز و نگاه دیگری» هستند. بازیگر «نقش اول و ناموسی» اسیر یک فرمان و نگاه سرکوب گر است که به او می گوید «اینگونه یا آنگونه عمل کن» و یا زندگی اینگونه یا آنگونه است. بازیگر دوم این خطا و حالت بازیگر اول را می بیند اما خود او اسیر «نگاهش به دیگری» و به بازیگر اول است و می خواهد ضد او عمل بکند، او را کنار بزند و خیال می کند با کنار زدن او به واقعیت و سعادت خویش دست می یابد. دقیقا همین خشم و کینه نسبت به بازیگر نقش اول و اینکه بازیگر نقش دوم خیال می کند می داند که حقیقت دیگری چیست، باعث می شود که در نهایت اسیر همان صحنه و بازی شود، به تکرار بحران و خطا کمک کند، نتواند به تحول سیاسی، فردی یا اجتماعی کمک رساند و به تحقق خواست خویش دست یابد.

تنها «بازیگر سوم و سمبولیک» که قادر به «ارتباط پارادوکس با دیگری» است، می تواند با تغییر مداوم جا و صحنه می تواند از یک سو به شناخت «ماتریکس و سناریوی صحنه» و نقشهای مختلف این بازی و صحنه دست یابد و هم حال با قدرت سمبولیک خویش بتواند راههایی عملی و دقیق برای تحول صحنه فردی، سیاسی، اقتصادی و یا علمی بیابد و در گفتمان تحول ایجاد بکند.

طبیعی است که در زندگی واقعی هیچوقت این سه نقش کامل مجزا نیستند بلکه در هر برخوردی می توان حضور این سه بخش را حس کرد و همزمان دید که کدام نگاه و یا برداشت بیشتر نقش کور یا نقش نارسیستی و کدام برداشت و نگاه نقش سمبولیک را به عهده می گیرند. یا یک نگاه می تواند در یک مرحله نقش سمبولیک و در بازی بعدی دچار نقش کور یا نارسیستی شود.

همین امکان تلاقی و تلفیق حالات سه بخش به درجات مختلف باعث می شود که فردی که دچار «نقش کور» است و برای مثال برای فرمان اخلاقی یک رهبرش دست به قتلهای زنجیره ای یا ناموسی می زند، همزمان در خویش دچار شک و تردید بیشتری شود و همین شک و تردید در ادامه راه در درون او باعث رشد نقش سمبولیک و درگیری درونی او می شوند. او حال بایستی این بحران درونی را تا آن زمان ادامه دهد که حاضر باشد به نقش سمبولیک تن دهد و کارش و جنایتش را زیر سوال ببرد و خطایش را بپذیرد و یا بحرانش ادامه می یابد. او خواسته یا ناخواسته محکوم به بازپرداخت بهای کار خویش است.

یا در حالت «نقش نارسیستی» می توان حالات شدید سیاه/سفیدی، افراطی، مرید/مرادی را در رفتار و کردار حاملان و بازیگران ناخودآگاه این «نقش نارسیستی» مشاهده کرد که در بحث ناموس با نمونه های زنده آن روبرو می شویم.

موضوع این است که ما برای اینکه بتوانیم در هر بازی بیشتر به «نقش سوم و سمبولیک یا بالغانه» دست یابیم، بایستی دقیقا حس و لمس بکنیم که هر رخداد و هر بحث از ابتدا در چهارچوب یک گفتمان و سناریو رخ می دهد و ما با واقعیت عینی روبرو نیستیم بلکه با یک واقعیت سمبولیک و یک ساختار روبرو هستیم. حتی وقتی این رخداد دیدار تصادفی دو نگاه در خیابان باشد. زیرا تلاقی تصادفی دو نگاه در خیابان در یک فضای خالی و تهی رخ نمی دهد بلکه بر بستر و در چهارچوب یک فضا و دیسکورس سمبولیک و واقعی رخ می دهد و حالت نگاهها تحت تاثیر این دیسکورس و شرایط است. برای مثال وقتی این نگاه تصادفی، تلاقی نگاه میان یک مهاجر تازه رسیده از یک کشور مسلمان و یا در بحران و یک دختر مدرن در خیابان باشد، آنگاه حالت و سناریوی این تلاقی نگاهها متفاوت از حالت تصادفی نگاه دو همشهری مدرن و غیره است. همانطور که میان نگاه تصادفی این دو همشهری مدرن با دو همشهری دیگری تفاوت قانونمند به خاطر تفاوت نوع دیسکورس و تاریخ فردی، خانوادگی و یا جنسیتی وجود دارد.

دوم اینکه هر حادثه و رخداد می تواند بنا به پیشینه و بسترش، حالتش و بیانش از ابتدا بیشتر به حالت نارسیستی، رئال یا سمبولیک باشد و «بازیگر سمبولیک و توانا» با شناخت حالت سناریو و بازی می تواند به تحول و تفاوت در آن دست یابد و تغییر ایجاد بکند. برای مثال وقتی که یک بنیادگرای بن لادنی در اینترنت فرمان قتل ملحدان را می دهد، ما با یک سناریو عمدتا رئال روبرو هستیم که قبل از هرچیز از دیگران «نقش کور و یا نارسیستی» را می طلبد. ازینرو بینندگان یا بیشتر اسیر این بازی و تمتع کابوس وار و خشونت بار می شوند و خود نیز دست به قتل دیگران می زنند، یا این قتلها را توجیه نارسیستی و شبه علمی می کنند. یا اگر بتوانند در برابر فشار جمع مقاومت بکنند و فاصله خود را حفظ بکنند، می توانند به توانایی نقد سمبولیک آن دست یابند و موضعی بالغانه در آن باره بگیرند.

یا این سناریوی اولیه می تواند بیشتر به حالت نارسیستی و مرید/مرادی، سیاه/سفیدی باشد، مثل سخنرانی نارسیستی یک رئیس جمهور و خشم او به «خس و خاشاک» و ایجاد «نقش کور» لباس سفیدها برای سرکوب مخالفین و «نقش نارسیستی» هوراکشیدن هواداران او. از طرف دیگر برای مقابله با این سناریو و برای تحول در این لحظه دقیقا «قدرت سمبولیک و نقش سمبولیک» سومی لازم است که قادر است چشم اندازهای مختلف را ببیند، امکانات و فضاهای تحول را حس بکند که این رخداد ایجاد می کند و سپس با این شناخت علمی، با قلبی گرم و مغزی سرد به تحول در شرایط سیاسی دست بزند. یا این تحول خودبخودی را رهبری و هدایت بکند. ما نمونه اولیه این «نقش سمبولیک» را در خشم مدرن و سمبولیک منتقدان به اشکال مختلف، از ترانه اعتراضی تا تظاهرات خیابانی، در رشد «جنبش سبز» دیدیم. همانطور که ناتوانی بهتر این جنبش به اجرای این «نقش سمبولیک» و دیدن امکانات و فضاهای نو برای تحول مدنی، گرفتاری این جنبش در « نقش نارسیستی» که به اجرای خطاهای تاکتیکی چون «اسب تروا» و یا ناتوانی از ایجاد یک وحدت در کثرت گسترده انجامید و می انجامد، باعث شده است که بحران سیاسی ما ادامه یابد و تحول نهایی صورت نگیرد. زیرا برای این تحول دقیقا سیاستمداران و بازیگران مدرنی لازم است که قادر به اجرای بهتر این «نقش سوم و سمبولیک» و قادر به دیدن امکانات و فضاهای تحولی هستند که بطور مداوم این بحران سیاسی/اجتماعی مدرن در جامعه ایران تولید می کند. حاصل ناتوانی از دست یابی به این «نقش سمبولیک» آنگاه بازتولید «نقش اول و نقش دوم» و تکرار سرکوب سنتی با وسایل مدرن و تکرار حالات نارسیستی و مانیک/دپرسیو معترضان است که با اندکی تظاهرات دوباره دلخوش می شوند و بعد بایستی دوره ای یاس و ناامیدی را تجربه بکنند. این بحران تا آن زمان ادامه خواهد یافت که یک «راه حل سمبولیک» برای حل بحران بوجود آید، خواه این راه حل نصفه و نیمه ای مثل حوادث امروز لیبی و مصر و غیره باشد و یا اینکه چه اصول گرایان و چه طرفداران تحول بتوانند هر چه بیشتر تن به راه حلهای سمبولیک برای تحول بدهند و از نقش اول و دوم کمی دوری جویند و بتوانند تحولی بنیادین در ساختار مدنی و سیاسی جامعه ایجاد بکنند. یا راه ایجاد این تحول و «اجماع جمعی» برای این تحول و چالش مشترک را بوجود آورند. یا نیروهای مدرن بتوانند به کمک بازی سیاسی مدرن و سمبولیک و چندجانبه، چندبرنامه ای بر بازی کور و سنتی اصول گرایان چیره شوند و به تحول جامعه و ساختار سیاسی دست یابند. قانون بازی بشری این است که تا راه حل سوم و سمبولیک بدست نیاید، آنگاه نقش اول و دوم، سرکوب و خشم و کینه نارسیستی ادامه می یابد و هر بار دور جدیدی از بحران به شیوه جدید ایجاد می کند.

نقد سه «نقش و حالت اساسی» در بازی و سناریوی ناموسی ایرانی

یک مثال مهم دیگر برای درک بهتر این موضوع، بحث «ناموس» است که در نقد قبلیم درباره مصاحبه شادی صدر به آن پرداختم. بحث ناموس در میان ایرانیان باعث می شود که هر کس بنا به توانش سریع و ناخودآگاه نقش و حالتی خاص در این بازی و سناریوی ناموسی بگیرد و به یکی از این سه نقش تن بدهد. از آنجا که بحث ناموسی در ایران بر بستر و در چهارچوب یک دیسکورس و ساختار عمدتا «نارسیستی/رئال» صورت می گیرد، از آنرو شروع هر بحث ناموسی خودبخود و ناخودآگاه این سناریوی فرهنگی و این نظم نارسیستی/رئال» را به همراه دارند و این بحث و گفتگو به طور عمده توسط «نقشهای اول و دوم» صورت می گیرد. ازینرو نیز هر فردی که وارد این بحث می شود، خواه ناخواه اسیر نقشهای این سناریوی و نظم ناموسی می شود، وارد این تله ارتباطی و احساسی می شود، مگر آنکه او قادر به درک «ماتریکس ناموسی و نظم نهفته در آن» باشد و بازیها و نقشها را بشناسد. یعنی قادر شده باشد که به «مقام و پوزیسیون سوم و سمبولیک» در این سناریو دست یابد.

نقش اول در «سناریوی ناموسی ایرانی»، خواه یک قتل ناموسی باشد و یا بحث در باب ناموس باشد، همیشه یک «نقش کور» است. یعنی نقش کسی که حال به طور عمده کورکورانه سریع تا بحث ناموس می شود، پیام ناموسی موضوع و حالت خاص بحث ناموسی در جامعه ایران او را می گیرد که یک حالت نارسیستی و متعصبانه است. این خواننده ناموسی یا کامنت گذار ناموسی، این بحث کننده ناموسی تا بحث ناموسی می شود، سریع عهده دار این نقش کور می شود، رگ گردنش بلند می شود، قیافه اش برافروخته می شود و بدفاع از ناموس می پردازد و یا اینکه برعکس به حالت برافروخته و خشن «ضد ناموسی» می شود.

در قتل ناموسی این «نقش کور» به عهده مرد یا برادری است که حال بایستی زن باصطلاح خطاکار و یا خواهر رسوا را بکشد و ناموس خانواده و اجتماع را نجات دهد. ناموسی که به او حکم می کند این قتل را انجام دهد، وگرنه « مرد یا برادر» نیست. همانطور که این نقش کور باعث میشود که مادر به عنوان نماد ناموس در خیلی موارد چاقو را در دست پسرش بگذارد تا حساب دختر بی ناموسش را برسد و پدر به عنوان «نگهبان و حافظ ناموس» در این سناریوی ناموسی ایرانی، حال به این قتل حکم می دهد. اینگونه بازی خونین و تراژیکی رخ می دهد که در نهایت کل خانواده را از هم می پاشد و آن چیزی را از بین می برد که ناموس در حالت سمبولیک بایستی از آن محافظت بکند. زیرا ناموس در واقع همان موضوع «عدم زنای با محارم» است که اساس شکل گیری روان بشری و خانواده بشری است، همانطور که این خصلت و عملکرد ناموس را روانکاوی فروید تا لکان از یک سو واز سوی دیگر نسل شناسانی چون لووی اشترواس از سوی دیگر نشان داده اند.

آنجا که ناموس به دیکتاتوری پدر بر مادر، مرد بر زن و به قتل و غیرت ناموسی کور تبدیل می شود، آنگاه بخش نارسیستی و رئال ناموس بر محتوای سمبولیک آن چیره شده است و جامعه و خانواده یا روان انسان چنین جامعه نارسیستی و ناموسی دچار بیماری و بحران است. این بحران فقط وقتی پایان می یابد که ناموس به محتوا و حالت سمبولیک و بالغانه خویش تبدیل شود و تغییر ساختار حقوقی و خانوادگی و تغییر نوع روابط را به دنبال خویش بیاورد که همان ایجاد « تعهد و پشتیبانی متقابل خانوادگی، زناشویی همراه با قبول برابری و تفاوت دیگری»، پیوند عشق و قبول تفاوت دیگری در روابط بشری، پیوند برابری در عین قبول تفاوت و آزادی انتخاب در روابط خانوادگی، عاشقانه و غیره است. در جایی که این تحول عمیق رخ ندهد، آنگاه این جامعه اسیر حالات نارسیستی یا رئال ناموسی، اسیر نقشها و بازیهای کور یا نارسیستی ناموسی است است و محکوم به تکرار این بازیها و تراژدیهای فردی یا جمعی است. آنگاه جامعه اسیر چرخه جهنمی اخلاق/وسوسه، ناموس/ بی ناموسی است.

آنکه این «نقش کور» را در باز ناموسی به عهده می گیرد، خواه برادری باشد که خواهرش را می کشد، مردی که زنش را می کشد یا زنی که نقش «قربانی» را بازی می کند، در واقع اسیر نگاه و تمتع بازی ناموسی شده است و نمی تواند بشخصه تصمیم بگیرد. «نقش کور» در واقع یک «نقش و حالت رئال یا واقع» در حالت سه گانه نارسیستی/رئال، سمبولیک» لکان است. یعنی این نقش کور و رئال نماد «نوع ارتباطی با دیگری» است که در آن فرد در نگاه دیگری و موضوع غرق می شود، فردیت خویش و توانایی تصمیم گیری خویش را از دست داده است و اسیر یک نگاه و تمتع کور، خوشی افراطی و کور است. او در اینجا آنگاه اسیر نگاه و حالت غلط ناموسی در ایران و اسیر تمتع و خوشی کابوس وار «غیرتی بودن، مرد بودن» و نماینده آبرو بودن است. یک نماد دیگر این «نقش کور» در این بازی ناموسی آنگاه حالت اندرونی/بیرونی است که در آن مرد «نگهبان ناموس و حافظ ناموس» است و زن « تبلور ناموس، آفتاب ندیده و در خفا» است و هر دو هم به هم عشق می ورزند و آرزوی یکدیگر را دارند و هم هر دو از هم هراس دارند و از یکدیگر متنفرند. حالت «کور» دیگر این بازی ناموسی آنگاه «پدر دیکتاتور و مادر سمبل بهشت و از سوی دیگر قربانی»، بازی ظالم/مظلوم و تمتع مصیبت نامه ایرانی و حالات و تمتع سادومازوخیستی ایرانی است.

از آنجا که حالت «ناموسی» در ایران به طور عمده یک حالت رئال/ نارسیستی است، از آنرو هر پدیده ناموسی ایرانی به طور عمده به خوانندگان و بازیگران خویش این دو نقش عمده ناموسی/بی ناموسی و کور را اعطا می کند تا این بازی تراژیک و تمتع تراژیک ادامه یابد. همزمان گفتمان ناموسی ایرانی بخش نهایی این مثلث ارتباطی یعنی اقلیتی دارای «نقش سمبولیک» را نیز ایجاد می کند و سرانجام بایستی این نگاه اقلیت بتواند بر صحنه و گفتمان حاکم شود تا تحول نهایی و سمبولیک در گفتمان ناموسی ایرانی صورت بگیرد و تغییر ساختاری بوجود آید.

با چنین تحول سمبولیکی آنگاه یک جامعه و یا خانواده پی می برد که ناموس به عنوان قانون خانواده و ارتباط یک موضوع مهم است اما همزمان می داند که «ناموس که همان فالوس است»، هیچگاه نه کامل بدست می آید و یا می توان آن را هیچگاه کامل از دست داد. یا مرد و زن در واقع در حالت بنیادین ناموسی به عنوان « مرد حامی و خواهان ناموس یا فالوس» و «زن تبلور ناموس یا فالوس» باقی می مانند، زیرا این حالات «فالوس داشتن مردانه» و «فالوس بودن زنانه»، «قدرت مردانه و عشق و راز و نیاز زنانه» اساس بازی عشق و اروتیک و جنسیتی بشری هستند، اما همزمان هر دو می دانند که هیچکدام کامل به تمنایشان و به فالوس یا به ناموس دست نمی یابند. آنها اینگونه می دانند که معنای مرد بودن یا زن بودن می تواند مرتب تغییر کند. یا اینکه پی می برند که باصطلاح در هر مردی زنی است و بالعکس. با چنین نگاهی به ناموس آنگاه امکان تحول مداوم در حالات این بازی ناموسی وجود دارد و برای مثال خواهر و برادر، زن و مرد می توانند نسبت به هم وظیفه خواهر/برادری، همسری احساس بکنند و همزمان به فردیت یکدیگر احترام بگذارند. زیرا هر دو می دانند که در نهایت هر چه هم خواهر یا برادر انجام دهند، هیچگاه ناموس خانواده نمی تواند کامل رسوا شود یا در خطر از بین رفتن باشد و معنای ناموس مرتب قادر به تحول است. یا حتی اگر خیانت جنسی و عشقی صورت بگیرد، این به معنای درد و شکست رابطه و خیانت به رابطه است و می توان به این خاطر از دیگری خشمگین بود و از او جدا شد و راه خویش را رفت اما نمی توان گفت که او ناموس را از بین برده است. همانطور که به خاطر این حرکتش نمی توان همه هستی و حالات دیگر او را زیر سوال برد و یا نفی کرد. همانطور که این خیانت در نهایت نشان می دهد که کل رابطه دارای مشکلی اساسی بوده است و نمی توانسته است به این شکل دیگر جلو برود. زیرا ناموس به بدست آمدنی و نه از دست رفتنی است. همانطور که آنها آنگاه به عنوان مرد یا زن می دانند که هیچگاه معنای نهایی مرد بودن و یا زن بودن را نمی توانند بدانند و همیشه می توان معنا وحالتی دیگر از مرد بودن یا زن بودن، از وفاداری، از زناشویی یا از حجاب را بوجود آورد.

در جامعه و در روان انسانی که این تحول سمبولیک خوب رخ ندهد،آنگاه آن فرد و جامعه به «حجاب سمبولیک» دست نمی یابد. اینکه هر مرد و یا زنی دارای یک حجاب و مرز درونی است، حتی اگر لخت باشد و ازینرو بایستی به حق فرد در آزادی انتخاب پوشاکش و راهش احترام گذاشت. جامعه ای که به این حجاب سمبولیک و ناموس سمبولیک دست نیافته است، آنگاه حجابش بایستی به حالت «رئال یا کابوس وار، اجباری» باشد تا شخص احساس بکند که واقعا حجاب دارد و با این حال از طرف دیگر این فرد یا جامعه مرتب در پی «کشف حجاب و اسیر وسوسه دیدن پشت حجاب» است. اسیر تمتع و بازی وسواس اجباری، طهارت از یک سو و میل پرده دری دائمی از سوی دیگر است. خواه این عضو جامعه، قهرمانش یا روحانیش باشد، روشنفکر و یا آدم عادیش باشد.

«نقش دوم» در این سناریو و بازی انسانی، و در این بحث در حالت و بازی ناموسی، به زعم لکان «نقش فرد و یا بازیگری است که خیال می کند به راز نقش اول و راه حل نهایی دست یافته است». این نقش یک «نقش نارسیستی» و یک «توهم خیالی» است. در حالت بازی ناموسی ایرانی این «نقش دوم» به این حالت است که حال کسانی « دچار این توهم هستند که به راز ناموس» پی برده اند و اینکه «ناموس به چه حالت باید باشد یا نباشد»، یا چه نوع لباس پوشیدنی یا چه نوع تنبیه ایی واقعا ناموسی است و یا نیست. یا اینکه بر عکس شاهد کسانی هستیم که دقیقا می دانند «چرا ناموس بد است» و چه کسانی مقصر ایجاد ناموس هستند. این «نقش دوم» یک نقش نارسیستی و سیاه/سفیدی است. نقش نارسیستی همیشه از این توهم نشات می گیرد که فرد فکر می کند به «راز و معنای دیگری، یا به خواست واقعی دیگری» پی برده است، به واقعیت دیگری دست یافته است.

این نقش نارسیستی را یا به شکل سنتی کسانی عهده می گیرند که از یک سو با هر تحول فرهنگی شروع به سخنان هیستریک و پرشور در باب «ناموس و پاکی در حال از دست رفتن» می کنند و خواهان بازگشت «حجاب نوین و پاکی نوین» می شوند. یا در حالت نوی این نقش نارسیستی ما آنگاه شاهد «حالت نارسیستی منتقدانی چون شادی صدر و غیره» هستیم که خیال می کنند به راز «ناموس»، به راز «نقش اول ناموسی» پی برده اند، می خواهند ناموس را نفی بکنند و می خواهند به این «بهشت بدون ناموس» و آزادی برسند. آنها خیال می کنند ناموس یعنی مالکیت و حکومت مردان و ناموس مانع دست یابی آنها به سعادت واقعی و حقیقتی است که منتظرشان هستند. همانطور که حال آنها خیال می کنند که «بازیگر نقش اول ناموسی» یعنی مردانی که به عنوان مرد یا برادر، زن و خواهرشان را می کشند، مقصران اصلی هستند، خشونت طلب هستند و با نفی و افشای آنها می خواهند به مقابله با «فرهنگ ناموسی» روند و به سعادت خویش دست یابند. اما دقیقا همین برخورد خشمگینانه آنها نشان می دهد که آنها «اسیر بازی» هستند و ناتوان از تغییر چشم انداز خویش و ناتوان از اجرای «نقش سمبولیک» هستند. ازینرو حرکت و نگاه آنها محکوم به بازتولید «فرهنگ ناموسی» است.

ازینرو این بخش نارسیستی و این «نقش نارسیستی» سریع بدنبال مقصری نیز می گردد که مانع دستیابی او به این خوشبختی جدید و جهان بدون ناموس می شود. در این مورد آنگاه برای شادی صدر و برخی از دوستان او این مقصر و مانع بر سر راه در واقع «مردان ناموسی» هستند که بایستی حال یا بیدار شوند و یا رسوا و افشا شوند. یا مثل نظرات او و برخی هواداران ساده لوح او_ که حال احساس می کنند که یک نفر دارد حرف دل آنها را می زند و دق دلی خالی می کنند_، یکدفعه به بیان این نظرات غیر علمی و مطلق گرایانه می پردازند که «ناموس یعنی مالکیت» و طوری حرف می زنند که گویی ناموس مخصوص ایران است.

این توهم نارسیستی و نقش و مقام خیالی و ناخودآگاه آنها در این سناریوی نارسیستی، خشم آنها به «نقش اول ناموسی» باعث می شود که آنها اسیر بازی ناموسی بمانند و نقش خویش در بازتولید آن را اجرا بکنند. به این دلیل نیز آنها حتی نمی توانند به روابط جلوی چشمشان در همین جهان مدرن درست بنگرند و ببینند که همه ی روابط مدرن و اصولا حیات انسانی بر روی یک رابطه ی ناموسی و «عدم زنای با محارم» پایه ریزی شده است و موضوع ضرورت دستیابی به حالت سمبولیک، مدرن و همیشه قابل تحول ناموس و سناریوی ناموسی و روابط انسانی است و نه آنکه حال از انسان ناموسی به انسان ضد ناموس و یا بی ناموس تبدیل شویم. زیرا این تحول یک تحول دروغین و نارسیستی است و این افراد باز در همان سناریوی نارسیستی و ناموسی باقی مانده اند. ازینرو بازیگران این «نقش خیالی» و دوم مثل ناموس گرایان مطلق گرا و بازیگران «نقش کور» اول، افراطی و ناتوان از دیالوگ مدرن و علمی هستند و شیوه استدلال آنها همان اندازه نارسیستی و غیر علمی است. فقط این تفاوت عمده وجود دارد که اولی در نقش کور خویش حل شده است و ناموسی حمله می کند یا می کشد و اینها با حالت نارسیستی خویش و با اجرای نقش خیالی خویش و به سان بازیگران بی جیره و مواجب به بازتولید همان روابطی کمک می کنند که در واقع خواهان نقد یا تغییر آن هستند.

اما در حالتی می تواند این نقش دوم و خیالی به نقش کور و اولی یا ناموسی تبدیل شود. بهترین نمونه هنری این «نقش خیالی و نارسیستی» حالات «راوی و لکاته بوف کور» هستند و آنجا نیز آنها سرانجام به «قاتل ناموسی و مقتول ناموسی» تبدیل می شوند و اینگونه به بازتولید سنت و تکرار سنت کمک می رسانند. ازینرو راوی بوف کور با قتل ناموسی به «پیرمرد خنزرپنزری» و تبلور سنت تبدیل می شود. لکاته نیز که جای بوسه پیرمرد را بر گردن خویش دارد و بازتولید کننده سنت است. کتاب بوف کور هدایت بیانگر این ماتریکس نارسیستی، ناموسی و بیمار جامعه ایرانی و نقشهای مختلف آن است و نشان می دهد که این جامعه و گفتمان نارسیستی/رئال چگونه قرنها مرتب تکرار و بازتولید می شود، بی آنکه کسی توان رهایی و عبور از این گفتمان را داشته باشد. بی آنکه کسانی و یا جامعه بتواند به «نقش سوم و سمبولیک» دست یابد و با نقد سمبولیک این تکرار و بحران و با درک سناریوی خویش و دیگری به تحول در آن دست زند و راهی نو برود. ازینرو «بوف » هدایت که نماد تاریخ، حافظه جمعی و یا عقلانیت ما است، «کور» است و «نقش کور» را بازی می کند. همانطور که عدم شناخت عمیق به راز این ماتریکس فرهنگی و فردی باعث شده است که بخش اعظم نقدهای بر کتاب بوف کور راه به خطا روند و بیشتر نقش «نقد کور و یا نقد نارسیستی و خیالی» را بازی بکنند و نتوانند به ماتریکس اصلی بوف کور و لمس این تکرار تراژیک نزدیک شوند که تاریخ فردی و جمعی این جامعه و افراد آن، تاریخ معاصر آنهاست. همانطور که تا این سناریو و تکرار تراژیک را درک نکنند و در این بازی و سناریو تغییر ایجاد نکنند، محکوم به تکرار تراژیک آن و دگردیسی به راوی مالیخولیایی و لکاته های نو، رجاله های نو و بازتولید بحران و شکست هستند.

یا هواداران آنها همان گونه به هوراکشیدن نارسیستی برای قهرمان جدید خویش دست می زنند و به نقد مدرن و طنز مدرن مثل افراد ناموسی خشم نشان می دهند و ناراحت می شوند، البته با درجات کمتری، و برای حفظ قهرمان خویش به شیوه سنتی تلاش برای خراب کردن نقاد می کنند بدون آنکه حاضر به نقد مدرن و دیالوگ مدرن باشند. یعنی دقیقا در همین لحظات احساسی می توان به خوبی این سناریوها و بازیهای سنتی را دید، بازشناخت و نقد کرد.

حالات دیگر این نقش نارسیستی و خیالی در برخورد به پدیده ناموس ایرانی این است که هر نگاه و برخورد این نقش نارسیستی «یک جانبه و افراطی» است و کمتر نگاهی در میان ایرانیان می تواند به پدیده ناموس به سان یک پدیده چندفاکتوری و به سان محل تلاقی نگرشهای مختلف روانشناختی، جامعه شناسی، حقوقی و غیره بنگرد.

یا این «نقش نارسیستی که خیال می کند به راز ناموس و راه حل معضل ناموسی» دست یافته است ، آنگاه برای مثال مرتب عرصه های مختلف را در برخورد به ناموس با هم قاطی می کند. یعنی مثل شیوه استدلال شادی صدر و امثالهم برای مثال از این استدلال غیر منطقی حرکت می کند که « در هفتاد درصد خانواده ایرانی خشونت ناموسی مردان به زنان صورت می گیرد، پس مردان ایرانی خشونت گر هستند و مجرم هستند» و یا اینکه« هفتاد درصد مردان ایرانی به زنان خشونت می کنند، من از خشونت جنسی متنفرم، پس من از مردان ایرانی متنفرم». در چنین شیوه استدلالی آنقدر خطاهای منطقی و عقلانی نهفته است و آنقدر عرصه های احساسی، حقوقی، تحلیلی و آماری به شیوه غلط و ساده لوحانه، با یکدیگر پیوند خورده اند که نیازی به توضیح نیست. موضوع اما این است که درک علت عمیق این خطاهای منطقی و احساسی بدون درک این بازی ناموسی و چگونگی نقش نارسیستی که این منتقدان کم سواد ناخودآگاه به عهده گرفته اند، بدون درک چگونگی «ارتباط آنها با ناموس و دیگری» و معضلات نارسیستی این ارتباط آنها امکان پذیر نیست. از آنجا که این شناخت عمیق درباره ناموس حتی میان روشنفکران ایرانی جا نیافتاده است، آنگاه برخورد ساده لوحانه به این مباحث و حتی به این بازیهای نارسیستی و ناموسی ادامه دارد و اکثرا متوجه نیستند که مرتب در حال بازتولید این سناریوها و حالات هستند و نقش کور یا نارسیستی خویش را در این چالشها و مباحث اجرا می کنند. زیرا یکایک ما آگاهانه یا ناآگاهانه نقشی در این بازی و گفتگو داریم.

نقش سوم در این «بازی و سناریوی انسانی »، یا در مثال ما در این «سناریو و نظم ناموسی» در واقع «نقش و حالت سمبولیک» است. یعنی نقش آن فرد و خواننده یا نقادی است که دقیقا قادر به «فاصله گیری با دیگری» و در این مورد با ناموس و پدیده های ناموسی است و قادر به «سنجش و نگرش به ناموس از چشم اندازهای مختلف» است.

زیرا این توانایی فاصله گیری و نقد و سنجش دیگری از چشم اندازهای مختلف باعث میشود که فرد از یک طرف سریع اسیر نظم ناخودآگاه هر پدیده و بازی نشود که همیشه همراه هر پدیده و بازی است. یعنی با این فاصله گیری سمبولیک که همیشه به معنای توانایی به یک ارتباط تثلیثی و پارادوکس با «دیگری» است، او قادر می شود که گرفتار «نقش کور احساسی و ناموسی» نشود. از طرف دیگر این «نقش سمبولیک و ارتباط سمبولیک و پارداکس با دیگری»، ارتباط همراه با احترام/نقد با دیگری و با موضوع باعث میشود که فرد اسیر «نقش و حالت نارسیستی» سیاه/سفیدی و توهم انگیز نشود و خیال نکند که به راز معضل ناموس و دیگری پی برده است، یا دچار این توهم نباشد که مقصر را یافته است. زیرا این «نقش سمبولیک و سومی» به او اجازه می دهد مرتب «جا و مکانش» را در صحنه و سناریو عوض بکند و یک حادثه مثل قتل ناموسی یا بحث ناموسی را از چشم اندازهای مختلف، از نگاه کور قاتل ناموسی، از چشم انداز قربانی، از چشم اندازهای نارسیستی و غیره ببیند و اینگونه قادر به نزدیکی بهتر به «ماتریکس ناموسی» باشد و همزمان بداند که همیشه «راه و امکانی دیگر ممکن است». همیشه بداند و حس بکند که آنچه او می بیند و می نگرد، تنها چشم انداز به یک پدیده است و همیشه چشم اندازهای دیگری ممکن است.

این «نقش و مقام سمبولیک» در بازی و سناریوی ناموسی ایرانی، در گفتمان و دیسکورس ایرانی، به نقاد معضل ناموسی این امکان را می دهد که سرانجام از این بازی و چرخه رئال/نارسیستی ناموس/بی ناموسی رهایی یابد. تا بتوان به شیوه علمی هم به تحلیل معضلات ناموسی و سناریوی ناموسی دست یافت و بدنبال مقصر نگشت و هم در عرصه حقوقی خواهان مجازات قانونی قاتلان ناموسی و ایجاد ساختارهای قانونی مقابله با خشونت خانوادگی و جنسی یا جنسیتی شد. یا در عرصه خانوادگی یا فرهنگی، ساختاری به راههای جلوگیری از این معضلات ناموسی اندیشید و چنین راههایی را خلق کرد. تا با شناخت ماتریکس و ساختار « سیستم ناموسی» قادر به تغییر واقعی و چندجانبه فردی، فرهنگی، حقوقی و سیاسی، آموزشی گشت. زیرا برای این تحول احتیاج به نقادان و بازیگرانی است که قادر هستند «نقش سوم و سمبولیک» را به عهده بگیرند و به نقد پارادوکس «ناموس» و سناریوی ناموسی بپردازند، یا به عنوان متخصصان مختلف در کنار یکدیگر به پدیده ناموس بنگرند و جوانب مختلف آن را بگشایند و هر نگاهی بداند و لمس بکند که نظریه اش یک چشم انداز است و محدودیت خاص خویش را دارد، نیاز به دیگری و چشم اندازهای دیگری دارد و همیشه امکان ابطال پذیری دارد.

زیرا تنها آنکه این «مقام سمبولیک و نقش سمبولیک» را آگاهانه یا ناآگاهانه و به خاطر توانایی درونیش به عهده می گیرد، قادر است واقعا در دیسکورس تفاوت بیافریند، سناریو و روابط را تغییر دهد و مرتب روایاتی نو و دیالوگی نو بیافریند. یعنی چیزی که در نهایت خواست نهایی هر تمنا و خواست و یا خواست ضمیر ناخودآگاه و زبان است. زیرا هر بحرانی جواب می خواهد و تا جواب نگیرد به تکرار خویش ادامه می دهد. زندگی با ایجاد «اجبار تکرار» در واقع فرد و جامعه را وادار می کند که یا سرانجام به نقش سمبولیک و به «ندای سمبولیک دیگری» گوش دهند و یا دردشان و بحرانشان را تکرار بکنند. تا آنگاه که کسانی یا جامعه ای قادر به این نقش و مقام سمبولیک و تحول سمبولیک باشد و این گفتمان از تکرار رهایی یابد و به تغییر و تحول دست یابد. آنکه نتواند این تحول نهایی از «نقش کور» یا از نقش نارسیستی به نقش سمبولیک را انجام دهد، او نه قادر به دیالوگ و یا نه قادر به تحمل دیالوگ مدرن است و از طرف دیگر ناخودآگاه مرتب این صحنه و بازی را به اشکال نو بازسازی می کند و قتل مداوم خواستهای برحق خویش را زمینه سازی می کند.

این «نقش سوم و سمبولیک» در بازی ناموسی ایرانی و یا در چالش با چنین نگرشهای افراطی، آنگاه کسانی چون ما و خوانندگان قدرتمندی ایجاد می کنند که بنا به توانایی و بلوغ فردی و جنسیتی خویش قادر شده اند این فاصله با «ناموس» و دیسکورس کهن را ایجاد بکنند و قادر به «تغییر مداوم جا و نقش خویش» و سنجش مداوم هستند. همانطور که این قدرت سمبولیک ما و سنجش نوین ما برای اولین بار نگاهی عمیق و چندجانبه به مبحث «ناموس» را ممکن می سازد و اینکه چگونه واقعا می توان قادر به تغییر این سناریو و دیسکورس کهن شد و چرخه جهنمی ناموس/ بی ناموسی را شکاند. چگونه می توان مانع بازتولید آن به شکل نوینی گشت و گفتمانی نو درباره « ناموس سمبولیک، حجاب سمبولیک» آفرید. همانطور که مفاهیم و حالات نو از همه تمناها و حالات بشری از عشق تا اروتیک و خردورزی توسط ما و امثال ما در حال آفرینش به هزار روایت و شکل است. همانطور که افرادی چون شادی صدر در آنجا که مدرن و سمبولیک عمل می کنند و در عرصه کاری خویش به دفاع از حقوق برابری جنسیتی و مقابله با قتلهای ناموسی می پردازند، یاران و همراهان ما در این «نقش و بازی سوم سمبولیک» و در این تحول گفتمانی چندجانبه روانی، فرهنگی، حقوقی و ساختاری هستند.

نمادهایی دیگر از « ساختار و نظم سمبولیک گفتار و بازی انسانی»

شکل گیری این «مثلث ارتباطی» و این سه حالت «نقش کور، نقش خیالی و یا سمبولیک» را می توان به در حالات دیگر نیز سرعت مشاهده کرد. برای مثال وقتی این جمله معروف را می گوییم که «من ایرانی هستم». زیرا کسانی با شنیدن این شعار یکدفعه «ایرانی غیرتمند» می شوند و با ورود به «نقش کور» شعار «هنر نزد ایرانیان است و بس» می دهند. یا از طرف دیگر امروزه یکدفعه کسانی به شیوه جدید پان ترکی، پان عربی و غیره این «نقش کور و رئال» را به عهده می گیرند و به همان شکل غیرتی و این بار به حالت عرب و کرد غیرتی به این «هویت مشترک» لعنت می فرستند و آن را نفی می کنند. یا به شکل نارسیستی چنان از «هویت ایرانی» و یا جدیدا از «هویت کردی و آذری گمشده» خویش سخن می گویند که گویی این «هویت همیشه حی و حاضر» بوده است و حال اینها آن را دوباره کشف کرده اند و فقط بیگانگان، شیطان بزرگ یا «قوم فاسد فارس» مسئول عدم دستیابی به این هویت پاک و بهشت گمشده بوده است. یا برای مثال در این هویت ایرانی و پادشاهی، عرفان ایرانی و یا مذهب ایرانی، هویت جدید قومی چیزی بهتر از حقوق بشر می یابند. حالت سوم و سمبولیک اما آن است که فرد با این «دیگری خویش»، با «هویت و زبان و تاریخ مشترک» خویش ارتباط می گیرد، به او علاقه و عشق دارد و همزمان نقدش می کند و می داند که می توان هزار روایت از ایرانی بودن آفرید. او ازینرو در پی ایجاد فضا و امکانی است که بتوان به یک «وحدت در کثرت» ایرانی دست یافت و اینکه در عین اینکه یکایک ما ایرانی هستیم، اما همزمان بتوان مرتب روایتی نو از آن آفرید و تحول یافت.

حتی در روابط عشقی و فردی نیز می توان این سه سناریو و حالت را دید. برای مثال حالت زن زیبایی یا مرد خوش تیپی را در نظر بگیرید که وارد فضایی و جمعی می شوند. اول بخشی مسحور این زیبایی می شوند و «نقش کور» و دنباله روی او را به عهده می گیرند. چه آنکه با «هیزی» و با لب و لوچه آویزان نمی تواند از او چشم بردارد و چه آنکه مرتب می خواهد کاری برای او بکند و لبخند و محبت او را بدست آورد و به قول معروف با دیدنش از خودبیخود می شوند. دیگرانی «نقش نارسیستی و خیالی» را به عهده می گیرند، نقش هواداران نارسیستی او را به عهده می گیرند و زیباییش را از یک سو تحسین می کنند و به آن «هیزان» می خندند یا از روی تاسف سر تکان می دهند. اما خودشان نیز درونا از یک سو مسحور زیبایی دیگری شده اند و می خواهند محبتش را جلب بکنند و یا از طرف دیگر برخی دچار حسادت شدید نارسیستی می شوند و فقط می خواهند او را در جمع باصطلاح خراب بکنند. بخش سوم و سمبولیک این بازی انسانی اما می داند که حتی زیبایی نیز و لمس زیبایی دیگری نیز فقط یک حس طبیعی نیست و همیشه یک بازی تمنا و سناریو عشق ورزی در میان است. پس وقتی به این دیگری زیبا برمی خورد، هم زیباییش را تحسین می کند و از آن لذت می برد و هم می داند که همین حالا در حال «گیر افتادن» در «سناریو و بازی نارسیستی او» و سناریو زیبایی اوست. با این توانایی فاصله گیری و لمس سناریو او هم می تواند زیبایی دیگری را تحسین بکند و هم مرتب جایش را تغییر بدهد و ضعفها و حالات دیگرش را بینند. او با این توانایی پارادوکس در ارتباط گیری با دیگری، حال می داند که اگر بخواهد این زیبارو را اغوا کند، چکار باید بکند و یا اینکه چگونه به دیالوگی اغواگرانه و بازی پرشور زنانه/مردانه با او دست یابد. اینجاست که اغواگری بالغانه و سمبولیک، کازانوای خندان و یا دوستی های پارادوکس و بازیگوشانه بوجود می آید که ناشی از حضور در این «نقش و جای سوم و سمبولیک در صحنه» و تغییر مداوم جا و مکان و چشم انداز در این بازیهای انسانی است.

همانطور که هر خلاقیت هنری قوی، هر اندیشه قوی، هر سیاستمدار و روشنفکر قوی، هر سرمایه دار موفق در واقع قادر به «حضور در این نقش و مقام سمبولیک» در بازی زندگی و در رخدادهای هنری، مالی، سیاسی و غیره است و می تواند چشم اندازی نو به این رخدادها و یا به واقعیت بگشاید، فضاها و امکاناتی نو کشف بکند و واقعیاتی نو، خلاقیتهایی نو، راههایی نو بیافریند.

سخن نهایی

باری شناخت این «بازیها و سناریوهای انسانی» برای یکایک ما و در عرصه کار خویش و روابط خویش لازم است تا قادر شویم، بدنهای نو، روابط بهتر، نقد قویتر و چشم اندازهای نوین علمی، هنری و فکری بیافرینیم. تا به عنوان مخالف قتلهای ناموسی به شکل تراژیک و در نهایت کمیک و خنده دار به بازتولید همان «بازی ناموسی و سناریوی ناموسی» نپردازیم که در واقع خواهان برچیدن آن هستیم.

امیدوارم حال دوستان به کمک این مقاله به عرصه ای نو و امکانی نو از شناخت «بازیها و سناریوهای انسانی» دست یافته باشند. به این دوستان پیشنهاد می کنم که در همین وبسایت یا فیس بوک و در پای هر موضوع و گفتگویی، در هر برخوردی، سعی کنند این سه نقش و سه حالت نارسیستی/رئال و سمبولیک را باز شناسند و بررسی کنند و از طریق این تمرین شوخ چشمانه بتوانند این قدرت را در خویش افزایش دهند که هر چه بهتر وعمیقتر به خویش و دیگری بنگرند. همزمان این دوستان نباید از یاد ببرند که یکایک ما انسانها این سه بخش را در خویش داریم و یکایک ما در عرصه و در بحثی راحتتر به نقش کور تن می دهیم و در عرصه دیگر قادر به نقش نارسیستی و یا سمبولیک هستیم.

موضوع اما این هست که در برخورد به دیگری، در برخورد به زندگی و غیر، در برخورد به واقعیتها و حوادث روزمره بتوانیم هر چه بیشتر به «نقش سوم و سمبولیک» دست یابیم و اینگونه قادر شویم هر چه بیشتر به بازیگر پرشور زندگی، به نقاد خندان و پارادوکس، به عاشق خندان و خردمند شادی دگردیسی یابیم که مرتب قادر به تغییر جا و مکان خویش در هر بازی عشق و قدرت انسانی است تا به اوج جدیدی از این بازی و لمس عشق و قدرت دست یابد. عاشق خندان و خردمند شادی که مرتب قادر به تغییر حالت و دگردیسی به بدنهای نو و حالات نو است. مرتب قادر به ترک عادتها و بدیهیات قبلی خویش و خندیدن به حالات کور یا به توهمات نارسیستی خویش و ورود به جهان و جسم هزارگستره ای است که در آن هیچ پیام نهایی و معنای نهایی وجود ندارد بلکه هر چشم اندازی عرصه ورود به بازی نو و روایتی نو از زندگی و از دیگری است. چشم انداز و امکانی برای ورود به عرصه نوینی از بازی جاودانه و همیشه متفاوت عشق و قدرت زندگی است.

این حالت نو و سمبولیک،این نقش سوم و سمبولیک در واقع بایستی «نقش و حالت اصیل روشنفکری» و روشنفکر ایرانی در دیدار با دیگری و با هر پدیده یا موضوع و در هر حالت آن از روشنفکر دینی تا سکولار و غیره باشد و همزمان این روشنفکری سمبولیک بایستی زمینه ساز هزار روایت و حالت از این روشنفکری نوین و خلاقی ایرانی گردد. ایجاد چشم اندازی نو به این حالت روشنفکری سمبولیک در حال رشد در ایران و آسیب شناسی موانع در راه رشد آن، مثل حالات بیمارگونه روشنفکری ایرانی، از حالت روشنفکر ناموسی تا مالیخولیایی، از حالت منحرف جنسی تا حالت نارسیستی روشنفکری ایرانی، از ذهن مونتاژگر، شتاب زده و چهل تکه روشنفکر ایرانی تا جهان چندپاره این روشنفکر معاصر موضوع مقاله جداگانه ای خواهد بود که بزودی منتشر می شود.

ادبیات:

1/ http://www.sateer.de/1983/03/blog-post_14.html

2/ http://zamaaneh.com/idea/2007/11/post_203.html

3/ سه ساحت روانی سمبولیک/خیالی/ رئال یا واقع: هر پدیده و در کل مثل هر انسانی دارای سه بخش «سمبولیک، خیالی یا نارسیستی و نیز رئال و یا کابوس‌وار» است. این سه بخش در واقع به شکل «سه دایره برومه‌ای» درهم تنیده‌اند و ساختار روانی انسان و جهان بشری ترکیبی از این سه بخش است و آن‌ها نمی‌توانند بدون یکدیگر باشند و در هر عمل و حالت انسانی این سه بخش و سه حالت حضور دارند(1). موضوع مهم اما آن است که شکل سمبولیک و بالغانه بتواند به شکل اساسی رابطه با «غیر» و شکل اساسی لمس هر پدیده تبدیل گردد و مرتب بتواند، در نگاه به «غیر» و به تمنای خویش، ژوئیسانس یا خوشی نارسیستی شیفتگانه/متنفرانه بخش خیالی تصور و میل خویش را و نیز خوشی کابوس‌وار میل خشونت و تجاوز و لمس قدرت مطلق ذر بخش رئال تصور خویش را به اشکال نوینی از تمنای فانی و چندلایه تبدیل سازد و مرتب تحول یابد. از بوسه تا عشق‌بازی و تا اندیشه بشری، همه مالامال از این سه بخش هستند و این درهم‌آمیختگی علت تحول مداوم جهان بشری و علت ضرورت خلاقیت بشری و عبور مداوم بشری از بحران به نگاه و خلاقیت و تمنایی نو تا بحران و نیاز تحول بعدی است. از این سه ساحت می‌توان به قول ژیژک شش شکل ترکیبی در نگاه و رفتار آفرید.

در رابطه سمبولیک فرد همیشه در یک حالت پارادکس با دیگری و غیر ارتباط می‌گیرد. یعنی هم به جهانش و به خواستش، به رقیبش، به «دیگری یا به غیر» عشق می‌ورزد و همزمان قادر به نقد و انتقاد از آنها و از خویش است. او همیشه در رابطه‌اش در واقع در یک ارتباط تثلیثی، سه گانه قرار دارد که در این ارتباط، رابطه میان او و خویش، میان او و معشوق همیشه بر بستر قانون و دیسکورس نام پدر صورت می‌گیرد. یعنی از یک سو او می‌داند که همیشه فاصله‌ای هست و او هیچگاه به ذات نهایی خویش و رابطه و دیگری پی نمی‌برد و هر سخن او تفسیری و راهی و چشم‌اندازی قابل تحول و ناتمام است. از طرف دیگر او می‌تواند مرتب از ضلع سوم به خویش و رابطه‌اش بنگرد و خویش را نقد کند و روابطش را متحول سازد. رابطه نارسیستی یک رابطه دوگانه نگاه/نگاهی و سحرکننده است که در پی یگانگی نارسیستی است. ازینرو از نقد و فاصله و از دیدن خویش و هستی به سان یک چشم‌انداز قابل تحول هراس دارد. زیرا این نگاه سمبولیک تمتع و ژوئیسانس نارسیستی و یا رئال او را در هم می‌شکند و بهشت دروغین او را داغان می‌کند. انسان اسیر رابطه رئال کاملا در نگاه دیگری محو شده است و به ابزار دست او برای تجاوز و خشونت تبدیل می‌شود، مثل حالت یک تجاوزگر جنسی.

4- Die Stellung des Subjekts. Chritoph Braun. S 201

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.