همه میدانیم چه شدهاست. بنا بر این خیلی وارد تحلیل فضاحتی که رخ داده است نمیشوم جز بیان یک نکته: در چند رأیگیری نمادین که صدای آمریکا در چند مرحله انجام داد و میان هشت هزار تا حدود بیست هزار نفر در آنها شرکت کردند، آرای موسوی حدود هفتاد درصد و احمدینژاد 7 درصد بودهاست. آنانی که در این رأیگیریهای نمادین شرکت کردهاند به اینترنت دسترسی داشتهاند و بنا بر این آن بخش از روستائیان و پیرانی که به اینترنت دسترسی ندارند، در آنهاشرکت نداشتهاند و احمدینژاد میتواند انتخاب نخست اینها بودهباشد و بنا بر این آنچه به عنوان لو رفتن نتیجه انتخابات در ایرانگلوبال درج شده است، از قول ستاد موسوی، میتواند بسیار نزدیک به حقیقت باشد.
باری،
در مقالۀ «ـبهتر است ایستاده بمیریم» پیشبینی کردم که حدود 40 ملیون ایرانی در انتخابات شرکت خواهند کرد و به احتمال بالا احمدینژاد سر از صندوقهای رأی در خواهد آورد. رژیم اعلام خواهد کرد که دارای یک پایگاه تودهای بسیار گسترده است و اکثریت قاطع ملت نظام را تأیید کردهاست (که هم رهبر و هم احمدینژاد این را اعلام کردند.) وآنگاه یک سلاخی وسیع ترتیب خواهد داد. اینها رخ دادهاند. با این همه، من این میزان از فضاحت را حدس نمیزدم. پیشبینی من این بود که در دور اول به نفع احمدینژاد و رضائی تقلبهائی توجیهپذیرانجام میدهند، اما نه چندان که رضائی دوم شود؛ بلکه تا آن حد که مجموع آرای احمدینژاد و رضائی به میزان چشمگیری بالاتر از موسوی باشد. تا بتوانند تقلب اصلی را در دور دوم به نفع احمدینژاد انجام دهند؛ با این توجیه که آرای دور اول رضائی نیز، در دور دوم به احمدینژاد داده شدهاست.
باری، من این میزان از پردهدری را گمان نمیبردم. گمان نمیبردم که حتی در زادگاههای حضرات، نتیجههائی چنین مضحک و حتی آشکارا از سر دهنکجی و توهین به آنها اعلام کنند. فاشیسم مذهبی میلیتاریستی حاکم حتی سرجنبانان و بنیادگذاران رژیم را هم، ودر نتیجه، دیگر هیچ قاعدهای در بازی با آنها را هم حتی بر نمیتابد. و حتی نظارت استصوابی خود را حتی به سخره گرفته است. این اگر پایان کار رژیم نباشد، آغاز اضمحلال ملی خواهد بود.
آنچه را که بارها در مقالاتم بیان کردهام این بار و تنها در این حد تکرار میکنم که ایران سرزمینیست با یک بحران تمدن تمام عیار. تمدن زراعی و نیمهمعیشتی در ایران زوال یافته است و تمدن صنعتی نتوانستهاست جایگزین شود. نتیجه شدهاست آزاد شدن یک نیروی کور گسترده، تودۀ بیشکلی که بنا بر بررسیهای هانا آرنت سپاه ذخیرۀ بنیادگرائی است: سپاه پاسداران و بسیج، یعنی همان نیروهای جوانکشی که آقای احمدینژاد و رهبر بدانها تکیه دارند از این تودۀ بیشکل فراهم شدهاست.
تمدن موجود در ایران یک بنای موریانهخورده است که با دیرکهای نفت سر پا مانده است. در یک کلام، مردم ما عمدتا دیگر نفتزی شدهاند: از سر نفت است که میخورند، مینوشند، میپوشند و در یک کلام هنوز میتوانند زندگی کنند.
ایران را یک کویرزائی دهشتبار تهدید میکند؛ یک سوم جنگلهای ایران در دوران پس از انقلاب نابود شدهاند و بسیاری دریاچهها یا خشکیدهاند یا در حال خشکیدن هستند و آماری که ارائه شدهاست باورنکردنیست: گفته میشود سالی یک ملیون و پانصد هزار هکتار یعنی نزدیک به یک دهم گسترۀ ایران بر گسترای کویر افزوده میشود.
ایران را انفجار جمعیت نیز تهدید میکند. در سی سال گذشته جمعیت ایران بالغ بر دوبرابر شدهاست. آیا 30 سال دیگر، آنگاه که شیرهای نفت بسته شوند و همۀ سرزمین به برهوت بدل شدهباشد باز دوبرابر کنون نخواهد بود. 140 ملیون نفر برهوتزی. چه داریم برای فرزندانمان به ارث مینهیم؟ آیا نه همنوعخواری؟!
تباهتخمگی (دژنراسیون) فرهنگی نیز دارد گسترش مییابد. همین تقلبی که چنین با دریدگی صورت گرفت نشانی از این تباهتخمگیست؛ هرچند باید این را هم گفت که همۀ پابرهنگان و تهیدستانی که به احمدینژاد رای دادهاند تباه نیستند؛ باید این را هم دید که در نقاطی که هواداران احمدینژاد و هواداران موسوی به هم میرسیدند، تا اندازۀ درخور تحسینی با بردباری و متانت با هم برخورد میکردند. اما، احمدینژاد باید بر مردمانی هم تکیه داشتهباشد که چنین وقیح دم از پیروزی ملت بزند. آنها هم بیشک میدانند چه تقلبی شدهاست آخر! احمدینژاد و رهبر به آنها هم نارو زدهاند. تقلبی چنین آشکار و بیپرده در انتخابات توهین به همۀ رأی دهندگان است. با این همه باز جشن میگیرند و هورا میکشند. اما، هنوز جای امید هست. یک بار به سخنرانی احمدینژاد پس از انتخابات، در برابر آن خیل عظیم جمعیت توجه کنید. چندین بار کوشیدند شعاری را در آن جمع سرتاسری کنند. هر بار احمدینژاد سکوت کرد تا جمعیت را به غریدن تشویق کند. جمعیت اما، نغرید. چرا که هواداران احمدینژاد در میان یک جمعیت خاموش و نظارهگر بر خورده بودند. سکوت پیرامونیها اجازه نمیداد صدای آنها هم در هم تنیده شود و پس از کوششی مضحک کوتاه میآمدند.
احمدینژاد در شهرهای بزرگ ایران و به ویژه در تهران تنهاست و تنها بر سرنیزه متکیست. روستائیان پراکندۀ هوادار او، اگر هم واقعا هوادارش باشند، پراکندهاند. در ایران، هیچگاه روستائیان تعیین کننده نبودهاند. با این همه این را نیز باید توجه داشت که روستائیان به ویژه بیسواد اگر هم به چند کیلو برنج و قند و روغن و... رأی ندادهباشند، ای بسا به سرنیزه رأی دادهاند. به تجربه دریافتهام که بسیاری از روستائیان نه به کاندیدها، بلکه، به مأمور سرنیزه به دست کنار صندوق رأی میدهند: یعنی به هرکه او بگوید.
و افزون بر همۀ اینها، این انتخابات یک چیز را به روشنی نشان داد: مردم با این که امکان انتخابشان را به چهارتن امتحان پس داده محدود کردهبودند، رفتند، صبور، پرطاقت و با عزمی جزم کرده، چندین ساعت زیر آفتاب داغ ماندند تا آن یک برگه رأی را به صندوق بریزند. رفتند که در همین مرز بسیار محدود، نهایت حسننیت و صلحطلبیشان را به رژیم نشان دهند. رفتند که بگویند به اندکی تغییر، به اندکی ملایمت و گذشت و رواداری نیز راضیاند.
و این رژیم به این مردم صلحجو و متین اعلام جنگ داد. این رژیم که دیگر به صراحت رژیم کودتاست، باز دست به کشتار جوانان در خوابگاههای دانشجوئیشان زد.
نه! من این حد از دریدگی را باور نمیکردم. به رغم ژاژخائی رهبر و احمدینژاد، رژیم نزد جهانیان مشروعیتی از این حضور چهل ملیونی کسب نکرد. آبروی خودش را بیشتر برد. میگویند نمرود دیگر هر تیری میانداخت به سوی خودش برمیگشت. شاید این آخر و عاقبت همۀ نمرودهای تاریخ باشد؛ این تنها جوانان در میهن نیستند که فریاد میزنند: «ای دولت کودتا! استعفا استعفا!» غربی که از برنامههای اتمی رژیم به شدت و به حق وحشت دارد، دارد هم کمکمک تردیدش را نسبت به مشروعیت این انتخابات نشان میدهد.
اما، آیا ما خواهیم توانست از این فرصت بزرگ بهره بگیریم و میهن را از سرنوشتی که چند پاراگراف پیشتر به آن اشاره شد، نجات دهیم؟
ما مردم ایران دچار بحران رهبری هستیم. سی سال است مردم ما با رژیم میجنگند. اما بدون سازمان و تشکیلات و بدون ستادی که بتواند آنها را هماهنگ کند. اگر ما بتوانیم آن ستاد را به وجود آوریم دموکراسیهای پارلمانی جهان با ما خواهند بود و رسانههای فارسیزبانشان از ما حمایت خواهند کرد و در اختیار ما خواهند بود.
این رسانهها تا کنون، در اختیار اصلاحطلبان حکومتی بودند. چرا که غرب امید داشت در چارچوب همین جمهوری اسلامی و بدون یک تغییر رادیکال که تهش پیدا نیست به کجا برسد، تا حدودی بتواند بر مشکل خود با ایران فائق شود. غرب از رودرروئی بیشتر با جهان اسلام، از ایجاد جنگهای بیشتر و گستردهتر با این جهان پروا دارد. پیروزی چشمگیر اوباما تا حدی نیز تبلور این پروا و امید به راهحل مسالمتآمیز برای حل تضادها با جهان اسلام بود. اکنون اما، با گندی که بویش مشام بخش بزرگی از حاکمان و حتی امثال آیتالله صانعی را آزردهاست، بازی در مورد ایران دارد عوض میشود. نگذاریم این فرصت بزرگ تاریخی از دستمان برود. دیگر شاید تکرار نشود. در عین بغضی که از شنیدن خبر کوی دانشگاه گلویم را فشردهبود، خوشحال شدم که اقای لاجوردی ضرورت تشکیل یک پارلمان را به عنوان تنها امکان آلترناتیوسازی در برابر رژیم مطرح کردند. کامنتی در این مورد گذاشتم که دیدم مقالۀ ایشان درج شدهاست.
هممیهنان!
تشکیل چنین نهادی ناممکن نیست. نه تنها ناممکن نیست که بل، تنها راه در عین حال بسیار آسان و دم دست پیشاروی ماست. تنها راه ماست؛ و شاید از همین ساده و دم دست بودن است که 15 سال است آوازهاش میدهم ولی جز معدودی نخواستند باورش کنند. به تجربه دریافتهام که در بسیاری موارد و حتی در موارد فنی، اکثرا، راهکارهای دم دست و آسان نادیده گرفته میشوند. ایجاد یک پارلمان انتخابی تنها راه ما برای ایجاد یک بدیل در برابر فاشیسم پردهدریدۀ حاکم بر ایران است و این را همۀ کوششهای شکست خوردۀ تاکنونی در راه تشکیل یک جبههای در برابر جمهوری اسلامی نشان داده است. استخوانبندی جبهه را احزاب تشکیل میدهند. ما به معنای علمی ماجرا حزب نداریم. یک حزب درست و حسابی تا جا بیفتد و یک پایگان درخور بیابد به دهها سال آزادی فعالیت سیاسی نیاز دارد. ما هیچگاه چنین فرصتی نداشتهایم. سازمانهای ایدئولوژیک دنبال اتحاد نیستند. دنبال ایجاد جبهه نیستند چرا که حیات فرقهایشان به خطر خواهد افتاد. مشکل اینجاست؛ و ملت سیاسی پرتنوع ایران از مرحلهای که بتواند زیر بلیط یک هژمونی کاریسماتیک برود برگذشته است. خمینی آخرین مرحلۀ این گذار بود.
ایجا د یک پارلمان در تبعید تنها راه است و برای پیمودن این تنها راه باید این کارها را کرد:
1 – تشکیل یک کمیتۀ تدارکات.
2 – فراخوان برای جمعآوری کمک مالی، در حد ده تا صد یورو را بسیاری از ایرانیان تبعیدی و حتی در میهن با رغبت و میل و گشادهدستی برای نجات میهنشان خواهند پرداخت. میتوان نام این کمک را مالیات مهر به میهن گذاشت.
3 – بررسی و انتخاب راههای اخذ رأی: پستی یا با حضور در کنار صندوقهای رأی. یا تلفیقی از هر دو.
4 – در خواست از سازمان ملل و دیگر نهادهای دارای مشروعیت جهانی برای ایجاد یک کمیتۀ نظارت بر انتخابات.
5 – چاپ برگههای رأی به شمار ثبت نام کردگان برای انتخابات (با شمارۀ مسلسل) این شمارهها پس از انتخابات در سایت مربوطه درج میشوند که هر کس بتواند با کلیک روی شمارۀ مربوط به خود، با دادن یک کد خصوصی، صحت شمارش رأی خود را کنترل کند.
6 – بررسی راههائی برای شرکت دادن مردم درونمرز در این انتخابات. بررسی این امکان را نباید کنار گذاشت. اما، تردید ندارم که اگر راهی پیدا نشود، برادران و خواهران و پدران و مادران و دوستان هر یک از ما در ایران، به ما و حسن نیتمان باور دارند. هر یک از ما میتوانیم نمایندگان اکثریت آنها در این انتخابات باشیم. از آنها نظرپرسی کنیم و با رعایت نظر آنها رأی دهیم.
7 – تشکیل دولت در سایه یا به قول آقای لاجوردی گروه هماهنگی با شرکت دادن فعالان شناخته شدۀ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داوطلب مقیم ایران و مبارزان ثابتقدم تبعیدی.
این ملاحظات را نیز باید در نظر داشت:
الف: ما در پی انتقام نیستیم. میخواهیم میهنمان را نجات دهیم. پارلمان به محض تشکیل، قطعا عفو عمومی خواهد داد و تاریخی را برای پیوستن نیروهای مسلح به مردم تعیین خواهد کرد. هر کس از سران و دستاندرکاران رژیم و حتی آنان که دستشان به خون فرزندان آن میهن آلودهاست، اگر به آغوش مردم بازگردد، در امان خواهد بود: خود و اموالش.
ب: این پارلمان یک پارلمان ملیست. هیچ کس حق نخواهد داشت حضور و شرکت خود در آن و انتخابات آن را منوط به عدم حضور و عدم شرکت دیگری کند. با این همه و تا این پارلمان بتواند سرشار از روحیۀ تفاهم و رواداری باشد، من راهکاری ارائه دادهام که در مقالههای بعدی، در صورتی که این بار، این تنها راهحل مورد توجه اکثریت ایرانیان برونمرز قرار گیرد، باز آن را ارائه خواهم داد و نیز نکات دیگر را که در این باره اندیشیدهام.
ج: برای تشکیل کمیتۀ موقت تدارک مقدمات انتخابات میتوان از رسانههای اینترنتی ایرانی یاری گرفت. ما چندین سایت اینترنتی داریم. ایرانیان با اعلام نفرات مورد اعتمادشان در این سایتها، کسانی را برمیگزینند و آنها از میان خود کمیتۀ موقت را تشکیل میدهند.
من امیدوارم. این پیشنهاد این بار مورد توجه هممیهنان قرار گیرد. جمشید طاهریپور یک بار نوشت: طرح پارلمان در تبعید گذار از گفتار دموکراتیک به کردار دموکراتیک است. ایجاد پارلمان در تبعید ایرانیان، ایجاد بزرگترین تأمین برای ایران و آیندۀ ایران است. من نمیگویم که ایجاد چنین پارلمانی، حتما، به زوال رژیم خواهد انجامید. میگویم اما، که بیشترین نیرو را برای زوال این رژیم و بالاتر از آن، برای تضمین یک گذار هرچه کمدردتر و کمقربانیتر به فردائی هر چه روشنتر ایجاد خواهد کرد. من از همۀ عزیزانی که این مقاله را میخوانند درخواست دارم با گذاردن کامنتهای تأیید و با بازتکثیرش صدا در صدای من بتنند تا با هم هرا کنیم. جهان سیاست در عین حال، جهان شور است. جوانان با شعور ما دارند جان میدهند. خردمند باشیم؛ از جان جوانشان بیائید، با هم نه سوگ که شوری به پا کنیم. ایران رها کنیم.
ایدون باد!
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید