رواداری: روند شکلگیری، ژرفش و نهادینهشدن آن در غرب، بخش دوم
05.12.2014 - 19:21
رواداری: روند شکلگیری، ژرفش و نهادینهشدن آن در غرب، بخش دوم
احد قربانی دهناری
چاپ نخست: ١۳٩۲
نشر ماز
سوئد، گوتنبرگ
شابک:
978-91-87269-01-1
شمارگان: به تعداد درخواست (Print on demand = POD )
جهت حمایت ازمحیط زیست و مصرف کمتر کاغذ، این کتاب تنها با درخواست مشتری چاپ و صحافی می شود.
نسخه پی.دی.اف کتاب را می توانید از وبگاه نویسنده
( http://ahad-ghorbani.com ) دانلود کنید.
نسخه چاپی کتاب را می توانید در کتابفروشی اونلاین مزراع
( http://www.mezerah.com ) سفارش دهید.
نشانی ها:
نقاشی روی جلد: کافرسوزی اثر پدرو بروگوئته (۱۵۰۴ – ۱۵۵۰ Pedro Berruguete)
نمایه
۵ - سده نوزده میلادی 245
ویکتور هوگو: کاتولیک نه، آزاداندیش 246
رالف امرسون: پافشاری بر ماهیت ذهنی باورهای مذهبی 248
لودویگ فویرباخ: خدا یعنی موجودیت خارجی بخشیدن به آگاهی درونی 249
ژرژ ساند: لذت زندگی دوست داشتن و دوست داشتهشدن 250
الکسی دو توکویل: لزوم تعادل در آزادی و برابری اجتماعی 252
جان استوارت میل: پشتیبان پیگیر حریم خصوصی 252
چارلز داروین: اثبات یگانگی نیای نژادهای سیاه و سفید 255
نیکلای گوگول: افشای تمام پلشتیهای 257
بلینسكی: هنر برای هنر، نه برای ارضای خاطر تزار و پاداشش 258
چارلز دیکنز: خلاقیت و نبوغ هنری در خدمت کودکان و مستمندان 261
سورن کیرکهگارد: حقیقت فردی در برابر حقیقت مطلق 263
هستیگرایی: انسان آزاد و خودآفرین 266
هنری تورو: نافرمانی مدنی یک حق شهروندی 267
هریت بیچر استو: زنی کوچک آغازگر نبردی بزرگ 268
الکساندر هرزن: آزادی فردی به مثابه ارزش مطلق 269
خواهران برونته: زندگی واحساسات زنان را از دید زنانه 270
جین آستن: روایت دغدغهها و مشکلات زندگی زنان 270
ایوان تورگنیف: تصویری از زندگی دهقانان و روشنفکران روسیه 271
جورج الیوت: از دختری روستائی و مذهبی تا زنی انقلابی و خداناباور 272
گوستاو کوربه: وابسته به رژیم آزادی 272
هربرت اسپنسر: جامعه هرچه متکثرتر، منسجمتر 273
نکراسف: پشتیبانی از زنان و رعایای وابسته به زمین 275
داستایفسکی: کنکاوی در روان و روحیه انسان 275
هرمنوتیک: تلاش برای فهمیدن یکدیگر 276
گوستاو فلوبر: ترسیم چهره زنان پیشگام 279
لویی پاستور: گامی بزرگ در شناخت سبب بیماریها 279
شاندور پتوفی: سهم سربازان از جنگ فقر است یا مرگ 279
لرد بایرون: افتخار در خشک کردن اشک، نه در جاری ساختن خون 280
آدولف باختین: مدافع پرشور یگانگی روحی بشریت 281
لئو تولستوی: شرمنده لذایذ ظالمانه 282
هنریک ایبسن: افشای گرگان در لباس میش 285
واقعگرایی: روایت عادت و اخلاق مردم 287
لوئیزا الکوت: پشتیبان حقوق زنان و بردگان 289
ویلهلم دیلتای: رهائی علوم انسانی از یوغ علوم طبیعی 290
مارک تواین: مبارزه با مشکلات زندگی با خنده وخوشبینی 291
الیزابت گرت آندرسن:نخستین بانوی پزشک 291
چارتیسم: مبارزه برای آزادی رای 292
آلفرد فویه: مبارزه برای سازگاری آرا 292
امیل زولا: تصویر موشکانه زندگی ناکامان 293
آگوست ببل: مبارز پرشور حقوق زنان 295
ادوارد هارتمن: سعادت فردی در گرو تعالی نوع بشر 296
ویلیام جمیز: مروج پرشور کثرتگرائی 297
روبرت کخ: افشای نقش ریزاندامگان 298
فریدریش نیچه: نقد ژرف مقدسات، ارزشها، دین و اخلاق 298
آگوست پالم: اصلاح از طریق آموزش نه محدویت قانونی 302
آگوست استریندبری: آرامشخواهی یک انسان در زمانه ملتهب 302
ادوآرد برنشتاین: تقدم آزادی فردی و اجتماعی بر عدالت اجتماعی 304
روساریو آکونیا: کند و کاو در ریشههای اجتماعی جرم و جنایت 307
اسکار وایلد: اثبات انسانیت از راه عشقورزیدن 307
ژانماری گویو: آینده جهان بیدینی است 308
دانیل هال ویلیامز: بنیانگذار نخستین بیمارستان بدون تبعیض نژادی 309
زیگموند فروید: راهی به احساسات، افکار، تمایلات و خاطرات انسان 309
سِلما لاگرلوف: مبارزه برای حق رای زنان 312
توماس موت آزبورن: واز پیشگام اصلاح وضع زندانها 312
ادموند هوسرل: کارکرد فلسفه نه ساختن نظریههایى بزرگ بلکه توصیف دقیق ادراک ما از پدیدههاست 313
جان دیویی: بحث نکن، چارهای بیندیش! 315
آنتون چخوف: تماشاگر بزرگ زندگیهای کوچک 318
یالمار برانتین: کشف حقیقت از راه داوری نه جنگ 319
جین آدامز: مبارز حقوق شهروندی و صلح 320
بندیتو کروچه: تاریج بشرتاریخ مبارزه برای آزادی است 321
آلیس هامیلتون: تاریج بشر مبارزه برای آزادی است 322
طبیعتگرایی: شناخت گیتی از طریق مشاهده، پژوهش، آزمایش، تفکر و واقعبینی، به دور از افسانههای دینی و تفسیرهای اساطیری 322
مارسل پروست: کند و کاوئی همهجانبه، ژرف و آگاهانه در ضمیر ناخودآگاه انسان 324
برتراند راسل: ضرورت آموختن نوعی خوشقلبی، بزرگمنشی، سعهصدر و رواداری، برای تداوم حیات بشر روی زمین 325
توماس مان: اراده معطوف به قدرت نابود کننده خلاقیت فردی انسان 330
آلبرت اینشتین: عدم خشونت در حل مناقشات چون گاندی 334
اسوالد اشپنگلر:راوی زایش، اوجگیری و فروپاشی تمدنها 336
استفن تسوایگ: زنده سوزاندن یک انسان، پاسداری از مکتب نیست، قتل یک انسان است 337
جیمز جویس: کلیسای کاتولیک دشمن بشریت 340
کارل یاسپرس: ایمان به خدای غیردینی برای غلبه بر غرائز حیوانی انسان 343
فرانتس کافکا: راوی موشکاف هراس محرومترین و بیپناهترین اقشار اجتماعی 344
جنبش فابیانیسم: مبارزه خشونتپرهیز برای رفاه 345
کلاس پونتوس آرنولدسون: لزوم نیل به صلح و تفاهم بین ملتها 345
نیلز بور: دنیای آزاد پیششرط صلح جهانی 345
پاول تیلیش: تمایز بین ایمان و نمادهای ایمان 347
دلمیرا آگوستینی:بیان شاعرانه احساسات زنانه 348
تی. اِس. اِلیوت: زوال تمدن جدید در گسست از ارزشهای دیرینه 348
لودویگ ویتگنشتاین: شكافت و تحلیل ساختار زبان 349
چارلی چاپلین: رسالتم شادمانى، بشارتم آزادى و معجزهام خنداندن 350
مارتین هایدگر: پافشاری بر وجودشناسی در برابر موجودشناسی 351
آنتونیو گرامشی: کند . کاو در پیشوائی مادی و معنوی طبقات 353
زورا هورستون: مروج فرهنگ آمریکائیان آفریقاییتبار 354
روشنفکری: خردورزی، سنجشگری و روشنگری 354
ولادیمیر مایاکوفسکی: جدائی هنر و ادبیات از سیاست و تبلیغات دولتی 360
آلدوس هاکسلی: نگران پیشرفت جوانب خطرناک تکنولوژی و رشد نابهنجار تکنیکهای کنترل 361
آندره بروتون: افشای محاکمات مسکو 364
اسلندا گود رابسون: مبارز حقوق مدنی در امریکا 364
هربرت مارکوزه: ژرفش رواداری 365
پل رابسون: مبارزه برای حقوق مدنی 366
ارنست همینگوی: نویسنده با وجدان اجتماعی 367
برتولت برشت: قلم در خدمت مبارزه با نابرابریها و نارواییهای اجتماعی 367
فریدریش هایک: آزادی صرفاً یک ارزش نیست، منبع و شرط اخلاقیترین ارزشهاست 374
۶ - سده بیستم میلادی 382
ایوار لو-یوهانسون: روایت تلاش انسانها برای جامعه رفاه 382
کارل پوپر: تنگدستی در مردمسالاری، بهتر از توانگری در خودکامگی 383
جان اشتاینبک: نکوهش بیعدالتی و ستایش همبستگی انسانها 388
ادوارد آپوارد: دشواری پیوند فعالیت سیاسی و هنری 390
جورج اورول: نبردی بیامان با تنگدستی و تمامیتخواهی 390
جیمز فارل: روایت رنج مشترک سیاه و سفید 392
دانیل خارمس: شرح آسیبپذیری و مرگ انسان در استبداد 392
ژان-پل سارتر: انسان محکوم به آزادی است. 393
آرتور کوستلر: افشای شوروی در دوران اوج خوشبینی و امید به آن 396
رکس وارنر: نابودی و درماندگی انسان در نظام تمامیتخواه 397
دیتریش بونهوفر: خوشبینی ابدی، پایدار نپنداشتن اکنون 398
هانا آرنت: زیر سوال بردن مامور بودن و معذور بودن 398
سیمون دو بووار: برای رسیدن به آزادی، نخست برای استقلال بکوش 401
اوژن یونسکو: مبارزهای بنیادین با همسانسازی تمامیتخواهان 403
آیزایا برلین: تاکید بر آزادی و كثرتگرایی 404
امه سزر: تاکید و افتخار بر سیاهپوست بودن 405
اشتفان هایم: اعتراض به سرکوب کارگران در اوج کوری ایدئولوژیک روشنفکران چپ 406
آلبر کامو: به روی زندگی آغوش باز کن، از آن کام بگیر و با زشتیها و پلیدیهای آن پیکار کن 408
بُهومیل هرابال: تاریخنگار روان تودههای چک در دورانی سخت 409
اریک هابسبام: جهان به خودی خود، بدون مبارزه با بیعدالتیهای اجتماعی،جای بهتری نخواهد شد 410
اعلامیۀ حقوق مردم زحمتکش و استعمار زده 411
برادران سراپیون: پرهیز هنر از سیاست و سودگرائی 411
جان راولز: ژرفش اندیشه رواداری سیاسی با نظریهٔ عدالت 411
جان هیک: ژرفش رواداری با تکثرگرایی دینی 413
ملینا مرکوری: هنرمند مبارز ضد دیکتاتوری 415
والتر ینس: روشنفکران نباید به مصلحت تن دهند 416
میشل فوکو: هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است. 416
گونتر گراس: ناتوانی از درک واقعیات سیاسی زیر بار تصورات ذهنی 418
جیمز واتسون: همکاری در کشف ساختار مولکولی دیانای 418
نوآم چامسکی: مخالفت با دخالت نظامی آمریکا در امور کشورها 419
جین شارپ: اگر مردم از صاحبان قدرت اطاعت نکنند آنها هیچ قدرتی ندارند. 421
اخلاق گفتمانی: گفتوگوی نه بر اساس زر و زور، بلکه بر بنیان استدلال 422
هابرماس: هر چه روندهای تولید اطلاعات آزادتر به همان اندازه مشارکت حداکثری همه نیروهای اجتماعی ممکنتر 422
برنارد ویلیامز: پژوهشهای ارزنده در باره رواداری 424
مارتین لوتر کینگ: مبارز سازشناپذیر حقوق مدنی شهروندان 424
هارولد پینتر: افشاگر رژیمهایی که قدرت آنها بر کشتار و خونریزی استوار است 430
اسلاومیر مروژک: ریشخند سازوکار مخوف و خطرناک نظام تمامیتخواه 432
رونالد دورکین: تضمین حقوق افراد محور عدالت 433
مایکل والزر: رواداری مسئله بزرگ دوران 439
شیموس هینی: در آرزوی روزی که امید با تاریخ هم قافیه شود 439
آنتونیو داماسیو: جدا کردن ذهن و جسم، عقلانیت و احساس خطا است. 441
جنگافزارهای هستهای: دلهره دائمی بشریت 442
داوید هیید: آیا رواداری تقوا است؟ 445
اعلامیه جهانی حقوق بشر 445
ایریس یونگ: نابرابری جنسی و حقوق بشر 448
بخشنامۀ صلح در روی زمین 448
سوزان مندوس: رواداری و مذهب 449
جان هورتن: رواداری، آزادی و عدالت 449
پرستون کینگ: پژوهشهای گسترده در باره رواداری 449
جوآن بائز: هنر در خدمت صلح 449
گلن نوی: رواداری در دوران جهانیشدن 451
پیماننامه مربوط به وضع پناهندگان 451
هرتا مولر: حکایت اختناق، ترس و فساد حکومت استبدادی را د ر قالبی نو 452
جرمی والدرون: نقد دیدگاه معرفتشناسانه جان لاک در باره رواداری 453
پیماننامه بینالمللی رفع هر نوع تبعیض نژادی 454
برخی مصوبات سازمان ملل 456
۷ - سده بیست و یک میلادی 459
پروتكل الحاقی پیمان نامه حقوق کودك درباره خرید و فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرزه نگاری کودکان 460
مقاوله نامه اختیاری میثاق حقوق کودک در مورد شرکت کودکان در جنگ 462
ژنوم 464
اعلامیه سازمان ملل متحد درباره حقوق مردمان بومی 465
۸ - چالش های غرب برای آینده رواداری 469
٩ - برخی نتیجهگیریها 471
یاد آوری ضرور 477
۱۰ – کتابشناسی 479
کتابها 479
پیوندگاه 487
پیوست ۱: متن اعلامیه جهانی حقوق بشر 491
۵ - سده نوزده میلادی
در سده نوزدهم، مفهوم رواداری در راستای اندیشههای لیبرالی و روشنگری، مبنی بر ضروت خودمختاری اخلاقی در شکوفائی انسان، تکامل یافت.
با استقرار حکومت انتخابی در انگلستان، فرانسه و آمریکا مبانی فلسفهی حکومت دموکراسی دردنیای جدید استحکام پذیرفت و الهامبخش آزادیخواهی در جهان شد. نهضتهای سیاسی و اجتماعی آسیا و اروپا در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم، تا قبل از جنگ جهانی اول، به تفاوت از این سه کانون اصلی الهام گرفتند. البته در تاریخ روابط بین المللی بسیار دیده شده که در همین سرزمینهای آزادی دولتهائی مصدر کار بودهاند که با نهضتهای آزادی و حکومتهای ملی که در دیگر کشورها به وجود آمده به دشمنی برخاستهاند و به منظور برانداختن این نهضتها از هیچگونه تبهکاری و بیدادگری دریغ نداشتهاند.
حکومت دموکراسی در قرن نوزدهم از جنبۀ بحث در فرضیات سابق گذشت ودر اجرا و انطباق اصول آن با مسائل عملی و تجربی تازهای مواجه گردید. در انگلستان جرمی بنتام و جان استوارت میل در فرانسه الکسی دو توکویل در سیر عقاید سیاسی، خاصه اجرای اصول دموکراسی تأثیر فراوان داشتهاند.
مفهوم برابری اقتصادی که قبلأ توسط متفکران و مؤسسات انقلاب فرانسه مطرح شدهبود در قرن نوزدهم نضج گرفت و تکامل آن در نهضت سوسیالیسم ظهور کرد. در تاریخ حقوق بین الملل دیده می شود که فکر آزادی سیاسی فرد در به وجود آمدن حق حاکمیت و حق ملل در تعیین سرنوشت خود اثر مستقیم داشت و حق حاکمیت شامل آزادی سیاسی و حاکمیت اقتصادی هر دو می باشد. حاکمیت اقتصادی به عنوان یکی از مهمترین اصول حقوق ملل در طرح «قراردادهای حقوق بشر»، که در سازمان ملل متحد تدوین گردیده، گنجانده شده است. به موجب آن ملل بر منابع طبیعی خود حاکمیت مطلق دارند و هیچ کشوری نمی تواند ملتی را از این حق لایزال و غیر قابل انتقال آن محروم سازد.
سیر تاریخ دموکراسی نشان می دهد که قوام و ثبات حکومت ملی منوط به سه شرط اصلی است. تکامل حکومت ملی و بقای آن در حقیقت نتیجۀ وجود این شرایط اصلی و پیوند آنها با یکدیگر است. هر جا این سه شرط اصلی جمع نگردید در آن دیار اصول دموکراسی رونقی نیافت:
شرط نخست جدائی قدرت دولت از قدرت روحانی. این امر با جنبش دینپیرائی آغاز گردید و با ترقیات مادی و پیشرفتهای علمی که تصورات مابعد الطبیعه را در سیاست مدن درهم فروریخت تکمیل شد.
شرط دوم به وجود آمدن طبقۀ متوسط مردم. این امر با انقلابهای تجاری و صنعتی و آثار ژرف و دامنهداری که در به وجود آوردن طبقۀ متوسط و از بین رفتن اشرافیت بجای گذاشت تحقق یافت و طبقه متوسط به عنوان حافظ و ستون حکومت دموکراسی ظهور کرد.
شرط سوم آگاهی مردم به حقوق فردی و هوشیاری و بیداری اجتماعی افراد نسبت به مسئولیت مدنی و سیاسی و آمادگی آنها در دفاع از حقوق خود. این امر با توسعۀ تعلیمات عمومی و تربیت ملی و مدنی و ایجاد تشکیلات حزبی تأمین گردید.
در قرن نوزدهم رواداری مذهبی مورد توجه اندیشمندان قرار گرفت و بر ماهیت خصوصی و ذهنی (subjective) باورهای مذهبی تاکید شد.
ویکتور هوگو: کاتولیک نه، آزاداندیش
ویکتور هوگو ( Victor Hugo۱۸۸۵ - ۱۸۰۲) بزرگترین شاعر سده نوزدهم فرانسه و شاید بزرگترین شاعر در گستره ادبیات فرانسه و نیز داستاننویس، درامنویس و بنیانگذار مکتب رومانتیسم است. آثار او به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره دارد.
هوگو عقیده داشت که شاعر دو وظیفه دارد:
• بازتاب دادن عواطف و احساسات جهانی بهوسیلهٔ آشکار ساختن احساسات خودش، و بههم پیوستن صدای نسل بشر، طبیعت و تاریخ.
• آموزش دادن و راهنمایی کردن خواننده
ویکتور هوگو در سال ۱۸۴۸ بعد از وقوع انقلاب نماینده مردم شد. او علیه اعدامها و بیعدالتیهای اجتماعی سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی انتخاب شد.
ویکتور هوگو در زمان حیاتش همواره به دلیل داشتن عقاید آزادیخواهانه و سوسیالیستی و حمایت قلمی و لفظی از طبقات محروم جامعه، مورد خشم سران دولتی و حکومتی بود و علیرغم فشارهایی چون سانسور، تهدید و تبعید هرگز از آرمانهای خود دست نکشید. او ابتدا به بروکسل و سپس به جزیرۀ جرزی و در نهایت به جزیرۀ گریزین که از جزایر دریایی مانش است، تبعید شد. در آنجا بود که به نوشتن دربارۀ نکوهش اعمال ظالمانهٔ حکومت فرانسه ادامه داد و درنتیجه مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد. با این وجود این مقالات تاثیر زیادی از خود به جای گذاشت.
هوگو در تبعید در زمینهٔ نویسندگی به تکامل و پختگی رسید و نخستین اشعار حماسی خود به نام افسانهٔ قرنها، کتاب بینوایان، کتاب ناپلئون صغیر و بسیاری آثار دیگر را در این دوران نوشت. او در بارهٔ نگارش رمان بینوایان گفتهاست: «من این کتاب را برای همهٔ آزادیخواهان جهان نوشتهام».
با وجود اینکه ناپلئون سوم در سال ۱۸۵۹ تمام تبعیدیهای سیاسی را بخشود، اما هوگو از پذیرش این عفو سرباز زد زیرا پذیرش بخشودگی بدین معنی بود که او دیگر نباید از دولت انتقاد کند. او پس از سرنگونی امپراتوری در سال ۱۸۷۰ به عنوان قهرمان ملی به پاریس بازگشت و عضو مجمع نمایندگان ملی و بعد به عنوان سناتور جمهوری سوم انتخاب شد.
در سال ۱۸۷۲ وقتی متصدی آمارگیری از هوگو پرسید که آیا کاتولیک است یا نه او پاسخ داد: «خیر، من آزاداندیش هستم». هوگو هیچگاه بیزاری خود را از کلیسای کاتولیک ازدست نداد. این انزجار به دلیل بیتفاوتی کلیسا نسبت به وضعیت بد مردم زیر سلطهٔ ظلم حکومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن بینوایان در لیست کتابهای ممنوعهٔ پاپ بود. هنگام مرگ دو پسرش، چارلز و فرانسوا، او اصرار داشت که آنها بدون صلیب و کشیش به خاک سپرده شوند. او در وصیتنامهاش هم همین شرط را برای خاکسپاری خود گذاشت.
هوگو در جوانی سلطنتطلب بود ولی در میانسالی سیاستمداری لیبرال و فعال شد. یکی از چهرههای برجسته انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه بود. پس از شکست انقلاب یکی از منتقدان برجسته کودتای ناپلئون بود و برای این انتقاد به خیانت متهم شد و نزدیک ۲۰ سال در تبعید زیست.
رالف امرسون: پافشاری بر ماهیت ذهنی باورهای مذهبی
رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson ۱٨٨۲ - ۱۸۰۳) رهبر تَعالیگرایان (Transcendentalism) است. مکتب تعالیگرایی رویکردهایی در هنر، فلسفه و مذهب است که در اعتراض به وضعیت رایج فرهنگ و جامعهٔ آمریکا در آغاز قرن نوزدهم شکل گرفت. این مکتب به یک روح آرمانی جهانشمول باور دارد. در باور تعالیگرایانه این وضعیت روحانی به وضعیت تجربی جهان تعالی میبخشد که تنها با شهود فردی قابل ادراک است و نه با روش مذاهب سنتی.
امرسون بر ماهیت ذهنی باورهای مذهبی تاکید داشت و در مقاله «خردمند آمریکایی» (American Scholar) او که به عنوان «بیانیهٔ روشنفکرانه آزادی آمریکا» شناخته شد، دعوت به انقلاب در آگاهی انسانها می کند.
لودویگ فویرباخ: خدا یعنی موجودیت خارجی بخشیدن به آگاهی درونی
لودویگ فویرباخ (Ludwig Feuerbach ۱۸۷۲ – ۱۸۰۴)، فیلسوف آلمانی به خاطر مخالفت با مذهب از دانشگاه اخراج شد، چون می گفت: خدا عبارت از موجودیت خارجی بخشیدن به آگاهی درونی خویش از بی نهایت. او ماده محسوس و قابل رویت را تنها واقعیت می دانست. او از شاگردان هگل بود ولی بهزودی از اندیشههای هگل دور شد و به اصالت حس و اصالت ماده گروید. کتاب مشهور او «جوهر مسیحیت» (The Essence of Christianity) تأثیر زیادی بر فیلسوفان و متفکران داشت. (۱۹۸۷ Feuerbach,)
جلد کتاب «جوهر مسیحیت»
ژرژ ساند: لذت زندگی دوست داشتن و دوست داشتهشدن
آمانتین دوپَن (Amantine Dupin ۱۸۷۶ - ۱۸۰۴)، که بیشتر با نام مستعار مردانهاش، ژرژ ساند (George Sand) شناخته میشود، رماننویس رمانتیک، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار، اصلاحطلب اجتماعی و خاطرهنگار فرانسوی بود.
ساند تأثیرگذارترین نویسندهٔ زن قرن نوزدهم فرانسه بود که از آثارش برای ترویج و آموزش اندیشههای سوسیالیستی استفاده میکرد. او تصویر کلیشهای از زنان، کارگران، دهقانان و طبقات فرودست را تغییر داد. نخستین نویسندهای بود که زندگی زنان، کارگران و کشاورزان و کودکان را در رمانهای خود به تصویر کشید و گونهای از رمان به نام رمان روستایی را ابداع کرد که فرم داستانهای شفاهی را داشت و آداب و رسوم و سنتهای اجتماعی منطقهی زادگاهش را که با وقوع انقلاب صنعتی به سرعت در حال ناپدید شدن بود روایت میکرد (Rappaport, 2001).
ساند لباسهای مردانه میپوشید، در مجامع عمومی سیگار میکشید و در مکانهایی رفتوآمد میکرد که در آن زمان برای زنان پسندیده نبود. رفتارهای خلاف عرف ساند و زندگی نامتعارفش در زمان خود منتقدان بسیاری داشت. با این حال این زن شورشی در قلب زندگی روشنفکرانه و هنری فرانسه و جهان قرار داشت. مجموعهٔ نامهنگاریهای ساند با افراد مختلف که از سال ۱۸۱۲ (زمانی که هشت سال بیشتر نداشت) آغاز و تا پایان عمرش ادامه داشت در مجموعهای ۲۶ جلدی جمعآوری شدهاست. (Sage, 1999)
اولین رمان منتشر شدهٔ ژرژ ساند، «سرخ و سپید» (۱۸۳۱) بیانگر اعتراضیاست پرشور به قراردادهای اجتماعیای که زن را بهرغم خواستههایش به شوهرش پیوند میزند و دفاعیهای است برای زنی که همسرش را در جستوجوی عشق ترک میکند. درونمایه بسیاری از نوشتههای بعدی ساند نظیر ریاکاری ذاتی نهاد ازدواج، عشق ممنوع زن و مردی از دو طبقهٔ اجتماعی متفاوت و اصلاح اجتماعی در این اثر دیده میشود. ساند در رمانهای بعدیاش ولنتاین (۱۸۳۲) و لِلیا (۱۸۳۳) آرمان خود از جامعه آزاد را گسترش داد تا روابط اجتماعی و طبقات اجتماعی را نیز دربر بگیرد. للیا دربارهٔ تلاش برای یافتن معشوقیست که همآورد عاشق باشد. رمانهای نخستین ساند سمت و سویی فمنیستی دارند. در نیمهٔ دوم دههٔ ۳۰، رمانهای ساند بیشتر جنبهٔ سوسیالیستی به خود میگیرند و در آثار متأخرترش بعدی بازنمایی آرمانگرایانهٔ زندگی روستایی و توجه به افراد به حاشیهٔ رانده شدهٔ اجتماع نقش کلیدی دارد. ولنتاین اولین رمان ساند است که قهرمان آن کارگر یا دهقان است.
ژرژ ساند برای تهیهٔ بلیط ارزانقیمت نمایشهایی که بر آنها نقد مینوشت، لباس مردانه به تن کرد. در آن زمان طبقهٔ همکف سالنهای نمایش مختص مردان بود. از زمانی که ساند در مجامع عمومی شروع به پوشیدن لباس مردانه کرد، شهرت و آبروی او به خطر افتاد. توجیه ساند برای پوشیدن لباسهای مردانه این بود که این لباسها بسیار باداومتر و ارزانتر از لباسهای معمول یک زن نجیبزاده در آن زمان بودند. علاوه بر راحتی، امتیاز دیگری که لباس مردانه برای ژرژ ساند به ارمغان آورد، امکان گشتوگذار آزادانه در پاریس و رفتوآمد در دادگاهها بود که زنان دیگر (حتی زنانی از طبقهٔ اجتماعی ساند) از حضور در آنها محروم بودند.
در «دانشنامهٔ فمنیستی ادبیات فرانسه» در توضیح رفتار ساند آمدهاست: ساند در زندگی واقعی با برگزیدن هویت جنسیای که هم زنانه بود و هم مردانه مینمود و در آثارش با خلق شخصیتهایی از همین دست، محدودیتهای اجتماع علیه زنان را آشکار میکرد. وقتی با لباس مردانه در خیابانهای پاریس رفتوآمد میکرد آزادی جسمی و اجتماعیای را تجربه میکرد که به عنوان زن از آنها بیبهره بود.
در دههٔ ۱۸۴۰، اطلاق صفت «نابغه» به ساند در میان منتقدان معمول بود، با این حال در نقد آثارش به هیچوجه در میان منتقدان همنواییای وجود نداشت. برخی از منتقدان شخصیتها و پیرنگ داستانهای ساند را غیر اخلاقی میدانستند. برخی دیگر نقد اجتماعی او و مواضع سیاسی رادیکالش را به چالش میکشیدند. بسیاری دیگر را صرف وجود توانایی خلق، و شاید حتی نبوغ در یک زن، گیج و سرگشته میکرد. منتقد مشهور فرانسوی، ژول ژانین، دربارهٔ او مینویسد: «او کیست؟ زن است یا مرد، فرشته یا شیطان، تناقض یا حقیقت؟»
از اوست: «تنها شادی در زندگی دوست داشتن و دوست داشتهشدن است.»
الکسی دو توکویل: لزوم تعادل در آزادی و برابری اجتماعی
الکسی دو توکویل (Alexis de Tocqueville ۱۸۵۹ - ۱۸۰۵) یکی از مهمترین متفکران قرن نوزدهم فرانسه است. وی تاریخدان، حقوقدان، فیلسوف، سیاستمدار و یکی از موسسین جامعهشناسی و علم سیاست امروزی بوده است.
او در بحث فلسفۀ دموکراسی قرن نوزدهم مقام ممتازی دارد. تحلیل او در برابری اجتماعی ژرفای فکر و وسعت نظر او را میرساند. به نظر او بنیان دموکراسی بر برابری اجتماعی استوار است و مأموریت دولت این است که از نابرابری در جامعه بکاهد و کیفیاتی که منشاء عدم مساوات میباشد را مرتفع سازد.
توکویل بر تضمین بیخدشه جامعه نوین بر حقوق فردی تاکید دارد. او بر لزوم ایجاد تعادل بین آزادی و برابری اجتماعی اصرار میورزد. مبارزه در هر هر کدام از این دو رکن دموکراسی نباید دیگری را در سایه قرار دهد.
توکویل نگران استبداد اکثریت است و بهترین راه پشتیبانی از آزادی را تمرکززدائی قدرت سیاسی میداند. خودگردانی محلی و شوراهای شهری را بهترین راه نیل به آزادی و مبارزه با استبداد میداند.
جان استوارت میل: پشتیبان پیگیر حریم خصوصی
جان استوارت میل (John Stuart Mill ۱۸۷۳ - ۱۸۰۶) متفکر بزرگ بریتانیایی قرن نوزدهم اندیشههایش راجع به رواداری گذر به مفهوم نوین رواداری است، که دیگر در بند مسئله هماهنگی مذهبی نیست و رواداری را فقط به رواداری مذهبی محدود نمیکند.
از نظر میل رواداری جامعه مدرن باید از عهده حل تضادهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برآید. میل در رسالۀ «در بارۀ آزادی» (On Liberty) که یکی مشهورترین استدلال برای توجیه رواداری در قرن نوزدهم می باشد، نشان میدهد که رواداری در جامعه به نفع همه طرفهای درگیر است. دیدگاه میل سودگرائی (Utilitarianism) است و استدلال می کند:
اگر همه افراد بشر – منهای یک نفر – عقیده واحدی داشتند و تنها یک نفر عقیدهاش با آن باقی بشریت مخالف بود، عمل اینان که صدای آن یک نفر را بهزور خاموش کنند همان اندازه ناحق و ناروا می بود که عمل خود وی اگر فرضاً این قدرت را داشت که صدای نوعبشر را بهزور خاموش کند.... موقعی که جلو انتشار عقیدهای بهزور گرفته شد مخالفان خیلی بیشتر از صاحبان آن عقیده ضرر میبینند زیرا اگرعقیدهای به زور خاموش کردهاند صحیح باشد در این صورت همان کسانی که با آن مخالفند از این فرصت گرانبها که بطلان را با حقیقت مبادله کنند محروم شدهاند. اما اگر عقیدهای اشتباه باشد خفهکنندگان آن باز بههر تقدیر زیان بردهاند چون اگر برخورد عقاید را آزاد میگذاشتند از برخورد حق و باطل بههم، سیمای حقیقت زندهتر و روشنتر دیده میشود.
میل نتیجه می گیرد که افراد خوشبختتر خواهند بود اگر آنها را در تفاوتهای خصوصی تحمل کنند و با تمایزها با رواداری برخورد شود و برای جامعه عمومن بهتر و سودمندتر خواهد بود اگر افراد را در جستجو و پیگیری خیر و صلاح خود با روش خودشان آزاد بگذارد.
او تنها زمان مجاز برای اعمال قهر را ممانعت از آسیب رساندن به دیگران می داند:
تنها هدف موجهی که بهپاس تأمین آن میتوان بر هر کدام از افراد جامعه متمدن، حتی برخلاف اراده وی، اعمال قدرت کرد این است که مانع از زیانزدن وی به دیگران گردید.
میل مفهوم حریم خصوصی را که در آثار جان لاک و کانت به طور ضمنی پرداخته شد، گسترش داد و تاکید کرد که قدرتهای سیاسی حق دخالت در فعالیتها و علایق فردی که در زندگی دیگران تاثیری ندارد، را ندارند. میل از آزادی عقیده با حرارت و پیگیری دفاع می کند و آنرا برای توسعه علم و دانش ضروری میداند.
میل هرچند خدمات ارزنده به تکامل دموکراسی، آزادی و رواداری کرد، اما اندیشههایش محدویت زمانی و طبقاتی او را منعکس می کند. او متاثر از اروپاسروری از یک سو ملل عقب مانده، و از سوی دیگر کودکان، نوجوانان و بیماران روانی را از قلمرو رواداری بیرون می کند:
به همین دلیل می توان وضع آن دسته از جامعههای عقبمانده را که در آن نژاد اصلی هنوز به درجه کافی از رشد عقلانی نرسیده است از دایره بحث خارج کرد....برای ادارهکردن اقوام وحشی حکومت دیکتاتوری یکی از روشهای مشروع و عادلانه است بهشرط اینکه هدف نهایی آن پیشرفت مردم باشد و وسایلی که به کار برده می شود بهعلت آن تأثیر عملی که در رسیدن بهآماج اصلی میبخشد توجیه گردد. آزادی را به عنوان یک اصل حیاتی هرگز نمی توان به اوضاعی اطلاق کرد که در آن مردم بهحدی از قافله تمدن دور هستند که نمیتوانند به کمک مباحثات آزاد ترقی کنند.
جان استوارت میل وارث افکار بنتام و نماینده تمام عیار لیبرالیسم انگلیس در قرن نوزدهم بود. تحصیلات او در علوم طبیعی و عقلی هر دو بود. بهمین جهت در علوم اجتماعی نظری وسیع داشت. آثار میل شامل بحث هایی در اصول اقتصاد، منطق، حکومت دموکراسی، فلسفۀ اثباتگرائی اگوست کنت و فلسفۀ سودگری بنتام است. شیفتۀ ترقیات علم طبیعی بود و اعتقاد داشت که با انطباق اصول علوم طبیعی در امور اجتماع می توان سعادت انسانی را تأمین ساخت. شاهکار این حکیم در فلسفۀ سیاسی بحث اوست درباره فردیت و اصول آزادی و حکومت انتخابی. در این بحث ثابت می کند که عزت مقام و حیثیت آدمی در نمو و شکفتگی شخصیت فردی اوست و شخصیت او تجلی نخواهد کرد مگر در پناه آزادی. در هیئت اجتماعی که آزادی نیست تحقق سعادت و حیثیت آدمی پنداری است واهی، آزادی و مساوات شروط حتمی ترقی و تکامل جامعه است.
اساس حکومت دموکراسی در انتخابات ملی قرار دارد، و شرط اصلی انتخابات ملی این است که تمام افراد یعنی زن و مرد هر دو به تساوی در انتخابات شرکت کنند. میل معتقد بود شرکت افراد در انتخابات تنها از حقوق فردی او نیست بلکه از تکالیف اجتماعی وی می باشد. در اصلاح قانون انتخابات انگلیس که بر اثر آن کارگران و مردم طبقۀ سوم نیز حق شرکت در انتخابات را یافتند، او سهم بسزائی دارد.
چارلز داروین: اثبات یگانگی نیای نژادهای سیاه و سفید
چارلز داروین (Charles Darwin ۱۸۸۲ – ۱۸۰۹) زیستشناس بریتانیایی و واضع نظریه تکامل زیستشناختی با انتشار کتاب «در باره خاستگاه گونهها» (On the Origin of Species)، حیات انسان را را در یک بستر تاریخی با ریشههای بسیار کهن قرار داد. او سازکار تکامل را با دقت و شواهد قانعکننده توصیف کرد.
آدریان دزموند (Adrian Desmond) وجیمز مور (James Moore) در کتاب «اهداف مقدس داروین» (Darwin's Sacred Cause) چنین نتیجه گرفتهاند که داروین در پژوهشهای سازکار تکامل، هدف مقدسی را دنبال میکرد: مبارزه با بردهداری. آنها در این کتاب نشان میدهند که نظریه منحصر بفرد داروین درباره تکامل، از عقاید و تفکرات ضد بردهداری او ناشی شده است. از نظریه تکامل داروین چنین نتیجه گرفته میشود که همه گونهها و نژادهای انسانی، از سفید تا سیاه، یک «نیای مشترک» دارند و از یک خانوادهاند.
مدال طراحی شده از جوسایا وجوود، سفالگر بزرگ انگلیسی و پایهگذار سفالگری صنعتی، پدربزرگ داروین. نقش بردهای که زانو زده و میپرسد: «آیا من یک انسان و برادر نیستم؟» (AM I NOT A MAN AND A BROTHER?)
داروین در همه جای جنوب امریکا شاهد بردهداری بود. او در سفر دریاییاش بر کشتی بیگل سوار بود؛ یک کشتی تدارکاتی که در سفرهای قبلی خود بردهها را حمل میکرد و بعد از فروخته شدن نیز مالک جدید، دوباره به همان کار روی آورده بود. هنگامیکه داروین در سواحل اروپا از کشتی پیاده شد، تعدادی آفریقایی در غل و زنجیر نیز از آن کشتی پیاده میشدند.
سفر دریایی داروین در سال ۱۸۴۵، گزارش ناخوشایندی را از شکنجههایی که او شاهد بود یا درباره آن شنیده بود، بدست میدهد. ولی بدترین این «بیرحمیهای ناراحتکننده» برای او، شاید داستان اربابانی بود که بردههای نافرمان و سرکش را به فروش کودکانشان تهدید میکردند.
کتاب «در باره خاستگاه گونهها» در سال ۱۸۵۹ منتشر شد. هرچند داروین در این کتاب به نسل بشر اشارهای نکرده بود، ولی هیچکس شک نداشت که انسان در مرکز این نظریه قرار دارد. تی.اچ.هاکسلی که در مباحثات بر روی نظریه تکامل همواره جانب او میگرفت، گفت: «هنگامیکه این نظریه به یکی شدن نیای مشترک نژادهای سیاه و سفید منجر شد، او بسیار خوشحال بود؛ چون برای اولین بار میتوانست نشان دهد که آقای داروین در زمره راستدینان قرار دارد».
نیکلای گوگول: افشای تمام پلشتیهای
نیکلای گوگول (Nikolai Gogol ۱۸۵۲ - ۱۸٠۹) نویسندهٔ بزرگ روس و بنیانگذار سبک رئالیسم انتقادی در ادبیات روسی و یکی از بزرگترین طنزپردازان جهان است.
گوگول در مجموعه داستانهای کوتاه میرگورود (Mirgorod) زندگی پیشپاافتاده و مبتذل مردم عامی را روایت میکند. این نخستین بار بود که در ادبیات روس نیروی هولناک زندگیِ فاقد معنویت تودهها نمایان میشد و ریشههای اجتماعی آن آشکار میگشت.
گوگول در مجموعهی داستانهای پترزبورگی (شامل داستانهای دماغ، پرتره، کالسکه، بلوار نفسکی، یادداشتهای یک دیوانه و شنل) در مقام روایتگر شهرها رخ مینماید که عمق تضادهای اجتماعی موجود در شهر را به چشم دیده و دریافته است.
گوگول در اعترافات نویسنده نوشت: «من در بازرس عزمم را جزم کردم تا تمام پلشتیهای روسیه را در مجموعهای گرد آورم و یکباره همهشان را به تمسخر بگیرم.» بازرس در سال ۱۸۳۶ روی صحنه رفت. برخی از آن استقبال کردند و از موفقیت آن به وجد آمدند و گروهی دیگر نویسنده را به هجونویسی و افترا زدن به روسیه متهم کردند و او را «یاغی خطرناک» خواندند. این اتهامات و سرزنشها گوگول را به شدت تحت تأثیر قرار داد و او تصمیم گرفت به خارج از کشور سفر کند تا در «فراغت دوردستها» بتواند کتاب نفوس مرده را که تازه نوشتنش را شروع کرده بود، به پایان برساند.
زندگی نسبتن آرام در رم و در میان آثار هنری نفیس موزههای شهر، تأثیر خوبی بر وضعیت روحی نویسنده نهاد و او در سال ۱۸۴۱ نگارش جلد نخست نفوس مرده را به پایان برد و پس از بازگشت به روسیه آن را منتشر ساخت. در این منظومهٔ منثور که در نوع خود منحصربهفرد است، گوگول تصویر غمباری از بحران اقتصادی، اجتماعی و معنوی نظام سرواژ و رعیتداری را ارائه میدهد و در همان حال، ماهیت سرمایهداری را که تازه داشت در روسیه پا میگرفت، آشکار میسازد. به گفتهٔ آلکساندر هرتسن، نویسنده و اندیشمند روس، این کتاب «لرزهای بر سراسر روسیه انداخت». ولی محافظهکاران همچنان به چشم هجونویس و افترازن به گوگول نگاه میکردند. این بدفهمیها تأثیر عمیقی بر وضعیت روحی نویسنده گذاشت و او را از لحاظ فکری و عقیدتی دچار تزلزل ساخت.
گوگول که احساس میکرد تکیهگاههای خود را در راه خدمت به حقیقت از دست میدهد، برای یافتن آرامش و اتکای معنوی به مذهب روی آورد. او امید بسیاری داشت که با تمام کردن نفوس مرده سرانجام نظر مساعد خوانندگان را نسبت به خود جلب کند. گوگول در بخش دوم این اثر قصد داشت نوزایی روسیه را نمایش دهد و اشرافزادگان والا و دارای افکار مترقی را به تصویر بکشد. ولی طرح او عملی نشد و اثر فاقد یکپارچگی ظاهری و درونی بود. گوگول در یک لحظهٔ سرخوردگی دستنویس جلد دوم نفوس مرده را سوزاند و چند روز بعد از دنیا رفت و در مسکو به خاک سپرده شد.
گوگول نویسندهای است با قریحهٔ استثنایی. تأثیر او بر نویسندگان پس از خود عظیم و همهجانبه است. گوگول جایگاه شیوهٔ رئالیسم انتقادی را در ادبیات محکم کرد و سمت و سویی در ادبیات روسیه به وجود آورد که «محور گوگول» نام گرفت.
بلینسكی: هنر برای هنر، نه برای ارضای خاطر تزار و پاداشش
ویساریون بلینسكی (Vissarion Belinsky ۱۸۴۸ - ۱۸۱۱) ادیب و نقدنگار روسیه كه نظرات او در باره نقدنویسی، راهنمای كار نقدنگاران قرار گرفته است
بلینسكی كه با نقدهای خود ادبیات روس را وارد عصر نوینی ساخته در عین حال یك متفكر انقلابی بود كه عقیده داشت که تا روسیه به گونه ای واقعی و همه جانبه در جرگه كشورهای اروپایی قرار نگیرد و به باقی اروپا ملحق نشود رشد و توسعه فرهنگی نخواهد یافت.
به تأكید بلینسكی عقاید نباید زندانی شوند. اصحاب اندیشه و استعداد را باید كشف كرد، پرورش داد تا جامعه از آنان استفاده ببرد. هنر را به خاطر هنر باید دنبال كرد، نه ارضای خاطر تزار و مرحمت و پاداش او. این اندرز از بلینسكی به جا مانده است: «پیش از به دست گرفتن قلم فكر كن، احساس كن، درك كن و سپس با تمام وجودت بنویس!».
بلینسكی گفته است: كتاب ـ داستانی و غیرداستانی ـ عقیده و نظری را مطرح می كند كه نقدنگار باید آن را كشف و به مردم بگوید تا آن را بخوانند. بنابراین، اهمیت یك نقدنگار منصف و ماهر در كار خود برای یك جامعه بسیار زیاد و وجود او لازم و ضروری است. بدون نقدنگار خوب، ادبیات و صنعت كتاب نویسی یك كشور رشد نخواهد كرد. بلینسكی بعداً قاعده نقدنگاری را شامل نشریات هم كرد و نوشت كه مطالب نشریات هم باید نقد و بررسی شود. وی ناقد مطالب مطبوعات را «ناظر جامعه» نامید.
معروفترین اثر بلینسكی «نامه به گوگل»، مجموعهای است از عقایدش. او در تاریکترین دوران تزاری مدافع پرشور آزادی وحقوق انسانی بود.
خیانت به روشنایی: نامهی بلینسکی خطاب به نیکولای گوگول
در۱۸۴۷ گوگول، که بلینسکی نبوغش را ستوده بود، جزوهای منتشرکردسخت ضدلیبرالی و ضدغربی، وخواهان بازگشت به شیوههای کهن جامعهی پدرسالاری و تجدید حیات معنوی سرزمین سرفها وزمینداران و تزارشد. کاسهی صبربلینسکی لبریزشد، ودرآخرین مراحل بیماری جانکاهش ازخارج نامهای نوشت وگوگول را متهم کرد که به روشنایی خیانت کرده است:
وقتی که زیرپوشش دین، وبه کمک تازیانه، دروغ ودغل را به عنوان حقیقت وفضیلت تبلیغ میکنند نمی توان خاموش نشست.
بله، من تو را دوست میدارم، با همهی شوری که یک انسان، که با پیوند خون به کشورش وابسته است، امید وافتخار ومایهی سربلندی ویکی ازرهبران آن کشور در راه آگاهی وتکامل وپیشرفت را دوست می دارد...روسیه رستگاری خودرا درعرفان یا زیبایی پرستی .... نمی بیند، بلکه رستگاری را در دستاوردهای آموزش وتمدن وفرهنگ انسانی میبیند. روسیه نیازی به موعظه ندارد (چون به قدرکافی موعظه گوش کرده است.)، به دعا هم نیازی ندارد ....، روسیه به بیدار شدن حس حیثیت انسانی درمیان مردم نیازدارد، که قرنهاست درمیان لای ولجن گم شده است. روسیه به قانون وحقوق نیاز دارد، نه براساس تعالیم کلیسا بلکه براساس عقل سلیم وعدالت ...که به جایش منظرهی هولناک سرزمینی را می بینیم که درآن انسانها، انسانهای دیگر را می خرند ومی فروشند...کشوری که درآن هیچ ضمانتی برای آزادی شخصی یا شرف یا دارایی انسانی وجودندارد، حتی حکومت پلیسی هم نیست، بلکه شرکتهای عظیمی است ازدزدان و راهزنان رسمی و اداری ...دولت خوب میداند که مالکان هرسال چه بر سر سرفها میآورند...ای مبلغ تازیانه، ای پیامبر جهل، ای هوادار تیرهاندیشی و ارتجاع سیاه، ای مدافع شیوهی زندگانی تاتار - چه کارمی کنی؟ به زمین زیر پایت نگاه کن. برلب پرتگاه ایستادهای. تعالیم خود را برکلیسای اورتدوکس بنا کردهای، و دلیل این را من میفهمم، زیرا کلیسا همیشه طرفدار تازیانه و زندان بوده است، همیشه زبون استبداد بوده است. ولی آخر این چه ربطی به مسیح دارد؟ .... ولترکه ریشخندش شعلههای تعصب وجهل را در اروپا خاموش کرد مسلمن برای مسیح فرزند بهتری است وگوشت واستخوانش به گوشت واستخوان مسیح نزدیکتراست تا خیل کشیشها واسقفها و بطریقهای [سراسقف کلیساهای ارتدکس] جنابعالی ... روحانیان روستایی ما قهرمانان قصههای مردمی هستند...دراین قصهها کشیش همیشه نقش آدم شکمباره و لئیم و ریاکار را بازی می کند، آدمی است که شرم وحیا را ازیاد برده است ... بیشتر روحانیان ما ... یا مشتی مدرس فضل فروشند یا مجسمهی جهل و کوردلی. فقط در ادبیات ما است که به رغم سانسور وحشیانه نشان زندگی و حرکت دیده میشود. به همین دلیل است که درمیان ما حرفهی نویسندگی این قدر شریف شناخته می شود، وحتی استعدادهای ادبی ناچیز هم خریدار دارد. به همین دلیل است که حرفهی قلم لباسها وسردوشیهای پر زرق و برق نظامیان را ازنظر انداخته است، به همین دلیل است که هر نویسندهی آزادیخواهی، هرچند که استعدادش ناچیز باشد، توجه عموم را جلب میکند، وحال آن که شاعران بزرگی که ... قریحه ی خودرا به کلیسای اورتدوکس ودستگاه استبداد وناسیونالیسم میفروشند خیلی زود محبویتشان را ازدست میدهند ... مردم روسیه حق دارند. این مردم تنها رهبران و مدافعان و نجاتدهندگان خود را از تاریکی و استبداد روسیه و مذهب اورتدوکس و ناسیونالیسم درمیان نویسندگان روس می بیند. مردم میتوانند یک کتاب بد [ضعف فنی و زیبائیشناسانه] را بر نویسنده ببخشایند، ولی یک کتاب زیانبخش [گمراهکننده نظری و اخلاقی] را هرگز. (برلین، ۱۳۶۱)
چارلز دیکنز: خلاقیت و نبوغ هنری در خدمت کودکان و مستمندان
چارلز دیکنز (Charles Dickens ۱۸۷۰ - ۱۸۱۲)، رماننویس برجسته و فعال اجتماعی پس از شکسپیر تأثیر گذارترین نویسنده در زبان انگلیسی است.
دیکنز برای لاابالیگری و وامداری پدرش که به زندان افتاده بود، مجبور شد از دوازده سالگی برای تأمین معاش در کارخانهٔ واکسسازیِ کارکند. او تا آزادی پدرش مجبور به کار بود تا بالاخره بعد از آزادی پدرش توانست به مدرسه بازگردد.
دیکنز بعد از پایان دوره مدرسه در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد و پس از آشنائی با زندگی شلوغ و متنوع لندن، بر آن شد تا روزنامهنگار شود. در این دوره، با نشان دادن توانایی بالای خود در خلاصهنویسی، در ۱۸۳۲ در حالیکه جوانی ۲۰ ساله بود، خبرنگار امور عمومی و پارلمانی شد.
دیکنز در سال ۱۸۲۹ دلدادهٔ دختری به نام ماریا بیدنل (Maria Beadnell) شد، اما والدین ماریا او را از لحاظ اجتماعی در سطحی نازلتر از خود، یافتند. این دلباختگی بعدها در عشق شخصیت معروف رمانش «دیوید کاپرفیلد» به دختری به نام «دورا» بازتاب یافت.
نخستین طرحوارهٔ دیکنز در سال ۱۸۳۳ منتشر شد. او در این سالها با دیدار از نواحی خارج از لندن و حضور در گردهماییهای انتخابات مجلس و تهیه گزارش از آن، ژرفن وارد زندگی اجتماعیای شد.
در سال ۱۸۳۸ از مدارس ارزان «یورکشر» دیدن کرد و در «نیکلاس نیکلبی»، دربارهٔ این اماکن نوشت. در همین روزها با زنی به نام آنجلا بروت کوتس (Angela Burdett-Coutts) آشنا شد و به دفاع از افکار بشر دوستانهٔ این زن پرداخت و کوشش اجتماعی خود را در خدمت اهداف او به کار بست. از جملهٔ این فعالیتها تأسیس خانهای برای زنان آسیبدیده در سال ۱۸۴۷ بود.
هر چند دیکنز در سال ۱۸۳۰ از بزرگان ادب آن روزگار محسوب میشد، اما او پس از آن نیز، از تلاش خود برای تاختن به بیداد و ستمگری و فخرفروشی، دست نکشید. دیکنز با بسط طرح اولیهٔ «ساعت آقای همفری»، داستانی بلندی با عنوان «دکان عتیقهچی» نوشت و همچون گذشته، فریاد اعتراض خود را از به کارگیری کودکان در معادن، به گوش جامعه رساند و همچنین طنز تمسخر علیه «توریها» را در نوشتههای خود جای داد، کسانیکه مخالف تصویب قوانین انسانی بودند.
در سال ۱۸۴۲ با سفر به امریکا و به رغم استقبال گرمی که از او شد، «یادداشتهایی از امریکا» و «مارتین چارلز لویت» را به قلم آورد که آمیختهای بودند از ستودنیهای بسیار امریکا و آنچه در نگاه دیکنز نفرتانگیز آمدند.
وی در سالهای ۱۸۴۴-۱۸۴۵ از ایتالیا دیدن کرد و در آنجا ناقوسهای جنوا، عنوان «بانگ ناقوسها» را به ذهنش القا کرد، کتاب کوچکی که ضربهای بزرگ به نفع مستمندان روزگارش زد. در پی بازگشت از ایتالیا، چندی سردبیر دیلی نیوز شد و برای بهبود وضع مدارس ژندهپوشان و لغو اعدام مجرمان در ملأ عام، کمر همت بست.
«دامبی و پسر» را در پاریس و لوزان نوشت و بعد از نگارش رمان معروف «دیوید کاپرفیلد»، مجلهٔ خود «هاوسهولد وردز» را راه اندازی کرد. مجلهای که سبک سخن او بود، اساسی و انسانی. دیکنز در این ایام نویسندگی و روزنامهنگاری را با تئاتر - که اغلب به نفع مؤسسات خیریه برگزار میشد- در هم آمیخت.
با شیوع وبا در سال۱۸۵۴، دیکنز مصرن خواستار بهبود وضع بهداشت جامعه شد. وی پالمرستن و دولتش را به خاطر سوء ادارهٔ وحشتناک جنگ کریمه مورد انتفاد قرار داد و این انتقادها در بیکفایتی موصوف در «داریت کوچک» پی گرفته شد.
بیقراری دیکنز برای خلق اثر همچنان باقی بود، اما سلامت او با خواندنهای پر از شیفتگیاش، روز به روز تحلیل میرفت. او از لحاظ مالی هیچ کم نداشت، اما از نظر جسمانی شکسته به نظر میرسید (فلج جزئی - ناتوانی در خواندن حروف سمت چپ و لنگش روز افزون پای چپ). بیاعتنایی او به هشدارها تا آنجا پیش رفت که در سال ۱۸۷۰ اقدام به یک رشته کتابخوانی جدید نمود. دیکنز در ۱۵ مارس برای آخرین بار «سرود کریسمس» را خواند و سرانجام در ۹ ژوئن ۱۸۷۰، در حالیکه «ادوین درود» به پایان نرسیده بود، به طور ناگهانی از جهان رفت.
دیکنز مدافع پرشور کرامت انسان است. از بدرفتاری با انسان به هر دلیلی بیزار است. بد رفتاری با انسان حتی به دلیل خلافکاری یا اشتباهات فاحش قابل توجیه نمیداند. او بدرفتاری و شکنجه زندانیان را غیر قابل توجیه و تنبیه روحی و جسمی کودکان را غیر قابل تحمل و مجازات کودکان را به هر دلیلی زشتترین کار میشمارد.
سورن کیرکهگارد: حقیقت فردی در برابر حقیقت مطلق
سورن کیرکهگارد (Søren Kierkegaard ۱۸۵۵ - ۱۸۱۳)، فیلسوف دانمارکی وجود، انتخاب، و تعهد یا سرسپردگی فرد را مطالعه کرد و بر یزدانشناسی جدید و فلسفه، بهویژه فلسفه هستیگرایی (Existentialism) تاثیر گذاشت. او بر ماهیت ذهنی باورهای مذهبی تاکید داشت.
در نظر او عالیترین حقیقت، حقیقت درونذهنی و یا فردی است. کیرکهگارد بر این فرمان خداوند که ابراهیم پسرش اسحاق را قربانی میکند تمرکز میکند. عملی که اعتقادات اخلاقی ابراهیم را نقض میکند. ابراهیم ایماناش را به شکلی ثابتقدم با اطاعت از فرمان خداوند اثبات میکند. با وجود اینکه او آنرا درک نمیکند و نمیتواند از آن سر دربیاورد. این «تعلیق حکم اخلاقی»، چنانچه کیرکهگارد اعلام میکند، به ابراهیم اجازه میدهد تا به یک سرسپردگی نسبت به خداوند نائل شود.
کیرکهگارد یکی از اولین فلاسفهای است که در مورد رابطهی دینداری با مدرنیته و آزادی اندیشه پژوهش کردهاست. در نهایت در پی آن است که دینداری را از کلیسا جدا کند و به صورتی اصولیتر و انتخاب فردی به انسان برگرداند.
کیرکهگارد روشنفکری است که با دید انتقادی به شرایط حاکم بر دورانش نگاه میکند. در پایاننامه خود به طنز دوران رومانتیسم انتقاد میکند و میگوید اگر سقراط در بحثهایش از طنز بهره میگرفت، هدفش هدایت شنونده به یک حقیقت والا بود نه صرفن خنداندن مردم و سرگرم کردن آنها و در واقع دور کردن آنها از مسائل مهم دوران خود. این انتقاد با نقد به هگلگرائی (Hegelianism) و بالاتر از آن فلسفه حقیقتگرا و در نهایت با زیر سوال بردن کلیسا ادامه پیدا کرد.
در دوران کیرکهگارد نظریات هگل آنچنان فراگیر شده بود که هر اعتراضی به فلسفه هگل مورد تمسخر جریان مسلط فلسفه زمان قرار میگرفت. فلاسفه زمان هر جریان فکری اجتماعی را با نظریات هگل توضیح میدادند. حتی ادعا میکردند که فلسفه هگل توضیح کامل همه جریانهای فکری است. کیرکهگارد نمیتونست قبول کند که نظریهای وجود داشته باشد که همه حقیقتها را شامل شود. اصولن، حقیقت از نظر او یک مسئله فردی بود، نه چیزی مستقل و قائم به ذات خود.
به نظر کیرکهگارد، هیچکس نمیتواند ادعا کند که حقیقت را درک کرده است. هرکسی فقط میتواند مدعی شود که برداشتی شخصی از واقعیات پیرامونش دارد. برداشت شخصی هیچکسی هم بر برداشت شخصی دیگران ارجحیت ندارد. بنابراین، کیرکهگارد نمیپذیرفت که یک دستگاه فکری (ایدئولوژیک یا دینی) مدعی شود که پاسخ همه پرسشها را دارد. پذیرفتن اینکه یک دستگاه فکری جواب همه پرسشها را دارد مثل این است که قبول کنیم که دارویی وجود دارد که هر بیماریای را درمان میکند!
فلسفه کیرکهگارد توجه خاصی به فانی بودن انسان دارد. انسان فرصت محدودی در اختیار دارد و سرانجام میمیرد. هر انسان یک موجود یگانه است که هرگز قابل تکرار نیست. این موجود یگانه در کنش و واکنش با دنیای پیرامونش تصوری از واقعیت برای خود میسازد و بعد حتی دیدش نسبت به پیرامونش هم متاثر از این تصور می شود. بنابراین، برای یک موجود فانی، «حقیقت محض» قابل دسترسی نیست که بخواهد نگران وجود چنین حقیقت محضی باشد. پس به جای حرف زدن در مورد حقیقت برای تمام انسانها باید در مورد حقیقت برای «من» حرف زد. این نگاه، کل فلسفه دوران را به مبارزه فرا میخواند. فلسفه تا آن روز دانش حقیقتگرایی بود که مدعی داشتن پاسخی قطعی و غائی برای هر پرسشی بود.
کلیسا هم نمیتونست این دیدگاه کیرکهگارد را تحمل کند. کلیسا مدعی بود که برای هر پرسشی پاسخی آماده دارد و انحصار حقیقت محض در دستان اوست. به نظر کیرکهگارد کلیسا بیشتر از اینکه محور دین و دینداری باشد، نتیجه توافق سران کلیسا با زمامداران دوران بود. کیرکهگارد از بی هویت شدن انسان مدرن نگران بود و درمان را در رشد و تکامل انسانیت انسانها میدانست. او انتخاب آزاد را مورد تاكید جدی قرار میداد و مسیحیت منسک پرور (کلیسا و قوانین و مناسکش) را نه تنها بیارزش حتی مخرب میدانست چون کلیسا را مانع این انتخاب آزاد انسان میدید.
کیرکهگارد، با نسبی دانستن حقیقت به همه هشدار میدهد كه از صادر کردن احكام جزمی (Dogmatic) بپرهیزند و به انسانها حق بدهند كه هر كس طبق انتخاب و خواست آزاد خودش شیوه زندگیش را انتخاب کند.
هستیگرایی: انسان آزاد و خودآفرین
هستیگرایی (Existentialism) جریانی فلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسئولیت و نیز نسبیتگرایی است. دیدگاه هستیگرایانه، بر تقابل میان هستی انسان و نوع هستیئی که اشیای طبیعی دارند، تاکید می کند. انسانها که از موهبت اراده و آگاهی بهرهمندند، خود را در جهان بیگانهی اشیائی مییابند که نه این را دارد و نه آن را.
واژهٔ اگزیستانسیالیسم نخستین بار توسط فیلسوف فرانسوی، گابریل مارسل (Gabriel Marcel) بکار گرفته و سپس توسط ژان پل سارتر، در مقالهٔ «هستیگرایی و انسانگرائی» (Existentialism and Humanism) به طور گسترده منتشر شد. این کتاب کوچک نقش مهمی را در فراگیرکردن تفکرات هستیگرایانه ایفا کرد. (سارتر، ۱۳۸۰)
فیلسوفان هستیگرا، هستی انسان را به عنوان گونهای متمایز از هستی دیگر هستندگان مورد دقت قرار میدهند و این تمایز هستی انسان را وجود (Existense) می خوانند. آنها میکوشند تا نشان بدهند که چه تفاوتی میان وجود یا بودن انسان در این دنیا با سایر شکلهای هستی وجود دارد.
میتوانیم چهار مفهوم بنیادین را در هستیگرایی برجسته کنیم: امکان ناضرور یا تصادفی بودن هستی، آزادی، مسئولیت و اصالت. انسان دارای ماهیت پیشینی نیست که به فرض خدا یا طبیعت آن را ساخته باشند. انسان همچون هر هستندهای امری ممکن است و نه ضروری. خودش را میسازد و آزادانه میان گزینههای ممکن برمی گزیند. مسئول گزینشهای خویش است و باید بتواند آن چه را که خود درست میداند بسازد. (و نه این که بنا به سرمشق همگان رفتار کند) و در این صورت کاری اصیل انجام دادهاست. طرح این نکتهها توسط سارتر از نگرشی هستی شناسانه آغاز شد که خودش آن را هستیشناسی پدیدارشناسانه نامید و در اصل استوار بود بر دستاورد فلسفی هایدگر.
اصول فلسفه هستیگرایی مبنی بر اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت انسان است. از میان اندیشمندان هستیگرایی، مارسل و کییرکه گارد بینشی ایمانگونه داشتهاند و سارتر و هایدگر اندیشههای خداناباورانه داشتهاند.
اساس نگاه فلسفی سارتر به انسان این است که انسان را مختار میداند و بر این اساس به انکار خداوند میرسد؛ زیرا که او معتقد است انسان نمیتواند مختار باشد، در حالی که خالقی مطلق و یگانه داشتهباشد که از ازل میدانسته که چه میخواهد بسازد. البته این مساله کاملاً بر اساس خدای کلامی معتزله و اشاعره و همچنین خدای کلامی مسیحی و خدای کلامی یهودی صحت دارد. انسان وقتی مختار باشد، باید مسئولیت هر انتخاباش را بپذیرد و از همین بینش است که سارتر خود را مسئول جنگ جهانی میداند و این جا دلهره و اضطراب به وجود میآید که فرد با خود میگوید از آن جا که من مسئول این کار هستم، آیا این کار درست بوده و چه نتایجی خواهدداشت که من آنها را نمیدانم یا نخواهمدید!؟
از دیدگاه هستیگرایان انسان موجودی است خودآفرین که از هیچ منش و هدفی برخوردار نیست بلکه آنها را با تصمیمگیریهای ناب، یعنی از طریق «خیز»های وجودی، بر میگزیند.
هنری تورو: نافرمانی مدنی یک حق شهروندی
هنری داوید تورو ( Henry David Thoreau ۱۸۶۲ – ۱۸۱۷) نویسنده، شاعر و فیلسوف امریکائی مبارز در راه الغای برده داری و طرفدار حق نافرمانی مدنی مردم در برابر دولتها بود.
او نظریهپرداز نافرمانی مدنی (Civil Disobedience) و یکی از مهمترین چهرههای تَعالیگرائی (Transcendentalism) و عشق به بدویت (Simple living) است. شهرت وی به دلیل مقاله نافرمانی مدنی اوست. شخصیتهایی چون ماهاتما گاندی، مارتین لوتر کینگ و لئون تولستوی تحت تأثیر این مقاله قرار گرفتهاند.
وی عقیدهٔ توماس جفرسون را در مورد حکومت قبول داشت: آن حکومتی بهتر است که کمتر حکومت کند. او مینویسد: «هیچ چیزی برای انسانها مفیدتر از این قاطعیت نیست که اجازه ندهند کسی به حریم خصوصی آنها نفوذ کند.»
تورو به نیازهای حداقلی انسان نظر داشت. او مینویسد: «انسان هرچه زندگیاش را سادهتر کند، به همان اندازه میتواند پیچیدگیهای هستی را بیشتر و بهتر درک کند.»
هریت بیچر استو: زنی کوچک آغازگر نبردی بزرگ
هریت بیچر استو (Harriet Beecher Stowe ۱۸۹۶ - ۱۸۱۱) از نامیترین نویسندگان ادب پایداری سیاهان و از هواداران فعال لغو بردگی در ایالات متحده بود.
هریت در ۲۱ سالگی به همراه خانوادهاش به اوهایو سفر کرد و در آنجا از نزدیک شاهد زندگی سیاهان و ظلمی که بر آنان میرفت، بود. وضع بردهداری آمریکا در آن زمان تأثیر زیادی بر روحیه وی گذاشت و این امر باعث گردید تا کتاب معروف «کلبه عمو تم» (Uncle Tom's Cabin) را به رشته تحریر درآورد. این رمان اعتراضی علیه بردگی غیرانسانی سیاهپوستان در امریکا بود.
کلبه عمو تم درابتدا به صورت پاورقی در یکی از روزنامهها چاپ شد و وقتی به صورت کتاب چاپ شد نه تنها درامریکا بلکه درتمام کشورهای جهان میلیونها نسخه از آن به فروش رفت وتا سالها نمایشهای بر اساس آن بر صحنه تئاترهای جهان اجرا شد. دیری نگذشت که در امریکا خانم استو از یک سو به شخصیتی بسیار محبوب واز سوی دیگر به چهرهی بسیار منفور مبدل شد. در گرما گرم جنگ داخلی امریکا ابراهام لینکلن رییس جمهور وقت امریکا در ملاقاتی به او گفت: «پس شما همان خانم کوچکی هستید که باعث جنگی بزرگ شد».
تولستوی پس از خواندن کتاب در ستایش آن گفت:این رمان یکی از بزرگترین فراوردههای ذهن بشر است.
هرچند جنگ بین شمال صنعتی که محتاج کارگر بود تا کشاورز و جنوبیهای کشاورز که محتاج بردگان بودند، بیشتر دلایل اقتصادی داشت تا احساسی، نه سال پس از از انتشار کلبهٔ عمو تم، در سال ۱۸۶۱، جنگ داخلی آمریکا آغاز شد که سرانجام آن صدور فرمان لغو بردگی بود.
الکساندر هرزن: آزادی فردی به مثابه ارزش مطلق
الکساندر هریزن (Alexander Herzen ۱۸۷۰ - ۱۸۱۲) نویسنده و اندیشمند روس که آرمانش، آزادی فردی بود و همهی زندگیاش را وقف شورش بر ضدِ همهی اشکال ستم – اجتماعی، سیاسی، عمومی و خصوصی – کرد. او معتقد بود آزادی افراد در زمان و مکان معین، یک ارزش مطلق است؛ وجود حداقل فضای آزادی عمل برای همهی مردمان ضرورت اخلاقی است و نباید زیرپا گذاشته شود، حتی به نامِ مفاهیم انتزاعی و اصول کلی، مثل رستگاری ابدی، یا تاریخ، یا بشریت، یا پیشرفت و مخصوصا دولت و کلیسا. هرتسن معتقد بود که اینها نامهای کلی هستند که برای ارتکاب جور و ستم به آنها استناد میکنند، یا افسونهایی که برای خفه کردن احساس و وجدان بشری ساخته و پرداخته شدهاند. (برلین، ۱۳۶۱)
هرزن، از استقلال و تنوع و بازی آزادانهی طبایع فردی لذت میبرد. دلش میخواست خصائل شخصی تا سر حد امکان پرورش یابند، خودجوشی و استقامت و تمایز و غرور و شور و صداقت و رنگ و روش افراد آزاد را ارج مینهاد؛ و از خشونت بیدلیل و تسلیم بیجهت تنفر داشت و آرزومند عدالت اجتماعی و کفایت اقتصادی و ثبات سیاسی بود. با این همه، معتقد بود که اینها فرع دفاع از حیثیت انسانی و ارزشهای تمدن و حمایت از افراد در برابر ظلم و تجاوز است. (برلین، ۱۳۶۱)
هرزن معتقد بود که هر جامعهای که به هر دلیلی، نتواند جلو اینگونه تجاسر به آزادی را بگیرد، و در را برای اهانت، بخصوص اهانت به آزادی های فردی، باز بگذارد محکوم است. هرزن چنین جامعهی ضعیفی را با همان خشمی محکوم میکند که کارامازوف هنگام رد کردن وعدهی سعادت ابدی به بهای شکنجهی یک کودک بیگناه از خود نشان میدهد. (برلین، ۱۳۶۱)
اندیشههای این متفکر قرنِ نوزده، نه در لحن و نه در مضمون هیچ تجانسی با نویسندگان و متفکرانِ متدین دوران خودش نداشت و درک آن به زمانهای بسیار فراتری از دورانِ او رسیده است. (برلین، ۱۳۶۱)
خواهران برونته: زندگی واحساسات زنان را از دید زنانه
شارلوت برونته (Charlotte Brontë ۱۸۵۵ - ۱۸۱۶)، امیلی برونته (Emily Jane Brontë ۱۸۴۸ - ۱۸۱۸) و آن برونته (Anne Brontë ۱۸۴۹ - ۱۸۲۰) زندگی واحساسات زنان را از دیدگاهی زنانه وارد ادبیات کردند.
خواهران برونته از پیشگامان جنبش زنگرایی (Feminisim) هستند.
جین آستن: روایت دغدغهها و مشکلات زندگی زنان
جین آستن (Jane Austen ۱۷۷۵ - ۱۸۱۷) نویسنده انگلیسی که آثارش، ادبیات غربی را بسیار مورد تأثیر قرار دادهاست. شناخت او از زندگی زنان و نقد اجتماعی گزنده، مهارتش در گوشه و کنایهها، اورا به یکی از مشهورترین رماننویسان عصر خودش تبدیل کردهاست.
آستن در رمان« اِما» (Emma) مانند سایر داستانهایش، به دغدغهها و مشکلات زندگی زنان آن دوران انگلستان میپردازد. «اِما» درباره عشقی سو تعبیر شده است. این رمان در ۱۸۱۵ میلادی منتشر شد. دورانی که نوشتن زنان بینهایت غیرمعمول بود. برای همین جین همیشه مواظب بود، پیشخدمتها یا دیگران که از اعضای خانوادهاش نبودند، بو نبرند او چه کار میکند. حتی جیمز، برادر جین هیچوقت به پسرش نگفت کتابهایی را که او با آن لذت میخواند، عمهاش نوشته. آنها را، همانطور که روی جلد کتاب آمده بود، «یک بانو» نوشته بود. فقط همین، یک بانو.
ایوان تورگنیف: تصویری از زندگی دهقانان و روشنفکران روسیه
ایوان تورگنیف (Ivan Turgenev ۱۸۸۳ - ۱۸۱۸) نویسنده، شاعر و نمایشنامهنویس روسی است. آثارش تصویری است از زندگی دهقانان وابسته به زمین و بررسی تلاش روشنفکران روسیه برای رسیدن به عصری نوین.
نخستین اثر منثور او کتابی به نام «خاطرات یک ورزشکار»، وضع بد زندگی دهقانان وابسته به زمین روسیه را تصویر میکند. مقامات دولت تزاری از انتشار این کتاب رنجیدند اما بهانه ای برای بازداشت وی پیدا نکردند. ولی وقتی او در مقاله ای، از «گوگول» تمجید کرد او را یک ماه به زندان انداختند و بعد تبعیدش کردند. او از این دوره برای مطالعه و نگارش استفاده زیادی کرد و «آشیانه یک اشراف زاده» و «پدران و پسران» را نگاشت که از آثار مهم ادبیات قرن نوزدهم جهان است.
تورگنیف در آثارش چنان روسیه را واقعگرایانه به تصویر می کشید که کتاب هایش را «دفتر خاطرات روسیه» آن روزگار می دانند. او از کسانی بود که اعتقاد داشت سرنوشت روسیه در گرو پذیرش نکات مثبت فرهنگ غرب است.
تورگنیف در دانشگاه های مسکو و سن پترزبورگ در رشته های ادبیات کلاسیک، ادبیات روسی و زبان شناسی تحصیل کرد. در سال ۱۸۳۸ در دانشگاه برلین فلسفه و تاریخ خواند. تورگنیف در دوران تحصیل در آلمان سخت تحت تاثیر افکار «هگل» قرار گرفت. او با این اعتقاد که روسیه نیز باید باورهای عصر روشنگری را بپذیرد، به روسیه برگشت.
تورگنیف در «پدران و پسران» اختلاف بین نسلها، کارگر و کار فرما، ارباب و دهقان، زن و مرد، انقلابی و محافظه کار، چگونگی درک آنها از یکدیگر را در جامعهی روسیه در قرن نوزده نشان میدهد. او در این کتاب تحولات اجتماعی و آداب و رسوم طبقات مختلف روسیه را به بهترین وجهی با افکار شاعرانه ی خود تلفیق کرده و اثری دلپذیر به وجود آورده است.
جورج الیوت: از دختری روستائی و مذهبی تا زنی انقلابی و خداناباور
خانم ماریان اوانز (Evans Marian ۱۸۸۰ - ۱۸۱۹) با نام مستعار مردانهی جورج الیوت (George Eliot) رماننویس، روزنامهنگار و مترجم انگلیسی است. او روش آنالیز روانشناسی شخصیتهای رمانهای مدرن را بنیان نهاد.
اوانز در رمان سه بخشی «مناظری از زندگی روحانیون» (Scenes of Clerical Life) که در واقع زندگینامه خود اوست، نقش مذهب و کلیسا در زندگی زنان دوران خویش را نشان میدهد. در رمان روند تحول روحی و فکری دختری روستائی و مذهبی، و طغیان و ستیز او با کلیسا و فراروئی زنی انقلابی و خداناباور را روایت میکند.
گوستاو کوربه: وابسته به رژیم آزادی
گوستاو کوربه ( Gustave Courbet ۱۸۷۷ - ۱۸۱۹) نقاش فرانسوی بنیانگذار مکتب واقعگرایی در نقاشی و از مروجان آزادی و دموکراسی بود. او در کارهایش واقعیتهای اجتماعی دوران خود را ثبت کرد.
کوربه «هنر برای هنر» را پوچ و بیهوده میدانست و با رومانتیکهائی که نقاشیهای او را تحقیر میکردند یک مبارزه نظری پیگیر کرد. او توانست افکار عمومی را به خود جلب کند و پیروزی او در میدان نقاشی در عرصهی ادبیات نیز موثر افتاد و کمک مهمی به نویسندگان واقعگرا کرد.
کوربه به علت شرکت در کمون پاریس محکوم شد و به سوئیس گریخت. از گفته های مشهور اوست:
من پنجاه ساله هستم و در این پنجاه سال، من همواره در آزادی زیستهام. پس به من رخصت دهید که زندگیم را در آزادی به پایان برسانم. بگذارید هنگامی که من مُردم، دربارهام این گونه سخن گویند: «او به هیچ مکتبی، به هیچ کلیسایی، به هیچ نهادی، به هیچ فرهنگستانی، و به هیچ رژیمی تعلق نداشت، جز رژیم آزادی.»
سنگتراش اثر گوستاو کوربه ۱۸۵٠ که در جنگ جهانی دوم از بین رفت.
هربرت اسپنسر: جامعه هرچه متکثرتر، منسجمتر
هربرت اسپنسر (Herbert Spencer ۱۹۰۳ - ۱۸۲۰)، فیلسوف انگلیسی دگرگونی در ساختارهای اجتماعی را بهطور جدی مورد مطالعهٔ قرار داد. از نظر اسپنسر تکامل از یک وضعیت نامعین، نامنسجم و یکدست به وضعیت منسجم، ناهمگون و چنددست (متکثر) حرکت میکند. هرچه تمایز بیشتر باشد انسجام بیشتر خواهد شد و وابستگی تقویت میشود.
اسپنسر مانند سن سیمون، آگوست کنت و کارل مارکس نه تنها برای تفسیر جامعه، بلکه برای تغییر آن نیز کوشش داشت. او در سال ۱۸۶۰ میلادی شاهکار زندگی خود را به نام «تکامل» آغاز کرد. اسپنسر اعتقاد داشت که تکوین اجسام به اهتمام اجزای متشکل در درون خود صورت میگیرد. مبدأ چنین تفکری که: تکامل به طور مستقل و خارج از مشیت الهی یا قدرت دیگری انجام میگیرد، در عهد خود فرضیهای انقلابی بود.
اسپنسر علاوهبر زیستشناسی، به قلمرو جامعهشناسی و سپس «اخلاق» روی آورد. او موفق شد با ارائه اصولی که از فرضیه تکامل برگرفته بود، فلسفه عمومی را بارور سازد. او معتقد بود که: کهکشان به صورت مجموعهای عظیم حرکت میکند و پیوسته در جهت کسب ویژهگیها و تفکیک و تنظیم عناصر، تکمیل میگردد و در این مسیر به همآهنگی بیشتر بین عناصر تشکیلدهنده میپردازد.
اسپنسر می گوید که تکامل زندگانی حرکت از کثرت به وحدت است و برای همین امر بشر جامعه را تشکیل دهد. مردم بدون معاشرت نمیتوانند زندگی کنند و برای همین هم باید حسن معاشرت داشته باشند و هرکس باید از خودخواهی دست بردارد و رعایت دیگران را بکند. البته فطرت انسان بر خودخواهی است و میتوان گفت مصلحت هم همین بوده است. اگر خودخواهی نبود کسی کار نمیکرد و رنج نمیبرد. اما چون زندگی اجتماعی ضروری است، برای ما آشکار میشود که سعادت جمع بدست نمی آید، مگر اینکه هر فردی سعادت دیگران را بخواهد.
از گفتههای اوست:
آزادی متعلق به یکنفر نیست، مال همهاست.
اشخاصی که نمیتوانند دیگران را ببخشند، پلهایی را که باید از آن عبور کنند را خراب مینمایند.
هیچکس نمیتواند آزاد باشد مگر وقتی که همه از آزادی، کاملن برخوردار گردند. هیچکس نمیتواند کاملن از اصول اخلاقی پیروی کند مگر اینکه همه اخلاقی گردند و سرانجام هیچکس نمیتواند کاملن سعادتمند شود مگر اینکه همه سعادتمند باشند.
نکراسف: پشتیبانی از زنان و رعایای وابسته به زمین
نیکلای نکراسف (Nikolay Nekrasov ۱۸۷۸ - ۱۸۲۱) شاعر و روزنامهنگار روس که با آثار اعتراضی-اجتمایی خود به مکتب رمانتیک پایان داد و مقدمات رشد طبیعتگرائی و واقعگرائی را در روسیه فراهم نمود. وی در پشتیبانی از زنان و رعایای وابسته به زمین به انتقاد از حکومت تزاری پرداخت.
نکراسف به توصیف قهرمانی زنان آزادیخواهان جنبش دکابریست میپردازد که همسران تبعید و محکوم شده خود درسالهای تبعید و کار اجباری را همراهی میکنند، زنان از خودگذشته ای که با روحیه ای قوی.
نکراسف او به فاحشهگی کشیده شدن پاره ای از زنان فقیر را ازعواقب زندگی ناعادلانه شهری معرفی میکند و زنان روستائی را می ستاید و در شعر «شبها از خیابانهای تاریک گذشتم» میسراید:
در روستاها
مازنانی داریم
باچهره ای حاکی ازاهمیت آرام
باحرکاتی پر ازنیروی زیبایی
باقدم هایی محکم
بانگاهی جذابتر از ملکه ها
داستایفسکی: کنکاوی در روان و روحیه انسان
فیودور داستایفسکی (Fyodor Dostoyevsky ۱۸۸۱ - ۱۸۲۱) رماننویس، روزنامه نگار و نویسنده روسی که تاْملات عمیق روانشناختیاش در زمینه روحیات بشر، تاْثیر بسیار زیادی بر رمان در قرن بیستم داشت. رمانهای داستایفسکی دارای عناصر اتوبیوگرافیک فراوانی هستند ولی در نهایت با مسائل اخلاقی و فلسفی سر و کار دارند. او شخصیت هایی با تاْثیر متقابل ارائه می کرد که در زمینه آزادی انتخاب، سوسیالیسم، الحاد، خیر و شر، خوشبختی و غیره دیدگاه ها و عقاید متفاوت و متضادی داشتند.
در رمان «برادران کارامازوف» سه برادر نماد سه جنبه از وجود انسان هستند: عقل (ایوان)، احساس (دمیتری)، و ایمان (آلشا). داستان این رمان بازنمایی وضعیت اخلاقی و معنوی جامعه آن دوران روسیه است.
رمان های داستایفسکی پیش در آمدی بودند بر بسیاری از ایده های نیچه و فروید. خود داستایفسکی ژرفن تحت تاْثیر افکار متفکرانی چون «الکساندر هرزن» و «ویساریون بلینسکی» قرار داشت. او معتقد بود که آثار سترگ ادبی فقط در آزادی سیاسی اجتماعی شکل می گیرند. این چنین آثاری همیشه با مسایل اجتماعی مرتبط اند. او بیشتر بر تحول معنوی فرد تاْکید می کرد تا دگرگونی اجتماعی.
هرمنوتیک: تلاش برای فهمیدن یکدیگر
هرمنوتیک، یا «تفسیر»،«تعبییر»، و «تأویل» (Hermeneutics) دانشی است که به «فرایند فهم یک اثر» میپردازد و چگونگی دریافت معنا از پدیدههای گوناگون هستی اعم از گفتار، رفتار، متون نوشتاری و آثار هنری را بررسی میکند. دانش هرمنوتیک با نقد روششناسی، میکوشد تا راهی برای «فهم بهتر» پدیدهها ارائه کند. به زبان دیگر، دانش هرمنوتیک به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش است که آیا روش و راهکاری وجود دارد تا خوانندگان یک متن و یا بینندگان یک اثر هنری، با بهکارگیری آن روش، به دریافت معنای ثابت و مشخصی از آن اثر یا متن دست یابند؛ یا این که درک و فهم هر مخاطبی مختص اوست و با دیگری تفاوت دارد.
هرمنوتیک، از فعل یونانی (Hermeneuein) به معنای «تفسیر کردن» اشتقاق یافته و با واژهٔ هرمس (Hermes)، خدای پیام رسان یونانیان دارای ریشهٔ مشترک است. هرمس واسطهای بود که به عنوان مفسر و شارح، محتوای پیام خدایان را که ماهیت آن فراتر از فهم آدمیان بود، برای آنها به گونهای قابل درک درمیآورد.
هرمنوتیک از نظر تاریخی به سه دوره تقسیم میگردد (احمدی، ۱۳۹۰):
• هرمنوتیک کلاسیک
• هرمنوتیک فلسفی
• هرمنوتیک نوین
هرمنوتیک کلاسیک
پس از سده میانه و از میان رفتن سیطرهٔ مسیحیت کاتولیک، کتاب مقدس از زیر سایهٔ کلیسا خارج شد و به میان مردم آمد. در این زمان که مردم برای خواندن و فهم کتاب مقدس به آزادی رسیده بودند، نیاز به قواعدی بود تا از هرج و مرج در تفسیر پیشگیری کند و به خوانندگان، برای فهم درست و درک معنای اصلی متون راهکاری نشان دهد. اشلایرماخر (Schleiermacher) و ویلهلم دیلتای (Wilhelm Dilthey) دو تن از دانشمندان این دوره بودند که اصول اولیهٔ دانش هرمنوتیک را در قرن نوزدهم بنیان گذاردند. این دو معتقد بودند که یک معنای غایی و یک فهم نهایی از اثر وجود دارد؛ وظیفهٔ مفسر است که با شناخت اثر، بررسی نشانههای درون متنی و اصلاح روش تفسیر تلاش کند تا بدان «معنای نهایی» دست یابد. دیلتای همچنین معتقد بود که برای فهم بهتر متن، باید به نیت مؤلف پی برد و دانست که او متن مورد نظر خود را به چه منظور و با چه هدفی آفریدهاست.
هرمنوتیک فلسفی
در قرن بیستم میلادی، تحول بزرگی در هرمنوتیک روی داد و این دانش پا به عرصهٔ تازهای گذاشت که عوامل اصلی این تحول را باید دانشمندان و فیلسوفان نامداری چون فردریش نیچه، مارتین هایدگر، هانس گئورگ گادامر، پل ریکور و ... دانست. در این دوره به جای تلاش برای روشمندسازی شیوهٔ فهم، بحث از ماهیت فهم به میان آمد. فیلسوفان این عصر در صدد اثبات این نکته بودند که چیزی به نام «فهم نهایی» و مؤلفهای تحت عنوان «نیت مؤلف» مطرح نیست. فهم آن چیزی است که در اندیشهٔ مفسر نقش میبندد. فهم هر مفسر ریشه در زمانه، جامعه، فرهنگ و تربیت او دارد و این عوامل، محدودهٔ عملکرد ذهن مفسر را ناخودآگاه در حصار میگیرد؛ او نمیتواند بیرون از این دایره بیندیشد و بفهمد. بنابراین فهم امری اتفاقی و مسبوق به پیشینهٔ تاریخی مفسر است که به شکل یک واقعه (event) درون ذهن وی شکل میگیرد و به هیچ روی قابل کنترلکردن و تعریف در قالب روش و راهکار نیست. درک و استنباط هر خواننده، منحصر به خود اوست و به تعداد خوانندگان یک متن، فهمهای متفاوت وجود خواهد داشت.
اشکال عمدهٔ نظریات هرمنوتیک فلسفی این است که با نفی روش، هر فهم و استنباطی از اثر را قابل توجیه میداند و این امر را طبیعی و ناگزیر قلمداد میکند و بدینوسیله، راه را بر قرائتهای متفاوت و بعضن متضاد از یک اثر میگشاید. دو اثر مشهور این دوران یکی کتاب «هستی و زمان» (Being and Time) از هیدگر و دیگری «حقیقت و روش» (Truth and Method) از گادامر است.
هرمنوتیک نوین
در دوران معاصر تلاش زیادی صورت گرفتهاست تا برخلاف هرمنوتیک فلسفی، شیوه و راهکاری خاص برای دستیابی به فهمی واحد ارائه شود. نمایندگان بزرگ این دوره «امیلیو بتی» (Emilio Betti) و «اریک هرش» (Eric Donald Hirsch) با نقد نظریات هایدگر و گادامر سعی در احیای آموزههای هرمنوتیک کلاسیک دارند و میکوشند برای دغدغههای ذهنی اشلایرماخر و دیلتای قاعدهای منسجم و اصولی تعریف کنند: قاعدهای که هم «روش در فهم» را توجیه کند و هم به دریافت «فهم نهایی» از اثر نائل گردد. اریک هرش عقیده دارد که در تفسیر متن، دو برداشت مستقل از یکدیگر وجود دارد: نخست معنایی که از الفاظ متن دریافت میشود؛ دیگری شواهد آن معانی در دورانی که اثر تفسیر میشود. سپس توضیح میدهد که معنای لفظی همواره ثابت است، اما شواهد آن معنا، در هر دورهای فرق میکند.
گوستاو فلوبر: ترسیم چهره زنان پیشگام
گوستاو فلوبر (Gustave Flaubert ۱۸۸۰ - ۱۸۲۱) یکی از برجستهترین نویسندگان فرانسه است که درکتاب «مادام بوواری» (Madame Bovary) به ترسیم چهره زنان پیشگام آن دوره، زندگی اجتماعی و دشواریهای آنها میپردازد. زنی با انتظارات و رویاهای پرشور و بلند پروازنه، نظام مردسالار فرانسه آن دوران را به چالش می طلبد. او از روزمرگی و تکراری بودن زندگی ناراضی است و در «مادام بوواری» آمده است:
مادام بوواری حتی سر میز غذا نیز کتابش در دستش بود و به آرامی ورق میزد در حالیکه چارلز با او حرف میزد ویا غذا میخورد.
لویی پاستور: گامی بزرگ در شناخت سبب بیماریها
لویی پاستور (Louis Pasteur ۱۸۹۵ - ۱۸۲۲) شیمیدان و زیستشناس فرانسوی که نقش باکتری در روند تخمیر و فاسدشدن و بروز بیماریها را نشان داد. شناخت نقش باکتریها در بروز بیماری و کشف واکسن ضدهاری ابداع عمل پاستوریزهکردن شناخت بشریت را از بیماریها ژرفتر نمود.
شاندور پتوفی: سهم سربازان از جنگ فقر است یا مرگ
شاندور پتوفی (Sándor Petőfi ۱۸۴۹ - ۱۸۲۳) شاعر مجاری بهحمایتِ زبانِ مردمی در اشعار عامیانه پرداخت و نوع جدیدی از ادبیات را بهوجود آورد. در صحنه سیاست از منافع دهقانان فقیر دفاع میکرد و سرنگونی پادشاهی هابزبورگ و دستیابی به استقلال ملی مجارستان را در صدر اهداف مبرم و انقلابی خود قرار داده بود. شعر او و زندگانی او یکجا مظهر تمایلات آزادیخواهانه یک ملت است.
پتوفی تاریخ انقلاب بزرگ فرانسه را دوست میداشت. مطالعه حوادث این انقلاب عظیم چشمان او را باز میکرد و میفهمید که باید برای دفاع از حق طبقات محروم وطنش که اسیر دست مالکان بزرگ و اشراف بودند قیام کند. مخصوصا حوادث سالهای خونین ۱۷۹۲ و ۱۷۹۳ انقلاب فرانسه خیلی در او مؤثر بود. خود او گفته است:
دعای صبگاهی من تاریخ انقلاب فرانسه است، این انجیل جدید تعلیم دهنده آزادی و نجاتبخش امروز بشر است.
پتوفی در جنگ آزادیبخش مجارستان کشته شد.
عشق و آزادی
این دو را میخواهم
جانم را فدا میکنم
در راه عشقم
و عشقم را
در راه آزادی
به سربازان احترام بگذارید
اگر از جنگ باز آیند
وطن به ایشان یک عصای گدایی می بخشد
و اگر در جنگ بمیرند
فراموشی بر گور آنها و نام آنها می ریزند
لرد بایرون: افتخار در خشک کردن اشک، نه در جاری ساختن خون
جورج بایرون (George Byron ۱۸۲۴ - ۱۷۸۸) معروف به لرد بایرون شاعر وادیب انگلیسی برای اینكه قطعه بسیار معروف «زندانی شیلن» (The Prisoner of Chillon) را بسازد با پای خود به برج معروف شیلن در كنار دریاچه لمان رفت و چندی در آنجا مانند محبوسین زندگی كرد تا بتواند به روحیه زندانیان سابق شلین پی ببرد. این قطعه او از بزرگترین شاهكارهای ادبی حیات وی به شمار میرود.
وقتی آزادیخواهان یونان برای خارج شدن از زیر یوغ اسارت دولت عثمانی از مردم آزاد جهان كمك طلبیدند بایرون نیز بیدرنگ به درخواست آنان پاسخ داد و به جبهه جنگ یونان شتافت و درحین جنگ در میسولونگی یونان در ۳۶ سالگی كشته شد. از اوست:
افتخار در خشک کردن قطرهای اشک است، نه در جاری ساختن جوی خون.
معنای شادی، چیزی جز شاد كردن دیگران نیست.
آدولف باختین: مدافع پرشور یگانگی روحی بشریت
آدولف باختین (Adolf Bastian ۱۹۰۵ - ۱۸۲۶) اندیشمند آلمانی بر تکامل انسانشناسی (anthropology)، مردمنگاری (ethnography) و روانشناسی تاثیر بسیار گذاشت. او مدافع پرشور «یگانگی روحی بشریت» بود و به استدلال آن میپرداخت و ادعا میکرد که مقایسهای علمی از همهٔ جوامع انسانی آشکار خواهد کرد که دیدگاههای جهانی متمایز، دربردارندهٔ عناصر بنیادی یکسانی است. براساس نظر باختین، همهٔ جوامع انسانی در مجموعهای از «ایدههای اصلی» (elementary ideas) شریکاند؛ فرهنگهای متفاوت یا «ایدههای قومی» (folk ideas) انطباق محلی این ایدههای بنیادیاند.
لئو تولستوی: شرمنده لذایذ ظالمانه
لئو تولستوی (Lev Tolstoy ۱۹۱۰ - ۱۸۲۸)، نویسنده و فعال سیاسی و اجتماعی روس، به رغم شهرت و محبوبیتی که با انتشار آثارش کسب کرد، زندگی خود را به شدت تغییر داد و به ساده زیستن روی آورد.
تولستوی به لحاظ توجه احترامآمیزی که بهآموزش و پرورش کودکان و نوجوانان داشت، در سال ۱۸۵۷ به مدت پنج سال از کشورهای اروپای غربی و با مشاهیر اروپا مانند: چارلز دیکنز، ایوان تورگنیف، فریدریش فروبل (Friedrich Fröbel) و آدلف دیستروِگ (Adolph Diesterweg) دیدار كرد. پس از بازگشت بهکشورش، براساس تجارب نوآموخته، دست به یک رشته اصلاحات آموزشی زد و در همین راستا به پیروی از ژان ژاک روسو، به تأسیس مدارس ابتدایی در روستاها پرداخت.
لئو در نامهای به یکی از خویشاوندانش که اداره امور دربار و مباشرت املاک تزار روسیه را بر عهده داشت، چنین نوشته است:
هرگاه بهمدرسه قدم میگذارم، با مشاهده چهرههای کثیف و تکیده، موهای ژولیده و برق چشمان ِ این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار میشوم و همان حالتی بهمن دست میدهد که بارها از دیدن شرابخواران مست، بر من مستولی شدهاست. ای خدای بزرگ! چگونه میتوانم آنها را نجات دهم؟ نمیدانم به کدام یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را تنها برای تودهها میخواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکینها و لومونوسفهای آینده را از غرق شدن رهایی بخشم.
تولستوی هیچگاه تفاوتی بین کودکان قائل نشد و دانشآموزان نخبه را از دیگران متمایز نکرد تا درخور ِ توان و استعداد هر کودک، آموزش مناسب را به آنها ارزانی دارد. پس از اینکه مدارس از سوی اداره سلطنتی تزار تعطیل شد، تولستوی به فعالیتهای فرهنگی و اهداف تربیتی ِ مورد علاقهاش ادامه داد. او با انتشار کتابهای سرگرمکننده با ترکیبی از علوم طبیعی و انسانی، همچنین داستانهای آموزشی بهویژه داستانهای ازوپ، کودکان را با ارزشهای اخلاقی، اجتماعی و معنوی آشنا نمود. میلیونها کودک روسی تا دهه دوم قرن بیستم با آموزش الفبای تولستوی، سال اول دبستان را آغاز نمودند. با اتخاذ این روش، تولستوی توانست در جنبش اصلاحات آموزشی وایجاد مدارس آزاد به گونه سامرهیل (Summerhill School)، مؤثر واقع شود.
شاهکار تولستوی، «جنگ و صلح» (War and Peace)، یکی از معتبرترین منابع تحقیق و بررسی در تاریخ سیاسی و اجتماعی قرن نوزدهم روسیه است. همچنین حماسهی مقاومت روسها را در برابر حملهی ناپلئون بازگو میکند. منتقدان آن را یکی از بزرگترین رمانهای جهان و فراتر از آن یک رمان در بردارندهی دیدگاههای فلسفی نویسنده دربارهی زندگی و تاریخ میدانند.
تولستوی، در اوج اشتهار، مبتلا به سرگشتگی و ناامید از بهبود وضعیت جامعه شد و در مرز انحطاط فکری و شکست روحی قرار گرفت. او بهعنوان عضوی از اداره کل آمار و سرشماری در مسکو در سال ۱۸۸۲ میلادی با فقر روزافزون کارگران که در مقام مقایسه با محرومیت دهقانان وابسته به زمین از ابعاد وسیعتری برخوردار بود، آشنا شد. با تأثیرپذیری از این واقعیت تلخ، به منظور کمکرسانی به کشاورزان و جلوگیری از مهاجرت دسته جمعی آنان به شهرها، اقدام بهایجاد تشکیلاتی نمود که پشتیبانی از روستاییانی که محصولاتشان در اثر حوادث و آفات طبیعی آسیب دیده بود، در دستور کار خود قرار داد. او خود نیز با ترک سیگار و الکل و کنارهگیری از تفریحات مخصوص مانند شکار حیوانات، اعلام همدردی نمود و اعتراف کرد: «چه لذایذ ظالمانهای!»
از جمله فعالیتهای اجتماعی تولستوی، حمایت از زندانیان سیاسی، مذهبی و سربازان فراری بود. او در مقاله «در باره رواداری مذهبی» (On Religious Toleration) تلاش کلیسای ارتودوکس برای مسیحی کردن اجباری محکوم میکند.
تولستوی هرچه در خارج از روسیه مشهورتر میشد، بههمان نسبت نیز در داخل روسیه مورد طعن و لعن و انزجار دستگاههای دولتی و مراجع ارتودوکس قرار میگرفت. نوشتههایش پیش از انتشار توقیف و شایعه روانی بودن او به سرعت پراکنده میشد. پلیس تزاری کوچکترین حرکت وی را زیر نظر گرفته بود. هنگامی که به پشتیبانی از مریدانش برخاست و برای آزادی آنها از بازداشت، تمام مسئولیتها را که به عنوان مدرک جرم مطرح بودند به عهده گرفت، به او گفتند:
«جناب کنت، جاه و جلال شما به قدری بزرگ است که زندانهای ما گنجایش آن را ندارد!»
انتشار رمان «رستاخیز» (Resurrection) بهانهای در دست مراجع عالی کلیسای ارتودوکس شد، تا در تاریخ ۱۹۰۱ میلادی بهدلایل زیر، تولستوی را بهعنوان مرتد معرفی نماید:
• تکذیب وحدت تثلیث مقدس در وجود خدای واحد.
• تکذیب بکارت مریم مقدس، قبل و بعد از تولد مسیح.
• تکذیب رستاخیز مسیح، و ضدیت با مظهر لاهوتی - ناسوتی مسیح پسر خدا.
• تکذیب وقوع معجزه در مراسم عشای ربانی. (تولستوی، معجزه را به طور عام و اعجاز تبدیل نان به تن ِ مسیح را به طور خاص نفی کردهاست.)
تولستوی، مبارزات قهرآمیز سوسیالیستها در جهت برقراری دیکتاتوری پرولتاریا، و آنارشیستها را مردود دانسته و به عنوان پرچمدار انساندوستی، مبارزه خشونتپرهیز و مخالف با جنگ و خونریزی شناخته شدهاست.
در دوران تولستوی، موج آزادیخواهی روسیه را فراگرفته بود. موضوع آزاد كردن «سرفها» مسأله حاد روز بود، و تولستوی به دهقانان املاك خود طرحی را ارائه میدهد تا آزادشان سازد. ولی دهقانان به طرح او بدگمان شدند وخیال كردند كه حقهئی در كار است و به همین جهت نقشه او را رد كردند.
تولستوی برای بچههای دهقانان مدرسهای درست كرد و شیوههای تربیتی او انقلابی بود. شاگردها حق داشتند ، كه به مدرسه نروند و حتی وقتی در كلاس هستند، به درس معلمشان گوش ندهند. در مدرسه تولستوی، نظم انضباط به هیچ وجه وجود نداشت و هیچ یك از شاگردان هیچ وقت تنبیه نمی شد. تولستوی خودش درس می داد، تمام روز را با بچه ها كار می كرد و عصر كه می شد در بازیهای آنها شركت میكرد و برای آنها قصه می گفت و با آنها آواز می خواند.
از گفتههای اوست:
همه میخواهند بشریت را عوض کنند، دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند.
هنریک ایبسن: افشای گرگان در لباس میش
هنریک ایبسن (Henrik Ibsen ۱۹۰۶ - ۱۸۲۸) شاعر و نمایشنامهنویس نروژی در دوران شدت کشمکشهای سیاسی در نروژ و اروپا، فعالی سیاسی بود. عضو اتحادیه کارگران شد و مدتی در روزنامهئی مقالات سیاسی و هنری منتشر میکرد. ولی پلیس به روزنامه حمله و آن را توقیف کرد و کارکنان آن به استثنای ایبسن، همه بازداشت شدند.
او اثری به نام «کمدی عشق» (Love's Comedy) نوشت و در آن حرمت و پاکیزگی زندگی زناشویی را مورد استهزا قرار داد. در «براند» (Brand) قهرمان داستان همه چیز را فدای عقیده و ایمان خود میکند. «ارکان اجتماعی» (The Pillars of Society) داستان مرد گرگ صفتی است که خود را به لباس میشی درآورده و با تظاهر به تقوی و پرهیزکاری، مایه فساد اجتماع میشود.
ایبسن در نمایشنامه «دشمن مردم» (An Enemy of the People)، ضمن رد نظر اکثریت، روزنامهها را نیز به باد انتقاد میگیرد. شخصیت دکتر استوکمان (Stockmann) در دشمن مردم تا آن اندازه منطبق بر شخصیت خودش است که ایبسن به ناشرش چنین مینویسد: «دکتر و من درست با یکدیگر توافق داریم. در موضوعهای فراوان بسیار هماهنگیم. اما دکتر کمی لجوجتر از من است.» دکتر استوکمان درواقع همانند ایبسن یک پیشرو است که همواره قصد مبارزه با اکثریت و دفاع از اقلیت را دارد.
ایبسن روشهای واقعگرایانه در نمایشنامه نویسی را با الهام از آنتون چخوف رواج داد. دوره اولیه آثار او برگرفته از اسطورهها و افسانههای نروژی بود که به زبان منظوم و شاعرانه نوشته شده بود . این آثار اگرچه حال و هوای رمانتیک دارند ولی رگههای واقعگرایی و صراحت در آنها دیده میشود.
رشد صنعت و تغییر ساختار اقتصادی در قرن نوزدهم که سوداگری در آن رشد میکند، ایبسن را به سوی تغییرات اساسی در نمایشنامههای خود سوق میدهد. در دوره دوم کار او از اسطورهها و قهرمانان افسانهای خبری نیست، بلکه این مردم عادی هستند که شخصیتهای نمایشی او را میسازند. اوج این روش در نمایشنامه «دشمن مردم» مشهود است.
ایبسن، نمایشنامه نویسی واقع گرا بود که در آثارش با نگاهی تیره و بدبینانه به جهان و زندگی بشر اروپایی نگاه کرد و ارزش ها، سنت ها و باورهای خشک و متحجر اجتماعی را زیر پرسش برد. آثار ایبسن به دلیل درونمایه های سنتستیزانه اش به مذاق جامعه زمانش خوش نمیآمد و بسیاری را علیه او میشوراند. نمایشنامه «دشمن مردم» ایبسن در واقع واکنش انتقادی او به جامعه محافظه کار و سنتی نروژ و نگاه بسته و محدود آنها به آثار اوست.
نمایشنامههای ایبسن از نظر فرم غیر ارسطویی و از نظر درونمایه، واقعگرا و انقلابی بودند و در آنها روابط انسانی از دریچۀ بیان زندگی درونیِ فرد، نمایان می شد.
در «دشمن مردم» دو برادر مقابل یکدیگر می ایستند. دکتر استوکمان که از حقیقت دفاع می کند و شهردار شهر برادرش که تکیه بر واقعیت دارد. اختلاف نظر آنها درباره حمامهای طبی شهر است. حمام هایی که شهر کوچک آنها را در قیاس با شهرهای اطراف منطقه در موقعیت ویژهای قرار داده است که همین موضوع نوید درآمدزایی قابل توجهی را برای شهر و ساکنانش می دهد.
در آستانه بهره برداری از این حمامها، دکتر استوکمان جواب نامهای را دریافت می کند که حاوی نتیجه آزمایشهای او درباره نوع ساختار حمام هاست. بنا براین نتیجه وضعیت حمام ها از نظر ساختار به شکلی است که ایجاد آلودگی وبیماری می کند، پس دکتر استوکمان خواهان به تعویق انداختن استفاده از آنها می شود تا بازسازی لازمه در آنها صو رت بگیرد.
شهردار برادر او با این موضوع مخالف است، چون او معتقد است که این اقدام سبب بی اعتباری حمامهای شهر میشود که بعید است به این زودی ها شهر بتواند به شهرت کنونی اش برسد و از دکتر استوکمان می خواهد که ماجرا را فاش نسازد. این موضوع با مخالفت دکتراستوکمان روبرو می شود و در نهایت برنده این کشمکش شهرداراست. این تضاد دوران ساختار جدید اقتصادی عصر اوست. ساختاری که سبب توسعه است، ولی همزمان چیزهای ارزشمندی را نابود می سازد.
ادبیات نمایشی ایبسن در زمان خود بسیار رادیکال بود و تحول تازه ای را در عرصۀ نمایشنامه مدرن سبب شد. تفسیر های موجود از اجرای آثار ایبسن، آغاز عصری نو در هنرهای نمایشی بود. عصری که به اتمام نرسیده و همچنان پویا و جستجوگر با وام گیری از آثار درام نویس بزرگ نروژی، به خلق آثاری بدیع و متفاوت سرگرم است.
واقعگرایی: روایت عادت و اخلاق مردم
واقعگرایی (Realism)، نقطه مقابل پندارهگرایی (Idealism) است. واقعگرایی یعنی اصالت واقعیت خارجی. این مکتب به وجود جهان خارج و مستقل از ادراک انسان، قائل است. پندارهگرایان همه موجودات و آنچه را که در این جهان درک میکنیم، تصورات ذهنی و وابسته به ذهن شخص میدانند و معتقدند که اگر من که همه چیز را ادراک میکنم نباشم، دیگر نمیتوانم بگویم که چیزی هست. در حالی که بنابر نظر و عقیده واقعگرایانه، اگر ما انسانها از بین برویم، باز هم جهان خارج وجود خواهد داشت.
واژه واقعگرایی در طول تاریخ به معانی مختلفی غیر از معنایی که گفته شد، استعمال شدهاست. مهمترین این استعمالها و کاربردها، معنایی است که در فلسفه مدرسی (Scholastic) رواج داشتهاست. در میان فلاسفه مدرسی، جدال عظیمی بر پا بود که آیا کلی وجود خارجی دارد و یا اینکه وجودش فقط در ذهن است؟
کسانی که برای کلی واقعیت مستقل از افراد قائل بودند، واقعگرا و کسانی که کلی را تنها دارای وجودی ذهنی و در ضمن موجودات محسوس میدانستند و برای آن وجود جدا از جزئیات قائل نبودند،، پندارهگرا خوانده میشدند.
بعدها در رشتههای مختلف هنر مانند ادبیات نیز سبکهای واقعگرایی و پندارهگرایی به وجود آمد و سبک واقعگرا در مقابل سبک پندارهگرا است. سبک واقعگرایی یعنی سبک گفتن و نوشتن متکی بر نمودهای واقعی و اجتماعی. اما سبک پندارهگرا عبارت است از سبک متکی به تخیلات شاعرانه گوینده یا نویسنده.
واقع گرایی در رمان و نمایشنامه بر آن است که خیال پردازی و فردگرایی رومانتیسم را از بین میبرد و به مشاهدهٔ واقعیتهای زندگی و تشخیص درست علل و عوامل و بیان تشریح و تجسم آنها میپردازد. هدف حقیقی واقعگرایی تشخیص تأثیر محیط و اجتماع در واقعیتهای زندگی و تحلیل و شناساندن دقیق شخصیتهایی است که در اجتماع معین به وجود آمدهاست. سعی نویسندگان واقع گرا در این است که جامعه خود را تشریح کنند و تغییر و رشد شخصیتهای موجود در جامعه را نشان دهند.
از این روست که کار نویسنده در این مکتب به کار یک مورخ نزدیک میشود با این تفاوت که هنرمند درونکاوی میکند و عادت و اخلاق مردم اجتماع خویش را بیان میکند. بالزاک به این نکته اشاره میکند و در «کمدی انسانی» میگوید: «با تنظیم سیاههٔ معایب و فضایل و با ذکر آنچه زاییدهٔ هوسها و عشق هاست و با تحقیق درباره مشخصات اخلاقی و انتخاب حوادث اساسی جامعه و یا خلق و توصیف شخصیتها ممکن است به نوشتن تاریخی موفق شوم که مورخان از آن غافل بودهاند، یعنی «تاریخ عادات و اخلاق جامعه».
از نمایندگان بزرگ واقعگرا در فرانسه بالزاک، گوستاو فلوبر و استاندال در انگلستان چارلز دیکنز و هنری جیمس و در روسیه لئون تولستوی و داستایوسکی وماکسیم گورکی را میتوان نام برد. «بابا گوریو»، «اوژنی گرانده»، «آرزوهای بزرگ»، «رستاخیز»، «جنگ و صلح» و «دوران کودکی» از آثار مشهور این مکتب به شمار میروند.
خوشهچینان (ژانفرانسوا میل Jean-François Millet)
لوئیزا الکوت: پشتیبان حقوق زنان و بردگان
لوئیزا الکوت (Louisa May Alcott ۱۸٨۸ - ۱۸٣۲) نویسنده آمریکائی که بیشتر به سبب داستانهایی که برای کودکان به ویژه برای دختران نوشته شناخته می شود و داستان «زنان کوچک» او از ادبیات کلاسیک کودکان به شمار میرود. الکوت در نگارش این داستان از خانواده و زندگی خود الهام گرفته است، داستان یک خانوادهی دوستداشتنی و دخترانشان را بازگو میکند. الکت در این رمان اهمیت عشق خانوادگی، وفاداری، نیکوکاری و وظیفه را همراه با جزئیات زندگی دختران در سده نوزدهم نشان میدهد.
لوئیزا می الکوت از مخالفان برده داری و از طرفداران فعال جنبش زنان بود و در نوشتههایش اغلب اصلاحات آموزشی و آرمانهای فمنیستی را بیان می کرد.
ویلهلم دیلتای: رهائی علوم انسانی از یوغ علوم طبیعی
ویلهلم دیلتای (Wilhelm Dilthey ۱۸۳۳ - ۱۹۱۱) مورخ، جامعهشناس، روانشناس و فیلسوف آلمانیست. او از بنیانگذاران جامعهشناسی تفهمی به شمار میرود. دیلتای با پوزیتیویسم مخالفت کرد و معتقد بود نمیتوان علوم انسانی را در قالب تجربه ریخت. اصطلاح هرمونتیک نخستینبار توسط او به کار رفت.
بحث از بنیادهای فلسفی علوم انسانی نخستین بار در تاریخ علوم انسانی غرب با انتشار کتاب «مقدمه بر علوم انسانی» (Introduction to the Human Sciences) ویلهلم دیلتای در ۱۸۸۳ مطرح شد. نگاه دیلتای به مباحث فلسفه علوم انسانی در ذیل پارادایم هرمنوتیک قرار میگیرد که در واکنش به پوزیتیویسم شکل گرفت. او رسالت کتابش را نیز «تثبیت اهمیت و استقلال علوم انسانی در مقابل سلطه تحمیلشده دیدگاه علوم طبیعی در تفکر فلسفی» میداند.
او یکی از اندشمندان تاثیرگذار و شاید موسس در حوزه هرمنوتیک است و در کنار شلایرماخر و گادامر، به عنوان یکی از اضلاع مثلث هرمنوتیک مدرن مطرح به شمار میآید. دیلتای برای نخستین بار هرمنوتیک را بنیاد روششناختی علوم انسانی معرفی میکند و میکوشد این علوم را از سیطره پوزیتیویسم برهاند.
دیلتای با توجه به ویژگیهای کنش انسانی و معنادار بودن کنشهای آدمیان، به تفاوت موضوعات علوم انسانی و علوم طبیعی پی برده بود. ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، با تأثیرپذیری از دیلتای توانست نوع جدیدی از جامعهشناسی را بنیان گذارد که کمتر از علوم طبیعی الگو میگرفت (جامعهشناسی تفهمی).
مارک تواین: مبارزه با مشکلات زندگی با خنده وخوشبینی
ساموئل لنگهورن کلمنس (Samuel Langhorne Clemens ۱۹۱۰ - ۱۸۳۵ که بیشتر با نام قلمیاش، مارک توین (Mark Twain)، شناخته میشود، نویسنده و طنزپرداز آمریکایی می گفت ما در این سرزمین از وجود سه چیز برخورداریم: وجدان بیدار، آزادی بیان و احتیاط لازم برای اینکه از دوتای اول هرگز استفاده نکنیم!
مارک تواین طنزپرداز تیزبینی است که تلاش میکرد انسان را با خنده وخوشبینی در غلبه با مشکلات زندگی کمک کند. او منتقد پیگیر زندگی اجتماعی وسیاسی به ویژه تبعیضنژادی و سیاست خارجی امریکاست. او در کتاب « یک یانکی اهل کانکتیکات در دربار شاه آرتور» (A Connecticut Yankee in King Arthur's Court) با طنزی گزنده تمدن اروپا و امریکا را نقد میکند و سیاست برتریطلبانه و توسعهطلبانه ایالات متحده را رد میکند.
الیزابت گرت آندرسن:نخستین بانوی پزشک
الیزابت گرت آندرس (Elizabeth Garrett Anderson ۱۹۱۷ - ۱۸٣۶) بانوی پزشک انگلیسی، به علت پذیرفته نشدن زنان در دانشگاه، پیش خود تحصیل کرد و موفق به اخذ دانشنامه شد (١۸۶۵). وی نخستین بانو شهردار انگلستان شد (١۹۰۸).
در دورانی از تاریخ انگلیس كه پیشرفتهای علمی بیشتر توسط مردان صورت میگرفت، الیزابت گرت اندرسون، خط بطلان بر این معادله سنتی كشید و با معرفی خود به عنوان نخستین پزشك انگلیس نشان داد كه زنان نیز همچون مردان میتوانند در دانش حساس و پیچیدهای همچون پزشكی موفق شوند. الیزابت گرت نخستین زن در تاریخ انگلیس به شمار میآید كه با موفقیت توانست امتحانات سخت ورود به دنیای پزشكی را پشت سر بگذارد.
در تاریخ معاصر انگلیس از این زن به عنوان یكی از پرچمداران توجه به حقوق زنان و اهمیت پیشرفت آنها در عرصههای مختلف علمی و آموزشی یاد میشود. او همواره بر حق زنان برای استفاده از فرصتهای آموزشعالی و علمی تاكید داشت.
الیزابت گرت اندرسون سال ۱۸۶۵ میلادی پس از انجام آزمونی توسط انجمن پزشكان و داروسازان به عنوان پزشك تایید شد و اجازه طبابت یافت. این رویدادی تاریخی و مهم در انگلیس آن دوران به شمار میرفت. (Glynn, ۲۰۰۸)
چارتیسم: مبارزه برای آزادی رای
چارتیسم (Chartism) یا مَنشورگرایی جنبشی سیاسی و اجتماعی برای اصلاح در بریتانیا و ایرلند شمالی در دههی ۴۸ - ۱۸۳۸ که در «منشور مردم» (People's Charter of 1838) خواستهای ششگانهی خود را اعلام کردند. مهمترین آنها عبارت بود از: آزادی رای برای همهی مردان، برقراری رای مخفی و برافتادن ِ شرط ِ مالکیت برای نمایندگان پارلمان.
آلفرد فویه: مبارزه برای سازگاری آرا
آلفرد فویه (Alfred Fouillée ۱٩۱٢ - ۱٨۳٨) فلیسوف فرانسوی تلاش جدی کرد تا رایها و مذاهب مختلف را باهم سازگار کند.
فویه بر این گمان بود كه برای معنویات نمی توان حدّ و انتهایی متصور گشت. وی بر فضیلت هایی چون حس مسئولیت، محبت، خیرخواهی و نوعدوستی تاكید فراوان داشت و این صفات را از مصادیق كمالات اخلاقی تلقی می نماید.
امیل زولا: تصویر موشکانه زندگی ناکامان
امیل زولا (Émile Zola ۱۹۰۲- ۱۸۴۰) نویسنده و یکی از چهرههای کوشای مبارزه برای آزادی سیاسی در فرانسه است و در تبرئه افسر ارتش «آلفرد دریفوس» نقش اساسی داشت . او یکی از پایهگذاران مکتب طبیعتگرائی (Naturalism) است. او در نوشته هایش کوشش در نمایاندن اوضاع اجتماعی وحالات و دگر گونیهای جامعه و افراد دارد.
زولا قبل از نویسنده شدن، برای روزنامههای سیاسی مطلب مینوشت. به عنوان یک خبرنگار سیاسی نفرتش را از ناپلئون سوم، که از موقعیتش سو استفاده میکرد، مخفی نمینمود.
وی سلسلۀ مجموعۀ بیست جلدی رمان های خود را زیر عنوان «روگن-ماکار» (Les Rougon-Macquart) و با عنوان فرعی «تاریخ اجتماعی و طبیعی یک خانواده در دوران امپراطوری دوم» (Natural and social history of a family under the Second Empire) اجتماع را زیر ذرهبین میگیرد و موشکانه زندگی ناکامان را روایت میکند. در این نوشته ها با امید به آیندۀ روشن بشریت از مسایل مربوط به محافل مالی و سیاسی، بورژوازی، تجارت، کارگران، روستاییان، روسپییان، هنرمندان و نقاشان سخن می گوید. در آثار وضعیت اجتماعی، فضا، محیط کار و مبارزه کارگران جایگاه برجسته دارد.
در داستان «غذای پسمانده» (La Curée) غارت اموال ملت را در زمان ناپلئون سوم را نشان میدهد و جامعه فاسد زمان امپراتوری دوم را با توصیفی گویا و تصویری رنگین پیش چشم ما میگذارد.
در داستان «شکم پاریس» (Le Ventre de Paris) زندگی فقیرانه و پر از رنج کاسبهای کم سرمایه را با واقعبینی ژرف و صادقانه شرح میدهد.
در رمان «گناه کشیش موره» (La Faute de l'Abbé Mouret) به تضاد حکومت گیتیانه و حکومت مذهبی میپردازد. در این داستان معایب و غرایز پست جامعه فاسد شده و سودجوییهای مفرط حکومتگران را بیپروا فاش میسازد.
در رمان «حمله آسیاب» (L'Attaque du moulin) به پیامد ویرانگر جنگ میپردازد. داستان از خاطرات جنگ ۱۸۷٠ مایه گرفته و توصیف ساده مناظر زیبا و عاشقانهای است که بر اثر جنگ دچار ویرانی و قتل و غارت شده بود.
رمان «نانا» (Nana) با روایت زندگی یک روسپی تصویری از یک جامعهای تباه شده و ضعف و انحطاط طبقه بالای جامعه نشان میدهد.
در کتاب «دیگ» Pot-Bouille که مقصود دیگ ثروتمندان است، زولا برای هجو آداب و رسوم کاسبهای پولدار، خانهی ظاهراً مجللی را در یکی از کوچهها برگزید و درون آن را در معرض تماشا گذارده است، دیوارها را شفاف ساخته و رازها را از پشت آن بیرون کشیده و هیاهوی خانوادهها و پخت و پز روزانه و آمد و رفتهای فریبکارانه را نشان داده است. زولا به کسانی که در این کانونها ادعای نیکبختی دارند، خطاب میکند و میگوید: «شما دروغ محض هستید و در دیگ شما چیزی جز کثافت و فساد پخته نمیشود.» این داستان نیز اعتراض فراوان به همراه آورد.
زولا با انتشار کتاب «ژرمینال» (Germinal) زندگی نکبتبار کارگران معدن پیش چشم ما می گذارد، کارگرانی که در زیر بار استخراج معدن خرد شدهاند و با مزد ناچیز و گرسنگی، در وضع پریشانی به سر میبرند، فساد بر سراسر زندگیشان حکمفرما میشود و از شدت تیرهروزی به الکل و زن پناه میبرند و به سبب آنکه اربابها قصد دارند که از مزدشان کسر کنند، به اعتصاب روی میآورند، چندین ماه از کار دست میکشند و سرانجام بر اثر سرما و گرسنگی، اعتصابشان به شکست منتهی میشود، به قوای انتظامی تسلیم میشوند و به دوزخ معدن بازمیگردند.
آگوست ببل: مبارز پرشور حقوق زنان
آگوست ببل ( August Bebel۱۹۱۳ - ۱۸۴۰) نویسنده، رهبر سیاسی، نظریهپرداز و سازمانگر و یکی از بنیانگذاران حزب سوسیال دموکرات آلمان بود که در زمانهای که سندیکا در آلمان ممنوع بود سازمانگر مقاومت برای افزایش دستمزد کارگران بود، با مداخله نظامی آلمان در بیرون مرزهایش انتقاد میکرد و یکی از نقاط برجسته او توجه و تمرکزی است که روی مسائل مربوط به حقوق زنان دارد.
کتابهای ببل در زمینه حقوق زنان (Women in the Past, Present, and Future & Women Under Socialism) بخشی مهمی از کارنامه اوست. تاکید او بر لزوم برابر حقوقی زنان و مردان در آن دوران حتی در میان همفکرانش نیز با موانع روبهرو بود، اما سرانجام تابوهای بسیاری شکست و این کتابها، به کتابهای مرجع و الهامبخش مبارزان آزادی زنان بدل شد:
برچیدن آشپزخانه در خانهها برای شمار کثیری از زنان نوعی رهایی است. باید به ایجاد آشپزخانههای بزرگ و جمعی روی آورد؛ آشپزخانههایی که در آنها رنج دود خوردن و تحمل حرارت و آلودهشدن به چربی و دوده در کار نباشد؛ آشپزخانههایی که با پیشرفتهترین امکانات تکنیکی و ماشینی باید بیشتر به سالن شبیه باشند تا محل کار؛ تا کار به شدت نامطبوع و وقتگیری که به دوش زنان گذاشته شده همگانی و به تفریح بدل شود…
زن در جامعه جدید به لحاظ اجتماعی و اقتصادی باید مستقل باشد و فارغ از سلطه هر اثری از اقتدار و استثمار. او همچون انسانی آزاد باید همتراز مردان بایستد و حاکم سرنوشت خویش باشد.
حتی جنبش کارگری در بخش بزرگی از دوره خودش جنبشی مردانه بود. بنیانگذاران آن یا کارورزان و کارگرانی مانند ببل بودند یا دانشورانی مانند مارکس و انگلس. در همه این عرصهها زنان به گونه سیستماتیک امکان ورود نداشتند. حتی حضور فزاینده زنان در مشاغل کارگری و صنعتی نیز به عنوان استثناییهایی در “کارهایی که اصولا به مردان تعلق دارند” تلقی میشد.
اثر معروف ببل به نام “زن و سوسیالیسم” که سال ۱۸۷۹ در زوریخ منتشر شد ورق را تا حدود زیادی برگرداند. این اثر گرچه بلافاصله در آلمان ممنوع اعلام شد ولی به تدریج نام ببل را در جهان پرآوازه ساخت و به مبنای تئوریکی برای تلاش برای رهایی زنان بدل شد.
چند سال بعد با تلاشهای کسانی مانند کلارا تسکین تلاش برای تامین حقوق زنان در آلمان جنبه سازمانگرانه یافت. ببل در برنامه عملی که سال ۱۸۸۹میلادی تحت عنوان “مسئله زنان و کارگران زن در دوران معاصر” منتشر کرد میان جنبش زنان و سیاستهای یک حزب سوسیالیستی پیوند زد و مطالبات مربوط به زنان را بیش از پیش در کانون توجه این گونه احزاب قرار داد.
بیشک ببل از نخستین پیشقراولان مبارزه برای آزادی همهجانبه زنان در عرصههای اقتصادی، اجتماعی و جنسی است. او سوسیال دمکراسی را به نیرویی اساسی در صحنه ملی و بینالمللی بدل کرد و در عین حال، حقوق زنان را در مرکز توجه جنبشهای اجتماعی دوران خویش قرارداد.
ادوارد هارتمن: سعادت فردی در گرو تعالی نوع بشر
ادوارد هارتمان (Eduard von Hartmann ۱۹۰۶ - ۱۸۴۲) فیلسوف آلمانی در کتاب «فلسفه ٔ ناخودآگاه» (The Philosophy of the Unconscious) اصل وجود را «ناخودآگاه» می داند که در آن ادراک و اراده بیهوش، مجرد و کامل است. وقتی نقصی پیدا میشود ادارک از اراده جدا و متمایز می شود و در این شور و حرکت، اراده بر ادراک غالب می شود فسادها در جهان بروز میکند.
چاره این مشکل آن است که عقل و ادراک را با اراده به جنگ بیندازیم تا منجر به نیستی و فنا یعنی آرامش شود و حالت ناخودآگاه اصلی بازگردد. تا جهان به آن مرتبه از سعادت نرسیده است، ما بهجای اینکه دنبال سعادت و خوشی فردی خود، که امری موهوم است، باشیم باید در ترقی نوع بشر و جمع بکوشیم و اگر خوشی و سعادت برای افراد باشد در این است که از خود بگذرد و به دیگران بیاندیشد.
ویلیام جمیز: مروج پرشور کثرتگرائی
ویلیام جیمز (William James ۱۹۱۰ - ۱۸۴۲) بنیانگذار مکتب عملگرائی میباشد. پذیرش کثرت، سیلان و دگرگونی و نامتعین بودن همه چیزها و یک دیدگاه واقع بینانه و مبتنی بر عقل موجود - نسبت به همه جنبههای تجربه بشری - در کانون تفکر او قرار دارد. او معتقد بود که اگر فکر و اندیشهای مؤثر واقع شود، از نوع فکر و اندیشه واقعی است؛ و مادامی که سبب ساز دگرگونی در زندگی شود، پرمعنا و ارزشمند خواهد بود. از نگاه او، حقیقت یک امر مطلق ثابت و تغییر ناپذیر نیست بلکه در اثر فعالیت انسان ابداع یا ایجاد می شود. علاوه بر آن، بین حقیقت و خیر پیوندی تنگاتنگ وجود دارد: آنچه حقیقت است تبدیل به خیر می شود.
دغدغه نهایی او یک امر اخلاقی است. او می خواهد روشی فلسفی را برای زندگی و نیز انسانها ارائه دهد.
جمیز در کتاب «گوناگونی تجربه دینی» (Varieties of Religious Experience) که مجموعه سخنرانیهای اوست، استدلال می کند که تجربه دینی متنوع است و موضوع تفسیر قطعی نیست. اگر چه این دیدگاه با الزام و تعهد وسیعتر معنوی به کثرتگرائی (pluralism) سازگاری دارد، منظور او این است که تعهد مذهبی یک امر شخصی است، موضوعی که او در مقاله دیگر از آن به عنوان «اراده ایمان آوردن» (The Will to Believe) یاد می کند. این مربوط به فرد میشود که برای خودش تصمیم بگیرد که به چه باور داشته باشد: اگرما ماهیت باورهای مذهبی را درک کنیم، باید به آزادی مذهب احترام بگذاریم و با تفاوتها با رواداری برخورد کنیم.
روبرت کخ: افشای نقش ریزاندامگان
روبــِرت کُخ (Robert Koch ۱٩۱۰ - ۱۸۴۳) پزشک و باکتریشناس آلمانی نشان داد که علت سیاه زخم باکتری است و علت بسیاری از بیماریها ریزاندامگان (microorganism) هستند.
در سال ۱۸۸۲ کخ رسمن اعلام نمود که عامل بیماری سل را شناسائی کردهاست. این یک خبر خارق العاده بود که بسرعت در تمامی جهان پخش گردید. سل یک بیماری معمولی نبود. به آن طاعون سپید میگفتند و مسبب بیست درصد از کل مرگ و میرها در اروپا بود که بیشتر نیز گریبان جوانان را میگرفت و درمان هم نداشت زیرا که علت را نمیشناختند. با کشف باسیل کخ، اکنون مشخص گشته بود که این بیماری از کجا میآید و چرا بیشتر در محلههای پرجمعیت و کم درآمد یافت میشود و نیز چگونه میتوان از گسترش آن جلوگیری نمود.
در سال ۱۸۸۳ کخ بهمراه تیمی پزشکی از فرانسه در مصر بمبارزه با وبا برخاست و در آنجا باکتری ویبریو را که عامل اصلی بیماری وبا میباشد، دوباره شناسایی کرد. این باکتری پیشتر توسط پزشکی ایتالیایی بنام فیلیپو پاچینی در سال ۱۸۵۴ یعنی تقریبا سی سال پیشتر از کخ کشف شده بود ولی به این کشف اهمیتی نداده بودند.
فریدریش نیچه: نقد ژرف مقدسات، ارزشها، دین و اخلاق
فریدریش نیچه (Friedrich Nietzsche ۱۹۰۰ - ۱۸۴۴) فیلسوف و شاعر بزرگ آلمانی از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفهٔ امروزی بر مبنای سؤالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشها و اخلاق بودهاست.او را فیلسوفِ فرهنگ نامیده اند، زیرا درگیریِ اصلیِ اندیشهیِ او با پیدایش و پرورش و دگرگونیهایِ تاریخیِ فرهنگهایِ بشری است، بهویژه نظامهایِ اخلاقیشان. اگرچه چشمِ نیچه دوخته به تاریخ و فرهنگِ اروپا ست و دانشوریِ او در اساس در این زمینه است، امّا از فرهنگهایِ باستانیِ آسیایی، بهویژه چین و هند و ایران، نیز بیخبر نیست و به آنها فراوان اشاره دارد، بهویژه در مقامِ همسنجیِ فرهنگها. او بارها از ’خردِ‘ آسیایی در برابرِ عقلباوریِ مدرن ستایش میکند.
انتقاد با لحنی گزنده از تلقی ارزش و ضد ارزش جامعه پیام محوری نیچهاست. این پیام با مرگ فراروایت در فلسفه پست مدرنیته به منصه ظهور رسید. ارزش و ضدارزش در اراده معطوف به قدرت نهفتهاست طوری که گاه خود ما فریب ظاهر حقیقت طلبی و عدالت خواهی نمادین خود را میخوریم اما داوری ارزشی ما در پس میل به قدرت قرار دارد. پیشانگارهٔ نیچه در رسالهٔ «آرمانِ زهد» چنین است: گناهکاریِ انسان نه یک واقعیت، که تفسیرِ یک واقعیت است. (نیچه، ۱۳۹٠).
نیچه از سرسختترین منتقدین تفكر و فلسفه سنت گراست. مهمترین مشخصات آثار و افكار او تیزبینی تحلیل گرایانه ، زبان گویا ، شكاكیت عمیق نسبت به دین، قدرت و نیز تردید جدی در توانایی شناخت علمی انسان است. به عقیده نیچه كوشش انسان در راه شناخت واقعیت قبل از هرچیز از نیاز او به نتیجه كار و دستیابی به پایداری ناشی میشود. لذا انسان در رویكرد جهان شناسی خود در جستجوی ساده كردن و قابل پیش بینی كردن پرسشهاست. نیچه منتقد سرسخت آسان گیری در شناخت و بررسی است. بر اساس چنین دركی است كه نیچه به انتقاد شدید و رادیكال از ذهنی بودن فلسفه و متافیزیك و دین و فرهنگ میپردازد. او این باور را پیش میكشد كه هیچ یك از مفاهیم و آموزههای دینی، فلسفی و مرامی به خودی خود دارای ارزش مهمی نیستند بلكه این انسانها هستند كه به آنها ارزش داده و نظام ارزشگذاری را ایجاد كردهاند. این انسانها نیز عملا انگیزهای جز ساده كردن حقیقت و اخلاق و قابل پیش بینی كردن بغرنجیها ندارند. اما نیچه پس از این انتقادات تند و تیز ، خود در پی ایجاد دستگاه مفهومی تازهای نیست. زیرا نیچه اصولا منتقد «حقیقت» و «اخلاق» محض است. او همه كوشش خود را صرف افشاه ٴ انگیزههایی میكند كه در پشت ارزشگذاریهای موجود نهفته است. از همین رو نیچه و نگرش انتقادی او همچون كارآمدترین راه گشای مدرنیته محسوب میشود. زیرا رویكرد عمومی او با همه زیگزاگها و فراز و نشیبها بطور كلی همواره در جستجوی نقد ارزشهای از پیش تعیین شده است. او از این طریق در حقیقت نقش بزرگی در افزایش آگاهی انسانی، تابو شكنی و نشان دادن نسبی بودن ارزشهای بشری و مفهومی، بازی كرد. (حیدریان، ۱۳۹٠)
نیچه به فرهنگ ، زبان و اساطیر یونان باستان علاقه شگرفی داشت. با وجود انتقادات شدیدی كه نیچه به دوران و افكار رمانتیك داشت ، اما در رفتار خود تا حدی تحت تاثیر رمانتیكها بود. نیچه نیز مانند لردبایرون شاعر بزرگ و نامور دوران رمانتیك در واقع یك اشراف زاده طغیانگر بود و تصادفی نیست كه از یكسو فلاسفه دوران روشنگری بویژه كانت و روسو را بعنوان «اخلاق گرایان متعصب» مورد انتقاد قرار میداد ، اما به بایرون و آثار او عشق میورزید. اما یك ویژگی شگرف نیچه ، كوشش او برای در هم آمیزی و تركیب ارزشهای دو گانه است. زیرا نیچه از یكسو ستایش گر ابر انسان نه به معنای لغوی و زورمندی بلكه به معنای توانمند شدن انسان است و از سوی دیگر به فلسفه ، ادبیات و هنر و بویژه موسیقی عشق میورزد.
برتراند راسل در مقایسه میان نیچه و ماكیاولی تاکید میکند با وجود تمایزات زیادی كه میان این دو متفكر وجود دارد، شباهتهای زیادی میتوان در میان آنها یافت. راسل مینویسد: «ماكیاولی اندیشههای خود را از تجربه عملی سیاست پیشگی و زندگی میگرفت و هیچگاه یك نظریه پرداز تجریدی و پر وسواس و بلند پرواز نبود. اما نیچه فردی دانش آموخته بود كه آموزههای خود را براساس مطالعه و دانش و تعمق فلسفی و تجریدی پیش كشید. اما تشابه آنها بسیار بیشتر از تمایزاتشان است. فلسفه اجتماعی نیچه دارای هم پیوندی بسیار نزدیكی با اندیشههای ماكیاولی در كتاب شهریار دارد. آموزههای هر دو آنها در باره قدرت، اخلاق و مسیحیت دارای نزدیكیهای بسیاری است. هر دو آنها رویكردی ضد مسیحی دارند.»
نیچه در كتاب «چنین گفت زرتشت» دین را به اژدهایی تشبیه میكند كه طی قرنها بر سرنوشت و تفكر انسان فرمان رانده است. اخلاق دینی و دستورالعملهایی كه این ارزشها برای زندگی انسان در نظر گرفته همچون جبری دروغین است كه مانع روشن بینی و شناخت و تكامل انسان است. بنابراین عامل اصلی محدودیت بینش انسان ، دین و ارزشهای ناشی از آن میباشد. راه انسان برای فردیت یافتن از مسیر غلبه بر اخلاق دینی میگذرد و لذا باید بر این اخلاق دینی چیره گشت و آنرا بدور افكند تا بتوان به «ابر انسان» تبدیل شد و بر محدودیتهای بینشی انسان عادی فایق آمد. نیچه تاكید میكند كه انسان بجای پذیرش یوغی كه اژدهای مسیحیت به گردن او نهاده و همواره بر او فرمان رانده است كه: «تو مكلف به....» ، باید به شیری تبدیل شود كه بگوید: «من میخواهم». این نخستین پیش شرط گسستن از اخلاق دینی و گام نهادن در راه خلاقیت فردی و انسانی است. اما این نیز برای تبدیل شدن به فردیت قهرمانانه كافی نیست. باید یك گام دیگر به پیش نهاد و از شیر به كودكی معصوم تبدیل شد. چرا كه «كودك معصوم» نماد تولدی تازه و دست نخورده است. تولد تازه انسان به معنای آن است كه هیچ سنت و ارزش از پیش تعیین شدهای بر ذهنیت انسان نقش نه بسته است. ذهنیت كودك معصوم از هر گونه ارزشهای تحمیلی مسیحیت مبراست و لذا توانایی گسستن از ارزشهای دروغین و از پیش ساخته شده و ساده انگارانه را داراست. بنابراین شیر ، نماد تردید و شكاكیت و انتقاد از فرهنگ و اخلاق دینی است ، اما هنوز به معنای «ابر انسان» شدن نیست ، بلكه به معنای فردگرایی قهرمانانه است.
نیچه در اكثر آثار خود به انتقاد شدید از مسیحیت میپردازد و آنرا علت اصلی ركود و نزول انسان میداند. قدرت دین بر انسان قدرتی نامربوط و نا به حق است و لذا باید بر افتد. اما در پاسخ به پرسش ارزشهایی كه باید جایگزین ارزشهای دینی گردند، نیچه با تاكید میگوید: هیچ چیز. (Nietzche, 2001)
چنین پاسخی نشانه شكاكیت و رویكرد انتقادی او به جامعه و انسان است. اما نگرش انتقادی نیچه در واقع نه متوجه انسان و جامعه بلكه اخلاق و ارزشهای حاكم بر آنهاست. با چنین نگاهی است كه نیچه مفهوم «ابر انسان» را پیش میكشد كه مراد او تاكید بر فردیت انسان است. نیچه با گذار از مفهوم انسانهای عادی ذوب شده در دین یا در ایدئولوژی و یا هر مفهوم مشابه در جستجوی فردیت انسانی است كه در دوران او همچون نماد «قهرمانی» غیر عادی و فراتر از ارزشهای عام بشری جلوه گر میشود. نیچه از نبود قهرمان در جامعه مدرن شكوه مند است. با این وجود قهرمان مورد نظر نیچه نه نوابغ و یا شوالیهها بلكه كسانیاند كه انسان را در انسان بودن و «خود بودن» نیرومندتر میسازند و ارزشها و اخلاق حاكم بر جامعه را زیر سوال میبرند. اما باید بخاطر سپرد كه در این ستیز علیه ارزشهای رسمی و اخلاق غالب اجتماع هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد. این بدان معنی است كه انسان هرگز قادر به دسترسی به حقیقت مطلق نیست. لذا تلاش فرد انسانی برای خود یابی و راهیابی بسوی ایده آل «ابر انسان» پیكاری است تراژیك. اما همین پیكار تراژیك است كه انسان را به منزلت قهرمانی فرا میرویاند و از خود فراتر میبرد. (حیدریان، ۱۳۹٠)
آگوست پالم: اصلاح از طریق آموزش نه محدویت قانونی
آگوست پالم (August Palm ۱۹۲۲ ـ ۱۸۴۹)، سوسیالیست سوئدی، فعال و تاثیر گذار در ترویج جنبش سوسیال دموکراسی کارگری در سوئد بود که این جنبش را به سوی اصلاحگرایی راهبری کرد.
پالم ژرفن به انسان اعتقاد داشت و تحمیل محدویت بر شهروند را محکوم میکرد و بر آموزش و پرورش و آگاهسازی تاکید داشت. اندیشههای او یکی از بنیانهای دموکراسی و رفاه جامعه نوین سوئد است.
آگوست استریندبری: آرامشخواهی یک انسان در زمانه ملتهب
اگوست استریندبری (August Strindberg ۱۹۱۲ - ۱۸۴۹) داستان کوتاه، رمان و نمایشنامه نویس بزرگ و پرکار از پیشگامان نوگرایی در ادبیات سوئد بود.
انقلاب صنعتی در نیمه قرن هجدهم با بهکارگیری ماشین ظاهراً زندگی را ساده اما عملاً بسیار پیچیده کرد. پا به پای تحولات سریع علمی و پیدا شدن اندیشههای فلسفی تازه و افکار و وسایل جدید، پارهای از نیازها رفع شد، اما نیازهای دیگری بهوجود آمد که قبلاً شناخته نبود. با تأسیس پی در پی کارخانهها و ازدیاد جمعیت، روستاها کم کم جای خود را به شهرها دادند. این تحولات هرچند ضروری بودند، اما گشایشی فراخور نیازها ایجاد نکردند. اختراعات تازه و افزایش تولید و گسترش کارخانهها هم کار و هم بیکاری ایجاد کردند. مشکلات تازهای سر راه انسان قرار گرفت که بهسادگی قابل حل نبود. در پیچ و خم این تحولات انسان تازهای شکل گرفت که کیفیت درگیریها و نیازها و خواستههایش با گذشته فرق داشت.
استریندبری تحولات روح و روان و تجربیات خود را در گیر و دار زندگی در قالب آثار ادبی پر حجمش۵۵ جلدی به آینده منتقل کرده است.
در نمایشنامه «عید پاک» استریندبرگ از جمله به پیگیری احساس گناه انسان که در ادبیات جهان از جمله رمانهای داستایوفسکی دیده می شود، میپردازد. او آرامشخواهی یک انسان ناآرام را نشان میدهد. انسانی در گیرو دار بحرانهای زندگی، در زمانهای پر از حوادث و تحولات پیچیده: نیمه قرن نوزدهم تا سالهای پر تب و تاب قبل از جنگ جهانی اول. آثار او نمونه نمونه درخشانی است برای نشان دادن تحولات زمانه؛ زمانه ملتهبی که تناقضات و پیچیدگیهایش سرانجام دو سال بعد از مرگ او به جنگ جهانی اول منجر شد.
استریندبری روحیه عصیانگرانهای داشت و از جمله در محافل دوستانه قطعات انقلابی از نمایشنامه آزادیخواهانه «راهزنان» شیلر را با حرارت قرائت میکرد. با حکومت و نهادهای دولتی و دینی در میافتاد و اغلب به واسطه همین در افتادنها زیر فشار محافل محافظهکار قرار میگرفت. او یکبار نیز به علت تابوشکنیهایش در رمان دو جلدی «ازدواج» از ژنو به کشورش سوئد فراخوانده شد و مورد محاکمه قرار گرفت. استریندبرگ به علت فشارهای سیاسی و اجتماعی تقریباً یک سوم از عمرش را در خارج از موطنش، و بیشتر در سوئیس، فرانسه، آلمان و اتریش بهسر برد. در همین جاها او با فلاسفه و نویسندگان و جریانهای ادبی و هنری زمانه آشنا شد و خود نیز مبتکر پیدایش برخی از آنها بهویژه در تئاتر شد.
استریندبری در رمان معروف «اتاق سرخ» با روایت زندگی تاجران استکهلم و در نمایشنامه «درسنامه فشرده برای بینوایان» با زبانی تند و تیز به انتقاد از امور اجتماعی و سیاسی سوئد می پردازد.
استریندبری تیزبین و پرکار به نقد و بازبینی جامعه، انسان و خود میپردازد. بیشک واقعبینی، سنتشکنی و کنجکاوی استریندبری در تکامل رواداری، نقدپذیری فردی و اجتماعی در سوئد نقش اساسی داشته است.
ادوآرد برنشتاین: تقدم آزادی فردی و اجتماعی بر عدالت اجتماعی
ادوآرد برنشتاین ( Eduard Bernstein ۱۹۳۲ - ۱۸۵۰) تئوریسین و سیاستمدار سوسیال دموکرات آلمانی، بنیانگذار سوسیالیسم تکاملی یا اصلاحطلبانه بود. او با انتقاد از انقلاب ،قهر و ارادهگرائی مارکسیسم به اصلاح و تکامل تدریجی در امور جامعه و عدم ضرورت انقلاب سیاسی اعتقاد داشت. برنشتاین در «کتاب سوسیالیسم تکاملی: نقد و تایید» (Evolutionary Socialism: A Criticism and Affirmation) به شیوه تدریجی و صلحجویانه نیل به عدالت اجتماعی پرداخت.
برنشتاین در كتاب «پیش شرط های سوسیالسیم و وظایف سوسیال دموكراسی» (The Preconditions of Socialism) اندیشه ضرورت انقلاب پرولتری را زیر پرسش برد. اهمیت این اثر بویژه در آن است كه پس از انتشار مانیفست حزب كمونیست، برنشتین اولین متفكر سوسیالیست بود كه احكام آنرا بطور شفاف نقد كرد و آشكارا نشان داد كه بسیاری از تاویل ها و پیش بینی های مانیفست نادرست و مبتنی بر اراده گرایی و درك نادرست از روند تاریخ و سرمایه داری است.
برنشتین تاکید میکند منظورش آن نیست كه طبقه كارگر زیر فشار سرمایه داری نیست و یا مورد استثمار قرار نمی گیرد. برای بهبود وضع طبقه كارگر باید از راههای مسالمت آمیز نظیر تشكیل اتحادیه و سندیكای كارگری ، مبارزه در پارلمان و شوراهای شهری پیكار كرد.
در پایان كتاب «پیش شرط های سوسیالسیم و وظایف سوسیال دموكراسی» برنشتین یك نظریه هنجاری و بینش تازه ای را پیش می كشد. او می نویسد: «حتی اگر بفرض محال انقلاب پرولتری مورد نظر ماركس هم تحقق پذیرد، اصولا تحقق نظریه «دیكتاتوری پرولتاریا» نتیجه ای جز ایجاد «یك تمدن بدوی تر و عقب مانده تر» ندارد.» در ادامه برنشتین می نویسد:« پیكار برای بهبود وضع طبقه كارگر باید از راههای قانونی ، مذاكره و به شكل تدریجی پیش رود. برنشتین در توضیحات مفصل خود درباره پیكار مسالمت آمیز بر واژه «سیاست نیاگونگی» تاكید می كند و مراد او مبارزه تدریجی و گام به گام است. برنشتین تاكید می كند كه: «سوسیالیسم باید نماینده یك تمدن برتر و پیشرفته تر از سرمایه داری باشد و لذا تحقق آن نه از راه ویرانگری بلكه سازندگی و تكامل اجتماعی میسر است.» در پرتو چنین ارزیابی مهمی است كه برنشتین جنبش سوسیال دموكراسی را از اعلام جنگ علیه لیبرالیسم بر حذر میدارد. او بر این باور است كه لیبرالیسم هر جا كه تنها بعنوان مدافع سرمایه داری اعلام حضور می كند، بدون تردید باید مورد انتقاد سوسیال دموكراسی همچون یك رقیب سیاسی قرار گیرد. اما چنین رقابتی بدین معنا نیست كه میان سوسیالیسم و لیبرالیسم یك نبرد همه جانبه جاری است ، بلكه سوسیالیسم وارث قانونی و ادامه منطقی جنبش سترگ و تاریخی لیبرالیسم است، نه تنها در توالی زمانی بلکه در اعتلای کیفیت معنوی آن نیز. (Evolutionary Socialism, Chapter III)
یك پرسش مركزی برنشتین مواضع سوسیال دموكراسی درباره مفهوم و جایگاه آزادی و اولویت آن در برنامه جنبش كارگری است. برنشتین آزادی و حقوق شهروندی را دو مولفه اساسی جنبش سوسیال دموكراتیك میشمرد و همواره هشدار میدهد كه مبارزه برای عدالت اجتماعی و برابری اقتصادی نباید به قیمت قربانی كردن آزادی پیش رود. این نظریه جوهر اساسی تفكر لنینی در باره قربانی كردن آزادی در برابر عدالت را زیر سوال می برد. برنشتین درباره وظایف سوسیال دموكراسی تاكید می كند كه: « هرآینه كه برنامه های اقتصادی سوسیال دموكراسی مشروط به تحولات و یا شرایطی گردد كه آزادی و تكامل آن در خطر افتد، سوسیال دموكراسی هرگز نباید به چنین مواضعی كشانده شود. حقوق شهروندی و حمایت از آزادیهای قانونی همیشه و همواره باید مقدم بر هرگونه تحقق چنان برنامه های اقتصادی باشد.»
به باور برنشتین آزادی همواره مقدم بر رفاه اقتصادی است. این باوری است كه قریب ٧٠ سال پس از وی از سوی نظریه پرداز سوسیال دموكراسی مدرن جان رولز به نحو دقیق تری فرمولبندی و روزآمد شد.
علاوه بر اینها برنشتین از نخستین سوسیالیستهایی است كه درك ماركس از حزب طبقه كارگر را مورد انتقاد شدید قرار داد. برنشتین درك ماركس از سازماندهی و عملكرد حزب كارگری را همانند فهم گروههای كوچك توطئه گر دانست و ماركس را «بلانكی گرا» نامید.
برنشتین درباره هدف اصلاحات سوسیالیستی بر نكاتی تاكید می كند كه هرگز مورد نظر ماركس و جنبش ماركسیستی نبوده است. برنشتین می نویسد: «همه چاره جویی های جنبش سوسیالیستی باید آزادی فردی و آموزش و حمایت از فرد انسانی باشد... چنین اصلاحاتی است كه به آزادی عمومی جامعه منجر میشود. بعبارت دیگر ارتقا و تكامل آزادی است كه دامنه آنرا در جامعه گسترش میدهد و آزادی بیشتر به بار می آورد... بعنوان نمونه تعیین ساعات قانونی كار روزانه كارگران ، حداقل آزادی است. چنین قانونی در حقیقت ممنوعیت فروش روزانه نیروی كار بیش از حد مقرر به سرمایه دار است. تضمین قانونی ساعات كار بر همان اصولی استوار است كه مانع بردگی شخصی مادام العمر نیروی كار میشود.»
درك برنشتین در باره آزادی مبتنی بر دركی مدرن از آزادی و نشان دهنده آزاد اندیشی اوست. او نخستین متفكر جنبش چپ است كه تلقی مدرنی از آزادی فردی و اجتماعی پیش كشید و راه تازه ای را در اندیشه سوسیالیستی نشان داد كه پیكار در راه عدالت اجتماعی به معنای قربانی كردن آزادی نیست. تفكر و زندگی برنشتین اینرا نیز اثبات كرد كه تحول از دگماتیسم ایدئولوژیك ماركسیستی به چپ آزاد اندیش در گرو كنار گذاشتن نه تنها اندیشه دیكتاتوری پرولتاریا و كسب قدرت سیاسی از راه انقلاب بلكه باور به پیكار مسالمت آمیز و عاری از خشونت است.
روساریو آکونیا: کند و کاو در ریشههای اجتماعی جرم و جنایت
روساریو آکونیا (Rosario de Acuña ۱۹۲٣ - ۱۸۵١) بانوی نویسنده و نمایشنامه نویس آزاداندیش اسپانیائی در نوشته هایش به موضوعهائی چون فاشیزم مذهبی، الحاد، خرافات، ازدواج عرفی، امکان طلاق، کودکان نامشروع و اصلاح قانون جزا پرداخت و این پدیدهها را مورد بحث قرار داد.
آکونیا در نمایشنامه «میهن دوستی» (Love of Country) به مبارزه زنان به عنوان بخشی ار مبارزات دهقانان علیه سلطه ناپلئون بناپارت میپردازد. در کتاب «پدر روحانی جان» (The Father John) به رفتار ریاکارانه روحانیت میپردازد.
آکونیا در آثارش، نمایشنامهها و شعرها، برای بالا بردن سطح آگاهی عمومی از ریشه های اجتماعی از جرم و جنایت میکوشد.
اسکار وایلد: اثبات انسانیت از راه عشقورزیدن
اسکار فینگل اُ. فِلاهرتی ویلز وایلد (Oscar Fingal O'Flahertie Wills Wilde ۱۹۰۰ - ۱۸۵۴) که به نام هنری اسکار وایلد معروف است، شاعر، داستاننویس، نمایشنامهنویس و نویسنده داستانهای کوتاه ایرلندی بود.
وایلد در داستان شاهزاده خوشبخت میگوید که انسان از طریق عشق ورزیدن به دیگران میتواند انسانیتش را ثابت کند و به زیبایی درونی برسد.
الن تری (Ellen Terry) هنرپیشه معروف تئاتر، پس از انتشار شاهزاده خوشبخت در نامهای به وایلدنوشت: اسکار عزیز داستانهایت واقعن زیبا هستند ومن به خاطر آنها ازصمیم قلب از تو سپاسگذارم. من از داستان بلبل و گل سرخ بیش از داستانهای دیگر خوشم آمد. امیدوارم روزی یکی از داستانهای این مجموعه را برای آدمهای خوب بخوانم. و یا شاید برای آدمهای بد بخوانم وآنها را خوب کنم.
از گفتههای وایلد است:
خودخواهی آن نیست که جوری که میخواهیم زندگی کنیم. بدخواهی آن است که از دیگران بخواهیم جوری که ما میخواهیم زندگی کنند.
ژانماری گویو: آینده جهان بیدینی است
ژانماری گویو (Jean-Marie Guyau ۱٨٨٨ - ۱٨۵۴) فیلسوف و شاعر فرانسوی درآثار عمده خود «اخلاق بی تكلیف و بی پاداش» و «بی دینی آینده» بر زندگی جمعی و خصایص و رفتارهای جمعی تاكید بسیار دارد.
وی در مفهوم زندگی اخلاقی و آرمان انسانی بر این انگاره است كه خود خواهی مطلقن با زندگی سازگاری ندارد. لذا خیرخواهی و دیگرخواهی دارای اهمیت و درخور توجه است. اهمیت زندگی بدان سبب است كه از رهگذر آن به دیگری خیر و منفعت برسد. به زعم گویو خودخواهی به محدود كردن و كاستن منتهی خواهد گشت. اگر جود و بخششی در كار نباشد مرگ ظهور خواهد نمود چرا كه در غیاب جود و فیض حیات نابود خواهد گشت. زندگی و حیات تنها با بخشش جریان دارد. وی بر این باور است كه كمال خودخواهی در كمال غیرخواهی است. لذا اخلاق نمی تواند انفرادی بوده بلكه به ضرورت می بایست جنبه اجتماعی به خود بگیرد. زندگی تنها در عرصه اجتماعی معنا و مفهوم پیدا می كند. مفاهیم نوع دوستی و خیرخواهی تنها از رهگذر زندگی جمعی و دیگرخواهی میسر خواهد گشت.
گویو همچنین معتقد است كه حسن اخلاق یعنی دیگرخواهی كه مبنی بر تكلیف و تكلف نباشد، فضیلت است. دیگر خواهی تنها هنگامی ارزشمند است كه از روی اختیار و رغبت انجام پذیرد. دیگر خواهی به زعم وی لازمه زندگی جمعی و اجتماعی است و لذا فاقد پاداش و تشویق میباشد. وی بر این عقیده است كه رافت و شفقت آن گونه كه نیچه تبیین می نمود خوی بندگان نیست بلكه طبیعت و فطرت انسان مخصوصنً خواجگان است. وی در این زمینه اظهار می داشت: «من یك دستم در دست همقدمان است و دست دیگرم برای افتادگان است. بلكه باك ندارم كه هر دو دستم را به سوی افتادگان دراز نمایم».
وی بر این باور است كه خوی نیكو در جهت طبیعت و خوی بد، مخالف و متنافی طبیعت میباشد. وی كیفردادنِ تجاوز به حسن اخلاق و هنجارهای زندگی اجتماعی را صرفن برای دفاع از آن و حفظ زندگی اجتماعی تلقی مینماید. كیفر دادن فردی كه به خطا می رود نبایستی از روی كینه و غرض ورزی و انتقام انجام پذیرد. از این رو وی كیفر های مغرضانه و شخصی را مذموم تلقی می كند.
گویو بر این باور است كه آینده جهان بیدینی خواهد بود. وی در این زمینه در كتاب خود اذعان می دارد شبهاتی كه به عنوان حقیقت بر دیانت و اخلاق والا مستولی گشته است میبایست از میان برداشته شود تا مردم به اتحاد و همباوری نایل گردند. وی وجود اختلاف و چند دستگی را از عوامل مهم و بارز جنگ و جدال بر می شمارد.
دانیل هال ویلیامز: بنیانگذار نخستین بیمارستان بدون تبعیض نژادی
دانیل هال ویلیامز (Daniel Hale Williams ۱۹۳۱ - ۱۸۵۶) جراح آمریکایی های آفریقایی تبار که یکی از نخستین جراحی قلب موفق را انجام داد. او همچنین بیمارستان پرویدنت (Provident)، اولین بیمارستان بدون تبعیض نژادی در ایالات متحده را بنیان نهاد.
زیگموند فروید: راهی به احساسات، افکار، تمایلات و خاطرات انسان
زیگموند فروید (Sigismund Freud ۱۹۳۹ - ۱۸۵۶) روانکاو و عصبشناس اتریشی، پایهگذار رشته روانکاوی بود و در شناخت احساسات، افکار، تمایلات انسان گامهای بلندی برداشت.
به نظرفروید بسیاری از رفتارهای انسان تحت تأثیر انگیزههای ذهن ناهشیار یا ناخودآگاه (Unconscious mind) است. افکار و خاطرات به خصوص ذهن ناخودآگاه، به ویژه از نوع جنسی و پرخاشگرانه، ریشهٔ اختلالات روانی هستند، و اینگونه اختلالات روانی میتوانند با تبدیل اندیشهها و خاطرات ناخودآگاه به آگاهی از طریق معالجات روان کاوانه، درمان شوند.
ناخودآگاه مخزن احساسات، افکار، تمایلات و خاطراتی است که خارج از آگاهی هشیار ما قرار دارند. بیشتر محتویات ذهن ناهشیار ما غیرقابل پذیرش و ناخوشایندند، مثل احساس درد، اضطراب یا تعارض. به عقیده فروید، ذهن ناهشیار براثر گذاریش بر روی رفتار ما ادامه میبخشد، هر چند ما از این تاثیرات نهفته و ناآشکار، آگاهی نداریم.
فروید یک ساختار عمودی و مرتبه ای برای ذهن ارائه داد: ذهن هشیار، نیمه هشیار، و ذهن ناهشیار. که هر یک زیر سطح دیگری قرار می گیرند.
فروید به مفهوم «خلق برگزیده» بودن عبرانیان انتقاد داشت و در کتاب «موسی و یکتاپرستی» (Moses and Monotheism) ادعاهای بیپایه یهودیان را به نقد میکشد و نشان می دهد بین اندیشههای موسی که قرن سیزدهم قبل از میلاد می زیسته و تورات که در قرن هشتم قبل از میلاد توسط ربانان نوشته شده هشتصد سال فاصله است و افسانهها و اسطورههای فراوانی ساخته و پرداخته کاتبان و ربانان در آن راه یافت.
آلبرت اینشتین در نامه خود به زیگموند فروید، از او چون یك مصلح اجتماعی و انسانی صلحدوست و متعهد بهبقای تمدن بشری سخن میگوید. اینشتین در سال ۱۹۳۲ و در اوجگیری فاشیزم در اروپا و تب جنگ خطاب به فروید میگوید: «من نه تنها صلحطلبم، بلكه صلح طلبی مبارزه جویم كه برای برقراری صلح با تمام وجود نبرد میكنم. هیچ چیز قادر بهاز میان برداشتن جنگ نیست، مگر آن كه انسانها خود از رفتن بهجبهه سرباز زنند. برای تحقق آرمانهای بزرگ، نخست اقلیتی مبارز، تلاش و كوشش میكنند. آیا بهتر نیست در راه صلح كه بهآن ایمان داریم رنج كشید تا در جنگ، كه بهآن باوری نیست، نابود شد؟» در جای دیگر میگوید «كتابهای درسی از نو باید نوشته شود تا بتوانند بهجای دامن زدن بهاختلافات قدیمی و ابدی و ساختن پیشداوریهای بیمورد، روح تازهای در نظام آموزشی ما بدمند» و در پایان نامه خود مینویسد: «هیچ چیز برای من مهمتر از مسأله صلح نیست. جز این، هر آن چه میگویم و هر آن چه انجام میدهم، قادر بهتغییر ساخت جهان نیست. اما شاید ندای من بتواند در خدمت امری بزرگ قرار گیرد، ندائی كه اتحاد انسانها و صلح در جهان را فریاد میزند».
زیگموند فروید در جواب بهاینشتین جهان را از نگاهی دیگر مورد بررسی قرار میدهد. قبل از همه فروید خود را موظف میداند از این كه مورد خطاب اینشتین قرار گرفته قدردانی و سپاسگزاری كند «آقای اینشتین عزیز – وقتی شنیدم كه شما مرا برای تبادلنظر درباره موضوعی برگزیدهاید كه برایتان حائز اهمیت است و معتقدید برای دیگران نیز مهم و جالب است، با كمال میل موافقت خود را اعلام كردم».
اما این احترام فوقالعاده كه فروید برای اینشتین قائل است موجب نمیشود كه او كاملا در موضعی مخالف اینشتین قرار نگیرد و در موضعی مخالف او سخن نگوید: فروید جهان را بهاساس روانشناسی انسانها مطالعه میكند و براساس وضعیتی كه وجود دارد نه آن چه باید بهوجود بیاید. او در جواب نامه اینشتین مینویسد: «اصولا تضاد منافع میان انسانها با توسل بهزور خاتمه پیدا میكند. در دنیای حیوانات چنین است و انسان نیز خود را نباید از آن جدا بداند. گو این كه برای انسانها اختلاف عقیده نیز بهتضاد منافع افزوده میشود كه بهبالاترین حد از انتزاع میرسد و چنین مینماید كه خاتمه دادن بهآن راهكار دیگری میطلبد». در جایی دیگر فروید میگوید «شما از نسبت حقوق و قدرت آغاز كردهاید كه بهنظر من بهترین نقطه شروع بررسی ما است. اجازه دارم كه واژه قدرت را با واژه زننده و خشن زور تعویض كنم...؟ امروز برای ما حقوق و زور در تضاد با یكدیگر قرار دارند. با این همه بهسادگی میتوان نشان داد كه اولی (حقوق) از دومی (زور) پدید آمده است»، با این كه فروید جنگ را اجتنابناپذیر میداند با این همه بهپاس احترام اینشتین امیدهای خود را بهصلح از دست نمیدهد و در پایان نامه میگوید: «تأثیر دو عامل شاید بهجنگ و جنگطلبی خاتمه دهد و امید ببندیم بهآنها- یكی، نگرش فرهنگی و دیگری، ترس موجه از تأثیرات و پیامدهای جنگهای آینده- و نمیتوان حدس زد كه این راه از چه پیچ و خمهایی خواهد گذشت». (اینشتاین و فروید ۱۳۸۳)
سِلما لاگرلوف: مبارزه برای حق رای زنان
سِلما لاگرلوف (Selma Lagerlöf ۱۹۴۰ - ۱۸۵۸)، نویسنده سوئدی و اولین زن برنده جایزه نوبل در ادبیات و اولین زن بود عضو آکادمی سوئد است.
آثار لاگرلوف بر مسئولیت شخصی شهروندان تأکید دارد و مروج پرشور عشق است. عشقی که بر همه مشکلات پیروز میشود. او در مبارزه برای حق رای زنان در سوئد فعالانه شرکت کرد (۱۹۱۱).و تعقیب یهودیان در آلمان(۱۹۳۰) را شدیدن محکوم کرد.
توماس موت آزبورن: واز پیشگام اصلاح وضع زندانها
توماس موت آزبورن (Thomas Mott Osborne ١٩۲۶ – ١٨۵٩) شخصیت اصلاح طلب آمریکائی واز پیشگامان اصلاح وضع زندانها در امریکا بود.
ادموند هوسرل: کارکرد فلسفه نه ساختن نظریههایى بزرگ بلکه توصیف دقیق ادراک ما از پدیدههاست
ادموند هوسِرْل (Edmund Husserl ۱۹۳۸ - ۱۸۵۹) از فیلسوفان مهم و تأثیرگذار قرن بیستم و بنیانگذار پدیدارشناسی است.
هوسرل در ۱۹۰۱ به دانشگاه گوتینگن پیوست و تا ۱۶ سال در آنجا به تدریس پرداخت. وی طى این سالها به تدوین و صورتبندى قطعى پدیدارشناسى مشغول بود که حاصل آنها در کتاب «ایده هایى مربوط به یک پدیدارشناسى محض» (Ideas: General Introduction to Pure Phenomenology) و نوعى فلسفه پدیدار شناختى بیان شد.
هوسرل و فرگه بنیانگذاران دوجریان عمده و اصلى قرن بیستم اند: فرگه از طریق آثارش و تأثیرى که بر راسل، ویتگنشتاین و دیگران گذاشت، الهام بخش جریان موسوم به فلسفه تحلیلى شد.
هوسرل نیز به واسطه آثارش و تأثیرش بر هایدگر، سارتر، مرلوپونتى و دیگران جریان معروف به پدیدارشناسى را استقرار بخشید.
هوسرل طى سالهاى ۱۹۰۰-۱۸۹۰ علایق فلسفى اش را از ریاضیات به منطق و نظریه عام معرفت گسترش داد. تأملات او در این باب در کتاب «تحقیقات فلسفى» (۱۹۰۱-۱۹۰۰) (Logical Investigations) او منعکس شد. هوسرل دراین اثر به نقد اصالت روان شناسى (Psychologism) پرداخت. (اصالت روان شناسى همه پدیده هاى منطقى مثل قضایا، کلیات و اعداد را به حالات یا فعالیت هاى روانى محض فرومى کاهد). هوسرل معتقدبود که اشیا به نحوه هاى گوناگون برما نمودار مى شوند و اینکه فلسفه باید به توصیف دقیق این ظواهر بپردازد.
فلسفه باید از ساختن نظریه هایى با مقیاس بزرگ و دفاع از ایدئولوژى ها خوددارى کند. فلسفه باید به کار تحلیل بپردازد، تحلیل و توصیف دقیق ادراک ما از پدیده هاى ریاضى، موجودات زنده، اشخاص و امور فرهنگى...
او بین نگرش طبیعى - یعنى پیوند و اشتغال مستقیم و سرراست ما با اشیا و جهان و نگرش پدیدار شناختى - یعنى دیدگاه ژرف نگرانه اى که ما برپایه آن به تحلیل فلسفى محتواى امورى مى پردازیم که ازطریق نگرش طبیعى برایمان حاصل شده است - تمایز مى گذارد.
وظیفه اخلاق صورى (formal ethics) است که میان صور و انواع متفاوت جوامع و جمعیت ها تمایز نهد و شکل جامعه و جمعیت اخلاقى (the ethical community) را تعیین کند. هوسرل در دو دست نوشته مهم در سال ۱۹۲۱ راجع به زندگى مشترک، میان سه شکل اجتماعى یا جمعیت (community) تمایز مى گذارد. ۱- اجتماع و جمعیت عشق، اجتماعى است که در آن اهداف و تلاشهاى هر فرد آن اجتماع، بخشى از اهداف و تلاشهاى هر عضو دیگر اجتماع است. اجتماع واقعاً اخلاقى عشق اجتماعى است که همه اعضایش براى تحقق خویشتن حقیقى شان به یکدیگر کمک مى کنند. ۲- اجتماع تولید فزاینده (accumulative production) یک اجتماع تاریخى است که کار هر عضو آن موجب افزایش ذخایر و منابع مشترک مى شود. مثال نخست و اصلى هوسرل در این موارد، اجتماع زاینده و مولد (generational) دانشمندان است. اجتماع دانشمندان متفاوت با یک اجتماع صرفاً زبانى است چون دانشمندان روابطى سازنده و نزدیک با یکدیگر دارند و در تعامل با یکدیگرند. اما آنچه این شکل از اجتماع فاقد آن است وجود یک اراده و خواست مشترک آگاهانه است. ۳- این اراده و خواست مشترک، سازنده سومین شکل اجتماع است که ویژگى و خصلت شخصیتى ( personality a )از مرتبه اى بالاتر را دارد. این شخصیت هاى از نوع بالاتر، بیش از مجموعه اى از اعضاى منفرد اجتماع هستند. آنها آرمان اخلاقى و خویشتن حقیقى و آرمانى خودشان را دارند و تحقق مشترک خویشتن حقیقى اجتماع است که اعضاى این اجتماع به آن فراخوانده مى شوند. هوسرل این هر سه شکل اجتماع را شکل اخلاقى اجتماع محسوب مى کند. دومین شکل اجتماع، آشکارا مطابق است با پارادایم یا الگوى کلى تولید (production) که از ویژگى هاى دیدگاه اخلاقى اولیه هوسرل بوده است. دلیل و مبانى منطقى (rationale) اخلاق در نوع دوم اجتماع، تولید حداکثر ارزشهاى عینى اى مانند حقایق علمى یا آثار هنرى است. نگرش اخلاقى بعدى هوسرل را مى توان نقد این پارادایم یا الگوى تولید دانست. اجتماع عشق به نظر مى رسد ایده آل ارتباطى متعلق به دیدگاه هوسرل راجع به اخلاق معطوف به عشق و ارزشهاى عشق است...
جان دیویی: بحث نکن، چارهای بیندیش!
جان دیویی (John Dewey ۱۹۵۲ - ۱۸۵۹) فیلسوف امریکایی و از پیشتازان عمل گرایی (Pragmatism) است. آرای انقلابیاش در باب سرشت فلسفه، آموزش، جامعه و سیاست بحثهای فراوانی را به وجود آورد.
دیویی طی دهه ۱۸۹۰ بهویژه بعد از حضورش در دانشگاه شیکاگو در آغار راهی قرار گرفت که شروعش منجر به فاصله گرفتن او از مابعدالطبیعه آرمانگرایی شد. روندی که دیویی در زندگینامه خود با نام «استبدادگرایی تا تجربه گرایی» به آن اشاره داشتهاست. دیویی با تاثیر بسیار از«اصول روانشناسی» ویلیام جمیز، به رد ادعای آرمانگرایان پرداخت که در آن با مطالعه پدیدههای تجربی، دنیا را ذهن انسان میدانستند.
جان دیویی فلسفه را با تمام ماجراهای حیات آدمی همراه میدانست. معتقد بود فلسفه یک فعالیت پیگیر در پژوهش و جست و جویی آرزومندانهاست. راه این جست و جو راه آرام و مطابق با نقشهای نیست که همه ما در هر وقت قادر به طی آن باشیم، زیرا در دنیایی که دایمن در تغییر و دگرگونی است، اندیشهها مدام در تغییر هستند. اصطلاح «تغییر و دگرگونی» یکی از کلیدهای فلسفه دیویی است.
هدف دیویی این بود که فلسفه را به صورت یک علم درآورد. «بحث نکن، چارهای بیندیش!» خلاصه فلسفه دیویی است. فلسفه عملی برای شرکت در کارهای دلیرانه و آزمایشهای بزرگ است.
برخی بر این اعتقادند که دیویی پیشگام دغدغههای مربوط به ارتباط میان مکتب فردگرایی لیبرال و فضای اجتماعی است که در آن فرد مورد توجهاست. در حقیقت گاهی دیوئی نه به عنوان پیشگام رورتی (Richard Rorty) بلکه به عنوان یک نویسنده مانند چارلز تیلور (Charles Taylor)، فیلسوف کانادایی، مطرح است که تمایل دارد میان دکترینی از خود یا سرشت اجتماعگرا با شکلی خودآگاه از لیبرالیسم از نظر تاریخی و فرهنگی، ارتباط برقرار کند. دیوئی را به عنوان منبعی الهامبخش برای مللی میدانند که در آنها دمکراسی مشارکتی و مشورتی رونق دارد و گاهی اوقات او را پیشرو فیلسوف و نظریه پرداز آلمانی یورگن هابرماس (Jürgen Habermas) میدانند.
تئوریهای آموزشی دیویی در کتابهای «عقاید آموزشی من» (۱۸۹۷)، «مدرسه و جامعه» (۱۹۰۰)، «کودک و برنامه آموزشی» (۱۹۰۲)، «دموکراسی و آموزش» (۱۹۱۶) و «تجربه و آموزش» (۱۹۳۸) معرفی شده. دیویی پیوسته نشان میدهد که آموزش و یادگیری فرآیندهای اجتماعی هستند و در نتیجه مدرسه خود یک موسسه اجتماعی است که در آن اصلاح اجتماعی میتواند و باید شکل بگیرد. به علاوه، او باور داشت که دانش آموزان در یک محیط آموزشی که به آنها اجازه تجربه و رابطه متقابل با برنامه درسی را میدهد میبالند و همه دانش آموزان باید امکان دخالت و همکاری در یادگیری خود را داشته باشند.
ایدههای دموکراسی و اصلاح اجتماعی پیوسته در نوشتههای دیویی پیرامون آموزش مطرح میشوند. او استدلال قوی برای اهمیت آموزش نه فقط به عنوان فضایی برای کسب دانش موضوعی، بلکه به عنوان فضایی برای یادگیری زندگی ارائه میکند. از این دیدگاه، هدف آموزش نباید صرفا کسب یک سری مهارتهای از پیش تعیین شده، که باید تحقق کامل قابلیتهای فرد و کسب توانایی برای استفاده از آن مهارتها برای منفعت جمعی باشد. او میگوید: «آماده کردن کودک برای زندگی آینده یعنی او را مسئول خود کردن و طوری تعلیمش دادن که بتواند آماده استفاده کامل از تمام قابلیتهایش باشد.» علاوه بر کمک به دانش آموزان برای تحقق کامل قابلیت هایشان، دیویی اذعان میکند که مدارس و آموزش در ایجاد اصلاح و تغییر اجتماعی موثرند:
آموزش یک روش قانونمند کردن فرایند شریک شدن در آگاهی اجتماعی است و تطبیق فعالیتهای فردی بر مبنای این آگاهی اجتماعی تنها راه بازسازی اجتماعی است.
علاوه بر ایدههایش در مورد اینکه آموزش چیست و چه تاثیراتی باید بر جامعه داشته باشد، دیوی عقاید دقیقی هم در مورد نحوه پیاده سازی آموزش در کلاس درس داشت. در کتاب «کودک و برنامه درسی» (۱۹۰۲)، دیویی دو طریقه فکری اصلی و متعارض در مورد آموزش را به بحث میگذارد. طریقه اول بر مبنای برنامه درسی است و تمرکزش تقریبن به طور کامل روی موضوع درسی است که قرار است آموزش داده شود. دیویی معتقد است که ایراد اساسی این روش عدم فعالیت دانش آموزان است. در این چهارچوب بخصوص، «کودک صرفا یک موجود ناپختهاست که باید پخته شود، او یک موجود سطحی است که باید عمق پیدا کند». او معتقد است که برای موثرترین آموزش، مطالب باید طوری ارائه شوند که دانش آموزان بتوانند بین اطلاعات و تجربههای قبلی خودشان ارتباط برقرار کنند و در نتیجه ارتباطشان با دانش جدید عمیق شود.
دیویی تصویری جدید نه فقط از آنچه در فرایند یادگیری باید اتفاق بیافتد، که از نقشی که معلم در این فرایند باید به عهده بگیرد ارائه کرد. به نظر او، معلم نباید کسی باشد که در جلوی کلاس میایستد و اطلاعات را پخش میکند که دانش آموزان منفعل آنها را جذب کنند. بلکه معلم بایدنقش راهنما و پیش برنده را به عهده بگیرد. آنطور که دیویی (۱۸۹۷) توضیح میدهد:
حضور معلم در مدرسه برای تحمیل کردن ایدههای مشخص و یا ایجاد عادتهای بخصوص درکودک نیست بلکه برای این است که به عنوان یک عضو اجتماع تاثیراتی را که کودک تجربه میکند انتخاب میکند و به او کمک میکند که به نحو مناسب به آنها پاسخ دهد.
در نتیجه معلم تبدیل به همراهی در فرایند یادگیری میشود که دانش آموزان را راهنمایی میکند تا بتوانند مستقلن مفاهیم هر مبحث را کشف کنند. این فلسفه تبدیل به ایدهای بسیار محبوب و پر طرفدار در برنامههای تربیت معلم امروزی شده.
دیوئی مدارس مترقی آینده را واجد ویژگیهای خاص و متفاوت با مدارس زمانی خود میداند در نظر وی مدارس فردا محیطهایی فعال هستند که در آن هر روز شاگردان با تعدادی معلمان در فعالیتهای گوناگون شرکت دارند، فعالیتهایی که الزاماً آکادمیک نخواهند بود و بدین ترتیب «زندگی غیر رسمی و سودمند» جایگزین «آموزش و پرورش متحجر و انعطافناپذیر سنتی میشود».
آنتون چخوف: تماشاگر بزرگ زندگیهای کوچک
آنتون چِخوف (Anton Chekhov ۱۹۰۴ - ۱۸۶۰) داستاننویس و نمایشنامهنویس برجستهٔ روس در داستانهایش معمولاً رویدادها از خلال وجدان یکی از آدمهای داستان، که کمابیش با زندگی خانوادگی «معمول» بیگانهاست، تعریف میشود.
موضوعات و تم اساسی آثار چخوف انسانگرایانه است و کرامت پایمال شده انسان زیر ذرهبین میگیرد، از آن میان میتوان موضوعات و تم زیرین نام برد:
• فرصتهای ازدست رفته زندگی
• آدمهایی که حرف همدیگر را نمیفهمند
• حمله به ارزشهای غلط اما رایج اجتماع
• تضاد طبقاتی
• عدم مقاومت در مقابل شر و مهار خشم
• ماهیت خوار کننده فحشا
چخوف در داستانهایش به ویژه از «بازنمایی ایدئولوژیک» فاصله میگرفت و «دید حماسی» نداشت، و هرگز دربارهی مسائل مهم فلسفی و تاریخی چیزی ننوشت. او به لئو تولستوی ارادت میورزید، اما هرگز به سبک او نزدیک نشد. ماکسیم گورکی را دوست داشت، اما از مضامین سیاسی دوری میکرد، زیرا به روشنفکران و رسالت آنها باور نداشت.
در کار چخوف «توفانهای عظیم» وجود ندارد؛ از «خشم و هیاهو» اثری نیست، همه چیز ساده و معمولی، همین پایین روی میدهد. گفته است: «مردم هیچوقت به قطب شمال نمیروند، به اداره میروند، با زنشان دعوا میکنند و سوپ میخورند.» هنر دشوار، کمیاب و دستنیافتنی چخوف در آن است که آدمهای آشنای او همه جا و در تمام اعصار حی و حاضر هستند. (چخوف، ۱۳۷۰)
در نامهای میگوید: «کار نویسنده این نیست که درباره مسائل بشری، دین و خدا و خوشبینی یا بدبینی اظهار نظر کند. وظیفه واقعی او این است که با دقت و صداقت نشان بدهد که آدمهای واقعی درباره این مسائل چگونه فکر میکنند و چه میگویند.»
دکتر آنتون چخوف از ۲۴ سالگی میدانست که بیماری سل در بدن او لانه کرده و ذره ذره او را به سوی مرگ میراند. در ۳۰ سالگی به رغم توصیه پزشکان و دوستان، به جزیره ساخالین رفت، تبعیدگاه زندانیان و محکومان که در شرایطی وحشتناک زندگی میکردند. پس از بازگشت از جزیره نفرینشده، در مسکو به کار طبابت ادامه داد. مطب او به روی مردم فقیر و تهیدست باز بود، که برای دوا و درمان پولی نداشتند.
انساندوستی چخوف، ساده و صمیمانه بود و پایگاهی صرفا اخلاقی داشت. او برای نیکوکاری و خدمت به همنوعان به مکتب و دکترین نیاز نداشت: در دفترچه یادداشتهایش نوشته است: «چه خوب بود اگر هر نفر از ما مدرسهای، چاه آبی یا یک چیز سودمندی از خود باقی میگذاشت، تا زندگی او بی نام و نشان در ابدیت گم نشود.»
یالمار برانتین: کشف حقیقت از راه داوری نه جنگ
یالمار برانتین (Hjalmar Branting ۱۹۲۵ - ۱۸۶۰) سیاستمدار و روزنامهنگار سوسیالدموکرات که نقش کلیدی در ساختن رفاه و به رسمیت شناختن حق درمان، کار، تحصیل و امنیت اجتماعی در سوئد داشت.
برانتین یک صلحجوی قانونگرا (constitutional pacifist) بود. او بر این باور بود که امنیت باید بر اصول عملی دادگستری استوار باشد، حقیقت در مناقشات باید از طریق داوری نهادهای قضائی روشن شود، نه از طریق نبرد برای بقا.
جین آدامز: مبارز حقوق شهروندی و صلح
جین آدامز (١٩۳۵ – ١٨۶۰ Jane Addams) فیلسوف، جامعه شناس و نویسنده و رهبر مبارزات حق رأی زنان و صلح جهانی است. این بانوی برنده جایزه صلح نوبل ١٩٣١، در طول زندگی پربار خود نه تنها در راه به دست آوردن حقوق زنان به جنگ و مبارزه پرداخت بلکه در راه احیای حقوق کارگران، حقوق شهروندی عموم مردم، آزادی بیان و صلح جهانی، قانون کار، حقوق کودکان و حقوق رنگین پوستان نیزفعالیتهای خستگی ناپذیری انجام داد.
«لوییز نایت» (Louise W. Knight) در کتاب زندگینامه این زن مبارز با عنوان «جین آدامز: روح جنبش زنان» تصویر چند بعدی و دقیقی از این فعال حقوق زنان، فیلسوف و اصلاحطلب اجتماعی به دست داده شده است.
لوییز میگوید: «او در اوایل کار با جنبش حق رای که از سال ۱۸۹۷ آغاز شده بود همراهی میکرد. در همین سال ها او نخستین سخنرانی خود را در رابطه با حق رای زنان ایراد کرد و بعد به «انجمن ملی حق رای برای زنان آمریکا» پیوست. از این تاریخ به بعد جین آدامز فعالیتهای پیگیری را آغاز کرد که به جنبه های دیگر جنبشهای آزادیخواهی دوران او نیز گسترش یافت.»
جین آدامز در سال ۱۹۱۱ به عنوان رییس این انجمن به کار مشغول شد و با این عنوان به سراسر ایالات متحده آمریکا سفر کرد. در این مسافرت ها او در مناطق مختلف به سخنرانی و ترویج حق رای زنان پرداخت. وقتی در سال ۱۹۲۰ بالاخره حق رای زنان به صورت لایحه متمم در قانون اساسی آمریکا ثبت شد، جین به اتحاد زنان رای دهنده آمریکا پیوست تا بتواند زنان را با حقوق تازه یافته خود آشنا ساخته و اطلاعات لازم را درباره نامزدهای انتخاباتی و چگونگی اخذ رای و روند انتخابات در اختیار آن ها بگذارد.
کوشش های جین آدامز برای به دست آوردن حق رای زنان تنها گوشهای از فعالیت های بزرگتر این زن مبارز بوده است که از آن پس زندگی خود را وقف ایجاد سازمان های کمک رسانی محلی واجتماعی کرد. از جمله ساختن «هال هاوس» (Hull House) نخستین محل برای رسیدگی به امور مهاجرانی که به تازگی وارد خاک آمریکا می شوند و محلی برای آموزش این مهاجران در سرزمین تازه و کمک به آنها از جمله ایجاد امکانات تحصیلی و کاریابی در سرزمین جدید.
مساله ای که نویسنده کتاب «جین آدامز: روح جنبش زنان» را بیش از هر چیز دیگر به موضوع این کتاب و شخصیت جین آدامز جذب کرده این واقعیت است که آدامز که در یک خانواده مرفه به دنیا آمده و رشد و پرورش یافته چگونه می توانست تا این حد برای حقوق همنوعان خود به ویژه طبقه کارگرارزش قایل شود و با چنان عشق و علاقه ای در راه به دست آوردن حقوق اولیه آنان بکوشد: «او معتقد بود که باید مردم را شناخت تا دانست آنها چه نگاهی به جهان اطراف خود دارند و این به نظراو دموکراتیکترین راه برای رسیدن به خواستهای بشردوستانه بود. جین در سخت ترین شرایط و در فقیرنشین ترین محلات شهر زندگی کرد تا بتواند گوناگونی جامعهای را که در آن زندگی می کرد بهتر درک کند و فرهنگ و زبان آن ها را بفهمد.»
این همان چیزی بود که جین آدامز را ازیک ایده آلیست رویا پرور به یک فعال مفید و موثرحقوق بشری تبدیل کرد. )2005 Knight,)
بندیتو کروچه: تاریج بشرتاریخ مبارزه برای آزادی است
بندیتو کروچه (Benedetto Croce ۱۹۵۲ - ۱۸۶۶) فیلسوف، منتقد و سیاستمدار ایتالیایی در کتاب مشهورش «تاریخ یا داستان آزادی» (History as the story of liberty) تاکید میکند سیر حکومت دموکراسی در واقع تاریخ کوشش بشر است در خلع قدرت جباران و پیکار در تحصیل آزادی و مساوات و کوشش برای شرکت مردم در ادارۀ هیئت اجتماع.
آلیس هامیلتون: تاریج بشر مبارزه برای آزادی است
آلیس همیلتون (Alice Hamilton ۱۹۷۰ -۱۸۶۹) اولین زنی است که به ریاست دانشگاه هاروارد منصوب گشت. او در باره بیماریهای شغلی و مسمومیت کارگران رنگسازی، سنگشکن، معدن پژوهشی پیشگامانه و گسترده کرد و یکی از بنیانگذاران سمشناسی صنعتی در دنیاست.
طبیعتگرایی: شناخت گیتی از طریق مشاهده، پژوهش، آزمایش، تفکر و واقعبینی، به دور از افسانههای دینی و تفسیرهای اساطیری
طبیعتگرائی (Naturalism) فلسفی است که تنها قوانین و نیروهای طبیعت (نه قوانین و نیروهای فرا طبیعی) را در جهان فعال میداند و به وجود چیزی فراتر از جهان طبیعی باور ندارد. این قوانین طبیعی است که بر ساختار و رفتار عالم طبیعی حاکم است و کائنات مخلوق صرف همین قوانین است و آماج دانش کشف و انتشار بسامان قوانین طبیعی است.
ایدهها و فرضیات فلسفی طبیعتگرایی نخستین بار در آثار فلاسفهٔ پیشا سقراطی (Pre-Socratic philosophy) اهل یونیه دیده شد. یکی از اینان تالس بود که پدر دانشش شمردهاند زیرا نخستین کسی بود که به توضیح رویدادهای طبیعی بدون توسل به علل مافوق طبیعی پرداخت. این فیلسوفان نخستین طرفدار اصول پژوهش تجربی بودند که بشکلی چشم گیر پیش درآمد طبیعتگرایی بودهاند.
فیلسوفان پیشاسقراطی فلسفه را به عنوان مشغلهای متمایز از الهیات، نخستین بار در یونان باستان آغاز کردند. آنها نخستین متفکرانی بودند که کوشیدند تا به جای تفسیر اسطوره شناختی، جهان را به روشی عقلانی توصیف کنند، و برای ادعاهایشان دلیل ارائه دهند.
کوشش نخستین فیلسوفان برای شناختن جهان، از آن رو از سخنان پیشینیانشان افتراق داده میشود که آنها در تلاش بودند تا از راه مشاهده و تفکر و واقعبینی، با دور انداختن افسانههای دینی و تفسیرهای اساطیری، و بیتوسل به خدایان و افسانهها و نیروهای نامحدود آنان، جهان را بفهمند.
از جملهٔ مشهورترین متفکّران پیش از سقراط میتوان به تالس، فیثاغورس، هراکلیتوس، پارمنیدس، دموکریت و پروتاگوراس اشاره نمود؛ که به ترتیب به مکاتب ملطی، فیثاغوری، افسوسی، الئایی، اتمگرایی و سوفسطائیگری تعلّق داشتند.
اما این جریان از جهتی دیگر نیز با فلسفهٔ پس از سقراط متمایز است. پیش از سقراط، فیلسوفان به طور کلی بروننگر بودند و تلاش میکردند تا پدیدههای جهان را توضیح دهند. فلسفه با سقراط به مسیر تازهای افتاد. انقلاب سقراط، وارد کردن اخلاق در فلسفه، اخلاق را در کانون توجّه فلسفه قراردادن و تأکید ورزیدن بر فنّ جدل و استدلال نظری است. و این کار به معنای دروننگری، روی تافتن از جهان خارج و نظر کردن به انسان و خویشتن انسان است. (رجینالد، ۱۳۸۷)
تأکید امروزی بر طبیعتگرایی روشمند از آراء متفکران مدرسی قرون وسطی طی رنسانس قرن دوازدهم بر میخیزد. در پایان قرون وسطی جستجوی علل طبیعی وجه مشخصه فیلسوفان مسیحی و طبیعت گرا شده بود. گرچه وجه مشخصه هر دو باز گذاردن در بروی احتمال مداخله مستقیم الهی در کار طبیعت اغلب معاصران کم خرد خود را که بجای جستجوی توضیحات طبیعی پی معجزه میگشتند به تمسخر میگرفتند. ژان بوریدان (پس از ۱۲۹۵- حدود ۱۳۵۸) کشیشی در دانشگاه پاریس بود که «احتمالاً درخشان ترین استاد هنر قرون وسطی» خوانده شده به مقایسه جستجوی «علل طبیعی مناسب» توسط فلاسفه با عادت عوام به بستن پدیدههای شگفت انگیز نجومی به امر فراطبیعی پرداخت. در قرن چهاردهم فیلسوف طبیعت گرا نیکول اورسم (حدود ۸۲-۱۳۲۰) که رفت تا کشیش کاتولیک رومی شود چنین وعظ میکرد در بحث شگفتیهای گوناگون طبیعت «هیچ توجیهی برای توسل قدرت پروردگار، که آخرین ملجاء ضعفاست، یا به اجنه و شیاطین، یا خدای متعال، چنانکه گوئی مستقیماً بر این آثار تأثیر میگذارد نیست، بویژه در مورد معلولهائی که علتشان را بخوبی میدانیم.»
علاقه به مطالعه طبیعت گریانه طبیعت در قرن شانزدهم و هفدهم وقتی بالا گرفت که اندیشمندان بیشتری توجه خود را معطوف آنچه علل ثانویهای نامیده میشد که خداوند در سامان دادن جهان کار میگرفت، کردند. گالیلئو گالیلهای (۱۶۴۲-۱۵۶۴) یکی از پیشتازان ترویج فلسفه نو بر این پای میفشرد که طبیعت «هیچگاه از اصول قانونی که بر او تحمیل شده سر نمیتابد.»
توجیه فلسفی برای از بین بردن «توسل به نیروهای فراطبیعی» حین بررسی جهان طبیعی را طرح ریختند. حالتهای عدم شرکت خداباوری را برای علوم ارائه دهند.
در طول عصر روشنگری، فلاسفهای از جمله فرانسیس بیکن و ولتر به شرح توجیهات فلسفی رد توسل به نیروهای فراطبیعی در پژوهش جهان طبیعی پرداختند. انقلابهای علمی آتی توانستند توضیحاتی برای زیست شناسی، زمین شناسی، فیزیک و دیگر علوم طبیعی ارائه دهند که ذاتاً یزدانگرایانه نبود.
گروهی از نویسندگان فرانسه به رهبری امیل زولا تلاش کردند آموزههای علمی و مشاهدات عینی در نویسندگی به کار بگیرند. آنها از یک سو با تشریح گویا و قابللمس جامعه و از آن میان بیبهرگی ژرف کارگران و زنان و از سوی دیگر با انتقادات اجتماعی، هنر و ادبیات را در زندگی اجتماعی فعالانه شرکت دادند.
مارسل پروست: کند و کاوئی همهجانبه، ژرف و آگاهانه در ضمیر ناخودآگاه انسان
مارسل پروست (Marcel Proust ۱۹۲۲ - ۱۸۷۱) نویسندهی فرانسوی در رمان چهارهزار صفحهئی و هفت جلدی «در جستجوی زمان از دست رفته» (In Search of Lost Time) با شکافتن همهجانبه، ژرف و آگاهانه ضمیر ناخودآگاه انسان همه ابعاد درون، احساسات، هوسها و امیال پنهانی و دغدغههای ذهنی را بهشکل بینظیری برای خواننده خود میشکافد.
این رمان چندان به تشریحِ کلاسیکِ یک «داستان» نمیپردازد، بلکه از ورایِ داستانِ اصلی (پروست در جایی میگوید: «متأسفانه کتابم را با ضمیرِ "من" شروع کردم و فوراً همه فکر کردند، که به جای جستجویِ قوانینِ کلی، من در حالِ تجزیه و تحلیلِ خود، به معنایِ انزجارآمیزِ کلمه، بودم») یک تحلیلِ عمیقِ ادبی، هنری، فلسفی و اجتماعیِ جامعه فرانسه در اواخرِ قرنِ ۱۹ و اوایلِ قرنِ بیستِ میلادی (آنچه در تاریخِ فرانسه جمهوری سوم نامیده میشود) به دست میدهد.
پروست در این رمان به شرح زندگی و فضای فکری و اجتماعی اقشار بالایی بورژوازی و اشرافیت فرانسه در دهههای نخستین سده بیستم میپردازد. این اقشار در مجموع در فضایی خیالبافانه و تظاهرآمیز زندگی میکنند و دغدغه اصلی آنها تشریفات و ظاهرسازی است.
برتراند راسل: ضرورت آموختن نوعی خوشقلبی، بزرگمنشی، سعهصدر و رواداری، برای تداوم حیات بشر روی زمین
برتراند راسل (Bertrand Russell ۱۹۷۰ - ۱۸۷۲)، فیلسوف، منطقدان، ریاضیدان، مورخ، جامعه شناس و فعّال صلحطلب بریتانیایی، یکی از پیشتازان فلاسفه در قرن بیستم و یکی از پرشورترین مبارزان ضدخشونت تاریخ است.
برتراند راسل یک فعال پرشور و خستگیناپذبر ضد جنگ بود و به خاطر فعالیتهای ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنجماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل میتوان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از تمامیتخواهی استالین، استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و همچنین مبارزه برای خلعسلاح هستهای و تاسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳ اشاره نمود. همچنین:
(۱۹۵۵) بیانیه راسل-اینشتین را منتشر کردند.
(۱۹۵۷) اولین کنفرانس پاگواش (Pugwash Conference) را برگزار کرد.
(۱۹۵۸) رییس موسس مبارزه برای خلع سلاح هستهای
(۱۹۶۱) به دلیل مبارزههای ضدهستهای به مدت یک هفته زندان شد.
به پاس «آثار متعدد در حمایت از نوعدوستی و آزادی اندیشه»، و با نگارش آثاری شاخص در دفاع از انسان گرایی و آزادی بیان، جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۰ را از آن خود کرد.
برتراند راسل یکی از مشهورترین فیلسوفان خداناباور قرن بیستم؛ و از منتقدان برجسته اعتقاد و عمل مسیحی بودهاست. پارهای از نوشتجات وی در این زمینه در کتابی تحت عنوان «چرا مسیحی نیستم؟» (Why I Am Not a Christian) جمع آوری شدهاند.
البته او همانگونه که در مناظره با فردریک کاپلستون میگوید، مدعی توانایی در اثبات عدم وجود خدا نیست؛ اما چند سال بعد به کارگیری تمثیل قوری سماوی (Russell's teapot) سعی در تاکید بر دیدگاه بی خدایانه(به جای ندانم گرایی) نمود.
راسل در من یک خداناباورم یا یک ندانم گرا؟ (Am I An Atheist Or An Agnostic?) در سال ۱۹۴۷ میگوید:
به عنوان یک فیلسوف، اگر بخواهم برای شنوندههای فلسفی محض سخن بگویم باید بگویم که خود را یک ندانم گرا توصیف میکنم چرا که فکر نمیکنم برهانی قاطع وجود داشته باشد که کسی بتواند اثبات کند که خدایی وجود ندارد.
از سوی دیگر اگر بخواهم بر فردی معمولی در خیابان اثری صحیح بگذارم فکر میکنم که باید بگویم من یک خداناباور هستم چرا که وقتی میگویم نمیتوانم اثبات کنم که خدایی وجود ندارد مجبورم که همچنین به همانسان بگویم که نمیتوانم اثبات کنم که خدایان هومری وجود ندارند.
راسل دین را ناشی از ترس میداند به طوری که در کتاب «اجتماع انسانی» (Human Society in Ethics and Politics) خود میگوید:
انسان پدیدههایی را میدیدهاست که باعث ترس و اضطرابش میشده و برای اینکه این ترس و اضطراب را آرام کند، نمیتوانسته ازعلم و شناخت واقعی پدیدهها که بعد منجر به پیدا کردن راه حلی مناسب و منطقی میشده استفاده کند در نتیجه به جای علاج واقعه یک مسکن برای خود پیدا میکرده و به تعبیری دل خود را خوش میکردهاست. مثلاً بااعتقاد به قضا و قدر ناملایمات زندگی را برای خود تعریف میکرده. یا با اعتقاد به بهشت و اینکه اگر ما اینجا سختی میکشیم در عوض بهشتی وجود دارد که در آنجا راحتیم ناملایمات زندگی را برای خود تحمل پذیر و توجیه میکردهاست.
در کتاب «قدرت» (Power: A New Social Analysis) درباره سیاستمداران میگوید:
کسب قدرت هرچه بیشتر، هدف حاکمان سیاسی بشری است همچنانکه قانون جاذبه، در اجسام، حاکم است... فقط با کشف این رمز که قدرت طلبی، عامل تعیین کننده فعالیتهای مهم سیاسی است میتوان طومار تاریخ تحولات سیاسی بشری از باستان تا معاصر را توجیه و تفسیر نمود... به همان ترتیبی که در علم فیزیک، «انرژی» عامل اساسی پدیدهها است «قدرت طلبی» مانند انرژی، دارای صور گوناگون است، تموّل، ارتش، مهمات جنگی.
راسل در کتاب« اخلاق و سیاست در جامعه» (Human Society in Ethics and Politics) مینویسد:
اگر انسان را معجونی از فرشته و حیوان بدانیم حقّاً درباره حیوان بی انصافی کردهایم پس چه بهتر است که او را - ترکیبی از فرشته و شیطان بدانیم.
راسل در فصل آخر کتاب «آیا بشر آیندهای هم دارد» (Has Man a Future?)، یادآور میشود که پیشرفت علم با وجود این رهبران خود خواه، تا چه حد به مصائب بشر افزوده؛ به نظر او نزاع سال ۱۹۶۱ کندی و خروشچف تا نابود کردن همه ابناء بشر فاصلهای نداشتهاست.
او مینویسد:
اینک (ژوئیه ۱۹۶۱) مهمترین مسألهای که در برابر جهان قرار دارد بدینقرار است:
آیا از راه جنگ میتوان چیزی بدست آورد که مورد پسند کسی باشد؟ کندی و خروشچف میگویند آری؛
مردانی که از سلامت عقل، برخوردارند میگویند نه. اگر این دو را قادر به تخمین احتمالات عقلانی بدانیم، ناگزیر به این نتیجه میرسیم که هر دو نفر بر این امر که وقت خاتمه دادن به وجود بشر رسیدهاست اتفاق نظر دارند.
در یکی آخرین آخرین مصاحبههای راسل، خبرنگاری از او میپرسد: جناب لرد راسل، تصور کنید این فیلم، مانند طومارهای دریای مرده، توسط نوادگان ما در هزاران سال آینده پیدا شود. فکر میکنید ارزشمندترین پیامی که میتوانید به آن نسل در باره تجربه زندگی خود و آنچه از آن آموختهاید، بدهید، چیست؟ راسل در پاسخ میگوید:
من مایلم در پاسخ به دو نکته اشاره کنم، یکی عقلانی و دیگری اخلاقی. پیام عقلانی که مایلم به آنها بدهم این است که وقتی موضوعی را بررسی میکنید و یا در فلسفهای تعمق میکنید، تنها و تنها باید از خودتان بپرسید این است که واقعیتها در این فلسفه چه هستند و چقدر حقیقت دارند؟
هرگز به خودتان اجازه ندهید که آنچه را دوست دارید حقیقت داشته باشد، یا آنچه فکر میکنید حقیقت داشتنش برای بشریت از نظر اجتماعی مفید است، شما را از مستقل اندیشیدن منحرف کند. فقط و تنها به اینکه واقعیتها چه هستند، نگاه کنید. این پیام عقلانی بود که مایل بودم مطرح کنم.
اما مسئلهی اخلاقی که مایلم به آن اشاره کنم، بسیار ساده است. باید بگویم، عشق ورزیدن خردمندانه، و تنفر ورزیدن ابلهانه است. در این دنیائی که در آن هر روز بیشتر و بیشتر به یکدیگر نزدیکتر و مرتبطتر میشویم، ما باید بیاموزیم که باید یکدیگر را تحمّل کنیم، ما باید بیاموزیم تا با این واقعیت که دیگران ممکن است حرفهائی بزنند که به مزاج ما خوش نیاید، باید کنار بیائیم. ما تنها می توانیم با پذیرش این واقعیت با هم زندگی کنیم، اگر قرار باشد با هم زندگی کنیم، نه اینکه با هم بمیریم. آموختن نوعی خوشقلبی، بزرگمنشی، سعهصدر و رواداری، برای تداوم حیات بشر روی این کره خاکی مطلقن ضروری است.
راسل و همسرش در یک تظاهرات ضد تسلیحات هستهای در لندن
توماس مان: اراده معطوف به قدرت نابود کننده خلاقیت فردی انسان
توماس مان (Thomas Mann ۱۹۵۵- ۱۸۷۵) نویسنده بزرگ آلمانی که در پی در تعقیب و آزار نازیها مجبور به ناچار به مهاجرت از آلمان به سوئیس و بعد امریکا شد، در داستانهایش با تشریح موشکافانه محیط خانوادگی و اجتماعی آلمان نشان می دهد که چگونه اخلاق، روحیات و منش تجارتمحور سرمایهداری خانواده را نابود میکند. در روایتهای مان نسبت مستقیم ثروتاندوزی و آز و پایمال کردن حقوق دیگران آشکارا نشان داده میشود.
توماس مان در داستانهایش نگاهی انتقادی و طنزآلود به روسوبهای سنت دارد. او ارزشهای نوین، زندگی بارور و مسئولیت فردی را ارج مینهد. او اراده معطوف به قدرت نقد و آنرا نابود کننده خلاقیت فردی انسان می داند.
با نزدیک شدن ابرهای تیره جنگ جهانی اول در آسمان اروپا دو برادر در دو جبهه مقابل قرار گرفتند. هاینریش که جای خود را در اردوی چپ یافته بود، مانند تمام نویسندگان پیشروی اروپا جنگ را محصول جاه طلبی و آزمندی نیروهای کهن می دانست و با آن ستیز می کرد. توماس مان در این دوران، بیشتر به اردوی راستگرایان جنگ طلب گرایش داشت.
او از دیدگاهی ملی گرا، جنگ را فرصتی می دید که می تواند سلطنت فرسوده آلمان را بر شالوده ای نو و برتافته از ارزش های اصیل ژرمن احیا کند. توماس مان که در این سالها سخت از اندیشه های فریدریش نیچه تأثیر گرفته بود، به ضرورت احیای "هویت آلمانی" و رسالت های جهانی آن فکر می کرد.
اما توماس مان در اصل به دنیای سیاست علاقه زیادی نداشت. روابط متنوع انسانی و روان پیچیده آدمی بود که پیش از هر چیز ذهن و خلاقیت او را مشغول می داشت.
او طی جنگ مجموعه مقالاتی نوشت به عنوان "تأملات یک آدم غیرسیاسی"، که می توان آن را پاسخی دانست به برادرش هاینریش و نویسندگانی که برای ادبیات وظیفه و نقشی برتر قائل بودند. توماس مان در این مقطع به عنوان فردی "غیرسیاسی" عقیده داشت که نویسندگان و هنرمندان می توانند به هشیاری مردم و رشد فرهنگ عمومی جامعه کمک کنند، اما وظیفه آنها دخالت مستقیم در سیاست نیست.
اما پیامدهای فاجعه بار جنگ برای بسیاری از افراد صادق درس هایی آموزنده در بر داشت. جنگی که با شعارهای والای میهن پرستانه شروع شده، و به ملت آلمان وعده سروری بر جهان را داده بود، جز ذلت و نکبت و ماتم چیزی به بار نیاورد.
توماس مان پس از پایان جنگ (۱۹۱۸) هرچه بیشتر از سنت گرایی و ناسیونالیسم فاصله گرفت و جایگاه واقعی خود را در میان نویسندگان مترقی و انسان دوست به دست آورد.
ترور والتر راتناو سیاستمدار سوسیال دموکرات آلمان، نشان داد که ناسیونالیسم آلمان اعمال قهر و خشونت را حربه اصلی خود برای کسب قدرت ساخته است. این رویداد برای توماس مان ضربه ای بیدار کننده بود. از آن پس او مدافع پرشور جمهوری شد و در هر گام از ارزش های دموکراتیک جامعه مدنی دفاع کرد.
در کوران پرتلاطم جمهوری وایمار که بر ویرانه جنگ و "معاهده ورسای" شکل گرفت، آشکار بود که آلمان در آستانه آتشفشان بزرگی است که اروپا از گدازه های آن در امان نخواهد ماند. نیروهای کهن جامعه، در تبلیغات آتشین خود از نظمی آهنین و نو سخن می گفتند، که باید به خفت و خواری "نژاد برتر" پایان دهد و آلمان را بر جهان چیره سازد.
در آغاز دهه ۱۹۳۰ نیروهای دست راستی افراطی زیر پرچم ناسیونال سوسیالیسم متحد شدند و در آلمان نیرو گرفتند. هدف آنها تأسیس سامانی تام گرا بود که خودکامگی در داخل را با سلطه جویی و جنگ افروزی در خارج تکمیل می کرد.
در سال ۱۹۳۳ با تشکیل حکومت نازی و به قدرت رسیدن آدولف هیتلر فرهنگ زنده و اندیشه آزاد در هر شکل و قالبی زیر فشار قرار گرفت. در آلمان در کنار "پرشکوه ترین جشن کتاب سوزان" تاریخ بشر، عظیم ترین موج فرار روشنفکران و آزادیخواهان از کشور شروع شد.
در این زمان توماس مان در سفر خارج بود. او که نخستین امواج این "طغیان جهل و وحشیگری" را در آلمان دیده بود، در سخنرانی های بیشمار خود در کشورهای گوناگون، نسبت به خطری هشدار می داد، که نه تنها فرهنگ آلمان، بلکه سراسر تمدن بشری را تهدید می کرد.
توماس مان نازیسم را به یک "بیماری" تشبیه می کرد، که به درمانی درازمدت نیازمند است. اما او از دخالت آشکار در سیاست خودداری می ورزید. نازی ها نیز، با توجه به مقام بین المللی او، از درگیری مستقیم با او پرهیز داشتند.
او در تبعید از تمام افزارها برای مبارزه با رایش سوم استفاده کرد. نازی ها در سال ۱۹۳۶ از او سلب تابعیت کردند. با نزدیک شدن خطر نازی ها، که مرز به مرز اروپا را تهدید می کردند، مان به همراه خانواده در سال ۱۹۳۸ به آمریکا رفت.
در نیویورک در پاسخ به غوغای نازی ها که می گفتند نویسنده بزرگ به آلمان پشت کرده و به آغوش "دشمنان آلمان" پناه برده است، با غروری بی پایان چنین پاسخ داد:
تبعید سخت است، ولی زندگی در فضای مسموم آلمان سخت تر بود. اما من چیزی از دست نداده ام. هرجا که من باشم، آلمان همان جاست. من فرهنگ آلمان را با خود به همه جا حمل می کنم. من با دنیا رابطه دارم و خود را تنها حس نمی کنم.
توماس مان از سال ۱۹۴۰ پخش رشته گفتارهایی از رادیو بی بی سی را خطاب به "شنوندگان آلمانی" شروع کرد. گفتارهای او که برای نخستین بار لحن مبارزه جویانه گرفته بود، در محافل آلمانی بازتاب وسیع و سازنده داشت. در یکی از برنامه های خود چنین گفت:
کاش این جنگ تمام شود. کاش آدم های بیرحم و شروری که آلمان را به این روز انداخته اند، گور خود را گم کنند. آنگاه می توان بنای زندگی تازه ای را شروع کرد، می توان کثافت و آلودگی را از درون و بیرون جامعه زدود، و آینده آلمان را از نو پایه ریزی کرد، در تفاهم و آشتی با ملتهای دیگر و در همزیستی شرافتمندانه با تمام مردم جهان. آیا شما همین را نمی خواهید؟ آیا با من همزبان نیستید؟ می دانم: همه ما از مرگ و نیستی، از ویرانی و آشوب خسته شده ایم....
با مرگ فرانکلین روزولت و پایان جنگ جهانی دوم چندی نگذشت که جنگ سرد دو اردوگاه تازه آغاز شد. شرایط سیاسی تازه ای در آمریکا پدید آمد که با پیشروی و تهاجم نیروهای دست راستی همراه بود. در تمام سطوح جامعه بازگشتی به ایده های سنتی و محافظه کارانه شروع شد، که هدف اصلی آن دور کردن جامعه از ارزش های دموکراتیک و مترقی بود.
سناتور جوزف مک کارتی هجوم همه جانبه ای علیه روشنفکران مترقی شروع کرده بود. تمام روشنفکران و آزاداندیشان، به خاطر "گرایش های ضدآمریکایی" در مظان اتهام قرار گرفتند. کارزار "شکار جادوگران" سرانجام دامان توماس مان را هم گرفت و او نیز مثل دهها هنرمند دیگر و به دنبال دو هم میهن پرآوازه خود برتولت برشت (نمایشنامه نویس) و هانس آیسلر (آهنگساز) برای «ادای پاره ای توضیحات» به کمیسیون ویژه کنگره به واشنگتن احضار شد.
توماس مان که عروج فاشیسم اروپایی را در میهن خود از نزدیک مشاهده کرده بود، نسبت به خطرات این موج تازه اختناق و سرکوب هشدار داد: «این نفرت کور و جنون آمیز از کمونیستها خطرش از خود کمونیسم بیشتر است.»
توماس مان با دفاع پی گیر از آرمانهای صلح، حرمت انسانی و عدالت اجتماعی، دشمنی شدید جبهه ارتجاع را برانگیخته بود. سفر او به آلمان راستگرایان را در حاکمیت آمریکا بیش از پیش به خشم آورد.
توماس مان در سال ۱۹۴۹ برای شرکت در مراسم دویستمین سالگرد تولد شاعر بزرگ آلمان گوته عازم میهن خود شد. راستگرایان انتظار داشتند که او تنها به بخش غربی آلمان سفر کند. اما او به هر دو بخش آلمان سفر کرد. توضیح او نتوانست محافل افراطی را آرام کند: «برای من مناطق نفوذ وجود ندارد. من به آلمان سفر کردم، به تمام آلمان و نه تنها به کشوری تقسیم شده.»
تحریکات و جوسازی محافل و مطبوعات دست راستی آمریکا، علیه توماس مان و خانواده اش به جایی رسید که آنها ناچار شدند آمریکا را ترک و بار دیگر به سویس مهاجرت کنند.
توماس مان از نویسندگانی بود که پس از خاتمه جنگ رابطهای تنش آلود با میهن خود پیدا کرد. میان او و هم میهنانش نوعی کدورت و نقار پدید آمده بود، که به سادگی برطرف نمی شد. نویسنده بزرگ اینجا و آنجا از «گناه مشترک» آلمانی ها سخن می گفت و گاه تمام ملت را در جنایات هیتلر و جلادان زیر فرمان او شریک می دانست.
آلبرت اینشتین: عدم خشونت در حل مناقشات چون گاندی
آلبرت اینشتین (Albert Einstein ۱۹۵۵ - ۱۸۷۹) فیزیکدان زادهٔ آلمان و مهاجر به آمریکا با انتشار نظریّه نسبیت عام و خاص خود به نیروی جاذبه محتوای نوین بخشید و تئوری جاذبه نیوتن را به یک مورد خاص تقلیل داد. او همارزی جرم و انرژی (۲E=mc) را ثابت کرد و در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمدهای داشت.
اینشتین خود را یک صلحطلب، بشردوست و سوسیال دموکرات قلمداد میکرد. او می گفت: «از نظر من نگرش گاندی روشنبینانهترین نگرش در میان تمامی سیاستمداران زمان ماست. باید تلاش کنیم تا با روحیه وی کارها را انجام دهیم، نه آنکه در نبرد برای آرمانهایمان به خشونت متوسل شویم، بلکه باید این کار را به دور از تمامی پلیدیها انجام دهیم.»
اینشتین در مقالهای با نام چرا سوسیالیسم؟ در سال ۱۹۴۹، از جامعه سرمایهداری، به عنوان منبع پلیدی که باید بر آن فائق آمد نام برده است. او با رژیمهای خودکامه در اتحاد شوروی و آلمان نازی و دیگر نقاط جهان مخالف بود، و همواره از مزایای سیستم سوسیال دموکرات که ترکیبی از یک اقتصاد برنامهریزی شده توام با احترام به حقوق بشر بود سخن میگفت.
اینشتین در جنبش حقوق مدنی امریکا فعال بود. او یکی از دوستان نزدیک پل رابسون (Paul Robeson) بود. او به همراه پل رابسون ریاست «نهضت پایان زجرکشی در آمریکا» را بر عهده داشت . زمانی که دوبویس (W. E. B. Du Bois) در دوره مککارتی متهم به جاسوسی برای کمونیستها شد، اینشتین اعلام کرد حاضر است به نفع وی شهادت دهد. بلافاصله پس از آنکه اعلام شد اینشتین قرار است در جایگاه شهود قرار گیرد این پرونده رد شد. در آنجا بود که اینشتین گفت: «نژادپرستی بزرگترین بیماری آمریکاست».
افبیآی پروندهای ۱۴۲۷ صفحهای در مورد فعالیتهای اینشتین داشت و توصیه میکرد که به موجب قانون اخراج بیگانگان، از مهاجرت اینشتین به آمریکا، پس از روی کار آمدن نازیها در آلمان، ممانعت شود. این اداره اینشتین را متهم به اعتقاد به اصلی خاص و پیروی و تبلیغ و تدریس آن میدانست که از نظر قانون، و به اعتقاد دادگاهها، منجر به «ایجاد هرجومرجطلبی و ایجاد دولتی میشد که تنها به اسم دولت» نامیده میشد.
اینشتین ابتدا با تولید بمب اتم موافق بود. هدف وی اطمینان یافتن از این نکته بود که هیتلر زودتر به سلاح اتمی دست نیابد. با ارسال نامه خطاب به رئیسجمهور روزولت (به تاریخ ۲ اوت، ۱۹۳۹، پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، که احتملن توسط لئو زیلارد (Leó Szilárd) نوشته شده بود او را تشویق به آغاز برنامهای برای تولید سلاح هستهای کرد. روزولت با ایجاد کمیتهای برای بررسی استفاده از اورانیوم به عنوان سلاح به این نامه پاسخ گفت، و چند سال بعد پروژه منهتن (Manhattan Project) جایگزین این کمیته شد .
اما پس از جنگ، اینشتین برای خلع سلاح هستهای و تشکیل یک دولت جهانی مبارزه کرد:
من نمیدانم چگونه جنگ سوم جهانی به وقوع خواهد پیوست، اما میدانم که مردم در جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ به جنگ هم میروند.
اینشتین، به همراه آلبرت شوایتزر (Albert Schweitzer) و برتراند راسل (Bertrand Russell)، علیه آزمایش هستهای و بمب اتم مبارزه کردند. او به عنوان آخرین اقدام عمومی خود، تنها چند روز پیش از مرگ، بیانیه راسل-اینشتین (Russell–Einstein Manifesto) را امضا کرد، که این اقدام وی منجر به برگزاری کنفرانس پوگواش (Pugwash Conferences) در مورد علوم و امور جهان شد .
تکامل اندیشههای علمی از جمله نگاهی به قوانین جاذبه نیوتن و تئوری عام و خاص اینشتین حقایق قابل بحث هستند. جزماندیشان فقط یک حقیقت دارند. برای یک پژوهشگر راستین «حقیقت» همواره قابل بحث است، از اینرو یک نظریه همواره بازبینی و اصلاح می شود. در نگاه نخست، به نظر میرسد این دیدگاه دانش را غیرمعتبر میکند، اما در واقع این دیدگاه بهبود و ژرفش دائمی درک ما را از پدیدههای جهان تضمین می کند.
بزرگترین نقطه قوت دانش در این است که دانش ناجزماندیش است. هیچکس انحصار حقیقت نهائی را ندارد. مرگ و بطلان در کمین هر نظریه و فرضیهای که جوابگوی تجزیه و تحلیل و آزمایش نباشد، نشسته است. از اینرو دانشپژوه و دانشمند راستین، عمیقن روادار است.
اسوالد اشپنگلر:راوی زایش، اوجگیری و فروپاشی تمدنها
اسوالد اشپنگلر (Oswald Spengler ۱۹۳۶ - ۱۸۸۰) فیلسوف آلمانی نویسنده کتاب تاریخی و فلسفی «انحطاط غرب» (The Decline of the West) است.
اشپینگلر اثر بزرگ و برجسته خود را در زمینه فلسفه تاریخ نگاشته و در آن با بررسیهای تاریخی و اجتماعی میکوشد تمدنهای جهان را از ابتدای پیدایش تا قرن معاصر تجزیه و تحلیل نماید. او میکوشد مسیر مشخص تمام فرهنگها را روشن سازد و از روی آن تحولهای فرهنگها و تمدنهای کنونی را پیش بینی نماید.
اشپنگلر بر این باور است که هر تمدن و فرهنگی دوران زایش، اوج و فروپاشی دارد و پس از دوران اوجگیری دیر یا زود سقوط میکند. او این نظر را بر تمدن غرب انطباق میدهد و به این نتیجه میرسد که تمدن غرب دوران شکوفائی خود را از سر گذرانده و دوران سقوط آن فرا رسیده است.
اشپینگلر در کتاب «زمان تصمیم» (The Hour of Decision) نازیسم را بهویژه اندیشه ضدیهودی آنرا نقد میکند. او همچنین از لیبرالیسم.بهخاطر پذیرفتن نازیسم انتقاد میکند.
استفن تسوایگ: زنده سوزاندن یک انسان، پاسداری از مکتب نیست، قتل یک انسان است
استفن تسوایگ (Stefan Zweig ۱۹۴۲ - ۱۸۸۱) نویسنده اتریشی مبارز پیگیر ضد فاشیست و منادی صمیمی رواداری بود. او که با آثار انساندوستانه خود به شهرت رسیده بود، با جزماندیشی و فاشیسم سر آشتی نداشت. و پیروزی ناسیونال سوسیالیسم در آلمان را «غروب انسانیت و خردگرایی» نامید. او با تأسف مشاهده میکرد که نازیها با نیرنگ و عوامفریبی بسیاری از مردم عادی را با خود همراه کردهاند.
تسوایگ در کتاب رمانگونه «جهان دیروز» شرح میدهد که جوانی او و همنسلان او یکسره در خواب و خیال گذشت. آنها به چیزی جز هنر و ادبیات اهمیت نمیدادند، غافل از آن که ابرهای تیره شرارت و فاشیسم به آسمان اروپا نزدیک میشد:
من و دوستان جوانم فکر و ذکری جز ادبیات نداشتیم، هیچ متوجه نبودیم که تحولات سیاسی خطرناکی در پیرامون ما روی میدهد. کتابها و نقشهای زیبا نگاه ما را پر کرده بود، در حالیکه زندگی در زشتی و پلیدی فرو میرفت.
هنگامی که نازی ها برای اجرای برنامه «الحاق» به اتریش سرازیر شدند، برای روشنفکران پیشرو و انساندوست جایی باقی نماند. استفن تسوایگ یکی از دهها نویسنده بود که آثار آنها به آتش سپرده شد.
استفن تسوایگ در رمان «حق ارتداد: کاستیلو علیه کالون» (The Right to Heresy: Castellio against Calvin) دوران، زندگی و شخصیت سباستین کاستلیو را هنرمندانه توصیف کرد. این کتاب تحت عنوانهای «وجدان بیدار: تسامح یا تعصب» و «کالون و قیام کاستیلو» توسط سیروس آرینپور و عبدالله توکل به فارسی ترجمه شده است.
کتاب «وجدان بیدار» روایت زندگی مردی است که در سده شانزدهم میلادی به مبارزه علیه انحراف کلیسا و ظلم و دروغگویی ارباب دین بر می خیزد. آنها که با تفسیری خشک و سختگیرانه از دین، ستمگری بر مردم را به اوج رساندهاند و همه زشتکاری هایشان را نیز به نام خدا و پیامبرخدا مسیح توجیه می کنند.
«سباستین کاستلیو»، بزرگمرد قهرمان داستان، اما خواستار بازخوانی آموزههای دین و راه یافتن به حقیقت آنهاست. او اگرچه فکر خود را بی عیب و نقص نمی داند، اما از جوانی به فکر ایستادگی علیه دنیاپرستی پاپ هاست و ظلم و جور آنها را که رنگ و لعاب دینی گرفته بر نمی تابد.
کاستلیو معلمی است فقیر که از همان آغاز به فرجام خود در مبارزه با قدرت استبدادی آگاه است چرا که با دستی تهی مقابل کالونی ایستاده است که با قدرت سازماندهی خود همه شهر را یکسره فرمانبردار کرده بود. اما او روشنگری آغاز میکند.
استفن تسوایگ در رمان «وجدان بیدار» به جنبهای پنهان و دردناک از تاریخ روشنگری در اروپا اشاره میکند: کالون که خود پیشتر نهضتی آزادی خواهانه علیه سلطه کلیسای کاتولیک شکل داده بود، خود به شکلی تازه به سرکوب آزادی ها میپردازد و از قضا همانند پاپ، همگان را وادار به اعتراف به ایمان می کند و در غیر این صورت تهدید به تبعید. در نظامی که او شکل داده، همه متهماند، همه باید منتظر هجوم ماموران حکومتی برای تفتیش عقیده باشند و همه به طور منظم باید به بازجویان جواب پس دهند. شکنجه و اعتراف گیری در این نظام همچنان رواج دارد و هنر و زیبایی، دشمن کالون و دشمن خدا قلمداد می شود.
کالون که استاد اخلاق است، ناگهان احساس می کند که وظیفه دارد مردم را تربیت و هدایت کند، و در این مسیر هر ناروایی را روا می شمرد. زندانی یا تبعید کردن مخالفان و شکنجهی آنها برای اعتراف، ضرورتی گریزناپذیر میشود. آزادی اندیشه که نقطه شروع حرکت او و یارانش بود، اکنون که آنها به قدرت رسیده اند، ممنوع می شود و دورانی شاید سیاهتر از قبل آغاز میشود.
پاسداران حکومت کالون نه فقط از دعاهای حفظ شده و حضور مردم در مجالس مذهبی میپرسند، بلکه حتی لباس زنان را هم اندازه می گیرند تا کوچک و بزرگ نباشد، و همچنین موی آنها را، و نیز بر ترانههای شاد و ممنوعی نظارت می کنند که شاید مردم در خیابان بخوانند. از همه میخواهند که جاسوسی یکدیگر را بکنند، و فی الجمله شهر پر از آزادی را یکباره و به طرزی باورنکردنی، زیر سقفی از استبداد و خودکامگی دینی میبرند؛ و این چیزی نیست که سباستین کاستلیو، آن را برتابد. او میخواهد از آموزههای دین قرائتی روادار ارائه کند که با آن مردم را تحقیر نکنند و ظلم و استبداد را با دین پیوند ندهند.
فرازهائی از متن کتاب:
بیش از هر چیز آنچه میباید سرمشق نسلهای آینده قرار گیرد، معنای دلیری اخلاقی بی همتای کاستیلو است. زیرا آن گاه که کالون با سفسطه پردازیهای بی شمار، لزوم سوزانیدن و قتل سروه را بیان میکند، کاستیلو، سروه را بی گناه میخواند و در برابر کالون این سخنان جاودانی را فریاد میکند که: «زنده در آتش سوزاندن یک انسان، پاسداری از مکتب نام ندارد و نام حقیقی آن، قتل یک انسان است.»
دردا که آدمی پیوسته و هر بار از نو، بی حاصلی مبارزهٔ یک تنه و تنها متکی بر حقانیت اخلاقی را در برابر قدرت منسجم سازمان یافته درمی یابد. هنگامی که عقیدهای موفق میشود دستگاه حکومت را با همهٔ ابزار دقیق آن در چنگ بگیرد، کمترین ایراد به قدرت مطلق خود را تاب نمیآورد و به وحشت آفرینی (ترور) دست مییازد و صدای هر مخالفی را در گلو خفه میکند و چه بسا خود او را نیز.
قهرمانان حقیقی بشریت کسانی نیستند که بر گورستانهای بی شمار و زندگیهای بربادرفتهٔ مردمان، سلطنت گذرای خود را برپا میدارند؛ بلکه همانا آنانند که با دستِ تُهی و بی هیچ نیرویی در مبارزه با قهر کور از پا درافتادهاند. چون سباستین کاستیلو در برابر کالون؛ در کارزاری برای آزادی وجدان و به خاطر فراز آوردن سلطنت انسانیت بر زمین.
آیندگان از خود خواهند پرسید: چه شد پس از آن که روشنای صبح یک بار بردمیده بود، ما دیگربار مجبور شدیم در ظلمت روزگار بگذرانیم
جیمز جویس: کلیسای کاتولیک دشمن بشریت
جیمز جویس ( James Joyce ۱۹۴۱ - ۱۸۸۲) نویسنده ایرلندی که از ایرلند مهاجرت کرد، ولی در کتابهایش به دشواری میتوانست از مردم و زندگی سرزمین مادریش چشم پوشد.
جو سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاکم بر این ایرلند مرگبار بود: دولتی که اسماً ایرلندی، اما - در پایمال کردن کشور- اجنبی بود؛ کلیسایی انگلیسی که در ایرلند، بسیار سختگیرتر بود تا در انگلستان؛ کلیسایی کاتولیک که ایرلندیهای وفادار نمیتوانستند از آن خرده بگیرند یا در صدد برآیند اصلاحش کنند، چرا که - در مبارزه برای آزادی ایرلند - سختیها کشیده بود. درست در آنسوی آبها، بریتانیایی قرار داشت که جمعیت باسوادش بیشتر و مطبوعاتش آزادتر از ایرلند بود و به سخنپردازی و ذوق و قریحهٔ ایرلندی اشتیاق بسیار داشت. بدینگونه بود که نوابغ ایرلند دریای ایرلند را پیمودند و این جزیرهٔ محبوب را برای روستاییان تهیدست و «دوبلینیها»ی جویس بر جای گذاشتند.
جویس در خودزندگینامهی « سیمای مرد هنرآفرین در جوانی» (A Portrait of the Artist as a Young Man) خواز زبان «استفن دادالوس» (Stephen Dedalus) بحث و جدلی پرشور را به هنگام صرف شام خانوادگی، در شب کریسمس، دربارهٔ نقش کلیسای کاتولیک در مبارزهٔ ایرلند برای کسب استقلال، بازگو میکند.
جویس با شرح رویدادهای یك روز از زندگی بلوم با ثبت نه فقط حوادث و حرفها، بلكه با «گفتوگوهای درونی» یا اندیشهها و احساسات ناگفتهٔ شخصیتهای اصلی داستان، بر مولف «ادیسه» پیشی میگیرد. این -نه نخستین تجلی، بلكه- تكان دهنده ترین نوع استفاده از تكنیك «سیلان ذهنی» بود. تولستوی این تكنیك را در كتاب «طرحهای سباستوپل» (۱۸۵۵) برای تشریح اندیشههای پراكندهٔ پراسكوخین در آستانهٔ مرگ به كار گرفته بود.
او به هیچوجه خود را به «تداعی آزاد» فروید در برملاكردن رازهای ذهن و گذشتهٔ بیماران مدیون نمیدانست؛ او روانكاوی فرویدی را با این اعتقاد كه بیش از حد بر نمادگرایی اختیاری و اغلب بی معنی استوار است -تعبیر آتش به «احلیل» و خانه به رحم- مردود میشمرد. جویس تلاش میكرد تا ذهنهای «معمولی» را با اندیشهها، احساسات وخاطرههای ناگفتنی آنها به گونهای فارق از منطق، دستور زبان یا كنترلهای اخلاقی، توضیح دهد. بدین قرار، او «واقعیت» را با اغتشاش اندیشه بازگو میكرد؛ او به «رمان واقعیت گرایانه» آنقدرها لطمه نمیزد، زیرا دوربین خود را بر جهان درون به همان گونه متمركز میكرد كه بر دنیای دیدنیها و شنیدنیها[ی بیرون]. نتیجهٔ این كار، ژرفا، جان و توان جدیدی در تصویر كردن شخصیتها بود.
نزدیکان و ومنتقدان به شخصیتهای پیچیده و تخیلی اعتراض دارند. به نظر جویس، همهٔ این اعتراضها نابهجا بود؛ زیرا آنها هدف ضمنیاو -که عبارت بود از ثبت توالی گسیختهٔ اندیشهها، احساسات، اعمال، واژهها و هجاهای کلمات در خواب- را نادیده میگرفتند. او میگفت: «بخش بزرگی از هستی انسان در حالتی میگذرد که ممکن نیست به کمک زبان بیداری، دستور زبان قاطع و خشک و زمینه و طرح پیش رونده، معنی و مفهوم پیدا کند.» «اولیس» تخیلات ذهن آگاه را به هنگام بیداری توصیف میکرد، «فینهگان» تلاش داشت آشفتگیهای ذهنی ناآگاه را در هنگام خواب فاقد کنترل شبانه، باز سازی کند.
جویس میگفت: «من همواره دربارهٔ ایرلند مینویسم، زیرا اگر بتوانم به قلب دوبلین راه بیابم، به قلب تمام شهرهای جهان راه یافتهام.»
جویس به پیروی از جامباتیستا ویکو -که آثارش را مطالعه کرده بود- تاریخ را دوری چهار مرحلهای میانگاشت:
۱ ـ «دین سالاری»، که در آن حکومت در دست کشیشان است؛
۲ ـ «اشرافیت»، که در آن حکومت در دست کسانیاست که در طبقهٔ ممتاز به دنیا آمدهاند؛
۳ ـ «دمکراتیک»؛ و
۴ ـ «هرج و مرج گرایی»، که در آن دمکراسی در هرج و مرج تحلیل میرود. بدین سان، در یک دوره ricorso [تسلسل]، جامعه نظم جدید را در طریق مذهب میجوید، دین سالاری بر قرار میشود و دور -دیگر بار- آغاز میشود.
جویس هنر ادبی نسبتاً نوینی ارایه داد، اما نه فلسفهٔ جدیدی داشت و نه اعتقاد سیاسی روشنی. مفهوم «دور» ویکو از تاریخ را گرفته بود و سرسختانه نتیجه میگرفت که آینده -به گونهای بیانتها- گذشته را تکرار میکند. او خود را از مبارزهٔ ایرلند برای کسب آزادی، کنار نگهداشته؛ میترسید که دوبلینیها از آزادی سوهٔ استفاده کنند. فرانسویها، «پروشیها» و بریتانیاییها را با تمام وجود محکوم میکرد. بریتانیاییها میتوانستند آن کلمهٔ رکیک چهار حرفی را که در مورد پاپ به کار برده بود، بر او ببخشایند، اما هرگز نمیتوانستند او را به دلیل کار برد همان واژه در مورد پادشاه خودشان عفو کنند.
یک چیز برای او روشن بود: اینکه کلیسای کاتولیک دشمن بشریت است. در «اولیس» فریاد بر میآورد: «پاپ به جهنم!» بخش «سرسه» در تصویر رقص و پایکوبی فاحشهها، مراسم کاتولیکی را به گونهای هجوآمیز تقلید میکند و به مسخره میگیرد. «دختران اروس» دعا خوانی گروهی کشیش و مستمعان را در بخش «باکره» به مسخره و هجو میکشند و فرستادهٔ پاپ نیاکان بلوم را به صورت شجرهنامهٔ مسیح در کتاب انجیل بر میشمارد.
با این تعبیرات هجوآمیز و استهزاها، نمادها و عبارات کاتولیکی، تکههایی از فلسفهٔ اسکولاستیک و یادبودهای محبتآمیزی از یسوعیها - که جوانیاش را تحت تاثیر قرار داده بودند- درهم آمیخته است. ستایش گستاخانهای از دین و مذهب و توصیفی بیپروا و دقیق از اروپای قرن بیستم چونان «عصر فحشاهٔ از پا درآمدهای که کورمال کورمال درپی خدای خود میگردد»، به دست میدهد.
جنگ جهانی دوم -که همچون جنگ اول- جویس را به تبعید کشاند، تلاش نومیدانهٔ او را برای یافتن معنی، بیش از پیش ناکام گذاشت. هنگامی که ارتش هیتلر به سوی پاریس پیش میرفت (دسامبر۱۹۳۹) خانوادهٔ وحشت زدهٔ جویس به سن- ژران- لو- پوی گریختند؛ و وقتی فرانسه تسلیم شد، به زوریخ پناهنده شدند.
وقتی جیمز جویس رمان اولیس را نوشت٬ بسیاری از ناشران حاضر به چاپ آن نبودند. آنها معتقد بودند که این رمان خلاف اخلاق است و مذهب را به سخره گرفته است. حتی وقتی ناشری در آمریکا تلاش کرد تا آن را چاپ کند٬ عدهای سعی کردند با استفاده از دادگاه جلوی انتشار این کتاب را بگیرند. دادگاه در حکمی که در این زمینه صادر کرد٬ تاکید نمود که این هنر است و در هنر حق عبور از مرزها و انتقادها وجود دارد. با این حکم کتاب اجازه انتشار در امریکا گرفت.
کارل یاسپرس: ایمان به خدای غیردینی برای غلبه بر غرائز حیوانی انسان
کارل تئودور یاسپرس (Karl Jaspers ۱۹۶۹ - ۱۸۸۳)، روانپزشک و فیلسوف یکی از معماران هستیگرائی معاصر و از نخستین کسانی است که از اصطلاح هستیگرائی استفاده کرد.
استقلال فکری به عنوان دیگر ویژگی این فیلسوف آلمانی، باعث اختلاف وی با رئیس دبیرستان و بعدها با اساتید دانشگاه شد.
فلاسفه هستیگرا راً از لحاظ اعتقادات دینی میتوان به سه گروه تقسیم کرد:
۱. فلاسفه مذهبی: این دسته از فلاسفه هستیگرا به خدا و دین معتقدند.
۲. فلاسفه الحادی: این دسته از فلاسفه هستیگرا نه به خدا ایمان دارند و نه اعتقادی به دین دارند.
۳. فلاسفه الهی و غیردینی: این دسته از فلاسفه هستیگرا به خدا معتقدند اما دین خاصی را قبول ندارند. کارل یاسپرس در این گروه جای می گیرد.
ایمان به خداوند به نظر یاسپرس باعث می شود که انسان بر غرائز حیوانی اش مانند زورگویی، جاه طلبی و ثروت اندوزی و لذت جویی و غریزه جنسی غلبه کند. ایمانی که از آن سخن به میان می آید ایمان موردنظر ادیان نیست زیرا اگرچه یاسپرس به ایمان و هدایت انسان به سوی خداوند معتقد است اما به دین اعتقاد ندارد. ایمان در نظر وی ایمان منهای وحی است. درادیان مبتنی بر وحی علاوه براینکه انسان به طرف خداوند حرکت می کند از جانب خداوند نیز کششی وجود دارد که بندگان را به طرف خود جذب می کند اما درایمان موردنظر یاسپرس اراده انسان نقش اصلی را دارد.
فرانتس کافکا: راوی موشکاف هراس محرومترین و بیپناهترین اقشار اجتماعی
فرانتس کافکا (Franz Kafka ۱۹۲۴ - ۱۸۸۳) یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانیزبان در قرن بیستم بود که سه خواهرش که در جریان جنگ جهانی دوم در اردوگاههای مرگ نازیها جان باختند.
کافکا در ۱ نوامبر ۱۹۰۷ به استخدام یک شرکت بیمهٔ ایتالیایی به نام Assicurazioni Generali درآمد و حدود یک سال به کار در آنجا ادامه داد. از نامههای او در این مدت برمیآید که از برنامهٔ ساعات کاری ـ هشت شب تا شش صبح ـ ناراضی بوده چون نوشتن را برایش سخت میکردهاست. او در ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۰۸ استعفا داد و دو هفته بعد کار مناسبتری در مؤسسهٔ بیمهٔ حوادث کارگری پادشاهی بوهم پیدا کرد. او اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان در آوردن» و پرداخت مخارجش یاد کردهاست. با این وجود او هیچگاه کارش را سرسری نگرفت و ترفیعهای پی در پی نشان از پرکاری او دارد. در همین دوره او کلاه ایمنی را اختراع کرد، و در سال ۱۹۲ به دلیل کاهش تلفات جانی کارگران در صنایع آهن بوهم و رساندن آن به ۲۵ نفر در هر هزار نفر، یک مدال افتخار دریافت کرد.
کافکا از ۱۹۱۰ به نوشتن یادداشتهای خصوصی که اثری هم در شناخت شخصیت و زندگی او به شمار آمد پرداخت و تا پایان زندگی آن را ادامه داد که ترس از بیماری، تنهایی، شوق فراوان به ازدواج و در عین حال هراس از آن، کینهٔ به پدر و مادر و احساسهای گوناگون خویش را در آن منعکس ساخته.
کافکا در آثارش روای و توصیفگر نقض خشن حقوق فردی انسان است. او زجر، درد و هراس محرومترین و بیپناهترین اقشار اجتماعی را روایت میکند. او نشان میدهد که محرومان جامعه نخستین قربانیان نظامهای تمامیتخواه هستند و دستگاههای اداری فراگیر این نظامها هستند.
قهرمانان آثار کافکا شخصیتهای دگراندیش، حساس، صاحب اندیشه و نخبگان جامعه هستند. او زجر ومحرومیت وپیگرد آنها توصیف میکند.
جنبش فابیانیسم: مبارزه خشونتپرهیز برای رفاه
فابیانیسم (Fabianism) یک جنبش سوسیالیستی است که که در انگلستان پدید آمد.هواداران این جنبش در سال ۱۸۸۴ در جامعه فابین متشکل شدند و از سردمداران این جنبش،سیدنی وب،جرج برنارد شاو، گراهام والاس و ه.ج.ولز بودند. فابیانیسم یک جنبش مسالمت جو است. به عقیده فابینها ،سوسیالیسم از طریق عکس العمل مسالمت جویانه و تدریجی جامعه در برابر مالکیت انحصاری و در نتیجه پیشرفت دموکراسی سیاسی و تطبیق اصول دموکراسی بر اقتصاد و توسعه مالکیت کلی و تغییر نظر نسبت به اخلاق اجتماعی و احساس مسئولیت در برابر منافع عمومی، پدید میآید.
کلاس پونتوس آرنولدسون: لزوم نیل به صلح و تفاهم بین ملتها
کلاس پونتوس آرنولدسون (Klas Pontus Arnoldson ۱٩۱۶ – ۱۸٨۴) نویسنده و سیاستمدار سوئدی و برنده جایزه صلح نوبل ١٩۰٨ هوادار بیطرفی دائمی کشورهای اسکاندیناوی بود. در کتاب امید قرنها (Seklernas hopp) از لزوم و چگونکی نیل به صلح و تفاهم بین ملتها بحث می کند.
نیلز بور: دنیای آزاد پیششرط صلح جهانی
نیلز هنریک داوید بور (Niels Henrik David Bohr ۱۹۶۲ - ۱۸۸۵) فیزیکدان دانمارکی با ردکردن مدل اتمی ارنست رادرفورد (Ernest Rutherford) و ابداع مدل اتمی خود و قوانین تابش ماکس پلانک (Max Planck) در آغاز قرن بیستم مکانیک کوانتوم را بنیان نهاد. مکانیک کوانتوم، تئوری نسبیت، فیزیک کلاسیک (مکانیک و ترمودینامیک) بنیان فیزیک مدرن را تشکیل می دهند.
نیلز در سال ۱۹۱۱ با نوشتن پایاننامهای دربارهٔ نظریهٔ الكترونی فلزات كه تأكید آن بر نارساییهای فیزیك كلاسیك درتوضیح رفتار ماده در سطح اتمی بود درجهٔ دكترای خود را دریافت كرد. نوشتن آن پایاننامه آغازی بر تحقیقات بعدی او بود.
بور از الگوی هستهای اتم كه در سال ۱۹۱۰ توسط رادرفورد (Ernest Rutherford) عرضه شده بود استفاده كرد تا نكات زیر را روشن سازد:
۱- خواص شیمیایی یك اتم از جمله جای آن در جدول تناوبی بستگی به آرایش الكترونهای آن دارد.
۲- خواص پرتوزایی با هسته مرتبط است.
۳- ایزوتوپها متناظرند با اتمهایی كه دارای الكترونهای یكسان اما هستههای جرمی متفاوتاند.
۴- فروپاشی پرتوزا، بار هسته و در نتیجه تعداد الكترونها و هویت شیمیایی اتم را تغییر میدهد.
وی پس از آن توانست به رابطهٔ میان عدد اتمی یك عنصر، كه فشرده و خلاصهای از رفتار شیمیایی آن بهشمار میرود و تعداد الكترونهای موجود در اتم پیبرد.
بور در دههٔ ۱۹۳۰ ضمن ادامهٔ كار برروی نظریهٔ كوانتومی، سهمی نیز در پیشبرد زمینهٔ جدید فیزیك هستهای داشت. برداشت او از هستهٔ اتم كه وی آن را به «قطرهای مایع» تشبیه كرد، قدم مهمی در راه درك پدیدههای هستهای بسیاری شد. مدل او بهویژه در درك نحوهٔ شكافت هستهٔ اتم كه در سال ۱۹۳۹ عملی شد نقشی كلیدی داشت.
پس از جنگ جهانی دوم، بور به منظور محدود ساختن خطرات جنگ هستهای در ماه ژوئن ۱۹۵۰ نامهٔ سرگشادهای خطاب به سازمان ملل متحد نوشت و درخواست خویش مبنی بر ایجاد یك «دنیای آزاد» را به عنوان پیششرط صلح تكرار كرد وی پیش از این نیز در زمینهٔ صلح بینالملی تلاش کرده بود.
پاول تیلیش: تمایز بین ایمان و نمادهای ایمان
پاول تیلیش (Paul Tillich ۱۹۶۵ ـ ۱۸۸۶) الهیاتدان و فیلسوف هستیگرایی (Existentialism) مسیحی با قدرت گرفتن حزب نازی از مقام استادی دانشگاه برکنار شد و در سال ۱۹۳۳ به آمریکا مهاجرت کرد. او از رواداری مستدل و نظاممند دفاع می کند.
تیلیش بین ایمان و نمادهایی که ایمان با آن شناسائی می شود، فرق می گذارد و مانند عارفان بزرگ ایرانی نتیجه میگیرد که اگر ایمان را اصل بگیریم و خود را درگیر نمادهای معرف آن نکنیم، بر سر آن باهم جنگ نخواهیم کرد. این اندیشه بسیار به سعهصدر حافظ ما شبیه است:
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند، چه هشیار چه مست
همه جا خانه عشق است، چه مسجد چه کُنِشت
او در جای دیگر دین را به گفتگو با منتقدانش فرا میخواند و می گوید که بسیاری از اهل کلیسا از برکناری روشنفکران از افکار عمومی و از عدم اجازه آنها در طرح پرسشهای بنیادین شادمان هستند. اما نباید از این امر به نام دین شادمان باشند. اگر بخواهم از تعبیری آشنا استفاده کنم، و من میتوانم از تجربهی نازی سخن بگویم، این صورتی از فاشیسم است که همیشه نخست متوجه خصومت با روشنفکران میشود. چون باید پرسشهای ریشهای را از سر راه بردارد. اما مهمتر از این خطر سیاسی، خطر معنوی جنگ علیه منتقد روشنفکر است، و این خطر تبدیل شدن دین به خرافه است. هر دینی که نتواند در برابر پرسشهای بنیادی منتقد روشنفکر تاب آورد، خرافه است.
دلمیرا آگوستینی:بیان شاعرانه احساسات زنانه
دلمیرا آگوستینی (Delmira Agustini ۱٩۱۴ – ۱۸٨۶) شاعرۀ اوراگوئهای یکی از بزرگترین شعرای اوایل قرن بیستم آمریکای لاتین به شمار می آید. در دورانی که جهان ادب زیر سلطه مردان بود، دلمیرا از احساسات زنانه نوشت و از مضمون هائی چون عشق، هوس و شهوت سخن گفت.
دلمیرا ده ساله بود که سرودن شعر را آغاز کرد وعلاوه بر سرودن شعر، به موزیک و نقاشی هم علاقه خاصی داشت. نخستین دفتر شعرش به نام «کتاب سفید»، در بیست و یک سالگی او منتشر شد. از دیگر شعر های اوست: «ترانههای بامدادی»، «جامهای مستی» و «گلزار عشق».
در سال ۱۹۱۳ ازدواج کرد اما این ازدواج دوامی نداشت و در ۱۹۱۴ از همسرش جدا شد. در همان سال، زمانی که بیش از ۲۸ سال نداشت وچند ماهی بیشتر از انتشار چهار مجموعه شعرش نگذشته بود، ویک ماه پس از جدائی به دست شوهرش کشته شد.
تی. اِس. اِلیوت: زوال تمدن جدید در گسست از ارزشهای دیرینه
تی. اِس. اِلیوت با نام کامل توماس استرنز الیوت (Thomas Stearns Eliot ۱۹۶۵ - ۱۸۸۸) شاعر، نمایشنامهنویس، منتقد ادبی و ویراستار آمریکایی-بریتانیایی در نقد نویسی و نویسندگی نظری Theoretical writing مدافع بهم پیوستگی عینی Objective correlative بودهاست. بهم پیوستگی عینی به این معنی است که هنر باید نه از طریق بیان احساسات شخصی بلکه از راه استفاده عینی از نمادهای جامع و فراگیر خلق گردد.
مـهـمـترین منظومه الیوت، «سرزمین ویران» درونمایهای دارد حاکی از زوال تمدن جدید در دنیایی که پیوند خود را با ارزشهای دیرینه از دسـت داده است.
لودویگ ویتگنشتاین: شكافت و تحلیل ساختار زبان
لودویگ ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstein ۱۹۵۱ - ۱۸۸۹) فیلسوف اتریشی قرن بیستم که بابهای زیادی را در فلسفهٔ ریاضی، فلسفهٔ زبان، و فلسفهٔ ذهن گشود.
ویتگنشتاین با شكافت و تحلیل ساختار زبان میخواست ساختار جهان را كشف و واقعی را از غیر واقعی و معنا را از مهمل جدا كند. او در این راستا به ویژگیهای سطحی زبان نظر نداشت بلكه به زیرساختهای جملات توجه داشت.
ویتگنشتاین «اخلاق»، «دین» و «هنر» را ثابتهای منطقی میگوید كه تصویر نیستند بلكه رسانندهی مفاهیمی هستند كه این مفاهیم حكم به امكانهایی میكنند، اما این حكمها قطعی و مطلق نیستند، چرا كه اساساً نمیشود دربارهی آنها سخن گفت. در بارهی این مفاهیم نمیشود سخن گفت، هر كوششی در این باره بیمعنا است هر چند كه آنها جزء امور مهم زندگی هستند.
اما ویتگنشتاین در دورهی دوم حیات فلسفیاش نظریهی تصویری معنا را رها كرد و به جای تصویر معنا نظریهی كاربردی یا ابزاری معنا را بر جای آن نشاند. او در این نظریه واژهها را در حكم ابزاری میداند كه در جملات گوناگون كاربردهای مختلف پیدا میكنند. دیگر ساخت جهان واقعی نیست كه ساخت زبان را تعیین میكند بلكه ساختار زبان، چگونگی تفكر دربارهی جهان را معین میكند. مفاهیمی كه زبان فراهم میكند، نحوهی اندیشه و نگرش را نیز رقم میزند.
در نظریهی اولیه، مرز معنا و بیمعنایی جمله را، واقعیتهای جهان مشخص میكند، در حالی كه نظریهی دوم معنایی كه توسط واقعیتهای جهان فراهم میشود فقط یك قسم از بازیهای ممكن و موجود زبانی است. زبان بازیهای متنوعی دارد و همین بازیها است كه كه جهان را تعبیر میكند. در نظریهی نخست زبان به تصویر تشبیه میشود و در نظریهی دوم به ابزار. تصویر بیانگر جزییاتی است كه در عالم واقع موجود است اما ابزار میتواند كاركردهای متفاوت داشته باشد.
از نظر او فسلفه نه برای تحلیل یا توجیه كه برای تشریح و توصیف است و نقش و وظیفهیی ورای این ندارد. به این تعبیر فلسفه دیگر یك بازی زبانی محسوب نمیشود چرا كه از قواعد ویژهیی برخوردار نیست. فیلسوف باید بتواند به داخل عادات و رفتار مردم نفوذ كند تا به درك نقش گفتمانها نایل آید.
چارلی چاپلین: رسالتم شادمانى، بشارتم آزادى و معجزهام خنداندن
چارلی چاپلین (Charlie Chaplin ۱۹۷۷ - ۱۸۸۹) یکی از مشهورترین بازیگران و کارگردانان و همچنین آهنگساز برجستهٔ یکی از محبوبترین و بزرگترین هنرمندان قرن بیستم میلادی و تاریخ سینما است.
چارلی چاپلین در فیلم دیکتاتور بزرگ که نخستین فیلم کاملاً ناطق او بود اوضاع نابسامان جهانی در دهه چهل میلادی را به تصویر میکشد. این فیلم در مورد دیکتاتوری اروپایی و در واقع تاریخچه زندگی آدنوید هینکل، دیکتاتور کشور خیالی تامانیا است که دست به کشتار یهودیها میزند و اروپا را درگیر جنگ میکند.
موضوع فیلم زیبای عصر جدید در مورد کارگرانی است که از آنها زیاد کار میکشند و در فکر افزایش ساعت کاری آنان است ولی با تعطیل شدن کارخانهها بیکاران زیادی در شهر هستند که برای گذراندن زندگی خود مجبور به دزدی میشوند.
فیلم جویندگان طلای چاپلین در مورد رنجهای کسانی ساخت که در آن زمان به دنبال طلا در معادن بودند. چارلی فقیر در این فیلم برای برگزار کردن یک مهمانی شام به خاطر دختر مورد علاقهٔ خود و دوستان او دچار مشکلات بیشماری شد. هیچ یک از مهمانها نمیآیند. نقطه اوج فیلم رقص نانهای استوانهای٬ توسط چاپلین است که در آن نبوغ فوقالعادهاش را بهنمایش در میآورد. نقطه اوج دیگر فیلم٬ پختن و خوردن یک چکمه توسط چاپلین است.
در حدود سال ۱۹۵۰ سناتوری به نام جوزف مک کارتی (Joseph Mc Carthy) لیستی بلند بالا از هنرمندان و روشنفکران تهیه کرد . آنها را به اتهام داشتن اندیشههای کمونیستی تحت تعقیب قرار داد. نام چارلی چاپلین نیز در آن لیست بود. او زمانی که برای اولین نمایش فیلم لام لایت (Lime Light) به لندن سفر میکرد از اخراج خود از آمریکا با خبر شد. به این ترتیب چاپلین به همراه خانوادهاش از ژانویهٔ ۱۹۵۳ در کورسیر-سور-ووی (Corsier - Sur -Vervey) در کشور سوئیس زندگی کرد و تا سال ۱۹۷۲ به آمریکا بازنگشت. چاپلین همواره در جواب اتهامها تاکید میکرد: «من یک هنرپیشه هستم نه سیاستمدار»
در سال ۱۹۵۴ مشخص شد مدارکی که مک کارتی علیه هنرمندان و روشنفکران به کار برده بود، جعلی بود. چارلی چاپلین در سال ۱۹۷۲، به آمریکا بود بازگشت و از او به گرمی استقبال شد و مدال ارزشمند هندل به او اهدا گردید. از اوست:
من اگر پیامبر بودم رسالتم شادمانى بود، بشارتم آزادى و معجزهام خنداندن کودکان… نه از جهنمى مى ترساندم و نه به بهشتى وعده میدادم … تنها مى آموختم اندیشیدن را و انسان بودن را …
مارتین هایدگر: پافشاری بر وجودشناسی در برابر موجودشناسی
مارتین هایدِگِر (Martin Heidegger ۱۹۷۶ - ۱۸۸۹) فیلسوف آلمانی با شیوهای نوین به تامل درباره وجود پرداخت و بر دیدگاههای بسیاری از اندیشمندان اثر گذاشت.
هایدگر همواره تحت تأثیر استادش ادموند هوسرل بود. از مهمترین کتابهای او در فلسفه اثر هستی و زمان (Being and Time) است. او در این کتاب به نقد تاریخ فلسفه غرب که به تعبیر هایدگر همان تاریخ متافیزیک است، پرداختهاست و در پی طرح افکندن هستیشناسی تازهای است که خود آن را هستیشناسی بنیادین میخواند؛ چرا که نزد او تاریخ متافیزیک، تاریخ غفلت از وجود و افتادن در ورطه موجودانگاری است. مقصود هایدگر از این تعبیر آن است که تاریخ کنونی فلسفه، با خلط موجودشناسی و وجودشناسی، از شناخت وجود به معنای اصیل آن بازماندهاست.
هایدگر در تکنولوژى، خطرى مى دید. خطر این است که آنچه در آغاز ابزار و وسیله اى دراختیار انسان بود از کنترل آدمى خارج شود و زندگى کسانى را که ارباب آن بوده اند تحت سلطه و انقیاد خود درآورد و به آن شکلى خاص دهد. هایدگر در بخش آخر رساله «پرسش در باب تکنولوژى» (The Question Concerning Technology) به نظر مى رسد امیدهایى مى ورزد اما حتى در آنجا نیز مسأله اخلاق محل بحث واقع نمى شود. او مى نویسد: «خطرى که انسان را تهدید مى کند در درجه اول از ماشین ها و تجهیزات بالقوه مهلک و خطرناک تکنولوژى نیست. تهدید بالفعل از پیش، اساس وجود آدمى را دستخوش خطرساخته است. نقش گشتل (Gestell) [ذخیره سازى و به صورت منبع تولید و مصرف درآوردن همه چیز] این است که مى تواند مانع از آن شود که انسان وارد شفافیت (revealing) اصیل ترى گردد و به این وسیله بتواند حقیقت والاترى را به تجربه دریابد. از این رو، وقتى ذخیره سازى و جمع آورى به قصد تولید ومصرف صرف، حاکمیت پیداکند، خطر در بالاترین حد خود است.»
اما هایدگر فراموش نمى کند که این شعر هولدرلین را دراینجا نقل کند: «اما هرجا خطر هست، نیروى نجات بخش نیز همان جا رشدمى کند.» در اینجاست که هایدگر از چیزى سخن به میان مى آورد که به دید او مى تواند راهى براى نجات بگشاید و آن هنر است، بویژه شعر. «انسان شاعرانه زندگى مى کند در زمین.»
آنتونیو گرامشی: کند . کاو در پیشوائی مادی و معنوی طبقات
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci ۱۹۳۷-۱۸۹۱) نظریهپرداز مارکسیست ایتالیایی بیش از هر چیز به خاطر تبیین مفهوم «پیشوائی» (hegemony) شهرت یافته است. او در سال ۱۹۲۶ به دست فاشیستها زندانی شد و باقی عمرش را در زندان گذراند.
گرامشی با وجود وضع نامساعد جسمی در زندان به مطالعه و نویسندگی ادامه داد. نتیجه پژوهش های او که پس از سقوط فاشیسم در کتابی با عنوان «یادداشتهای زندان» (The Prison Notebooks) منتشر شد. ویژگی بنیادین نظریات گرامشی عبارتند از زیر سوال بردن جبر اقتصادی و رد ایده قوانین تاریخ.
آنچه برای گرامشی حائز اهمیت است قوانین شبه طبیعیای نیستند که در تکوین انسان منشا اثرند، بلکه آگاهی انسانها از خویش، جامعه و جایگاهشان در تاریخ است. انسانها موجوداتی کاملن تاریخی تلقی میشوند که در نتیجه تجربه زندگی اجتماعی نه تنها قادرند تاریخ خود را بسازند بلکه می توانند طبیعت انسانی را نیز مدام شکل دهند.
گرامشی در مخالفت با نظریه پردازان احزاب لنینی از «روشنفکران ارگانیک» (organic intellectuals) دفاع میکند. هر طبقهای زمانیکه به قدرت میرسد پیکرهای از روشنفکران را پرورش میدهد که تجربه واقعی آن طبقه را (هم در فلسفه و هم در هنر) اعلام کرده و از این طریق با ایدهها و ارزشهای روشنفکران دیگر طبقات مقابله می کنند. بهزعم گرامشی، مارکسیسم این اصل محوری را فراموش کرده است.
در چنین بستری ست که گرامشی به تحلیل و واکاوی مفهوم پیشوائی مادی و معنوی طبقات (hegemony) میپردازد. طبقه غالب سرمایه دار نه صرفا از طریق تهدید به خشونت ( یعنی با بهره گیری از پلیس و نیروهای مسلح) بلکه با ارائه منسجم و قانع کننده افکار و تجربیاتش به مثابه اصول متعارف و معتبر، بر جامعه حکومت میکند. این کار از طریق نهادهای جامعه مدنی نظیر رسانههای گروهی، کلیسا، مدرسهها و خانواده صورت می گیرد. (۲۰۰۲Andrew & Sedgwick,)
زورا هورستون: مروج فرهنگ آمریکائیان آفریقاییتبار
زورا نیل هورستون (Zora Neale Hurston ۱۹۶۰-۱۸۹۱) پژوهشگر فرهنگمردم ، انسانشناس، و نویسنده آمریکایی که بیش از ۵۰ داستان کوتاه، نمایشنامه و مقاله منتشر کرد. از میان کارهایش رمان «چشممان آنها به خدا بود» (Their Eyes Were Watching God) و مجموعه داستان عامیانه «همه باید اعتراف کنند» (Every Tongue Got to Confess)، معروفند.
فعالیت هورستون با دوره تجدد ادبی و فرهنگی هارلم (Harlem Renaissance) که فرهنگ آمریکائیان آفریقاییتبار روستایی جنوب امریکا را ارج می نهاد، همراه بود.
روشنفکری: خردورزی، سنجشگری و روشنگری
روشنفکر (Intellectual) به معنی خردورز، صاحبخرد و نقاد است. روشنفکران با سلاح خردورزی، سنجشگری و روشنگری و با دغدغههای انسانی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و زیستمحیطی به مسائل جامعه خود و جهانی میاندیشند و موضعگیری میکنند.
زایش روشنفکری
شاید سقراط را بتوان اولین نمایندهی روشنفکری دانست. جملهی معروف سقراط «زندگی بدون آزمون ارزش زیستن ندارد»، اولین تجلی مهم عقل فلسفی و تلاش سقراط برای شناخت خویشتن انسان، یکی از نخستین حرکت روشنفکری در تاریخ بشر باشد.
در تاریخ معاصر، پیوتر بوبوریکین (Пётр Дми́триевич Боборы́кин) واژه روشنفکر (интеллигенция) را برای نخستین بار در سال ۱۸۶۰ در روسیه، به محافل نوخاسته دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاهها و ادبایی اطلاق کرد که با بینشی انتقادی به جامعه روسیه، اصلاحات تزار و مسائل دوران خود مینگریستند. این واژه روسی که ریشه لاتین دارد، بهتدریج به زبانهای دیگر اروپایی راه یافت. )۲۰۱۲ (Боборыкин,
بعدها بوبوریکین در رمانهای متعدد خود، از جمله «خردمندانه» (Поумнел)، به توصیف شخصیت روشنفکر پرداخت. کتاب محبوب روشنفکران روسیه رُمان «چه باید کرد؟» (Что делать?) اثر چرنیشفسکی (Никола́й Гаври́лович Черныше́вский) بود. این کتاب یکی از پرخوانندهترین رُمانهای سده نوزدهم میلادی است. نه تنها بر نسل جوان روسیه بلکه بر نسل جوان اروپای غربی نیز تأثیرات عمیق داشت. بهترین مأخذ برای شناخت روشنفکران روسیه در این دوران، رُمان «پدران و پسران» (Отцы́ и де́ти)، اثر ایوان تورگینف (Ива́н Серге́евич Турге́нев) است. تورگینف در این کتاب درگیری نگرشهای جدید جوانان تحصیلکرده دهه ۱۸۶۰ روسیه را با نسل گذشته به زیبایی تصویر کرده است. (تورگنیف، ۱٣۸۸)
جریان روشنفکری در اروپا در قرون وسطی جوانه زد. دانشگاههای آن دوره، محل تحصیل قشری از مردم بود که به طور نسبی از طبقه حاکم فئودال مستقل بودند. اما، روشنفکری به معنی مدرن آن نخستین بار در جریان محاکمه آلفرد دریفوس (Alfred Dreyfus) در سالهای ۱۸٩۴ تا ۱٩۰۶، خود را نشان داد. دریفوس یک افسر ارتش فرانسه بود که به اتهام دادن اسرار به آلمان به حبس ابد در«جزایر شیطان» (The Bermuda Islands) محکوم شد ولی، پس از شش سال مدارکی دال بر بیگناهی وی پیدا شد.
در جریان محاکمه مجدد دریفوس، افراد مافوق او از ترس تاثیر سوء تبرئه شدن او در روحیه ارتش فرانسه که تجسم ارادۀ ملی بهشمار میآمد، از ارائه مدارک خودداری و یا مدارک جعلی ارائه کردند. همین سبب شد که دریفوس در محاکمه استیناف محکوم شود. امیل زولا و کلمانسو و ۳۰۰ تن از هنرمندان و نویسندگان آن دوره نامهای با عنوان «من متهم میکنم» به رئیس جمهور فرانسه نوشتند که بهنام «بیانیه روشنفکران» مشهور شد. این اقدامات منجر به عقبنشینی دادگاه نظامی گردید و نخستین پیروزی روشنفکری به شمار میآید.
اقدام روشنفکران فرانسه انعکاسی گسترده و جهانی یافت. چخوف، نمایشنامهنویس معروف روسی دربارهی بیانیه زولا نوشت: «همه روشنفکران اروپا طرف زولا را میگیرند».
تطور روشنفکری در تاریخ
روشنفکران قرن ۱۸ مدافع بورژوازی در مقابل فئودالیسم و ارتجاع و کلیسا بودند. آنها امید زیادی به وعدههای انسانگرایانه بورژوازی داشتند. جریانات روشنفکری در انقلاب فرانسه تلاش نمودند تا اندیشههای خود را در جامعه اشاعه دهند. این قشر که برآمده از آزادیهای سیاسی آن دوره بودند تلاش نمودند انسانمداری، افکار لائیک و لیبرالیسم را در جامعه رواج دهند.
در قرن نوزدهم با مشخص شدن بیشتر ماهیت بورژوازی، روشنفکران این سده برعکس روشنفکران سده پیش، به نقد نارسائیهای جامعه بورژوازی پرداختند.
در قرن بیستم محور اصلی افشاگری روشنفکران علیه جنگ و امپریالیسم بود. دراین دوره، رسالت روشنفکر در بحثهای جدی مطرح شد.
در سده کنونی، جهانیسازی (globalization) و آلودگی محیط زیست، جنگها، تبعیض در شکلهای مختلف، مشکلات گستردهتری پیش روی روشنفکران می گذارد. هرچند رسانههای جمعی ارتباط با تودهها را تسهیل کرده، در مقابل توان تحمیق صاحبان زر و زور را نیز گسترش داد. رواداری شاید مهمترین چالش روشنفکران در دهکده جهانی با ارتباطات ژرف باشد.
مسئولیت و تعهد
مسئولیت شهروندی روشنفکر که با نقد سقراطی از قدرت در یونان باستان آغاز شد، بار دیگر با شرکت روشنفکران در قضیه دریفوس و مقالهی معروف امیل زولا «من متهم میکنم...! نامه به رئیس جمهور» تکرار شد و حیاتی نوین یافت. در حقیقت مقام روشنفکرـ شهروند و نقد او از قدرت با قضیه دریفوس و شجاعت اخلاقی افرادی چون زولا بعدی همگانی و ماهیتی جهانشمول به خود گرفت.
مقالهی معروف امیل زولا «من متهم میکنم» که در روز ۱۳ ژانویه ۱۸۹۸ در روزنامه اُرور Aurore به چاپ رسید.
زولا در دفاع از دریفوس به دو مفهوم «حقیقت» و «عدالت» اشاره میکند که به عنوان نقطهی شروعی برای جنبش روشنفکری و جایگاه اخلاقی و اجتماعی آن به حساب میآید. زولا مینویسد: «اگر حقیقت را زیر زمین پنهان کنید، انباشته میشود و با چنان نیروی انفجاری آشکار میشود که همه چیز را با خود نابود میکند».
امیل زولا از انفجار حقیقت و عدالت سخن میگوید که در برابر قدرت میایستد. با حرکت زولا و «بیانیه روشنفکران»، گفتمان روشنفکری از چارچوب ادبی و آموزشی و علمی فاصله گرفت و در قالب اندیشه انتقادی تبدیل به «گفتمان حقیقت» شد. از این پس حقیقتی که روشنفکر از آن سخن میگفت و در جهت مبارزهای اجتماعی و سیاسی آن را پیشه میکرد، حقیقتی جهانشمول بود. از اینرو، استقلال و اقتدار معنوی روشنفکران در رویارویی حقیقت با قدرت شکل گرفت. (جهانبگلو، ۱۳۹۰)
نقد روشنفکری
برخی اندیشمندان در قرن بیستم عملکرد روشنفکران را به نقد کشیدند. تئودور آدورنو (Theodor Adorno) با طرح «روشنفکری ضد روشنفکر» و ژولین بندا (Julien Benda) با کتاب «خیانت روشنفکری»، بحث درباره ماهیت و عملکرد روشنفکران را موشکافی و باز کردند.
بندا در مقابل واژهی ”Intellectual” از مفهوم “Clerc” (به معنای فردی که در جست و جوی هدفی عملی نیست و به دنبال کسب علم و آفرینش هنری است) استفاده میکند. بندا معتقد است که روشنفکر باید در جست و جوی عقل و حقیقت باشد و از ارزشهایی چون ایمان و عشق و شجاعت و اهداف ایدئولوژیک پرهیز کند. به گفتهی بندا تنها بدین گونه روشنفکران قادرند وجدان بشریت باشند و با قرار گرفتن فرای ارزشهای جهانی اختناق و اقتدار را نقد کنند. بندا روشنفکر را حامل ارزشهایی جهانشمول، فراملی، فراتاریخی و فرافرهنگی میداند و قابلیت نقد قدرت را در ارتباط با این ارزشها تعیین میکند.
آنتونیو گرامشی (Antonio Gramsci) با ضرب مفهوم «روشنفکر اورگانیک» (Organic Intellectual) و رد نظریهی زولایی روشنفکر خودمختار، بحث جدیدی را دربارهی رابطهی روشنفکران و قدرت آغاز کرد. از نظر گرامشی میان «روشنفکران سنتی» (یعنی معلمان، کشیشان و کارمندان یا دیوانسالاران) که به استحکام فرهنگ سلطهطلب و برتریجو (hegemonic) کمک میکردند و «روشنفکران اورگانیک» که بخشی از جامعهی مدنی بودند، تفاوت اساسی وجود داشت. از دیدگاه گرامشی روشنفکران اورگانیک قابلیت ایفای نقش ضد برتریجو را دارند و میتوانند در مبارزه برای تغییر اجتماعی شرکت داشته باشند. گرامشی برخلاف بندا معتقد به شرکت فعال روشنفکران در زندگی عملی و حیطهی عمومی بود. او این شرکت فعال را همراه با آگاهی انتقادی روشنفکران میدید.
نیم قرن بعد از گرامشی، میشل فوکو (Michel Foucault) با اشاره به مفهوم «روشنفکر خاص» ایدهی «روشنفکر اورگانیک» را دوباره زنده کرد. فوکو معتقد است که روشنفکر به معنای اخص کلمه فردی است که خود را سوژهای آزاد و وجدان جهانی معرفی میکند، زیرا مدافع حقیقتی کلی در برابر قدرت است. ولی اکنون چیزی به نام حقیقت کلی وجود ندارد و روشنفکر بیشتر در نقش یک متخصص عمل میکند.)۲۰۱۲ (Foucault,
از نظر سارتر، روشنفکر «وجدانی شوربخت» است که «در مسائلی دخالت میکند که به او مربوط نیست». به همین دلیل روشنفکر با کسب آگاهی از موقعیت خود میکوشد تا آگاهی کلی برای همگان به دست آورد. (۲۰۰۴ (Azar,
برخی از منتقدان ژان پل سارتر معتقدند که او در دام اسطورهسازی از مقام روشنفکر میافتد و قدرت عقلانی فوقالعاده و ویژهای برای روشنفکر قائل است.
دو منتقد اصلی نگرش سارتری از روشنفکر، ریمون آرون (Raymond Aron) و آلبر کامو (Albert Camus) هستند که هر یک به نوبهی خود رابطهی روشنفکر و قدرت را در قالب اندیشهی فلسفی خاصی بررسی میکنند.
کامو در بحث با سارتر و طرفداران او از روشنفکر به منزلهی عاملی اخلاقی و نیرویی برای اعمال عدالت در گسترهی همگانی سخن میگوید و بر این اعتقاد است که روشنفکر با شنا کردن در خلاف جریان آب باید با تنگنظری مبارزه کند. به نظر کامو هدف روشنفکری دفاع از خشونتی علیه خشونت دیگر نیست بلکه داشتن حضوری اخلاقی فراسوی مطلقهای سیاسی است. کامو با طرد روش شیطانی کردن دیگری به این نتیجه میرسد که واقعیت پیچیدهتر از آن است که با داوریهای سریع از روی آن بگذریم. بنابراین از نگاه کامو روشنفکری به معنای دفاع از آزادی اندیشه ولی همزمان بازشناسی محدودیتهای آن نیز میباشد.
یکی دیگر از منتقدان «روشنفکر سارتری» ریمون آرون بود که در سال ۱۹۵۵ با چاپ کتاب «افیون روشنفکران» نگرش ایدئولوژیک و افراطی روشنفکری چپ و انقلابی را دربارهی شوروی نقد کرد. آرون روشنفکران چپ را متهم به اعتیاد به استبداد «دین سکولار» میکند و معتقد است که آنان در ضمن اینکه قدرت سیاسی در جوامع لیبرال و دموکراتیک را نقد میکنند چشم خود را بروی بدترین جنایات رژیم کمونیستی میبندند. از نظر آرون نقش روشنفکر امید بستن به ایدهی رستگاری جهانی نیست، بلکه مستلزم نوعی واقعگرایی سیاسی همراه با فراست اخلاقی است. به گفتهی آرون «استبداد بارها به نام آزادی تأسیس یافته و تجربه به ما ثابت کرده است که احزاب را باید از روی اعمالشان و نه تبلیغاتشان قضاوت کرد». )2001 (Aron,
آرون در باره ناپیگری و تناقض روشنفکران افشاگرانه میگوید: «درتلاش برای توضیح رفتار اندیشمندان که نسبت به نقاط ضعف دموکراسیها موشکافی می کنند و نسبت به جنایات بزرگ در صورتیکه زیر نام دکترینهای بزرگ انجام شده باشد به دیده اغماض می نگرند، به واژه هایی مقدس برخوردم: چپ، انقلاب، پرولتاریا.» )2001 (Aron,
ولادیمیر مایاکوفسکی: جدائی هنر و ادبیات از سیاست و تبلیغات دولتی
ولادیمیر مایاکوفسکی (Vladimir Mayakovsky ۱۹۳۰ - ۱۸۹۳) شاعر درامنویس آیندهگرای (Futurism) روسی از اتخاذ هیچ وسیلهای برای انتشار افکار و آثار خود باک نداشت و حتی در کوچهها قدم میزد و برای مردم شعر میخواند. حکایت میکنند: «در سالهای جنگی داخلی در روسیه او به جبهههای جنگ میرفت و در سنگرها اشعار خود را برای سربازان میخواند. مردم از اشعار او الهام گرفته، بیمحابا به جنگ میشتافتند. او با صدایی رسا و پرجوش و خروش در رادیو آثار خود را میخواند و مردم آن اشعار را فوراً حفظ میکردند...»
از سیزده جلد میراث ادبی مایاکوفسکی، دوازده جلد آن بعد از انقلاب به وجود آمدهاست. او ادبیات منظوم و شعر را با واقعیت نزدیک کرده آن را در خدمت نیازمندیهای معاصر گذاشت و تبدیل به سلاحی برای مبارزه در راستای اهداف خود نمود. مایاکوفسکی از اشعار کلاسیک لذت میبرد اما بندهٔ آنها نمیشد. او میگفت: هنر باید با زندگی درآمیخته بشود. یا باید در هم آمیخته شود یا باید نابود بشود.
مایاکوفسکی نخست با شور و هیجان در ترویج انقلاب اکتبر کوشید. بهزودی کاغذبازی و تنگنظری ایدئولوژیک را در برابر خود یافت. او اندک اندک به لزوم جدائی هنر و ادبیات از سیاست و تبلیغات دولتی رسید و خواهان استقلال هنر و ادبیات در برابر نیاز تبلیغات دولتی شد. او در نمایشنامهها واشعارش حکومت جدید و دستاندرکاران جاهطلب و تازه به دوران رسیده را نقد کرد.
مایاکوفسکی با برچسب «دشمن شماره یک خلق» طرد و ممنوعالخروج از خاک شوروی شد و با سرخوردگی شدید هنری و سیاسی در اوج نبوغ هنری خودکشی کرد.
آلدوس هاکسلی: نگران پیشرفت جوانب خطرناک تکنولوژی و رشد نابهنجار تکنیکهای کنترل
آلدوس هاکسلی (Aldous Huxley ۱۹۶۳- ۱۸۹۴) نویسندهٔ بریتانیایی از پیشگامان نقد مدرنیته به شمار میرود واز نخستین نویسندگانی بود که نسبت به جوانب خطرناک پیشرفت تکنولوژی و رشد نابهنجار تکنیکهای کنترل هشدار داد.
رمان علمی-تخیلی پادآرمانی (Dystopian) «دنیای قشنگ نو» (Brave New World) که داستان آن در سال ۲۵۴۰ در شهر لندن میگذرد و آرمانشهری را به تصویر میکشد که در آن مهندسی ژنتیک به آفرینش انسانها با ویژگیهای از پیش تعیین شده منجر شده، نظام اخلاقی جامعه با تشکیل حکومت جهانی و از میان بردن جنگ و فقر و نابودی کامل خانواده و تولید مثل به کلی پوست انداخته و دانش روانشناسی به طرز حیرت انگیزی اعتلا یافته و تنها هدف انسان ایجاد سعادت و از میان بردن رنجهای غیر ضروریست.
رمان دنیایی دو چهره را به تصویر میکشد؛انسانها شاد و سالم هستند و زندگی مرفه و مجهزی دارند و صلح و دوستی همه جا را فراگرفته، نیازهای انسانها به سرعت برطرف و محرومیت و رنج تا کمترین سطح کاهش یافته، اما همه اینها به قیمت قربانی کردن هنر، دانش و مذهب به دست آمده.
فقر و جنگ به کلی ریشه کن شده و هر انسان با توجه به ویژگیهای ژنتیکی، آموزشهای مبتنی بر اصول روان شناختی و امکانات و داروهایی که دولت جهانی در اختیارش میگذارد کاملاً احساس خوشبختی میکند و البته این دستاوردهای شگفت انگیز با نابودی عناصری به دست آمده که نقطه محوری هویت بشر امروزین را تشکیل میدهند؛ خانواده، فرهنگ و فلسفه به کلی نابود شدهاند، تمام افراد بشر به یک زبان سخن میگویند (در جایی از داستان زبان لهستانی یک زبان مرده نامیده میشود. مثل فرانسوی و آلمانی) تنها اثری که از مذهب باقیمانده در تقدیس هنری فورد با لفظ فورد ما (Our Ford در برابر Our Lord که خدای ما معنی میدهد) دیده میشود، هنر به سطحی نازل و مبتذل سقوط کرده، علم به روانشناسی و مهندسی ژنتیک خلاصه شده، بر روند تولید دانش نظارت شدیدی صورت میگیرد و خواندن بسیاری از آثار کلاسیک و مقدس علمی، ادبی، فلسفی و مذهبی ممنوع هستند.
همگی انسانها با تکنیکهای ژنتیکی و آموزشی لذت جویی و کاهش رنج را هدف خود قرار دادهاند، روابط جنسی بی هیچ محدودیتی تشویق میشود و کاهش روابط جنسی ضدارزش و یک رفتار ضد اجتماعی شمرده میشود. افراد با مصرف داروی مخدری به نام سوماً به تعطیلات (Holiday) میروند.
پیشرفت فناوری به حدی رسیدهاست که انسان میتواند فرایند تولد را به شکل مصنوعی و در مقیاس کلان شبیهسازی کند. نظام سیاسی حاکم بر جهان - دولت جهانی - که با شعار «اشتراک، یگانگی، ثبات» حکومت میکند، با هدف ایجاد یک جامعهٔ طبقاتی فرایند تولد انسانها که در کارخانههای تخمگیری و شرطیسازی در سراسر دنیا انجام میشود را دستکاری میکند و در نتیجه چند گروه از انسانها بهعنوان محصول از این کارخانهها خارج میشوند؛ آلفاها، بتاها، گاماها و اپسیلونها. این ردهبندی نزولی بر حسب هوش و کارآیی ذهنی و اجتماعی انسانهای «تولیدشده» تنظیم شدهاست و هر رده یک تقسیمبندی داخلی مثبت و منفی نیز دارد. بنابر این ردهبندی، آلفامثبتها از نظر هوش و ویژگیهای اجتماعی از همه برتر و والاترند و تقریباً شبیه به انسانهای معمولی هستند.
در این جهان زندهزایی و ایدهٔ داشتن پدر و مادر همانند اعتقاد به خدا و دین، نه تنها منسوخ شدهاست بلکه زشت و شرمآور است.
در نظام حاکم، «فورد» در جای خالق یکتا - خداوند - قرار گرفتهاست و مردم با نام او قسم میخورند و در گویششان نام او را در جای نام خدا استفاده میکنند و حتی سالشماری این جهان بصورت «بعد از فورد» (مانند «بعد از میلاد مسیح») انجام میشود.
دولت جهانی با بهرهگیری از شیوههای شرطیسازی، خوابآموزی و سوماً از هنجار بودن اصول فوردی و رعایت مو به موی آنها مطمئن میشود. اصول فوردی از همه میخواهد که برای جامعهشان مفید باشند، هر چه دارند با دیگران به اشتراک بگذارند، از دین، عشق، اخلاق، طبیعت و کتاب متنفر باشند، مرگ را عادی محسوب کنند، لذتطلبی را بر هر چیز مقدم دانند، دم را غنیمت شمرند و در یک کلام «مثل بچههای توی بطری» فکر و رفتار و زندگی کنند. هرگاه هم که زندگی از حد تحمل خارج شد، سومای شفابخش هست که نشئگیاش سختیها را از یاد میبرد. از این طریق است که ثبات جامعه و مصرف مداوم تضمین میشود. (هاکسلی، ۱۳۷۸).
آندره بروتون: افشای محاکمات مسکو
آندره بروتون (André Breton ۱۹۶۶ -۱۸۹۶) شاعر، نویسنده، پیشگام و نظریه پرداز فراواقعگرا (Surrealism) مبارز پیگیر استالینیسم بود و از نخستین کسانی است که در فرانسه دادگاههای نمایشی مسکو را محکوم کرد.
اسلندا گود رابسون: مبارز حقوق مدنی در امریکا
اسلندا گود رابسون (Eslanda Goode Robeson ۱۹۶۵ - ۱۸۹۶) پیکارگر حقوق مدنی و نویسندهٔ نامدار امریکائی، همسر و مدیر برنامههای پل رابسون بود.
اسلندا گود توجه و نگرانی خود را بر حقوق مدنی در امریکا متمرکز کرد. در مخالفت با فاشیسم در اروپا و تلاش برای وادار کردن کنگرهٔ آمریکا به تصویب «قانون ضد لینچ» (anti-lynching) (شکنجه و اعدام و سوزاندن شخص بدون محاکمه – برگرفته از نام قاضی چارلز لینچ در قرن ۱۸) فعالانه شرکت کرد.
گود و پل رابسون هر دو از حامیان دولت جبههٔ خلقی در اسپانیا بودند. در جریان جنگهای داخلی اسپانیا، گود در زمینهٔ جمعآوری پول برای بریگادهای بینالمللی فعال بود. در ژانویهٔ ۱۹۳۸، گود و رابسون به شارلوت هالدین (Charlotte Haldane)، دبیر «کمیتهٔ امداد به بستگان»، در اسپانیا ملحق شدند.
پیش از انتشار کتاب «سفر آفریقا» (African Journey) در سال ۱۹۴۵، گود بین سالهای ۳۷-۱۹۳۶ به مطالعهٔ انسانشناسی اجتماعی در دانشگاه اقتصاد و علوم سیاسی لندن و در انستیتوی ملٌی اقلیتها در اتحاد شوروی پرداخت.
با تشدید پیگردهای ضدکمونیستی توسط نیروهای ماورای راست در آمریکا، «اسلندا گود» و «پل رابسون» هدف پیگرد «کمیتهٔ رسیدگی به فعالیتهای غیرآمریکایی» (House Un-American Activities Committee = HUAC) قرار گرفتند، و وزارت امور خارجهٔ آمریکا گذرنامهشان را باطل کرد.
گود و پل رابسون هر دو مخالف جنگ کره بودند. همچنین توجه مردم را به قتل هَریت و هَری مور (Harriet and Harry S. Moore) جلب کردند که در دسامبر ۱۹۵۱ به خاطر فعالیتهایشان برای تأسیس شعبهٔ «انجمن سراسری برای پیشرفت رنگینپوستان» (National Association for the Advancement of Coloured People) در «هارتبرک ریج» در فلوریدا کشته شدند. گود نوشت که هریت و هری مور در «هارتبرک ریج در میدانهای دوردست جنگ کره کشته نشدند، بلکه در هارتبرک ریج همینجا در میمز فلوریدا کشته شدند.» او نوشت که به قتل رساندن این دو ثابت کرد که اعتبار جهانی ایالات متحد آمریکا از سوی «عدهای ناآمریکایی شرور، پرقدرت، و فعال» تهدید میشد.
در سال ۱۹۵۵ وقتی که گود در برابر «کمیتهٔ رسیدگی به فعالیتهای ناآمریکایی» ظاهر شد، به سناتورها گفت: «شما سفیدپوست هستید و من یک سیاهم، و این یک کمیتهٔ خیلی سفید است.» گود عضویتاش در حزب کمونیست آمریکا را انکار کرد، ولی سیاست حمایت این حزب از برابری نژادی را ستود.
هربرت مارکوزه: ژرفش رواداری
هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse ۱۹۷۹ - ۱۸۹۸) فیلسوف و جامعهشناس آلمانی و از اعضایِ اصلیِ مکتب فرانکفورت به حد و مرز رواداری میپردازد. تعیین حد و مرز رواداری یکی از مشکلترین پرسشهای مربوط به رواداری است. مارکوزه با ضرب اصطلاحات «راواداری ناب» (Pure Tolerance) و «رواداری سرکوبگر» (Repressive Tolerance) روادارئی که سرمایهداری مبلغ آن است را نقد می کند و متذکر می شود که سرمایه برای خود آزادی مطلق میخواهد، از جمله آزادی در غارت، آزادی استثمار بیحد و حصر، آزادی در انحصار و سرانجام آزادی در سرکوب آزادیها.
مارکوزه در افشای ناپیگیری رواداری سرمایهداری رشد یافتۀ اروپائی و آمریکائی می گوید که سرمایهداری پیشرفته پیبرده است که نوآوری در فنآوری و تولید تنها در فرهنگ باز و نوجو امکان دارد. سرمایهداری با درسگیری از تجربه فاشیسم و اجتناب از سرکوب مطلق که منفعت طبقه حاکم سرمایهداری را می تواند تهدید کند، بر شیپور «رواداری ناب» می دمد و با این مشی از یک سو، منافع بلندمدت سرمایهداری را تضمین میکند و از سوی دیگر تلاشهای نیروهای مخالف را برای دگرگونی خنثی میکند.
مارکوزه با تصریح این نکته که نقد او از «رواداری سرکوبگر» سرمایهدارانه مخالفت با دموکراسی و آزادیهای دموکراتیک در کشورهای پیشرفته نیست، میگوید:
موانع واقعی که در رواداری دموکراتیک در مقابل تاثیر کیفی دگراندیشی وجود دارد در مقایسه با اعمال یک دیکتاتور که ادعای آموزش حقیقت به مردم را دارد، به اندازه کافی نرم و قابل تحمل است. رواداری دموکراتیک، با تمام محدویتها و تحریفهایش، در هر شرایطی از تحمیلگری نهادینهشدهای که حقوق و آزادیهای نسلهای زنده را فدای نسلهای آینده میکند، انسانیتر است. پرسش این است که آیا این تنها راه است.
مارکوزه از رواداری و ایدهآل آن بیطرفی دولت انتقاد می کند و آنرا صرفا یک ابزاز دیگر از ایدئولوژی سلطهطلب غرب می داند.
پل رابسون: مبارزه برای حقوق مدنی
پل رابسون (Paul Robeson ۱۹۷۶ - ۱۸۹۸) خواننده و هنرپیشه آمریکائی که در جنبش حقوق مدنی فعال بود. جنگ داخلی اسپانیا چنان او متاثر کرد که از فعالیتهای تجاری خود دست کشید و زندگی خود را وقف مبارزه با فاشیسم و بیعدالتی کرد. مبارزه او با امپریالسم، گرایش به چپ و انتقاد از اقدامات دولت آمریکا او را در لیست سیاه مککارتی قرار داد.
ارنست همینگوی: نویسنده با وجدان اجتماعی
ارنِست هِمینگوی (Ernest Hemingway ۱۹۶۱ - ۱۸۹۹) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» است.
پس از آغاز جنگهای داخلی اسپانیا، همینگوی و عده ای از روشنفکران آمریکا از جمهوریخواهان اسپانیا پشتیبانی کردند. هِمینگوی دو بار در جنگ اسپانیا شرکت کرد.
یکی از ویژگی آثار همینگوی وجدان اجتماعی اوست. این ویژگی به نحو بسیار روشن در «ناقوسهای مرگ که را می نوازند؟» (For Whom the Bells Tolls) در مورد جنگهای داخلی اسپانیا است، نشان میدهد.
برتولت برشت: قلم در خدمت مبارزه با نابرابریها و نارواییهای اجتماعی
برتولت برشت (Berthold Brecht ۱۹۵۶ - ۱۸۹۸)، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر و شاعر آلمانی به عنوان برجستهترین نمایشنامهنویس تئاتر روایی (در برابر تئاتر دراماتیک) است.
شعرهای نمایشی برشت را از مهمترین آثار او دانستهاند. اینها شعرهایی هستند که به صورت سرود، تصنیف یا ترانه وارد نمایشنامههای او شده و به مناسبتهای موضوعی خاص یا برای غنا بخشیدن به موضوع و افزایش اثرگذاری، به صورت پیش درآمد، میانپرده، موخره یا در میان متن آوردهشدهاند. این شعرها اغلب طنزآمیز یا هزلآمیز هستند و زیر پوستهٔ شوخطبعانهٔ خود مفاهیم بسیار جدی و آگاه کننده داشته و پیامرسان ایدههای نقادانه و اجتماعی برشت هستند. بیشتر نمایشنامههای برشت دربرگیرندهٔ یک یا چند سرود، ترانه و شعر است.
برشت در ادبیات و هنر به تعهد اجتماعی معتقد بود و قلم خود را در خدمت مبارزه با نابرابری ها و ناروایی های جامعه نهاده بود. او با نگارش رشته ای از مقالات نظری، مکتب تازه ای در تئاتر پایه گذاشت که "تئاتر روایی" (Epic theatre) خوانده می شود. این تئاتر به یاری "تکنیک فاصله گذاری" و شکستن "توهم نمایشی"، تماشاگر را از غرق شدن در هیجانها و احساسات درام باز می دارد، به او فرصت و توان اندیشیدن می دهد، تا بتواند وضعیت موجود را نقد کند.
با به قدرت رسیدن رژیم نازی در آلمان (۱۹۳۳) برشت میهن خود را ترک کرد، کشور به کشور از برابر پیشروی ارتش نازی گریخت، دانمارک و سوئد و فنلاند را پشت سر گذاشت تا سرانجام در سال ۱۹۴۱ به آمریکا رسید.
دوران تبعید برشت، که خود گمان می کرد کوتاه مدت باشد، ۱۵ سال به درازا کشید. او در تمام این دوران ناآرام در آفرینش هنری کوشا و پربار بود و آثار ماندگار بسیاری نوشت.
پس از پایان جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، فضای سیاسی تازه ای در آمریکا حاکم شد. داشتن افکار مترقی "جرم" به حساب آمد، نیروها و روشنفکران چپگرا "عناصر دشمن" خوانده شدند. راست گرایان افراطی به سرکردگی سناتور جوزف مک کارتی کارزار مخوفی علیه هنرمندان و نویسندگان مترقی به راه انداختند.
برشت در ۳۰ اکتبر ۱۹۴۷ "برای ادای پاره ای توضیحات" از جانب "کمیته ویژه برای تحقیق در فعالیتهای ضدآمریکایی" به واشنگتن فرا خوانده شد.
او چند روز بعد ایالات متحده را برای همیشه ترک کرد. پس از چندی اقامت در سویس، به سال ۱۹۴۸ به آلمان شرقی رفت.
یادداشتها روزانه و اشعاری که پس از مرگ برشت منتشر شد، نشان داد که او روند انحطاط کشورهای سوسیالیستی را به سوی نظامی سرکوبگر و خودکامه با نگرانی دنبال می کرده است. افزون بر این، از مطالعه این یادداشتها، می توان دریافت که برشت در عین فروتنی و مهربانی، در برقراری رابطه با دیگران بسیار سرد و دیرجوش بود. او خود را "شهروند جهان" می دانست، اما در باطن سخت "آلمانی" باقی مانده بود. در تمام دوران تبعید که در کشورهای گوناگون روابط اجتماعی گسترده ای برقرار کرد، همه جا تنها با "محافل تبعیدیان" رفت و آمد داشت و تنها با هموطنان خود معاشرت کرد.
شعر بلند سه بندی "به آیندگان"، که تا حدی جنبه اتوبیوگرافیک دارد، در سال ۱۹۳۹ زمانی که در دانمارک در تبعید به سر می برد، سروده است و آن را نوعی حدیث نفس یا "وصیت نامه معنوی" برشت است (ترجمه علی امینی نجفی):.
I
راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می کنم:
امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند
اخم بر چهره نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،
و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.
این چه زمانه ایست
که حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!
کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترس ندارند.
این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم
اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است
هیچ قرار نیست از کاری که می کنم نان و آبی برسد
اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.
از قدیم گفته اند: بخور، بنوش و از آنچه داری بهره بگیر
اما چطور می توان خورد و نوشید
وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بیرون کشیده ام
و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است.
اما با همه این حرفها باز هم می خورم و می نوشم.
من هم دلم می خواهد از روی خرد زندگی کنم
در کتابهای قدیمی آدم خردمند را چنین تعریف کرده اند:
از آشوب زمانه دوری گرفتن و این عمر کوتاه را
بی وحشت سپری کردن
بدی را با نیکی پاسخ گفتن
آرزوها را یکایک به نسیان سپردن
این است خردمندی.
اما این کارها بر نمی آید از من.
راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می کنم.
II
در دوران آشوب به شهرها آمدم
زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.
در زمان شورش به میان مردم آمدم
و به همراهشان فریاد زدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
خوراکم را میان سنگرها خوردم
خوابم را کنار قاتلها خفتم
عشق را جدی نگرفتم
و به طبیعت دل ندادم
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
در روزگار من تمام راهها به مرداب ختم می شدند
زبانم مرا به جلادان لو می داد
زورم زیاد نبود، اما امید داشتم
که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
توش و توان ما زیاد نبود
مقصد در دوردست بود
از دور دیده می شد اما
من آن را در دسترس نمی دیدم.
عمری که مرا داده شده بود
بر زمین چنین گذشت.
III
آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می جهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعف های ما حرف می زنید
یادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب می دانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل می کند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن می کند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!
رژیم آلمان نازی هشتاد سال پیش در ۱۰ مه ۱۹۳۳ در سراسر کشور مراسم مفصلی برای سوزاندن کتاب به راه انداخت. این برنامه تنها چند سال بعد به سوزاندن انسانها در کورههای آدمسوزی منجر شد.
کتابسوزی در تاریخ به اندازه کتابنویسی و کتابسازی عمر دارد. از دوران باستان، در مشرق و مغرب، موارد بیشماری از سوزاندن کتاب یا شستن لوح و ورق به دلایل سیاسی و مذهبی ثبت شده است. بسیاری از فرمانروایان و کشورگشایان یا از روی بیفرهنگی و یا به خاطر ایمان راسخی که به یک "کتاب مقدس" داشتند، به سوزاندن کتابها و شستن الواح مکتوب فرمان دادهاند.
اما مهمترین نمونه سوزاندن کتاب به صورت انبوه و سازمانیافته هشتاد سال پیش در آلمان نازی روی داد. "حزب ناسیونال سوسیالیستی کارگری آلمان" در دهم مه ۱۹۳۳، یعنی تنها دو ماه پس از تصرف قدرت، به صورت همزمان در بسیاری از شهرهای آلمان برنامههای گسترده کتابسوزان برپا کرد.
گفته میشود که این برنامه به ابتکار یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رژیم نازی و پیرو وفادار هیتلر، طراحی شده بود. او در ماه آوریل همان سال به مأموران خود دستور داده بود که کتابهای "آلمانیستیز، منحط و غیراخلاقی" را از کتابفروشیها و کتابخانههای عمومی و شخصی گردآوری کنند.
کارمندان گوبلز لیست بلندی از هزاران کتاب تنظیم کردند و حکم دادند که باید از کتابخانههای عمومی "پاکسازی" شوند، زیرا برای "نژاد آریایی و فرهنگ والای ژرمن" زیانبار هستند. به دنبال این فرمان پیروان آدولف هیتلر در شهرهای بیشمار دهها هزار جلد کتاب را از کتابخانهها و کتابفروشیها بیرون کشیدند و در تلهای آتش خاکستر کردند.
دستههای چماقدار با جنجال و عربده در صدها "جشن کتابسوزان" شرکت کردند. تنها در برلین بیش از ۲۰ هزار جلد کتاب سوزانده شد.
مأموران گشتاپو و یگانهای ضربتی ویژه (اس اس) به نام "دانشجو" هزاران کتاب را از کتابخانهها بیرون ریختند و در میدانها به آتش کشیدند. واقعیت تلخی که امروز آشکار شده این است که بسیاری از استادان و دانشجویان دانشگاههای آلمان نیز، در عملیات وحشیانه سوزاندن کتاب شرکت کردند. اسنادی نشان میدهد که صدها نویسنده و ناشر و کتابفروش داوطلبانه در این کارزار جنونآمیز شرکت داشتند.
در میان کتابها آثار نویسندگان مارکسیست (مانند برتولت برشت و کورت توخولسکی) دیده میشد، نویسندگان یهودی (مانند فرانتس کافکا و زیگموند فروید) و نویسندگان صلحدوست مانند اشتفان تسوایگ، هرمان هسه، اشتفان هایم، هاینریش مان و توماس مان.
روی هم نام ۱۳۱ نویسنده آلمانی وارد لیست "پاکسازی" شده بود. در کنار آنها نزدیک ۴۰ نویسنده خارجی نیز که امروز آثارشان بخشی از فرهنگ بشری شناخته میشود، محکوم به "پاکسازی" شدند: از جک لندن و رومن رولان گرفته تا ماکسیم گورکی و اسکار وایلد.
برتولت برشت (۱۸۹۸ – ۱۹۵۶) این ماجرا را دستمایه شعری ساخت:
به هنگامی كه فرمان نظام آمد
كه باید در حضور عام
بسوزانند تك تك هر كتابی را كه متن آن زیانبار است
و هرجا گاوها با زور میبردند سوی هیمه آتش
گاریهای مملو از كتاب و متن؛
بناگه شاعری از بهترینها، شاعری بیچاره، خشكش زد
كه نامش نیست در فهرست آن آثار شایسته آتش،
سراپا خشم سوی میز بشتابید
و با اندام لرزان نامهای در دست
فغان برداشت سوی حاکمان آن مرد:
بسوزانید من را، روا با من مدارید این
میندازید من را از قلم، من را بسوزانید!
شما را دشمنم من هم، من را بسوزانید!
مگر جز راست چیزی من نوشتم كه مرا ناراستگو كردید؟
شما را حال فرمان میدهم: من را بسوزانید!
برخورد دولت به قیام کارگری ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ در "جمهوری دموکراتیک آلمان" برشت را که به امید برپایی "آلمان بهتر" به آلمان شرقی برگشته سخت دلگیر کرد. او با شعری کوتاه به سرکوب قیام واکنشی رندانه نشان داد، که نشان وجدان بیدار اوست، که زیر بار تعصبات و "کوری ایدئولوژیک" هنوز به خواب نرفته بود:
راه حل
به دنبال قیام ۱۷ ژوئن
به دستور دبیر اتحادیه نویسندگان
پخش شد در خیابان استالین
اعلامیهای که گفت این ملت اعتماد حکومت را از دست داده
و اینک با تلاشی دوچندان باید آن را به دست آرد
اما بهتر نیست آیا
که دولت منحل کند ملت را
و برای خود ملتی دیگر برگزیند؟
فریدریش هایک: آزادی صرفاً یک ارزش نیست، منبع و شرط اخلاقیترین ارزشهاست
فریدریش آگوست فون هایک (Hayek Friedrich August von ۱۹۹۲ - ۱۸۹۹) اقتصاددان و فیلسوف سیاسی به خاطر دفاع از لیبرالیسم کلاسیک و بازار آزاد و مخالفت با سوسیالیسم شناخته میشود. وی در سال ۱۹۷۴ موفق به دریافت جایزهٔ نوبل اقتصاد شد.
اکثریت متفکران معتقدند انسان می تواند نهادهای جامعه را طبق میل خود و برای رسیدن به هدف معینی تغییر دهد. آنها علت این اعتقاد را این میدانند که انسان خود، این نهادها را ایجاد کرده است. هایک این فکر را اشتباه و آنرا باعث فروپاشی جامعه میداند. او میگوید این اشتباه، ناشی از تقسیم امور به «طبیعی» و «مصنوعی» است. منظور ما از طبیعی، مفهوم برنامه ریزی نشده و بدون نظم و ساختار، و منظور از مصنوعی، امر ساختارمند است.
به نظر هایک، نهادهای اجتماعی با اینکه ساختارمند و منظم هستند، اما برنامه ریزی نشده اند، بلکه به خاطر سودی که برای عدهیی از افراد داشتهاند، تکامل پیدا کردهاند. پی بردن به پیچیدگی های این تکامل برنامه ریزی نشده تمدن از درک ما، خارج است و این نشان میدهد درک ما محصول تمدن است نه سازنده آن. این میزان شناخت ما از جامعه نمی تواند ما را در تغییر آن، بنا بر امیالمان، امیدوار کند. ما درون کلیتی هستیم که آگاهی کمی نسبت به نظم موجود در آن داریم. بنابراین اندیشه بازسازی جامعه به صورت عقلانی و نیز اندیشه انقلاب، بی نتیجه است. هایک این نظم غیرعقلانی عام بر جامعه و نهادهای آنرا که در آداب و سنن وجود دارد - و این سنتها از طریق قواعدی ناشناخته، بر رفتار ما حکومت میکند - «نظم خودجوش» می نامد و آن را در مقابل «سفسطه سازندگی» قرار میدهد. او اولین بار در کتاب «قانون آزادی» این اصطلاح را به کار می برد و بعد در «قانون، قانونگذاری و آزادی» آن را تشریح می کند؛ «حالتی از امور که در آن عناصر متعددی از انواع مختلف چنان ربطی به هم مییابند که میتوانیم با آشنایی با یک بخش مکانی یا زمانی، آن کل را درک و انتظار درستی از بقیه آن داشته باشیم که احتمال آنکه درست باشد، زیاد باشد.»
هایک به دو نوع عقلانیت معتقد است؛ یکی عقلانیتی که می تواند نهادهای اجتماعی را برنامه ریزی کند تا به هدف از پیش تعیین شدهیی برسند. این عقلانیت متکی است بر اعتقاد به شناخت کامل جامعه و هدایت آن و منجر به سوسیالیسم میشود. دیگری آن نوع عقلانیت که معتقد به تکامل تدریجی جامعه است. در جوامعی که این نوع عقلانیت حاکم است، داشتن امیال و اهداف مشترک و راههایی همانند رسیدن به اهداف، لزومی ندارد. گاهی اوقات رفتار خودخواهانه افراد، این تکامل تدریجی را در جامعه و نهادهای آن بهوجود میآورد.
هایک بر آن است که سیستم های قواعد رفتاری که باعث به وجود آمدن یک اجتماع می شود، از گذشته وجود داشته و همواره الگوی ما بوده اند و عمل طبق آنها برای گروههایی، منافعی را ایجاد کرده که این منافع، ماندگاری آن قواعد رفتاری را در پی داشته است. اگر عده یی به عنوان برنامه ریزی برای آینده بر پایه نوعی عقلانیت معطوف به سازندگی، بخواهند تغییری در این قواعد و نهادها به وجود آورند، رابطه سیستماتیکی را که طی زمان، بین آنها شکل گرفته، مختل می کنند که این به هرج و مرج می انجامد. هایک که از «محافظه کار» خواندن خود ابا دارد، به این امر معتقد است که این نهادهای اجتماعی دارای ذخیره معرفتی هستند، بی آنکه افرادی که در قالب آن عمل می کنند، این محتوای دانش را درک کنند.
در جوامعی که مقامات مرکزی، کنترل و هدایت جامعه را در دست دارند، همه برنامه ریزی ها بر پایه دانش محدودی است که این مقامات دارند. در حالی که در یک جامعه آزاد، همه افراد می توانند از آن ذخیره معرفتی که نهادهای ماندگار از گذشته دارا هستند، استفاده کنند و طبق شرایط زمانی و مکانی خود، از آنها برای رسیدن به اهداف خود - که لزومن بین افراد مشترک نیست – بهرهمند شوند. هایک مخالف آن نوع عقلگرایی است که می خواهد هر نوع نظم اجتماعی را کنترل و برنامهریزی کند. او این نوع عقلگرایی را «عقلگرایی ساختمانگر» می نامد.
بنیانهای معرفتشناسانه نظم خودجوش هایکی
نظریات هایک در سیاست و اقتصاد، ریشه در دیدگاه های فلسفی او دارد. او این اعتقادات فلسفی اش را که مبتنی بر فلسفه انتقادی کانت است، در کتاب «نظم حسی» آورده است. مساله یی که در این سیستم فلسفی مطرح می شود، این است که نظمی را که ما از دنیای اطراف درک میکنیم، نتیجه اعمال خلاقانه ذهن ماست. در واقع ما نمی توانیم به جایگاهی برسیم که تصوری درباره جهان خارجی، در واقعیت و به صورت عینی، داشته باشیم، و فقط می توانیم در حد توانایی عقل در آن تحقیق کنیم.
هایک می گوید هدف علم و فلسفه کشف ذات یا واقعیت مطلق امور در ورای ظاهر آنها نیست. او این مفهوم را زیانبار و بی فایده می داند. او استدلال می کند که درک ما از جهان مبتنی بر دادههای حسی محض نیست، بلکه بر رابطه با جهان استوار است. نظمی که ما در جهان واقعیت و تجارب حسی خود می یابیم، ساخت سامانبخش ذهن را به آن داده است.
به نظر هایک ذهن انسان تابع قواعدی است که ثابت و عمومی و پیوسته به ذهن نیستند، بلکه تکامل پذیرند. این قواعد ناشناخته اند و در حوزه ناخودآگاه قرار دارند. در حالی که ما از قواعد عمل یا اندیشه خود آگاهی می یابیم، تحت عملکرد قواعد فراآگاهانه جدید قرار می گیریم؛ «رشد عقل انسانی جزیی از رشد تمدن است... ذهن هیچ گاه نمی تواند پیشرفت آینده خود را پیش بینی کند.»
بر این اساس شناخت نسبت به کل جامعه و تغییر آن بر اساس این شناخت، محال است. نقد استعلایی جامعه ممکن نیست و هر نقدی، تنها نقد درونی است. همچنان که در نظریه شناسایی ذهن، وقتی به حوزه قواعد ناشناختی می رسیم، باید از کوشش در شناخت دست برداریم، در نظریه اجتماعی نیز وقتی به حوزه مشابهی در قواعد و سنن می رسیم، باید در آنجا توقف کنیم.
ناممکن بودن برنامه ریزی اجتماعی نیز به این دلیل است که شناخت ما از زندگی اجتماعی، خصلتی عملی و غیرعلمی دارد. چنین شناختی را نمی توان در ذهن واحدی که هیات حاکمه است، متمرکز کرد.
آزادی
محور اندیشه سیاسی هایک، آزادی است. آن تکامل تدریجی و نظر خودجوشی که او به عنوان اصول فکری خود مطرح می کند، محصول آزادی است. هایک می گوید؛ «آزادی صرفاً یک ارزش نیست... منبع و شرط اخلاقیترین ارزشهاست.»
هایک به آزادی منفی اعتقاد دارد که معنا و مفهوم آن، این است که هیچ اجبار خارجی در مقابل آزادی فرد قرار نگیرد زیرا این اجبار، مانع از اندیشیدن آزاد انسان می شود و او را به وسیلهیی در دست دیگران برای رسیدن به اهداف شان تبدیل می کند.
به نظر او آزادی مثبت که به معنای «داشتن امکانات» عمل است، ربط مستقیمی به مفهوم آزادی منفی ندارد. «آزادی صرفن به رابطه انسان ها با یکدیگر اشاره دارد و تعدی و تجاوز به آن فقط در اجبار و سلطه دیگری ظاهر می شود. این به آن معناست که امکانات مادی انسان در هر زمان که می تواند از میان آن دست به گزینش بزند، ربط مستقیمی به آزادی ندارد.»
یکی از دلایلی که باعث می شود هایک به آزادی در اندیشه سیاسی خود اهمیت بدهد، این است که او معتقد است انسان به عواملی که در رفاه اجتماعی او و رسیدن به اهدافش موثر هستند، اشراف کامل ندارد. بنابراین واداشتن افراد به اینکه طبق الگویی که مقامات مرکزی نشان میدهند، عمل کنند، آن نظم خودجوشی را که طی زمان تکامل یافته، مختل و اجتماع را دچار هرج و مرج میکند.
یکی دیگر از توجیهات آزادی، ایجاد شرایطی است که انسان ها را تشویق می کند در محدوده قواعد رفتاری زندگی اجتماعی، روش های جدیدی برای انجام کارها پیدا کنند - این باعث پیشرفت دانش می شود چون به نظر هایک ما آنقدر خردمند نیستیم که بدانیم کدام اندیشه ها در آینده ثمربخش خواهد بود. بنابراین باید به تلاش های مستقل و رقابتی بسیاری مردم، برای ایجاد پیشرفت های جدید اطمینان کنیم.
عدهیی از متفکران برآنند که جامعه امروزی آنقدر پیچیده است که برنامهریزی برای آن در امور مختلف ضروری است و این پیچیدگی باعث می شود ما نتوانیم به اعمال آزادانه افراد اطمینان کنیم. ولی هایک معتقد است جوامع برنامه ریزی نشده، توانایی پیچیدگی به مراتب بیشتری از هر سازمان برنامه ریزی شده دارند.
البته هایک به این نیز اعتقاد دارد، برای اینکه آزادی به طور مطلق از بین نرود، نیاز است که گاهی از زور علیه کسانی که در مقابل آزادی قرار می گیرند، استفاده شود و در یک جامعه آزاد این زور در انحصار دولت است که باید در محدوده قوانین آن را به کار برد. این «عمل در محدوده قانون» آن چیزی است که وجه تمایز دولت در جامعه آزاد با دولت در جامعهیی غیرآزاد است.
قانون
میان آزادی و قانون رابطه یی نزدیک هست. به نظر هایک آزادی فردی محصول قانون است و خارج از جامعه مدنی وجود ندارد. حکومت قانون از آزادی فردی حمایت می کند.
هایک قانون را محصول تکامل اخلاقی جامعه می داند و آن را از حکومت جدا می کند. در یک جامعه قانونمند، این نوع قانون که طی زمان و بعد از آزمایش ها و تجربیات بسیار در ناخودآگاه افراد نهادینه می شود و ربطی به ایدئولوژی حکومت ندارد، حاکم است.
در اندیشه هایک دو نوع قانون وجود دارد؛ اولین نوع قانون لوایحی را که مقامات انتخابی تصویب می کنند و معیارهای اداری و سازمانی هستند، شامل می شود. در یک اقتصاد اشتراکی و دولتی، همه قوانین از این نوعند. دولت اشتراکی، امور اجتماعی و اقتصادی را به عنوان تحقق برنامه های معین در نظر می گیرد و برای نیل به این اهداف به شهروندان خود دستور می دهد چگونه عمل کنند. این دستورات می توانند کاملاً خودسرانه باشند و حتی رفتار بسیار متناقضی با افراد داشته باشند. این معیارهای سوسیالیستی از آمدن حکومت قانون سربلند بیرون نمی آیند. این معیارها برای حصول وضعیت خاصی از امور، برای نیل به هدف معینی طراحی می شوند. به همین دلیل آزادی فردی را از بین می برند، زیرا افراد را محدود به عمل کردن در حیطه یک سازمان برنامه ریزی شده می کنند. در یک جامعه انسانی که افراد با هم تفاوت دارند، هر اقدامی که با هدف برابری آنها انجام شود، مستلزم رفتار نابرابر با آنهاست.
دومین نوع قانون، قانون جامعه آزاد است. به نظر هایک در یک جامعه آزاد، قوانین محصول یکسری قواعد کلی رفتاری هستند که به تدریج مورد آزمون قرار گرفته و اکنون مورد قبول اعضای آن جامعه و نیز حاکمیت هستند. دلیل وجودی این قوانین نفعی بوده که برای گروه های مختلف داشته و باعث تکامل و پیشرفت تدریجی آنها شده است. این قوانین، دستورات حکومتی برای اداره جامعه نیست بلکه راه های کشف عمل منصفانه در شرایط گوناگون، بر اساس قواعد رفتاری حاکم بر جامعه است. این نوع قانون محصول آزادی و اخلاق است و ضامن تمامیت آزادی فردی، ولی قانون های حکومتی، انعکاس اکثریت و حاکمیت است و حدود آزادی فرد را تعیین می کند.
اما هایک در اواخر کتاب «قانون، قانونگذاری و آزادی»، نظر خود را درباره قواعد رفتاری کمی اصلاح می کند. او در این کتاب از اصطلاح «قواعد رفتاری عادلانه» سخن می گوید و منظور او از این اصطلاح جدید، قواعد حاکم بر آن دسته از رفتارهای انسانی است که بر افراد دیگر تاثیر می گذارد و معنای آن این است که در جامعه آزاد که این قواعد رفتاری عادلانه مستقل از هدف، بر آن حاکم است، افراد هیچ قیدی جز همین قواعد ندارند و از هر لحاظ آزاد هستند.
به عقیده هایک، قانون قدیمی تر از قانونگذاری است. قانونگذاری نوعی قانون سازی است که از کارکردهای حکومت است. قوانینی که حاصل قانونگذاری هستند، یک خطر بزرگ دارند و آن، این است که به خاطر تعلقی که قانونگذاران به حکومت دارند. آنها قوانین را به شکل فرمان های آمرانه می بینند نه قواعد رفتاری انتزاعی. در نتیجه، چنین شکلی از قانونگذاری، دامنه اداره حکومتی را به اداره کل امور جامعه می رساند و به این ترتیب، افراد بدل به موضوع اداره کردن می شوند.
اخلاق جدید و قدیم
پیشرفت علوم اجتماعی باعث شده است جوامع قدرت بیشتری در شناخت قوانینی که بقا و توسعه را برای آنها در پی دارد، داشته باشند. این قوانین منجر به رشد زیاد جامعه انسانی شده است که هایک نام «جامعه کبیر» را بر آن می گذارد. با وجود اینکه ترک این قوانین سبب بازگشت انسان به زندگی و اخلاق قبیله یی می شود، بسیاری از اصلاح طلبان آرمانگرای اجتماعی به آن معتقد هستند. آنها می گویند جامعه باید توسط یک قدرت مرکزی کنترل شود و با اًلغای مالکیت خصوصی محصولات آن بین مردم تقسیم شود. به نظر هایک «سوسیالیسم صرفاً پافشاری مجدد بر اخلاقیات قبیله یی است که تضعیف تدریجی آنها، امکان دسترسی به جامعه کبیر را فراهم ساخت.»
در جامعه بزرگ امروزی که ما حتی کسانی را که با آنها همکاری و تجارت می کنیم، نمی شناسیم، این اخلاقیات قبیلهیی عملی نیست و آنچه به کار می آ ید، قوانین کلی هستند.
هایک معتقد است پیشرفت جامعه بشری از گروههای قبیلهیی بر جامعه کبیر، تنها با کنترل و کنار گذاشتن اخلاقیات قبیلهیی که ریشه در گذشته بسیار طولانی انسان دارد، ممکن است. بنابراین تمدن باید در مقابل این غرایز قبیلهیی که در وجود بشر نهادینه شده بود، قرار می گرفت و آنها را محدود می کرد. به همین خاطر همیشه این میل در انسان بوده که علیه این محدودیت های تمدن طغیان کند و به سوسیالیسم خوش و خرم گذشته بازگردد. (باتلر، ۱۳۸۷)
۶ - سده بیستم میلادی
اندیشمندان سده بیستم دهههای آغازین این سده را «دوران نوین» نامیدند. آنها خوشبینانه امیدوار بودند نه تنها خلق و خوی انسان بلکه روابط انسانی دگرگون خواهد شد. یک دگرگونی ژرف که همه عرصههای اجتماعی، سیاسی، ادبی و مذهبی را در خواهد نوردید.
دانش و فنآوری دستاوردهای شگرفی داشت که بر همه عرصههای حیات، ارتباطات، اندیشه، ادبیات و هنر تاثیر گذاشت.
پرسش بنیادی قرن بیستم علل بروز دو جنگ جهانی ویرانگر، پیامدهای آن و چگونگی پیشگیری از فجایع مشابه بود. تشکیل سازمان ملل یکی از این تلاشها بود.
در قرن بیستم، رواداری به عنوان بخش مهمی از نظریه آزادی شناخته شد. تاریخ خونین قرن بیستم یکبار دیگر بسیاری را به این نتیجه رساند که برای پایان بخشیدن به خشونتهای سیاسی، مذهبی و قومی، روادی لازم و ضروری است.
اندیشمندان پیشروی قرن بیستم، مفهوم رواداری را بیش از پیش تدقیق کردند و لزوم آنرا از جنبهها و دیدگاههای گوناگون توجیه کردند.
ایوار لو-یوهانسون: روایت تلاش انسانها برای جامعه رفاه
ایوار لو-یوهانسون (Ivar Lo-Johansson ۱۹۹۰ - ۱۹۰۱) نویسنده سوئدی در آثارش به زندگی، احساسات و حالات روحی زحمتکشان یدی، بازنشستهها و کولیها پرداخت.
لو-یوهانسون در دو لایه فردی، تمایل ذهنی فردی و کم و بیش ناخودآگاهانه تجربه انسان و لایه جامعهگرا تلاش آگاهانه اجتماعی، سیاسی و اتحادیهای فعالیت انسان را روایت میکند.
کارل پوپر: تنگدستی در مردمسالاری، بهتر از توانگری در خودکامگی
کارل ریموند پوپر( Karl Popper۱۹۹۴ - ۱۹۰۲)، فیلسوف اتریشی-انگلیسی یکی از بزرگترین فیلسوفان سده بیستم به حساب میآید و آثار زیادی در فلسفه سیاسی و اجتماعی از خود باقی گذاشته است. پوپر به دلیل کوششهایش در رد روش علمی طرفداران کلاسیک مشاهده/استنباط (اثباتگرایان) از طریق پیشبرد روش ابطالپذیری تجربی، مخالفتاش با دانش برآمده از قیاس و استدلال کلاسیک (ارسطویی-افلاطونی) و دفاع از خردگرایی انتقادی، بنیادگذاری نخستین فلسفه انتقادی غیر توجیهگرانه در تاریخ فلسفه و دفاع نیرومندش از لیبرال دموکراسی واصول انتقادگرایی اجتماعی که به نظر او امکان ظهور جامعه باز را فراهم کردند، شهرت دارد.
در سال ۱۹۳۷، یعنی یکسال پس از اشغال اتریش توسط ارتش نازی و منضم شدن خاک این کشور به آلمان، کارل پوپر دعوت دانشگاه زلاندنو را پذیرفت و رهسپار این کشور گردید. وی در آنجا تا پایان جنگ جهانی دوم به پژوهش و تدریس مشغول بود و طی همین ایام که میتوان آن را عصر عروج توتالیتاریسم در اروپا نامید، دو اثر مهم خود «جامعهی باز و دشمنان آن» (The Open Society and Its Enemies) و «فقر تاریخگرایی» (The Poverty of Historicism) را که شالودهی فلسفه سیاسی او را میسازند، به رشتهی تحریر درآورد. خود وی در رابطه با این دو اثر تصریح میکند که آنها تلاش او را در مقابله با جنگ، در دفاع از آزادی و در مخالفت با نفوذ اندیشههای تامگرایانه و اقتدارطلبانه نشان میدهد و باید به منزلهی سهم او در فلسفهی سنجشگرانهی سیاسی و هشداری علیه خطر خرافات تاریخی قلمداد شود.
کارل پوپر را برجستهترین نمایندهی فکری «خردگرایی سنجشگر» (Critical rationalism) میدانند. این نحلهی فکری، بیش از آنکه به دنبال مسائل آکادمیک فلسفی باشد، خود را متوجه علوم تجربی میداند و به طرح پرسشهای واقعی سیاست عملی میپردازد. خود پوپر معتقد است که اندیشهی فلسفی باید مشغولیت همهی روشنفکران باشد، مسائل را صریح و ساده طرح کند و از لفاظی و پیچیدهگویی بپرهیزد. دشوارگویان و دشوارنویسان به کرات مورد سرزنش پوپر واقع شدهاند و وی آنان را به جادوگرانی تشبیه میکند که خود را درپشت چادری از الفاظ پر طمطراق پنهان کردهاند تا همگان بپندارند که فلسفه چیزی پیچیده و اسرارآمیز و مذهب خردمندان است و نمیتوان رموز آن را بر مردم عادی آشکار ساخت.
میتوان تشخیص داد که اندیشهی پوپر از یکطرف متأثر از فلسفهی سقراط و از طرف دیگر تحت تأثیر فلسفهی روشنگری است. این جملهی معروف سقراط: «می دانم که هیچ نمیدانم» بیتردید در شیوهی تفکر پوپر نقش بزرگی داشته است. پوپر بر این نظر است که حل هر مسألهای به پیدایش مسألهی تازهای منجر میگردد و هر چه انسان بیشتر دربارهی جهان بداند، معرفت او نسبت به آنچه که نمیداند آگاهانهتر و صریحتر است و لذا نادانی انسان را پایانی نیست. پوپر این عقیدهی خود را در جملات زیبایی به این صورت بیان میکند:
«هنگامی که به بیکرانگی آسمان پرستاره نظر میدوزیم، تخمینی از بیکرانگی نادانی خود به دست میآوریم. اگر چه عظمت کیهان ژرفترین دلیل نادانی ما نیست؛ اما یکی از دلایل آن است».
پوپر در آنجا که با قیممآبی و همهی اشکال تامگرایی به ستیز بر میخیزد، تحت تأثیر فلسفهی روشنگری است. وی بویژه در آغاز دارای گرایش نئوکانتی بود و همهجا از ایمانوئل کانت به عنوان فیلسوف آزادی و انسانیت یاد کرده است. پوپر با تکیه بر روح فلسفهی روشنگری، به سهم خود تلاش میورزد تا انسانها از پذیرش غیرسنجشگرانهی نظریات فاصله بگیرند و به گفتهی تاریخی کانت، شهامت استفاده از خرد خود را بیابند.
خرد برای پوپر تنها مرجع و سرمایهی معنوی انسانی است که همواره باید به آن تکیه و از واگذار کردن آن به «نهادهای ویژه» و«ابراندیشمندان» پرهیز کرد. پوپر تصریح میکند که ما باید عادت دفاع از بزرگمردان را ترک گوییم، چرا که بسیاری از آنان از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شدهاند و تسلط فکری آنان هنوز مایهی گمراهی انسانهاست.
پوپر متفکرانی را که با اندیشههای خود عملن در خدمت خودکامگان و راهگشای حکومتهای جبار بودهاند، «پیامبران کاذب» مینامد. در اکثر نوشتههای وی، «پیامبران کاذب» و «مراجع فکری» چه در زمینهی نظری و چه در عرصهی سیاست عملی، به دقت ردیابی میشوند و سرانجام در مقابل قاضی منتقد دادگاه عقل قرار میگیرند. به نظر پوپر، حقیقت به صورت عینی وجود دارد و هدف اصلی انسان باید جستجوی مستمر آن در فرآروندی پایان ناپذیر باشد.
کارل پوپر در فلسفهی سیاسی خود، طرح پرسش کلاسیک افلاطونی در مورد دولت را مبنی بر اینکه «چه کسی باید حکومت کند؟»، طرح پرسشی نادرست میداند. به عقیدهی او چنین پرسشی نیز مانند پرسش کلاسیک در مورد سرچشمهی شناخت و معرفت، مبتنی بر دیدی اقتدارگرایانه است و پاسخی مرجعیت گونه میطلبد. از همین رو چنین پرسشی، پاسخهای کلاسیکی نیز به همراه آورده است مانند: «بهترینها باید حکومت کنند» یا «فرزانگان» یا در بهترین حالت «اکثریت باید حکومت کند». پوپر معتقد است که جای شگفتی نیست که بعدها پاسخهایی از این دست نه تنها با خود تناقضاتی به همراه میآورد، بلکه به بدیلهای مهملی چون «حکومت کارگران و یا سرمایهداران» و غیره تغییر شکل میدهد.
پوپر متقابلن پیشنهاد میکند که بهتر است طرح پرسشی متواضعانهتر را جانشین طرح پرسش کلاسیک افلاطونی در مورد دولت کنیم و آن اینکه بپرسیم: «چکار میتوانیم بکنیم تا نهادهای سیاسی خود را به صورتی سازمان دهیم که امکان زیان وارد کردن حکمرانان بد و نالایق را که فراوانند به حداقل برساند؟».
پوپر معتقد است که بدون تغییر در طرح پرسش یادشده، هرگز نمیتوانیم به نظریهای عقلانی در مورد دولت و مؤسسات آن نائل گردیم. بنابراین باید به عوض پرسش افلاطونی در این مورد که «چه کسی باید حکومت کند؟»، این پرسش فروتنانه را مطرح کنیم که: «کدام شکل حکومتی اجازه میدهد بتوانیم یک حکومت زورگو و یا هر حکومت بد دیگری را بدون خونریزی برکنار کنیم؟».
به این ترتیب میتوان پی برد که «دموکراسی» در آتن ۲۵۰۰ سال پیش، تلاشی بود برای یافتن پاسخ به پرسش در مورد آنچنان شکل حکومتی که باید مانع عروج جباریت (tyranny) شود. اما به عقیدهی پوپر، دموکراسی به معنای حکومت مردم، نام فریبندهای است، چرا که در هیچ جا مردم حکومت نمیکنند و نباید هم حکومت کنند. زیرا حکومت اکثریت به سادگی میتواند به بدترین نوع جباریت تبدیل شود و حقوق اقلیت را یکسره از میان ببرد. اما دموکراسی تنها شکل حکومتی است که علیرغم نام فریبندهی خود و تحت فشار مشکلات و دشواریهای عملی، توانسته این هدف را در مقابل خود قرار دهد که با وضع قوانین مشروط، ایدههای عدالت، انسانیت و بیش از هر چیز آزادی را در چارچوب قانونیت، تا آنجا که مقدور است متحقق سازد. در هر صورت دموکراسیها در تلاشند که با قوانین مشروط و تأسیسات ساختاری مانع شوند تا جباریت سربرآورد، اگر چه این تلاشها همواره قرین موفقیت نبوده است.
پوپر، عشق به آزادی را تمایلی ابتدایی میداند که آن را حتا میتوان در کودکان و نیز حیوانات و از جمله حیوانات خانگی تشخیص داد. اما آزادی در گسترهی سیاست با مشکلاتی همراه است، چرا که آزادی بیقید و شرط فردی، در همزیستی با انسانهای دیگر ناممکن است. کانت تلاش کرد این مشکل را از طریق این مطالبه حل کند که دولت باید آزادیهای فردی را فقط تا آنجا محدود سازد که همزیستی انسانها ایجاب میکند و همگان حتی المقدور به یک اندازه از محدودیت آزادی خود متضرر شوند. از نظر پوپر، این راه حل و اصل کانتی نشان داد که مشکل آزادی سیاسی لااقل از نظر مفهومی قابل حل است، اما سنجیداری برای آزادی سیاسی در اختیار ما نمیگذارد. چرا که ما اغلب نمیتوانیم تعیین کنیم که آیا فلان اقدام محدود کنندهی آزادی ضروری است و آیا همگان را به یک اندازه شامل میشود یا خیر. بدین منظور باید به دنبال سنجیدار دیگری با کاربردی سادهتر بود.
سنجیداری که پوپر در این زمینه به دست میدهد، چنین است: نظامی از نظر سیاسی آزاد است که نهادهای سیاسی آن به شهروندانش این امکان عملی را بدهد که در صورت ارادهی اکثریت بتوان حاکمان را بدون خونریزی برکنار کرد. به عبارت دیگر ما هنگامی از نظر سیاسی آزادیم که بتوانیم حاکمان خود را بدون خونریزی برکنار کنیم. پوپر نام چنین نظامی را که در دموکراسیهای غربی وجود دارد «جامعهی باز» میگذارد. مهمترین ویژگی جامعهی باز، علاوه بر سنجیدار یادشده، رقابت آزاد بر سر نظریات علمی و شفافیت در آن است. جوامع باز نقطهی مقابل جوامع بسته و توتالیتاریستی است که در آنها به جای رقابت آزاد بر سر نظریههای علمی، منظومهی کاملی از عقاید ایدئولوژیک و فلسفی حاکم است که ادعای انحصار حقیقت را دارد. در جوامع باز، روش نقد خردگرایانه، به نابودی منتقد نمیانجامد و خشونت در حذف نظریات و فرضیههای مخالف و نادرست، نقشی ندارد. نقد عاری از خشونت، راه را برای انکشاف خرد میگشاید.
پوپر در مورد دموکراسی غربی تصریح میکند که باید از خود بپرسیم بیلان نیکی و بدی که این نظام تا کنون دربر داشته چگونه است؟ آیا نیکیهای چنین نظامی بر بدیهای آن میچربد؟ او میافزاید: اگر چه دموکراسی غربی بهترین نظام قابل تصور و از نظر منطقی بهترین نظام ممکن نیست و در بسیاری از زمینهها میتوان و باید به آن انتقاد کرد، اما این نظام از نظر تاریخی بهترین نظام سیاسی است که ما سراغ داریم. این امر به آن معنا نیست که ما نباید این نظام را مورد انتقاد قرار دهیم. دموکراسی غربی به نقد زنده است و دستاوردهای آن را نمیتوان همیشگی و بازگشت ناپذیر دانست. این خطر همواره وجود خواهد داشت که این نظام به سرعت آنچه را که به دست آورده از دست بدهد.
پوپر هشدار میدهد که ما اجازه نداریم دموکراسی و آزادی را با رفاه و معجزهی اقتصادی یکی بگیریم. خطای بزرگی است اگر برای مردم چنین تبلیغ کنیم که آزادی برای همگان رفاه و دموکراسی برای جامعه اعتلای اقتصادی به همراه خواهد آورد. آزادی هرگز به معنای رفاه و خوشبختی تک تک انسانها نیست. این امر تا حدود زیادی به شانس و اقبال و شاید به طور نسبی به لیاقت و تلاش و فضیلتهای دیگر وابسته است. آنچه که میتوان دربارهی دموکراسی و آزادی گفت، در بهترین حالت این است که آنها تأثیر لیاقت شخصی فرد را بر روی رفاه او تا حدودی نیرومندتر میسازند. لذا ما نباید آزادی را به این دلیل برگزینیم که از آن انتظار زندگی راحتی داریم، بلکه به این دلیل که خود آزادی نمودار ارزشی است که آن را هرگز نمیتوان به ارزشهای مادی تقلیل داد. پوپر این سخن دمکریت فیلسوف یونان باستان را یادآور میشود که:
«زندگی تنگدستانه در دمکراسی، به زندگی متمولانه در یک حکومت جبار برتری دارد، چرا که آزادی از بندگی برتر است».
پوپر تأکید میکند که ما آزادی سیاسی را برای این برنمی گزینیم که این یا آن چیز را به ما وعده میدهد، ما آن را برمی گزینیم زیرا که تنها شکل انسانی همزیستی میان افراد بشر را ممکن میسازد؛ تنها شکلی که در آن ما میتوانیم مسئولیت کامل خود را عهده دار شویم. اما اینکه آیا ما قادر خواهیم شد امکاناتی را که آزادی در اختیارمان میگذارد متحقق سازیم، به عوامل بسیاری و پیش از همه به خود ما بستگی دارد.
جان اشتاینبک: نکوهش بیعدالتی و ستایش همبستگی انسانها
جان اشتاینبک (John Steinbeck ۱۹۶۸ - ۱۹۰۲) نویسنده آمریکائی زندگی، رنجها و احساسات دهقانان، کارگران، مهاجران و سرخپوستان را جدی و دقیق و انساندوستانه در بستر دوره رکود بزرگ اقتصاد جهانی روایت میکند. او با روشی تغزلی، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقعبینانه یكی از برجسته ترین و عالی ترین نمایندگان ادبی جنبش «سوسیال رئالیسم امریكایی» متمایز از سوسیال رئالیسم های نظری و ستیزه جویانه است.
اشتاینبك از همان اولین داستانهای كوتاهش مصمم به جانبداری و حمایت از طبقات ضعیف و ناتوان است. در ایالات متحده سال های پایانی دهه بیست میلادی كه درگیر ورشكستگی عظیم اقتصادی و نابسامانی های حاد اجتماعی بود شمار افرادی كه هیچ نداشتند بسیار پرشمار بود و بخش انبوهی از این طبقه را كارگران فصلی مزارع تشكیل می دادند.
رمان «تورتیلا فلت» (Tortilla flat) شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی از جمله سرخپوستها، اسپانیاییها و سفیدپوستهاست که با روحی شاد و بیهیچ گونه قید و بند اخلاقی در کلبه های چوبی جنوب «کالیفرنیا» در میان فقر و بدبختی زندگی می کنند. واقع بینی به كار رفته در این داستان، سازگار با سرشت مردمی بود که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند.
جان اشتاینبك، یک سلسله رمان اجتماعی با جهت گیری واقعگرائی منتشر كرد؛ از آن جمله می توان به رمان «نبردی مشکوک» (In Dubious Battle) - که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود - اشاره کرد.
او با سفر به اروپا از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و دانش ادبی خود را تکامل بخشید. ثمره این سفر، نگارش مجموعه ای بود به نام «یادداشتهای روسیه» (A Russian Journal ) که احساس نویسنده را نسبت به شهر مسکو و به طور کلی، کشور شوروی نشان می داد.
اشتاینبك کتاب در «موشها و آدمها» (Of Mice and Men) از دو کشاورز، که یکی از آنها با وجود نیروی جسمانی فراوان دارای مغز ضعیفی است و همین امر باعث می شود تا پیوسته خود را تحت حمایت دیگری قرار -دهد. اشتاینبک در این داستان به شیوه ای درخشان، همدردی خود را با مردم محروم بیان میکند.
اشتاینبک در رمان «خوشههای خشم» (The Grapes of Wrath) توصیفی هیجانانگیز از زندگی دهقان تهیدست به شهر مهاجرت می کنند ولی این مهاجرت از زندگی دهقانی به کارگری زندگی آنها را بهبود نمی بخشد. رمان روایتی است از همبستگی و نبرد کارگران و رشد اگاهی آنهاست. در خانواده ای آواره و تیره روز بود. نویسنده در این اثر، امور عینی و ذهنی را درهم آمیخته و شاهکاری پدید آورد. رمان ماجرای سفر طولانی خانواده «جاد» از اكلاهاما تا كالیفرنیا در جست وجوی به دست آوردن زمینی برای خودشان است ، مزرعه یی كه بر روی آن كار كنند. رمان شاهکاری است در محكومیت بیعدالتی و ستایش همبستگی انسانها.
ادوارد آپوارد: دشواری پیوند فعالیت سیاسی و هنری
ادوارد آپوارد (Edward Upward ۲۰۰۹ - ۱۹۰۳) نویسنده انگلیسی در زندگینامه خود «عروج مارپیچ» (The Spiral Ascent) به تجربه خود در جنبش چپ و دشواری تلفیق فعالیت سیاسی و هنری میپردازد.
جورج اورول: نبردی بیامان با تنگدستی و تمامیتخواهی
اریک بلر (Eric Blair با نام مستعار جورج اورولGeorge Orwell ۱۹۵۰ - ۱۹۰۳) داستان نویس، روزنامهنگار، منتقد ادبی و شاعر انگلیسی که زندگی در محیطی طبقاتی در هند و انگلیس باعث نگاه ویژه وی به پدیده فقر شد. او نقدها و مقالههای بسیار نوشته و در گزارشهایی مؤثر از زندگی دشوار زحمتکشان و محرومان انتقاد کرده است. او در آثارش گاه غیرمستقیم تر و گاه صریح سیستمهای تمامیتخواه (totalitarian rule) را به نقد میکشد.
فعالیت ادبی جورج اورول با دوران پرآشوب نیمه اول قرن بیستم گره خورده است. او شاهد دو جنگ جهانی، چند جنبش انقلابی و پیروزی فاشیسم در اروپا بود.
اورول همره بسیاری از روشنفکران انقلابی اروپا در سال ۱۹۳۶ به اسپانیا رفت و در "باریگادهای بینالمللی" از جمهوری نوبنیاد در برابر فاشیستها دفاع کرد. او در جبهۀ نبرد با فاشیستها زخم برداشت، و ظاهرا از آن زخم بهبود یافت، اما ذهن و تفکر او زخمی عمیقتر برداشت که هرگز التیام نیافت.
در جبهۀ نبرد با فرانکو کمونیستهای تحت حمایت "اتحاد شوروی" سخت فعال بودند. اورول به تجربه دریافت که کمونیستهای پیرو استالین در برخورد با مخالفان خود، لیبرالها، سوسیالیستها، تروتسکیستها و مارکسیستهای مستقل، به همان اندازهی فاشیستها بیرحم و خشن هستند.
اورول پس از آشنایی با کمونیسم روسی، به این نظر رسید که "نوکران استالین" از شعارهایی مانند "انقلاب کارگری و حکومت زحمتکشان" تنها برای کسب قدرت و سلطه بر دیگران استفاده میکنند.
اورول به این نتیجه رسید که زمامداران اتحاد شوروی (سابق) به آرمان "انقلاب سوسیالیستی اکتبر" خیانت کردهاند. در اتحاد شوروی مشتی "مأمور فاسد و مستبد" به نام حزب و طبقه، بر تودههای مردم حکومت میکنند.
جورج اورول پس از بازگشت به انگلستان، در سال ۱۹۴۵ رمان "مزرعه حیوانات" (یا قلعه حیوانات) را منتشر کرد. در این اثر تمثیلی که با طنزی سیاه و رسواکننده نوشته شده، اورول با مرام و نظام استالین تسویه حساب میکند.
حیواناتی که از جور صاحب مزرعه جانشان به لب رسیده، سرانجام قیام میکنند تا به نابرابری و بهرهکشی پایان دهند و نظمی عادلانه در مزرعه برقرار کنند.
رهبران تازه که از میان حیوانات سر برآوردهاند، با زرنگی و سوءاستفاده از سادگی و خوشباوری حیوانات، زمام امور مزرعه را به دست میگیرند و بر خر مراد سوار میشوند. آنها نوع تازه و شدیدتری از تبعیض و نابرابری را این بار با "شعارهای انقلابی" مستقر میکنند. مرام آنها با این شعار بیان میشود: «همه حیوانات برابر هستند اما بعضی از آنها برابرتر هستند.»
جورج اورول از پیشگامان نقد مدرنیته به شمار میرود. او از نخستین نویسندگانی بود که نسبت به جوانب خطرناک پیشرفت تکنولوژی هشدار داد. اورول نشان داد که رشد نابهنجار تکنیکهای کنترل میتواند از هر محاسبه و تصوری فراتر رود. رمان ۱۹۸۴ در کنار رمان "دنیای قشنگ نو" (نوشته آلدوس هاکسلی) یکی از رمانهای مهمی است، که به سبکی کافکایی، ابعاد هیولایی یک حکومت تمامیتخواه را توصیف میکند.
یکی از نوآوریهای اورول کشف جنبۀ مهارگسسته و غیرانسانی تکنولوژی ارتباطی است. رژیمهای خودکامه با تقویت این مکانیسم، از تکنولوژی برای کنترل هرچه بیشتر جامعه بهره میبرند. رفتار و فعالیت شهروندان تا جزئیترین زوایای حریم خصوصی آنها زیر نظارت دولتی قرار میگیرد.
کابوسهای سیاه اورول از "آیندهی بشر متمدن" به راستی رعبانگیز است و در شناخت کارکرد پیچیدهی نظامهای "کنترل تام" بسیار مؤثر افتاد. افکار و تصورات اورول الهامبخش بسیاری از منتقدان "بغرنج مدرنیته" بوده است.
جیمز فارل: روایت رنج مشترک سیاه و سفید
جمیز فارل (James Farrell ۱۹۷۹ - ۱۹۰۴) در رمانهایش زندگی کارگران و دهقانان را روایت میکند و نشان میدهد نه تنها رنگین پوستان بلکه سفید پوستان تهیدست هم از تنگدستی رنج می برند.
دانیل خارمس: شرح آسیبپذیری و مرگ انسان در استبداد
دانیل ایوانویچ یواچف مشهور به دانیل خارمس (Daniial Kharms ۱۹۴۲ – ۱۹۰۵) شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس سبک فراواقعگرایی و پوچانگار دوران اولیهی اتحاد جماهیر شوروی بود.
دانیل خارمس در داستان «پیر زن» (The Old Woman) که در سال ۱۹۳۹ نوشته شد با شرح زندگی زنی است که پلیس مخفی شوروی شوهرش دستگیر و اعدام کرد. «پیر زن» روایت زندگی و شرح آسیبپذیری و مرگ زنی است که «ساعتی دارد که عقربه ندارد». این اثر دادگاه هنری استبداد استالینیستی است.
دانیل به عنوان طنزپرداز دیدی كاملاً منحصر به فرد به جهان پیرامون دارد و نمادهایش، درك و تفكری عمیق از خواننده میطلبد. دنیای خارمس دنیای شگفتیهاست. دنیایی غریب، ناآشنا، مرموز و سرشار از نمادها و كنایهها. خارمس در آثارش به افشاگری ناهنجاریهای زمانه خودش میپردازد و پشت نقاب طنز سیاه و پوچگرا بهخوبی مشكلات اجتماعی آن دوران روسیه را آشكار میكند.
ژان-پل سارتر: انسان محکوم به آزادی است.
ژان-پل سارْتْرْ (Jean-Paul Sartre ۱۹۸۰ - ۱۹۰۵) فیلسوف و نویسنده فرانسوی به آزادی بنیادی انسان باور داشت و ناکید میکرد که «انسان محکوم به آزادی است.».
سارتر در رمان فلسفی تکان دهندهاش با نام «تهوع» دلهره وجود و بیهودگی ذاتی هستی را، با جسارتی بی سابقه ترسیم شدهاست. وی بیشتر عمر خویش را صرف مطابقت دادن ایدههای اگزیستانسیالیستیاش کرد. سارتر معتقد بود که انسان باید خود سرنوشتاش را تعیین کند. وی همچنین، باور داشت که نیروهای اقتصادی-اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند.
در سال ۱۹۷۹ در یک کنفرانس مطبوعاتی به حمایت از آوارگان جنگ ویتنام (Boat people) پرداخت. در جایی دیگر از مبارزه مردم ایران علیه شاه و آزادی زندانیان سیاسی و همچنین مبارزه مردم شیلی علیه دیکتاتوری پینوشه طرفداری نمود.
یک هفته بعد از مرگ سارتر روی جلد هفته نامه نوول ابزرواتور که سارتر به آن علاقه داشت و واپسین گفتگوهایش هم در آن منتشر شده بود، بر زمینهٔ سرمهای تیره تصویر درشتی از چهرهٔ سال خوردهٔ سارتر چاپ شد، و زیر آن با حروف سفید واپسین عبارت کتاب واژهها آمد:
تمامی یک انسان، از تمامی انسانها ساخته شده و برابر کل آنها ارزش دارد، و ارزش هر یک از آن با او برابر است.
سارتر ادامه دهنده سنتی گرانقدر در سنت روشنفکری فرانسه است که نویسندگانی مانند ویکتور هوگو، امیل زولا، آندره ژید و رومن رولان نمایندگان دیگر آن بوده اند. در این سنت روشنفکر هم ارج و مقامی بالا دارد، و هم وظایفی سنگین. مرجعی آگاه است که حق ندارد در برابر نابرابری ها و ناروایی های اجتماعی خاموش بماند. او در هر "وضعیت" باید "درگیر" شود و به مسئولیت وجدانی خود عمل کند.
سارتر به نشر ایده های فلسفی خود، که همواره با استنتاج های اجتماعی همراه بود، پرداخت. او در قلمرو اندیشه همواره مدرن و سنت شکن، و در بیان افکار خود پیوسته بی باک بود.
در اندیشه سارتر، انسان مرکزیت تام و مطلق دارد. او محکوم به زندگی در دنیایی است که آن را انتخاب نکرده، اما برترین سرور آن است.
سارتر برای بیان نظریات فلسفی خود، از قالب های ادبی بهره می گرفت. با این روش تازه می توانست نظریات خود را روشن تر و با کششی بیشتر تشریح کند.
در جنگ جهانی دوم با حمله ارتش رایش سوم به فرانسه، سارتر لباس سربازی پوشید، به جبهه اعزام شد و به اسارت در آمد. پس از فرار از اردوگاه اسیران، به جنبش مقاومت پیوست و در صفوف رزمندگان کمونیست به مبارزه با اشغالگران نازی پرداخت.
سارتر بعد از پایان جنگ، خود را وقف نوشتن کرد، و نشریه چپ گرای "دوران مدرن" را منتشر ساخت، که از بانفوذترین نشریات تاریخ مطبوعات فرانسه به شمار می رود.
در جریان بحث های داغ پس از جنگ بود که سارتر نظریات خود را صیقل داد و در سطحی وسیع منتشر کرد.
او با نشر انبوهی از مقالات سیاسی و فرهنگی، در برابر رویدادهای مهم اجتماعی و سیاسی واکنش نشان داد، و با هر مقاله، در محافل فکری و روشنفکری ولوله به پا کرد.
برای سارتر نوشتن نوعی عمل اجتماعی برای تحقق آزادی است. انسان در اندیشه و کنش اجتماعی ناگزیز از انتخاب است. آزادی او از همین "اجبار" بر می خیزد. به گفته او: "انسان محکوم به آزادی است. انسان با آمدن به این دنیا، مسئول تمام کارهایی است که انجام می دهد."
برخلاف آنچه رایج است، سارتر نویسنده را به "تعهد" فرا نمی خواند، او نوشتن را در ذات خود عملی تعهد آمیز می داند. از دید او نویسنده در نهاد خود و به اقتضای کنش اجتماعی خود "درگیر" است.
بسیاری از منتقدان سارتر، اندیشه و آثار او را میان اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم سرگردان دیده اند.
سارتر را شاید بتوان از پیشروان "چپ نو" دانست، اما اندیشه او بی گمان با "مارکسیسم سنتی" و "کمونیسم ایدئولوژیک" ناسازگار است.
سارتر با نوشتن رشته ای از مقالات، به خفقان حاکم در اتحاد شوروی و اقمار "سوسیالیستی" آن سخت حمله کرد. او همچنین تجاوز ارتش شوروی به مجارستان در سال ۱۹۵۶ و اشغال چکسلواکی را در سال ۱۹۶۸ به باد انتقاد گرفت.
سارتر اساسا بینش ایدئولوژیک را با آزادی انسانی مغایر می داند؛ با تشکیلات و تفکرات ایدئولوژیک سر سازگاری ندارد. نمایشنامه "دستهای آلوده"، نقد دیدگاه ها و شیوه های رایج در احزاب کمونیست است.
سارتر فیلسوفی برج عاج نشین نبود. با اینکه متون فلسفی او در عالی ترین سطوح آموزشگاهی تدریس می شد، اما خود او مرد کافه و خیابان بود. از گفتگو با روشنفکران ناراضی، دانشجویان معترض و کارگران اعتصابی خسته نمی شد.
از دید سارتر، اعتراض و نفی شرایط موجود، در سرشت هر روشنفکر واقعی است. دیدگاه های او چه بسا افراطی و گاه جنجال برانگیز بنماید، اما همواره سرشار از صداقت و بی باکی است.
سارتر در هر فرصتی مخالفت بنیادین خود را با نژادپرستی، استبداد و استعمار بیان می نمود. از جنبش های رهایی بخش ملی در آسیا و آفریقا حمایت می کرد. از استقلال طلبان الجزایر دفاع کرد. به کوبا سفر کرد و به پشتیبانی از انقلابیون چپ گرا پرداخت. از مقاومت مسلحانه مردم ویتنام در برابر ارتش آمریکا ستایش کرد.
سارتر از آزادی بیان در همه جا و برای همه دفاع می کرد. او در حمایت از انتشار روزنامه های چپ گرای افراطی، پشتیبانی از جوانان آنارشیست و حتی جنبش های تروریستی (مانند فراکسیون ارتش سرخ در آلمان) فعالانه پا به میدان گذاشت.
سارتر در سراسر عمر روشنفکری مسئول، بیدار و ستیهنده باقی ماند، و هنجارهای مسلط را رد کرد. او در زندگی خصوصی خود نیز سنت شکن بود. از سال ۱۹۲۹ تا پایان عمر به رابطه ای باز و آزاد با سیمون دوبووار نویسنده فمینیست ادامه داد.
آرتور کوستلر: افشای شوروی در دوران اوج خوشبینی و امید به آن
آرتور کوستلر (Arthur Koestler ۱۹۸۳ - ۱۹۰۵) نویسنده در جوانی از طرفداران کمونیسم بود و در ۱۹۳۱ به حزب کمونیست آلمان پیوست، اما هفت سال بعد در بحبوحه دادگاههای فرمایشی مسکو از حزب جدا شد و در باقی عمر خود به یکی از مخالفین استالینیسم و یکی از فعالان ضد کمونیست تبدیل شد.
در دوران جنگ جهانی دوم کوستلر دشمنی عمیق خود را با فاشیسم و حکومت نازیها در آلمان نشان داد. کوستلر و عدهای از نویسندگان و روزنامهنگاران آن زمان اعتقاد داشتند که رسانهها باید به جنایاتی که در اروپا اتفاق میافتد را انعکاس دهند تا از رشد آن جلوگیری کرده و افکار عمومی را علیه خشونتطلبان بشورانند.
کوستلر در افشای حکومت شوروی در دوران اوج خوشبینی به حکومت شوراها کوشید. او در آثارش از تحول فکری و تجارب شخصی خود و سرگذشت دیگر قربانیان حکومت شوروی روایت میکند. رمان او ظلمت در نیمروز (Darkness at Noon) به پرده آهنین و محاکمات فرمایشی در شوروی دوران استالین میپردازد.
در رمان، بهجز شخص اول که به وضوح در اشاره به استالین آمدهاست، به نظر نمیرسد که روباشوف یا دیگر شخصیتهای کتاب به فرد خاصی در نظام شوروی اشاره داشته باشند. جرج اورول در این مورد مینویسد:
«روباشوف میتواند تروتسکی، بوخارین، راکوفسکی یا هر یک از دیگر شخصیتهای نسبتاً مردمی در میان بلشویکهای قدیمی باشد.»
کوستلر در این کتاب به زندانیشدن روباشوف در جنگ داخلی اسپانیا که برای کمک به جمهوریخواهان رفته بود، اشاره میکند. این در واقع تجربه شخصی خود نویسندهاست که چند سال پیش وقتی برای تهیهٔ گزارش از جنگ به اسپانیا رفته بود به اسارت نیروهای ژنرال فرانکو درآمده و در زندان انفرادی بازداشت بود. او سه سال پیش از انتشار ظلمت در نیمروز، خاطرات خود در سلول انفرادی را در کتابی با نام وصیتنامه اسپانیایی (Spanish Testament) منتشر کرده بود که نشان میدهد با فشارهای روانی ناشی از زندان انفرادی آشنا بود.
کوستلر در «تاریکی در نیمروز» تحول فکری خود و انتقادهای خود به کمونیسم را روایت میکند. با پرداختن به زندگی «کمیساریا رباشوف» درد و رنج روشنفکران در رژیم شوروی را روایت میکند.
رکس وارنر: نابودی و درماندگی انسان در نظام تمامیتخواه
رکس وارنر (Rex Warner ۱۹۸۶ - ۱۹۰۵) نویسنده و مترجم انگلیسی در رمانهایش به مسئولیت روشنفکران و نابودی و درماندگی انسان در نظام تمامیتخواه و فاشیستی میپردازد.
وارنر در رمان «پرفسور» (Professor) از زندگی یک دانشگاهی روایت میکند که با حکومت استبدادی و سرکوبگر مصالحه میکند.
دیتریش بونهوفر: خوشبینی ابدی، پایدار نپنداشتن اکنون
دیتریش بونهوفر ( Dietrich Bonhoeffer ١٩۴۵ - ١٩۰۶) کشیش و متکلم آلمانی که بدست فاشیستها اعدام شد. او وقتی در اردوگاه منتظر اعدام بود، نوشت:
جوهر خوشبینی ابدی، پایدار نپنداشتن وضعیت کنونی است، سرچشمه الهام، شور و نشاط و امید درهنگامهای که دیگران تسلیم شدند. خوشبینی به انسان توان میبخشد تا سرش را بالا بگیرد و آینده را طلب کند وآن را به دشمن واگذار نکند.
هانا آرنت: زیر سوال بردن مامور بودن و معذور بودن
هانا آرنت (Hannah Arendt ۱۹۷۵ - ۱۹۰۶)، فیلسوف و تاریخنگار که رساله دکترای خود را در فلسفه با عنوان «مفهوم عشق از نظر آگوستین قدیس» نوشت، از دوران تحصیل در دانشگاه به بعد به یکی از بانفوذترین و خوشفکرترین رهبران چپ آلمان و از مخالفان سرسخت نازیهای آلمان بود.
هانا آرنت در سال ۱۹۳۳، هنگامی که هیتلر در آلمان قدرت گرفت، چندی به زندان افتاد. حکومت نازی، هانا آرنت را پس از شعله ور شدن آتش جنگ جهانی دوم، به اردوگاههای مرگ و کورههای آدمسوزی اعزام کرد اما او از اسارت فرار و به آمریکا مهاجرت کرد. هانا آرنت در آمریکا استاد کرسی نظریههای سیاسی بود. او بیشتر وقت خود را صرف تدریس در دانشگاهها و نوشتن آثاری در فلسفه سیاست کرد. دغدغههای مهم آرنت عبارت بود از:خودکامگی، ماهیت شر و تضعیف مشارکت عمومی در روند سیاسی.
کتاب مشهور هانا آرنت با عنوان «عنصرها و خاستگاه حاکیمت توتالیتر» (The Origins of Totalitarianism) در سال ۱۹۵۱ منتشر شد. این کتاب آرنت را به یکی از مشهورترین و با نفوذترین نظریه پردازان دوران خود بدل و کتاب «قدرت و قهر» (On Violence)، جایگاه او را چون یکی از نظریهپردازان بزرگ قرن بیستم، تثبیت کرد. آرنت در این اثر با رژیمهای توتالیتر ناسیونال سوسیالیستی و استالینیستی از نظر سیاسی تسویهحساب کردهاست. این اثر بازتاب گستردهای در میان اندیشمندان و محافل سیاسی جهان داشت. هانا آرنت در این کتاب و در دیگر آثار خود نقدی ژرف، نو و ساختاری از مباحثی چون پیوند روانشناسی تودهها و حکومتهای خودکامه، عرصه عمومی و خصوصی و آزادی و فردیت با قدرت سیاسی به دست میدهد.
هانا آرنت در کتاب « آیشمن در اورشلیم: گزارشی از ابتذال شرارت» (Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil) در تحلیل محاکمه آدولف آیشمن، از سران نازی که در اسرائیل محاکمه شد، تحلیلی جامع از یهودستیزی و هولوکاست به دست میدهد. هانا آرنت، آیشمن افسر ارشد نازیست را به مثابه سازمانده کورههای آدم سوزی یا کمپ های مرگ، آنگونه که اسراییلی ها او را متهم می کردند، نمی دید. بلکه آیشمن را به مثابه چرخ دندهای در دستگاه بوروکراسی نازی میپنداشت. او بر این عقیده بود که آیشمن خود شریر نبوده، بلکه یک هیولای مسئول و معذور بوده، او در کوران محاکمات، همه آنچه را که انجام داده بود پذیرفت، و مدعی بود که دستور را اطاعت کرده و بنابراین احساس گناه نمی کند. مامور بوده و معذور.
نکته دوم که خشم یهودیان را برانگیخت، اتهام آرنت به شورای عالی یهودیان در آلمان و لهستان برای همکاری در پیوند با جنایت علیه همکیشان خود بود. به گفته آرنت، آنان به نازیها در سلب مالکیت یهودیان و گردآوری قربانیان در یک محل و فرستادنشان به قطارها برای یک سرنوشت تاریک کمک رساندند. او بر این باور بود که بدون کمک رهبران یهودیان در این جنایت، رقم قربانیان (بین چهار تا شش میلیون نفر) غیرقابل تصور است. هانا آرنت آن را بدون شک تاریکترین نکته در کل این داستان غم انگیز میداند.
اشتباه و اشکال آیشمن در کجا بود؟ به نظر آرنت، اشتباه اصلی آیشمان همان وظیفهشناسی و خدمتگزاری صادقانهاش به یک نظام فاشیستی بود، اشکال کارش آنجا بود که، به عنوان یک انسان آزاد، انسان محق – و ملزم به – آزادی اندیشه، مهار خود را دست دیگران سپرد، از اندیشیدن برای خود دست کشید، و در نتیجه اطاعت از اوامر را جانشین آزادی اندیشه ساخت.
آیشمان خود را فریفت، خود را به فراموشی زد: او از ضعف حافظه اخلاقی رنج میبرد، «وظایف» خود را به خاطر داشت و «خطاها»ی خود را به خاطر نداشت. گفته بود ندایی از بیرون نشنیده که انگیزهای برای بیدار کردن وجدان خفتهاش باشد، اما دروغ میگفت، خودش را به خواب زده بود، و کسی که خوابیده همیشه بیدار میشود، کسی که خودش را به خواب زده هرگز.
"هیولا اگر آن کسی است که رفتارش سراسر هیولایی بوده، از آن مهمتر، این هیولاوارگی در نهاد او است، هیچکس – هیچ انسانی – هیولا نیست، اما هرکس – هر انسانی – میتواند به اعمال هیولایی مبادرت ورزد."
برخلاف برداشتهای رایج، آرنت با عادی خواندن آیشمان، با انکار هیولا بودنش، به دنبال تخفیف جرم یا تبرئه او نبود. به عکس، با ساده و سطحی خواندن شر، با رایج و روزمره دانستن آن، با تاکید بر توانایی ما برای وفاداری کورکورانه، برای «بیاندیشگی»، نه فقط آیشمان که همه ما را قادر به ارتکاب شرارت و البته مسئول آن میدانست.
هانا آرنت در کتاب «مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری» (Personal Responsibility Under Dictatorship) (تالیف ۱۹۶۴) نگرشی ژرف در پیوند با استقلال اندیشه و داوری فردی ارائه میکند. از بطن این تامل، تحلیلی درخشان در باب قدرت بظاهر نامحتمل فرد در نظامهای استبدادی و توتالیتر و موضوع شرارت در تاریخ ارائه شده است. بنمایه این کتاب به این موضوع میپردازد که چگونه یک فرد عادی در شرایط مشخص تاریخی می تواند جنایتکارترین اعمال را انجام دهد که غیر قابل باور است. او با طرح مسئولیت اخلاقی تک تک افراد در قبال اعمالی که شخصا انجام می دهند، توجیه مامور بودن و معذور بودن را به زیر سوال می برد و اینگونه راه را برکسانی که قصد دارند افراد را به عنوان مهره، تنها قربانی قضا و سیستم جلوه دهند، می بندد.
این درست که، نظامهای تمامیتخواه با ایدئولوژیها و با پروپاگانداها، با دستگاه دیوانسالاری و با ماشین تبلیغاتیشان، تمام تلاش خود را برای فریب دادن ما به کار میبندند؛ اما، چنین فریبی تنها به شرط خودفریبی ما، به نام «انجام وظیفه» یا «اطاعت از اوامر»، میسر خواهد شد.
در چنین شرایطی عذاب وجدان هم نمیتواند علاج کار باشد چون «از منظر اخلاقی، این که احساس گناه کنیم و کاری برای پیشگیری از ارتکاب شر نکنیم همان اندازه خطا است که شری مرتکب شویم و احساس گناه نکنیم.»
آنچه آرنت میآموزد این واقعیت ساده، اما عمیقاً نادیده انگاشته، است که مامور مسئول است، نه معذور؛ هیچ ماموری نمیتواند از مسئولیت شخصیاش معاف باشد؛ مسئولیت اخلاقی اجرای اوامر با همه مجریان و کارگزاران یک نظام سیاسی است.
سیمون دو بووار: برای رسیدن به آزادی، نخست برای استقلال بکوش
سیمون دو بووار (Simone De Beauvoir ۱۹۸۶ - ۱۹۰۸) فیلسوف و نویسنده فرانسوی، یکی از مهمترین زنان روشنفکر قرن بیستم است که نه تنها در فلسفه و ادبیات، بلکه در مبارزات اجتماعی زنان نیز جایگاهی بلند دارد.
در زمانه ای که جامعه برای زنان، مرزهای محدود و معینی می شناخت، سیمون دو بووار یکی از نخستین زنانی بود که در زندگی، تحصیلات و فعالیت اجتماعی، از آغاز همپای مردان پیش رفت، نه برای آنکه هویتی مردانه بگیرد یا بندهای اجتماعی را سبکسرانه درهم بشکند، بل برای آنکه به زن هویتی تازه و مستقل بدهد. بیش از پنجاه سال فعالیت نظری و عملی او معطوف به این امر بود که زنان را در یافتن هویتی مستقل در مقابله با دنیای مردسالار یاری دهد.
در بیانیهای اعتراضی بهنام «مانیفست ۳۴۳» (Manifesto of the 343) همراه با ۳۴۳ زن فرانسوی در سال ۱۹۷۱ به انجام سقط جنین اعتراض کرد. متن بیانیه سیمون دوبوار این طور آغاز میشد:
«یک میلیون زن هر ساله در فرانسه سقط جنین انجام میدهند. محکوم به نهانکاری، خود را در شرایط خطرناک قرار میدهند، در حالی که این عمل تحت نظارت پزشکی یکی از سادهترین عملها است. این زنان در حجاب سکوت فرو میروند. من اعلام میکنم یکی از آنها هستم. من سقط جنین انجام دادهام. ما همانطور که خواستار دسترسی آزاد به کنترل موالید هستیم، خواستار آزادیِ سقط جنین هستیم.»
با ادامه مبارزات این جنبش بود که سرانجام در سال ۱۹۷۴ سقط جنین در فرانسه قانونی شد.
دوبوار همواره در آثارش به زنان میآموزد که برای رسیدن به آزادی، باید نخست به استقلال دست یابند و به ویژه از نظر اقتصادی بر پای خود بایستند.
دوبوار در کتاب «جنس دوم» (The Second Sex) دلیرانه به نقد ساختارهای اجتماعی و فرهنگی موجود (همچون ازدواج، مادری، روابط زن-مرد) پرداخت و از مفاهیمی مانند تعهد کورکورانه به زندگی زناشویی یا وفاداری یکجانبه به همسر و یا فداکاری در راه خانواده، تقدس زدایی کرد. دوبوار تاکید میکند که در جریان شکل گیری فرهنگ بشری و با رشد زمینه های اجتماعی برتری مردان، مرد حامل و خالق فرهنگ، "سوژه" اصلی آن گشته و زن را به موجودی وابسته، به انسانی فرعی، به "دیگری" بدل کرده است.
کتاب "جنس دوم" تصفیه حسابی رادیکال و سازش ناپذیر با تمام باورها و پیش داوری هایی است که در طول قرون شکل گرفته و هدف آن توجیه سلطه و سیادت مردان بوده است. کتاب افسانه برتری مردان را برای همیشه باطل کرد.
مبارزه زنان در راه برابری از آغاز قرن بیستم آغاز شده بود، اما این جنبش تا پیش از "جنس دوم" از یک شالوده نظری استوار محروم بود، و این کتاب دستکم در مقطعی مهم از مبارزات زنان، تا حد زیادی این نقش را ایفا کرد.
پیام اصلی کتاب جمله ایست که شاید معروف ترین شعار در جنبش فمینیستی باشد: «آدم زن به دنیا نمی آید، زن می شود!»
اوژن یونسکو: مبارزهای بنیادین با همسانسازی تمامیتخواهان
اوژن یونسکو (Eugène Ionesco ۱۹۹۴ - ۱۹۰۹) نویسنده فرانسوی با اصلیت رومانیایی، بارزترین نماینده تئاتر پوچی (Theatre of the Absurd) است.
در سالهایی که در جوامع اروپایی هنوز وحشت و جنون جنگ در خاطرهها زنده بود، نمایشنامههای یونسکو در کنار آثار ساموئل بکت و آرتور آداموف نماینده سبکی شد که "تئاتر پوچ" نام گرفت. یونسکو گفته است به تئاتر روی آورد زیرا در صحنه نمایش بهتر میتوانست پوچی و بیمعنایی زندگی را نشان دهد؛ این تناقض تراژیک در بشر که به هر تلاشی دست میزند تا برای هستی خود دلیل و معنایی بیابد، اما این تلاش محکوم به شکست است و هرگز به جایی نمیرسد، زیرا در اصل (چنانکه شکسپیر چند قرن پیش گفته بود) اساسا هیچ معنایی وجود ندارد. هر معنایی برای زندگی در ژرفنای گنگی مرگ رنگ میبازد.
نمایش اوژن یونسکو در سطحی هموار و ملایم حرکت میکند، اما در لایهی زیرین از هول و اضطراب سرشار است؛ از دلهرههای ناشناخته، از خلأ درونی و تنهایی عمیق انسان مدرن؛ اما یونسکو "دلهره وجود" را نه با بغض و غضب بکت، بلکه در لفافی از طنز و شوخی ارائه میدهد: "باید دیوانهوار بخندیم، چون ما بیچارهها کار دیگری از دستمان بر نمیآید!"
برای «کرگدنها» معروفترین کار یونسکو تفسیرهای سیاسی گوناگونی ارائه شده است. اثر داستان مقاومت شخصیتی را نمایش میدهد که حاضر نیست مانند دیگران، به کرگدن بدل شود.
این اثر را میتوان در برداشتی کلی انتقاد از "همسانسازی" دانست. نظامهای تمامیتخواه مایل هستند بر مردمی همسان و یکدست و قابلمحاسبه حکومت کنند. این نظامها میکوشند انسانهای مستقل را از میان بردارند و فردیتهای متمایز آنها را در دیگ "وحدت" ذوب کنند. یونسکو که خود در جوانی به اردوی چپ گرایش داشت، در کرگدن آشکارا بدبینی خود را نسبت به جنبش توده و "حرکت عوام" ابراز میکند.
آیزایا برلین: تاکید بر آزادی و كثرتگرایی
آیزایا برلین (Isaiah Berlin ۱۹۹۷ –۱۹۰۹) فیلسوف، اندیشهنگار و نظریهپرداز سیاسی بریتانیایی بود. آوازهاش در بیشتر عمر مرهون دفاع از لیبرالیسم، گفتگوهای مهم و درخشان، حمله به تحجر، تعصب و تندروی سیاسی و نوشتههای قابل فهم در زمینهٔ تاریخ اندیشههاست.
برلین دو ایده اصلی را مطرح ساخته بود: آزادی و كثرتگرایی (pluralism). او در عین اعتقاد به كثرتگرایی و تاكید بر این نكته كه در جوامع بشری احیانن ارزشها، اصول و آرمانهایی یافت میشوند كه به یكدیگر قابل تحویل نیستند و افراد باید بیاموزند كه در كنار هم و با رعایت احترام متقابل برای آرا و اندیشههای یكدیگر زندگی كنند به نسبیگرایی قائل نبود و بر عام بودن برخی ارزشها نظیر آزادی و معرفت علمی تاكید میورزید.
وحدت موضوعی آثار برلین از تمرکز مستمر او بر آنچه او خطای اصلی روشنگری میدانست، ریشه میگرفت: به گمان برلین لغزش اصلی اندیشهی روشنگری باور به این بود که حقیقت یکی است و آمال بشر در رویارویی با یکدیگر قرار نمیگیرند.
برلین اعتقاد دارد که کمالگرایی در هر نظامی منجر به توتالیتاریسم میشود. انسان نمیتواند به کمال خود برسد، از این رو هیچگاه پیشبینی پذیر نیست. انسان خطاپذیر است، ترکیب پیچیدهای از تضادهاست که برخی را میتوان هماهنگ ساخت و برخی را نه.
معروفترین کار برلین در نظریه سیاسی، فرقی است که او در نوشتهای به نام «دو مفهوم آزادی» (Two Concepts of Liberty) در سال ۱۹۵۸ میان آزادی منفی (Negative liberty) و آزادی مثبت (Positive liberty) میگذارد. بر طبق تعریف برلین، آزادی منفی (یا آزادی از)، به معنای تحمیل نکردن مانع و محدودیت از طرف دیگران است و آزادی مثبت (یا آزادی برای)، از سویی به معنای توان تعقیب و رسیدن به هدف و از سوی دیگر به معنای استقلال یا خودفرمانی در مقابل وابستگی به دیگران است.
برلین آزادی منفی را به مکتب سنتی لیبرالیسم مربوط میداند که از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم در بریتانیا و فرانسه پدید آمد. اما آزادی مثبت از نگاه او، هم مفهومی مبهم است و هم دستخوش تحریف شده است. در این رابطه او معتقد است دستیابی به استقلال از راه ترک خواستهایی که دیگران را بر بشر مسلط میکند، ممکن است کاری خوب باشد و در بعضی اوقات بهترین چاره، اما در واقع از آزادی انسان میکاهد و محدودیتهایی درونی و بیرونی پدید میآورد که در نهایت با آزادی فرد در تعارضاند. این نوشته در تدقیق معنی آزادی نقش مهمی داشت و منتقدان معترفند که تمایزی که برلین بین دو مفهم آزادی منفی و مثبت گذاشت، نقطهٔ آغازی برای بحث دربارهٔ معنا و مفهوم آزادی است.
امه سزر: تاکید و افتخار بر سیاهپوست بودن
اِمه سزر (Aimé Césaire ۲۰۰۸ - ۱۹۱۳) شاعر، نمایشنامهنویس، نویسنده و فعال سیاسی از چهرههای مهم ادبیات فرانسه و از روشنفکران برجسته ضد استعمار فرانسه در کارائیب و آفریقا بود.
سزر در سال ۱۹۳۲ میلادی در کنار تحصیلات عالی ادبی، نشریهای را به نام «دانشجوی سیاه» منتشر کرد و در آن برای نخستین بار نویسندگان سیاه پوست میتوانستند شیوههای نگارش ادبیات سنتی را مورد نقد و بررسی قرار دهند. در سال ۱۹۳۹ میلادی با چاپ کتابی بود به نام «دفترچه بازگشت به زادگاه» که درباره زندگی و فرهنگ جزایر کارائیب است، در آن برای نخستین بار واژه معروف وی «سیاهوارگی» (Négritude) به چشم میخورد که بر غرور هویت سیاه پوستان تاکید دارد.
اساسا واژه «سیاهوارگی» که در روزنامه «دانشجوی سیاه» (L'Étudiant noir) بیشتر معرفی شد، تاکیدی است بر نفی غرب استعمارگر، نفی ایدئولوژیهای اروپایی و در نهایت نفی بردگی فرهنگی. وقتی که درباره معنی «سیاهوارگی» از سزر سئوال شد وی پاسخ داد این عبارت به معنی تاکید بر سیاهپوست بودن شخص و افتخار به آن است.
امه سرز با کلماتش به عنوان شاعر، و رفتارش به عنوان سیاستمدار، علیه «بردهداری»، «استعمار» و «وحشیگری» مبارزه کرد. امه سزر در آثارش به ویژه در «خطابهای درباره استعمار»، بی هیچ ملاحظهای به اروپا و آمریکا حمله و غرب را به برکندن «ریشه گوناگونیها» متهم میکند.
علاوه بر سیاست، امه سزر در ادبیات نیز جزو کسانی بود که هرگونه «بردگی فرهنگی» را رد میکردند و با خشم و قاطعیت، خواستار پیدایش ادبیاتی مستقل بودند که آزادی سیاسیشان را نیز بر آن ادبیات استوار کنند.
اشتفان هایم: اعتراض به سرکوب کارگران در اوج کوری ایدئولوژیک روشنفکران چپ
اشتفان هایم (Stefan Heym ۲۰۰۱ – ۱۹۱۳) شاعر و نویسندهی آلمانی همواره با جسارت و صراحت افکارش را بیان کرد.
هایم در سال ۱۹۳۳ از دست حکومت نازی به امریکا گریخت. در خلال جنگ جهانی دوم، با اونیفورم افسری ارتش ایالات متحده به اروپا اعزام شد و در عملیات رهایی میهن خود از چنگال فاشیسم شرکت کرد. او در عملیات تسخیر برلین شركت کرد. ولی از آنجا که با رفتار خشونتبار ارتشیان آمریكا با مردم آلمان موافق نبود، به عنوان نوعی "توبیخ" و به اتهام "تبلیغ عقاید کمونیستی" به آمریكا بازگردانده شد.
هایم پس از جنگ ارتش را ترک کرد و در امریکا به کار نویسندگی ادامه داد. با نشر چند رمان هم در میان روشنفکران مترقی و چپ، جایی برای خود باز کرد و هم در معرض هیستری آنتیکمونیسم قرار گرفت.
تنها دو سه سال پس از پایان جنگ در امریکا دوران "شکار جادوگران" شروع شد و مأموران اف بی آی به تحریک سناتور جوزف مککارتی برای هزاران هنرمند و نویسنده پرونده "فعالیت ضدامریکایی" ساختند.
هایم نیز مانند هنرمندانی از قبیل چارلی چاپلین و برتولت برشت و توماس مان تصمیم به ترک امریکا گرفت. او در سال ۱۹۵۲ به همراه همسر امریکایی به اروپا مهاجرت کرد و برای سکونت به "جمهوری دموکراتیک آلمان" رفت.
نظامی که در آلمان شرقی شکل گرفته بود، از کارگران انتظار داشت که برای رقابت با کاپیتالیسم، با تمام نیرو برای ساختمان سوسیالیسم تلاش کنند، و به خاطر سربلندی کشور و بهروزی نسلهای آینده، فعلا از رفاه و آسایش چشم بپوشند. روز ۱۶ ژوئن ۱۹۵۳ دولت به طور رسمی به کارگران ابلاغ کرد که باید بدون دریافت حقوق و مزایا، ساعات بیشتری برای رشد و پیشرفت "خلق" کار کنند.
کارگران بیدرنگ در برابر این تصمیم واکنش نشان دادند. از اولین ساعات بامداد ۱۷ ژوئن ۱۹۵۳ هزاران کارگر، به ویژه در بخش ساختمان و صنایع، در اعتراض به افزایش ساعات کار، دستمزد پایین و بالا رفتن قیمت کالاهای ضروری دست از کار کشیدند.
حوالی ساعات ظهر هزاران کارگر با راهپیمایی به سوی مقر حزب و دولت در برلین شرقی خواستههای خود را، که اینک رنگ سیاسی به خود گرفته بود، فریاد زدند: تشکیل سندیکاهای مستقل کارگری، آزادی بیان و اجتماعات و وحدت با آلمان غربی...
هایم در دوران اوج کوری ایدئولوژیک روشنفکران چپ، در رمان «پنج روز در ماه ژوئن» (Five Days in June) به صحنههای پرشور اعتراض کارگران و سپس سرکوب خونین آنها پرداخت. هایم اعتراض کارگران را نه یک "کودتای فاشیستی" بلکه همچون مبارزهای حقطلبانه در راه عدالت و "سوسیالیسم واقعی" تصویر کرده بود.
دوران کوری ایدئولوژیک روشنفکران چپ بود. روشنفکران حیرتزده در تحلیل آنچه میدیدند، ناتوان بودند. هایم یکی از معدود روشنفکرانی بود که به اعتراض به سرکوب کارگران پرداخت. انتشار رمان "پنج روز در ماه ژوئن" در آلمان غربی، موجی تهمت و ناسزا علیه هایم به راه افتاد. او را از "اتحادیه نویسندگان" اخراج و از تمام حقوق و مزایای شهروندی محروم کردند.
آلبر کامو: به روی زندگی آغوش باز کن، از آن کام بگیر و با زشتیها و پلیدیهای آن پیکار کن
آلبر کامو (Albert Camus ۱۹۶۰ - ۱۹۱۳). نویسنده، فیلسوف و که به خاطر «آثار مهم ادبی که به روشنی به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر میپردازد» برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. او در کتاب «انسان طاغی» (The Rebel) مینویسد که تمام عمر خود را صرف مبارزه با فلسفهٔ پوچگرایی (Nihilism) کردهاست و عمیقاً به آزادیهای فردی اعتقاد دارد.
سراسر زندگی کامو به یک معنا کشمکش با "جبر سرنوشت" بود، برای محقق ساختن آزادی. او در «افسانه سیزیف» (The Myth of Sisyphus) مینویسد: «هیچ سرنوشتی نیست که نتوان با تحقیر بر آن غلبه کرد.»
آلبر کامو پوچی یا بیهودگی هستی را ناشی از سیر بیمعنا و مکرر زندگی میداند: مقصود از این آمدن و رفتن هرگز روشن نخواهد شد. کامو فلسفه خود را به یاری سرنوشت دردناک سیزیف در اساطیر یونانی توصیف میکند:
خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که تخته سنگی را تا قلهی کوهی بالا ببرد، اما تخته سنگ هر بار از فراز کوه پایین میغلتید، و سیزیف ناگزیر بود بار دیگر آن را بالا ببرد، و این کار بیحاصل و عذابآلود را تا ابد تکرار کند.
آلبر کامو بر آن است که انسان تنها با "طغیان" میتواند با پوچی مقابله کند. او گفتهی معروف دکارت را به این شکل در آورد: «طغیان میکنم پس هستم!» آلبر کامو اذعان دارد که با هیچ چیز نمیتوان "پوچی بنیادین هستی" را درمان کرد، اما شاید بتوان از درد آن اندکی کاست.
در اندیشهی کامو آدمی با طغیان به آزادی و خودآگاهی میرسد. آزادیهای خود را دلیرانه پاس میدارد، و محدودیتهای خود را فروتنانه میپذیرد. گفته شده که طغیان کامو پاسخی فلسفی نیست، بلکه تنها رهنمودی اخلاقی است. کامو عقیده دارد که باید با شوقی وافر به روی زندگی آغوش باز کرد، از آن کام گرفت و دلیرانه با زشتیها و پلیدیهای آن پیکار کرد.
کامو با انتشار رساله "انسان طاغی" در سال ۱۹۵۱ راه خود را از یاران پیشین خود در مکتب اگزیستانسیالیسم جدا کرد. او به رهنمودهای ایدئولوژیک بدگمان بود. وعدهی "فردای بهتر" را فریب و دروغ سیاستمداران میدانست.
کامو به "مصلحت" معتقد نبود. برای او اخلاق و سیاست یکی بود. در دوران تسلط آرمانهای چپ، او به روشنفکران نهیب زد که رؤیاهای "ایدئولوژیک" تنها به یأس و ماتم منجر خواهد شد. نظامهای تمامتخواه از چپ و راست، با وعدهی بهشتهای واهی، روی زمین جهنمهای واقعی به پا میکنند.
بُهومیل هرابال: تاریخنگار روان تودههای چک در دورانی سخت
بُهومیل هرابال ( Bohumil Hrabal۱۹۹۷ – ۱۹۱۴)، از برجستهترین نمایندگان ادبیات مدرن چک که از زندگی روانی و مناسبات حاکم بر زندگی مردم مینوشت. آثار وی یک گواهی گویا و پایدار بر تاریخ معنوی معاصرش است. آثارش نوعی تاریخچهٔ غیر رسمی روان مردم چک و از آن بالاتر روان آدمیان در هر کجای جهان است.
هرابال زمانی در کارگاه بازیابی کاغذهای باطله مشغول کار شد و در آنجا کار او خمیر کردن «کتابهای ضاله» بود که از آن خمیرمایه رمانی کوتاه و زیبا فراهم آمد به نام "تنهایی پرهیاهو". داستان چنین آغاز میشود:
سی و پنج سال است که در کار کاغذ باطله هستم و این "قصه عاشقانه" من است. سی و پنج سال است که دارم کتاب و کاغذ باطله خمیر میکنم و خود را چنان با کلمات عجین کردهام که دیگر به هیئت دانشنامههایی درآمدهام که طی این سالها سه تنی از آنها را خمیر کردهام. سبویی هستم پر از آب زندگانی و مردگانی، که کافی است کمی به یک سو خم شوم تا از من سیل افکار زیبا جاری شود. آموزشم چنان ناخودآگاه صورت گرفته که نمیدانم کدام فکری از خودم است و کدام از کتابهایم ناشی شده. اما فقط به این صورت است که توانستهام هماهنگیام را با خودم و جهان اطرافم در این سی و پنج سال گذشته حفظ کنم.
کارگر-روشنفکر، هانتا، شخصیت اصلی رمان «تنهایی پرهیاهو»، که در کارگاه پرس کاغذهای باطله کار میکند، به همان "اشتباه" بزرگی دست میزند که مونتاگ در رمان "فارنهایت ۴۵۱" دست زد، یعنی به خواندن کتابهایی میپردازد که قرار است آنها را نابود کند و او هم به همان دردی دچار میشود که مونتاگ دچار شد: عاشق کتاب میشود. با شور و ولعی سیریناپذیر کتاب میخواند، در مییابد که با نابود کردن هر کتاب روحی زنده و آگاه را میکشد. با هر خواندنی نوری تازه به قلب او میتابد و هر کلام او با نور آگاهی روشن میشود. پس سراسر وجود او را دنیایی فرا می گیرد که او به نابود کردن آن مأمور شده است.
آثار هرابال در داخل چکسلواکی به شکل خودنَشر تکثیر و در خارج اغلب توسط سازمان انتشاراتی ۶۸ در کانادا چاپ و توزیع و به زبانهای مختلف ترجمه میشد. در مقدمهٔ کتابهای چاپ خارج قید میکردند که کتاب بدون اجازهٔ نویسنده چاپ شده تا در مملکت باعث دردسر نویسنده نشود برای مثال کتاب «تنهایی پرهیاهو» هرابال به سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۶ نوشته به سال ۱۹۷۷ به صورت خودنَشر پخش بهسال ۱۹۸۰ در خارج و بالاخره به سال ۱۹۸۹ در چک چاپ شد.
اریک هابسبام: جهان به خودی خود، بدون مبارزه با بیعدالتیهای اجتماعی،جای بهتری نخواهد شد
اریک هابسبام (Eric Hobsbawm ۲۰۱۲ - ۱۹۱۷) از برجستهترین مورخان و روشنفکران رادیکال معاصر بود.
او در کتاب چهار جلدی عصر انقلاب (The Age of Revolution: Europe: ۱۷۸۹–۱۸۴۸)، عصر سرمایه (The Age of Capital: ۱۸۴۸–۱۸۷۵)، عصر امپراطوری (The Age of Empire: ۱۸۷۵–۱۹۱۴) و عصر نهایتها (The Age of Extremes) به تاریخ قرن بیستم میپردازد. او در کتابهایش نه بر زندگی شاهان، ملکهها و دولتمردان، که بر نیروهای اقتصادی و اجتماعی که به رفتار سیاسی آنان جهت میداد تمرکز میکرد. هابسبام، منتقد همیشگی سرمایهداری و از منتقدان جدی فجایع استالینیسم بود. او میگفت: «هنوز هم باید بیعدالتیهای اجتماعی را محکوم کرد و به مبارزهاش رفت. جهان به خودی خود جای بهتری نخواهد شد.»
اعلامیۀ حقوق مردم زحمتکش و استعمار زده
دولت اتحاد جماهیر شوروی با انتشار «اعلامیۀ حقوق مردم زحمتکش و استعمارزده» در سال ١٩١٨ و پشتیبانی از جنبشهای ضداستعماری نقش بزرگی در آزادی این کشورها ایفا کرد.
در حالی که انگلستان، اسپانیا، پرتغال، فرانسه، هلند و قدرت تازه نفس امریکا برای گسترش مستعمرات تلاش میکردند، اتحاد جماهیر شوروی هیچ اقدامی برای بازپس گرفتن حقوق استعماری روسیه تزاری نکرد.
برادران سراپیون: پرهیز هنر از سیاست و سودگرائی
برادران سراپیون (Serapion Brothers) گروه ادبی که در سال ۱۹۲۱ در توسط نویسندگان جوان شوروی تشکیل شد. سراپیونها مدافع آزادی خلاقیت بودند و در آثارشان از هر گونه جانبداری سیاسی ویا سودگرائی دوری میکردند.
جان راولز: ژرفش اندیشه رواداری سیاسی با نظریهٔ عدالت
جان راولز (John Rawls ۲۰۰۲ – ۱۹۲۱) فیلسوف آمریکایی با طرح یک نظریهٔ عدالت اندیشه رواداری سیاسی را ژرفش بخشید. وی از چهرههای بهنام فلسفهٔ سیاسی و فلسفهٔ اخلاق در سدهٔ بیستم است. اثر مشهور وی نظریهٔ عدالت (A Theory of Justice) یکی از منابع کلاسیک فلسفهٔ سیاسی تلقی میشود.
راولز در نظریهٔ عدالت مینویسد: «عدالت اولین فضیلت برای نهاد اجتماعی است، همچنان که حقیقت برای نظام تفکر». عدالت از نظر رالز مقدم بر خوشبختی است. خوشی و کامیابی آنگاه بهعنوان یک ارزش مثبت تلقی میشود که عادلانه بودن آن محرز باشد. عدالت چارچوبی است که افراد مختلف در آن فرصت پیگرفتن آمال و ارزشهای مورد نظر خود را پیدا میکنند.
راولز عدالت را تبلور انصاف میداند و میگوید در وضع نخستین (original position)، که تا حدی مشابه مفهوم وضع طبیعی است، آدمیان میخواهند جامعهٔ مدنی تشکیل دهند و بهناچار روی اصولی معقول و منصفانه توافق میکنند. نقشی که این اصول در تفکیک حقوق، تکلیفها و تقسیم مزایای اجتماعی برعهده میگیرد همان است که مفهوم عدالت نامیده میشود.
به نظر راولز جامعه نیکسامان بر پایۀ دو اصل زیر شکل می گیرد) ۱۹۷۱(Rawls, :
۱- هر کسی باید برخوردار از حق برابر بهرهوری از گستردهترین زمینۀ بنیادین آزادی باشد، حقی که همخوان با زمینۀ یکسان برای بقیه است.
۲- به نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی باید اینسان شکل داد: (الف) بخردانه انتظار رود که به سود همگان بوده و (ب) با موقعیتها و منصبهایی در پیوند باشند که بهروی همگان گشوده هستند.
راولز سعی می کند با بیطرفی در مورد ارزشهای اخلاقی، اصول رواداری سیاسی را تدوین کند. برهانهای راولز برای لزوم رواداری با سبکی عملگرایانه است و می کوشد به وحدت سیاسی و یک اندیشه عدالت در میان افراد گوناگون برسد.
جان هیک: ژرفش رواداری با تکثرگرایی دینی
جان هیک (John Hick - ١٩۲۲) فیلسوف و نظریه پرداز تکثرگرایی دینی (Religious pluralism) که برای اولین بار توسط او و ویلفرد کنتول اسمیت (Wilfred Cantwell Smith) مطرح شد.
مطالعات ابتدایی هیك در جوانی از او ـ به قول خودش ـ مسیحی دو آتشهای ساخته بود، تا جایی كه لیست اعتقادات خالصانه و از روی تعبد وی در آن دوران گویای این مدعاست:
پذیرش وحیانی بودن كتاب مقدس، داستان آفرینش و هبوط انسان (آدم ابوالبشر) عیسی به عنوان ابنالله (پسر ناسوتی خدا) ـ كه از مادری باكره زاده شد، فدیه كردن خود (عیسی) برای تطهیر گناهان و معاصی انسان، رستاخیز جسمانی او و عروج به آسمان و رجعت پرجلال او در آینده، بهشت و دوزخ و ...
آنچه سبب رویگردانی هیك از نظریات فوق شد ـ به شكلی كه آنها را با عنوان ایمانی ساده بیان كرد ـ مطالعه دقیق و عمیق كانت ـ كه بعدها به همین خاطر و متأثر بودن از نظریات كانت مورد انتقاد قرار گرفت ـ و سنت فلسفی انگلوساكسون بود.
وی در مقالهای با عنوان آیا مسیحیت تنها دین راستین است یا دینی است همچون دیگر ادیان نسبت به دیدگاه ابتدایی خود و اعتقاد نسبت به حقانیت مسیح و تنها منجی و دین برتر بودن مسیحیت اینگونه مینویسد:
اما همه اینها به شصت سال قبل باز میگردد در آن روزها همانند بیشتر هم نسلهای خودم هیچ فردی از پیروان دیگر ادیان را ملاقات نكرده بودم و تقریباً چیزی درباره دیگر ادیان جهان نمیدانستم و آن مقدار بسیار كمی هم كه فكر میكردم، میدانم، جز تصویر مضحكی بیش نبود.
سرانجام وی نتوانست با تلویحات الهیات مسیحی در قبال سایر ادیان كنار بیاید چرا كه بر اساس آن نوع نگاه اگر آنچه او اعتقاد داشت حقیقت بود، پس سایر ادیان میبایست كاذب باشد.
با فرض وجود تنها یك دین واقعی در كل عالم باید گفت: اكثر مردم دنیا از رستگاری و فلاح به دورند اما آیا این طور است؟ اگر گفته شود گروه من و پیروان دین من دارای حقیقت نهاییاند تفكری غلط است، زیرا افرادی دیگر در جایی دیگر ادعا دارند حقیقت نهایی نزد آنان است.
هیك در ۱۹۶۷ عازم بیرمنگام شد تا در دانشگاه آن شهر به تدریس فلسفه بپردازد. در آن زمان شهر بیرمنگام دارای اجتماعات بزرگ مسلمانان، سیكها و هندوها بود. آشنایی هیك با این اجتماعات و شركت وی در آیینهای عبادی آنها، همانا و تغییر رویكرد فكری وی همانا. او بعدها نوشت:
حضور من در مسجد و معبد به من فهماند كه آنچه در این فضاها اتفاق میافتد همان است كه در كلیسا اتفاق میافتد. یعنی آدمها تلاش دارند، دریچههای ذهن و وجود خود را به سوی واقعیت الهی متعالیتری بگشایند. واقعیتی كه به همان اندازه خوب و شخصی است كه مستلزم درستكار بودن و مهروزی میان آدمهاست.
شق تكامل یافته آرای هیك را میتوان در كتاب وی «تعبیر دین» (An Interpretation of Religion) مشاهده نمود. هیك در «تعبیر دین» نظریهای را ارایه مینماید كه سعی دارد تمامی پدیدههای دینی را تبیین نماید، او نام این نظریه را «نظریه كثرتگرا» مینهد.
ملینا مرکوری: هنرمند مبارز ضد دیکتاتوری
ملینا مرکوری (Melina Mercouri ۱۹۹۴ - ۱۹۲۰) هنرپیشه، خواننده و سیاستمدار یونانی بلافاصله پساز کودتای نظامی در یونان در ۱۹۶۷ و آغاز حکومت سرهنگها، فعالیت هنری خودرا کنار گذارد و یک مبارز تمام وقت سیاسی ضد این حکومت غیردمکراتیک در سطح جهان شد و به مدت هفت سال شهر به شهر و کشور به کشور رفت و از یونانیان برون مرز، یونانی تبارها و جهانیان خواست که به بازگردانیدن دمکراسی به یونان که اندیشه آن از یونان باستان است کمک کنند. وی درجریان این مبارزه، در هر شهر و کشور ضمن برگزاری مصاحبه و جلسات سخنرانی، از مقامات محل و مردم میخواست که اجازه ندهند گهواره دمکراسی جهان و زادگاه فلسفه و دادگستری در چنگ چند سرهنگ و نظامی فرومایه اسیر باشد. این مبارزات پیگیر «ملینا» سبب شد که حکومت سرهنگها تابعیت یونانی اورا لغو و اموالش را مصادره کند و نقشه ترور اورا بکشد. نقشه ترور به اجرا درآمد که برحسب اتفاق در یک قدمی مرگ زنده ماند.
انتشار خبر این سوء قصد در رسانهها، بر تنفّر جهانیان از حکومت سرهنگها افزود. از لحظه لغو تابعیت یونانی ملینا که بلافاصله از سوی سازمانهای جهانی محکوم و تقبیح شد، در هر نطقی شعار اول او این بود: «ملینا یونانی به دنیا آمده است و یونانی هم خواهم مُرد».
پس از بازگشت دموکراسی به یونان، ملینا از جانب حزب سوسیالیست این کشور نامزد نمایندگی پارلمان شد و انتخاب گردید. وی پس از هشت سال عضویت پارلمان تصدّی وزارت فرهنگ یونان را برعهده گرفت و تلاش بسیار کرد که آتن به عنوان پایتخت فرهنگی اروپا شناخته شود. ملینا سپس مبارزه وسیعی را برای بازگرداندن آثار باستانی؛ مجسمهها، سنگهای مرمر یونان و... از موزههای سایر کشورها به ویژه انگلستان آغازکرد و در جلسات یونسکو همه مساعی خود را بکاربُرد تا سرقت و تخریب و حتی بی اعتنایی به میراث فرهنگی یک ملت که هویت ملی است به عنوان جرم بینالمللی درآید.
در دهم مارس سال ۱۹۹۴ در تشییع جنازه و مراسم تدفین ملینا مرکوری وزیر فرهنگ یونان که از بیماری سرطان درگذشته بود بیشاز یک میلیون یونانی شرکت کردند که با توجه به جمعیت شهر آتن رویدادی چشمگیر بود. این تشییع جنازه در ردیف رویدادهای تاریخی مهم اروپای قرن بیستم ثبت شده است.
والتر ینس: روشنفکران نباید به مصلحت تن دهند
والتر ینس (Walter Jens ۲۰۱۳ - ۱۹۲۳) زبانشناس، منتقد ادبی و یکی از تاثیرگذارترین روشنفکران آلمان پس از جنگ دوم جهانی که در نهادینه کردن فرهنگ گفتوگوهای انتقادی همراه با مدارا، در آلمان پس از جنگ نقش مهمی بر عهده داشته است. نخستین رمان ینس که اعتراضی به حکومتهای تمامیتخواه که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد.
والتر ینس در برابر قدرت سر خم نمیکرد و بر آن بود که روشنفکران نباید به مصلحت تن دهند. او را "وجدان بیدار جامعه" و حامی پیگیر ارزشهای دموکراتیک میخوانند. ینس با افزایش تسلیحات نظامی آلمان ، جنگ عراق، تغییرات در قواعد نوشتاری و وحدت دو آلمان مخالف بود و این مخالف خود را نیز علنی کرد. او از روشنفکرانی بود که در سال ۱۹۸۴ همراه با همکارانی چون هاینریش بل علیه استقرار موشکهای "پرشینگ" آمریکا در خاک آلمان به اعتراض دست زد.
میشل فوکو: هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است.
میشل فوکو (Michel Focault ۱۹۸٣ –۱۹۲۶) فیلسوف، نظریه پرداز تاریخ اندیشه، جامعه شناس و روانشناس فرانسوی به پژوهشهای ژرف در باره رابطه قدرت و معرفت پرداخت.
فوکو نخستین کسی است که از فرضیهٔ روشنگری دربارهٔ عینی بودن شناخت خلعید کردهاست. فوکو عنوان کرد که زبان، حقیقت جهان را بیان نمیکند بلکه بازتابی از تجربهٔ شخصی فرد است.
او در مطالعات انسانشناختی خود مطرح میکند که میان استفاده از زبان و قدرت، نوعی همبستگی وجود دارد، به گونهای که زبان برای قدرتمندان و صاحبان امتیاز جنبهٔ ابزاری دارد و در حفظ و حمایت از پایگاه اجتماعی-سیاسی آنها عمل میکند.
نزد فوکو، وظیفهٔ هرمنوتیک خلع از قدرت نهفته در ورای متنی است که میخوانیم. در نتیجه، او نسبت به مضبوطات و اسناد تاریخی از آن دست که عرضه میشوند، چنین نظر دارد که همه ذهنی و تحریف شدهاند و در واقع جهان بینی نویسنده و خواننده را بازتاب میکنند. رخدادهای تاریخیای که ما ضبط میکنیم، آنهایی است که در واقع با میل ما به قدرت تناسب دارند.
فوکو میگوید که هر رابطهٔ اجتماعی، یک رابطهٔ قدرت است. اما، او یاد آور میشود که هر رابطهٔ قدرت، الزاما به سلطه ختم نمیشود. از نظر او، قدرت در اجتماع مدرن، نظامی از روابط مبتنی بر دانش (شبکهٔ دانش/قدرت) است که فرد را در درون خود جا میدهد. به این معنا که فرد، همزمان که شناخته میشود (در دفاتر خارجی ثبت میشود و یا از درون خود را مطابق هنجارها و دانش تحمیل شده از سوی اجتماع میفهمد و طبقه بندی میکند) یا تحت نظام دانشهایی چون پزشکی، روانشناسی و یا آموزش قرار میگیرد، مرئی میشود و به این ترتیب، تحت سیطرهٔ قدرت قرار میگیرد (مراقبت و تنبیه، ۱۳۷۸).
قدرت، بدن افراد را نیز از طریق آموزش و نظم دادن به محیط زندگی تحت تاثیر قرار میدهد و به همین دلیل میتوان از زیست-قدرت یا زیست-سیاستی حرف زد که میخواهد بر بدن اعمال شده و آنرا در نظم مورد نظر خود سازمان دهد (تاریخ جنسیت، ۱۳۸۴).
فوکو در نهایت میگوید که قصد اصلی او، بررسی قدرت نبوده و میخواسته مسالهٔ سوژه را بررسی کند. یعنی چگونگی شکل گیری فرد به عنوان کسی که میشناسد و البته، به نظر فوکو همزمان خود را تحت انقیاد قرار میدهد (میشل فوکو فراسوی ساختگرایی و هرمنوتیک، ۱۳۷۸).
گونتر گراس: ناتوانی از درک واقعیات سیاسی زیر بار تصورات ذهنی
گونتر گراس (Günter Grass ۱۹۲۷) نویسنده، مجسمهساز و نقاش آلمانی، کارهایش جنبههای قوی سیاسی دارد.
فروردین ۱۳۹۱(آوریل ۲۰۱۲) در شرایط اوجگیری دوباره التهابات بر سر برنامه هسته ی ایران، شعر منثوری از گونتر گراس با عنوان "آنچه باید گفته شود" در روزنامهها منتشر شد که با اشاره به بمبهای هستهای اعلامنشده تلآویو، آنها را تهدیدی برای صلح جهانی خوانده است. او همچنین با کنایه ای طنزگونه به اینکه آلمان قرار است یک زیردریایی جدید به اسرائیل بدهد، نوشته است که این زیردریایی «باید همه کلاهکهای نابودکننده را به جایی هدایت کند که وجود یک بمب اتمی در آن ثابت نشده است.»
او در این شعر با انتقاد از «حمله پیشگیرانه» میگوید که اسرائیل بهعنوان یک قدرت اتمی، صلح جهانی را که خود متزلزل است، به خطر انداخته است. گراس از این حق ناروا انتقاد میکند که ملتی (ایرانیها) قرار است بمباران شوند، تنها با این حدس و گمان که رهبران آن بهدنبال ساختن بمب اتمی هستند.
گونتر گراس، نمایشنامه «تهیدستان قیام را تمرین میکنند» (The Plebeians Rehearse the Uprising) به قیام کارگران و سرکوب خشن آن در ژوئن ۱۹۵۳ میپردازد و آن را "یک تراژدی آلمانی" میخواند. نمایشنامه وضعیت دشوار و تناقضآمیز این گونه روشنفکران را ترسیم میکند، که زیر بار تصورات ذهنی، تعصبات و "نابینایی ایدئولوژیک" از درک واقعیات سیاسی ناتوان هستند.
جیمز واتسون: همکاری در کشف ساختار مولکولی دیانای
جیمز دوی واتسون (James Dewey Watson زادهٔ ۱۹۲۸) زیستفیزیکدان و متخصّص علم ژنتیک آمریکایی همراه فرانسیس کریک (Francis Crick)، روزالیند فرانکلین (Rosalind Franklin) و موریس ویلکینز (Maurice Wilkins) نقشی مهم در کشف ساختار مولکولی دیانای (DNA) ایفا کرد. مادهای که اساس انتقال موروثی و اطلاعات ژنتیکی در موجودات زنده به نسلهای بعدی به شمار میرود.
توضیح کارکرد دیانای و ساختارمارپیچ دوگانه درک حیات در سطح مولکوکی را ممکن ساخت. پیشرفتهای بزرگ زیستشیمی و زیستشناسی مولکولی در سالهای ۱٩۶۰ منجر به درک ژرف بشر درباره علل امراض و پیدا کردن دارو و درمانهای جدید شد.
نوآم چامسکی: مخالفت با دخالت نظامی آمریکا در امور کشورها
نوآم چامسکی (Noam Chomsky زاده ۱۹۲۸) زبانشناس، فیلسوف و نظریهپرداز و منتقد سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا با دستور زایشی-گشتاری (generative-transformational grammar) انقلابی در زبانشناسی معاصر ایجاد کرد. تا پیش از نظریات وی از ماهیت زبان و چگونگی یادگیری زبان و زبان مادری توسط انسان درک درستی وجود نداشت. وی نوشتههای متعددی نیز در زمینه علوم رایانه دارد. که در زمینهٔ کامپیلرها نظریات او مورد توجهاست.
چامسکی اگرچه از برچیدن دیوار برلین استقبال کرد، اما ترس او از اینکه با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مجموعه درهمپیچیدهٔ نظامی-صنعتی آمریکا به دنبال دشمنانی جدید خواهد گشت تا وجود خود را موجه جلوه دهد، با اتفاقاتی که بعداً در جهان رخ داد تأیید شد. به نظر چامسکی اجرای موفقیتآمیز این برنامه وامدار «اتحادی نامقدس» میان دولت آمریکا و شرکتهای رسانهای است.
چامسکی در زمان جنگ ویتنام به عنوان منتقد اجتماعی سیاست خارجی آمریکا به شهرت رسید. نخستین اثر سیاسی مهم او کتاب قدرت آمریکا و ماندارینهای نوین (American Power and the New Mandarins) بود که در باره ماهیت و پیآمد جنگ ویتنام و انتقاد به طبقه روشنفکران لیبرال نوشته شده بود.
درک چامسکی از ساز و کار امپریالیسم آمریکا و توانایی همیشگی او برای فهم دورنمای کلی سیاستهای آمریکا به مخالفت او با دخالت نظامی آمریکا در کوزوو، افغانستان و عراق و همچنین جنگ بوش بر ضد تروریسم منجر شد.
در دهههای ۷۰ و ۸۰ میلادی چامسکی به همراهی جان پیلگر (John Pilger) از معدود کسانی بودند که از نسلکشی «پنهان» در تیمور شرقی سخن گفتند.
وی به تمامی روسای جهمور آمریکا، حتی جان اف کندی که محبوبیتی باورنکردنی دارد، با دیدی انتقادی مینگرد. او درین باب کتاب «تفکری دوباره به کاملوت: جان اف کندی، جنگ ویتنام و فرهنگ سیاسی آمریکا» (Rethinking Camelot: JFK, the Vietnam War, and U.S. Political Culture) را نوشتهاست.
چامسکی در بیانیه ای مشترک با برخی اندیشمندان آمریکایی، انگلیسی و کانادایی درباره «نقش رسانه ها در نبرد اسرائیل و غزه ۲۰۱۲» از رسانه های غربی به خاطر پوشش یکجانبه جنگ انتقاد کرد و این مسئله را غیر قابل قبول و ظالمانه خواند و از خبرنگاران خواست در اعتراض به استفاده ابزاری خبرگزاری های غربی از آنها، اعتصاب و از همکاری با این خبرگزاری خودداری کنند.
چامسکی همچنین در این بیانیه از مردم غزه درخواست کرد، با استفاده از امکانات موجود با همه مراکز خبری تماس بگیرند و واقعیت ها به طور منصفانه منعکس کنند. وی معتقد است:«در پس ظاهر بی طرفانه شرح مسایل اجتماعی- از طریق گزارش های تلویزیونی، تحلیل های سیاسی یا اخبار رادیو- پیش فرض ها و اصول ایدئولوژیکی ای نهفته است که وقتی آنها را افشا می کنیم فرو می ریزند.»
جین شارپ: اگر مردم از صاحبان قدرت اطاعت نکنند آنها هیچ قدرتی ندارند.
جین شارپ (Gene Sharp زادهٔ ۱۹۲۸) استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه ماساچوست دارتموث و بنیانگذار انستیتو آلبرت اینشتین است با هدف گسترش پژوهش، مطالعه و آموزش در زمینه استراتژیهای مقابله بیخشونت با دیکتاتورها، نسلکشی و جنگ.
جین شارپ در انگلستان و نروژ به مطالعات گسترده در زمینه مبارزه خشونتپرهیز (Nonviolence) پرداخت. آثار شارپ از آنمیان «از دیکتاتوری تا دموکراسی» (From Dictatorship to Democracy) بهصورت پایهای اثر قابل ملاحظهای در روشهای مبارزه در نقاط مختلف دنیا داشته است.
دیگر آثار شارپ عبارتند از: «سیاست مبارزه بدون خشونت» (The Politics of Nonviolent Action) (۱۹۷۳)، «گاندی بهعنوان یک استراتژیست سیاسی» (Gandhi as a Political Strategist) (۱۹۷۹)، «قدرت اجتماعی و آزادی سیاسی» (Social Power and Political Freedom) (۱۹۸۰)، «دفاع مبتنی بر افراد غیر نظامی» (Civilian-Based Defense: A Post-Military Weapons System) (۱۹۹۰)، و «کاربرد کنش بیخشونتی: تمرین قرن بیستم و پتانسیل آن در قرن بیست و یک» (Waging Nonviolent Struggle: 20th Century Practice and 21st Century Potential).
کلید اصلی نظرات شارپ این است که قدرت یک پدیده یکپارچه، یکجا و برگرفته از ذات کسانی که خود را صاحب قدرت می دانند نیست. به نظر او قدرت سیاسی و یا قدرت در هر منطقه صرفنظر از ساختار سازمانی، به مردم آن منطقه مربوط می شود. باور او بر این پایه است که ساختار قدرت تکیه بر فرمانبرداران قدرت دارد. اگر مردم از صاحبان قدرت اطاعت نکنند آنها هیچ قدرتی ندارند.
شارپ معتقد است تمامی ساختارهای موثر قدرت دارای سیستمهای تقویت کننده و یا تهیج کننده فرمانبردارانشان (مردم) هستند. دولتها روشهای پیچیدهای را بکار می گیرند تا مردم را فرمانبردار نگهدارند.این سیستمها با داشتن پلیس، قانون و سیستمهای نظارتی و حتی خصوصیات فرهنگی منطقهای، فرمانبرداری را به مردم القا می کنند. با اشاره بر اینکه قدرت آنها یک پارچه و همیشگی است و یا روشهایی مثل حبس، جریمه، محرومیت و یا مقام، ثروت و شهرت باعث حضور مردم در این سیستمها می شوند. جین شارپ ساختارهای پنهان قدرت را نمایان می کند تا پنجرهای برای تغییر موثر دولتها برای مردم فراهم آورد.
اخلاق گفتمانی: گفتوگوی نه بر اساس زر و زور، بلکه بر بنیان استدلال
اخلاقِ گفتمانی (Discourse ethics) عنوان برنامهی فلسفیای است که طیفی از متفکران از جمله یورگن هابرماس و کارل-اُتو آپل (Karl-Otto Apel)، دو فیلسوف معاصرِ آلمانی، پیش گذاشتهاند. صفتِ گفتمانی برای اخلاق از آن رو آمده است که طبقِ باورِ بنیادی این پروژهی فلسفی هنجارهای اخلاقی را میتوان به گفتمانِ عقلانی برگرداند، به آن چنان گفتوگویی که در آن نه زر و نه زور، بلکه فقط استدلال پیشبرنده باشد.
هابرماس: هر چه روندهای تولید اطلاعات آزادتر به همان اندازه مشارکت حداکثری همه نیروهای اجتماعی ممکنتر
یورگن هابرماس (Jürgen Habermas زاده ۱۹۲۹) از فیلسوفان و جامعهشناس معاصر و وارث مکتب فرانکفورت (Frankfurt School) است. تمرکز پژوهشهای او بر روی شناختشناسی، مدرنیته و تجزیه و تحلیل تحولات اجتماعی جوامع پیشرفته صنعتی سرمایهداری و سیاست روز آلمان به ویژه با توجه به نقش رسانههای همگانی است.
هابرماس به "خرد رهاییبخش" و بهترشدن زندگی مردم معتقد است. تز "گسترهی همگانی" یا "فضای عمومی" او فضایی فکری و اجتماعی را مدنظردارد که در آن مردم آزادانه شرایط اجتماعی خودرا نقد کرده ومشکلات را برشمرده و بر جریان تصمیمگیری سیاسی تأثیر میگذارند. به اعتقاد هابرماس گسترهی همگانی از اواخر سدهی نوزدهم میلادی "براثر افزایش فعالیتهای تجاری و بازرگانی و سودگرایی دارندگان رسانهها" و نیز "فروکش کردن تمایلات انقلابی پیشین سرمایهداری" رو به انحطاط است.
شهرت او بیشتر به ابداع اصطلاح و تز گستره همگانی یا فضای عمومی است که فضایی فکری و اجتماعی را مدنظردارد که در آن، فعالیتهای آگاهی بخش رسانهای به ایجاد زمینه برای بحثهای اجتماعی و انتقادی و ظهور چیزی که او آن را برای دموکراسی بنیادی میداند، میانجامد.
به نظر وی اطلاعات (اکسیژن دموکراسی) در این گستره فرآوری میشود وهرچه فرآیندها و روندهای این تولید، آزادتر و خردورزانهتر و با مشارکت حداکثری همه نیروهای اجتماعی باشد، مزایای دموکراسی واقعیتر و تأثیرگذارتر میشود. گستره همگانی فضای اجتماعیای است که در آن مردم آزادانه شرایط اجتماعی خودرا نقد کرده ومشکلات را برشمرده و بر جریان تصمیم گیری سیاسی تأثیر میگذارند. به نظر هابرماس گستره همگانی خاستگاه افکارعمومی است. گستره همگانی میانجی فضای خصوصی و فضای عمومی است و هرچه آزادتر و فکورانه تر باشد مناسبات اجتماعی خردورزانه تر و انسانیتر خواهد بود.
او، به خرد رهاییبخش و بهترشدن زندگی مردم معتقد است. بنمایههای فلسفی کار هابرماس و تعلقش به مکتب انتقادی باعث میشود که برای جامعهشناسی به جز تحلیل و تبیین، وظیفه ارائه راه حل و یاری رساندن به دیگران را نیز قایل باشد و همه اینها، مجموعن او را به اندیشمندی بزرگ و متفاوت بدل نمودهاست. این تفاوت را پیوزی اینطور بیان میکند:
هابرماس، از توجه زیادی که به او شده در شگفت است. برای او، زندگی فکری، بازی، شغل و پرورش هوش و استعداد نیست؛ بلکه قبل از هر چیز، احساس انجامِ وظیفهاست و همین احساسِ انجامِ وظیفه از طریقِ جدیت اخلاقی، بر تمام کارهای او سایه افکندهاست. تنها هدفِ تحقیقاتی هابرماس، پیشبینی و توجیهِ جامعه بهتر جهانیست که فرصتهای بیشتری را برای نیکبختی و صلح و وحدت ممکن سازد. جامعهای عقلانیتر و منطبق با نیازهای جمعی و نه منطبق با قدرتهای خودکامه. هابرماس پس از فاجعه ۱۱ سپتامبر در گفتوگویی مسئله ناهمزمانی تفکر و ابزار را مطرح میکند که در جوامع پیش و در حال گذار موجب خشونت و در نهایت تروریسم میشود. (پیوزی، ۱۳۷۹)
از نگاه هابرماسی، سرشت همه جایی و همه شمول رسانهها، هیچ راهی برای شکل گیری و بالیدن تفکر انتقادی یا کنش انتقادی برای افراد باز نمی گذارد. وقتی قدرت برخورد انتقادی و سازنده ی افراد با دانش و اطلاعاتی که از بالا دریافت می کنند به یغما می رود، آنان به صورتی منفعل و منزوی در زیستجهان به سر میبرند و روال ها مکرر روزمره را بدون تفکر می پذیرند و آن را صرفا ً طبیعتی ثانوی به شمار می آورند.
برنارد ویلیامز: پژوهشهای ارزنده در باره رواداری
برنارد ویلیامز (Bernard Williams ٢۰۰۳ - ۱٩٢٩) فلیسوف انگلیسی پژوهشهای ارزنده در باره رواداری انجام داد.(1996 & 1999(Williams,
مارتین لوتر کینگ: مبارز سازشناپذیر حقوق مدنی شهروندان
مارتین لوتر کینگ جونیور (Martin Luther King, Jr. ۱۹۶۸ - ۱۹۲۹) رهبر سیاهپوست جنبش حقوق مدنی ایالات متحده آمریکا بود.
درپی بازداشت رزا پارکس (Rosa Parks)، زن سیاهپوستی که با بلند نشدن از روی صندلی یک اتوبوس عمومی برای یک سفیدپوست زندانی شد، کینگ جوان رهبری جنبش تحریم سیاهپوستان را برعهده گرفت و بهعنوان یک فعال مبارزه با تبعیض نژادی در سرتاسر ایالات متحده آمریکا شهرت یافت.
مارتین لوتر کینگ در سال ۱۹۶۴ بهعنوان جوانترین فرد جایزه صلح نوبل را دریافت کرد. اوج فعالیتهای مبارزاتی مارتین لوتر کینگ در دههٔ ۱۹۶۰ و برای تصویب قانون حقوق مدنی بود. وی در سال ۱۹۶۳ در گردهمایی بزرگ طرفداران تساوی حقوق سیاهان که دربرابر بنای یادبود آبراهام لینکلن در واشنگتن دیسی برگزار شد، معروفترین سخنرانی خود را بهنام «رویایی دارم» (I Have a Dream) انجام داد که از مهمترین سخنرانیها در تاریخ آمریکا بهشمار میآید. او در این سخنرانی، که در آن عبارت «رویایی دارم» تکرار میشد، درباره آرزوی خود سخن گفت و ابراز امیدواری کرد که زمانی آمریکا طبق مرام و آرمان خویش زندگی کند و تحقق مساوات و برابری ذاتی انسانها را به چشم ببیند. سخنرانی انجام شده در پارک ملی واشنگتن دی سی:
از اینکه امروز در تظاهراتی کنار شما هستم که روزی در تاریخ ملت ما به عنوان بزرگترین رخداد در راستای آزادی به ثبت خواهد رسید، خوشحالم.
یکصد سال پیش، یک شهروند بزرگ آمریکایی که ما امروز زیر سایهی نمادین او ایستادهایم، اعلامیهی آزادی بردگان را امضا کرد. این فرمان پربار، همچون فانوس دریایی، امیدی در دل میلیونها بردهی سیاهپوست افکند که در آتش بیامان بیداد میسوختند. سپیدهی مسرتبخشی بود که پایان شب بلند بردگیشان را نوید میداد.
امروز، یکصد سال از آن روز میگذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنهی بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیرهی دورافتادهی فقر به سر میبرند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعهی آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان مییابند.
ما امروز در اینجا گرد آمدهایم تا این اوضاع شرمآور را برملا کنیم. به یک معنا، ما در پایتخت کشور گرد آمدهایم تا «چک» مواعید خود را وصول کنیم. با نگارش متن مهم قانون اساسی و اعلامیهی استقلال، سازندگان جمهوری ما تعهدنامهای را امضا کردند که هر آمریکایی وارث آن است. این سند تعهد کرده است که حق جداییناپذیر همهی انسانها - آری، سیاهپوستان و سفیدپوستان هردو - برای زندگی، آزادی و شادمانی تضمین شود.
امروز این دیگر عیان است که آمریکا در پیوند با شهروندان رنگین پوستش در انجام این تعهدنامه کوتاهی کرده است و به جای احترام به این پیمان مقدس، به سیاهپوستان «چک» بیپشتوانهای داده؛ چکی که با عبارت «موجودی کافی نیست» برگشت خورده است.
ما نمیتوانیم بپذیریم که «بانک عدالت» ورشکسته شده باشد. ما نمیتوانیم بپذیریم که موجودی خزاین بزرگ «فرصت» در این کشور ناکافی باشد. از اینرو ما آمدهایم تا این چک را نقد کنیم، چکی که با ارایهی آن میتوانیم صاحب آزادی و امنیت و عدالت شویم. ما همچنین به این مکان مقدس آمدهایم تا شدت اضطرار موقعیت کنونی را به آمریکا خاطرنشان سازیم. امروز زمان آن نیست که وقت خود را صرف اقدامات تجملی مانند خونسردی یا تزریق داروی مسکٌن پیشرفت تدریجی کنیم. وقت آن رسیده است که وعدههای واقعی دموکراسی بدهیم. وقت برخاستن از تاریکی و گودال مهلک جدایی نژادی و گذار به جادهی روشن عدالت نژادی فرا رسیده است. امروز روز رهایی کشور از ریگهای روان بیعدالتی نژادی و کشاندن آن به زمین استوار برادری است. امروز وقت تحقق بخشیدن به عدالت برای همهی فرزندان خداست.
بیاعتنایی به موقعیت اضطراری کنونی برای کشور مصیبت به همراه خواهد آورد. تابستان سوزان ناخشنودی مشروع سیاهپوستان به پایان نخواهد آمد، مگر اینکه پاییز روحبخش آزادی و برابری جای آن را بگیرد. هزار و نهصد وشصت و سه، پایان نه، بلکه آغازی است. اگر کشور به روال معمول خود بازگردد، آنهایی که میپنداشتند «سیاهپوستان لازم بود عقدههای خود را خالی کنند و حالا دیگر خرسند شدهاند»، با ضربت خشنی بیدار خواهند شد. مادامی که حقوق شهروندی سیاهپوستان به آنها داده نشود، آمریکا به آسایش و آرامش دست نخواهد یافت. تا زمانی که آفتاب عدالت برندمد، گردبادهای خیزش همچنان پایههای کشورمان را خواهند لرزاند. اما سخنی هست که باید به مردم خودم که در آستانهی گرم ورود به کاخ عدالت ایستادهاند، بگویم.: در روند بهدست آوردن جایگاه مشروع خود نباید مرتکب کارهای نادرست شویم. بیایید تشنگیمان را برای آزادی، با نوشیدن جام تلخی و دشمنی رفع نکنیم. ما باید همواره مبارزات خود را در کمال عزت و انضباط به پیش بریم.
نگذاریم اعتراض خلاق ما به مرتبهی نازل خشونتهای جسمانی سقوط کند. همواره تلاش کنیم در بلندیهای باشکوه، زور بدنی را با توان روحانی پاسخ گوییم. منازعهجویی شگفت انگیز تازهای که جوامع سیاهپوست را فرا گرفته نباید ما را به بی اعتمادی نسبت به تمام مردم سفیدپوست رهنمون شود، زیرا بسیاری از برادران سفیدپوست ما، همانگونه که حضورشان امروز در اینجا شاهد این مدعاست، دریافتهاند که سرنوشتشان با سرنوشت ما گره خورده است. آنها دریافتهاند که آزادیشان به گونه پیچیدهای با آزادی ما بستگی دارد. ما نمیتوانیم این راه را بهتنهایی بپیماییم.
همچنانکه در این راه گام برمیداریم، باید عهد کنیم که همواره پیش خواهیم رفت. ما نمیتوانیم به عقب بازگردیم. برخیها، از هواخواهان حقوق مدنی میپرسند، «کی راضی خواهید شد؟» ما تا روزی که سیاهپوستان قربانی وحشت غیرقابل بیان بیرحمی پلیساند نمیتوانیم راضی شویم. تا روزی که تنهای خسته از سفر ما نتوانند بستری در مسافرخانههای شاهراهها و هتلهای شهرها پیدا کنند، نمیتوانیم راضی باشیم. تا روزی که تحرک اصلی ما فقط از محلههای اقلیتنشین کوچکتر به محلههای اقلیتنشین بزرگتر است نمیتوانیم راضی باشیم. تا روزی که شخصیت و احترام فرزندان ما بسادگی با تابلوهای «ویژهی سفیدپوستان» زایل میشود، نمیتوانیم راضی باشیم. تا روزی که سیاهپوستان میسی سی پی حق رای ندارند و سیاهپوستان نیویورک برآنند که چیزی ندارند که به آن رای دهند، نمیتوانیم راضی باشیم. نه! نه، ما راضی نیستیم و راضی نخواهیم شد مگر آنکه عدالت مانند آبشار، و راستکاری چون رودی پرخروش جاری شوند. می دانم که برخی از شما به دلیل مصیبتها و رنجهای سختی که تحمل کردهاید به اینجا آمدهاید. برخی از شما از سلولهای تنگ زندان به اینجا آمدهاید. برخی از شما از جاهایی آمدهاید که در راه آزادیطلبی خود، ناگزیر با توفانهای آزار و خشونت پلیس روبرو شدهاید. شما کهنه سربازان رنجها و محنتهای خلاقانه هستید.
با ایمان به کار خود ادامه دهید که رنج و عذاب ناخواسته موجب رستگاری است.
به میسی سی پی برگردید، به آلاباما برگردید، به کارولینای جنوبی برگردید، به جورجیا برگردید، به لوئیزیانا برگردید، به محلههای خود در شهرهای شمالی کشور برگردید و مطمئن باشید که این وضعیت میتواند دگرگون شود و دگرگون هم خواهد شد.
نگذاریم در درهی ناامیدی غوطهور شویم. خطاب من امروز با شماست، دوستان من، اگرچه با دشواریهای امروز و فردا رودررو هستیم، اما من هنوز هم رویایی دارم. این رویا، رویایی است که ریشههای ژرفی در «رویای آمریکا» دارد.
رویای من اینست که روزی این کشور بهپا میخیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان میبخشد: «ما این حقیقت را که همه انسانها برابر خلق شدهاند آشکار و بدیهی میدانیم.»
رویای من اینست که روزی فرزندان بردههای پیشین و فرزندان بردهداران پیشین بر فراز تپههای سرخ جورجیا کنار هم سر میز برادری خواهند نشست.
رویای من اینست که سرانجام روزی ایالتی مانند میسی سی پی، ایالتی که در آتش بیدادگری میسوزد، در آتش تعدی میسوزد، به واحهی آزادی و عدالت بدل خواهد شد.
رویای من اینست که چهار فرزند کوچکم روزی در کشوری زندگی خواهند کرد که آنها را نه به سبب رنگ پوست، که با درونمایهی شخصیتشان داوری خواهند کرد.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که روزی در آلاباما، با آن نژادپرستان وحشیاش، با فرماندارش که از گالهی دهانش، عدم پذیرش مداخله در قوانین فرومیچکد، آری روزی در همین آلاباما، پسرها و دخترهای کوچک سیاهپوست خواهند توانست چون خواهران و برادرانی دست در دست پسرها و دخترهای کوچک سفیدپوست بگذارند.
من امروز رویایی دارم!
رویای من اینست که سرانجام روزی درهها بالا خواهند آمد و تپهها و کوهها پایین خواهند رفت، ناهمواریها هموار خواهند شد و ناراستیها راست؛ جلال خداوند آشکار خواهد شد و همه ابنای بشر با هم به تماشای آن خواهند نشست.
این امید ماست. این باوری است که با خود به جنوب میبرم. با این باور ما خواهیم توانست از کوههای ناامیدی سنگ امید بتراشیم. با این باور خواهیم توانست هیاهوی ناسازگاری کشورمان را به همنوایی زیبایی از برادری بدل کنیم. با این باور خواهیم توانست با هم کار کنیم، با هم دعا کنیم، با هم مبارزه کنیم، با هم به زندان رویم، با هم از آزادی دفاع کنیم، مطمئن از اینکه سرانجام روز آزادی مان فراخواهد رسید.
روزی که همه فرزندان خدا خواهند توانست سرود آزادی را با مفهومی نو بخوانند. «ای کشور من، ای سرزمین زیبای آزادی، برای توست که میخوانم. سرزمینی که پدران من در آن در گذشتند، سرزمین فخر زائران، بگذار از هر گوشهی کوهساران زنگ آزادی به صدا درآید.»
اما اگر قرار است آمریکا به کشوری بزرگ تبدیل شود، این باید به حقیقت بپیوندد. پس بگذارید زنگ آزادی از فراز تپههای شگرف نیوهمشایر به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از کوههای بلند نیویورک به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از بلندیهای الگینی پنسیلوانیا به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از فراز قلههای پر برف کوههای راکی کلرادو به صدا درآید. بگذارید زنگ آزادی از شیبهای پرکرشمه کالیفرنیا به صدا درآید.
نه تنها اینها؛ بگذارید زنگ آزادی از بلندیهای «استون جرجیا» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از کوه «لوکاوت تنسی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی از هر تپه و خاکریز - از هر کوهسار «میسی سی پی» به صدا درآید.
بگذارید زنگ آزادی به صدا درآید. و زمانی که چنین شد، زمانی که گذاشتیم زنگ آزادی به صدا درآید - آنگاه که گذاشتیم زنگ آزادی از هر روستا و هر دهکده، از هر ایالت و هر شهر به صدا درآید، خواهیم توانست رسیدن آن روزی را جلو بیاندازیم که در آن روز همه فرزندان خدا - سیاه و سفید، یهودی و غیریهودی، پروتستان و کاتولیک - خواهند توانست دست در دست هم بگذارند و آن سرود قدسی قدیمی سیاهان را سردهند:
«سرانجام آزادیم! سرانجام آزادیم! سپاس خداوند متعال را، سرانجام آزادیم!»
متن سخنرانی مارتین لوتر کینگ را می توانید از پیوند زیر گوش کنید:
هارولد پینتر: افشاگر رژیمهایی که قدرت آنها بر کشتار و خونریزی استوار است
هارولد پینتر (Harold Pinter ۲۰۰۸ - ۱۹۳۰) نویسنده، نمایشنامهنویس، بازیگر، کارگردان و فعال سیاسی انگلیسی و منتقد صریح سیاست خارجی آمریکا و انگلیس و مخالف سرسخت جنگ عراق سخنرانی جایزه نوبل خود را با عنوان «هنر، حقیقت، سیاست» که ضبط کرد و به آکادمی سوئد فرستاد را این طور شروع میکند:
«در سال ۱۹۵۸ نوشتم:«تشخیص بین اینکه چه چیز واقعی و چه چیز غیرواقعی است سخت نیست، همینطور بین چیزی که درست است و چیزی که غلط است. لازم نیست چیزی درست باشد یا غلط، میتواند هم درست باشد هم غلط. اعتقاد دارم که این تأکیدها هنوز هم در کشف واقعیت از طریق هنر، کاربرد دارد. بنابراین به عنوان یک نویسنده از این تأکیدها حمایت میکنم ولی به عنوان یک شهروند باید بپرسم:«درست چیست؟ غلط چیست؟» «دولتمردان آمریکا باید چند نفر را بکشند تا به عنوان جنایتکار جنگی و قاتل شناخته شوند؟ صد هزار؟ ما برای ملت عراق شکنجه آوردیم، بمب آوردیم، کشتار بی هدف و بی دلیل آوردیم، بدبختی و مرگ را آوردیم، و با این همه ادعا می کنیم برای ملت های خاورمیانه آزادی و دموکراسی را آوردیم»
پنج نمایشنامهای که خمیرمایه "صداها" را ساختهاند، درونمایه سیاسی دارند و از دغدغههای ذهنی او خبر میدهند. مضمون محوری آنها افشای دستگاه سرکوب و اختناق است. هر نمایشنامه برشی است از ددمنشی رژیمهای خوکامه در سراسر جهان، در گذشته و حال.
پینتر "صداها" را مانند اثر جاودانی دانته، سفری به عالم دوزخ دانسته بود: "جهنمی که امروز همه با هم وارد آن شدهایم." سندی افشاگر از رفتار آشنای رژیمهایی که قدرت آنها بر کشتار و خونریزی شکل گرفته است. حاکمانی که مردم را از ابتداییترین حقوقشان محروم میکنند و کمترین اعتراض آنها را با شکنجه و کشتار جواب میدهند.
در سال ۱۹۸۵ به همراه آرتور میلر نویسنده آمریکایی به ترکیه رفت، با نویسندگان تحت تعقیب به گفتگو نشست و از حقوق کردها دفاع کرد. در اوایل دهه ۱۹۹۰ به بمباران صربستان توسط نیروهای ناتو و به حمله به افغانستان توسط نیروی هوایی آمریکا اعتراض کرد.
پینتر در سال ۲۰۰۳ با مجموعهای شعر "لشکرکشی به عراق" را محکوم کرد. جنگ را تبهکاری شیک و مدرنی دانست که امروزه دولتمردان ریاکار به نام "دفاع از دموکراسی و حقوق بشر" مرتکب میشوند. او "سوءاستفاده از زبان و هتکحرمت از واژهها" را جنایتی تازه علیه تمدن خواند. در چند اکسیون اعتراضآمیز، جورج بوش رئیس جمهور ایالات متحده را "جنایتکار" و تونی بلر نخست وزیر وقت بریتانیا را شریک جرم او دانست.
اسلاومیر مروژک: ریشخند سازوکار مخوف و خطرناک نظام تمامیتخواه
اسلاومیر مروژک (Sławomir Mrożek ۲۰۱۳ - ۱۹۳۰) نمایشنامهنویس و نویسنده لهستانی است که در جریان انقلاب ۱۹۶۸ چکسلواکی معروف به بهار پراگ از حامیان این انقلاب بود و به مخالفت علنی از شوروی و حکومتهای کمونیستی اروپای شرقی پرداخت و به همین دلیل مجبور به مهاجرت به فرانسه شد. مرژوک در آثار خود واقعیت اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم را با سلاح هجو و تمسخر به باد حمله گرفت و موضوعات تخیلی را با واقعیتهای سیاسی و تاریخی ترکیب کرده و نوعی طنز سیاه را پدید آورد که در اروپای شرقی طرفداران زیادی دارد.
مروژک در تئاتر مدرن قرن بیستم استاد بیرقیب "گروتسک سیاسی" است. تئاتر او با نمایش موقعیتهایی روشن و ساده، هم سازوکار مخوف و خطرناک نظام تمامیتخواه را نشان میدهد و هم سرشت نامعقول و مسخره آن را.
مروژک در سال ۱۹۵۸ با ارائه نمایشنامه تمثیلی و هجوآمیز "پلیس" اثری ارائه کرد که بعدها سبک و اسلوب یگانه او شناخته شد. او در این نمایشنامه با خلق موقعیتهای غیرعادی و خندهدار، به هجو نهادهایی پرداخت که با ادعای خدمت به شهروندان پدید آمدهاند، اما در عمل هم مایه عذاب دیگران میشوند و هم خود را به دردسر میاندازند.
مروژک در سال ۱۹۶۴ نمایشنامه "تانگو" را منتشر کرد، که مشهورترین و شاید بزرگترین نمایشنامه اوست و "تمثییلی از انقلاب" خوانده شده است. درونمایه اثر طغیان نسل جوان بر هنجارها و سنتهای نسل گذشته است. "تانگو" را در عین حال کاوشی در توهم آزادی در جوامع مدرن دانستهاند، که چه بسا با پرخاشگری و خشونت همراه میشود.
مروژک با سری نمایشنامههای کوتاهی که در دهه ۱۹۶۰ منتشر کرد، به عنوان هجوسرای رژیمهای خودکامه شناخته شد. درام او پیامی ساده دارد: فرد خودکامه در اصل آدمی معمولی و از جنس انسانهای عادی است؛ نه قدرتها، بلکه این ضعفهای انسانی است، که از این فرد عادی، یک "جانور" میسازد. او از دیگران اندکی زرنگ تر، شیادتر و احمقتر است، پس نباید از دست او عصبانی شد، بلکه باید به سادگی به او خندید. البته شکی نیست که دیکتاتور بیرحم و خطرناک است، اما از قربانیان هم جز تحمل آنها کاری ساخته نیست.
در کارهای مروژک برداشتی تازه از میهن و زادوبوم دیده میشود. این نویسنده خود را به هیچ سرزمینی وابسته نمیدانست و بیشتر عمر خود را در مهاجرت زیست. هیچ یک از آثار او به قلمرو جغرافیایی یا اقلیم سیاسی خاصی تعلق ندارند.
رونالد دورکین: تضمین حقوق افراد محور عدالت
رونالد دورکین (Ronald Dworkin زاده ١٩٣١) فیلسوف امریکائی با نظریههای خود، فلسفه حقوق و مقولههای حقوق و اخلاق را به چالش میکشد. تا قبل از دورکین، دو رویكرد «حقوق طبیعی» و «اثباتگرایی حقوقی» مطرح بود. مكتب هرمنیوتیك رویكرد سوم، یعنی «رویكرد تفسیری» را معرفیکرد. رونالد دوركین در هر دو زمینه فلسفه و حقوق تحصیل، تحقیق و تألیف دارد و از بنیانگذاران هرمنیوتیك حقوقی یا رویكرد تفسیری به شمار میآید.
فیلسوفان حقوق از سه دیدگاه در باره ارتباط میان حقیقت حقوقی و حقیقت اخلاقی یعنی میان حقوق «آن گونه كه هست» و «آن گونه كه باید باشد» سخن به میان آوردهاند:
دیدگاه اثباتگرایی حقوقی اصرار میورزد كه «استدلال حقوقی» تمامن با واقعیت بیرونی ارتباط دارد. از این رو برای تعیین این كه چه چیزی قانون است، «صرفاً» بایستی ببینیم چه چیزی از طرف مقامات، قانون اعلام شده است. مقامات مزبور آنانی هستند كه در چشم مردم به طور مشروع صاحب اقتدار لازم برای چنان اعلامی شدهاند. همچنین میتوان به واقعیتهای تاریخی از جنس یاد شده مراجعه كرد، به این معنا كه ببینیم در گذشته صاحبان مشروع قدرت چه چیزی را قانون اعلام كردهاند. دیدگاه نخست هیچ چیز دیگری را برای تشخیص «قانون» لازم نمیداند. طبق این نظر اگر چه باورهای اخلاقی رایج در یك جامعه به احتمال بسیار زیاد بر فرایند قانونگذاری تأثیر گذارندهاند ولی رابطه ضروری میان حقایق حقوقی و اخلاقی وجود ندارد. همینطور ملاحظات انتزاعی اخلاقی در تعیین این كه حقوق «چیست»، هیچ نقشی بازی نمیكنند.
بر اساس دیدگاه دوم كه یك قرائت از نظریه معروف حقوق طبیعی است، استدلال حقوقی عیناً همان استدلال اخلاقی خواهد بود. تا آنجا كه، دست كم در امور بنیادین تنها قانون واقعی در هر جامعههای قانون اخلاقی است و اگر قانونگذار قانونی را برخلاف قانون اخلاقی مزبور برگزیند، آن قانون از اعتبار ساقط است. مطابق این دیدگاه، سیستم ادعایی حقوقی یك نظام دیكتاتوری مانند آلمان نازی، اصلاً حقوقی نیست.
در دیدگاه سوم و از نظر دورکین، استدلال حقوقی به جای آن كه صرفن به توصیف یا قضاوت در باره تاریخ حقوق بنشیند، آن را «تفسیر» میكند. این دیدگاه به دنبال گونهای از صورتبندی دوباره آرای حقوقی گذشته است كه با واقعیات تاریخ حقوق بیشترین «سازگاری منطقی» را داشته و از بالاترین «جذابیت اخلاقی» برخوردار باشد. واقعیات تاریخی مزبور عبارتند از قوانین مصوب قانونگذاران گذشته، احكام قطعی صادر شده توسط دادرسان پیشین و سنتهای اخلاقی و سیاسی جامعه. حال اگر استدلال حقوقی را بدین گونه «تفسیری» بدانیم، این استدلال صرفاً یك تفحص تاریخی و یا یك تحلیل انتزاعی در باره این كه چه قواعد یا اصولی متناسب با یك ایدهآل عادلانه هستند، نبوده بلكه تركیبی از هر دو را در بر دارد.
بی طرفی اخلاقی حکومت
بخش عمده از نظریه پردازیهای دورکین مربوط به مفهوم حق و ارتباط بین مردم و حکومت درباره این مفهوم است. به نظر او، حکومت باید در خصوص آنچه می توان راجع به زندگی خوب گفت یا آنچه به زندگی ارزش میبخشد، بی طرف باشد. از آنجا که شهروندان جامعه در برداشت هایشان از آنچه زندگی را ارزشمند می سازد متفاوتند، اگر یک برداشت را بر بقیه ترجیح دهد با آنها برابر رفتار نکرده است؛ خواه به دلیل آن باشد که نهادهای حکومتی آن برداشت را ذاتن مرجح می دانند خواه شمار بیشتری یا گروه های قدرتمند جامعه چنین باوری دارند.
دورکین در پی ترسیم نظریه عدالتی اساسا حقمدار است. نقطه محوری در اندیشه دورکین حقمدارانه بودن تحلیلهای اوست. از دید دورکین تضمین حقوق افراد نقطه محوری عدالت و تضمین عادلانه بودن و در نتیجه اخلاقی بودن سیستم است. به دیگر سخن تضمین حقوق بنیادین بشر، شرط اصلی تحقق عدالت در جامعه است. آموزه اصلی در اندیشه او این است که تمام افراد جامعه از حقوق بنیادین برابر برخوردارند. تا زمانی که نظام حقوقی در پی تحقق این آموزه اخلاقی است، جهتگیری آن جهت گیری عادلانه است. در اندیشه اخلاقی دورکین، حقها به عنوان برگ برنده ایفای نقش میکنند و در ارزیابیهای اخلاقی حرف آخر را می زنند.
در بیان اجمالی نظریات اخلاقی حق مدار، تاثیر این رویکرد اخلاقی بر نظامهای حقوقی، محوریت حقوق بنیادین بشر، در جهت گیریهای حقوقی است. بنابراین تمام شعبه های حقوق اعم از حقوق مدنی، جزا، بینالملل، اداری و اساسی و... همه باید به سمت تضمین و حمایت از حقوق بنیادین بشر، جهت گیری نمایند. هدف و غایت نظام حقوقی باید تحقق عدالت باشد. عدالت در رویکرد اخلاقی حق مدار در نهایت، در تضمین حقوق بنیادین بشر، محقق می شود. اسناد حقوق بشری، مقررات حقوقی، آراء قضایی همه و همه در واقع متاثر از حقهای اخلاقی انسان خواهد بود.
حق چون برگ برنده
دورکین در مقالهای با عنوان «حق چون برگ برنده» (Rights as trumps) بهترین معناى حق را برگى برنده می داند که در برابر دلایل موجه تصمیمات سیاسى بگیریم و بطور كلى به دنبال منافع جامعه هستند. دورکین حقهاى بنیادین را، به منزله برگهاى برندهاى دانسته كه حكومت نمىتواند به سادگى و تحت عنوان مصلحت جمعى آنها را كنار بزند.
بهترین معناى حقوق (Rights) این است كه آنها را برگهاى برنده، در برابر توجیهات مبنایى تصمیمات سیاسى كه هدف را براى جامعه بطور كلى بیان مىكنند، بگیریم. اگر كسى حق انتشار یك نشریه را داشته باشد، بدین معناست كه به هیچ دلیلى درست نیست كه مقامات در جهت نقض آن حق رفتار كنند، حتى اگر بر این باور باشند كه با نقض حق مزبور وضع جامعه بطور كلى بهتر مىشود.
البته نظریههاى بسیار گوناگونى درباره این كه چه چیزى به نفع كل جامعه است وجود دارند، یعنى نظریههاى گوناگون درباره این كه هدف عمل سیاسى چه باید باشد. یك نظریه برجسته نظریه سود - انگارى (Utilitarianism) در شكلهاى آشناى آن است كه فرض مىگیرد هنگامى جامعه در وضع بهترى قرار دارد كه اعضاى آن جامعه بطور میانگین خوشبختتر باشند یا بیشتر ترجیحهایشان را برآورده سازند. البته نظریههاى گوناگون دیگرى درباره هدف راستین سیاست وجود دارند. تا حدى استدلال به نفع یك حق سیاسى باید بدین بستگى داشته باشد كه كدام یك از آن نظریهها درباره اهداف مطلوب پذیرفته شده است، بدین معنا كه استدلال مزبور باید به این بستگى داشته باشد كه حق یاد شده، مىخواهد بر كدام توجیه، مبنایى كلى براى تصمیمات سیاسى حاكم شود. در بحث زیر این را فرض مىگیرم كه توجیه مبنایى مورد توجه ما شكلى از سود انگارى است كه برآورده ساختن شمار هر چه بیشتر اهداف مردم در زندگى شان را به عنوان هدف سیاستبرگزیده است. فكر مىكنم كه نظریه مزبور هنوز پرنفوذترین توجیه مبنایى است، دست كم به شكل غیر رسمى كه در حال حاضر در سیاست دموكراسیهاى غربى حضور دارد.
بنابراین فرض كنید مىپذیریم كه یك تصمیم سیاسى در صورتى موجه است كه قول بدهد شهروندان را خوشبختتر سازد یا در مقایسه با هر تصمیم دیگرى شمار بیشترى از ترجیحهاى آنان را، بطور میانگین، عملى سازد. فرض كنید مىپنداریم كه تصمیم به جلوگیرى كامل از انتشار یك نشریه در واقع معیار یاد شده را تامین مىكند، چرا كه خواستها و ترجیحهاى اكثریت، شامل ترجیحهاى آنان درباره این كه چگونه دیگران باید زندگى خود را هدایت كنند، سنگینتر از خواستها و ترجیحهاى ناشرین و خوانندگان آن نشریه است.
حق برابری و رفاه اجتماعی
برابری یعنی آزادی از تبعیض غیرمنصفانه و رفتار برابر در مقابل قانون و بر اساس قانون. بررسی تأثیر متقابل «حقوق» و ضمانتهای رفاه اجتماعی تصدیق میكند كه برابری در جامعهای به منصه ظهور میرسد كه به عدالت اجتماعی، دموكراسی و كرامت انسانی متعهد است. همچنین این جامعه نیازمند حركت از ضمانتهای شكلی به سمت مفهوم ماهوی برابری است. توجیه اصلی گسترش بسیاری از فعالیتهای رفاهی دولت، تعقیب اهداف برابر و مساوات بوده است كه بنابر آن میتوان از طریق هزینههای عمومی در خدمات اجتماعی به نوعی از برابری دست یافت.
در این زمینه دوركین دو گونه حق را برمیشمارد؛ اول حقهایی است كه تمامی افراد باید به طور مساوی از آن برخوردار شوند مانند آزادی بیان، دوم حقهایی است كه باید در مورد آنها با شهروندان به طور مساوی برخورد كرد یعنی شهروندان برابر در نظر گرفته میشوند، اما بنابر ماهیت این حقها میتوان رفتار نابرابر با افراد داشت كه حقهای رفاهی در این مقوله میگنجند.
با این توجیه به نظر میرسد كه مشكل باز توزیع ثروت و امكانات در دولت رفاه حل میشود. مساله باز توزیع را میتوان در پیوندی تنگاتنگ با «تبعیض معكوس» كه به معنای تبعیضی كه در نتیجه سیاستهای حمایتی از اقلیتها علیه اعضای گروه اكثریت اعمال میشود یا «تبعیض مثبت» یعنی خط مشی اعمال تبعیض سازنده به نفع گروههای اقلیت كه سالیان متمادی از تبعیض منفی در رنج بودهاند نیز دانست.
پرسشهایی پیرامون نافرمانی مدنی
دورکین جمله معروفی دارد:« قانون بودن یك چیز است و خوب و بد بودن آن چیز دیگر (یعنی نمی توان گفت قانون بد، قانون نیست)». با این دیدگاه وی به مواجهه قانون و مردم میپردازد و در این زمینه سه مثال و پرسش طرح میکند:
۱- فرض کنید قانونی تصویب شود که پناه دادن به بردگان فراری را جرم بداند. در این صورت، باید با این قانون، چگونه برخورد نمود؟ اگر بردهای که به دنبال آزادی طبیعی خویش به فرار دست زده است به فردی پناه ببرد، آیا این شخص با پشتوانه همین قانون موظف است برده را به مرجع قانونی بازگرداند؟ و یا نه باید از انجام این کار سر باز زند و یاریرسان آزادیش شود؟
۲- سیاهانی که به دلیل رنگ پوست از نابرابری و تبعیضهای حقوقی رنج میبرند در برابر این قانونها، چگونه باید برخورد نمایند؟ و یا شهروندان آمریکایی که به جنگ آمریکا و ویتنام اعتراض دارند، چه باید بکنند؟ آیا در زمان جنگ مجاز به قانون شکنی می باشند؟
۳- آیا مردم مخالف برپایی و استقرار موشکهای آمریکایی در اروپا که میاندیشند این کار بسیار نابخردانه و خطرناک است و به زیان صلح و آرامش در اروپا تمام خواهد شد، حق قانونشکنی دارند؟
درباره سه پرسش بالا که در جستار «نافرمانی مدنی» جای میگیرند، دورکین مثال نخست را نمونهای از نافرمانی «اخلاق بنیاد» میداند. آسانتر این که وی معتقد است در این نمونه، قانون انجام کاری خلاف وجدان بشری و غیراخلاقی را خواستار است. دراین سان، دورکین قانون شکنی را روا می داند.
درباره مثال دوم، سخن از نافرمانی «عدالت بنیاد» به میان میآید. دراین جا قانون در پی نقض امری عادلانه بر آمده است ونه دستوری اخلاقی. پیداست که این دو از یک گوهر نیست. دراین صورت اشخاص باید تمامی راههای عادی سیاسی را برای تغییر برنامه های مورد اعتراضشان، از راههای قانونی طی کنند. آنان نباید تا زمانی که این راههای عادی سیاسی امید موفقیت را از بین نبرده اند، دست به قانونشکنی بزنند. همچنین باید در این باره از دو نوع راهبرد ترغیبی و غیرترغیبی کمک گرفت. در راهبرد ترغیبی اصل و اساس گفتگو با طرف دیگر است تا او را ناگزیر به شنیدن سخنان و استدلال های خویش و درنهایت دگرگونی برنامه غیرعادلانه نمود. اما در گام بعدی، اگر راهبرد ترغیبی دستاوردی نداشت و کامیاب نبود باید از راهبرد غیرترغیبی، با بالا بردن هزینه اجرای قانون و پدید آوردن دردسر در پی اعتراض برآمد.
درباره مثال سوم که دورکین آن را نافرمانی «سیاست بنیاد» میداند تنها راهبرد ترغیبی را سفارش میکند. به دیگر سخن، چنانچه به سیاستی اعتراض شود که نابخردانه می نماید، معترضان به هیچسان، از راهبرد غیرترغیبی نباید بهره بگیرند و قانون را نقض کنند. اعتراض تنها باید در چارچوب قانون پیگیری شود.
مایکل والزر: رواداری مسئله بزرگ دوران
مایکل والزر (Michael Walzer زاده ۱٩۳۵) فلیسوف امریکائی به بسیاری از مسائل بزرگ دوران مثل رواداری، جنگها، تبعیضنژادی می پردازد.
والزر در کتاب «درباره رواداری» نمونههای مختلف و رویکردها گوناگون به رواداری را شرح می دهد. او از راواداری در دوران باستان رواداری در امپراتوری چند ملیتی رم، در دوران معاصر جامعه بینالمللی، مثل سوئیس، جامعه ملی مثل فرانسه، جوامع مهاجر مثل ایالات متحده بحث می کند. (1997(Walzer,
شیموس هینی: در آرزوی روزی که امید با تاریخ هم قافیه شود
شیموس هینی (Seamus Heaney ۲۰۱۳ - ۱۹۳۹) شاعر و نویسنده معروف اهل کشور ایرلند شمالی و برنده جایزه نوبل ادبیات توجه به اسطورههای کهن و کشاندن آنها به شکلی به دنیای جدید و دگرگون کردن آنها و همچنین توجه به زبان امروز انگلیسی از ویژگیهای شعر اوست.
شعر هینی شعری ساده، صمیمانه و مهربان است و فراتر از مرزهای بومی، در دورترین اقلیمها نیز به دل مینشیند. کلام او به گونهای شگرف حال و هوایی "خاکی" و روستایی دارد، شاید بدان جهت که هینی خود روستازاده بود و پدرانش پشت در پشت، کشتگر بودند، برادران و خواهران پرشمارش نیز.
هینی در سال ۱۹۳۹ در ایرلند شمالی در روستایی در نزدیکی بلفاست به دنیا آمد. برخلاف سنت خانوادگی، به شهر رفت، معلمی پیشه کرد و چنان که خود در شعری گفته است، به جای "بیلی که زمین شخم میزند" قلم به دست گرفت تا اندیشه و احساس آدمیان را زیر و رو کند. اما باز در شعر او پیوسته بوی خاک و علفزار به مشام میرسد.
گذران پرتپش روستا، حس رشد و باروری، نفس کشتزارها و مزارع با شعر او عجین است. ایماژها و استعارههای شعر او با شادابی و طراوتی رنگین، یکسره از دل زندگی روستایی، از ژرفای باورها و افسانههای کهن فرا روییده است.
شعر هینی را منتقدان و ادبشناسان از والاترین نمونههای شعر مدرن انگلیسی میدانند، برای او اما مهم آن بود که شعرش بر دل مردم ساده بنشیند، در آنها شور زندگی برانگیزد و شعله امید برفروزد.
شیموس هینی همواره نسبت به تاریخ پررنج و درد دیار خود حساس بود. در هر فرصتی از زندگی نابسامان مردم ایرلند میگفت. در شعر او اگر پیامی باشد این است که به مردم هشدار دهد از کوتهبینی دور شوند، دلهای خود را به هم نزدیک کنند تا زبان یکدیگر را بهتر بفهمند. او در حسرت فرا رسیدن آیندهایست که "امید با تاریخ هم قافیه شود".
شعر "افشاگری"
شیموس هینی به مناسبت دریافت جایزه ادبی نوبل، سخنرانی پرمایه و بلندی ایراد کرد که متن کامل آن را صفدر تقیزاده به فارسی برگردانده است. او در سخنرانی شعری تکاندهنده به عنوان "افشاگری" خواند که تمام شناسههای هنر او در آن بازتاب دارد. متن این شعر در زیر نقل میشود:
اگر میتوانستم سوار بر سنگی آسمانی میآمدم!
در عوض میان برگهای نمدار گام برمیدارم،
میان پوستهها، کرمهای ریختهی پاییزی،
قهرمانی را در ذهن مجسم میکنم
که در باتلاقی
هدیهاش را چونان سنگ قلابی
برای درماندگان پرتاب میکند.
چگونه سروکارم به اینجا کشید؟
من غالبا به توصیههای
دلنشین و رنگارنگ دوستانم میاندیشم
و مغزهای سندانی آنهایی که از من بیزارند.
همچنان که مینشینم و اندوه پرمسئولیتم را
سبک سنگین میکنم.
برای چه؟ برای گوشی شنوا؟ برای مردم؟
برای آن چه پشت سر میگویند؟
باران از میان درختان توسه فرو میبارد
همهمهی خفیف برانگیزندهاش
افولها و فرسایشها را زمزمه میکند
و با این همه، هر قطره یادآور
مطلقهای الماسگونه است.
من نه در بندم، نه خبرچینم،
مهاجری درونیام، آدمی بالغ و موبلند و
باملاحظه؛ یک سرباز چوبیام.
که از کشت و کشتار گروهی گریخته است
واز پوست و تنهی درخت
رنگ و رویی دفاعی میگیرد و هر بادی را
که میوزد احساس میکند.
آنها که با دمیدن این جرقهها
برای گرمایی ناچیز، هشدار
یک بار در همهی عمرشان را، گل تپندهی
ستاره دنبالهدار را از دست دادهاند.
آنتونیو داماسیو: جدا کردن ذهن و جسم، عقلانیت و احساس خطا است.
آنتونیو داماسیو (Antonio Damasio زاده ۱۹۴۴) یکی از برجستهترین متخصصان مغز و اعصاب است که پژوهشهای گستره در باره رابطه احساسات، عواطف و عقلانیت انسان و بنیانهای زیستشناسانه آنها کرد.
او کتابی بهنام «اشتباه دکارت: احساسات، خرد و مغز انسان» (Descartes' Error: Emotion, Reason, and the Human Brain) در نقد دوگانهانگاری (Dualism) دکارت نوشت و در آن استدلال می کند که دوگانهانگاری و جدا کردن ذهن و جسم، عقلانیت و احساس خطا بود. (Damasio, 2005)
جنگافزارهای هستهای: دلهره دائمی بشریت
پروژه ساخت، توسعه و گسترش بمب اتمی (۱٩۴۵ - ۱٩۴۰) نقطه عطفی در تاریخ تکامل دانش محسوب می شود و آغازشیوه پژوهش کلان دانش (Big Science) می باشد. این پروژه نشان داد، دانش دیگر پروژه یک پژوهشگر نیست، اکنون هزاران پژوهشگر به کمک ماشینهای غولآسا برای شناخت پدیدههای طبیعی و اجتماعی همکاری میکنند. پژوهشگر مدرن از جمله به تلسکوپ مرکز پژوهش فیزیک ذرات اروپا (CERN) که شتاببخش آن یک کیلومتر طول دارد، مجهز است.
در جنگافزارهای هستهای از انرژی حاصل از شکافت یا همجوشی هستهای برای تخریب و کشتار استفاده میشود. این سلاحها در طول تاریخ تنها دو بار توسط ایالات متحده آمریکا مورد استفاده قرار گرفت.
اولین تلاشها در جهت ساخت بمب اتمی در آلمان نازی آغاز گشت. در این دوران، شیمیدانی به نام پل هارتک از اساتید دانشگاه هامبورگ به توان بالقوه نیروی اتمی برای کاربردهای نظامی پی برد. وی در ۲۴ فوریه ۱۹۳۹ امکان استفاده از انرژی هستهای به عنوان یک سلاح با توان تخریبی نا محدود را طی نامهای به وزارت جنگ در برلین اطلاع داد. بهدنبال این امر گروهی برای تحقیق در این رابطه تشکیل شد و وارنرهایزنبرگ فیزیکدان برجسته آلمانی به طور غیر رسمی سرپرست تیم تحقیقاتی آلمان برای ساخت بمب هستهای گشت.
در همین زمان، آلبرت انیشتین طی نامه معروف خود به روزولت رئیس جمهور وقت آمریکا خطر دستیابی آلمان نازی به تولید بمب اتمی را گوشزد کرد. متعاقب این اخطار روزولت دستور ایجاد پروژه منهتن با هدف تحقیق در این رابطه و تولید بمب اتمی را با همکاری کشور انگلستان صادر کرد.
پژوهشگران آلمان نازی موفق به تولید بمب اتمی نشدند. اما تیم آمریکایی موفق به ساخت عملی اولین بمب هستهای شد که در ۱۶ ژوئیه ۱۹۴۵ در ناحیهای موسوم به ترینیتی در نیومکزیکو آزمایش شد.
به فاصله کوتاهی در ۶ آگوست ۱۹۴۵، بمب افکن نیروی هوایی آمریکا از پایگاهی در جنوب اقیانوس آرام به پرواز در آمد و در ساعت ۸:۱۵ دقیقه به وقت محلی، بمب موسوم به پسرک (Little Boy) را بر شهر هیروشیما ژاپن منفجر ساخت و بدین ترتیب نام کشور ایالات متحده آمریکا را برای همیشه در تاریخ، به عنوان تنها کشور استفاده کننده از سلاح کشتار جمعی در تاریخ بشریت ثبت نمود.
بمب پسرک که در طراحی آن از ۶۴ کیلوگرم اورانیوم استفاده شده بود، از ارتفاع ۹۶۰۰ متری رها شد و در ارتفاع ۵۸۰ متری سطح زمین با شدتی معادل با انفجار ۱۵ هزار تن ماده منفجره ترینیتروتولوئن (TNT) منفجر شد. مجموع تلفات اولیه و کشته شدگان ناشی از عوارض این انفجار را بالغ بر ۱۴۰۰۰۰ نفر تخمین میزنند. سه روز بعد در ۹ آگوست انفجار بمب مرد چاق (Fat Man) در شهر ناگازاکی ژاپن موجب کشتار ۷۴۰۰۰ نفر انسان دیگر شد. این بمب که از پلوتونیوم به عنوان ماده شکافت پذیر استفاده میکرد، انفجاری به شدت ۲۱ کیلوتن تیانتی ایجاد کرد.
پس از پایان جنگ دوم جهانی دانشمندان در آمریکا به تحقیق در رابطه با تسلیحات هستهای ادامه دادند. شوروی در ۲۹ آگوست ۱۹۴۹ اولین آزمایش اتمی خود را با موفقیت انجام داد. جنگ سرد شروع شد ورقابت تسلیحاتی بین آمریکا و شوروی شدتی بیسابقه یافت.
منطقه انفجار بمبهای هستهای به پنج قسمت تقسیم میشود:
۱- منطقه تبخیر ۲- منطقه تخریب کلی ۳- منطقه آسیب شدید گرمایی ۴- منطقه آسیب شدید انفجاری ۵- منطقه آسیب شدید باد و آتش.
در منطقه تبخیر درجه حرارتی معادل سیصد میلیون درجه سانتیگراد بوجود میآید و هر چیزی، از فلز گرفته تا انسان و حیوان، در این درجه حرارت آتش نمیگیرد بلکه بخار میشود.
آثار زیانبار این انفجار حتی تا شعاع پنجاه کیلومتری وجود دارد و موج انفجار آن که حامل انرژی زیادی است میتواند میلیونها دلار تجهیزات الکترونیکی پیشرفته نظیر ماهوارهها و یا سیستمهای مخابراتی را به چندی آهن پاره تبدیل کند و همه آنها را از کار بیندازد.
اینها همه آثار ظاهری و فوری بمبهای هستهای است . پس از انفجار تا سالهای طولانی تشعشعات زیانبار رادیواکتیو مانع ادامه حیات موجودات زنده در محلهای نزدیک به انفجار میشود.
بان کیمون، دبیرکل سازمان ملل متحد، در شصت و دومین کنفرانس سلاحهای هستهای سازمان ملل در مکزیکو سیتی اعلام کرد که تا تاریخ ۹ سپتامبر ۲۰۰۹ حدود ۲۰۰۰۰ بمب اتمی در جهان ساخته شده است.
کشورهای دارای حق وتو (انگلستان، فرانسه، روسیه، امریکا، چین) به علاوه کشورهای هند، پاکستان، کره شمالی و اسرائیل تا کنون به فناوری این جنگ افزار دست یافتهاند.
ترس بشریت از نیروی ویران کنندهی جنگ افزار هستهای از همان آغاز در جنبش خلع سلاح هستهای تبلور یافت. اینشتین، به همراه آلبرت شوایتزر و برتراند راسل، علیه آزمایش هستهای و بمب اتم مبارزه کردند. اینشتین به عنوان آخرین اقدام عمومی خود، تنها چند روز پیش از مرگ، بیانیه راسل-اینشتین را امضا کرد، که این اقدام وی منجر به برگزاری کنفرانس پوگواش در مورد علوم و امور جهان شد.
مصدومان و بازماندگان انفجار بمب اتمی در هیروشیما انفجار بمب اتمی در هیروشیما با بیش از ۱۶۰ هزار کشته و مجروح در سال ۱۹۴۵
داوید هیید: آیا رواداری تقوا است؟
داوید هیید (David Heyd ۱٩۴۵) پژوهشگر فلسفه سیاسی و اخلاق پژوهشهای گسترده در باره رواداری کرده است. او به ویژه به ارتباط بین رواداری و تقوا و پرهیزکاری پرداخته است. او سعی دارد به این پرسش پاسخ دهد آیا رواداری یک تقوا است و اگر هست چه جور تقوائی است. (Heyd, ۱۹۹۶)
اعلامیه جهانی حقوق بشر
اعلامیه جهانی حقوق بشر (Universal Declaration of Human Rights) در سال ١٩۴۸ مورد تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متحد قرار گرفت و در آن حقوق اقتصادی، فرهنگی و سیاسی هر انسان، به عنوان عضوی از خانواده بشری به تفصیل بیان شده است.
انسان دارای حق است. نفس انسان بودن هر کسی را دارای حقوقی میکند، حقوقی مستقل از تعلق او به فرهنگ و ملتی خاص. این اصول چون پایهای هستند حقوق بشر نامیده میشوند، نه حقوق این بشر یا آن بشر، یعنی نه حقوق ایرانی، عرب یا آلمانی، مسلمان، مسیحی یا یهودی، سیاه، سفید، زرد یا سرخ بلکه حقوق بشر در معنایی مطلق. حقوق بشر، انسان را در برابر افرادی که قصد ظلم یا آسیب رساندن به او را دارند، حفاظت میکند. با پایبندی به حقوق بشر همزیستی انسانها در صلح و آرامش امکان پذیر میشود. اساس اعلامیه حقوق بشر این ایده است که تمامی انسان ها از بدو تولد آزادند و حقوقی برابر دارند.
سازمان ملل متحد پس ازتأسیس خود با نظر به فجایع فاشیسم و جنگ جهانی دوم تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر را در دستور کار خود گذاشت. کمیتهای مرکب از کارشناسان گوناگون به ریاست الئونور روزولت (Eleanor Roosevelt)، سندی را تنظیم کرد که در آن حقوقی را که هر انسان در هر کجای دنیا باید از آن برخوردار باشد، رسماً خطاب به تمامی مردم جهان اعلام میکرد. این سند، اعلامیهی جهانی حقوق بشر سازمان ملل متحد نامیده میشود.
الئونور روزولت دربارهی حقوق بشر گفته است:
«اجرای حقوق بشر از کجا آغاز میشود؟ از مکانهای کوچک نزدیک به خانه. این مکانها آن قدر کوچک هستند که نمیتوان آنها را در نقشهی جهان پیدا کرد. اما همین مکانهای کوچک بخشی از جهانی هستند که متعلق به جهان انسانهاست: محله، مدرسه، دانشگاه، کارخانه و محل کار یا اداره از جمله مکانهایی هستند که هر مرد، زن و کودکی حقوق، فرصتها و ارزش برابر خود را جستوجو میکنند.»
در اینجا به طور خلاصه برخی از مفاد این اعلامیه بیان میشوند:
۱. تمامی انسان ها از بدو تولد آزادند و حقوقی برابر دارند.
۲. باید با تمامی انسان ها رفتاری یکسان داشت، مگر آن که دلیلی برای رفتار متفاوت وجود داشته باشد.
۳. تمامی انسان ها حق زندگی با آزادی و امنیت را دارند.
۴. برده داری ممنوع است.
۵. هیچ کس نباید شکنجه شود.
۶. قانون برای تمامی انسانها صادق است و باید در مورد همهی آنها اجرا شود.
۷. قانون از همه ی انسان ها یکسان حمایت می کند.
۸. رجوع به دادگاههای عادل و رفتار منصفانهی دادگاه حق همهی انسانهاست.
۹. بازداشت نامنصفانه و بی دلیل ممنوع است.
۱۰. برخورداری از محاکمهی علنی حق تمامی انسانهاست.
۱۱. در مورد تمامی انسانها اصل بر بی گناهی است، مگر آن که خلاف آن ثابت شود.
۱۲. هیچ کس حق ندارد حوزهی خصوصی دیگران را مورد تعرض قرار دهد.
۱۳. تمامی انسانها حق دارند محل زندگی خود را تعیین کنند.
۱۴. پناهندگی به کشوری دیگر از حقوق مسلم انسانهاست.
۱۵. تمامی انسانها از داشتن حق ملیت برخوردارند.
۱۶. تمامی انسانها از حق ازدواج و تشکیل خانواده برخوردارند.
۱۷. حق دارایی برای تمامی انسانها صادق است.
۱۸. آزادی دین و باورها برای تمامی انسانها خدشهناپذیر است.
۱۹. آزادی بیان و عقاید از حقوق تمامی انسانهاست.
۲۰. آزادی اجتماعات و تشکلها از حقوق انسانها هستند.
۲۱. تمامی انسانها حق دارند از دموکراسی و تعیین جمعی نوع حکومت برخوردار شوند.
۲۲. حق امنیت اجتماعی از جمله حقوق بشر است.
۲۳. هر انسان بالغ حق دارد برای کسب درآمد شغلی داشته باشد.
۲۴. استفاده از اوقات فراغت و تفریح حق تمامی انسانهاست.
۲۵. تمامی انسانها از حق داشتن سرپناه و خوراک برخوردارند.
۲۶. حق آموزش از جمله حقوق بشر است.
۲۷. حقوق مولفان و پدیدآورندگان آثار فرهنگی و هنری باید به رسمیت شناخته شود.
۲۸. هر انسان حق زندگی در جامعهای آزاد و عادلانه را دارد.
۲۹. انسانها در برابر یکدیگر مسئول اند و باید از حقوق و آزادی یکدیگر دفاع کنند.
۳۰. هیچ کس حق ندارد این حقوق و آزادیها را از دیگران سلب کند.
ماده ٢۶ اعلامیه جهانی حقوق بشر به صراحت می گوید آموزش و پرورش یک حق همگانی است و باید هدفش «ترویج حسنتفاهم، رواداری و دوستی میان تمام ملتها و تمام گروههای نژادی و یا مذهبی» باشد. یک نگاه به ماده نشان می دهد که ما چه فاصله عظیمی تا عملیکردن اندیشههای روادارانهی اعلامیه جهانی حقوق بشر داریم و چه کار عظیمی در پیش رو است.
ایریس یونگ: نابرابری جنسی و حقوق بشر
ایریس یونگ (Iris Marion Young ۲۰۰۶ - ١٩۴٩) پرفسور علوم سیاسی که پژوهشهای ارزندهای درباره نابرابری جنسی و حقوق بشر انجام داد.
بخشنامۀ صلح در روی زمین
کلیسای کاتولیک با گذشته تاریک و جنایتبارش در سال ۱۹۶٣ با صدور بخشنامه صلح در روی زمین (Peace on Earth = Pacem in Terris) از سوی پاپ جان بیست و سوم (Pope John XXIII) قدم بزرگ در راه پذیرش رواداری برداشت و مخالفت خود را از کاربرد اجبار دولتی برای تحمیل باورهای مذهبی اعلام کرد. در این بخشنامه پرستش خدا از روی وجدان، حق هر انسانی شناخته شدهاست. در بخشنامه تاکید شد که بین «خطا» و «خطاکار» باید فرق قائل شد. از آنجائیکه هر خطا کاری ممکن است روزی به راه راست هدایت شود، باید به همه انسانها، از جمله خطاکاران احترام گذاشت.
این بخشنامه پاپ در چهار بخش تنظیم شده است:
بخش نخست به رابطه افراد و نوعبشر می پردازد و شامل حقوق بشر و وظایف اخلاقی انسانها می شود.
بخش دوم به رابطه بین انسان و دولت و اختیارات جمع اختصاص دارد.
بخش سوم به لزوم برابری ملتها و وظایف دولت و حقوقی را که باید رعایت کند، می پردازد.
بخش پایانی بر لزوم روابط بیشتر ملتها، که منجر به ایالات بههم پیوسته و بههم یاریکننده شود، تاکید می کند. بخشنامه پاپ با درخواست کمک از کاتولیکهای جهان به غیرمسیحیان و غیرکاتولیکها در عرصه سیاسی و اجتماعی پایان می یابد.
سوزان مندوس: رواداری و مذهب
سوزان مندوس (Susan Mendus ) پژوهشگر علوم سیاسی که پژوهشهای گستردهای در باره رواداری انجام داد. عرصه ویژه تحقیق او رواداری به عنوان یک مفهوم فلسفی، رابطه بین مذهب و تروریسم و مشکلات کمال و درستی در سیاست است. (۲٠٠۹ ,۲٠٠۸ ,۱۹۸۵, ۱۹۸۸,۱۹۸۹ Mendus,)
جان هورتن: رواداری، آزادی و عدالت
جان هورتن (John Horton ) پژوهشگر فلسفه سیاسی که پژوهشهای گستردهای در باره رواداری، آزادی و عدالت کرده است. (۱۹۹۲ & ۲۰۰۳ (Horton,
پرستون کینگ: پژوهشهای گسترده در باره رواداری
پرستون کینگ (Preston King زاده ۱٩۳۶) پژوهشگر فلسفه سیاسی که پژوهشهای گسترده در باره رواداری انجام داد. (۱۹۷۶King,)
جوآن بائز: هنر در خدمت صلح
جوآن چاندوز بایز (Joan Chandos Báez ۱۹۴۱) خواننده نامدار و اسطوره ای موسیقی فولک و ترانهنویس موسیقی فولک آمریکایی و فعال اجتماعی ضد جنگ است. وی به سبک متمایز خواندن و بیان بیپردهٔ نظرات سیاسی انساندوستانهاش مشهور است. بایز بارها به دخالت آمریکا در جنگ ویتنام و قوانین تبعیضآمیز نژادی اعتراض کرد. او در مبارزه برای دفاع از حقوق همجنسگرایان نیز مشهور است.
در سال ۱۹۶۲ به طور فعال در جنبش حقوق مدنی(Civil Rights Movement) آمریکا شرکت کرد و در اجراهای خود به قوانین تبعیضآمیز نژادی آمریکا اعتراض کرد.
جوان بائز در سال ۱۹۷۷ با گروههای بینالمللی مدافع حقوق بشر در ایران همکاری داشت و حتی در ترانه «آهنگ مرغان دریایی» در آلبوم «بادهای خلیج» خود آشکارا به محمدرضا شاه پهلوی تاخته بود و عبارت «و شاه ایران کودکان را در برابر چشمان والدینشان میکشد» را در ترانهای که شعرش را خود گفته بود، نیز خوانده بود.
در ۲۵ ژوئن سال ۲۰۰۹ بائز ترانهٔ «We Shall Overcome» را به همراه چند خط شعر فارسی، در حمایت از جنبش مدنی مردم ایران بازخوانی کرد و نسخهای از ویدئوی آن را-که در خانهاش ضبط کرده بود-برروی یوتیوب و وبگاه شخصیاش قرار داد.
او همچنین با پیامی که در وبسایتش با رنگ سبز نقش بست، از جنبش مسالمتآمیز و مدنی مردم ایران حمایت کرد و به آنان درود فرستاد. او با کلماتی سبز نوشت:
به مردم ایران: جهان با دیدن شما به قدرت رفتار غیر خشونتآمیز پی برد. ما آن را در غرش سکوت شما می شنویم و در چشمان شما میبینیم، آن گاه که آرام رو در روی رعب و دهشت مینشینید. شجاعت شما به شوقمان میآورد و فداکاریتان الهام بخشمان میشود. چه سعادتمندم من که زندهام تا شاهد این جنبش باشم. دعاهایم، عشقم و حمایتم را به سویتان روانه میکنم.
گلن نوی: رواداری در دوران جهانیشدن
گلن نوی (Glen Newey ) فلیسوف سیاسی که پژوهشهای گسترده در باره رواداری نموده است. او به برابری نژادی و جنسی، تعصبات و پیشداوری، احترام به تفاوتهای قومی و فرهنگی می پردازد. با مطرح کردن احترام به چندفرهنگی ماهیت رواداری در عصر جهانیشدن (globalization) و یکسانسازی (homogenization) را تدقیق می کند. (Newey, 1999)
پیماننامه مربوط به وضع پناهندگان
كنوانسیون مربوط به وضع پناهندگان
مصوب 28 ژوئیه 1951، ژنو(28)
مقدمه
طرفهای معظم متعاهد
نظر به اینكه منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر كه در 10 دسامبر 1948 به تصویب مجمع عمومی رسیده است ـ این اصل را مورد تأكید قرار دادهاند كه كلیه افراد بشر باید بدون تبعیض از حقوق بشری و آزادیهای اساسی برخوردار گردند.
نظر به اینكه سازمان ملل متحد در مواقع مختلف نسبت به وضع پناهندگان علاقمندی بسیار نشان داده و كوشیده است تا برخورداری از حقوق بشری و آزادیهای اساسی را بوسیعترین شكل ممكن برای پناهندگان تضمین كند.
نظر به اینكه مطلوب است موافقتنامههای بینالمللی قبلی مربوط به وضع پناهندگان مورد تجدیدنظر قرار گرفته و تدوین گردد و حدود شمول این اسناد و میزان حمایتی كه طبق آنها از پناهندگان بعمل میآید بوسیله موافقتنامه جدیدی بسط و توسعه یابد.
نظر به اینكه ممكن است در نتیجه اعطاء حق پناهندگی تعهدات فوقالعاده سنگینی برای بعضی از كشورها ایجاد گردد و لهذا حل رضایت بخش مسائلی كه ملل متحد خصوصیت و وسعت بینالمللی آن را به رسمیت شناخته است نخواهد توانست بدون همكاری بینالمللی تحقق یابد ـ با ابراز امیدواری باینكه كلیه دول با شناسائی جنبه اجتماعی و بشر دوستانه مسئله پناهندگان تا آنجائی كه در امكان دارند بكوشند تا این مسئله موجب تشنج بین دولت ها نشود.
با توجه به اینكه كمیسر عالی ملل متحد برای پناهندگان عهدهدار نظارت بر اجرای كنوانسیونهای بینالمللی مربوط به حمایت از پناهندگان میباشد و با علم به اینكه هماهنگی مؤثر اقداماتی كه برای حل این مسئله بعمل میآید بستگی به همكاری دولتها با كمیسر عالی دارد.
بشرح زیر موافقت نمودهاند: . . . .
متن کامل پیماننامه را در سایت زیر میتوانید بخوانید:
هرتا مولر: حکایت اختناق، ترس و فساد حکومت استبدادی را د ر قالبی نو
هرتا مولر (Herta Müller ۱۹۵۳) نویسنده، شاعر و مقالهنویس رومانیاییتبار آلمانی برنده جایزه نوبل ادبیات شد به دلیل عدم همکاری با پلیس مخفی حکومت نیکلای چائوشسکو در دهه ۱۹۷۰ شغل معلمی و مترجمی خود را از دست داد.
کمیته نوبل ادبیات اهدای جایزه را این گونه توجیه کرد «نوبل ادبیات به هرتا مولر تعلق میگیرد، کسی که با تمرکز بر شعر و نثر ساده دورنمای زندگی کسانی را که زندگی شان مصادره شده به تصویر کشیدهاست.» سخنگوی هیئت داوران جایزه نوبل ضمن قدردانی به خاطر مقاومت شجاعانه او در برابر دیکتاتوری کمونیستی رومانی، گفت: «مولر از مسائلی حیاتی سخن میگوید که ارزش مبارزه دارند.»
هرتا مولر در کتاب "شاه تعظیم میکند و میکشد" (The King Bows and Kills) را درباره اختناق موجود در رومانی منتشر کرد. این کتاب شامل نه مقاله انتقادی علیه حکومت چائوشسکو و تجربیات فردی وی است.
او در "هر آن چه از آن من است با خود دارم" (Everything I Possess I Carry With Me) از اختناق، سرکوب و تبعید تحت نظام کمونیستی در رومانی می گوید. فرار از اختناق با حسرت از دورانی که بدون آزادی سپری شده است تصویری است که او از غربت ترسیم میکند. قسمتی از "هر آن چه از آن من است با خود دارم" به این شرح است: "آن چنان عمیق و برای مدتی بس طولانی خود را درسکوت بسته ام که هرگز نمی توانم با کلمات خود را باز کنم. تنها هر بار که زبان می گشایم به گونه ای دیگر درسکوت دوباره خود را جای میدهم."
این کتابش را با الهام از داستان دوست شاعرش اسکار پاستیور (Oskar Pastior) که سال ها در اردوگاه کاراجباری زندانی بود برشته تحریر در آورد. مولر از زبان قهرمان داستان که یک جوان هفده ساله است از زندانی می نویسد که کمتر کسی می توانست ازآن جان سالم بدر ببرد ولی اگر زنده میماند مرده متحرکی بیش نبود پیر و درهم شکسته که دیگر نمی توانست پذیرای هیچ عشقی باشد.
هرتا مولر با نوشتن تجربیاتش از زندگی در نظام دیکتاتوری، حسرت برای آزادی را به موضوعات زندگی تبدیل کرده است و می گوید که هرگز نمی تواند زندگی گذشته خود را بدست فراموشی بسپارد و شاید همین خشم او از فراموشی بی عدالتی های رژیم گذشته است که او را بر آن داشته تا او هم چنان حکایت اختناق، ترس و فساد حکومت استبدادی را د ر قالبی نو تکرار کند.
جرمی والدرون: نقد دیدگاه معرفتشناسانه جان لاک در باره رواداری
جرمی والدرون (Jeremy Waldron زاده ۱٩۵٣) استاد حقوق و فلسفه که نقدهای سازندهای از کمبود دیدگاه معرفتشناسانه جان لاک در باره رواداری ارائه کرد. والدرون می گوید استدلال لاک بر یک فرض غلط که باورها را نمی توان بهزور و اجبار تحمیل کرد، بنا شده است. والدرون همچنین استدلال می کند که روش معرفتشناسانه ضعیفتر از آن است که بتواند یک محدویت اخلاقی در باره تهدید و اجبار ارائه کند. هرچند تهدید و اجبار نمیتواند باور راستین و قلبی ایجاد کند، اما یک نظام مستبد و ناروادار به ایجاد باور راستین و قلبی علاقهای ندارد. یک رژیم اقتدارگرا فقط در تضمین فرمانبرداری و اطاعت ذینفع است.
به نظر والدرون نقد معرفتشناسانه زمانی مفید است که برای فرد باور راستین و قلبی به حقیقت یک ارزش سیاسی و اخلاقی جدی باشد. یک استدلال معرفتشناسانه برای لزوم رواداری باید تاکید کند که نه فقط تحمیل باور راستین و قلبی نه تنها ناشدنی و ناممکن است، بلکه همچنین باید تعهد راستین را بر پیروی و فرمانبرداری صرف ارج نهد. (Waldron, 1991)
پیماننامه بینالمللی رفع هر نوع تبعیض نژادی
مصوب ۲۱ دسامبر ۱۹۶۵ میلادی (مطابق با ۳٠/۸/۱۳۴۴ شمسی)
مجمع عمومی سازمان مللمتحد
دول عاقد این قرارداد:
نظر به اینكه منشور ملل متحد مبتنی بر اصول حیثیت ذاتی و تساوی كلیه افراد انسانی و كلیه دول عضو ملل متحد متعهد شدهاند كه منفرداً و مشتركاً با همكاری سازمان برای نیل به یكی از هدفهای ملل متحد یعنی توسعه و تشویق احترام جهانی و واقعی به حقوق بشر و آزادیهای اساسی برای همگان بدون تمایز نژاد یا جنس یا زبان و یا مذهب اقدام نمایند.
نظر به اینكه اعلامیه جهانی حقوق بشر اعلام میدارد كه كلیه افراد انسانی به طور آزاد و یكسان از لحاظ حیثیت و حقوق متولد میشوند و باید بتوانند از كلیه حقوق و آزادیهای مندرج در آن اعلامیه بدون تمایز به خصوص از حیثیت نژاد و رنگ و یا ملیت برخوردار شوند.
نظر به اینكه كلیه افراد بشر در پیشگاه قانون برابر بوده و حق دارند علیه هر نوع تبعیض و هر نوع تحریك به تبعیض از حمایت یكسان قانون برخوردار شوند.
نظر به اینكه ملل متحد استعمار و كلیه روشهای تفكیك و تبعیضی را كه به همراه دارد به هر شكل و در هر محلی كه موجود باشد محكوم نموده و اعلامیه مورخ چهاردهم دسامبر ۱۹۶٠ راجع به اعطای استقلال به كشورها و ملل مستعمره (قطعنامه ۱۵۱۴ دوره پانزدهم مجمع عمومی) لزوم ختم سریع و بیقید و شرط استعمار را تأیید و رسماً اعلام نموده.
نظر به اینكه اعلامیه مورخ بیستم نوامبر ۱۹۶۳ ملل متحد (قطعنامه ۱۹٠۴ ـ دوره هیجدهم مجمع عمومی) راجع به رفع هر نوع تبعیض نژادی رسماً لزوم رفع سریع كلیه اشكال و همه مظاهر تبعیضات نژادی را در سراسر گیتی و همچنین لزوم تأمین تفاهم و احترام به حیثیت شخص انسانی را مورد تأیید قرار داده.
با اطمینان به اینكه فرضیه سیادت و تفوق مبتنی بر اختلاف بین نژادها عملاً مردود و اخلاقاً محكوم و از نظر اجتماعی غیرعادلانه و خطرناك بوده و تبعیض نژادی نه از لحاظ نظری و نه از لحاظ عملی قابل توجیه نمیباشد با تأیید مجدد اینكه تبعیض بین افراد بشر به جهات مبتنی بر نژاد و رنگ و یا ریشه قومی سدی در برابر وجود روابط دوستانه و مسالمتآمیز در میان ملل بوده و امكان دارد صلح و امنیت بین ملل و همچنین همزیستی هم آهنگ اشخاص را در داخل یك دولت مختل سازد.
با اطمینان به اینكه وجود موانع نژادی با آرمانهای جامعه بشری قابل جمع نیست.
با احساس خطر از مظاهر تبعیض نژادی كه هنوز در برخی از نواحی جهان مشهود است و نیز از سیاستهای حكومتی مبتنی بر برتری یا تنفرنژادی از قبیل آپارتاید ـ وتفكیك وجدانی مصمم به اتخاذ كلیه تدابیر لازم برای امحاء سریع كلیه اشكال و تمامی مظاهر تبعیض نژادی و مصمم به پیشگیری و مبارزه با فرضیهها و رویههای نژادی ـ به منظور تسهیل حسن تفاهم بین نژادها بر مبنای یك جامعه بینالمللی كه از قید كلیه اشكال تبعیض و تفكیك نژادی آزاد باشد.
با تذكر مفاد قرارداد مربوط به رفع تبعیض در مورد شغل و حرفه مصوب سازمان بینالمللی كار در سال ۱۹۵۸ و با توجه به قرارداد مربوط به مبارزه با تبعیض نژادی در زمینه تعلیم كه از طرف سازمان فرهنگی و علمی و تربیتی ملل متحد (یونسكو) در سال ۱۹۶٠ به تصویب رسیده.
با تمایل به اجرای اصول مقرر در اعلامیه ملل متحد راجع به رفع كلیه انواع تبعیضات نژادی و حصول اطمینان از اتخاذ سریع تدابیر عملی در این راه به شرح زیر موافقت نمودند.
متن کامل پیماننامه را در سایت زیر میتوانید بخوانید:
برخی مصوبات سازمان ملل
سازمان ملل کوشیده است بسیاری از حقوق انسانی را قانونی کند و کشورهای عضو را به پیروی از آنها تشویق نماید. شوربختانه به علت ضمانت اجرائی نداشتن این پیماننامهها و قراردادها نتیجه چشمگیری نداشته است، اما این متون با دقت و با پژوهشهای جدی تهیه شده و ترویج آن می تواند به خودآگاهی تودهها کمک موثر نماید. دستچینی از این پیماننامه و آدرس متن کامل آنها را اینجا می آورم:
کنوانسیون منع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان ١٩٧٩
کنوانسیون منع شکنجه و رفتار یا مجازات خشن، غیرانسانی یا تحقیرکننده ١٩٨٤
مجموعه اصول برای حمایت همه افراد در هرگونه بازداشت یا زندان ١٩٨٨
کنوانسیون حقوق کودک ١٩۸٩
بیانیه حقوق افراد متعلق به اقلیتهای ملی، نژادی، مذهبی و زبانی ١٩٩٢
اعلامیه حذف خشونت علیه زنان ١٩٩٣
کنوانسیون حق سازمان دادن و مذاکره دسته جمعی
پروتکل اختیاری کنوانسیون حذف کلیه اشکال تبعیض علیه زنان ١٩٩٩
اعلامیه حذف تمامی اشكال تعصب و تبعیض برمبنای دین یا عقیده ١٩٨١
۷ - سده بیست و یک میلادی
مبارزه برای نیل به کرامت والای انسان و یک جامعه و جهان روادار هرچند در غرب دستاوردهای جدی داشته است، اما هنوز راهی دراز تا یک جامعه جهانی روادار در پیش است.
سده بیست و یک، دوران تکنولوژی اطلاعات و رسانههای اجتماعی (Social media) امکانات گستردهای برای گفتگو و مبارزه با سانسور و انحصار خبر در اختیار انسان قرار داده است که راه را برای برخورد روادارانه آسانتر کرده است.
اندیشمندان وانسانگرائیان غربی تلاش و پژوهشهای خود را در عرصههای زیر متمرکز کردهاند و تلاش میشود رواداری و تحمل این پدیدههای قانونی شود و آزادی دگراندیشان و دگرباشان بیش از پیش تامین شود.
عرصه محلی:
روابط و برخوردهای متقابل در عرصه محلی چقدر روادارانه است؟ مناقشات چون رعایت همسایگان هنگام گوشکردن موسیقی، سیگار کشیدن در اماکن عمومی، تظاهرات و راهبندان در خیابانهای شهر، تظاهر و فعالیتهای همجنسگرائی و دگرباشان
عرصه ملی:
با پذیرش مهاجران از ملیتها، مذاهب وفرهنگهای مختلف در جوامع اروپائی مسائل جدیدی بروز کرده است: آموزش در خانه و مدارس مذهبی، تنبیه بدنی و روحی کودکان. مراسم مذهبی که با قربانی حیوانات همراه است. ازدواجهای پستی، آزادی یا عدم آزادی پخش و انتشار نرمافزار و موسیقی و کتاب. کمک به خودکشی برای خلاصی از درد یا ناتوانی ناشی از کهولت. کورتاژ.
عرصه بینالمللی:
روابط بینالمللی به ویژه روابط کشورهای غنی و فقیر و قرضهای کمر شکن. روابط بینالمللی به ویژه روابط کشورهای که به قوانین بینالمللی اعتنائی ندارند ویا اقدام به ساختن سلاحهای کشتار جمعی، روابط اسرائیل وفلسطین، روابط بین کشورهای چون چین وتایوان و تبت، روسیه وچچن، امریکا، عراق، افغانستان. ( (Gerson, 2006تروریسم و مذهب (Mendus, 2008)
پروتكل الحاقی پیمان نامه حقوق کودك درباره خرید و فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرزه نگاری کودکان
کشورهای عضو پروتكل حاضر،
متوجه هستند برای دستیابی بیشتر به اهداف پیمان نامه حقوق کودک و اجرای مفاد آن و از جمله مواد ١، ١١، ١٢، ،٢٣، ٣٣، ٤٣، ٥٣ و ٦٣ لا زم است که اقدامات کشورهای عضو فراتر رفته تا حمایت از کودک در مقابل خرید و فروش کودکان، خود فروشی کودکان و هرزه نگاری را نیز تضمین نماید،
و نیز متوجه هستند که پیمان نامه حقوق کودک، حق کودک برای حمایت در مقابل هرگونه استثمار اقتصادی و انجام هرگونه کاری که برای او خطرناك باشد و یا مانع آموزش کودک شود، یا برای سلا متی او یا رشد جسمی، روانی، معنوی، اخلا قی یا اجتماعی کودک زیانبار باشد را به رسمیت میشناسد،
با نگرانی عمیق متوجه اهمیت و افزایش قاچاق المللی کودکان به قصد فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرزه نگاری کودکان هستند،
عمیقاً نگران گسترش و تداوم شیوههای گردشگری جنسی بوده که کودکان به ویژه در معرض خطر آن هستند و آن مستقیماً باعث افزایش خرید و فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرز ه نگاری کودکان می گردد،
دریا فته اند که گروه های آسیب پذیر خاص، از جمله کودکان دختر، بیشتر در معرض خطر استثمار جنسی هستند و نسبت کودکان دختر در میان استثمار شدگان جنسی به مراتب بیشتر میباشد،
نگران افزایش دسترسی به هرزه نگاری کودکان در اینترنت و سایر فناوریهای نوین هستند و کنفرانس بین المللی مبارزه با هرزه نگاری کودکان در اینترنت، که در سال ۱٩٩٩ در شهر وین برگزار شد، و بخصوص توافق این کنفرانس در مورد مجرمیت تولید، توزیع، صادرات، مخابره، واردات، تملك ارادی و تبلیغ هرزه نگاری کودکان در سطح بین المللی را فرا میخواند و بر اهمیت همكاری نزدیكتر مابین دولتها و صنعت اینترنت تأکید مینمایند،
معتقدند که برای تسهیل از میان بردن خرید و فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرزه نگاری کودکان باید به اتخاذ یك رویكرد جامع برای مقابله با عوامل مؤثر آن از جمله عقب افتادگی، فقر، تبعیض اقتصادی، ساختار نابرابر اجتماعی - اقتصادی، خانوادههای از هم پاشیده، کمبود آموزش، مهاجرت روستایی -شهری، تبعیض جنسیتی، رفتارهای جنسی غیر مسئولانه بزرگسالان، رفتارهای سنتی زیان آور، درگیری های مسلحانه و قاچاق کودکان پرداخت،
همچنین معتقدند برای کاستن تقاضای خرید و فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرزه نگاری کودکان لا زم است آه برای بالا بردن آگاهی عمومی تلا ش شود، و همچنین تقویت همكاری جهانی در میان تمام طرفهای درگیر و بهبود اجرای قوانین در سطح ملی حائز اهمیت است،
نیب با تأکید بر تأمین ابزار حقوقی و المللی مناسب برای حمایت از کودکان، و از آن جمله پیمان نامه لا هه درباره حمایت از کودکان و همكاری در زمینه فرزندخواندگی بین کشورها، پیما ن نامه لاهه درباره جوانب مدنی کودک ربایی بین المللی، پیمان نامه لاهه درباره جوانب قضایی، قوانین مربوطه، به رسمیت شناختن، تقویت و همكاری در ارتباط با مسئولیت والدین و اقدامات مربوط به حمایت از کودکان و پیمان نامه شماره ٢٨١ سازمان بین المللی کار درباره منع و اقدام فوری برای از میان بردن بدترین اشكال کار کودک، از حمایت همه جانبه از پیمان نامه حقوق کودک که نشان دهنده تعهد گستردهای است که برای پیشبرد و پشتیبانی از حقوق کودک وجود دارد ترغیب شدند،
با آگاهی از اهمیت اجرای مفاد برنامه برای جلوگیری از خرید و فروش کودکان، خودفروشی کودکان و هرزه نگاری کودکان و اعلا میه و دستورکار برای اقدام که در کنفرانس جهانی بر علیه استثمار جنسی از کودک برای مقاصد تجاری، که از ۱٢ تا ١٣ اوت سال ۱٩٩٩ در شهر استكهلم برگزار گردید اتخاذ شد و سایر تصمیم ها و توصیههای نهادهای بین المللی، و توجه خاص به اهمیت سنت ها و ارزشهای فرهنگی همه مردمان در حمایت و رشد متوازن کودک، مطابق اصول زیر موافقت کردند که:
متن کامل پروتکل را در سایت زیر میتوانید بخوانید:
مقاوله نامه اختیاری میثاق حقوق کودک در مورد شرکت کودکان در جنگ
قدرت اجرایی مقاوله نامه، ۱۲ فوریه ۲٠٠۲ (۲۳ بهمن ۱۳۸٠)
دولتهای عضو این مقاوله نامه:
برای پیشبرد و حمایت کامل از میثاق حقوق کودک و تلاش در جهت تحقق گسترده آن و حفاظت حقوق کودک. در تایید دوباره به رعایت حقوق کودک که مستلزم حفاظت ویژه ای است و یاد آوری و درخواست برای ادامه بهبود وضعیت کودکان در پیشرفت و آموزش آنها بدون تبعیض و در محیطی سرشار از صلح و امنیت. بخاطر آشفتگی و اضطرابی که بوسیله جنگ برای کودکان بوجود میاید و نتایج دراز مدت آن برای صلح و امنیت پایدار و پیشرفت کودکان زیان آور است. جهت محکوم کردن جنگ که آماج آن کودکان هستند و در مخالفت با حملات مستقیم بر مواضعی که بوسیله قوانین بین المللی محافظت شده اند و مکانهائی که عموما کودکان در آنجا حضور دارند مانند مدارس و بیمارستانها، با توجه به اساسنامه دادگاه جزایی بین المللی رم، بویژه در مورد جرائم جنگی، سرباز گیری و نام نویسی کودکان زیر ۱۵ سال و استفاده آنان در جنگهای داخلی و بین المللی، جرم محسوب میشود. با توجه به تقویت اجرای مواد میثاق حقوق کودک مبنی بر نیاز مبرم به افزایش حفاظت کودکان در جنگها و منازعات مسلحانه. با توجه به ماده اول میثاق، انسانی که سن ۱۸ سالگی را تمام نکرده است، کودک محسوب میشود مگر اینکه سن بلوغ از نظر حقوق جاری دولتی کمتر تعیین شده باشد. با اعتقاد به اینکه مقاوله نامه اختیاری حقوق کودک، سن افراد را در جنگها افزایش میدهد و این اقدام را یکی از اقدامات اولیه جهت حفظ منافع کودکان میداند.
با توجه به بیست و ششمین کنفرانس بین المللی صلیب سرخ و هلال احمر در دسامبر ۱۹۹۵، مبنی بر اینکه دولتهای متخاصم در جنگ باید گامهای موثری در جهت تضمین عدم شرکت افراد زیر ۱۸ سال در جنگ را بعمل آورند. با استقبال از رای همگانی، (اعضاء ) میثاق سازمان بین المللی کار، ژوئن ۱۹۹۹ شماره ۱۸۲ مبنی بر پذیرش حذف کار کودکان و ممنوعیت فوری استخدام اجباری کودکان برای جنگها. با توجه به محکومیت شدید گروهها و دستجات مسلح و جدا از نیروهای حکومتی، در استخدام، آموزش و بکارگیری کودکان برای جنگ در درون و برون مرزها، و نیز محکومیت افرادی که با علم و آگاهی مرتکب چنین اعمالی میشوند. با یادآوری بر تعهدات هر دولت عضو در پایبندی به مقررات حقوقی بشردوستانه بین المللی در مواقع جنگ. با اصرار براجرای مواد این مقاوله نامه که بدون تعصب و تبعیض در جهت اهداف و اصول مندرج در منشور سازمان ملل متحد، ماده ۵۱ و اسناد مربوط به حقوق بشر تدوین شده است. با یادآوری به شرایط صلح و امنیت بر پایه احترام کامل به اصول مندرج در منشور و رعایت عملی اسناد و قوانین حقوقی بشردوستانه برای حفاظت کودکان بویژه در خلال جنگها و اشغال سرزمینها توسط بیگانگان با شناخت به وضعیت اقتصادی، اجتماعی و جنسی کودکان و احتیاجات ویژه آنها و نیز با توجه به آسیب پذیری کودکان در مواقع استخدام و بکارگیری آنها در جنگها و مخاصمات که مخالف مواد این مقاوله نامه است. با توجه به ضروریات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که سبب میشود کودکان در جنگها حضور یابند. با اعتقاد به نیاز مبرم در جهت تقویت همکاریهای بین المللی برای اجرای این مقاوله نامه و نیز جهت احیای شرایط جسمانی و روانی و بازیابی سلامت اجتماعی کودکان بویژه کسانیکه قربانی جنگها هستند. با تشویق به شرکت در اجتماعات جهت انتشار و اطلاعات و آموزشهای برنامه هائی که در ارتباط با اجرای مواد این مقاوله نامه است، بویژه برای کودکان و کودکان قربانی جنگها
(دولتهای عضو این مقاوله نامه) مواد زیر را پذیرفته اند: . . . .
متن کامل مقاوله نامه را در سایت زیر بخوانید:
ژنوم
در سال ٢۰۰۵ پس از ۱۵ سال کار فشرده، پژوهشگران ژنوم انسان را توصیف کردند. پژوهشگران بیش از ۳۰۰۰ ژن کشف کردند.
ژنوم واژهای است با معانی زیر:
۱- به کل محتوای ژنتیکی یک سلول، ژنوم آن سلول میگویند.(کل محتوای ژنتیکی شامل دی ان ای هسته، کلروپلاست (Chloroplasts) و میتوکندری (mitochondrion) میباشد.
۲- محتوای ژنتیکی یک موجود زنده.برای مثال:
(الف) کروموزوم در یک سلول باکتری (یا یکی از انواع هر کروموزوم اگر بیش از یک نوع وجود داشته باشد. به عنوان مثال هر دو کروموزوم بزرگ و کوچک در Vibrio cholerae).
(ب) مولکول DNA یا RNA در یک ویریون.
(پ) کروموزوم(ها) که همراه با تعدادی پلازمید هستند برای مثال کروموزوم و دو پلازمید کوچک در باکتری Buchnera.
۳- همهٔ ژنها (متفاوت) در یک سلول یا ویریون.
می توان ژنوم انسان را که در DNA ذخیره شده است با یک کتابخانه به صورت زیر مقایسه کرد:
۱- کتابخانه شامل ۴۶ کتاب (کروموزوم) است
۲- کتابها بین ۴۰۰ تا ۳۳۴۰ صفحه (ژن) دارند
۳- هر کتاب دارای بین ۴۸ تا ۲۵۰ میلیون حرف (نوکلئوتیدهای A,C,G,T) است
۴- بنابراین کتابخانه در مجموع از بیش از ۶ میلیارد حرف تشکیل شدهاست
۵- کتابخانه در درون یک هسته سلول به اندازه یک نقطه کوچک قرار دارد
۶- یک کپی از کتابخانه (تمام ۴۶ کتاب) تقریبن در همه سلولهای بدن ما قرار دارد.
اعلامیه سازمان ملل متحد درباره حقوق مردمان بومی
سازمان ملل متحد در ژوئن ۲٠٠۶ قطعنامهای درباره حقوق مردمان بومی تصویب کرد و بر حق متفاوت بودن تاکید کرد. در قطعنامه آمده است:
مجمع عمومی،
به پیروی از مقاصد و اصول منشور ملل متحد، و امید به اجرای تعهدات پذیرفته شده کشورها مطابق با منشور،
با تائید این که مردمان بومی با همه مردمان دیگر برابر و یكسان هستند، در عین به رسمیت شناختن حق همه مردمان برای این که متفاوت باشند، خود را متفاوت به شمار آورند، و به عنوان افرادی متفاوت مورد احترام باشند،
همچنین با تائید این که همه مردمان به تنوع و غنای تمدنها و فرهنگها، که میراث مشترك نوع بشر را تشكیل میدهند، مساعدت می کنند،
با تائید بیشتر این که همه تعالیم، سیاستگذاریها و روشهای متكی بر، یا مدافع برتری مردمان یا افراد بر مبنای خاستگاه ملی یا تفاوتهای نژادی، دینی، قومی یا فرهنگی، نژادپرستانه، از نظر علمی ساختگی، از نظر حقوقی بیاعتبار، از نظر اخلاقی قابل محكومیت و سرزنش، و از نظر اجتماعی ظالمانه هستند،
با تایید مجدد این که مردمان بومی، در اعمال حقوق خود باید از هر نوع تبعیض رها باشند،
با نگرانی از این که مردمان بومی در نتیجه، از جمله استعمار و سلب مالكیت زمینها، سرزمینها و منابع خود از بیعدالتی تاریخی رنج بردهاند، و به این ترتیب از اعمال، به ویژه، حق خود نسبت به توسعه براساس نیازها و علائق خود باز داشته شدهاند،
با به رسمیت شناختن نیاز مبرم به احترام و حمایت از حقوق ذاتی مردمان بومی، که از ساختارهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی آنان و از فرهنگها، سنتهای معنوی، تاریخها و فلسفهها، به ویژه حقوق آنان نسبت به زمینها، سرزمینها و منابع آنان ناشی میشود،
همچنین با به رسمیت شناختن نیاز مبرم به احترام و حمایت از حقوق مردمان بومی که در معاهدات، موافقتنامهها و سایر ترتیبات سودمند وسازنده با کشورها تایید شده،
با استقبال از این واقعیت که مردمان بومی در حال سازمان دادن خود برای ارتقای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و به منظور خاتمه دادن به تمامی اشكال تبعیض و سرکوبگری در هر جا که رخ دهد، هستند،
با اطمینان از این که کنترل مردمان بومی بر تحولات موثر بر زندگی خود و زمینها، سرزمینها و منابع آنان، مردمان بومی را قادر خواهد ساخت نهادها و موسسات، فرهنگها و سنتهای خود را حفظ و تقویت کنند و از توسعه و پیشرفت آنان مطابق با آرزوها و نیازهایشان حمایت به عمل آورند،
با به رسمیت شناختن این امر که احترام به دانش، فرهنگ ها و روشهای سنتی بومی به توسعه پایدار و عادلانه و مدیریت درست محیط زیست کمك میکند،
با تاکید بر مساعدت غیرنظامی کردن زمینها و سرزمینهای مردمان بومی به صلح، توسعه و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی، همدلی و روابط دوستانه بین ملتها و مردمان جهان،
با به رسمیت شناختن به ویژه حق خانوادهها و جوامع بومی نسبت به داشتن مسئولیت مشترك برای پرورش، آموزش، تعلیم و رفاه کودکان خود، متناسب با حقوق کودکان،
با توجه به این که حقوق تائید شده در معاهدات، موافقتنامهها، و سایر ترتیبات سودمندوسازنده بین کشورها و مردمان بومی، در برخی وضعیت ها، از جمله نگرانیها، علایق ، مسئولیتها و ویژگی های بین المللی است،
همچنین با در نظر گرفتن این که معاهدات، موافقت نامه ها و سایر ترتیبات سودمندوسازنده ، و رابطه ای که آنان نماینده و نمایشگر آن هستند، مبنای مشارکتی مستحكم بین مردمان بومی و کشورها هستند،
با اذعان به این که منشور ملل متحد ، میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، همچنین اعلامیه و برنامه اقدام وین، که همه مردمان به پیروی از آنها آزادانه وضع و موقعیت سیاسی خود را تعیین میکنند و آزادانه ، توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را دنبال می کنند، اهمیت بنیادی حق تعیین سرنوشت آنان را تائید میکنند،
با به خاطر داشتن این امر در ذهن که از هیچ عاملی در این اعلامیه نمی توان برای محروم کردن هیچ مردمی از حق تعیین سرنوشت خویش، که مطابق با حقوق بینالملل اعمال میشود، سود برد،
با اطمینان به این که به رسمیت شناختن حقوق مردمان بومی در این اعلامیه روابط هماهنگ و مبتنی بر همكاری بین کشور مربوطه و مردمان بومی را، بر مبنای اصول عدالت، مردم سالاری، احترام به حقوق بشر، عدم تبعیض و حسن نیت ارتقا خواهد داد،
با تشویق کشورها به پیروی و اجرای موثر تمامی تعهدات خود درباره مردمان بومی که براساس اسناد و مصوبات بین المللی، به ویژه آنهایی که به حقوق بشر مربوط است، برعهده گرفته اند، با مشورت و همكاری با مردمان مربوطه،
با تاکید بر این که سازمان ملل متحد نقشی مهم و مداوم دارد تا در امر ترویج و حمایت از حقوق مردمان بومی ایفا کند،
با اعتقاد به این که این اعلامیه گام مهم دیگری به جلو برای شناسایی، ترویج و حمایت از حقوق و آزادی های مردمان بومی و در گسترش و توسعه فعالیت های مربوطه نظام ملل متحد در این زمینه است،
با به رسمیت شناختن و تائید مجدد این که افراد بومی حق دارند بدون تبعیض از همه حقوق بشر به رسمیت شناخته شده در حقوق بین الملل برخوردار شوند، و این که مردمان بومی دارای حقوق دسته جمعی هستند که برای موجودیت، رفاه و توسعه ضروری و کامل آنان به عنوان مردمان لازم و ضروری است،
با به رسمیت شناختن این که وضعیت مردمان بومی از منطقه به منطقه و از کشور به کشور فرق می کند و این که اهمیت ویژگی های ملی و منطقهای و پیشینههای تاریخی و فرهنگی گوناگون باید مورد توجه قرار گیرد،
اعلامیه سازمان ملل متحد درباره حقوق مردمان بومی را به عنوان معیار و ضابطه موفقیت رسما بشرح زیر اعلام میکند تا با روحیه مشارکت و احترام متقابل پیگیری و اجرا شود:
متن کامل قطعنامه در آدرس زیر میتوانید بخوانید:
۸ - چالش های غرب برای آینده رواداری
هرچند با تلاش همه جانبه و دیرپا، از یونان باستان تاکنون، اروپا دستاوردهای چشمگیری در عرصه نهادینه کردن رواداری داشته، اما هنوز بسیاری از پرسشها منتظر پاسخ هستند.
بازگشت دین، عرصه سیاست را به شدت ناروادار کردهاست. بهویژه با قدرت گرفتن مسلمانان با دیدگاه قشری در بسیاری از جوامعی اسلامی دستاوردهای روادارنه بشریت به شدت مورد تهدید قرار داد.
بازگشت دین به عرصه سیاست که با مبارزه همهجانبه نظری، سیاسی و روشنگری از حکومت جدا شده بود، رواداری در جامعهی کثرتگرای مدرن کنونی را با چالشهای جدی روبرو کرده است و مشکلات حقوقی متعددی را در تضاد با قوانین جامعهی مدنی مبتنی بر حقوق شهروندی باعث شده است. ادیان، بویژه سه دین ابراهیمی، داعیهی حقیقت مطلق را دارند. برخی قرائتهای متعصب دینی راه را بر آزادی، برابری زنان و مردان، دگراندیشی و دگرباشی سد کردهاند و مانع از بهره بردن از آزادیهایی میشوند که یک جامعهی شهروندی حق مسلم عضو جامعه خود میداند.
مشکلترین پرسشها شاید پرسشهای زیر باشند:
• با دستههای ناروادر چگونه باید برخورد کرد؟
• با اقداماتی که از یک سو حق طبیعی انسانهاست و هر جامعه روادار از آن پشتیبانی می کند و از سوی دیگر ضد اعتقادات و باورهای یک عده دیگر است، چگونه باید برخورد کرد؟
• با مسلمانها و فاشیستها که اعتقادات آنها آزادی و حتی حق حیات دیگران را سلب می کند، چگونه باید روادارانه رفتار شود؟
اگر بخواهم پرسش نخست را بازتر کنیم: جامعه روادار با گروه هائی که اعتقادت نژادپرستانه دارند چگونه باید رفتارکند؟
اگر بخواهم پرسش دوم را بازتر کنیم: با پدیده هائی چون سقط جنین و هم جنسگرائی چگونه باید برخورد کرد؟ از یک سو هر کس حق دارد تصمیم بگیرد کی مادر شود و از سوی دیگر کورتاژ ضد باورهای مذهبی بسیاری از ادیان از آنجمله مسیحیت و اسلام است.
گسترش تروریسم و فعالیت گسترده امنیتی از یک سو، مهاجرت وسیع از جهان سومیها به کشورهای غربی، تعریف ماهیت حریم خصوصی را بسیار پیچیده کرده است. دولتها خواهان کنترل وسیع و همه جانبه وسایل ارتباط جمعی و مکالمات تلفنی و اینترنتی هستند. پرسش این است: حریم خصوصی چیست و دولت تا کجا می تواند آنرا برای امنیت عموم بشکند؟
٩ - برخی نتیجهگیریها
شکل گیری روادری در غرب پروسهای است که چند سده در جریان بود (از قرن شانزدهم) و هنوز ژرفش آن ادامه دارد. در این تلاش احزاب، گروهها، اندیشمندان، رهبران سیاسی و مذهبی بسیاری سهم ونقش داشته و دارند.
بررسی همه جانبه روند شکلگیری و ژرفش رواداری در غرب، کاری است سترگ که سازمانی بزرگ با تقسیمکاری دقیق و جدی و برنامه ریزی شده و همکاری پژوهشگران عرصههای مختلف را میطلبد. در نبود این تشکیلات سازمان یافته، کارهای فردی باید با کمک و راهنمائی خوانندگان و اندیشمندان تکمیل شود. از اینرو، من با بی صبری، منتظر هرگونه راهنمائی، تکمیل و تصیحح شما هستم.
روند شکل گیری رواداری در غرب از رواداری محدود فردی به سوی یک روادری اجتماعی و نهادینه، ژرفتر می شود. این روند هرگز تمام نمی شود. زندگی جوشان هر روز مسائل تازه پیش این حرکت دائمی میگذارد. ولی، مهم این است که توجه کنیم که این جریان به دیدگاه و روشی روادارانه مجهز است که مسائل اجتماعی را بدون خشونت، ارعاب و حذف دیگران به بحث علنی میگذارد و برای یافتن راه حل تلاش میکند.
بدون استثنا، تمام جوامعی که رنگ آرامش، آسایش، رفاه، پیشرفت علمی و فنی و کرامت انسان را، چه در تاریخ، چه در زمان ما، دیده اند، یک رواداری مذهبی، سیاسی و فرهنگی بر آن حاکم بوده است. آسایش، رفاه و پیشرفت تنها در جوامعی عملی شد که سعه صدر، تحمل دگراندیش و کار و تولید پیگیر در آرامش کسب شده در سایه رواداری در آن جوامع صورت گرفت. جوامع تنگنظر جز فرار اندیشمندان و فساد و فقر فراگیر نصیبی نداشتند.
تنگنظری مذهبی، سیاسی و فرهنگی در سراسر تاریخ ایران پررنگ است. مغان زردشتی، سنیان قبل از حکومت صفویان، و شیعیان پس از تسلط صفویان تا کنون، با انحصار قدرت و حقیقت، هرگونه اندیشه جدید، انتقادی و مخالفت را با خشونت در نطفه خفه کردند. تسامح و سعه صدر در جامعه ایران هرگز تمرین نشده است از اینرو مردم ما با شیوه گفت و شنود و سازندگی ناآشنا هستند و بیشتر آماده سازمان یافتن و بسیج شدن در حرکات تخریبی بدون برآورد پیامد سیاسی اجتماعی آن و منافع خود هستند. اینجاست که ستایش تودهها به صفات قهرمان و از جان گذشته و چشم پوشی از تنگنظریهای مخرب آنها کاری از پیش نمی برد. یک کار دراز مدت و پیگیر و خستگی ناپذیر جهت رسوب تساهل و رواداری در تودهها و اعماق جامعه، از سوی روشنفکران و احزاب و انجمنها، لازم و ضروری است.
در کشورهای عقب مانده روشنفکران و بخشی از مردم در گفتار سعه صدر و تساهل را می ستایند ولی در عمل تنگ نظر و متعصب هستند. بهخاطر یک دیدگاه نادرستی که در بخش بزرگی ازروشنفکران خاورمیانه وجود دارد، انتقاد تنگنظری مذهبی تودهها توهین به اعتقادات مذهبی تودهها قلمداد میشود.
از اینرو کاری جدی در جهت کند کردن شمشیرهای جهل و تنگنظری تودهها صورت نگرفته و با نوشتههای تحمیقی نویسندگانی چون جلال آلاحمد، مهندس مهدی بازرگان، علی شریعتی، ابوالحسن بنیصدر، عبدالکریم سروش و اصولن همه نویسندگانی که می کوشیدند ومیکوشند بدون برخورد با تنگنظری شیعی و عقبماندگی این مذهب، به آن سیمائی امروزین بدهند، برخورد انتقادی جدی نشدهاست.
از سوی دیگر با نوشتههای انتقادی بسیار نادری که نسبت به مذهب در ایران شده با سکوت و گاه خصمانه برخورد می شود. با نوشتههای اندیشمندانی چون احمد کسروی، علی دشتی، شجاعالدین شفا، مسعود انصاری، علی میرفطروس و دیگران با توطئه سکوت برخورد شدهاست.
دیدگاه نادرست ازانتقاد از نارسائی مذهب از یک سو و شمشیر دموکلس تکفیر از سوی روحانیون شیعه، مانع شکلگیری یک سیستم نقد پرتوان علیه نارسائی وتنگنظری اسلام شده است. از اینرو ما شاهد نوشتههای در سطح و معادل «جوهر مسیحیت» فویرباخ و یا «چرا مسیحی نیستم» راسل در باره اسلام در ایران نیستیم.
هرچند ما شاهد اندیشههای تابناک تساهل و مدارا در افکار این یا آن اندیشمند در تاریخ ما هستیم، ولی هرگز این اندیشهها از محدوه اندیشمندان و بزرگان به تودهها سرایت نکرده و به نیروی مادی در جامعه ما بدل نشدهاست. علت آن یکی جدائی و دوری اندیشمندان و تودههاست و دیگری سوء استفاده قشریون از اعتقادات توده در جهت منافع خود می تواند باشد. ازاینرو قدرت دگراندیش-ستیز و تخریبی مردم ما راحتتر بسیجپذیز است تا قدرت مدارا و سازندگی آنها.
در جوامعی که تسامح و تساهل حاکم است دو پدیده برجسته است: باورمندان به مذهب آزادانه بدون هیچ ترس و اجبار ویا چشمداشت مادی به نیایش خدای خود می پردازند. سیاستمداران باورمند به مذهب در چارچوب جوامع روادار همدوش دیگران بدون اعمال تضعیق به دیگران در ساختمان جامعه شرکت دارند.
چهار عنصر عمده در روند شکل گیری و ژرفش رواداری در ایران، توده مردم، روشنفکران، روحانیون و احزاب و سازمانها هستند.
مردم ایران هرگز امکان تمرین دموکراسی و رواداری راستین را نداشته است. این مردم از سوی دگر با اندیشههای تنگ نظرانه شیعی که خود را تنها بندگان مومن خدا و تنها مقیمان بهشت می دانند و دیگران را دوزخی، کافر ونجس، مسموم هستند.
روشنفکرانی که به طور جدی بنیان تنگ نظرانه اسلام و به ویژه شیعی را به نقد کشیدند بسیار نیستند. احمد کسروی، علی دشتی، علیاکبر سعیدی سیرجانی، شجاعالدین شفا، مسعود انصاری، علی میرفطروس از جمله پرکارترینها هستند. از یک سو، همواره از رسوب اندیشه های روادارنه اندیشمندان و وشنفکران ایرانی در جامعه جلوگیری شده است. (نگاه کنید به کتاب: نگاهی شتاب زده به رواداری در فرهنگ و ادب ایران، به همین قلم). از سوی دیگر، دستاوردهای ناچیز جنبش لائیک، رواداری و دموکراسی سالهای بعد از انقلاب مشروطیت از خاک در چشم توده ها ریختن روشنفکرانی مثل مهندس مهدی بازرگان، جلال آل احمد، دکتر علی شریعتی، ابوالحسن بنی صدر، عبدالکریم سروش، ... صدمات جدی دید. این روشنفکران به جای نقد تنگ نظریهای شیعی، بر طبل تعصب و مذهبگرائی کوبیدند و به تهطیر آن پرداختند. با تاکید بر عملیات ضد مردمی دولتهای غربی، دستاوردهای سکولار و دمکراتیک تودهها در غرب را زیر علامت سوال بردند و وراه را برای تنگ نظری شیعی خمینی باز کردند. (جلال آل احمد سعادت بهرهمند شدن از الطاف خمینی و اسلام نداشت ولی بنی صدر، بازرگان و سروش پاداش این مار در آستین پروردن را در یافتند.)
آنها از دو سو خاک در چشم تودهها و جوانان ریختند. از یک سوی جهت عکس حرکت سالم جهانی جدائی دین و ایدئولوژی و دولت گام برداشتند. از سوی دیگر با مخدوش و مخلوط کردن غربزدگی و همه آنچه در غرب مثبت و دستاورد مردم در غرب بود، و زیر سوال بردن هر آنچه از غرب می آید، مانع جدی در ژرفش آگاهی توده ها و جوانان شدند. بدین سان بود که این روشنفکران در لاشه حکومت دینی، روحی دوباره دمیدند و تمامی دستاوردهای پنج قرن مبارزه مردم غرب را نادیده گرفتند.
آنها مذورانه بین عملکرد دولتهای برتریطلب و سیترهجوی غرب و خواستهای مردم، روشنفکران و اندیشمندان انسانگرای غرب علامت علامت تساوی گذاشتند. آنها عملکرد هیتلرها، ریگانها، بوشها را به حساب اسپینوزها، سارترها و جین شارپها گذاشتند و از این راه جهل عوام را ژرفا بخشیدند و اسلام را به صفاتی متصف کردند که بوئی از آن نبرده بود.
روحانیون مسلمان، و به ویژه روحانیون شیعه، در طول هزار و چهار صد سال، هیچ قدم جدی در راه تلطیف زوایای خشن اسلام و روادار کردن آن برنداشته اند. آنها با امکان اجتهاد، در صورت داشتن اراده پیشرفت، میتوانستند در خرافهزادئی شیعه گام بردارند. با گسترش تنگ نظری کلیسا، بخشی از روحانیون مسیحت تکاپو و تلاش همه جانبه کرده اند تا این تنگ نظری تلطیف و یا با آن به طور جدی مقابله شود. ولی از تلاشی این گونه در جهان اسلام خبری نیست. به امید اینکه تلاش برخی روحانیون چون حسن یوسفی اشکوری و محسن کدیور و روشنفکران مسلمانی چون عبدالکریم سروش و اکبر گنجی به جریانی نیرومند تبدیل شود، درجامعه رسوب کند، و بر توده ها تاثیر کند.
احزاب و سازمانها هیچگاه در ایران امکان تمرین دموکراسی، بکارگیری توان خود برای تبلیغ و ترویج رواداری نداشتهاند. به علت برداشت غلط از حقوق اکثریت در ایران، به دست آوردن اکثریت همیشه جواز سرکوب اقلیت درک شده است.
یکی از عمدهترین چالشهای بزرگ جوامع اسلامی و به ویژه شیعه، گسترش و اعمال رواداری در تفسیر قرآن است، که اکثریت روحانیون ادعای انحصار آن را دارند (تعداد روحانیون اسلامی روادار از انگشتان دست تجاوز نمی کند). با ترجمه انجیل به زبانهای اروپائی در قرن شانزدهم و اعلام اینکه فهم کتابهای مقدس به میانجیگری کلیسا نیاز ندارد از سوی مارتین لوتر، به انحصار کلیسا در تفسیر کتابهای مقدس و شناخت مسیحیت راستین پایان داد. در این زمینه در جهان اسلام کوچکترین گامی برداشته نشده است و هیچ بلند نظری از روحانیون اسلامی دیده نشده است. روحانیون اسلامی تا کنون هر حرکت مدارامحور را مخالفت با اسلام معرفی کردهاند و مروجان آنرا تکفیر کردهاند. (آیا منافع روحانیون مانع این کار است و یا اسلام در رواداری نازاست بحث دیگری است که تحقیقی دیگری می طلبد.)
رواداری، کرامت انسان و فردگرائی مکمل همدیگرند. شوربختانه فردگرائی به مثابه شناخت حقوق فرد در برابر جمع و جامعه در ایران بد معرفی شده است. احزاب به پیروی از برنامه سیاسی و اندیشه رهبران سیاسی تاکید داشتند و دارند و فضائی برای فردگرائی باز نکردند.
شاید ساختن اتوموبیل و هواپیمای تکنیک غرب سالها آمادهسازی، کار و تمرین لازم باشد. ولی تحمل همدیگر و اتخاذ یک روش روادارانه را می توان همین امروز شروع کرد. چه بسا این جو روادارانه ما را توانمند به ساختن آن اتوموبیل و هواپیما کند.
تا رسوب دادن جدی رواداری در اعماق جامعه ما کار سترگی در پیش روی است. تا تفهیم این مطلب که رواداری هیچ تهدیدی برای دینداری مومنان نیست، بلکه برعکس، در یک جامعه روادار همگان امکان اجرای فرایض خود و ارتباط برقرکردن با خدای خود بدون هیچ تهدید و تکریم و یا بهرمند شدن از پاداش و مزایا را دارند. تک تک ما، هنرمندان، رهبران سیاسی، رهبران مذهبی، سازمان ها و احزاب سیاسی کار بزرگی در پیش داریم. آستین را بالا بزن برای ساختن یک جامعه روادار برای خودت و فرزندانت دست به کار شو!
تنها راه آزمون شده اجتناب از خشونت سیاسی و مذهبی و باز کردن راه برای شکوفائی همه جانبه انسان و نیل به کرامت انسانی رواداری است. هر جا رواداری جاری شد شکوفائی جوانه زد و برعکس هرجا تعصب و قشریگری چنگال های خود را بر گلوی آزادی فشرد، فقر، جهل و فساد دامنگیر شد. در بسیاری از جوامع رواداری ریشه دوانده و در حال ژرفش است. ما در این کره خاکی با نظرات و باورهای گوناگون چارهای جز راواداری نداریم. این ضرورت، سرانجام روزی جا می افتد، به قول نظامی گنجوی:
پریرو تاب مستوری ندارد در ار بندی سر از روزن در آرد
یاد آوری ضرور
رویدادها، اندیشهها، نهادها، جنبشها و شخصیتهای مطرح شده در کتاب فشرده مطرح شده است. درباره بسیاری حق مطلب به خوبی ادا نشده است. امیدوارم در چاپهای بعدی این کار و کارهای آینده هر یک از آنها با ژرفای شایسته بررسی و پژوهش شود.
مطالعهی شایستهی موضوعات مطرح در این کتاب یک سازمان بزرگ با امکانات زیاد میطلبد. در شرایطی جرات نگارش این کتاب را کردم که شوربختانه این سازمان وجود ندارد. از اینرو از خوانندگان خواهش می کنم اگر شخص یا جنبشی که در تکامل رواداری در تاریخ و فرهنگ غرب تاثیر داشته و در این نوشته از آن یادی نشده، نگارنده را مطلع سازنند که هم منتی بر گردن نگارنده و هم کمکی به روشنگری و پایگیری رواداری در جامعه ما خواهد بود.
بسیار خوشحال می شوم که نظرات خود راجع به کتاب را برایم بنویسید. با نگارنده می توانید از طریق پست الکترونیکی زیر مکاتبه کنید:
توصیه میکنم سری به وبگاه و فیسبوک من بزنید، آخرین ویرایش کتاب آنجا در دسترس شماست.
۱۰ – کتابشناسی
کتابها
فارسی
آدمیت فریدون (۱۳۴۰). نظری به سیر فلسفۀ آزادی و اصول دموکراسی. تهران: انتشارات سخن
احمدی، بابک (۱۳۹۰). ساختار و تأویل متن. تهران: نشر مرکز.
اشتفان تسوایگ (۱۳۷۶). کالون و قیام کاستلیون. برگردان عبدالله توکل. چاپ اول. تهران: نشر مرکز.
استفن تسوایگ (۱۳۷۶). وجدان بیدار. برگردان سیروس آرینپور. تهران: نشر پژوهش فرزان روز.
اراسموس (١٣٧٨). در ستایش از دیوانگی. برگردان حسن صفاری. تهران: نشر فرزان روز.
اینشتاین، آلبرت و فروید، زیگموند (۱۳۸۳). چرا جنگ؟ بررسی روانشناسانهی پدیدهی جنگ. با مقدمهای از آلبرت آینشتاین. برگردان خسرو ناقد. تهران: نشر آبی.
باتلر، ایمون (۱۳۸۷). اندیشه های سیاسی و اقتصادی هایک. برگردان فریدون تفضیلی. تهران: نشر نی.
برلین، آیزیا (۱۳۶۱). متفکران روس. برگردان نجف دریابندری. تهران: خوارزمی.
بکاریا، سزار (١٣٨٩). رساله جرایم و مجازاتها. برگردان محمدعلی اردبیلی. تهران: نشر میزان.
تورگنیف،ایوان (۱٣۸۸). پدران وپسران. برگردان مهری آهی. تهران: نشرعلمی وفرهنگی.
پیوزی، مایکل (۱۳۷۹). یورگن هابرماس. ترجمه احمد تدین. چاپ اول. تهران: نشر هرمس
جهانبگلو، رامین (١٣٧٨). ماکیاولی و اندیشه رنسانس تهران: نشر مرکز.
چخوف، آنتوان (۱۳۷۰). مجموعه آثار چخوف (دو جلد). برگردان سروژ استپانیان. تهران: انتشارات توس.
حیدریان، محسن (۱۳۹٠). از افلاطون تا همینگوی: بازخوانی زندگی و آثار نویسندگان و اندیشهورزان بزرگ. گوتنبرگ، سوئد: نشر دوستی.
خراسانی- شرف، شرفالدین (۱۳۵۷). نخستین فیلسوفان یونان. چاپ دوم. تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
دهخدا، علی اکبر. لغت نامه. تهران: دانشگاه تهران.
رجینالد، هالینگ دیل (۱۳۸۷). تاریخ فلسفه غرب. ترجمهٔ عبدالحسین آذرنگ. تهران: انتشارات ققنوس.
سارتر، ژان پل (۱۳۸۰). اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر. برگردان مصطفی رحیمی. تهران: انتشارات نیلوفر. چاپ دهم (چاپ نخست، ۱۳۴۴).
سیدحسینی، رضا (۱۳۶۵). مکتبهای ادبی. تهران: کتاب زمان.
شِرَت، ایوُن (۱۳۸۷). فلسفهٔ علوم اجتماعی قارهای: هرمنوتیک، تبارشناسی و نظریهٔ انتقادی از یونان باستان تا قرن بیست و یکم. برگردان هادی جلیلی. تهران: نشر نی
شهریاری، پرویز (۱۳۵۷). یان هوس و جنبش انقلابی دهقانان چك. تهران: انتشارات توكا
صناعی، محمود (۱۳۴۴). آزادی فرد و قدرت دولت: بحث در عقاید سیاسی و اجتماعی هابز، لاک، استوارت میل با ترجمه گزیدهای از نوشتههای آنان. تهران: گوهرخای فرانکلین.
فشاهی، محمد رضا (۱۳۸۹). اندیشیدن فلسفی و اندیشیدن الهی-عرفانی. سوئد: نشر باران.
فروغی، محمدعلی (۱۳۸۹). سیر حکمت در اروپا. تهران: هرمس
كاسیرر، ارنست (۱۳۷۰). فلسفه روشنگری. برگردان یدالله موقن. تهران: نشرنیلوفر
کانت، ایمانوئل (۱۳۶۲). سنجش خرد ناب. برگردان میرشمسالدین ادیبسلطانی. تهران: امیرکبیر.
کوریک، جیمز آ (۱۳۸۴). رنسانس. ترجمهٔ آزیتا یاسائی. تهران: انتشارات ققنوس.
گوتهولد، افراهیم لسینگ (۱۳۸۶). ناتان خردمند. نمایشنامه در پنج پرده. ترجمهی دکتر هادی مرتضوی. تهران: نشر قطره.
لاسكی، هارولد (۱۳۴۷). سیر آزادی در اروپا. ترجمه رحمتالله مراغهای. تهران: كتابهای جیبی، چاپ اول
لاک، جان (۱۳۷۷). نامهای در باب تساهل. ترجمه کریم شیرزاد گلشاهی، تهران: نشر نی.
لیدمان، سون اریک (۱۳۸۴). تاریخ عقاید سیاسی از افلاطون تا هابرماس. ترجمهی سعید مقدم. تهران: نشر اختران.
لیدمان، سون اریک (١٣٨٧). در سایه ی آینده، تاریخ عقاید اندیشهی مدرنیته. ترجمهی سعید مقدم. تهران: نشر اختران.
لین، تونی (١٣٨۶). تاریخ تفکر مسیحی. ترجمهی روبرت آسریان. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
مگی، بریان (۱۳۷۲). فلاسفه بزرگ. ترجمهی عزت الله فولادوند. تهران: خوارزمی، چاپ اول.
میل، استوارت میل (۱۳۵۸). رساله در بارۀ آزادی. ترجمۀ جواد شیخ الاسلامی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
نقیبزاده، میر عبدالحسین (۱۳۷۴). فلسفه کانت: بیداری از خواب دگماتیسم بر زمینه سیر فلسفه دوران نو. تهران: انتشارات آگاه.
نیچه، فریدریش (۱۳۹٠). تبارشناسی اخلاق. برگردان داریوش آشوری. تهران: انتشارات آگاه
نیکفر، محمّدرضا (۱۳۷۸) خشونت، حقوق بشر، جامعه مدنی. تهران: طرح نو
هاکسلی، آلدوس (۱۳۷۸). دنیای قشنگ نو. برگردان سعید حمیدیان. ویرایش صالح حسینی. تهران: انتشارات نیلوفر.
رندان، هرمن (۱۳۷۶). سیر تکاملی عقل نوین. برگردان ابوالقاسم پاینده. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
وایت، مایكل (۱۳۸۴). پاپ و مرد مرتد. برگردان فروغ پور یاوری. . تهران: روشنگران و مطالعات زنان
انگلیسی
Andrew Edgar and Peter Sedgwick (2002). Cultural Theory: The Key Thinkers. London: Routledge.
Aron, Raymond (2001). The Opium of the Intellectuals. New Jersey: Transaction Publishers.
Averroes (Ibn Rušd) ~1180: Tahafut al-Tahafut (The Incoherence of the Incoherence), transl. by. S. van den Bergh, London: Luzac & Co, 1954.
Bainton, Roland H (2005). Hunted Heretic: The Life and Death of Michael Servetus 1511–1553. Revised Edition edited by Peter Hughes with an introduction by Ángel Alcalá. Blackstone Editions.
Benda, Julien (2006). The Treason of the Intellectuals. New Jersey: Transaction Publishers.
Basset, Bernard, S.J. (1965). Born for Friendship: The Spirit of Sir Thomas More. London: Burns and Oates.
Baumer, Franklin Le Van (Editor) (1978). Main Currents of Western Thought. Readings in Western Europe Intellectual History from the Middle Ages to the Present. Fourth Edition. Yale University Press
Butler Clark (1984). History as the Story of Freedom: Philosophy in Intercultural Context. Amsterdam: Rodopi
Christie, Richard Copley (1889). Étienne Dolet, the Martyr of the Renaissance (2nd ed.).
Damasio, Antonio (2005). Descartes' Error: Emotion, Reason, and the Human Brain. London: Penguin Books.
Darnton Robert (1984). Philosophers Trim the Tree of Knowledge: The Epistemological Strategy of the Encyclopedie. New York: Basic Books, Inc.
Feuerbach Ludwig (1987). “The Essence of Christianity” in Religion and Liberal Culture, ed. Keith Michael Baker, vol. 8 of University of Chicago Readings in Western Civilization, ed. John W. Boyer and Julius Kirshner.
Frampton, Travis (2006). Spinoza and the rise of historical criticism of the Bible. New York: T & T International.
Gerson Moreno-Riaño, editor (2006).Tolerance in the twenty-first century: prospects and challenges. UK: Lexington Books
Glynn, Jenifer (2008). The Pioneering Garretts: Breaking the Barriers for Women. Hambledon Continuum.
Gramsci, Antonio (2001). “The Formation of Intellectuals”. Norton Anthology of Theory and Criticism. Ed. Vincent Leitch. New York: Norton.
Guthrie, W. K. C. (1977). The Sophists. UK: Cambridge University Press
Havelock, Eric Alfred (1957). The Liberal Temper in Greek Politics. New Haven: Yale University Press
Heyd, David ed. (1996). Toleration: An Elusive Virtue. Princeton: Princeton University Press.
Heyd, David and Hagit Benbaji (2001). "The Charitable Perspective: Forgiveness and Toleration as Supererogatory", Canadian Journal of Philosophy 31.
Heyd, David (2003). "Education to Toleration: Some Philosophical Obstacles and Their Resolution", in C. McKinnon and D. Castiglione (eds.), The Culture of Toleration in Diverse Societies Manchester: Manchester University Press.
Heyd, David (2008). "Is Toleration a Political Virtue?", in Melissa Williams and Jeremy Waldron (eds.), Toleration and Its Limits, Nomos series, vol. 48.
Hill, Christopher (2006). Winstanley: The Law of Freedom and. Other Writings. UK: Cambridge University Press
Horton, John and Peter Nicholson, eds. (1992). Toleration: Philosophy and Practice. London: Ashgate Publishing.
Horton John (2003). Locke, Letter on Toleration. In Encyclopedia of Religious Freedom. Cookson C (Ed.). New York: Routledge.
Israel, Jonathan Irvine (2006). Enlightenment Contested: Philosophy, Modernity, and the Emancipation of Man. Oxford University Press
Kerferd, G.B. (1981). The Sophistic Movement. UK: Cambridge University Press.
King, Preston (1976). Toleration: A Fundamental Reassessment, First Since Bayle (17thc.) & Mill (19thc.). Routledge.
Knight, Louise W. (2005). Citizen: Jane Addams and the Struggle for Democracy. Chicago, IL: University of Chicago Press.
Kors, Alan Charles, Editor (2002). Encyclopedia of the Enlightenment. USA: Oxford University Press.
Lesky, Albin (1966). A History of Greek Literature. Translated by James Willis and Cornelis De Heer. London: Hackett Pub Co
Locke, John (2006). An Essay Concerning Toleration: And Other Writings on Law and Politics, 1667-1683. Edited by M. A. Stewart. Oxford: Oxford University Press.
Mendus, Susan and David Edwards, eds. (1987) On Toleration Oxford: Clarendon Press.
Mendus, Susan (1985). Aspects of Toleration. Methuen.
Mendus, Susan (1988). Justifying Toleration: Conceptual and Historical Perspectives. Cambridge University Press
Mendus, Susan (1989). Toleration and the Limits of Liberalism. Macmillan. Atlantic Highlands, NJ: Humanities Press International
Mendus, Susan (1991). “Locke: Toleration, Morality, and Rationality” in John Horton and Susan Mendus, eds., John Locke: A Letter Concerning Toleration in Focus. London: Routledge.
Mendus, Susan (2008). Religious Toleration in an Age of Terrorism. UK: ANU.
Mendus, Susan (2009). Politics and Morality. UK: Polity Press.
Murphy, Daniel (1995) Comenius: A Critical Re-Assessment of his Life and Works. Dublin: Irish Academic Press.
Nederman, Cary J. (1994). Community and Consent: The Secular Political Theory of Marsiglio Padua's Defensor Pacis. London: Rowman & Littlefield.
Newey, Glen (1999). Virtue, Reason, and Toleration. Edinburgh: University of Edinburgh Press.
Onfray Michel (2008). In Defence of Atheism: The Case Against Christianity, Judaism and Islam, translation by Jeremy Leggatt. London: Serpent's Tail
Rappaport, Helen (2001). Encyclopedia Of Women Social Reformers. USA: ABC-CLIO Ltd
Rawls, John (1971). A Theory of Justice. Cambridge: Harvard University Press
Robinson Dave, Judy Groves (2007). Introducing Philosophy: A Graphic Guide. Icon Books Ltd.
Sage, Lorna (1999). The Cambridge Guide to Women's Writing in English. UK: Cambridge University Press
Sor Juana (1988).A Sor Juana Anthology. Translated by Alan S. Trueblood, Foreword by Octavio Paz. UAS: Harvard University Press.
Spencer Lloyd, Andrzej Krause (2000). Introducing the Enlightenment. Icon Books Ltd.
Spinoza, Baruch (1951). Theological-Political Treatise and Political Treatise. New York: Dover Publications
Sprague, Rosamond Kent (1972). The Older Sophists. Indianapolis: University of South Carolina Press
Vallance Edward (2006).The Glorious Revolution: 1688 and Britain's Fight for Liberty. London: Little, Brown and Co.
Waldron, Jeremy (1991). “Locke: Toleration and the Rationality of Persecution” in John Horton and Susan Mendus eds., John Locke: A Letter Concerning Toleration in Focus. London: Routledge.
Walzer, Michael (1997). On Toleration. New Haven: Yale University Press.
White, Michael (2003). The Pope and the Heretic: The True Story of Giordano Bruno, the Man Who Dared to Defy the Roman Inquisition. New York: Harper Perennial
Williams, Bernard (1996). "Toleration: An Impossible Virtue?" in Toleration: An Exclusive Virtue, ed. David Heyd, Princeton University Press.
Williams, Bernard (1999). "Tolerating the Intolerable", in The Politics of Toleration. ed. Susan Mendus, Edinburgh University Press.
Williams, David (2004). Condorcet and Modernity. Cambridge University Press.
Witte, John Jr. and Johan D. van de Vyver (1996). Religious Human Rights in Global Perspective. The Hague: Martinus Nijhoff Publishers.
Zagorin, Perez (2003). How the Idea of Religious Toleration Came to the West. Princeton. Princeton University Press.
سوئدی
Allwood, Martin (1990). Den västerländska civilisationens rötter - en läsebok för dem som vill finna sin identitet. Mullsjö: Persona Pres
Azar, Michael (2004). Sartres krig – Människans frihet och slutet på historien. Göteborg: Symposion.
Brandell, Gunnar (1983 - 1989). Strindberg – ett författarliv. D 1 - D. 4. Stockholm: Bonnier Alba
Liedman, Sven-Eric (2000). I skuggan av framtiden, Modernitetens idéhistoria. Stockholm: Albert Bonniers.,
Liedman, Sven-Eric (2005). Från Platon till kriget mot terrorismen. 14:e upplagan, Stockholm: Albert Bonniers
Nietzche, Friedrich (2001). Om moralens härstamning - En stridsskrift. Stockholm: Norstedts Akademiska Förlag.
Rapp, Nils Jan (2008). Inkvisitionen i Spanien. Hönö: Roger Rybergs förlag
پیوندگاه
فارسی
آرامش دوستدار، سایت
اعلامیه جهانی حقوق بشر
جهانبگلو، رامین (۱۳۹۰). روشنفکری و اندیشه علیه قدرت
جین شارپ
سایت تاریخ فلسفه
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
کتابخانه آنلاین "بدون سانسور"
کتابخانه حقوق بشر و دموکراسی
مقدمه ای بر تاریخ علم - جورج سارتن
«نگرش» نشریه نظری- اجتماعی
نیلگون
انگلیسی
Books Should Be Free
Darwin's twin track: 'Evolution and emancipation'
Dialogues of Plato
Fiala, Andrew (2004). "Toleration", The Internet Encyclopedia of Philosophy. Bradley Dowden (ed.). URL = <http://www.iep.utm.edu/tolerati/>
Forst, Rainer (2008). "Toleration", The Stanford Encyclopedia of Philosophy Edward N. Zalta (ed.). URL = <http://plato.stanford.edu/archives/fall2008/entri…;
Foucault, Michel (2012). MICHEL FOUCAULT, info. URL = <http://foucault.info/>
Fox's Book of Martyrs
John Hick
The Seven Sages of Greece
UN Documets
Smith, Steven B. (2012). Introduction to Political Philosophy URL = <http://academicearth.org/courses/introduction-to-…;
Pasamonik, Barbara. The Paradoxes of Tolerance. http://eric.ed.gov/?id=EJ707855. in Social Studies, v95 n5 p206 Sep-Oct 2004.
Oberdiek Hans. Puzzles and Paradoxes of Tolerance. http://books.google.se/books?id=S1j8KXp20qwC&pg=P….
Totten, Michael. Tolerating the Intolerant. http://www.michaeltotten.com/archives/2006/07/tol…;
سوئدی
Liedman, Sven-Eric site: http://sven-eric.liedman.net/index.html
Nybom, M. & Torrkulla G.: Filosofisk ordbok, Filosofia.fi (Eurooppalaisen filosofian seura ry). <http://filosofia.fi/se/ordbok>
روسی
Боборыкин, Петр Дмитриевич (2012). Боборыкин Петр Дмитриевич: Собрание сочинений. URL = <http://az.lib.ru/b/boborykin_p_d/>
Письмо к Гоголю: http://www.imli.ru/litnasledstvo/Tom%2056/
پیوست ۱: متن اعلامیه جهانی حقوق بشر
اعلامیه جهانی حقوق بشر که (۱۰ دسامبر ۱٩۴۸)
دیباچه
از آنجا که شناسایی حیثیت و کرامت ذاتی تمام اعضای خانوادهی بشری و حقوق برابر و سلبناپذیر آنان اساس آزادی، عدالت و صلح در جهان است؛
از آنجا که نادیده گرفتن و تحقیر حقوق بشر به اقدامات وحشیانهای انجامیده که وجدان بشر را بر آشفتهاند و پیدایش جهانی که در آن افراد بشر در بیان و عقیده آزاد، و از ترس و فقر فارغ باشند، عالیترین آرزوی بشر اعلام شده است؛
از آنجا که ضروری است که از حقوق بشر با حاکمیت قانون حمایت شود تا انسان به عنوان آخرین چاره به طغیان بر ضد بیداد و ستم مجبور نگردد؛
از آنجا که گسترش روابط دوستانه میان ملت ها باید تشویق شود،
از آنجا که مردمان ملل متحد، ایمان خود را به حقوق اساسی بشر و حیثیت و کرامت و ارزش فرد انسان و برابری حقوق مردان و زنان، دوباره در منشور ملل متحد اعلام و عزم خود را جزم کردهاند که به پیشرفت اجتماعی یاری رسانند و بهترین اوضاع زندگی را در پرتو آزادی فزاینده به وجود آورند؛
از آنجا که دولتهای عضو متعهد شدهاند که رعایت جهانی و مؤثر حقوق بشر و آزادیهای اساسی را با همکاری سازمان ملل متحد تضمین کنند؛
از آنجا که برداشت مشترک در مورد این حقوق و آزادیها برای اجرای کامل این تعهد کمال اهمیت را دارد؛
از اینرو، مجمع عمومی این اعلامیه جهانی حقوق بشر را آرمان مشترک تمام مردمان و ملتها اعلام میکند تا همهی افراد و تمام نهادهای جامعه این اعلامیه را همواره در نظر داشته باشند و بکوشند که به یاری آموزش و پرورش، رعایت این حقوق و آزادیها را گسترش دهند و با تدابیر فزایندهی ملی و بینالمللی، شناسایی و اجرای جهانی و مؤثر آنها را، چه در میان خود مردمان کشورهای عضو و چه در میان مردم سرزمینهایی که در قلمرو آنها هستند، تأمین کنند.
مادهی ۱
تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیهای برادرانه رفتار کنند.
مادهی ٢
هر کس میتواند بیهیچگونه تمایزی، بهویژه از حیث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دین، عقیدهی سیاسی یا هر عقیدهی دیگر، و همچنین منشاء ملی یا اجتماعی، ثروت، ولادت یا هر وضعیت دیگر، از تمام حقوق و همهی آزادیهای ذکر شده در این اعلامیه بهرهمند گردد.
بهعلاوه نباید هیچ تبعیضی به عمل آید که مبتنی بر وضع سیاسی، قضایی یا بین المللی کشور یا سرزمینی باشد که شخص به آن تعلق دارد، خواه این کشور یا سرزمین مستقل، تحت قیمومیت یا غیر خودمختار باشد، یا حاکمیت آن به شکلی محدود شده باشد.
مادهی ۳
هر فردی حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد.
مادهی ۴
هیچکس را نباید در بردگی یا بندگی نگاه داشت: بردگی و داد و ستد بردگان به هر شکلی که باشد، ممنوع است.
مادهی ۵
هیچکس نباید شکنجه شود یا تحت مجازات یا رفتاری ظالمانه، ضد انسانی یا تحقیرآمیز قرار گیرد.
مادهی ۶
هر کس حق دارد که شخصیت حقوقیاش در همه جا به رسمیت شناخته شود.
مادهی ۷
همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بیهیچ تبعیضی از حمایت یکسان قانون برخوردار شوند. همه حق دارند در مقابل هر تبعیضی که ناقض اعلامیهی حاضر باشد، و بر ضد هر تحریکی که برای چنین تبعیضی به عمل آید، از حمایت یکسان قانون بهرهمند گردند.
ماده ی ۸
در برابر اعمالی که به حقوق اساسی فرد تجاوز کنند ـ حقوقی که قانون اساسی یا قوانین دیگر برای او به رسمیت شناخته است ـ هر شخصی حق مراجعهی مؤثر به دادگاههای ملی صالح را دارد.
مادهی ٩
هیچکس را نباید خودسرانه توقیف، حبس یا تبعید کرد.
مادهی ۱۰
هر شخص با مساوات کامل حق دارد که دعوایش در دادگاهی مستقل و بیطرف، منصفانه و علنی رسیدگی شود و چنین دادگاهی درباره حقوق و الزامات وی، یا هر اتهام جزایی که به او زده شده باشد، تصمیم بگیرد.
مادهی ۱۱
۱) هر شخصی که به بزهکاری متهم شده باشد، بیگناه محسوب می شود تا هنگامی که در جریان محاکمهای علنی که در آن تمام تضمینهای لازم برای دفاع او تأمین شده باشد، مجرم بودن وی به طور قانونی محرز گردد.
٢) هیچکس نباید برای انجام دادن یا انجام ندادن عملی که در موقع ارتکاب آن، به موجب حقوق ملی یا بینالمللی جرم شناخته نمیشده است، محکوم نخواهد شد. همچنین هیچ مجازاتی شدیدتر از مجازاتی که در موقع ارتکاب جرم به آن تعلق می گرفت، دربارهی کسی اعمال نخواهد شد.
مادهی ۱٢
نباید در زندگی خصوصی، امور خانوادگی، اقامتگاه یا مکاتبات هیچکس مداخلههای خودسرانه صورت گیرد یا به شرافت و آبرو و شهرت کسی حمله شود. در برابر چنین مداخلهها و حملههایی ، برخورداری از حمایت قانون حق هر شخصی است.
مادهی ۱۳
۱ ) هر شخصی حق دارد در داخل هر کشور آزادانه رفت و آمد کند و اقامتگاه خود را برگزیند.
۲ ) هر شخصی حق دارد هر کشوری، از جمله کشور خود را ترک کند یا به کشور خویش بازگردد.
مادهی ۱۴
۱ ) در برابر شکنجه، تعقیب و آزار، هر شخصی حق درخواست پناهندگی و برخورداری از پناهندگی در کشورهای دیگر را دارد.
۲ ) در موردی که تعقیب واقعاً در اثر جرم عمومی و غیر سیاسی یا در اثر اعمالی مخالف با هدفها و اصول ملل متحد باشد، نمیتوان به این حق استناد کرد.
مادهی ۱۵
۱ ) هر فردی حق دارد که تابعیتی داشته باشد.
۲ ) هیچکس را نباید خودسرانه از تابعیت خویش، یا از حق تغییر تابعیت محروم کرد.
مادهی ۱۶
۱ ) هر مرد و زن بالغی حق دارند بیهیچ محدویتی از حیث نژاد، ملیت، یا دین با همدیگر زناشویی کنند و تشکیل خانواده بدهند. در تمام مدت زناشویی و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در امور مربوط به ازدواج حقوق برابر دارند.
۲ ) ازدواج حتماً باید با رضایت کامل و آزادانهی زن و مرد صورت گیرد.
۳ ) خانواده رکن طبیعی و اساسی جامعه است و باید از حمایت جامعه و دولت بهرهمند شود.
مادهی ۱۷
۱ ) هر شخص به تنهایی یا به صورت جمعی حق مالکیت دارد.
۲ ) هیچ کس را نباید خودسرانه از حق مالکیت محروم کرد.
مادهی ۱۸
هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهرهمند شود: این حق مستلزم آزادی تغییر دین یا اعتقاد و همچنین آزادی اظهار دین یا اعتقاد، در قالب آموزش دینی، عبادتها و اجرای آیینها و مراسم دینی به تنهایی یا به صورت جمعی، به طور خصوصی یا عمومی است.
ما دهی ۱۹
هر فردی حق آزادی عقیده و بیان دارد و این حق مستلزم آن است که کسی از داشتن عقاید خود بیم و نگرانی نداشته باشد و در کسب و دریافت و انتشار اطلاعات و افکار، به تمام وسایل ممکن بیان و بدون ملاحظات مرزی آزاد باشد.
مادهی ۲۰
۱ ) هر شخصی حق دارد از آزادی تشکیل اجتماعات، مجامع و انجمنهای مسالمتآمیز بهرهمند گردد.
۲ ) هیچکس را نباید به شرکت در هیچ اجتماعی مجبور کرد.
مادهی ۲۱
۱ ) هر شخصی حق دارد که در اداره امور عمومی کشور خود، مستقیماً یا به وساطت نمایندگانی که آزادانه انتخاب شده باشند، شرکت جوید.
۲ ) هر شخصی حق دارد با شرایط برابر به مشاغل عمومی کشور خود دست یابد.
۳ ) ارادهی مردم، اساس قدرت حکومت است: این اراده باید در انتخاباتی سالم ابراز شود که به طور ادواری صورت می پذیرد. انتخابات باید عمومی، با رعایت مساوات و با رأی مخفی یا به طریقهای مشابه برگزار شود که آزادی رأی را تأمین کند.
مادهی ۲۲
هر شخصی به عنوان عضو جامعه حق امنیت اجتماعی دارد و مجاز است به یاری مساعی ملی و همکاری بینالمللی ، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ضروری برای حفظ حیثیت و کرامت و رشد آزادانهی شخصیت خود را، با توجه به تشکیلات و منابع هر کشور، به دست آورد.
مادهی ۲۳
۱ ) هر شخصی حق دارد کار کند، کار خود را آزادانه برگزیند، شرایط منصفانه و رضایتبخشی برای کار خواستار باشد و در برابر بی کاری حمایت شود.
۲ ) همه حق دارند که بیهیچ تبعیضی، در مقابل کار مساوی، مزد مساوی بگیرند.
۳ ) هر کسی که کار می کند حق دارد مزد منصفانه و رضایتبخشی دریافت دارد که زندگی او و خانوادهاش را موافق حیثیت و کرامت انسانی تأمین کند و در صورت لزوم با دیگر وسایل حمایت اجتماعی کامل شود.
۴ ) هر شخصی حق دارد که برای دفاع از منافع خود با دیگران اتحادیه تشکیل دهد و یا به اتحادیههای موجود بپیوندد.
ماده ی ۲۴
هر شخصی حق استراحت، فراغت و تفریح دارد و به ویژه باید از محدودیت معقول ساعات کار و مرخصیها و تعطیلات ادواری با دریافت حقوق بهرهمند شود.
مادهی ۲۵
۱ ) هر شخصی حق دارد که از سطح زندگی مناسب برای تأمین سلامتی و رفاه خود و خانوادهاش ، بهویژه از حیث خوراک، پوشاک، مسکن، مراقبتهای پزشکی و خدمات اجتماعی ضروری برخوردار شود؛ همچنین حق دارد که در مواقع بیکاری، بیماری، نقض عضو، بیوگی، پیری یا در تمام موارد دیگری که به عللی مستقل از ارادهی خویش وسایل امرار معاشش را از دست داده باشد، از تأمین اجتماعی بهرهمند گردد.
۲ ) مادران و کودکان حق دارند که از کمک و مراقبت ویژه برخوردار شوند. همهی کودکان، اعم از آنکه در پی ازدواج یا بی ازدواج زاده شده باشند، حق دارند که از حمایت اجتماعی یکسان بهره مند گردند.
مادهی ۲۶
۱ ) هر شخصی حق دارد که از آموزش و پرورش بهرهمند شود. آموزش و پرورش، و دست کم آموزش ابتدایی و پایه باید رایگان باشد. آموزش ابتدایی اجباری است. آموزش فنی و حرفهای باید همگانی شود و دستیابی به آموزش عالی باید با تساوی کامل برای همه امکان پذیر باشد تا هر کس بتواند بنا به استعداد خود از آن بهرهمند گردد.
۲ ) هدف آموزش و پرورش باید شکوفایی همه جانبهی شخصیت انسان و تقویت رعایت حقوق بشر و آزادیهای اساسی باشد. آموزش و پرورش باید به گسترش حسنتفاهم، دگرپذیری و دوستی میان تمام ملتها و تمام گروههای نژادی یا دینی و نیز به گسترش فعالیتهای مللمتحد در راه حفظ صلح یاری رساند.
۳ ) پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود، بر دیگران حق تقدم دارند.
مادهی ۲۷
۱ ) هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع سهیم و شریک گردد و از هنرها و به ویژه از پیشرفت علمی و فواید آن بهرهمند شود.
۲ ) هر کس حق دارد از حمایت منافع معنوی و مادی آثار علمی، ادبی یا هنری خود برخوردار گردد.
مادهی ۲۸
هر شخصی حق دارد خواستار برقراری نظمی در عرصهی اجتماعی و بینالمللی باشد که حقوق و آزادیهای ذکر شده در این اعلامیه را به تمامی تأمین و عملی سازد.
مادهی ۲۹
۱ ) هر فردی فقط در برابر آن جامعهای وظایفی بر عهده دارد که رشد آزادانه و همه جانبهی او را ممکن می سازد.
۲ ) هر کس در اعمال حقوق و بهرهگیری از آزادیهای خود فقط تابع محدودیتهایی قانونی است که صرفاً برای شناسایی و مراعات حقوق و آزادی های دیگران و برای رعایت مقتضیات عادلانهی اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی در جامعهای دموکراتیک وضع شده اند.
۳ ) این حقوق و آزادیها در هیچ موردی نباید برخلاف هدفها و اصول ملل متحد اعمال شوند.
مادهی ۳۰
هیچ یک از مقررات اعلامیهی حاضر نباید چنان تفسیر شود که برای هیچ دولت، جمعیت یا فردی متضمن حقی باشد که به موجب آن برای از بین بردن حقوق و آزادیهای مندرج در این اعلامیه فعالیتی انجام دهد یا به عملی دست بزند.
The Process of the Formation, Development and Institutionalization of the Tolerance in West
Volume 2(2)
Ahad Ghorbani Dehnari
2013
Gothenburg, Sweden
ISBN: 978-91-87269-01-1
در باره نویسنده:
احد قربانی دهناری، سال ۱۳۳۵ در روستای دهنار واقع در ۱۵ کیلومتری شرق شهرستان دماوند به دنیا آمد. تحصیلات دبستانی و دبیرستانی را درشهر شاهی (قائمشهر) گذراند. در دانشکده فنی دانشگاه تهران و دانشگاه تکنولوژی چالمرز مهندسی برق و در دانشگاه گوتنبرگ انگلیسی خواند. با سیستم عامل سولاریس و لینوکس و پایگاه دادههای اوراکل کار میکند. به ادبیات، فرهنگ مردم، دموکراسی و رواداری دلبستگی ژرف دارد. در وقت آزاد به این چهار عرصه دلخواهش میپردازد. آثارش را در وبگاه زیرین میتوانید بخوانید و با پست الکترونیکی با او مکاتبه کنید:
نشر ماز
١۳٩۲
گوتنبرگ
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
احد قربانی دهناری
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید