جنبش آزادیکوش ما ایرانیان وارد فازی بسیار پیشرفته شده است. ما در حال رسیدن به یک اجماع همهملی هستیم.
تردیدی نیست که بخشهای سکولار جامعۀ ما چشمبهراه فتوای مراجع تقلید شیعه نیستند، اما، استفتای حجتالاسلام دکتر محسن کدیور و فتوای شجاعانۀ آیتاللهالعضما منتطری که بدون ذکر نام، خامنهای را جائر لقب داد و جهاد با او را واجب عینی اعلام کرد، تتمۀ مشروعیت مذهبی حکومت را نیز بر باد داد.
هاشمی رفسنجانی یک پراگماتیست قهار است؛ او لحن و بیان ویژۀ خود را دارد. نباید از او انتظار داشت که یک باره همۀ آنچه را که او خود در ساختن و سامان دادنش دست داشته است نفی کند. او نمیتواند از امام و نظام و دستآوردهای انقلاب سخن نگوید. اینها لفافههائی هستند که او پیام اصلیاش را در آن پیچید. آن هم از قول امام و چنان زد به خال که نعش ولایت فقیه خامنهای را دیگر باید روی دست مانده به حساب آورد؛ او پس از مقدمهای در مورد دو وجه لازم و ملزوم هم اسلامیت و جمهوریت نظام گفت: « خاطرم هست که آن زمان روایتی از حضرت امام شنیدم که بعدها در مورد منبع آن تحقیق کردم و روایت بسیار جالبی است و مبنای استدلال امام بود. این روایت میگوید: روزی پیغمبر اسلام بعد از غدیر به حضرت علی گفت که تو ولی این امت هستی. اگر دیدی این مردم راضی بودند و تو را قبول کردند و با اجماع و اکثریت آمدند، شما بپذیر و متولی امر شو و اگر دیدی اختلاف کردند ولشان کن و بگذار هر کاری که میخواهند بکنند و خداوند برای تو راهی پیدا میکند که به اهدافت برسی. این روایت بسیار معتبر است و ناقل آن سیدبن طاووس بوده است.»
این سخن هنگامی بیان شد که در اطراف دانشگاه تهران مردم داشتند شعار ضد ولایت خامنهای میدادند: «ای مجتبی بمیری. رهبری را نبینی.» این سخن در هنگامهای بیان شد که اکثریت ملت در برابر حمایت آشکار خامنهای از احمدینژاد ایستاده است. این سخن محور بیانات رفسنجانی بود. او این بمب را در لفافههای چندی پیچید چنان که حتی کیهان شریعتمداری نیز نتواند سر سوزنی بدان بند کند و سخن ضد انقلابش بداند.
این سخن رفسنجانی هیچ معنائی جز ضرورت برکناری خامنهای (در صورتی که او خود کناره نگیرد) ندارد: حرف اصلی رفسنجانی این بود خطاب به خامنهای: این پیام امام است که تو جانشین او شدهای یعنی مود من تو را به جانشینی او رساندم؛ او این پیام را از پند پیامبر اسلام به سرسلسلۀ امامان شیعه گرفته است. پندی که این سر سلسله پایبندی خود را به آن نشان دادهاست و به رغم این که پیامبر او را ولی مسلمین کردهبود، وقتی دید مردم دیگری را میخواهند، ادعائی نکرد و 19 سال خانهنشین شد تا مردم به در خانهاش هجوم بردند و از او درخواست کردند که ولایت را بپذیرد. آقا مردم اعتمادشان را به تو از دست دادهاند. آقا تو بدون این مردم نمیتوانی ولایت کنی. آقا تو از علی به ولایت مسلمین سزاوارتر نئی. او وقتی مردم نخواستندش کشید کنار. آقا بکش کنار.
این لب کلام رفسنجانی بود.
او از آشتی نیز سخن گفت باری، اما با این پیشنهادات: زندانیان سیاسی را آزاد کنید. مطبوعات را آزاد بگذارید. صدا و سیما را در چارچوب قوانین آزاد بگذارید که حرفهای تأییدیها را بزنند. اما حرف مخالفان و معترضین را هم بزنند. اعتماد بر باد رفتۀ مردم را به آنها برگردانید. از مصیبتدیدهها دلجوئی کنید؛ و..... آیا رهبر میتواند این شرائط را بپذیرد و آشتی کند. اگر بکند بابایش درآمده است که.
تردیدی نیست که رفسنجانی خواهان برقرار ماندن نظام اسلامیست. کروبی هم، موسوی هم. آنها را باید اصلاحطلبان نامید. آنها به این نتیجه رسیدهاند که نمیشود دیگر اینجور ادامه داد. یادمان نرود که روزی که موسوی گفت متأسفانه اجازه راهپیمائی ندادهاند. این شعار ترکید: «سازشکار خائن است.» و دیروز هم مردم با این شعار آغاز کردند: «هاشمی! سکوت کنی خائنی.» و «هاشمی! دروغ بگی خائنی.» تا او گفت ساکت باشید. بگذارید حرف دل شما را بزنم.
رهبر این انقلاب مردم هستند. این آنها هستند که سخنگویانشان را وادار به گفتن میکنند. خامنهای و احمدینژاد بزرگترین اشتباهشان را پیش از انتخابات مرتکب شدند: آنچه که ما خارجنشینان نتوانستیم ببینیمش: آنها اجازه دادند سه ماه، هر روز جوانان دست و روشان را سبز کنند و پرچم سبز بردارند و مچبندها و نوارهای شیک سبز به دست و بالشان ببندند و بروند به دستافشانی و شعاردهی و بازی کلاغپر..... محمودپر....... آنها یکدیگر را یافتند و مزۀ ازادی را هم چشیدند. آزادیای محدود را، در همان حد که شورای نگهبان استصواب کرده بود و مجاز و رهبر احمق برای گرم کردن تنور انتخابات و نشان دادن پایگاه تودهای نظام، سی سال پس از انقلاب، آن را روا دانسته بود. برگرداندن آن بچهها حتی اگر تقلبی هم صورت نمیگرفت به خانههاشان آسان نبود؛ آنها که پس از انقلاب به دنیا آمدهاند و خیلیهاشان طعم خوش تماس با جنس مخالف را نچشیده بودند. شادمانی با هم بودن را هم چشیدهاند وای بسا که در این اجتماعات هر روزه عاشق یکدیگر هم شدهاند. آنها را نمیشود به روزهای پیش از آغاز روند مبارزات انتخاباتی برگرداند. این آنها هستند که ولوله بر پا میکنند و اجازه نمیدهند که موسوی و کروبی و رفسنجانی سکوت کنند؛ این زندگیست که دارد از اعماق میجوشد.
و
رفسنجانی از دوازده سال پیش، کمکمک کنار گذاشته میشد. او به روشنی دریافت که مردم از او متنفرند و از شدت تنفر به او به احمدینژاد ناشناخته رأی دادهاند. و پس او چوب دوسر طلا شده است. کمکمک دارد از بازی هم خارج میشود. سپاه با او نیست. و سپاه قلب نظام مقدس است. آدمی مثل رفسنجانی که سازندۀ اصلی نظام است و آقا را او آقا کردهاست، نمیتواند به سرنوشت همنامش هاشمی معدوم نیندیشیده باشد. به ویژه که بچههایش هم هستند. دخترش فائزه که درسالهای اخیر رفتهاست دنبال دفاع از حقوق زنان. و سازگارا شاید درست بگوید: بچههایش شاید به جانش افتادهاند که پس ننشیند. آنها هم خودشان را بدجوری باخته و در معرض خطر حس میکنند.
و اما،
هستۀ مرکزی سامانۀ دقیقاً فاشیستی نظام. سپاه است. اکنون محوریت حکومت دیگر تنها نیروهای نظامی آن هستند و مزدوران غیرایرانیای که به کارگیری وسیعشان ملی بودن حکومت را به چالش میگیرد و حمایت آشکار روسیه و مدیریت آموزگارهای کاگبای بر دستگاههای اطلاعاتی که ناقض استقلال آن است؛ مردم به روشنی نشان دادند که این را دریافتهاند: «مرگ بر روسیه ... و روسیه روسیه کشور ما رو ول کن.» بنا براین باید قطعاً، پرسید از آقای موسوی که بر مبنای چه پس، دعوا را دعوایی خانوادگی میداند؟
حکومت ایران دیگر اکنون یک حکومت مشخص پادگانیست. سپاه پاسداران چندین دانشگاه دارد؛ چرا؟ این دانشگاهها در رشتههای مختلف متخصص ابله تحویل دستگاه بوروکراتیک دولتی میدهند که میتوان آنان را جلوهای دیگر ازFachidiot آلمانی دانست؛ در آلمانی این نام برای شناساندن گروهی از متخصصان حتی طراز بالا استفاده میشود که جز در زمینۀ تخصصی خود، در دیگر زمینهها یک ابله به تمام معنا هستند. یک Fachidiot میتواند یک چشمپزشک حاذق یا یک مهندس مکانیک بسیار کارآمد باشد، اما، جز در این رشتهها چیزی بارش نیست. در فارسی میتوان Fachidiot را «خبرهکانا» خواند. این خبرهکانایان همۀ دستگاههای دولتی را تحت سلطۀ سپاه پاسداران ساماندهی خواهند کرد (و کردهاند یعنی)؛ و البته همواره از میان آنان، به ویژه کسانی که در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی درس بخوانند، از سیستم بیرون خواهند زد. اما به سرعت کنار گذاشته میشوند. این خبرهکانایان نسبت به درسخواندگان دیگر امکانات بسیار بالاتری برای ترقی و طی کردن مدارج اداری خواهند داشت. آنان به شدت خرافیاند و به رادیکالترین تعبیرهای دینی روی خواهند داشت. احمدینژاد یک نمونۀ کاملا تیپیک این خبرهکانایان است: مجموعۀ معرفتی که از دهان گالهاش بالا میآورد چیزی بیشتر از معرفت یک نوجوان بسیجی نیست. اما، او استاد دانشگاه هم شده است و بیشک، در زمینۀ تخصصی خودش هم چیزهائی یاد گرفته است. قبلۀ فکری او هم مشخص است کیست: مصباح یزدی. تئوریسین «قسر» به مثابه یگانه راه حل ترقی و تکامل و تعالی. او خشونت را نهادینه میخواهد. یعنی معتقد است خشونت جزو اصلی و لایتجزای هستی است؛ نه تنها در جهان انسان که بل در کل، این خداست که با نازل کردن سیل و زمینلرزه و آتشفشان مردم را به دهشت میاندازد و اقتدار خویش را بر آنها نمایان میکند؛ همانقدر که احمدینژاد نمونۀ تیپیک خبرهکانایان دستپرودۀ نظام دانشگاهی سپاه پاسداران است. مصباح یزدی نیز نمونۀ تیپیک ایدئولوگ مورد نیاز سپاه است.
جرثومهای که این دستگاه پلید نظامی، اطلاعاتی، سیاسی، اداری، صنعتی، تجاری، فرهنگی میخواهد بسازد و میسازد (و ساختهاست یعنی) همین است که امروز در ایران میبینیم: نماد کامل آن بند 209 زندان اوین که زیرمجموعۀ سپاه است؛ جمهوری اسلامی پیشتر، نمونۀ دیگرش آنچه با ترانه موسوی کردند: دستگیرش کردند. روز روشن و جلوی چشم دوستش و دیگران. آنچنان به او تجاوز همزمان دو سویه کردند که پشت و رویش یکی شد. بعد کشتندش و جسدش را سوزاندند که نتوان تجاوز را تشخیص داد.
جمهوری اسلامی که با ریا و تقیه و فریب مردم گام به گام یک انقلاب دموکراتیک مردمی را ملاخور کرد، با حاکم کردن شورای نگهبان بر روندهای انتخاباتی میزان جمهوریت نظام را به دامنهای میان خودیهای درون و بیرون از سپاه پاسداران (خاتمی و موسوی و کروبی مثلا) کاهش داده بود. و اما، در همان حال به محض کوچکترین تخطی مهم از چارچوب همان سیستم تنگ نیز حکم حکومتی را داشت (نمونهاش هم قانون مطبوعات در مجلس ششم). اما، انتخابات اخیر که در آن به روشنی و آشکارا آرای مردم کنار گذاشته شدند تا احمدینژاد را رئیس جمهور اعلام کنند، نشان کامل از رویکرد اصلی جرثومه فاشیستی یعنی هستۀ اصلی آن است: سپاه همان روزنۀ خرد را یعنی امکان انتخاب در چارچوب خودیها ( برمبنای تعبیر آغازین جمهوری اسلامی) برای مردم را، انقلاب مخملی نامید و پیش از انتخابات حتی نسبت به آن هشدار داد: فاشیسم عریان؛ و اکنون سرلشکر دویست کیلوئی (این ادعای ابراهیم نبویست راست و دروغش به گردن او) فیروزآبادی با نامهای که به آقا امام زمانش نوشته است، خیلی رک و روراست فرمودهاست میکشیم. اما، دارد زر زیادی میزند. نمیتوانند دیگر این مردم را با کشتن دهها نفری به خانههاشان بازگردانند. دیدیم و جهان دید که با چه شجاعتی آن مردم میروند توی خیابانهائی که از پشتبامهای خانههایش به آنها شلیک میشود. آنها میدانند که درست که درجه داران و سربازان سپاه نسبت به همردیفهایشان در ارتش امتیازاتی دارند. اما، هستند به جانآمدگانی نیزدر همین سپاه که اسلحهشان را برمیدارند و آتش میگشایند به روی فرماندهانشان. این است که به التماس از امام زمان افتادهاند. اما امامزمان متولی دارد. نائبانی دارد که نظام تا کنون مشروعیتش را از آنها میگرفت: حضرات آیات عظام و حجج اسلام؛ و آیات عظام یکان یکان دارند رأی به تغییر فرد نامشروع میدهند. این هم از آیتالله بیات زنجانی: فرد نامشروع را از راههای مسالمتآمیز باید برداشت و این تکلیف شرعیست. نتیجۀ همۀ اینها این شد که دیروز، به رغم همۀ جانی که شریعتمداری برای بسیج بچههای حزبالله و فتح محوطۀ نماز جمعه کند، حتی یک شعار به طرفداری از رهبر نتوانست دربگیرد. خفه شدند. خفه خواهند شد و خواهند ریخت. دیروز جنبش سبز آنها را شکفتیاور منکوب کرد؛ آنها که ایمانی دارند، به خاطر عدم مشروعیت مذهبی خامنهای و حکومت او؛ بیایمانها و مزدوران هم به خاطر وحشت از این مردم. مردمی که دارند بهای خیزششان را با خون جوانانشان میپردازند؛ به درستی این را نیز دریافتهاند که باید بخشید؛ باید عفو کرد. دیروز پس از آن هشدار آغازین. رفسنجانی پاداشش را از آن مردم چنین دریافت کرد: «هاشمی! هاشمی! حمایت. حمایت.» او بخشیده شد. هر چند به هیچ رو دیگر آن مردم به کسی چک سفید نخواهند داد. آن مردم آگاهتر از آن شدهاند که کلاه انقلاب اسلامی بر سرشان گذاشته شود؛ آنگاه هم خدائیش، با فریب و خدعه و تقیه توانستند مردم را تحت هژمونی خمینی درآورند و از آنها برای او چک سفید بگیرند. این بحثیست که امیدوارم تاریخنگارانی که از نزدیک ماجراها را مشاهده کردهاند، از همۀ شهرهای ایران دوران انقلاب گزارشی از شمار هواداران واقعی خمینی بدهند. من دو شهرش را خبر دارم: همدان و رشت. در هر دو شهر زیر هزار نفر بودند (پیش از انقلاب) و حتی پس از انقلاب راهپیمائیهای حزب جمهوری اسلامی علیه بنیصدر خیلی از هزار نفر بیشتر نشد. روز انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی کامیون کامیون از روستاهای اطراف آدم آوردند و میدان امام خمینی (پهلوی پیشین) را پر کردند. حدود سیهزار نفر بودند.
باری.
میخواهم این را بگویم: ما سکولارها قدم به قدم باید با مردم باشیم و اتحاد آنها را تقویت کنیم. ما نباید قدمی از خواست و شعار اصلیمان «جدائی دین از حکومت» عقب بنشینیم. اما، در این مورد هم ناگزیریم، در نهایت، به آنچه مردم میخواهند گردن بگذاریم. راه ما این نیست که یک قانون اساسی سکولار را بر مردم تحمیل کنیم. از دل آن یک دیکتاتوری نظامی، منتها این بار غیر مذهبی در خواهد آمد؛ و ایران دیگر طاقت تحمل هیچ گونهای از دیکتاتوری را ندارد. را ه این است که مکانیزمهائی در قانون اساسی پیش بینی شود که به مردم امکان تجدید نظر بدهد؛ بسیاری از تصمیمگیریهای سیاسی، ریشه در برداشتهای فرهنگی دارند. تحمیل حتی بهشت بر یک جامعه به جهنم ختم خواهد شد.
در این میان، هر کس که از آن جرثومۀ تباه کنده شود که حول نظریۀ قسر ساماندهی شدهاست و به صفوف مردم بپیوندد، قدمش باید روی چشم باشد. او فورا از جانب مردم عفو خواهد شد، حتی اگر در جنایتهای پیشین مباشرت یا معاونت کردهباشد. این قانون جنگ است. جنگ قوانین ویژۀ خودش را دارد.
و امیدوارم مردم سنگری را که دیروز فتح کردند دیگر از دست ندهند. سنگر نماز جمعه. بروند. هر هفته بروند؛ بروند و این شعار را هم تجربه کنند: «جنتی – لعنتی» به عنوان یک شاعر تصدیق میکنم که این یک قافیۀ کامل است.
به من انتقاد میکنند که این کمونیست سابق و سکولار و دموکرات لاحق دارد مردم را به نماز خواندن پشت سر رفسنجانی فرا میخواند. نخست این که من هیچگاه چندان کمونیست کمونیست هم نبودم. همواره از استالین متنفر بودم و حتی آنگاه که چندی وارد یک جریان «م ل» شدم نیز، به شدت نسبت به لنین شک داشتم و نظریات او را یک برداشت سطحی از نظریات مارکس و انگلس میدانستم. من همانگاه برای آزادی و دموکراسی ارزشی ارجحیتی قائل بودم. همانگاه من یک سوسیالدموکرات چپ بودم، روز نخستوزیر شدن بختیار دویدم و به شماری از بچههای دانشگاه بوعلی گفتم باید از بختیار حمایت کنیم. من چنین کمونیستی بودم. به اصطلاح سخت اهل ریویزیون یا به دیگر سخن آبکی. باری؛ و کنون البته با نقد بسیاری از اندیشههای بنیادین مارکس، دیدگاههایم را بسیار روشنتر کردهام: به صراحت عرض میکنم که هنوز یک سوسیال دموکرات چپم به این خاطر که بهه آزادی مکانیسم سود و حتی آزادی بی حد و مرز مالکیت خصوصی باور ندارم و معتقدم در عرصههائی اصلا نباید مالکیت خصوصی وجود داشته باشد. و اما، سخت بر این باورم که هر چه در این زمینهها هم لازم است بشود، باید با نظر و موافقت و خواست مردم باشد و یعنی اصل دموکراسی است. با این همه، قبول دارم که من نیز دچار شوریدگی رمانتیک به یک مفهوم نامتمایز انقلاب بودهام. من نیز به رغم همۀ مرزبندیهایم با لنین و استالین و مائو و دیگران، اینطور فکر میکردم که مقصر این یا آن فرد بودهاست. آنها خیانت کردهاند. وپس یعنی قضیه را اخلاقی میدیدم. من نیز بچۀ دوران جنگ سردم و جنگ سرد یک نگاه ویژه را تربیت کرد. خوانندۀ آگاهی در همین ایرانگلوبال در کامنتی پیشنهاد داد که همۀ تربیتشدگان دوران جنگ سرد رهبری سازمانها را رها کنند. حق دارد: دیروز دوستی ارجمند در یکی از رادیوها نظری داد که دود از سرم بلند کرد: دولت فرانسه پذیرش مشروعیت دولت احمدینژاد را منوط کردهاست به این که نامزدهای دیگر انتخابات مشروعیت دولت او را بپذیرند (البته این را او گفت. من جائی دیگر نخوانده و نشنیدهام.). اگر درست باشد این خبر، یک شاهکار دیپلماسی رخ دادهاست؛ به ظرافت مینیاتور اما به قدرت یک بمب اتم؛ هیچ کس دیگر نمیتواند فرانسه را به دخالت در امور داخلی ایران متهم کند. فرانسه راه بزرگی پیش پای همۀ کشورهای غرب گذاشته است. به راستی باید به این حد از هنرمندی دیپلماتیک تبریک گفت. و اما، آن دوست گفت که این نشان از سازشکاری فرانسه با جمهوری اسلامی دارد. آقا شما بگوئید فرانسه چکار باید بکند، توپ و تانک بردارد برود ایران انقلاب کند؟ این نگاه جنگ سردیست و متاسفانه اکثر رسانههای برونمرزی دربست در اختیار این گونه نگاه قرار دارند. آنها تریبونهاشان را در اختیار کسانی میگذارند فقط که با لحن آشنا و معتادی سخن بگویند که مجریان این رسانهها میشناسند. غرب بی شک دنبال منافع خویش است. اما، این منافع در گرو زوال فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران است. غرب به حق از اتمی شدن بنیادگرائی اسلامی وحشت دارد. پیام اوباما را باید فهمید: مسئله تنها ایران نیست. اتمی شدن ایران یک رقابت تسلیحاتی اتمی را در تمام منطقه رواج خواهد داد و اگر هماکنون در عربستان انتخابات آزاد گذاشته شود، بن لادن پیروز آن خواهد بود.
ما سکولارها اگر دچار منزهطلبیهای رمانتیک مزمن باقی بمانیم، به ضد اهداف خودمان بدل خواهیم شد.
و باری، بسیاری از آرزوهای من در این روزهای پس از انتخابات برآورده شدهاند. آرزوی دیگرم شرکت گستردۀ مردم در آکسیون خاموشی روز سه شنبه است که کسانی در ایران همهچیزش را محاسبه کردهاند و پیشنهادش را دادهاند: ساعت 9 به محض پایان دینگ دانگ ساعت 9 شبکۀ یک و آغاز اخبار قرار است مردم وسائل سنگین برقیشان را به برق وصل کنند: اتوها و جاروبرقیها و هیترها و..... حساب شده است که سه ملیون اتو میتواند منجر به دوساعت خاموشی سرتاسری شود. اما چرا سه ملیون؟ سه ملیون آدم دیروز فقط توی خیابانهای تهران فریاد میزدند. بهتر است اما خروجی کنتور پیش از شروع آکسیون کنترل شود که فیوز نپرد. وسائل را وصل کنید به یک چندراهی کلیددارکه آماده دم دستتان باشد. به محض دینگدانگ آخر کلید را بزنید. چهار دقیقه. شمعها را قبلا حتما........
خدای من چه دارم مینویسم؟! همهاش از دل تنگیست. دلم آنجا در ایران است و قفس بلورین تبعیدم برایم تنگتر از همیشه.
این آکسیون به ویژه از این نظر بسیار مهم است که کسانی که نمیتوانند به خیابانها بیایند هم در آن شرکت خواهند کرد. آنها که در روستاها و شهرهای کوچک دور هم زندگی میکنند حتی. آنها هم حق دارند به بازی گرفته شوند. حق دارند بخواهند که به توان و رمق پاهای آنها و یا بیامکانیشان توجه شود. این انقلاب متعلق به همه است. در دو ساعتی که برق نیست و تاریکی مطلق همه جا حکفرماست (ماه هم نمیتابد) بچهها فرصت خواهند داشت تا آنجا که دلشان میخواهد فریاد بزنند روی پشت بامها: مرگ بر دیکتاتور و زندهباد آزادی.
هم از این نظر است که من خواست کیانوش را میپذیرم و این مطلب را میفرستم که بگذارد روی سایت و یعنی اعتصابم را که در حمایت از آقای تبریزیان شروع شد فعلا میشکنم. امیدوارم ایشان خود نیز چنین کنند و مطلب بفرستند. گمان نکنم دیگر آنچه پیش آمد تکرار شود. صدای ایرانگلوبال به ایران میرسد. هم شریعتمداری کیهان را میلرزاند که پیشنهادهای ما برای شرکت در نماز جمعه کلافهاش کردهاست و هم بچههای ایران میخوانندش - خبر دارم. وظیفۀ ماست که تجربهها و اندیشههامان را باشان در میان بگذاریم؛ سبک سنگینشان خواهند کرد و آنچه را مناسب ندانند دور خواهند ریخت. پس حیف است این تریبون را کمرمق کنیم.
مرگ بر دیکتاتور.
زنده باد آزادی.
بژی کردستان
پاینده ایران.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید