اینترنت و نشریات اینترنتی یکی از بزرگترین دستاوردهایشان نظردهی آزاد کاربران است پای مقالهها، یا به استقلال در ستون ویژۀ نظرخواهی. انتشار یک نشریۀ اینترنتی با یک وبلاگ شخصی فرق دارد. وبلاگ شخصی در حوزۀ خصوصی قرار دارد. مثل دفترچۀ خاطراتیست که نویسندهاش آن را در معرض خوانش همگان قرار میدهد. در واقع ملک طلق صاحبش است و کسی را حق اعتراض به آن نیست که چرا نظر مرا درج نمیکنی؟ مگر این که در آن وبلاگ وی با ذکر نام و یا به کنایهای مشخص مورد خطاب یا پرسش یا هتک حرمت و اتهام استنادی قرار گرفته باشد؛ اما نشریههای اینترنتی مثل هر رسانۀ همگانی دیگری در حوزۀ عمومی میگنجند ومدیران آنها باید به مثابه سردبیر نشریات چاپی عمل کنند: البته نشریات چاپی نیز موظف نیستند هر نظر و نقدی را چاپ کنند. اما، در هر رسانۀ همگانی بخشی به خوانندگان یا شنوندگان و بینندگان اختصاص دارد؛ که دبیر مربوطه در آن نامهها را به اختصار پاسخ میدهد. به ویژه تذکارها و هشدارها را؛ این یک سنت بسیار زیباست که در رسانههای همگانی اینترنتی نیز باید دنبال شود. دو نشریۀ اینترنتی «اخبار روز» و «ایران امروز» جزو نشریات نسبتا پرخوانندهای هستند که در این سالها محل نشر مقالات، نقدها و نظرها و شعرهای بسیاری از نویسندگان و شاعران و روزنامهنگاران بودهاند و بدون شک باید از مدیرانشان که بدون چشمداشت مادی نشر این نشریات اینترنتی را تداوم بخشیدهاند سپاسگزاری کرد. اما، این دیگر بسیار تنگنظرانه و محافظهکارانه است که حتی یک ستون نظردهی دوزمانه نیز نگذاشتهاند که خوانندگان نشریاتشان بتوانند کنترل شده نظردهی کنند. نویسندگانی که به این سایتها کار میدهند باید در این مورد با آنها برخورد کنند. این خود گونهای سانسور است. «ایران امروز»، ظاهراً این امکان را گذاشته است؛ اما بروید نگاه کنید یک نظر پای هیچ یک از مقالات درج نیست. خود من پای مقالۀ امیر مومبینی کامنتی گذاشتم بسیار دوستانه و مودبانه. اما درجش نکردند. همینجا باید به کیانوش دستمریزاد بگویم که به رغم همۀ فشارها ستون اظهار نظر را نبست و دوزمانه نکرد؛ هتاکان، خود به خود، پس از مدتی خسته میشوند و کنار میروند. هرچند حذف کامنتهای حاوی توهین و در صورت تکرار افشای آیپیهایشان میتواند به ایجاد سلامت و فضای بهداشتی بحث و تبادل نظر بسیار کمک کند؛ انتقاد من از کیانوش این است که حتی یک بار این تهدید را عملی نکرد و به ویژه به آقائی که به نام جوات کامنت میگذارد اجازۀ توزشهای کینتوزانه و فضاسازی داد؛ این آدم هر که هست به نظر من سخت مشکوک است. او میتواند یک مأمور رژیم باشد؛ در نخستین کامنتی که پس از انتخابات گذاشت و متأسفانه حواسم نبود که ثیتش کنم، دقیقاً از موضع وزارت اطلاعات رژیم به موسوی حمله کرد.
و اما، کامنتی که پای مقالۀ امیرموبینی گذاشتم در بارۀ شعار «مرک بر» بود که موضوع مقالۀ او بود و بعد هم شهرنوش پارسیپور در جمع اعتصاب غذای برابر مقر سازمان ملل تکرارش کرد: این که شعار «مرگ بر» با جنبش مسالمتآمیز مدنی ما خوانائی ندارد. تکیه و تأکید هر دو نیزبر شعار «مرگ بر روسیه» بود. در نمازجمعهای که هاشمی رفسنجانی در آن تا حدودی برای خود آبرو خرید، چاوش که به طعنه «وزیر شعار» مینامندش، هرچه گفت مردم عوضش کردند: او گفت «مرگ بر آمریکا» و مردم غریدند: «مرگ بر روسیه»؛ او گفت «مرگ بر اسرائیل» و مردم غریدند: «مرگ بر روسیه»؛ او گفت: «مرگ بر انگلیس» جواب مردم شد: «مرگ بر روسیه». این ذکاوت جمعی و هشیاری بسیار بالای آن مردم را نشان میدهد. آنها را کسی رهبری نکرد. یک جمعیت چند ملیونی یکصدا و هماهنگ چنان پاسخ دندانشکنی به وزیر شعار دادند که صدای جمعیت محوطۀ چمن خفه شد. شعار «مرگ بر چین» شعار این مردم نبود، جمعیت محوطۀ چمن پس از انتقاد رفسنجانی از دولت چین، به خاطر کشتار مسلمانان، آن شعار را سر دادند و مردم معترض بیرون محوطه با آنها همراهی نکردند. و اما میتوان به مردم توصیه کرد که مرگ بر هیچ کشوری نگویند و به جای مرگ بر روسیه بگویند «ننگ بر روسیه» و به راستی هم ننگ بر روسیه.
و اما، هشیاری مردم که شعار مرگ بر اسرائیل را نیز با شعار مرگ بر روسیه پاسخ دادند، به نحو مضاعفی ستودنیست؛ دشمنی کور با اسرائیل شیشۀ عمر رژیم فاشیستی ایران است. «مقام معظم رهبری» در جمهوری اسلامی برای توجیه موجودیت ناهمزمان خویش نیازمداوم به «مقام محقر دشمنی» دارد: پیشوای یک نظام فاشیستی بدون دشمن از بنیاد بیمعنی میشود و تا ولایت فقیه در ایران مسلط است، مرگ بر اسرائیل و آمریکا شعار اصلیاش خواهد بود که اخیراً به خاطر اطلاعرسانیهای بیبیسی، دولت خبیث انگلیس نیز بدانها افزوده شدهاست. آقا یادش رفته بود که آقا مجتبایش یک قلم ناقابل نزدیک به یک ملیارد پاوندی در انگلیس سپرده دارند. سرشان خیلی شلوغ است و حساب حسابهای آقامجتبی از دستشان دررفتهاست.
غیر از این، دیگر «مرگ بر»ها به ویژه «مرگ بر خامنهای» و «مرگ بر دیکتاتور» به گمان من هیچ ایرادی ندارند: نمیشود از مردمی که به دست تکتیراندازها و به دستور و رهنمود شخص رهبر به گلوله بسته میشوند و جوانانشان دستگیر که میشوند، پیکر مثله شدهشان سر از پزشکی قانونی در میآورد و یا با مقعد و واژن جر خورده جسدشان نیمسوخته در بیابانها پیدا میشود، انتظار داشت که به رهبر جنایتپیشه درود نثار کنند: «مرگ بر خامنهای» باد و به توان بینهایت باد.
این نیاز به «مقام محقر دشمنی» برای توجیه «مقام معظم رهبری» تا آنجا مبرم است که معاون اول سوگلی رهبر به خاطر آن که اورارسال پیش از دهانش دررفته و گفته مردم اسرائیل دوست مردم ایران هستند، یا چنین چیزی، به دستور مقام معظم، ناگزیر کنار گذاشته میشود. این فقط رژیم نیست که دشمنی کور با اسرائیل را بدل به گونهای هویت کردهاست. متأسفانه در اپوزیسیون نیز این گرایش به دشمنی کور و رمانتیک دیده میشود: اکبر گنجی در اعتصاب غدائی که به پیشنهاد او برگذار شدهاست، به خبرنگار رادیو اسرائیل میگوید: «من با رادیو اسرائیل مصاحبه نمیکنم.»؛ این حق ایشان است که بخواهند با هر جائی مصاحبه کنند یا نکنند. اما، حق من هم هست که نظرم را در مورد این موضعگیری ایشان بیان کنم و بپرسم: آقا کی نافت را از زادگاه سیاسیات ببری؟ گنجی نمیتواند به من یکی بگوید که گرفتار تنگنظری هستم و آزاد شدن از قید و بندهای سیستم را بر دستاندرکارانش روا نمیدارم. آنگاه که گنجی داشت در زندان به دروازههای مرگ نزدیک میشد (بالاتر از 60 روز اعتصاب غذا) من عضو هیأت دبیران کانون نویسندگان ایران (در تبعید) بودم. آقای فریدون گیلانی عضو دیگر این هیئت دبیران بود و خدا از سر تقصیرش نگذرد؛ به خاطر حمایت مداوم من از اکبر گنجی، تا حد معرفی کردن من به عنوان کارمند وزارت اطلاعات پیش رفت.
امروز ما دهها سایت اینترنتی داریم. چندین کانال تلویزیونی و رادیو در مورد ایران اطلاعات و اخبار منتشر میکنند. اما نباید ناسپاس بود. در دهههائی رادیو اسرائیل، با همۀ ایرادهایش، تنها منبع خبری در بارۀ ایران بود که بدون وقفه افشاگری میکرد؛ من دو سال و نیم نشریۀ چاپی دیدار را در آوردم که به شهادت دوست و دشمن یکی از پربارترین نشریات خارج کشور بود. و باری، اذعان دارم که بدون سرویس خبری رادیو اسرائیل یک شماره را هم نمیتوانستم پر و پیمان راهی چاپخانه کنم. رادیو اسرائیل در نجات جان گنجی، سرکوهی و بسیار اسیران دیگری که رژیم ناگزیر شد، آخرسر واشان دهد نقش درجۀ یک بازی کردهاست. تردیدی ندارم که شخص منشه امیر که در اسرائیل بسیار مورد احترام است، به خاطر ادارۀ همین رادیو از دستیابی به مقامهای بسیار بالای دولتی دست شستهاست. او که آدم درس خواندهایست و به چندین زبان مسلط است میتوانست وزیر و نخست وزیر و.... شود؛ اما، یک روزنامهنگار باقی ماند و خستگیناپذیر در بارۀ ایران نوشت و گفت؛ او بارها اعلام کرده که ضدعرب نیست و حتی اعلام کرد که ساختن خانۀ خود را به عربها واگذار کردهاست. تردیدی ندارم که او در جلوگیری از حملۀ اسرائیل به ایران نقش دارد. این را به خاطر کامنتی میگویم که پای مقالهای از من گذاشت که در آن حملۀ اسرائیل به ایران را حتمی دانسته بودم (کنون هم، اگر در ایران تغییری بنیادین روی ندهد، همچنان قطعی میدانم.): او در آن کامنت احساس نوستالژیک شدیدی نسبت به ایران بروز داد و پرسشگونه نوشت چطور شائول موفاز ایرانی برود زادگاه خوش را بمباران کند و... او یک لیبرال است که مرزی میان لیبرالیسم سیاسی و اقتصادی قائل نیست و گاه نیز بسیار راست میزند. با این همه، در پیش بردن اندیشۀ دموکراتیسم در میان بسیاری از ایرانیان نقش بزرگی داشته است و اگر روزی جنون حاکم بر سرزمین ما زائل شود، ای بسا او و بسیاری دیگر از یهودیان ایرانی جلای وطن کرده به ایران بازگردند و یا دوتابعیتی (ایرانی – اسرائیلی) زندگی کنند. اقای اسفندیار رحیم مشائی گفته است ما دوست مردم اسرائیل هستیم؛ حامیان احمدینژاد، در بزنگاهی که نیاز به اتحاد دارند حتی، حاضر به اغماض نشدند، دست از سرش برنداشتند تا وادارش به کنارهگیری کردند. این نیاز بی برو برگرد مافیای حکومتی ایران را به دشمنی با اسرائیل به مثابه یگانه دستآویز حاکمیت ایدئولوژیکشان نشان میدهد: دشمنی با اسرائیل هستۀ اصلی ایدئولوژی تقلبی حکومتیست. رهبر فرمود من این را تأئید نمیکنم که ما دوست مردم اسرائیل هستیم. من از شما میپرسم آقای گنجی آیا شما نیز دشمن مردم اسرائیل هستید؟ نزنید به صحرای کربلای فلسطین. ما همه میدانیم که اسرائیل ظلم هم میکند. آبادیها، نوار غزه، بلندیهای جولان. اما، آقا اسرائیل جنگها را شروع نکرد: شعار اعراب در جنگ شش روزه ریختن همۀ مردمان اسرائیل به دریا بود و کنون نیز استشهادیهائی که دلارهای اهدائی جمهوری اسلامی انها را مغزشوئی میکند، و نه نظامیان که مردم عادی را در اتوبوسهاس شهری منفجر میکنند، نفس مردم اسرائیل را بریدهاند. فلسطین را بنیادگرائی اسلامی بلعید و از راه درست مقاومت ملی به جنگ صلیبی کشاند؛ جمهوری اسلامی هم بالاترین نقش را در این ماجرا بازی کرد. با این همه، قطعاً ما موظفیم از حقوق مردم فلسطین دفاع کنیم. درست! اما، آیا راه این حمایت دشمنی با مردم اسرائیل است و بایکوت رادیوئی که نقش بزرگی در آگاهگری و افشای جنایات فاشیسم حاکم بر کشورمان داشته است؟
البته، آقای گنجی پاسخ نمیدهند. میدانم. ایشان نه با کسی بحث میکنند و نه پاسخ پرسش کسی را میدهند؛ هزار بار بگوئیدشان که آقا این صفت سلطانی که شما رژیم را به آن متصف میکنید خورای یک سامانۀ ایدئولوژیک فاشیستی شبه خلافتی نیست؛ یک تعبیر گل و گشاد است که همۀ سیستم به وجود آمده را به شخص خامنهای تقلیل میدهد. در سیستمهای ایدئولوژیک هم این درست است که یک شخص میشود نوک قلۀ کوه یخ؛ اما، بدنۀ حکومتی مثل بدنۀ اصلی کوه یخ آن زیر است. دستگاه کاگبای شوروی خروشچف را به سادگی کنار زد و شک ندارم که اگر رهبر بخواهد خارج بزند، سرش را زیر آب خواهند کرد. شاید حتی به دست آقا مجتبی پسرش؛ این پیچیدگی را ما باید دریابیم. درست است که خامنهای به عنوان مظهر رژیم باید هدف باشد، اما، باید این را بدانیم و به مردم نیز فاش بگوئیم که کل سیستم را در برابر خود دارند و نه تنها خامنهای را. هیچ یک از این استدلالپها را آقای گنجی نه میشنوند و نه پاسخ میدهند. مرغ ایشان یک پا دارد. رفتهاند چیزی از پوپر خواندهاند و دیگر ول کن هم نیستند. این تعبیر گل و گشاد را میتوان بر هر گونهای از دیکتاتوی اطلاق کرد؛ چرا که جامع است. اما مانع نیست: چطور میشود هم رژیم شاه، هم رژیم صدام حسین و هم رژیم ولایت فقیه را سیستم سلطانی خواند؟ این پرسش را آقای گنجی همانگونه بیپاسخ خواهند گذاشت که هر پرسش دیگری را که متصمن انتقادی باشد نسبت به ایشان و مواضعشان. ایشان قطعا به این پرسش دیگر من هم پاسخ نخواهند داد: آقای گنجی! به چه حقی از کیسۀ آن شماری که به فراخوان شما پاسخ دادند و در اعتصاب غذای مقابل سازمان ملل شرکت کردند، حاتمبخشی میکنید؟ ایا آنها شما را به عنوان سخنگو و رهبر نظری خویش نیز برگزیده بودند که بگوئید: «جمعیتی که اینجا جمع شدهاند مخالف حمله به ایران و تحریم اقتصادی ایران هستند؟» آیا شما در این مورد از آنان نظرسنجی کردهبودید؟ گمان نکنم هیچ ایرانیای به ویژه از آن پس که آن بر سر عراق و افغانستان آمد که دیدیم، موافق حمله به ایران باشد. با این همه اگر بنا باشد، میهن من زیر پای چکمهپوشان این فاشیسم شبه خلافتی عریان برسد به ویرانی کامل تمدن و یعنی نابودی؛ من رهائیاش را به دست یک نیروی بینالمللی تحت فرماندهی سازمان ملل ترجیح میدهم؛ پاسخ قطعا منفی و انتزاعی و کلی و در هر حال، به دخالت خارجی یک محوربنیادین در خود دارد: خودی دانستن حاکمیت. خانوادگی دانستن دعوا. و من فاشیسم را یک نیروی داخلی و خانوادگی نمیدانم آقای گنجی. وایساکر رئیس جمهور بسیار فرهیختۀ اسبق آلمان از ارتش سرخ شوروی به خاطر رهاندن آلمان از چنگال فاشیسم سپاسگزاری کرد و هر قدر سرزنشش کردند حرفش را پس نگرفت؛ از این بخش بگذریم، شاید همۀ شرکتکنندگان در اعتصاب غذا با شما در این مورد همعقیده بودهاند؛ در مورد تحریم چه؟ باز هیچ عقل سلیمی خواهان گرسنگی و رنج و درد هممیهنانش نیست. خواهان آن نیست که هممیهنانش در هواپیماهای اسقاط روسی به جای مقصد راهی ابدیت شوند. تحریمهای کنونی علیه ناوگان هوائی ایران فاجعهزا بودهاست. اما، هیچ عقل سلیمی این را نیز انکار نمیکند که بدون اعمال تحریمهای هوشمند در خیزشهای سرتاسری آینده، آنسان که رژیم از نگاهداشتن یکپارچگی و کارائی ماشین سرکوبش درماند، گذر از این کابوس میسر نخواهد بود. جنون خامنهای سیر حوادث را در ایران شدت بخشیده است؛ باری. اما، امکان انشقاق در فرماندهی سپاه و بسیج به گمان من وجود ندارد (و این آن پیچیدگیایست که تئوری حکومت سلطانی شما قادر به توضیحش نیست.)؛ من از درون ارتش هیچ اطلاعی ندارم؛ در هر صورت اما، بدون تحریمهای هوشمند، بدون قطع آن شریانهائی که این دستگاههای سرکوب و فرماندهی آنها را منسجم نگاه میدارند، امکان ریزش بدنۀ این نیروها نیز منتفی یا بسیار بعید است.
باز گردم به سایتهائی که این نوشتار را با انتقادی از آنها آغاز کردم تا به نتیجهگیری برسم: اخبار روز صفحۀ نخستش را با خبری بسیار جنجالی آذین بست: دوازده نوار از یک جلسۀ سری سران دستگاههای سرکوبگر رژیم که درز کردهاست؛ روزنامهنگاران میدانند که چنین غنیمتی یک بمب ژورنالیستیست و در هوا میزنندش. مدیران اخبار روز هم در هوا این بمب خبری را قاپیدهبودند و یادداشتی هم گذاشته بودند سرلوحۀ دوازده نوار که گوش کنید و ببینید سرکوبگران چگونه دارند علیه مردم ایران توطئهچینی میکنند. نوار نخست را گوش میدهم تا نیمه، و در مییابم که این روزنامهنگاران تیز و جلد چه رودستی خوردهاند؛ آنها شدهاند وردست وزارت اطلاعات رژیم که الحق والانصاف بسیار کودن هم تشریف دارند؛ این نوارها درز نکردهاند، درز داده شدهاند. آنها در جلسهای پر شدهاند که به منظور پر کردن همین نوارها و درز دادنشان تشکیل شده بودهاست؛ آن نیمهای که گوش میدهم مربوط است به حمله به کوی دانشگاه، اخبار روز یادش هم نرفته بود بنویسد: گوش دهید و ببینید چگونه دارند علیه مردم توطئه میچینند. باری توطئهچینی کردهاند اما برای چه؟ برای این که بگویند: 1 - در حمله به کوی دانشگاه یگ گروه 60 نفرۀ سربازان که به مقدساتشان توهین شده بود، خودسر عمل کردهاند. پس نه تنها رهبر که بل هیچ یک از سران مافیا در آن دخالتی نداشتهبودهاند 2 – عملیات تنها ده الی پانزده دقیقه طول کشیده. و شصت نفر در این مدت کوتاه نمیتوانند آن همه خرابی بار آورند و مثلا 300 در را در شعاعی 3 کیلومتری بشکنند.(و البته آنقدر ابلهند این حضرات که یادشان میرود که شصت نفر نمیتوانند هفتاد نفر را در ده دقیقه شناسائی و دستگیر کنند هم.) و بنا بر این دست نفوذیها و عناصر مشکوک در میان بوده. (لابد این بار دولت خبیث انگلیس) و....
من بقیۀ نوارها را گوش ندادم. یقین دارم اما، که در پوشش برخی اطلاعات سوخته کوشیدهاند چنین برگهائی بزنند، و به ویژه خامنهای را از جنایتهای سبعانهای که حتی در همین جمهوری اسلامی تا کنون جز در مورد بچههای کرد و بلوچ اعمال نشده بود و اکنون در تهران دارند بر سوژهها اعمال میکنند بری جلوه دهند. باید مواظب باشیم. وزارت اطلاعات و دیگر ارگانهای موازی با آن بیکار ننشستهاند؛ شتابزده به دامشان نیفتیم وبدل به دستیارانشان نشویم؛ و اما چرا من از محافظهکاری این سایتها شکوه دارم؟ اگر ستونی برای نظر خوانندگان ایجاد کرده بودند، من یا کسی دیگر که متوجه برگ زدن وزارت اطلاعات میشد، بلافاصله همین نکات را در یک کامنت پای آن شاهکار میگذاشتیم و توطئه خنثی میشد و کار نمیکشید به آنجا که رضا علامهزاده هم در تلویزیون صدای آمریکا درز کردن این نوارها را نشانهای از درهمریختگی رژیم بداند و دیگران هم ناخواسته دستیار وزارت اطلاعات رژیم شوند. سیاست دو سایت اینترنتی یاد شده و بسیاری ارگانهای مشابه که اتفاقاً رفقا ادارهکنندگانشان هستند، از رسوبات محافظهکاری مذهبی و سکتاریستی ملهم از جنگ سرد است. این روی دیگر نجس دانستن اسرائیل و اسرائیلیان و رادیو اسرائیل است. این روحیۀ رمانتیک نجس و پاک کردن سپهر سیاست است؛ در همان حال که از جهانیان استمداد میطلبیم، به آنها هشدار میدهیم که نکند در امورد داخلی ایران دخالت کنند. آقای بنیصدر کمک خواستن از بیگانگان را حتی نکوهیدند. مفهوم نامتمایز و مبهم «استقلال» روی دیگر سکۀ مفهوم نامتمایز و تعریف ناشده و رمانتیک «انقلاب» است که بدان گرفتار بودیم و بختک جمهوری اسلامی را بر سر ما آوار کرد. استقلال، در جهان کنونی، به کل با آنچه تحت این عنوان در دورۀ مصدق مثلا فهمیده میشد متفاوت است. تقسیم کار بینالمللی به جائی رسیدهاست که دیگر بستن درها غیر ممکن است. از همین روست که در همان حال که چاقوکشان رژیم با فریاد مرگ بر اسرائیل که بالاترین تکنیک بهینهسازی هواپیما را در اختیار دارد، مثلا استقلال میخواهند، تا بن استخوانمان به روسیه وابسته شدهایم و تبدیل شدهایم به بازار بنجلهای از رده خارج آنها که هممیهنانمان را به جای مقصد راهی دیار ابدیت میکنند. ما بدون یاری تکنولوژیک غرب نخواهیم توانست در جنگ تکنولوژی بر جمهوری اسلامی فائق شویم. بسیاری از جوانانی که دستگیر شدهاند با ردیابی از طریق هندیهایشان به دام افتادهاند. ما باید از اتحادیۀ اروپا و نیز آمریکا و دیگر کشورهای دارای تکنولوژی فوق مدرن بخواهیم که گندی را که زیمنشس و نوکیا زدهاند جبران کنند. ما ناگزیریم از آنها بخواهیم بر ایران تحریمهای هوشمند اعمال کنند. ما باید از آنها درخواست کنیم جلو اتمی شدن فاشیسم حاکم بر ایران را بگیرند. باید به آنها هشدار دهیم که رژیمی که با جوانان ایران آن میکند که با ترانۀ موسوی و فرزند حتی یکی از وفاداران همین رژیم کرد، اگر بتواند از فروانداختن بمب اتم به هیچ جای جهان ابا نخواهد داشت.
و بر خود نیز انتقادی دارم: شتابزده رفسنجانی را به عنوان یک رأی از هفتاد ملیون رأی ملت ایران عفو کردم. من این عفو را پس میگیرم و به محکومیت تعلیقی تقلیل میدهم؛ باری ما در حال جنگیم. قوانینی عامی بر میدانهای جنگ حاکماند: عفو مشروط یا معلق ساختن محکومیت سرباز دشمن اگر به اردوی ما بپیوندد؛ به شرط آن که جا نزند و به مثابه یک نفوذی عمل نکند، قانون عام میدان جنگ است. درمیدان جنگ اما، ما شوخی هم نداریم. هماو اگر به ما خیانت کند، با اشد مجازات روبرو خواهد شد:«مرگ بر دشمن» گفتن و حتی کشتن او، در صورت ناگزیری، تحمیل جنگ است بر ما. تردیدی ندارم که اگر بر همین منوال پیش رود، جوانان ما ناگزیر اسلحه خواهند برداشت؛ به جای آن که بگیرندشان و با تجاوز از آنها هتک شخصیت انسانی کنند و بعد زجرکششان کنند، دست کم، با حفظ شخصیت انسانیشان کشته میشوند. در میدان جنگ، در آزادی. اگر بر همین منوال پیش رود جوانان ما باید در کنار اسلحه به فکر تهیۀ کپسول سیانور هم باشند. اگر در بر هین پاشنه بچرخد، باید به سمت سازماندهی واحدهای چریک شهری و جنگلی و کوهستانی هم پیش روند؛ سیستم بر تنابندهای رحم نمیکند و ملت ایران را بر سر یک دوراهی گذاشتهاست: یا پذیرفتن مرگ و اضمحلال ملی و یا نبرد تا پای جان برای رهائی.
و عرضی هم دارم خدمت هممیهنانم در میهن: نمیدانم تا چه حد این بخت را دارم که برخی از جوانان میهنم در ایران به نوشتههای من دسترسی داشته باشند؟ منم و همین سایت ایرانگلوبال با جریمهها و مجازاتهائی که گاه و بیگاه همین سایت هم بر من روا میدارد: از جمله این که اخیراً هیچ یک از کارهایم آرشیو نمیشوند. با این همه، شاید به لطف دوستان کارهایم به دست برخی هممیهنانم در ایران برسند. دیدار را که میدادم بسیاری از مقالاتم در کنار دیگر مقالات دیدار به ایران نیز میرسیدند. خبرش را داشتم. آن موقع فاکس بود و پست. حالا ای میل خیلی از مشکلات ارتباطی را حل کردهاست؛ از همۀ دوستان درخواست دارم اگر در نوشتههای من حقیقتی میبینند برای کسانشان در ایران میلشان کنند؛ به این امید، این نکتهها را یادآوری میکنم:
1 - تجربههای اخیر نشان دادند که مهمترین آکسیون شما پس از راهپیمائی سکوت شرکتتان در نماز جمعه بودهاست. با این رژیم نمیشود روراست جنگید. باید حیله و ترفند به کار برد: پیشنهاد من این است که در استتار کامل، کماکان این آکسیون را ادامه دهید: سبز پنهان. زنها با چادر سیاه و مردان با پیراهن آستین بلند و تهریش دو روزه. تا برسید به دور و بر محل نماز جمعه. در همۀ شهرهای بزرگ و نه فقط تهران. سالخوردهها در پیرامون و جوانها وسط. آنجا چادرها را بردارید و آستینها را بالا بزنید؛ اما اول یک دستمال (ترجیحا سبز) به عنوان نقاب ببندید. و شعارهای وزیر شعار را وارونه کنید. مثل همان نماز جمعۀ به امامت رفسنجانی. همین کافیست و شعار اللهاکبر و مرگ بر دیکتاتور هم میآید دیگر. اما شرکت در نماز، آن هم پشت سر یک امام جمعۀ جائر میدانید که معصیت است. به محض پایان نماز هم دوباره آستینها پائین و چادر سیاه بر سر و سبز پنهان. حتی دورش بیندازید. مهم نیست. بد هم نیست که صحنۀ نبرد پس از پراکنده شدن شما پوشیده از سبز باشد. پس از پایان نماز هم شعار ندهید. به خانههاتان برگردید. میهن شما به زندۀ شما بیش از شهیدتان احتیاج دارد.
2 – آکسیون بستن بازار را تجربه کنید. سربازان این آکسیون سالخوردهها و بازنشستهها باید باشند؛ بروید کیپ هم در بازار بایستید. خنک هم هست. چیزی منتها نخرید. آنچنان کیپ هم بایستید که بازار راکد شود.
3 – جوانها! تظاهرات برقآسا را ادامه دهید. سبز با خودتان نبرید. تا رسیدن سر قرار پیراهن آستینبلند شبه حزبالهی. چادر سیاه و حجاب؛ چند دقیقه شعار، با نقابی که بتوانید دورش بیندازید و بعد پراکنده شدن تا رسیدن سر قرار بعدی.
4 – آکسیون برق. بسیار مهم بود. در مراسم تنفیذ حکم. سر همان ساعتی که قرار است مراسم شروع شود. در حد بالاترین ظرفیت کنتور: ماشین لباسشوئی و ظرفشوئی و همزمان اتو و جارو برقی و....
5 – علامتگذاری همۀ خانهها و شعار اللهاکبر شبانه.
فروکش کردن این جنبش یعنی قطعیت یافتن حاکمیت جنون تا پایان ذخیرۀ نفت قابل صدور و بعد از آن هم چیزی برای نجات دادن بافی نخواهد ماند. به انتخابات کردستان عراق هم توجه کنید. میانگین فرهنگ سیاسی مردم ایران قطعا از این میانگین در کردستان عراق پائینتر نیست. شما کمتر از آن مردم شایستۀ آزادی نیستید.
من امیدوارم خانم شیرین عبادی و آقای محسن مخملباف به ویژه، این نوشتار را بخوانند؛ با آنها عرضی دارم که در مقالۀ بعدی خواهمش نوشت.
زنده باد آزادی
بژی کردستان
پاینده ایران.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید