رفتن به محتوای اصلی

یک جمع‌بندی کلی به مثابه یک مقدمه بر یک متن
01.08.2009 - 18:37

ما باید خود را برای پیشباز از یک فصل پردرد آماده کنیم؛ جراحی غدۀ بدخیم ولایت سیاسی فقیه از جامعۀ ما با انقلاب مخملی ممکن نیست. آنچه انقلاب مخملی نام گرفت در برابر رژیم‌هائی بود که

1 – منبع مالی فعلا بی‌پایانی مانند نفت در اختیار نداشتند.

2 - دستشان در کشتار مردم سرزمینهای تحت حاکمیتشان چنین باز نبود که دست سران رژیم ایران هست.

جنبش سبز دارد به سمت جنبشی رنگین‌کمانی میل می‌کند. اکنون می‌توان این نتایج را گرفت:

1 – حضورمردم به رغم جوان‌کشی تک‌تیراندازهای باند تبهکار و مافیائی خامنه‌ای – احمدی‌نژاد و دستگیریهای گسترده و مثله‌کردن‌ها نه تنها ادامه دارد؛ که بل، شتابان فزونی می‌گیرد. در عین حال، همین حضور باعث آن شد که تبهکاران گامی عقب بنشینند و از تیراندازی به سوی تظاهر کنندگان دست بردارند.

2 – جنبش سرتاسری‌ست. چرا که سرکوب و دستگیری‌ها سرتاسری‌ست.. این تنها تهران و اصفهان و شیراز نیستند که به پا خاسته‌اند. همۀ نگاه‌ها به تهران است و ما عمدتا از آنجا خبر داریم. اما، سرتا سر ایران در تب و تاب است.

3 – مردم ایران از فارس و کرد و ترک و بلوچ و عرب و ترکمن، شیعه و سنی و مسیحی و بهائی و زردشتی ویهودی و غیرمذهبی یا لائیک یکدیگر را پیدا کرده‌اند. دست در دست هم گذاشته‌اند و به یک توافق همه‌ملی رسیده‌اند. آنچه سارکوزی در مورد جنبش سبز ایران بر زبان آورد قابل تأمل است: «این باورکردنی نیست که چنین انبوهی از مردم به خیابان بریزند و هیچ برخوردی میان آنها پیش نیاید.»؛ مردم ایران نشان دادند که فرهنگ والائی دارند. نشان دادند که از معرفتی بسیار بالا و نیرو و شجاعت اخلاقی ستایش‌بر‌انگیزی برخوردارند؛ همدلی سراسر جهان با ما مردم ایران، دیگر عمدتاً از سر احترام است؛ نه از سر ترس از بنیادگرائی اسلامی.

4 – این وفاق و این اتحاد یک همبستگی تاکتیکی و گذرا نیست، مانا و استراتژیک است. مردم نشان دادند که آگاهند: آنها قدر آن یک برگه رأیی را که به آن صندوق‌ها انداخته‌اند دریافته‌اند. به خاطر آن یک برگه رأی جان بر کف ایستاده‌اند. مسئلۀ آنها گذر از اقتدار سنتی‌ست: اقتداری که مشروعیت خود را نه از خواست مردم، بلکه از آسمان می‌جوید و خود را سایه یا نمایندۀ خدا می‌داند و می‌خواند و بنا بر این از هیچ تبهکاری‌ای کوتاهی نمی‌کند . آگاهی‌ای که گروهی از روشنگران ایرانی از نویسنده و شاعر و روزنامه‌‌نگار تا فیلسوف و مترجم و نقاش و بازیگر و فیلمساز و ..... (از برونمرز یا در درونمرز) در این چند دهه و به ویژه در این آخرین دهه، با بهره‌گیری از رسانه‌های اینترنتی پراکنده‌اند، در ذهن بسیاری از آن مردم نشست کرده‌است؛ غیر از آن که خود آنها تباهی روزافزونی را که نمایندگان خودخواندۀ خدا بر جامعۀ آنها حقنه کرده‌اند درزیسته‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که راه آنها اگر بخواهند به مثابه یک ملت، ادامۀ حیات تاریخی داشته‌باشند از راه جهان مدرن جدا نیست. این وفاق همه ملی آنگاه بر ما آشکارتر می‌شود که مثلا به استفتای حجت‌الاسلام دکتر کدیور و فتوای ایت‌الله‌العظما منتظری و سخنان دکتر سروش در باب مشروعیت توجه کنیم و تأثیری که اینان بر دین‌داران اهل اندیشه در ایران دارند. سخنان رفسنجانی در نماز جمعه را باید کنار سخنان پیشین او گذاشت و برسنجید: او بسیار پیشتر اعلام کرد که آقای خامنه‌ای هنگام طرح ولایت فقیه به شدت با این ایده مخالف بوده‌اند و اظهار داشته‌اند که ولایت فقیه ما را به چند صد سال قبل بازمی‌گرداند. این خاطره‌گوئی و سخنان این بار او، در عین حال، این اعتراف ضمنی را در خود دارد که خود هاشمی رفسنجانی پشیمان است؛ او نیز منظورش از جمهوری اسلامی چنین جرثومۀ فسادی نبوده‌است؛ و باید توجه کرد که بسیاری از انقلابی‌هائی که یک حاکمیت ایدئولوژیک را زمینه‌سازی کردند، به این نیت نکردند که جامعه سر از جهنم مثلا استالینیسم درآرد: لنین آنگاه که ماکسیم گورکی معترض را محترمانه به خارج تبعید کرد، گفت چند سال که بگذرد، خیابانهامان را که آب و جارو کنیم، نویسنده‌مان را برمی‌گردانیم؛ آیا اگر زنده می‌ماند تا دورۀ گورباچف مثلا و متوجه عقب‌ماندگی دردبار جامعۀ شوروی می‌شد، همان کاری را نمی‌کرد که گورباچف کرد؟ رفسنجانی یکی از بنایان اصلی این نظام بوده‌است؛ باری، اما آیا به این نتیجه نرسیده است که نمی‌شود؟ که در این دیوار نه تنها خشت اول، که طرح ونقشه بنیادین غلط بوده‌است؟ باید دید! اما، تا آنجا که او سازش نکرده‌است، تا آنجا که وارد مصالحه نشده‌است، باید از او در برابرهجوم عریان فاشیسم دفاع کرد؛ بدون دادن چک سفید به او.

5 – ویژگی بزرگ این جنبش غیرایدئولوژیک بودن آن است؛ این جنبش از رنگ تعلق آزاد است و به همین علت هم هست که چنین گسترده‌است: شکست اردوگاه سوسیالیستی و در عین حال تجربۀ یک حکومت ایدئولوژیک در خود ایران این آگاهی را به مردم ما ارمغان داده است که میان سرمایه‌داری و دموکراسی این‌همانی نبینند؛ این‌همان انگاشتن سرمایه‌داری و دموکراسی میراث شوم سوسیالیسم روسی و نمایندگان ایرانی وابسته یا مستقل این درک و دید بوده‌است که هنوز هم در مفهوم لایتچسبک «دموکراسی بورژوائی» لق‌لقۀ زبان باقی‌مانده‌های آن جریان است و احمدی‌نژاد نیز به عنوان «دموکراسی لیبرال غرب» آن را به نقد می‌کشد وشگفتا که این بی‌اخلاق‌ترین فرصت‌طلب تاریخ از بی‌اخلاقی‌های این گونه از دموکراسی شکوه دارد. «آیندۀ سرمایه‌داری» پروفسور لستر تارو (استاد اقتصاد و مشاور اقتصادی دولت بیل کلینتون) به فارسی ترجمه و در ایران چاپخش شده‌است. در آن کتاب که هر چند تنگ‌نظرانه به منظور حفظ سیادت آمریکا بر جهان نوشته‌ شده‌است، اما، تارو جمله‌ای دارد و تحلیلی که انگار در خودآگاه یا دست‌کم، ناخودآگاه مردم ما بازتاب یافته است: «دموکراسی با سرمایه‌داری در تضاد است.» به گمان من مردم ایران دست کم به این نتیجه‌ها رسیده‌اند:

الف: همۀ راه‌هائی که به منظور اعمال مالکیت دولتی، به نام مالکیت همگانی، در جهان تجربه شده‌اند، به فساد و تباهی برروئیده‌اند.

ب: در خلاء کنترل دموکراتیک و نبود آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، سرمایه‌داری به سمت پلیدترین شیوه‌های ضدانسانی کسب سود میل خواهد کرد و فعالیتهای انگلی و مافیائی بدل به پوی‌سوی اصلی سرمایه می‌شوند؛ و هر گونه‌ای از حاکمیت ایدئولوژیک نیز ناگزیر از اعمال سانسور و اختناق است چرا که میل اصلی و غالب در یک حاکمیت ایدئولوژیک خودی و غیر خودی کردن مردمان است و این گرایش، به خودی خود، به سمت تفتیش عقاید و پلیسی کردن حیات اجتماعی میل خواهد کرد.

ج – در هر گونه‌ای از حاکمیت ایدئولوژیک تمایل غالب رادیکال‌ترین تعبیرها خواهد شد و به تدریج همۀ اندیشه‌‌های منعطف و میانه‌رو کنار زده خواهند شد. چرا که در یک جریان بسته، خود به خود، اهالی زد و بند و باندبازان ریاکار عناصر صادق و راستگو را کنار خواهند زد و از آنجا که باندبازها ناگزیرند همواره به جای دلایل قوی و معنوی، رگان گردن به حجت قوی داشته باشند، رادیکالیسم کور تنها گزینۀ ریاورزان اهل زد و بند است برای کنار زدن صالحان و نیک‌خواهان؛ و هر چه زمان بگذرد به ناگزیر دایرۀ خودی‌های این باندبازها کوچک‌تر خواهد شد و به همان میزان اما، کوبش بر طبل ایمانی و ایقانی جریان بر جنبۀ منطقی آن پیشی خواهد گرفت: سیری که خامنه‌ای طی کرد و سرنوشت او نتیجۀ گذار تدریجی ولی محتوم یک بنیادگرائی حاکم شده‌است: آقای خامنه‌ای که به قول یار پنجاه ساله‌اش در ابتدا با ولایت فقیه مخالف بوده‌است و در مقطعی کوشید در برابر حکم امام در بارۀ سلمان رشدی بایستند، اکنون، نه دیگر مخالفت با خود که حتی سکوت و عدم تأئید جنایات خویش را نیز برنمی‌تابد و عدول از وظیفه می‌داند؛ او پذیرفته‌است ولی فقیه بشود و از همان لحظه، ناگزیر رفته است به سوئی که «قسر» مصباح یزدی را راهنمای خویش کند و قتل و تجاوز و تعدی وحشیانه به نوامیس انسان‌ها را برای محافظت از ولایت فقیه خویش روا بداند و به اعتراف‌گیری همگانی فرمان دهد.

د – مردم نتیجه گرفته‌اند که به هیچ کس نباید چک سفید بدهند؛ به هیچ کس حق ندارند ولایت بر خویش عطا کنند. شعارهای آنان در جریان راه‌پیمائی‌ها، خطاب به موسوی، روز پس از اعلام نتایج انتخابات: «سازشکار خائن است.» و در نماز جمعۀ به امامت رفسنجانی: «هاشمی! هاشمی! سکوت کنی خائنی – دروغ بگی خائنی.» نمود نمایان این آگاهی ژرفی‌ست که در خودآگاه، یا دست کم، ناخودآگاه مردم ما نشست کرده‌است.

ما مردم ایران که بیش از صد سال است برای گذار از اقتدار سنتی، گذار از قرون وسطا و رسیدن به احراز پیش‌شرط‌‌های استقرار تمدن صنعتی در حال انقلابیم؛ هیچگاه چنین بخت بلندی نداشته‌ایم: بخش بزرگی از جامعۀ ما نشان داد که خواهان برگذشتن از ولایت فقیه به مثابه یک نظام حکومتی‌ست: شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی!» مهر این رویکرد اصلی‌ست بر متن جنبش سبز؛ بخش عمده‌ای از روحانیون طراز نخست شیعه نیز ترجیح داده‌اند یا به روشنی در برابر ولایت سیاسی فقیه موضع بگیرند و یا دست کم از آنچه پیش آمده است تبری جویند. رژیم نه دیگر از مقبولیت مردمی برخوردار است و نه از مشروعیت مذهبی. سخنان هذیان‌گونۀ یزدی که کوس رسوائی‌اش با افشاگری‌های پالیزدار نواخته شده‌است، نشان سرگیجه و دست‌پاچگی سران مافیای حکومتی‌ست: او با اعلام این که مشروعیت از جانب الله است و به مقبولیت ربطی ندارد، نادانسته اعلام کرد که حکومت فاقد مقبولیت است؛ و بنا براین نادانسته مدعای رهبر را رد کرد که از حمایت چهل ملیونی ملت از نظام و رأی 25 ملیونی آقای احمدی‌نژاد سخن می‌گوید. یزدی این سخن را در پاسخ حدیثی گفت که آقای هاشمی در نماز جمعه تعریف کرد؛ باری، اما، سخن آقای هاشمی سخن خود او نبود؛ توصیۀ بنیان‌گذار همین نظام بود به اتکای روایتی از سیدبن‌ طاووس از پیامبر اسلام خطاب به سرسلسلۀ امامان شیعه: «تو ولی امر این مردمی. این مشروعیت را از من داری که پیامبر خدایم. اما، اگر این مردم قبولت نکردند، کنار برو.» و علی به این توصیه عمل کرده‌است؛ شریعتمداری ناگزیر درستی حدیث را تأئید کرد؛ تنها آن را قیاس مع‌الفارق دانست؛ پس یعنی او هم همانند خود آقا معتقد است که حکومت مقبولیت هم دارد. آخرش چه شد؟ قول یزدی را بپذیریم یا شریعتمداری را: آیا نظام مقبولیت هم دارد در کنار مشروعیت که خود حضرت باری پَتَکش را از طریق مصباح یزدی به آقا داده است یا ندارد و تنها مشروعیت آن را دارد که بزند بچه‌های مردم را از طریق آدم‌کشان و نرینه‌فاحشگانش لت و پار کند و مورد تجاوز قرار دهد؟ این حضرات سخت گیج شده‌اند.

اما،

رژیم گرچه دیگر نه مشروعیت دارد و نه مقبولیت، باید توجه کرد که نیروی سرکوب سازمان‌یافته و بسیار مجهزی در اختیار دارد و پول بادآوردۀ نفت را نیز و به یاری کنسرن نوکیا-زیمنس تکنولوژی بسیار پیشرفته‌ای برای کنترل مردم و ردیابی جوانان ما از طریق تلفن‌های هندی. علاوه بر این که این دستگاه سرکوب سازمان‌یافته، در عین حال بدل به یک الیگارشی مالی رانت‌خور و غنیمت‌بر نیز شده‌است و بنا براین حمایت این دستگاه سرکوب از ولایت فقیه خامنه‌ای اگر از سر دین‌داری نباشد، که نیست، باری، از سر حمایت از منافع مادی بادآورده و گنج رنج‌نابرده، تا پای جان خواهد بود؛ نامۀ رئیس ستاد مشترک نیروهای نظامی و انتظامی به امام زمان را باید از این دیدگاه سنجید؛ او آمادگی این نیروها را برای کشتار و سرکوب سبعانه اعلام و در عمل نیز اثبات کرد؛ این درست است که مافیا آقا را به مثابه فصل‌الخطاب قبول دارد، اما، تا آنجا که آن آقا مافیا را نمایندگی کند. تصفیۀ وزارت اطلاعات را باید از این زاویه دید: مافیای نظامی دارد خود را عریان می‌کند. «امام زمان» برای این مافیا همان نقشی را دارد که «پرولتاریا» و «خلق» برای نظام‌های ایدئولوژیک کمونیستی داشتند و دارند؛ او را می‌توان مصادره کرد و به مثابه نمادی از حقیقت مطلق در اختیار گرفت؛ باید توجه کرد که پیشتر از این‌ها احمدی‌نژاد خود را رئیس جمهور امام زمان معرفی کرده‌‌ بود.

و بنا بر همۀ اینها، ساده‌انگاری خواهد بود اگر بپنداریم گذر از این موقعیت ساده خواهد بود و همان چه در انقلاب 57 به سادگی دست داد، دوباره دست خواهد داد. ما یک جنگ تمام‌عیار در چندین جبهۀ سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، تکنیکی و حتی و در صورت به بن‌بست رسیدن در همۀ آن جبهه‌ها، نظامی در پیش رو داریم؛ بی‌شک مردم ما خواهان جنگ مسلحانه نیستند؛ اما نباید فراموش کرد که خامنه‌ای و بدنۀ پادگانی حکومتش با سرکوب خشن توأم با تیراندازی مستقیم به مردمی که آمده بودند به مسالمت‌آمیزترین شیوه‌ها اعتراضشان را به دزدیده شدن آرائشان اعلام کنند، این جنگ را اعلام و بر مردم ما تحمیل کردند و با تجاوز تا سرحد مرگ به امثال ترانه و قتل ده‌ها نفر که ندا نماد همۀ آنان است نشان دادند که دعوا خانوادگی نیست؛ با مردم آن می‌کنند که حتی لشکریان صدام حسین نکردند.

ما باید خود را برای پیشباز از یک فصل پردرد آماده کنیم؛ جراحی غدۀ بدخیم ولایت سیاسی فقیه از جامعۀ ما با انقلاب مخملی ممکن نیست. آنچه انقلاب مخملی نام گرفت در برابر رژیم‌هائی بود که

1 – منبع مالی فعلا بی‌پایانی مانند نفت در اختیار نداشتند.

2 - دستشان در کشتار مردم سرزمینهای تحت حاکمیتشان چنین باز نبود که دست سران رژیم ایران هست. بحران تمدن در ایران موجب بروز روان‌نژندی‌های حادی در بخشی از قربانیان دیروز مانند کودکان خیابانی شده‌است؛ این قربانیان دیروز را باید در ردۀ بیماران سادیستی بسیار خطرناک قرار داد. امثال بیجه ممد که از تجاوز کردن و کشتن لذت می‌برند؛ او خود در کودکی یک تجاوز شده بود. رژیم یک منبع بزرگ از این بیماران تبهکار را به نام لباس شخصی و بازجو در اختیار دارد و برای انجام همانچه که آنها از آن لذتی سادیستی می‌برند به آنها مزد و پاداش می‌دهد. باید بپذیریم که نوجوانانی که در پادگان‌ها شست‌وشوی مغزی داده شده‌اند و تحت رقیت کامل فرهنگی و اطلاعاتی قرار دارند.، تا پای جان خواهند زد. جان‌بازان اصلی ولی فقیه آنان‌اند و نیز خارجی‌ها یعنی عرب‌های افغانی (القاعده‌ای‌ها) و نیروهای لبنانی و فلسطینی و الدعوه عراقی که در پادگان‌های رژیم تحت آموزش‌اند و همچنین نیروهای اهدائی رفیق چاوز از ونزوئلا.

ما فصل دردباری پیش رو داریم. خوش‌خیالی نکنیم و خود را برای بدترین احتمالات آماده سازیم. ما نیاز به سازماندهی بستری داریم که دموکراتیک سامان داده شود. قصد من در این مقاله و مقاله‌هائی که در پی خواهم نوشت، بررسی آنچه‌هائی‌ست که می‌توان کرد و راه‌کارهائی که کمترین هزینه و قربانی را بر ما تحمیل کنند و بیشترین دست‌آوردها را برایمان به ارمغان بیاورند.

و در این راه به گمان من باید این گام‌ها را برداریم:

1 - عفو متقابل عمومی: بخشی بزرگ از بدنۀ حکومت و حتی روحانیت حکومتی دارد از آن روگردان می‌شود؛ همۀ ما در فراهم آوردن زمینه‌های فرود آمدن بختک سهیم بوده‌ایم: نگاه رمانتیک و ایدئولوژی‌زدۀ ما به سپهر سیاست زمینه‌ساز بدبختی وسیه‌روزی آنانی شد که پس از انقلاب به دنیا آمده‌اند و اکنون با سینۀ سپر در برابر گلوله، دارند بار سهمگین یک جنگ نابرابر را بر دوش می‌گیرند؛ این روزها از یک سو با ناله‌ها و گلایه‌های کسانی مواجه هستیم که مرتب به ما نسبت به رفسنجانی و موسوی و کروبی و حتی رنگ سبزهشدار می‌دهند و از سوی دیگر کسانی از سر داده شدن شعار «مرگ‌بر» شکوه سر داده‌اند: به گمان من این هر دو گروه یا جنگی را که بر مردم ما تحمیل شده به جا نیاورده‌اند و یا با قوانین دوران جنگ ناآشنایند؛ در هر جنگی و به ویژه یک جنگ داخلی، پیوستن هر سرباز ساده‌ای از یک جبهه به جبهۀ دیگر تعیین کننده است، تا چه رسد به پیوستن فرماندهان و سرفرماندهان؛ من تا آخرین لحظه با شرکت در انتخابات مخالف بودم. کنون نیز می‌اندیشم که راه درست برای ما شرکت در انتخابات تحت نظارت شورای نگهبان نبوده‌است، و اگر از همان آغاز اعمال نظارت استصوابی ما می‌توانستیم اکثریت مردم را مجاب کنیم که تن به این فضاحت ندهند، امروز ناگزیر به پرداختن این همه هزینه نمی‌بودیم. باری، ولی اکنون دیگر بحث بر سر انتخابات نیست. اکنون کسانی از بدنۀ همین سیستم در برابر شورای نگهبان و حکم حکومتی ایستاده‌اند؛ اکنون عدم مشروعیت رژیم به رغم شرکت گستردۀ مردم در انتخابات جار زده شده‌است. آنچه پیش آمد، یک کودتای درون حکومتی‌ست برای پوست انداختن ابلیس؛ فاشیسم میل دارد خود را عریان نشان دهد و در نتیجه همان بزک فرشته‌نمائی‌اش را نیز دیگر برنمی‌تابد. ایرادی که بر «مرگ بر روسیه» گرفته می‌شود درست است. اما، مردم این شعار را در پاسخ شعار «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر انگلیس» وزیر شعار سردادند و جز این نمی‌توانستند بکنند. می‌توان پیشنهاد داد بغرند: «ننگ بر روسیه» و واقعا «ننگ بر روسیه». اما از کسانی که هر دم ممکن است به تیر غیب مزدوران خامنه‌ای گرفتار ‌شوند، نمی‌شود انتظار داشت مرگ بر خامنه‌ای سر ندهند.

2 – به رغم عفو متقابل عمومی یا ملی، ما نباید به هیچ کس چک سفید بدهیم: کروبی، موسوی و رفسنجانی که جای خود دارند. جنگ جنگ دموکراسی با استبداد است و چنین جنگی نه تنها با هدف که با وسیله خودش را متعین می‌کند؛ این کم‌ترین نتیجه‌ای باید باشد که ما ازانقلاب 57 می‌توانیم بگیریم: اگر در آن انقلاب به جای رفتن زیر بلیط یک رهبری کاریسماتیک و پذیرفتن هژمونی یک فرد، به سمت سازماندهی دموکراتیک می‌رفتیم: مثلا انتخاب یک مجلس نمایندگان که قطعا بختیار نیز با آن مخالفت نمی‌کرد، خمینی نیز ناچار می‌شد بپذیرد و در همان حد که هوادار داشت در جامعه نقش به عهده بگیرد. رمانتی‌سیسم انقلابی تا بن استخوانمان رسوخ کرده‌بود و دیگر نمی‌دیدیم. بد نیست در سالگرد درگذشت شاعر بزرگمان احمد شاملو این را بگویم که اگر او، اخوان، خوئی، دولت‌آبادی، احمد محمود، ساعدی و سیمین بهبهانی و سیمین دانشور،استادان دانشگاه و.... و سیاسی‌های سرشناسی از قبیل بازرگان، سنجابی، فروهر، بنی‌صدر و..... و حزب توده، فدائیان، مجاهدین و.... از دولت دکتر شاهپور بختیار، گو مشروط حمایت می‌کردند، آیا امروز ما نعش ندا و پیکر تجاوز شدۀ ترانه را بر دست یک ملت مانده می‌داشتیم؟

و

ناگزیرم این را یادآوری کنم که ما نمی‌توانیم همۀ مشکلاتی را که پیش پای بشریت قرار دارند در ایران راه‌حل‌یابی کنیم. نکتۀ درخشان دیگری که تارو در همان آیندۀ سرمایه‌داری مطرح کرده‌است این است: «سرمایه چارچوب قوانین ملی را درهم شکسته‌است و جهان برای آن که در چارچوب قوانین جهانی به بندش بکشد آماده نیست.»

چرا؟

ازیرا که در بخش بزرگی از جهان ما اکنون برده‌داری‌های نوین حاکم است. مادامی که این برده‌داری‌ها نیروی کار نزدیک به مفت در اختیار سرمایۀ بند گسسته قرار می‌دهند، همۀ بشریت در خطر از دست دادن امتیازاتی‌ست که حاصل چندین سده مبارزۀ کارگران و روشن‌اندیشان بوده‌اند. سرمایه با واپس گرفتن این امتیازات و افزودن بر ارزش اضافه‌ای که از کارگران و زحمت‌کشان اخذ می‌کند، قدرت خرید آنان را ساقط می‌کند وزمینۀ رشد خویش را نیز نابود می‌سازد. این بحران به اضافۀ بحران ناشی از اتوماتیدگی (اتوماتیزاسیون) که بی‌کارسازی‌های گسترده را در پی دارد، دردی‌ست که می‌تواند در بعد جهانی تنها درمان شود. راه در عرصه‌های ملی هر چه دموکراتیک‌تر کردن سامانۀ سیاسی‌ست. تنها از این راه است که در نهایت، جهان بشری برای اعمال حصر قانونی بر سرمایه در بعد جهانی آمادگی خواهد یافت.

ناگزیرم این یادآوری کنم که مطالبات ملی ملیت‌ها و اقوام ایرانی تنها در یک ایران دموکراتیک برآوردنی خواهد بود. خطابم اینجا به ویژه با کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال است که ندیده‌ام در همبستگی با جنبش سبز که به سمت جنبش رنگین‌کمانی میل می‌کند، بیانیه‌ یا فراخوانی ارائه داده باشد.

ناگزیرم این را تذکر دهم که همراه با گرمایش فزایندۀ زمین، پدیدۀ شوم کویرزائی در ایران دارد ابعاد یک خطر جدی نسبت به حیات ملی به خود می‌گیرد. اگر در بر همین پاشنه بچرخد و کاری جانانه در برابر این کویرزائی تصاعدی صورت نگیرد، تا یکی دو دهۀ دیگر جز واحه‌هائی در آن سرزمین، تنها شوره‌زار خواهیم داشت؛ و آن هنگام جمعیت ما به دوبرابر کنون رسیده است. برای دریافتن ابعاد فاجعه به هوش بسیار بالائی نیاز نیست.

ناگزیرم باز این را تذکر دهم که تمدن بیمار و بحرانی ایران، هم‌اکنون به بنای موریانه خورده‌ای شبیه است که همۀ ارکان آن با دیرک‌های نفت سرپایند و نفت به پایان خواهد رسید، همانگاه که کویر سرتاسر آن سرزمین را بلعیده باشد.

ناگزیرم این را نیز یادآوری کنم که کشور هفتاد ملیونی ایران نصف جهان نیست که همۀ بقیه جهان از بام تا شام به فکر کارشکنی برایش باشند و چوب لای چرخ گذاشتنش و به رغم همۀ ستمهائی که دولت اسرائیل بر فلسطینی‌ها کرده است و می‌کند، باید این را نیز دید که بنیادگرائی کور اسلامی جنبش ملی فلسطین را به بیراهه برده‌است و در پاره‌ای مواقع اسرائیل کار دیگری نمی‌تواند بکند جز آن چه می‌کند. دشمنی کور با اسرائیل و آمریکا شیشۀ عمر فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران است. این شیشه را باید بر زمین زد. ایران در دوران دولت ملی دکتر محمد مصدق، موجودیت کشور اسرائیل را به رسمیت شناخته است. نباید تسلیم جوسازیهای رژیم شد و برای انگ نخوردن، با رژیم در دشمنی با اسرایل هم‌صدا شد. ما با اسرائیل و آمریکا در جاهائی اشتراک منافع داریم، در جاهائی نیز تضاد منافع؛ اما، به هر رو ناگزیر از تعامل با آنانیم.

ناگزیرم این را نیز یادآوری کنم که مادامی که پول یامفت نفت به جیب خامنه‌ای و شرکا ریخته می‌شود، نمی‌توانیم از مردم بخواهیم دست خالی سینه جلوی گلوله سپر کنند و سر و تن به ضربۀ باتوم و میله‌های فولادی بسپارند. تبلیغ عدم خشونت نباید به تبلیغ خودکشی و پذیرش زجرکش شدن بردمد؛ دفاع از جان حق هر انسانیست. اگر به همین منوال پیش رود که تا کنون بوده‌است، جوانان ما ناگزیر خواهند شد به مقابله برخیرند و کوکتل‌مولوتف به دست به خیابان بروند. اگر خواهان تداوم مسالمت از سوی مردمیم باید دست رژیم را در سرکوب مردم ببندیم و برای این کار ناگزیریم از ملتهای کشورهای دموکراتیک در این زمینه‌ها درخواست کمک کنیم:

الف: به یاری تکنولوژی برتر ماهواره‌ایشان امکان فیلترینگ اینترنتی و نیز شنود مکالمات تلفنی را از رژیم بگیرند؛ بسیاری از جوانان با شنود مکالمات تلفنی وردگیری از طریق هندی‌هایشان دستگیر می‌شوند.

ب: بر روسیه و چین برای قطع حمایتشان از رژیم فشار آورند؛ بازار هفتاد ملیونی ایران برای این دو کشور یک غنیمت است باری، اما، در برابر بازار اروپا و آمریکا رقمی نیست که آنها به هر بهائی بخواهند آن را نگاه دارند.

ج: همۀ حساب‌های جمهوری اسلامی در خارج کشور بلوکه شوند و در ازای نفت ایران فقط و فقط مواد غذائی، دارو و مواد و مصالح لازم برای ادامه‌کاری صنایع غیرنظامی به ایران داده شود.

د - دولت احمدی‌نژاد را به رسمیت نشناسند.

و مادام که نتوانسته‌ایم امکان سرکوب را از رژیم بگیریم، بهتر است مردم را ترغیب کنیم که تنها در آکسیون‌هائی و به شکلی شرکت کنند که امکان سرکوب آنها وجود نداشته باشد یا بسیار کم باشد.

یک بار دیگر از سرکار خانم شیرین عبادی و آقای محسن مخملباف درخواست دارم این سلسله مقالات مرا دنبال کنند. در پایان این مقدمه‌ها درخواستی از این دو بزرگواردارم که در موقعیت ویژه‌ و یگانه‌ای قرار گرفته‌اند.

و با این شعار زیبا این جمع‌بندی را به پایان می‌برم:

استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.