رفتن به محتوای اصلی

بادهای تند تاریخ
30.10.2014 - 00:11

 

بادهای تند تاریخ*1)

در سال گذشته( 1989) تحولات پی درپی و تاریخ ساز ،  سیمای سیاسی « اردوگاه سوسیالیسم واقعاً موجود» را به سرعت و به طور اساسی دگرگون کرد. فرآیندی که پیشتر توسط گرباچف  درشوروی پا گرفت ( پرستروئیکا و گلاسنوست) مجالی مناسب و فضائی مساعد برای تغییر درکل بلوک شرق به وجود آورد. ملتهای اروپای شرقی به پا خاستند و دراکثر جوامع مربوطه حرف خود را به کرسی نشاندند. در سیاستهای اروپائی و جهانی پایان جنگ سرد و بلوکبندی چهل و چند ساله بعد از جنگ جهانی دوم در دستورکار قرار گرفت . رویهمرفته کلیّه دگرگونیهای بزرگ  مربوطه در فاصله ای کوتاه به صورتی غیرمترقبه پدیدارشدند و شتابنده اوج دامنه داری گرفتند ، گرچه جوهر تحولات در کشورهای مزبور از پیشینه ای دراز و تنوع اشکال و فراز و نشیب اجتماعی  برخوردار بوده اند.

 از بین بحرانها و تلاطمات پیش آمده درجوامع  اروپای شرقی ، حوادثی که در «جمهوری دموکراتیک آلمان» صورت واقع یافتند  عمق اجتماعی و سرعت حرکت خاصی پیدا کرده اند و نتایج تکاندهنده و غافلگیرکننده ای هم داشته اند.

 فروپاشی «دیواربرلین» ناگهانی پیش آمد و در جهان شگفتی برانگیخت. دوماهی پیشتر ازآن واقعه تاریخی، اریش هونکررهبر نگون بخت حزب هنوز بر اریکه قدرت این طور ابراز عقیده کرده بود که دیوار برلین تا صد سال دیگر هم برجای خواهد بود. چند ماه بعد او معزول و دولت متزلزل همکاران وی ناگزیر جواز گشایش دیوار را صادرکرد و ... پسانتر چوب حرّاج این مرز بتونی دوبلوک سابق را نیز به صدا درآودند!

پس ازسقوط هونکر و آغاز پروسه معروف به « عطف عنان و چرخش Wende » درپاییز گذشته (1989 )، ابتداء انتظار آن تحولات سریع و قطعی که پشت سرهم  به وقوع پیوستند نمی رفت. حتی سوسیال دموکراتهای  کهنه کار آلمان غربی که از سالها قبل - با رویکرد "ایجاد تغیرازطریق تماس و نزدیکی" می کوشیدند در مشی و رفتار نظام و حکومت آلمان شرقی انعطافی به وجود آورند ، باز درخواب نیز نمی دیدند که ظرف فقط چند ماه  ناگزیر شوند کل پرونده «سیاست گام به گام» پیشین خود را به بایگانی سپارند و دراولین کنگره بعدی حزب اصل وحدت (دو آلمان) را در برنامه و دستور کار جاری قرار دهند!

به نظرمی آید این موتورجنبش اجتماعی[ درعمق و دامنه] است که لوکوموتیو تاریخ را سرعت بخشیده ، حال به هردلیل ( مثلاً به واسطه رویکردهای اصلاحاتی گرباچف و تصمیم به عدم مداخله نظامی در ممالک اروپای شرقی...) سکان سیاست دیگرانحصاراً در دستِ رهبری حزب و اِشتازی (سازمان امنیت داخلی) نمی چرخد. افکارعمومی درسرنوشت جامعه و کشوردخیل شده است و اراده سیاسی تظاهرکنندگان نقش آفرینی می کند. یک اتفاق مهم و شاید تعیین کننده ، که همه چیز را سرعت و جنبش مردم را قوّت بخشید،  همانا سقوط رهبرسرسخت حزب (اریش هونکر) بود. این رخداد، که ای بسا گرباچف هم به وقوع آن غیرمستقیم امداد رساند/ یا دستکم مانع رخداد نشد، نقطه عطفی به شمارآمد که به لحاظ تآثیرات بلافاصله اش اهمیت خاصی یافت. تآکید می کنم که پیشرفت جنبش اجتماعی(خیابانی) ،- با شعارها و خواسته های ساختارشکن- بود که  به سرعت باعث سقوط رهبر دیرینه حزب حاکم شد. از دید سرانی که جای هونکر را گرفتند عزل او لابد به این انگیزه که فضا آرام شود( "مسئول استبداد رآی او بود که رفت")، ولی جامعه آرام نشد و مردم به خانه نرفتند. فعالان جنبش هم چنین چیزی از تظاهرات نخواستند!

 این اتفاق درآلمان «سوسیالیستی» سابقه نداشت و دردَم به عنوان یک پیروزی بزرگ سیاسی برای تظاهرات هفتگی مردم به پا خاسته فهمیده شد. دانستند که درآِن شرایط رژیم حاکم آسیب پذیرشده است. تتمه برودت ترس از اشتازی هم درگرمای جنبش محو و فضای شور و هیجان مبارزاتی بیشتر بالا گرفت. با ادامه تظاهرات و تکرار شکستهای موضعی اشتازی و پشتیبانی رسانه های آزاد و... حالا اساس و بقای نظام به چالش کشیده شده. ..

دونشانه

درآلمان فدرال(غربی) حزب حاکم دموکرات مسیحی و رهبر آن هلموت کوهل(صدراعظم وقت) ازدیرباز پیروی خط مشی وحدت و یکپارچگی دو آلمان بوده اند، بنابراین درتئوری هیچ مانع راهبردی ندارند و اکنون درطرح و بحث وحدتِ دو آلمان پیشتازند. اما حزب سوسیال دموکرات که ازمدتها پیش نظریه شناسائی " دو دولت " آلمان را پیش برده ، حالا دربرابر دگرگونیهای رخداده و مطالبات تند و تیز و پیشرونده مردم آلمان شرقی گرفتار نوعی سردرگمی شده است. جالب است که درچنین شرایطی، مبتکر و سردمدار همان مشی و سیاست دیرینه رفرم (ویلی برانت)، ازمشاهده تحولات ناگهانی جامعه ودرک شانس تاریخی (ملی و بین المللی) موجود جهت حصول وحدت و یکپارچگی آلمان، به سرعت و با انعطاف تمام رمز تحولات درشرف تکوین را دریافته و با هوشیاری و بصیرت دررسانه های آلمان صدا به اعتراض بلند کرده است. (1)

 حضور و فعالیّت ویلی برانت درجهت طرح وحدت و  یکپارچگی دوآلمان این یک نشانه مهم سیاسی است.                                                                                                         

 رویداد نمادین دیگری که به رغم سکوت زبان گویا و پرمعنائی داشت، مراسم امسال سالگرد شهادت روزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت دربرلین شرقی بود. سالهای قبل همیشه در روز14 ژانویه ، به مناسبت تظاهرات و گردهمائیهای ممنوعه برای احترام به این دو بزرگِ جنبش کارگری و کمونیستی آلمان ، حتماً عده ای در برلین شرقی و دیگر شهرهای آن کشور مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند و شماری نیز بازداشت و روانه زندان می شدند. اما امسال هزاران هزار نفر از اهالی پایتخت آلمان شرقی در نهایت آرامش و با آزادی کامل در محل یادبود اجتماع کردند. حتی رهبران جدید حزب و دولت نیز خود با دسته گل حضوربهم رسانده بودند و درسکوتی پرمعنا ادای احترام نمودند! این نمونه ها جملگی ازتحوّل درجامعه ای خبرمی دهد که تا 6 ماه پیش کلیه کارشناسان می گفتند درآن جا استالینیستها بر اوضاع مسلط اند و آب از آب تکان نخواهد خورد!

یاد آوریهای تاریخی

جمهوری دموکراتیک آلمان ( DDR  )، بعد ازشکست کامل رایش سوم و اشغال آلمان توسط فاتحان جنگ جهانی دوم، درسال 1949، چند ماه بعد از تآسیس جمهوری فدرال آلمان، به وجود آمد.

 درماه مه سال 1945 رایش سوم( نازی) بدون قید وشرط تسلیم و در5 ژوئن آن سال سرفرماندهی نیروهای متفقین (شوروی، ایالات متحده، فرانسه  و انگلستان) دربرلین مستقرشدند و رسماً زمام امور آلمان شکست خورده را به دست گرفتند. قوای شوروی قسمت شرقی و بخشهایی ازمرکز رایش سوم را تحت اشغال و اداره خود گرفت. نیروهای سه کشورغربی هم درغرب رود اِلب و ایالات جنوبی آلمان استقرار یافتند. قرارداد صلحی نیزبسته نشد.                             

پس از جنگ و تقسیم آلمان، اتحاد شوروی در روال بعدی ابتداء مخالفتی با چشم انداز و طرح اتحاد دو بخش اشغالی آلمان و ایجاد یک کشور واحد - جمهوری دموکراتیک - با یک دولت برآمده از انتخابات عمومی (و البته به لحاظ سیاست خارجی بی طرف) نداشت. درسالهای 1945 الی 1949 شوروی کوشش سیاسی و دیپلماتیک زیادی به خرج داد که آلمان دچار تجزیه سیاسی - اقتصادی نشود و رسماً به صورت دو کشور جداگانه درنیاید. اما ایالات متحده و دیگر فاتحان غربی جنگ حاضر نشدند طرح یک آلمان متحد و بی طرف و غیرنظامی را بپذیرند. به زودی مشی «محدود کردن اتحاد شوروی» دردستور سیاست خارجی و بین المللی آمریکا و متحدانش قرار گرفت و مقدمات بلوک بندی جهانی چیده شد. همین خط مشی نیز درمورد سرنوشت سیاسی آلمان شکست خورده به مرحله اجرا درآمد. در24 ماه مه 1949 جمهوری فدرال آلمان ، برپایه یک قانون اساسی جدید و حفظ نظام اقتصاد سرمایه داری با مولفه تامینات اجتماعی (soziale Marktwirschaft ) و دموکراسی پارلمانی ، زیر نظارت فاتحان غربی و سرکردگی آمریکا، تآسیس شد،.

درپی این اقدام یک طرفه غرب، شوروی هم واکنش نشان داد و درحوزه تحت اشغالش درشرق،  جمهوری دموکراتیک آلمان در7 اکتبر 1949 به وجود آمد، با الگوی اقتصادی- سیاسی(دولتی/ حزبی) از نوع بلوک شرق که تحت هژمونی شوروی استالین قرار داشت . اما پیش از این «تعیین تکلیف» شرقی و غربی ، تحولات سیاسی عقیدتی قابل توجه و مهمی دربخش شرقی آلمان جریان پیدا کرد که به لحاظ تاریخی و ارتباط آن با مسائل کنونی دست کم اشاره ای به آنها لازم است.

بعد ازشکست کامل هیتلر/ سیستم نازی  و آزاد شدن آلمان توسط متفقین، ابتداء درهردو بخش آلمان احزاب گوناگون و ازجمله احزاب کمونیست و سوسیال دموکرات مجدداً و به طورعلنی و گسترده فعالیّت خود را ازسر گرفتند. دربخش شرقی آلمان که زیرتسلط شوروی بود طبعاً کمونیستها خیلی زود درسطوح مختلف دست بالا را داشتند ولی نه آزادی احزاب دیگر ازبین رفت و نه استقلال رآی و آزادی فراکسیون درداخل حزب کمونیست لغو شد. این حزب علناً از «راه ویژه آلمان به سوی سوسیالیسم» سخن می گفت و درنخستین فراخوان برنامه ای خود، به تاریخ 11ژوئن 1945 ، حتی با کپیه برداری ازنظام شوروی مخالفت ورزید:

 « ما براین عقیده ایم که مشی تحمیل نظام شوروی به آلمان نادرست است. این با اوضاع کنونی و

موقعیت تکاملی آلمان خوانا نیست. برعکس، به نظرما ملاحظه مصالح و خواستهای قطعی مردم آلمان ایجاب می کند که ما راه دیگری را درپیش گیریم، راه ایجاد یک جمهوری دموکراتیک و پارلمانی ، با کلیه حقوق و آزادیهای دموکراتیک برای مردم.» (2)

سیاست شوروی درآن زمان با موضع مزبورحزب کمونیست آلمان تضادی نداشت. کسانی که از همان الگوی شوروی دفاع می کردند و به اصطلاح کاسه داغتر از آش بودند جناح خاصی از حزب را تشکیل می دادند که به کلی دراقلیّت قرار داشت و مشاجره با صاحب نظران این جناح صورت می گرفت. حتی دراوایل سال 1946 ، یعنی زمانی که بحث ادغام حزب سوسیال دموکرات (SPD  ) درحزب کمونیست مطرح بود ، هنوز هم تئوریسینهای برجسته حزب کونیست ، ازجمله آنتون آکرمَن، از راه رشد مستقل آلمان به سوی سوسیالیسم و انکشاف دموکراتیک کشور سخن می گفتند.(3) اما هرچه جوّ جهانی بیشتر قطب بندی می شد، جناح استالینی حزب قوّت بیشتری می گرفت و فشار خارجی نیز دراین و آن پهنه بارزتر می شد و حوزه فعالیّت احزاب هم محدودیّت می یافت. سرانجام در آوریل سال 1946 ، زیرفشار مرکزیّت مسکو، حزب سوسیال دموکرات با حزب کمونیست "متحد" شد و «حزب واحد سوسیالیستی آلمان SED  » تشکیل گردید. با این همه طرزفکر راه رشد مستقل به قوّت خود باقی بود. از  1947 به بعد ، با تشکیل کمینفرم(جانشین کمینترن- بین الملل کمونیستی) و یک خطه شدن تحمیلی امور سازمانی و سیاسی- ایدئولوژیک در «احزاب برادر» ، تغییرات فرمایشی و سپس روند حذف و تصفیه در حزب آلمان شرقی نیز شتاب گرفت. به عنوان نمونه در16 سپتامبر 1948 حزب قطعنامه ای گذراند که درآن به «تئوریهای نادرست راجع به راه ویژه و مستقل به سوی سوسیالیسم» حمله شدیدی شده بود. چندی بعد حتی آنتون آکرمن هم در نشریه رسمی حزب مقاله ای نوشت و نظریه قبلی خود را "بدون قید وشرط یک اشتباه خطرناک" خواند!(4)

همان طورکه اشاره رفت، بعد از تآسیس «جمهوری فدرال آلمان» دربخشهای غربی و جنوبی ، در منطقه تحت اشغال شوروی نیز مقدمات تشکیل یک کشورآلمانی به سرعت فراهم گردید. دراولین کنگره حزب در ماه ژوئن 1949، خط مشی استالینی برحزب تسلط یافت و مسیرکار به ترتیب زیرمعین شد: تجدید سازماندهی حزب و چیدن سیاست و برنامه های آن براساس دستورات کمینفرم(که تحت کنترل و هدایت مرکزیت مسکو اداره می شد). در طول کنگره مزبور تصفیه وسیع کادرهای کمونیست و سوسیال دموکراتی که نظر به سوابق طولانی مبارزاتی ازاعتبار و محبوبیت مستقلی برخوردار بودند با قاطعیت صورت گرفت و جناح خاصی سکاندار رهبری حزب شد. چهارماه بعد که «جمهوری دموکراتیک آلمان» اعلام موجودیت نمود ، همین «رهبری» به قدرت رسید و ارکان سیاست ، اقتصاد و ایدئولوژی را تحت کنترل خود گرفت. ازآن به بعد هر دو کشور آلمانی در واقع به عنوان خط مقدم جبهه جهانی جنگ سرد و مقابله استراژیک شرق و غرب، نماد تقسیم اروپا به شماررفتند و معضل سیاسی بغرنجی به نام «مسآله آلمان » وارد معادله های سیاسی جهان شد. جمهوری فدرال آلمان که دربخش بسیار ثروتمندتر سرزمین آلمان تآسیس شده بود و سه برابر بخش شرقی جمعیت داشت، با برخورداری ازامداد مالی عظیم غرب(به خصوص حمایت ایالات متحده درقالب "برنامه مارشال") راه رشد تازه ای را پیش گرفت. جمهوری دموکراتیک آلمان نیز ناگزیر ازآزمایش راه رشد دموکراتیک و سوسیالیستی مستقل محروم شد و الگوی شوروی زمان استالین را اقتباس کرد. درباره کم و کیف ساختمان اقتصادی هریک از این دو کشورآلمانی کوهی از نوشته وجود دارد و دراین گزارشگونه مجالی برای مرور تاریخ رشد اقتصادی آنها نیست. دراین رابطه صرفاً به عبارتی گویا از پروفسورداشیچف، رئیس بخش سیاسی «موسسه اقتصاد نظام جهانی سوسیالیستی» اکتفا می کنم که بی پرده نوشته است: «با جمهوری فدرال آلمان، چنان رقیبی برای جمهوری دموکراتیک آلمان پا گرفته بود که این کشور [آلمان شرقی] نه ازحیث اقتصادی، نه سیاسی و نه اجتماعی امکان رقابت و همپایی با آن را نداشت.» (5)

پیشینه اعتراض و عصیان

برای درک عمق و سابقه طولانی نارضایتی اجتماعی و سیاسی دردرون جمهوری دموکراتیک آلمان، باید خاطرنشان کنیم که مخالفت با خط مشی حاکم ازهمان ابتدای کار وجود داشت و باقی ماند. منتها این نارضایتی، برخلاف دیگرممالک اروپای شرقی، به صورت یک جنبش اصلاح طلبانه حزبی و اجتماعی پیشرونده بروزنکرد. تسلط دستگاه رهبری استالینی حزب خیلی زود و با یک سازماندهی گسترده امنیتی درسراسر کشورهمه جا گیرشد. درسال 1953 یک شورش کارگری دربرلین شرقی رخ داد که می رفت دستگاه حزب را واژگون سازد. ولی تانکهای شوروی مستقر درآن کشور با سرکوب خونین خیزش مزبور، مسیر تکرار این نوع حرکتهای اعتراضی را برای چند دهه مسدود کردند.                                                                                                                          

مخالفت درمحیط کارگری به صورت انفعال و عدم دخالت درسیاست ادامه یافت.دگراندیشی و اعتراض درمحیط حزبی، دانشگاهها ، محافل هنری و کانون نویسندگان پیگیری می شد. ولی هربار که حرکتها بالا می گرفتند و بحث می رفت گسترش یابد، دستگاه رهبری حزب و سازمان امنیت قدرتمند سیستم با یک کارزار تبلیغاتی شدید، برجسبهای رایج استالینی، اخراج ازحزب و محل کار یا دستگیری و محاکمه وزندان - دربهترین حالت اخراج ازکشور - مشکل را «حلّ» می کرد.

 طی این چند دهه بیش از هفتاد نفر از اندیشمندان، هنرمندان و نویسندگان این کشور به ترتیبی که اشاره رفت از کشور به خارج طرد شدند. تعداد زیادی از دانشمندان برجسته از کار برکنار و خانه نشین شدند. کادرهای زبده و درخشانی از حزب - صرفاً به جرم انتقاد ازبوروکراسی فزاینده و تجاوزهای آشکارسازمان امنیت - مقام و کار خود را ازدست دادند ، یا به گوشه زندان افتادند. نامهایی چون ارنست بلوخ (6)، روبرت هاو من(7)، ولف بیرمن(8) و رودلف بارو(9) و... هنوز دریادها زنده اند.

مردم نیز دربی پناهی و هراس ازدستگاه همه جا گیر امنیتی (اشتازی Stasi)، ناگزیربه رادیوها و کانالهای تلویزیونی غرب روی آوردند و با قبول مخاطرات زیاد به فرار ازکشور«سوسیالیستی»!

 البته ازسال 1949 مرزهای غربی مسدود شده بودند ولی به علت قرار داشتن برلین درقلب کشور (آلمان شرقی) همواره نوعی امکان فرار به بخش غربی شهر وجود داشته است. دراواخردهه پنجاه که شکوفایی اقتصادی درآلمان فدرال جاذبه زیادی پید کرده بود، فرار اهالی آلمان شرقی به برلین غربی رفته رفته به یک مشگل لاینحل و فزاینده تبدیل شد. دراین زمان ،رهبری وقت آن کشور «فکربکری» نمود که نتیجه اش ساختن دیوارمعروف برلین بود!(1961)

 سازندگان دیوار آن را «دژسوسیالیستی» نامیدند ولی دردنیا به اسم  «پرده آهنین» شهرت بدی یافت.

با کشیدن دیواربرلین و امنیتی - نظامی کردن سراسرمرزشرقی-غربی آلمان، البته مسآله فرار بسیار دشوار و با خطرمرگ روبه رو بود زیرا پشت دیوار درسمت شرق ، میدانهای مین ، سیمهای خاردار و نظامیان مسلح ِ آماده ی شلیک ، نوعی تله مرگ چیده بودند. ولی دیوار نه علل فرار را ازبین برد و نه به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک اعتبار مضاعفی برای «سوسیالیسم» کسب کرد. برعکس، ازاین سال به بعد مسآله محرومیّت ازسفر آزاد  به یک مشگل جدید دولت جمهوری دموکراتیک تبدیل شد. موضوع ترک تابعیّت و تقاضای رسمی شهروندان برای خروج ازکشور رفته رفته بالا گرفت و به مراجع بین المللی کشید و تا پایان عمر آن نظام گریبان دولت و حزب حاکم آن کشور را رها نکرد. همین طور مسآله نقض حقوق بشردر رابطه با دیوار، عرصه تبلیغاتی پرسروصدایی به دست غرب داد. ..

طی چند دهه حاکمیّت بلامنارع حزب، دستگاه همه جا گیر سازمان امنیت کشور- معروف به اشتازی- چنان نفوذ و سلطه ای بر ارکان جامعه و حزب و دولت یافت که بعدها جانشین هونکر نیز ازآن به مثابه « دولتی دردولت» نام برد. همین دستگاه هیولائی مراقب بافت درونی حزب هم بود و تمام شاخه های تشکیلات  را چارچشمی می پایید. افراد ناراضی و «زاویه دار» را می ُجست و تا سربلند می کردند مکانیسمهای حذف و سرکوب را به جریان می انداخت.

هرزمان  که تحولات «حزب بزرگ برادر» موجب بازشدن فضای سیاسی دراردوگاه می شد، دستگاه رهبری آلمان شرقی ازمعدود احزابی بود که تسمه ها را سفت ترمی کشید و با تقویت شبکه های امنیتی تعادل خود را حفظ می کرد. درواقع وضع چنان شده بود که پس ازچند دهه یکه تازی ، جناح قدیمی و کهنسال استالینیستی(درزمان سقوط همه درسنّ بیش از75 سال هنوزپستها را دردست داشتند) دیگر چندان اعتناعی به خط و ربط اردوگاه هم نمی کرد. کم و بیش همان مشی دوران اولیّه جنگ سرد دنبال می شد. این جناح حتی دوران خروشچف را هم با همان خط مشی پیشین ازسرگذراند و  بعدها بی محابا درسرکوب جنبش و دستاوردهای دوبچک (درچکسلواکی) همدستی کرد( توسط قوای نظامی پیمان ورشو) و مدافع خط مداخله نظامی دروقایع لهستان اواخردهه 70 بود. با اوج گرفتن پیکارهای سندیکای همبستگی و بروزنگرانی که نکند مشابه این جنبش در مراکزکارو اشتغال درآلمان شرقی نیز پیش آید، رهبری حزب فرمان تقویت واحدهای نظامی درکارخانه ها و مراکزخدمات را صادر نمود و شبکه های امنیتی را سنگینترکرد. دراین مسیر، نقطه عطف در تاریخچه اشتازی سال 1985 و روی کار آمدن میخائیل گرباچف است. بنا به آمار و ارقامی که اکنون آشکارا ازجانب مسئولان دولتی ارائه می شوند، پس ازبه قدرت رسیدن گرباچف سطح نیروئی سازمان امنیت آلمان شرقی به شدّت افزایش می یابد. تعداد کارمندان رسمی اشتازی به 110 هزار نفر و شمارخبرچینهای آن به 85 هزار نفربالغ می شود. رهبری حزب بی پرده و صریح اعلام می کند که تحولات معروف پرستروئیکا(دگرگونسازی اقتصاد) و گلاسنوست( شفافیّت ارکان دولت وحزب) درشوروی ربطی به شرایط دولت و حزب حاکم درجمهوری دموکراتیک آلمان ندارد....

درسالهای نخست تحولات گرباچفی، واقعیّت قابل تآمل این بود که دستگاه رهبری حزب آلمان شرقی درخفه کردن هرگونه صدای مخالف درون حزبی فعال و موفق بود. البته، همیشه این و آن واحد معترض و منتقد درونی وجود داشت ولی قدرت اظهاروجود و چالش علنی به دست نمی آوردند. یکی ازافرادی که  اطلاعات لازم را داشته به این واقعیت چنین اشاره می کند:

«البته درحزب خیلیها بودند که نظر انتقادی داشتند ، چه درمیان جوانها و چه دربین اعضای قدیمی و مسّن، منتها به ندرت کسی پیدا می شد که شهامت اظهاروجود داشته باشد و حرفش را آشکارا بینان کند.»(10)

                                                                                ادامه دارد

 

منابع و توضیحات

1- دررابطه با «مساله آلمان»، پیشینه آن و پروژه های سیاسی جهت فیصله دادن به این معضل غامض ، در حال حاضر[سالهای 89/90 میلادی سده گذشته] هیچ سیاستمدار آلمانی ازاقتدارشخصیتی و نفوذ سیاسی ویلی برانت برخوردار نیست. معروف است که بین شخصیتهای ترازاول کشور او ازهمه مطلع ترو با نفوذترست. وی درزمان تحولات فوق الذکر بازنشسته و سخت بیمارست. با وجود این  به صحنه برمی گردد و با هوشیاری خاصی سعی می کند حزب سوسیال دموکرات مسیرمطالبات مردم  را درست دریابد و نتایج لازم را اتخاذ کند.وقتی مجله اشپیگل حوالی نیمه دوم ماه اکتبر ازاو می پرسد :

«آیا به رفرمهای شروع شده درآلمان شرقی اعتماد می کنید؟»

 ویلی برانت بلافاصله جواب می دهد :

 «وای از دست این کلمه رفرم ! من دیگر ازشنیدن این کلمه کهیرمی زنم. زبان سیاسی ما دیگر برای توضیح رویدادهای جاری غنای لازم را ندارد... آخر رفرم به کاری می گویند که دست به ترکیب شالوده ی نظام و اساس اقتصاد آن نزند. آن چه اکنون موضوع صحبت ماست امربه کلی متفاوتی است. کنارگذاشتن دولت و نظام تک حزبی را من یک عمل انقلابی می دانم.»

 

2- ر.ک به : Ossip Flechtheim, Dokumente, Bd.3, S.316

اسناد حزب کمونیست آلمان از1945 به بعد، جلد سوم صفحه 316.

 

3- ر.ک به مقاله آنتون آکرمن درشماره فوریه نشریه وحدت (Einheit )،ارگان تئوریک حزب .

4 - ر.ک به همان مجموعه اسناد بالا،

 

5 - به نقل ازمتن کارشناسی مفصل پروفسورداشیچف راجع به موقعیت و تاریخ جمهوری دموکراتیک آلمان مورح 18 آوریل 1989 که درشماره 5 فوریه 1990 مجله اشپیگل چاپ شده است. بنا به اشاره این مجله متن مذکور برای رهبری شوروی تهیه شده بود.

 

6 - ارنست بلوخ (Ernst Bloch,1885-1977) ، فیلسوف و اندیشمند شهیرآلمانی، صاحب آثار بدیع درزمینه فلسفه امید ، فلسفه هنرو موسیقی. نخستین اثر وی تحت عنوان«مضمون اوتوپی/آرمانشهر» به سال 1918 انتشاریافت. درآن زمان وی به اتفاق دوستش گئورگ لوکاچ، هردو تحت تآثیر انقلاب اکتبردرروسیه و آرمانهای آن، درمحافل فلسفی و روشنفکری چپ فعال بودند. ارنست بلوخ دردوره حکومت هیتلر مجبور به فرار و مهاجرت به آمریکا شد. اثر عظیم او درباب زمینه ها و صورتهای گوناگون ِ « اصل امید» درهمین سالهای هجرت به رشته تحریر درآمد. پس ازجنگ و سقوط نازیسم به وطن بازگشت و چون درآلمان غربی کاری به او رجوع نکردند به برلین شرقی رفت و کرسی استادی فلسفه دردانشگاه هومبلد را عهده دار شد. انتقادهای فکری- سیاسی او به مشی حزب از سال 1956 شروع و برغم سختگیریها و فشار دستگاه امنیتی ادامه یافت. پس از بنای دیوار برلین و انسداد رفت و آمدهای دانشگاهی(1961) بلوخ ناگزیر در آلمان فدرال اقامت جست. دردهه 60 و 70 میلادی پیامبر کهنسال جنبش چپ و انقلاب جوانان آلمان به شمارمی آمد. ارنست بلوخ 92 سال عمرکرد و تا آخرین هفته حیات درمسائل سیاسی و فکری جنبش چپ آلمان حضورفعال داشت.

7- روبرت هاوِمَن 1910- 1982 )  Robert Havemann ) دانشمند برجسته شیمی و فیزیک، استاد فلسفه و نظریه پرداز نو اندیش سیاسی درآلمان دموکراتیک، عضو حزب کمونیست از سال  1932 و رهبر یک گروه مقاومت مخفی دوران نازی. وی درسال 1943 توسط عوامل نازی دستگیرو طی یک محاکمه سریع به مرگ محکوم گردید. تنها به خاطر مرتبه علمی و کاراجباری درموسسات وقت ، حکم مرگ به اجرا گذاشته نشد. پس ازپایان جنگ به عنوان کاشف تراز اول به دریافت نشانهای علمی مهم کشور نائل آمد.ازسال 1956 به انتقاد علنی ازآراء و افکار حاکم برحزب پرداخت. درسهای فلسفی- علمی او دراین دوران مورد استقبال وسیع دانشجویان واقع گردید. بعدها این درسهای روبرت هاومن تحت عنوان « دیالکتیکِ فارغ ازدگم» بارها تجدید چاپ و دست به دست می شد. پروفسورهاومن با وجود فشارشدید حزب و دستگاه امنیتی به موضعگیریهای نواندیشانه ادامه داد. استالینیستها سرانجام دربهار 1964  او را از حزب اخراج کردند، کلیه مشاغل علمی اش را از او گرفتند و ازعضویت درآکادمی علوم کشور برکنارش کردند.

 

8 - ولف بیرمن (Wolf Biermann  متولد 15 نوامبر1936 ) فرزند یک خانواده کارگری کمونیست، عضومقاومت مخفی ضدنازی، شاعرو نمایشنامه نویس، ترانه خوان و نوازنده گیتار و سازنده تصنیف های معروف اعتراضی، هوادار نزدیک پروفسورهاومن. بیرمن درسال 1972 پس ازدریافت پروانه سفر به آلمان فدرال برای انجام یک دورهنری، غیابن از تابعیّت آلمان دموکراتیک خلع شد و ناچار درآلمان فدرال ماند. درسال 1989 ، با دمیدن نسیم تحول درکشور اجازه یافت به شرق برگردد . کنسرتهای اخیر وی درآن جا با استقبال وسیعی رو به روشده است.

 

9 - رودلف بارو (Rudolf Baro  متولد 18 نوامبر1935 )، عضو حزب ازسال 1954، جامعه شناس و نویسنده و کادربرجسته فکری و ژورنالیستی نشریات گوناگون حزب تا زمان مداخله نظامی پیمان ورشو (به انضمام قوای نظامی آلمان دموکراتیک) درچکسلواکی زمان الکساندر دوبچک و سرکوب «بهارپراگ»(1968).ازآن زمان منتقد حزب باقی ماند،به تنظیم انتقادات تئوریک خود به بوروکراسی حزبی و نظام اقتصادی آلمان شرقی همت گماشت و مجموعه نظریات او به صورت کتاب پرحجم و برنامه گونه ای تحت عنوان «آلترناتیو» به سال 1977درشهرکلن (آلمان فدرال) به چاپ رسید. این اثر توجه زیادی برانگیخت. چندی بعد رودلف بارو بازداشت و دریک محاکمه پرسروصدا به 8 سال زندان محکوم شد. جنبش اعتراض به محکومیّت او دامنه وسیعی یافت و ادامه داشت تا این که یک سال بعد دولت حاکم از او خلع تابعیّت نمود و ازکشور اخراج شد. رودلف بارو درآلمان فدرال سالهای 1982 الی 1984 عضو رهبری حزب سبزها بود. درهمین دوران به عنوان استاد علوم اجتماعی دردانشگاه برلین تدریس می کرد. درسال 1985 ازحزب سبزها استعفاء داد و صرفا به نوشتن مشغول شد. ازاو تاکنون آثار زیادی درزمینه های گوناگون سیاست، جامعه و فرهنگ به چاپ رسیده است.  

 

10 - نقل قول ازگونترگیوم، جاسوس معروف آلمانی شرقی که به دستگاه دولت آلمان غربی نفوذ داده شد و تا مقام مشاورت ویلی برانت، صدراعظم وقت آلمان بالا رفت. ماجرای تصادفی افشاشدن نقش گونترگیوم موجب استعفای برانت ازصدراعظمی شد.

به نقل ازنشریه «دی سایت» مورخ 26 ژانویه 1990 .

 

لینک شماری ازفیلمها و کلیپهای مربوط به دوران اولیه تآسیس جمهوری دموکراتیک آلمان ، خیزش کارگری 1953 و فرار اهالی از آلمان شرقی ...

https://www.youtube.com/watch?v=p0H-o7Q60QY

 

https://www.youtube.com/watch?v=U5_QT7oeBVY

 

https://www.youtube.com/watch?v=nvg2W_Pkhes

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.