رفتن به محتوای اصلی

زبانی که می نویسم!
29.10.2014 - 19:32

آ.ائلیار


 به فکر خودمان باشیم

احمدی زاده ی عزیز، 

« ادبیات دفتری» را دیدم. و «یاغیش -یاغمور» را . با اجازه میخواهم نظرم را در مورد تلاش قلمی دوستان آذربایجانی اینجا قید کنم. با اینکه در مطلب زیرهم در گذشته به گوشه ای از آن اشاره کرده ام:
آذربایجان نیاز به آفرینش ادبیات خود دارد(در حاشیه ترجمه آثار بهرنگی در ترکیه)**

از نظر من فرهنگ آذربایجان ایران نیاز مبرم دارد قلم بدستانش به زبان مادری خود تولید آثار کنند. فرهنگ ترکیه یا زبانهای دیگر مسئله ما نیست. کسانی که کمبودهای فرهنگ زبان مادریمان را احساس میکنند لازم است با مسئولیت تمام در رفع آن از طریق تولید آثارهمت گمارند. 
اگر اشتباه نکنم درست آن است که به فکر خودمان باشیم. و به غنی تر کردن فرهنگ خود بکوشیم -که سخت نیازمند آنیم. وقت تلف کردن در دیگر فرهنگها گذشته است. و بیش از پیش ما را عقب نگه میدارد.

بهر صورت این نظر شخصی من است و ممکن است اشتباه باشد. اما ترجیح میدهم تا خطای خود را مشاهده کنم با این روش عمل کنم.
در مورد کارتون خواب-می توانم بگویم روش من آن است که قبل از نوشتن یک موضوع حتماً چند مطلب در همان موضوع یا نظیر آن باید مطالعه کنم-آنهم از نویسندگان بزرگ. بعد شروع میکنم به نوشتن موضوع خودم. در مورد بینوایان مثلاً داستان کوتاه «گدا» ***از ساعدی قابل توجه است.

در مورد شخصیت کارتون* خوابها: 
ممکن است برخی به دنبال مسجد و منبر بدوند. اما در داستان یا داستانک یک «کاراکتر عمومی از مجموعه ی این آدمها »مطرح میشود.
در نوشته ی شما : 
زندگی در کارتون هست-عقاید مذهبی-و دور انداختگی هست. نوشتن اینها مثبت است. 

اما خواستم بدانم چه شده که او کارتون خواب شده؟ چه شده که دور انداخته شده؟ چه نارحتی هایی دارد؟ چرا نمی تواند کارتون خواب نباشد؟عقاید مذهبی چه مشکلی از او را حل میکند؟ ...برای اینها جوابی نیافتم. گذشته و آینده اش مجهول است.و حالش این دو زمان را برایم جواب نداد.
دستت درد نکند که این موضوع انسانی را طرح کرده اید.

ممنون از تلاشهای قلمی شما. همیشه ساغ و باشی اوجا اولون.

*

احمدی زاده 

زبانی که می نویسم!

چیزی در درونم به حرکت در آمده بود و مدام در حال جنب وجوش بود . همچون ابری سرگردان در فضای لایتناهی که با وزش باد در حال حرکت بوده و آرزوی باریدن را در سرش می پروراند. این بود که نوشتن آغاز نمودم. قبل از این نیز می نوشتم اما به زبان موسیقی و ترانه هایی که احساسات درونی ام را هویدا می کردند، شادی ها و رنج ودردهای زندگی ام را ترنم می کردند.
اما روزی خواستم وارد دنیای کلمات شوم. این فقط یک خواهش درونی بود و بس. یک چیزی درونم پیدا شده بود که می خواست سرازیر شود، می خواست زنده شود. همچون زن بارداری که تنها چاره اش زاییدن بود مجبور به نوشتن شدم. آری مجبورشدم وگرنه هم خودم وهم نوزاد درونم محکوم به مرگ می شد.
وقتی می نویسم انگار پاره ای از وجود خودم که گم شده است را بر روی صفحه کاغذ پیدا می کنم. انگار نوزاد تازه به دنیا آمده ام را می بینم که لابلای سطور کاغذ مشغول

. لابلای سطور کاغذ مشغول بازی کردن است. نوشتن یک به نوعی آرامم می کند. همانند راحتی بعد از زایمان، نوشتن مرا از یک درد خلاصی می دهد.
نوشتن ارتباطی است بین من و کاغذ. وقتی می نویسم درست در آن لحظه که شروع می کنم، تنها و تنها آنچه که در درونم غوطه ور است و در حال تلاش و تکاپوست اهمیت پیدا می کند و هیچ چیز دیگری مد نظرم نیست نه زبانی که با آن می نویسم و نه به آنکسی که نوشته ام را خواهد خواند اهمیت می دهم. در واقع اینها اتفاقاتی هستند که بعدا خودبخود به وقوع خواهند پیوست. این سخنم شاید نشان از خطای فاحش داشته باشد اما چه می شود کرد این من هستم و در فکر فریب خودم هم نیستم.

نوشتن با افکار آدمی، با احساسات درونی وی و عکس العملش نسبت به محیط بیرونی اش ارتباط تنگاتنگ دارد. نوشتن عین خود زندگی است برای من. وقتی می نویسم انگار توی اتوبوس هستم، انگار باران هستم که بر شاخ و برگ درختان پارک نزدیک خانه مان باریدن گرفته ام. و مثل دریاچه ای می شوم که در حال خشک شدن است.
درست همان لحظه که نوشتن را آغاز می کنم نه در فکر زبان نوشتاری ام هستم و نه کاری با ادبیات و این حرفها دارم . اصل قضیه اینست که از روز اولی هم که من شروع به نوشتن کردم، آشنایی چندانی هم با ادبیات نداشتم و آلان هم زیاد در فکر خلق اثر هنری نیستم من فقط می نویسم و دیگر هیچ و این مرا اقناع می کند.

سالهاست که بالاجبار از موطن خود دورم. همچون یک زخمی هستم که هم درد وطن، تنش را مجروح کرده هم درد دوری از وطن. روزی نشد که در فکر دریاچه اورمیه نباشم. از آن هم مینویسم، اما آنطور که دلم می خواهد نمی شود. ای کاش می شد فقط یک ماه، یک هفته و یا یک روز در کنارش می نشستم. درد درناها و آرتمیاهایش را ازنزدیک لمس می کردم. ای کاش می شد سری به روستاهای اطرافش می زدم و با پیرمرد رنجور روستا می نشستم و یک فنجان چایی می خوردیم و بعد می نوشتم.
ما همه مجروحانیم در آرزوی فردای بهتر و شادتربرای وطن و فرزندان وطن. فرزندانی که در طول زندگی پر فراز و نشیب خود با هزاران موانع گوناگون دست و پنجه نرم خواهند کرد، فرزندان اقصی نقاط ایران و کودکان موطنم آذربایجان.

وقتی از زبان و ادبیات آذربایجان سخن به میان می آید، از یک سو، یک وسیله ارتباطی بین مردمم و از سوی دیگر ابزاری جهت ابراز احساسات و افکار درونی فرزندان آذربایجان در ذهنم تداعی می کند. وقتی هم از لزوم زبان مادریمان سخن می رود، بالطبع هدفمان خلق آثار پربار و ظهور استعدادهای ارزشمند در عرصه زبان و ادبیات مادری مان از طریق فرزندان امروز آذربایجان می باشد. همان کودکانی که امروز به همراه خشک شدن دریاچه اورمیه بزرگ می شوند و در پای ارک تبریز غرق تماشای شکوه و عظمت آن هستند. ما که نتوانستیم تنها امیدمان به آنهاست..........
متن بالا را اگر خواستید می توانید به صورت نوشته ای جداگانه در سایت بگنجانید.
........
لینک مربوط به ادبیات دفتری را صرفا جهت مطالعه شما عزیز فرستادم. متنی بود که توی دو ساعت قبل از ارسال به شما نوشته بودم و حکایت نیم روزی از روز دوشنبه من در اینجا بود و بس. هیچ ارتباطی با ادبیات و زبان و اینها نداشت. اتفاقی بود در این محل و ارتباطی بود بین خودم و منی که در اینجا زندگی می کند. و زبانش را هم خود نوشتار تعیین کرد. گفتم حتما خوشتان می آید. دوستارت: احمدی زاده 

*


آ.ائلیار 

زایمان، تا حد ممکن، درخانه

بله عزیز، نوشتن زایش است. همراه با درد کشنده ی حاملگی. زبان زایش تنها یک زبان دارد و آنهم زبان درد است؛ و نه هیچ زبان دیگری. این درد را میتوان درهرمحیط و شرایطی که میگیرد با هرزبان الفبایی بیان نمود. و پذیرای هیچ قید و بندی نیست.
با اندیشه ی شما کاملاً موافقم.

من میکوشم این زایمان را تا حد ممکن درخانه انجام دهم. و آگاهانه. گیرم که گاهاً نیز نشدنی ست. و زایش در کوچه و خیابان و وسط پله ها رخ میدهد. 
میکوشم از بی نظمی و ناخودآگاهی به سوی نظم و خودآگاهی ببرم. گاهاً نیز موفق نمی شوم 
ولی روند اراده و نظم و آگاهی،یعنی حرکت آگاهانه را، پله ی بالاتر حرکت طبیعی میدانم. و سعی میکنم در آن جهت تلاش نمایم.

درست است، "آیریلیق اؤلومدن یامان اولار" ، جدایی از مرگ هم بدتر است. خواستیم نه مرگ و نه جدایی درمیان باشد ، اما گرفتار هر دو شدیم. غمی نیست. آنچه بر مرگ و جدایی پیروز است "صداست"؛تنها صداست که میماند. و بساط مرگ و جدایی را درهم مینوردد. 
این صداها را پایانی نیست. یکی از نفس بیافتد دیگری نغمه را پی میگیرد ، صداها در هم می پیچند وترنم آواز زندگی جاودانه میشود.

"باران، یاغیش" را خواندم،زیباست. در صورت امکان متن آذربایجانی آنرا تهیه کنید که منتشر کنیم.
"سؤز دیین گئده جک -سؤز قالاجاق
عدالت ناغلین ائل دوغرولداجاق
صمدی قارشیدا گؤره جک دشمن"

آنکه سخن می سراید نمی پاید
آنچه می پاید سخن اوست
قصه ی عدالت را خلق تحقق خواهد بخشید
و دشمن صمد را رو درروی خود خواهد دید.-اوختای.

قربان سنه

-----------
میرم جهنم-کارتون خواب(جهنمه گئدیره م-کارتوندا یاتان)

http://www.iranglobal.info/node/39792
احمدی زاده

**
 آذربایجان نیاز به آفرینش ادبیات خود دارد(در حاشیه ترجمه آثار بهرنگی در ترکیه)

http://www.iranglobal.info/node/38072

 

***داستان کوتاه : گدا :از غلامحسن ساعدی
http://www.madomeh.com/1390/01/12/dastanadine-26-…

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.