رفتن به محتوای اصلی

گزارش پیمان عارف از اعتراضات تهران
27.10.2014 - 17:48

پیمان عارف، کنشگر سیاسی  ایرانگرا،  گزارشی از اعتراضات روزهای اخیر تهران را در فیسبوک خود نگاشته است:

گزارش روز شنبه و یکشنبه ی تحصن مطالبه ی حقوق بنیادین:
دیروز شنبه اول هفته بود و تا کارهای اول هفته را انجام دهم و به تحصن مطالبه حقوق بنیادین جلوی کانون وکلا برسم؛ ساعت به 11 صبح رسید.
فرزندان استاد عزیزم سیدمحمد سیف زاده آمده و رفته بودند که شرمسارشان گشتم؛
عباس جمالی از تبریز و کمال حسینی از کردستان رنج سفر تحمل کرده و آمده بودند؛ علیرضا جباری و جناب مفتی زاده از لگام نیز چونان باقی این روزها همراهمان بودند.
محمد نوریزاد عزیز نیز دگربار پرچم "جانم فدای ایران" اش بر دوش آمده بود؛ با زخمهایی که اینبار از بهارستان بر رخش نقش بسته بود.
گیتی بانوی پورفاضل نیز آمده بود تا چونان تمام این سالها تنهامان نگذاشته باشد.
نسرین عزیز نیز با شال سپیدش ماه مجلس بود.


ساعت به 12 که رسید عازم میدان فاطمی شدیم تا چونان روز بهارستان در تجمعی آرام و مدنی امنیت زنان طلب کنیم و از خشونت علیه زنان بیزاری بجوییم!
اما ساعت 12.5 وارد میدان فاطمی که شدیم به پادگانی جنگی میمانست!
از حضور پرتعداد نیروهای امنیتی و انتظامی جا برای قدم نهادن نیز نبود.
ماشین را پایین تر از میدان سلماس پارک کردم تا قدمی بزنیم و به نظاره آن پادگان بنشینیم!
وارد خیابان فاطمی از ضلع شمالی نمیتوانستیم بشویم؛ ناچار راه آنسوی خیابان و مسجد نور در پیش گرفتیم؛ لختی جلوی مسجد نور ایستاده بودیم که مامور امنیتی پیشمان راند که راه بیفتید و اینجا نایستید.
به اطاعت دستور او راه افتادیم تا از خیابان کاج راه بازگشت به سوی ماشین در پیش گیریم؛ جمعیت پراکنده و هراسان از آن پادگان برساخته در میانه شهر نیز راه قدم زدن در پیش گرفتند؛
هنوز چند گامی برنداشته بودیم که ماموری اطلاعاتی که سالها پیش در دانشگاه تهران در هر تجمعی حاضر بود و به چهره میشناختمش؛ صدا کرد که "پیمان واستا باهات کار دارم!"
توجهی نکردم؛
پیش آمد و بازویم گرفت که "پیمان بیا کنار باهات میخوام حرف بزنم"
از جمعیت جدایم کرد و شروع کرد به ترکی سخن گفتن تا بگوید "جمع کن برو؛ این جماعت را تو آورده ای و تو خط میدهی؛ من میدانم!"
از توهمش خنده ام گرفت و گفتم من که را آورده ام؟ که را خط میدهم؟ نسرین ستوده را یا گیتی پورفاضل را؟!
گفت بهرحال تو و همسرت حکم زندان دارید؛ برو وگرنه میگیریم میبریمت!
گفتم همسرم حکمی ندارد!
گفت چرا دارد دروغ نگو!
گفتم مرد مومن ندارد و حتی پرونده نیز نداشته است! اینکه دروغ گفتن ندارد؛ ولی باشد من میروم. اصلا میخواستیم برویم. بگذار به دوستانم ملحق شوم تا برویم! گفت نه نمیشود. تو نباید آنوری بروی! برگرد سمت میدان و برو؛ نه اصلا میدان هم نرو. برو از فرعی برو!
راه افتادم. مرد مو جوگندمی که در بهارستان در حمایت از نوریزاد خود را برادرش معرفی کرده بود و این روزها زحمت نگهداری پلاکارد نسرین را میکشد؛ خود را به ما رساند که کجا میبریدش؟ گفتند تو که هستی؟ گفت پدر پیمان هستم!
گفتندش پس برو خانه ات و منتظرش باش.
جلوی مسجد نور نرسیده بودم که چند سرهنگ نیروی انتظامی آمدند که باید با ما بیایی برویم؛ به سمت ون شان برده بودندم که مامور اطلاعاتی آمد و گفت نه ولش کنید برود ولی دنبالش بروید تا حتما از محدوده برود بیرون!
فرعی جنب مسجد نور را پایین پیچیدم و از اولین فرعی دوباره به سمت غرب تا به نسرین ستوده و گیتی پورفاضل و سایرین برسم که دیدم آنان را نیز بدان فرعی رانده و توقیف شان کرده اند!
مامور بسیار جوان پلیس امنیت میگفت: هدف شما اعتراض به اسید پاشی نیست؛ شما میخواهید شلوغ کنید!
در ادامه افاضه فرمود که "خب اصلا اسید به خواهر و مادر من نمیپاشند؟ لابد اینها یک مشکلی داشته اند!"
از مامور امنیتی دیگر که گوشی موبایل نسرین را به حالت قاپیدن توقیف کرده بود و از بقیه نیز کارت شناسایی -ولو در مورد گیتی پورفاضل کارت عابر بانک- ستانده بود نیز در برابر طلب کارت شناسایی خودش و دستور قضایی مبنی بر جلب و توقیف ما میگفت که "خیر اصلا اینطوری نیست. مسائل امنیتی استثناء است و ما نیازی به حکم نداریم!"
گفتمش که گفته؟ گفت قانون!
گفتم کدام قانون؟ قانون آیین دادرسی کیفری که شرایط بازداشت و توقیف و وظایف ضابط قضایی را مشخص کرده!
دیگر پاسخی نداشت؛ گفت اصلا شما بجای بحث کردن با من میتوانی بروی!
آدرست را بده بعدا می آیم تا بحث کنیم!
خواستم آدرس بدهم بیاید قدری دادرسی کیفری یادش بدهم که نسرین نگذاشت و گفت برو!
همه ما را رها ساختند تا نسرین را نگاه دارند.

آخرین فرد را نیز رها ساخته بودند و او به چشم خویش دیده بود که نسرین را سوار بر خودرویی کرده اند و برده اند.
میدان فاطمی کم کم شلوغ میشد و درگیری های چندی رخ مینمود؛
محدوده را ترک کردیم و به منزل دوستی در همان نزدیکیها رفتیم.
ساعتی بعد با رضا خندان قرار برای پلیس امنیت گیشا گذاشتیم.
سربازی دریچه را باز کرد و پاسخمان داد که زنان بازداشت شده امروز را کلا به بازداشتگاه وزراء منتقل کرده اند.
راهی وزراء شدیم؛ خانواده ها جلویش جمع بودند و میگفتند که حداقل 3،4 ون پر از بازداشتی ها را اینجا آورده اند.
سرباز دم در رغبت پاسخگویی نداشت؛ گفتیم در لیست تان نسرین ستوده دارید؟
گفت لیستی از بازداشتیها نداریم!
خانواده ها با هم بحث میکردند؛ جوانی پیش آمد و سلام داد که آقای عارف خواهش میکنم قضیه را سیاسی نکنید تا اینها را آزاد کنند!
گفتم بگذارید برسیم بعد ببینید اگر خواستیم سیاسی کنیم امر به سیاست زدایی اش بدهید!
خانواده ها با هم بحث میکردند.
مادری میگفت: ما که زورمان به اینها نمیرسد؛ مگر 88 چه شد؟ زدند و کشتند و بردند و هیچ چیزی هم نشد! الان هم باید حجاب مان را درست کنیم تا اسید نپاشند!
بانوی جوانی فریاد برآورد که باید اعتراض کنیم. صورت ما آزمایشگاه اسید کسی نیست!
مادر را گفتم: فرض گرفته اید که اسیدپاشی کار حکومت است ولی فرضتان به گمانم غلط است. بجای ترسیدن باید با اعتراض منطقی و نشان دادن پلیدی و کراهت این کار به همگان حاکمیت را همراه اعتراض به این پلیدی نماییم!
از وزراء راه خانه در پیش گرفتیم و از هم جدا شدیم؛ نزدیک خانه بودم که رضا خندان زنگ زد که نسرین تماس گرفت و الان انقلاب است.
خوشحال به خانه رسیدم تا تلفن پشت تلفن پاسخ دهم و "نگران نباشید؛ من آزاد و سلامت هستم" بارها و بارها تکرار نمایم!
صبح امروز بی دردسر تر بود؛
جلوی کانون رسیدم؛ فریبرز رییس دانا -این اقتصاددان چپ گرا- با صلابت ایستاده بود؛ آقایان مفتی زاده و جباری هم حاضر بودند؛
مامور امنیتی به اندازه تمام عمرمان از زوایای مختلف عکس و فیلم گرفت!
خوشحالم که این روزها این برادران اضافه کاری میگیرند.
قاضی بازنشسته ای آمد و از رخوت جامعه وکالت و محافظه کاری اش سخنها گفت؛
بانوی وکیل جوانی که سال پایینی ام در دانشکده بود آمد و از فشار روزافزون بر وکلا در دادگاهها و کاهش منزلت وکالت دردها به سینه داشت و فریادها در گلو!
آرش کیخسروی این وکیل زحمتکش و ایراندوست پیش آمد و نگران منزلت کانون وکلا نزد افکار عمومی بود؛
یوسف مولایی این وکیل و استاد دانشگاه منعطف در برابر تغییرات فضای سیاسی کشور آمد و از استعفای خود از کمیسیون حقوق بشر کانون وکلا خبر داد!
در واپسین دقایق حضورمان نیز جعفر پناهی عزیز فرا رسید تا تازه بفهمم او نیز آذری است و اهل میانه.
پینوشت: عکس سوم تجمع بهارستان در روز 30 مهر را نشان میدهد؛ ظاهرا این تجمع اعتراض به اسیدپاشی برخی از نیروهای آن وزارتخانه ایکه هنوز نسیم تدبیر و امید بدانجا نرسیده است را آزرده تا فعالان آن تجمع را هدف بازداشت های خود قرار دهند و در این راستا نیز مهدیه گلرو را امروز بازداشت کرده با خود برده اند!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.