رفتن به محتوای اصلی

اکبر هنوز در کوما است
15.03.2012 - 10:22

آکبر صدای ما را شنید؟ می خواست مثل همیشه با ما سر شوخی را باز کند؟
در نمایشگاه امید با یادگارهایش در زندان، اکبر حضور دارد و در قلب ما نیز.

یک سال پیش بود، ۱۱ مارس روز فاجعه فوکوشیما، که اکبر شالگونی بعد از یک عمل مغزی به خواب کوما رفت. او همچنان بی حرکت روی تخت بیمارستان دراز کشیده است.

اگر بیدار بود حتما می آمد فرانکفورت که در افتتاح نمایشگاه "امید نام من است"، شرکت کند. یادگارهای زیبائی که او در زندان برای دخترش شهره و همسرش ثریا درست می کرد، در جعبه های این نمایشگاه جا گرفته اند: سنگ کوچکی که نام دخترش شهره بر آن کنده شده و بر لبه آن دو ماهی یکدیگر را می بوسند؛ آلبوم عکسی "ساخت زندان" که عکسهای دخترش در آن جمع آوری می شده اند. مجاز در زندان، تنها عکس کودکان بود. و یک ماهی ساخته شده از شش هسته خرما، هدیه برای کرامت است، پسر همرزمش، که پائیز سال ۱۳۶۲ اعدام شد. اکبر آن موقع در زیرزمین ۲۰۹ شکنجه می شد.

از شکنجه هایش کم حرف می زد و از دوستان و همبندیانش، به ویژه از آنها که اعدام شده اند، زیاد می گفت. تابستان ۶۷ را دوام آورد و شاهدی ماند بر آن جنایت. چند هفته پس از آزادی اش در اواخر اسفند ۱۳۶۹، از کشور گریخت و در برلین پناهندگی گرفت. وقتی گالیندوپل در زمستان سال ۷۰ به برلین آمده بود تا با بازماندگان جنایت ۶۷ گفتگو کند، اکبر شهادت داد. در دو بازدیدی که گزارشگر ویژه کیسیون حقوق بشر سازمان ملل از زندانهای تهران داشت، اکبر و دیگر زندانیان "سرموضعی" را از او پنهان کرده بودند. گزارشگر از آن کشتار فجیع اطلاع داشت، ولی از ابعاد آن نه. جزئیاتی که اکبر برایش شرح می داد، برای گزارشگر غیرقابل باور بود. و شهین نوائی که حرفها را ترجمه می کرد، حالش دگرگون می شد.

اکبر غیر از فعالیتهای سیاسی، همواره دل نگران زندانیان بود. برای کمک به آنها که در ایران بودند، برای زندانیان جدید و خانواده های اعدام شدگان و آنها که می خواستند از ایران خارج شوند، چقدر دوندگی می کرد.

اکبر شالگونی، نام شناخته شده زندانهای دهه ۶۰، بی هیچ حرکت و عکس العملی روی تخت بیمارستان دراز کشیده است. آیا کاملا با دنیای بیرون قطع رابطه کرده است؟ کسانی را که به دیدنش می روند، نمی بیند؟ نمی شنود؟ پزشکان می گویند: نه. دو ماه پیش که به دیدنش رفته بودم، دستش را گرفتم و از نمایشگاه امید برایش گفتم و از یادگارهای او. رنگش سرخ شد و گلویش به خرخر افتاد. شهره پرستار را صدا کرد. پرستار گفت خلط در گلویش جمع شده و لوله کمکی تنفس را پاک کرد.

آکبر صدای ما را شنید؟ می خواست مثل همیشه با ما سر شوخی را باز کند؟

در نمایشگاه امید با یادگارهایش در زندان، اکبر حضور دارد و در قلب ما نیز.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

اقبال اقبالی
http://monireh-baradaran.blogspot.com/

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.