رفتن به محتوای اصلی

روان‌کاوی آلبوم جدید نامجو «اوی»
09.10.2009 - 13:07

آلبوم جدید نامجو «اوی (یا اخ)» در پی ایجاد یک موسیقی و آلبوم پرشور، چندصدایی و چند نوایی، مالامال از طنز و اعتراض است. او در پی ایجاد و بیان شورها و حالات مختلف انسانی با لحن‌ها و حالات مختلف و گاه پارادکس و در پی خلق تلفیق‌های مختلف نواها و ملودی‌های ایرانی و خارجی است، اما در اجرای این خواست‌ها و آرزوها به وضوح شکست می‌خورد. این اثر در واقع بیشتر به نماد بحران و چندپارگی یک هنرمند مهاجر تبدیل می‌شود. هنرمند مهاجری که جهانش و ذهنش لحظه تلاقی هزاران نوا و تمنای مختلف است و او اکنون می‌خواهد از درون این چندپارگی و گسست و بحران به یک روایت جدید و چندصدایی و خندان از «واقعیت بحرانی درون و برون» خویش دست یابد ولی ناتوان از این خلاقیت می‌شود. ازین‌رو تلفیق‌هایش ضعیف است و حالات چندصدایی آلبومش در واقع دچار تک‌صدایی و یا حالات بحرانی یک زبان و روایت «فارگلیسی» است تا آنکه به جهان متفاوت و چندلایه و رنگارنگ هنرمند مهاجر دست یابد. همینگونه طنز مدرن اثر بیشتر به هجویات درهم برهم و اشعار آن بیشتر به هذیانات درهم برهم یک ذهن درگیر با دهها موضوع و ناتوان از ایجاد هماهنگی و یک «وحدت در کثرت» در این هرج و مرج ذهنی، شعری و نوایی تبدیل می‌شود. در بهترین حالت در برخی ترانه‌ها ملودی‌هایی تکرار می‌شوند، یا ملودی‌ها و نواهای جدیدی ارائه می‌شود، اما عنصر خلاق و جدید اثر جدید نامجو بسیار ضعیف است. خلاقیت‌های خاص محسن نامجو، از قبیل شکاندن لحن کهن موسیقی و غلط‌خوانی، نوخوانی، شعر و ترانه معترض و خلاق و یا تلفیق موسیقی مدرن و موسیقی ایرانی در کارهایی مثل «بگو، بگو»، « دیازپام ده»، «دهه شصت»، « جبر جغرافیایی»، « زلف بر باد مده» و غیره در این آلبوم جدید عمدتا به زبان و لحن بحران‌زده و درهم برهم، گاه هذیان گو و گاه تکراری و کسالت‌آور تبدیل می‌شود.

موضوع من نقد موسیقایی و ابزارشناسانه موزیک، شعر و صدای او نیست، زیرا این نقد را بایستی آشنایان با موسیقی و زبان موسیقی و شعر انجام دهند، بلکه موضوع نقد من ، نوع و چگونگی تلاقی موضوعات و تمناهای سنتی و مدرن در آثار او، چگونگی تلفیق و نوآوری او در لحن و بیان است. موضوع نقد روانکاوانه، یافتن موضوعات، تمناها و اشتیاقات مدرن و سنتی در آثار او و چگونگی برخورد او به این موضوعات در محتوا و شکل آثار خویش است. اینکه آیا او قادر می‌شود مانند آثار خلاق خویش به تلفیق مضامین مدرن و سنتی در کار خویش دست یابد و آثاری پرشور، اعتراضی و مالامال از طنز بیافریند، یا اینکه آلبوم جدیدش بیشتر گرفتار حالات خودشیفتگانه و تلفیق‌های شکننده و شترمرغی و یا مبتلا به تمتع‌ها و حالات سنتی با قالبی مدرن است.

من در اولین نقدم بر نامجو _در آن زمان که تازه به خارج آمده بود_، نکات مهم خلاقیت و تلفیق‌های او را آن زمان مطرح کردم (1) ولی همانجا نیز تاکید کردم که آینده کار نامجو بستگی به این دارد که تا چد در خارج به موزیک مدرن و نگاه مدرن تن دهد، با او بیشتر آشنا شود و تا چد حد بتواند، با عبور از چندپارگی و بحران اجتناب‌ناپذیر هنرمند مهاجر، به جهان چندلایه و چندصدایی هنرمند خلاق مهاجر دست یابد و تلفیق فردی خویش را گسترش و تعمیق بخشد. زیرا میان تلفیق خلاق صدا و نواهای سنتی و مدرن و آش شله قلمکاری از صداها و حالات مختلف تفاوت فراوان است و برای رسیدن به این حالت همیشه ناتمام و قابل تحول هنرمند مدرن و مهاجر، هم شناخت سیستماتیک مبانی کار خویش لازم است و هم عبور از بحرانها و هراس‌ها، یا حالت متقابل آن و عبور ازخودبزرگ‌بینی‌های ناشی از گره حقارت انسان شرقی ضروری است.

خوشبختانه کارهای هنری نامجو در این یکی دو سال اخیر ( مثل کار مشترک او با گروه کیوسک در ترانه «یارم بیا») نشان می دهند که او مرتب در پی جستجو و یافتن راه هاو ونواهای جدید بیان است. اما تولید فراوان کار هنری ، کنسرت‌های مداوم و رشد حالت «نامجو‌پرستی» از طرف دیگر سبب ایجاد تکرار و نوعی شلختگی هنری در آثار او شده است و ما ثمره این حالات و خطرات را در آلبوم جدید او می‌بینیم.

آنچه این آلبوم اما بیش از هر چیز آشکار می‌سازد این است که اکنون در درون کارهای نامجو و در نتیجه تماس و ارتباط مستقیم او با جهان و موزیک مدرن، هر چه بیشتر نمادهای بحران مدرن یک هنرمند مهاجر خویش را نشان می دهتد. زیرا اکنون او در درون خویش، در ذهن و احساسات و جسم خویش، حضور هزاران امکان، تمنا، صدا و نوا ، درگیری مستقیم میان اشتیاقات و هراس‌های سنتی و مدرن و نیز تناقضات و بحران هر دو جهان را احساس و لمس می‌کند. ازین رو در این اثر هم تلفیق می بینیم و هم آشوب و گسست، هم تکرار می بینیم و هم تلاش برای ایجاد حالات چند نوایی یا چندصدایی. هم طنز مدرن می‌بینیم و هم هجوگویی و هذیان‌گویی نارس و ضعیف، هم اشتیاقات و حالاسنتی می‌بینیم و هم تمناهای مدرن.

این بحران برای هر هنرمند مهاجر و به ویژه هر هنرمند شرقی اجتناب‌ناپذیر است، زیرا اکنون در درون او دهها صدا و تمنای مختلف سنتی و مدرن در کنار یگدیگر حضور دارند و حق خویش می‌طلبند و یا او به توانایی تلفیق و ایجاد یک حالت چندصدایی مدرن و متفاوت خویش دست می‌یابد و یا اسیر گسست و چندپارگی درونی می‌ماند و دچار هذیان‌گویی شوریده‌وار می‌شود؛ یا بازگشت به خویشتن می کند و در بحران می ماند. اما در مسیر و عبور درست از این بحران است که او نیز می تواند مانند همه هنرمندان مهاجر از قبیل جیمز جویس، ناباکوف و غیره به جهان چندصدایی خویش دست یابد. یا مانند موسیقدانان مختلف مدرن قادر به ایجاد نواهای جدید بر بستر فرهنگی خویش باشد و جهان فردی خویش را بیافریند.

وقتی از این منظر به آلبوم جدید نامجو بنگریم، آنگاه می‌توان گفت که قدرت سمبولیک و خلاق این اثر کم است و این اثر قادر به ایجاد تصاویر و تلفیق‌های نو در شنونده نیست بلکه در ذهن و گوش شنونده بیشتر به تکرار برخی نواهای آشنای او یا آشنای ایرانی می‌پردازد و از طرف دیگر تصاویر و صداهای درهم برهم، هجویات نارس و اشعار سردرگم، پریشان و یا با مضامین اروتیکی نارس ایجاد می‌کند. با آنکه ترانه‌های مختلف و حالات مختلف آنها در واقع می‌خواهد یک آلبوم چند نوایی و چندصدایی و با تلفیق‌های مختلف و مالامال از طنز و شوریدگی و اعتراض ایجاد کند، اما در این کار ناموفق می‌ماند و در واقع به زبان طنز کوه موش می‌زاید و در نهایت آلبوم چیزی خاص نمی‌گوید و روایتی دیگر، متفاوت و نو از ترانه‌سرایی و از واقعیت و شورهای انسانی ارائه نمی‌دهد. او نواها، صداها، اشتیاقات و شورهای انسانی مختلف را در آلبوم خویش جذب می‌کند، اما یا این شورهای جدید و ملودیهای مدرن را «ایرانی» می‌کند و یا می‌خواهد شور و حالت سنتی ایرانی را به کمک «ملودی و ابزار موسیقی» مدرن بخواند و لحنی مدرن به آن بخشد، به جای اینکه به یک جهان چندصدایی و متفاوت دست یابد. ازینرو ترانه‌های این آلبوم دارای شدت احساسی و تصاویری ضعیف هستند و ناتوان از ایجاد پارادکس و حالات چندسودایی احساسی کارهای خوب نامجو هستند.

علل روانی این ناتوانی در بیان و ارائه یک «جهان و واقعیت نوی»چندصدایی، چندسودایی، پارادکس و خندان یک هنرمند مهاجر که من به آن حالت و جهان عارفان و عاشقان زمینی و خردمندان شاد ایرانی می‌گویم، به باور من به دلایل ذیل است : (با آنکه بایستی به این دلایل روانی مشکلات و ضعف‌های هنری این اثر را نیز اضافه کرد که بررسی آن کار نقادان موسیقی‌شناس است.)

در همان ترانه اول آلبوم « اوی» از محسن نامجو به نام «همش» در واقع به کل معضل این آلبوم برمی‌خوریم. انسان و هنرمند سنتی در تقابل با جهان مدرن به شکست همه لحن‌ها و حقایق مقدس و مطلق پی می‌برد و اینجاست که در لحن و کلام این هنرمند و انسان مدرن در واقع لحن کهن موسیقی و زبان شکست می‌خورد، طنز مدرن و خندیدن به همه زنجیرهایی رشد می‌کند که مانع رشد و بروز تمناهای انسانی و زمینی و خلاقیت‌های مختلف هستند. شکاندن این لحن و چهارچوب کهن به معنای حضور نواها و اشتیاقات مختلفی است که اکنون خواستهای خویش را بیان می‌کنند. اینجاست که از درون شکست این سد کهن، به قول نیچه ابتدا گل و لای و حالات چندپارگی، گسست و غیره رشد می‌کند و کم کم فرد در مسیر تکامل مثبت قادر به ایجاد تلفیق و خلاقیت و ایجاد یک وحدت در کثرت نو و خلاق می‌شود.

یکی از قدرت‌های مهم کار نامجو دقیقا همین شعر معترض و طنز‌آمیز با ترکیبی خلاق از حالت شوریدگی ایرانی و عارفانه و طنز و هجو مدرن بوده است، اما این حالت در آلبوم جدید هر چه بیشتر از طنز و خنده مدرن و پرشور به تکرار کارهای قدیمی و یا به هزل و هجوی ضعیف و کم اثر تبدیل می‌شود و اینجاست که در شعر و ترانه «همش» با آنکه نوا و حالت و صدا در مسیر شعر و ترانه تغییر می‌کند، اما این اثر بیشتر یک هجو و یا طنز کم شور و ضعیف است که در آن مرتب این ابیات « همش دلم میره، همش تنم اسیره، خنجر زدم خوب نشد، بل بل زدم جور نشد» تکرار می‌شود و ترانه سعی می‌کند با ایجاد بیانات پارادکسی مثل «حامله باکره» و غیره و با لحنی طنزآمیز در واقع حالاتی از بحران مدرن انسان ایرانی را نشان دهد، اما ناتوان از ایجاد یک تصویر و روایت جدید و جذاب باقی می‌ماند . اینجاست که گویی ترانه «همش» می‌خواهد همه حرفهایش را یک جا بزند و نمی‌تواند نظم و تلفیقی درست میان حرفها و تمناهایش ایجاد کند و ازینرو ترانه گنگ و سردرگم است. بدتر از همه انتهای ترانه «همش» است که می‌خواهد در ادامه اجرای ترانه ایی ایرانی با باصطلاح حالات و چهچهه عارفانه، با لحن حماسی و یا طنزآمیز، به زبان جدید تن دهد و می‌خواهد ترانه و بالاد معروف « بنگ بنگ» از نانسی سیناترا را به شیوه و لحن ایرانی اجرا کند. محسن نامجو به جای اینکه با لحنی نو و متفاوت از این ترانه مشهور و قوی ، چشم‌اندازی نو از این ترانه ایجاد کند، در واقع به کشتن این بالاد زیبا و قشنگ دست می‌زند. ترانه و بالاد عاشقانه مدرنی که به زیبایی به پیوند و درگیری میان عشق و خشونت، مرگ و اروتیک در نگاه مدرن و در زندگی اشاره می‌کند. به زبان طنز و به حالتی تراژیک گویی نامجو دقیقا با این شعر و ترانه همان کاری را می‌کند که خواننده اصلی در وصف معشوق می‌گوید.

bang, bang

he shot me down

bang, bang

i hit the ground

bang, bang

that awful sound, bang bang, my baby shot me down.

تفاوت اما بزرگ و اساسی است. یکی یک ترانه بزرگ و قوی است و دیگری یک تلفیق نارس و ناموفق که چنین موضوعات مهم و اساسی مدرن مانند پیوند عشق و اروتیک و مرگ و خشونت را به چهچهه ایرانی تبدیل می‌کند، بی‌آنکه بتواند حتی مسخ این موضوعات اساسی مدرن در حین «ترجمانش به فارسی» و در حین اجرای آن با لحن فارسی را به خوبی به طنز مدرن و قابل فهم کلام و ترانه خویش تبدیل کند. نامجو می‌خواهد خیلی چیزها در یک شعر بگوید و انجام دهد و چون این کار درست صورت نمی‌گیرد حاصل آن می‌شود که شعرش به زبان طنز به سوی شنونده هدف می‌رود و حساب شنونده و شعر را می‌‌رسد . او می‌خواهد از آزادی جدید خویش و قدرت خویش در جذب صداهای مختلف استفاده کند و تلفیق ایجاد کند، اما میان «فارگلیسی» سخن گفتن و توانایی ایجاد لحن و روایتی نو در زبانی نو و یا در زبان مادری فاصله بسیار است و دومی در واقع خلاقیت است.

(پیشنهاد می‌کنم برای مقایسه هم شده، ترانه «همش» از نامجو را بشنوید و بعد بالاد «بنگ بنگ» از نانسی سیناترا و موزیک اصلی فیلم « بیل را بکش 1» را در لینک ذیل بشنوید و مزه کنید تا تفاوتی را لمس و مشاهده کنید که در بالا بیان می‌کنم.)

موزیک اصلی فیلم « بیل را بکش 1»

در ترانه دوم خویش به نام «شمس»، نامجو تلاش می‌کند که با یک ملودی قدیمی تر خویش، این حالت شوریدگی طنزآمیز و این غلط‌خوانی را با خواندن به زبان و لحن عربی و با لحن‌ها و اصوات مختلف ایجاد کند، اما اینجا نیز این تحول لحن به شنونده حالت تراژیک/کمیک مورد نظر را ارائه نمی‌دهد که در ذات هر حرکت و خواست یا روایت مدرن است و بیشتر حالتی هجوآمیز و ضعیف دارد .هجو مدرن نیز وجود دارد، اینجا اما هجو نارس است یا گاه جالب است. اینجاست که با مشکل دیگر هنرمند شرقی روبرو می‌شویم که وقتی با «هیچی مدرن» و شکست همه روایات مطلق روبرو می‌شود و با جهان امکانات فراوان ناشی از این «هیچی محوری» روبرو می‌شود، در واقع گاه در امکانات غرق می‌شود و نمی‌داند که یک امکان آنگاه ابتدا به یک راه خلاق و روایت نو و آشنازدای تبدیل می‌شود که او بتواند به یک وحدت در کثرت در نگاه خویش دست یابد و لحن و کلام تلفیقی خویش را به چشم‌انداز و روایتی نو از لحن و شور اولیه مدرن یا سنتی تبدیل کند. زیرا اگر او با لحنی نو و فارسی یک ترانه خارجی را می‌خواند و یا با لحنی نو کلامی عربی و یا آیه‌ای را می‌خواند، آنگاه بایستی قصدش ایجاد شور و حالتی جدید باشد که در لحن و زبان کهن وجود نداشته است، مثل ایجاد شوریدگی شرقی در لحن و کلام مدرن و یا «دلهره و طنز مدرن» در روایت و کلام کهن موسیقی شرقی یا ایرانی . وگرنه مثل آهنگ دوم «شمس» ما با امکانات مختلف در لحن و بیان روبرو می‌شویم و محسن نامجو قادر است اینجا توانایی‌های خویش در بیان لحن‌ها و حالات مختلف را بیان کند، اما ترانه در نهایت ضعیف است و بیشتر یک شوخی و بازی با لحن‌ها و کلام است و در این حد جالب است، تا اینکه قادر به ایجاد روایات مختلف و حالات چندسودایی و احساسی یک کلام و موضوع باشد.

خصلت بزرگ و یا نبوغ بزرگ نامجو در این است که او قادر به جذب نواها و حالات مختلف موسیقی و موزیک ایرانی و خارجی در خویش و ایجاد تلفیق خویش است. هر هنرمند ایرانی دارای قدرتهای خاص خویش و در نهایت تلفیق خاص خویش است اما در مجموع تعداد اندکی هستند که در چنین درجه بالایی قادر به حس و لمس صداها و تصاویر مختلف در جان و کار خویش و ایجاد یک جهان چندلایه و با دهها تصویر و صدای خودجوش و خلاق هستند. در شعر برای مثال علی عبدالرضایی و مریم هوله دو نفری هستند که به ویژه دارای این خصلت خودجوش و این توان بالا در جذب و طرح صداها و ایماژهای مختلف هستند و در اشعارشان به بیان هزاران تصویر و ایماژ و چند صدا و نوا می پردارند. مشکل چنین هنرمندانی اما این است که کارشان میان نبوغ و جنون، میان تلفیق خلاق و آش شله قلمکار و درهم برهم، میان چند صدایی و چند نوایی پر شور و ساختار شکن و نواهای درهم برهم یک روح ناتوان از ایجاد یک «وحدت در کثرت» یا « کثرت در وحدت» در درون کار خویش در نوسان است.

در این آلبوم نیز می‌توان به خوبی دید که چگونه محسن نامجو در خویش نواها و ملودی‌های بسیار متفاوتی را جذب و پذیرا می‌شود و می‌خواهد به بیان و تصویر آنها بپردازد. اینگونه نیز در اشعار و ترانه‌های بعدی آلبوم او، از ترانه «دلا دیدی»، «قشقایی»، «خان‌باجی»، «سیلیتو لیندو» شاهد اجرا و بیان ملودی‌های مختلف و با لحن‌های مختلف و یا شاهد تلقیق ملودی‌های ایرانی و یا خارجی به شیوه‌ها و لحن‌های مختلف هستیم. ترانه خارجی ( احتمالا اسپانیولی) «سیلیتو لیندو» با لحن خاصی اجرا می‌شود که به ترانه ایرانی دنباله او ادامه می‌یابد و این ترانه با خواندن شعری از شاملو به حالت کلاسیک و سنتی به پایان می‌رسد. این حالت چند نوایی یا چندلحنی در آلبوم جدید او اما دارای مشکلات و درجات مختلف از قدرت یا ضعف است.

برای مثال ترانه «دلا دیدی» در واقع به حالت یک شیوه جاافتاده در کارهای نامجو اجرا می‌شود و در نهایت یک تکرار زیبا است. کار جالب او در این ترانه در انتهای ترانه است که با ایجاد یک لحن دیگر در واقع سعی در ایجاد نوایی دیگر از همان شعر با طنزی خاص می‌کند. او سعی در لحن‌شکنی و ساختارشکنی شعر و ترانه خویش می‌کند، کاری که اما چندان موفق نیست. یا مثل ترانه «قشقایی» و «خان‌باجی» دارای نکات و ملودی‌های نسبتا جالب و جدیدی هستند و با آوردن صدای زن و یا خوانندگان ما شاهد رشد علائم اولیه دوصدایی یا چندصدایی در این ترانه هستیم. زیرا حالت دوصدایی و یا چندصدایی تنها به معنای آوردن یک خواننده زن و خوانندگان دیگر نیست بلکه هر صدا بایستی لحن و حالتی متفاوت از «شعر و موزیک» را ایجاد کند و در واقع چون یک سناریو ما را با چشم‌انداز متقابل و دیگری از موضوعات مشابه مثل شور عشق و غیره روبرو سازد.

اما برای مثال ترانه «سیلیتو» دچار یک ناتوانی از جهش و گذار خلاق و متفاوت از یک زبان و حالت به زبان و حالتی دیگر است. زیرا در این ترانه این جهش و گذارها به شیوه‌ای نیست که ما احساس کنیم که ما از سه جهان (ترانه احتمالا اسپانیولی، ایرانی و شعر شاملو) در حال عبوریم که در عین شباهت در مباحثی مثل عشق و حسرتهای انسانی، در عین حال به شیوه ها و ملودیهای متفاوت به موضوعاتی چون عشق و غیره می‌نگرند و بنابراین سه عرصه و جهان مشترک و متفاوت و سه چشم‌انداز مختلف را ایجاد می‌کنند. بلکه اینجا این سه جهان متفاوت در واقع به حالت عمدتا «ایرانی» در می‌آیند و اینجا ما به جای یک جهان چندصدایی بیشتر به یک جهان تک‌نوایی، تک موضوعی با چند زبان متفاوت روبروییم. بدتر از همه اما آن است که نامجو در انتهای ترانه، شعری از شاملو را به شیوه سنتی می‌خواند و از یاد می‌برد که دقیقا یک موضوع اصلی حالات چندصدایی این است که هر متنی و نگاهی با خویش زبان و حالت خاص خویش را دارد. ازینرو وقتی شعر شاملو « مرا بی تو سببی نیستی» با چهچهه کلاسیک خوانده می‌شود، در واقع حالت و روایت متفاوت او از «عشق» نفی می‌شود.

درست است که موزیک یک زبان جهانی و مشترک است اما این موزیک و هر عرصه‌اش در عین حال جهان متفاوتی است و کار هنرمند مدرن ایجاد این جهان چندصدایی است. خواندن ترانه خارجی با لحن فارسی و یا بالعکس وقتی می‌تواند به یک عمل خلاق تبدیل شود که خواننده دقیقا به تفاوت این جهانها توجه داشته باشد و می‌خواهد تفاوتی نو بیافریند، روایتی نو و تلفیقی بیافریند وگرنه ما بار دیگر تنها با حالتی نو از «فارگلیسی و فارآلمانی» بحران‌زا روبروییم و نه با یک روایت متفاوت و خلاق؛ نه با یک «آشنازدایی» از زبان و کلام و ایجاد یک لحن و نگاه نو در لحن و زبان اصلی. همانطور که برای مثال در کتاب« اولیسیس» از جویس با تغییر موضوع کتاب، همزمان شیوه بیان و رنگ نیز تغییر می‌کند و نه آنکه لحنی مشترک بر کل یک کتاب و یا ترانه حاکم باشد، ترانه‌ای که در عرض چند دقیقه در حال عبور از چند قاره و زمانی طولانی است. ازین‌رو ترانه «سیلیتو» دارای قدرت خاص و نویی نیست، چندسودایی و پارادکس نیست و فقط از جهاتی «قشنگ» است.

مشکل نهایی آلبوم «اوی» از نامجو، اشعار و دکلمه‌های ترانه‌های « بی نظیر» و «گلادیاتور» هستند که عمدتا سردرگم و درهم برهم هستند. در شعر و ترانه «بی‌نظیر» به نظر می‌رسد که محسن نامجو در حال بیان حالات اروتیکی به شیوه ای طنزآمیز است و می‌خواهد با شعر و کلام و لحن در واقع حالات و صداهای اروتیکی و هماغوشی را در شعر وارد کند و همزمان طنز خویش را در این باب بکار ببرد و در انتها می‌خواهد به شیوه‌ای غیر قابل فهم و درک از «مالیدن» و غیره به «قدس» و غیره برسد. گویی محسن نامجو می‌خواهد پیچیدگی و طنز تراژیک/کمیک نهفته در روابط اروتیکی و جنسی و عمیق انسانی و یا در روابط اروتیکی یک انسان شرقی در جهان مدرن را نشان دهد، اما چون ذهن و زبان او، خود درگیر این پیچیدگی و بحران است و هنوز زبان و تصویرش بالغ و روشن نشده است، از آنرو نمی‌تواند این بحران اروتیکی و حالت تراژیک/کمیک را به تصویر و ترانه‌ای قابل فهم تبدیل کند. او در واقع آنقدر حرف می‌زند که در نهایت هیچ نگوید و به قول شعر « هرهر کنان،...» کاری می‌کند که شنونده فقط تصویر و کلامی سردرگم در پیش روی خویش دارد.

این ترانه در خویش دارای یک حالت برخورد تحقیرآمیز و تمسخرآمیز به مناسبات اروتیکی نیز هست. اما آیا این حالت تحقیرکننده دقیقا روی دیگر همان حالت اخلاقی انسان شرقی نیست که اگر دیروز از بالا و با ترکیبی از ترس و تحقیر به جسم می‌نگریست، امروز به جسم تن می‌دهد اما همزمان جسم و اروتیسم برایش چیزی مضحک و پوچ است. میان این حالت بحرانی انسان شرقی و درک و لمس زیبایی تراژیک/کمیک اروتیک انسانی فاصله‌ای دراز است و ترانه و شعر «بی‌نظیر» اسیر این سردرگمی و اسیر درگیری میان حالات سنتی و تمناهای مدرن است. حتی اگر نامجو دقیقا بخواهد این معضل درونی انسان شرقی را به تصویر بکشد که تا دیروز بشدت اخلاق‌گرا بوده است و امروز دچار پوچ‌گرایی مطلق است و بنابراین در نهایت اسیر همان حالت مشابه به شکل جدیدی است، اما ترانه‌اش و شعر قادر به بیان این حالت نیست و بیشتر «دلزدگی و سردرگمی» ایجاد می‌کند.

اروتیسم انسانی در واقع چون حالت تراژیک/کمیک دو عاشق در حال هماغوشی است که یا همیشه یکی زودتر از دیگری به ارگاسم دست می‌یابند و یا اگر حتی هر دو با هم به ارگاسم دست یابند، باز هم حالاتشان و درکشان متفاوت است و ازینرو باز هم هیچگاه به «همخوابگی» کامل و ارگاسم مشترک کامل ، به رها شدن کامل در یکدیگر دست نمی‌یابند. این ذات در نهایت مجهول و همیشه ناتمام روابط انسانی است که باعث می‌شود بتوان از چشم‌اندازهای مختلف به این پدیده نگریست، آن را رومانتیک، تراژیک، کابوس‌وار، طنزآمیز و یا هجوآمیز نگریست و باز هم هیچگاه نتوان به آن کامل دست یافت، چه تنها و یا با معشوق. این حالت تراژیک/کمیک انسانی اما در ذهن یک هنرمند شرقی می‌تواند آنگاه به حالت هذیان‌آلود و درهم برهمی دچار شود که شعر «بی‌نظیر» به آن دچار است و در واقع به زبان طنز حال آدم را از« اروتیک» بهم می‌زند و دچار گیجی می‌کند و ازینرو نیز در نهایت سر از «قدس» در می‌آورد.

در شعر «گلادیاتورها» که ترکیبی از شعر «فقیه خوشگله» و شعر گلادیاتور است، باز بار دیگر با این حالات پیچیدگی غیر ضروری و بازی بیش از اندازه با کلمات روبروییم. با آنکه اینجا باز کمی موضوع روشنتر است و ترانه به فرهنگی اعتراض می‌کند که همه اعضایش، از رهبر تا امت را، به ابزار و بستر لذت و تمتع آرمان و حقایق مطلق خویش تبدیل می‌کند و از انسانهایش « گلادیاتورها و سربازانی» برای آرمان‌ها و توهمات اخلاقی و ایدئولوژیک خویش می‌سازد؛ امتی اسیر رهبر و آرمان می‌آفریند و از فردیت متنفر است. مشکل در واقع این است که اگر به قول نامجو او اکنون از «خودسانسوری» دست برداشته است، پس باید مواظب باشد که دچار مشکلی نشود که اکثر آدمهای خودسانسور به آن دچار می‌شوند و این دفعه از یک افراط به تفریط دیگر دچار می‌شوند. او نیز باید ببیند که چگونه همه حرف‌هایش را یکجا نزند و نخواهد همزمان ترانه‌سرا، شاعر، فیلسوف و غیره باشد. بخواهد یک‌نفره، همه فن حریف باشد. زیرا انسان خودسانسور مشکلش این است که یا بنده سانسور است و یا بنده وسوسه‌های خویش است. زمان و عبور از بحران می‌طلبد تا شیر خون شود و هنرمند ایرانی به جای گرفتاری در چرخه وسوسه/اخلاق به بازی و خلاقیت تراژیک/کمیک روابط انسانی و روایت خلاق و متفاوت این بازی دست یابد.

این انتقادات شدید من به آلبوم جدید نامجو در واقع به علت اهمیت و ارزشی است که برای خلاقیت و توانایی او قائلم و به علت خطری است که با توجه به حالت جدید «نامجوپرستی» و سهل‌انگاری او در کارهای جدیدش و تولید مداوم، در مسیر تکامل و تحولش می‌بینم و حاصلش را در این آلبوم ضعیف می‌بینیم که در واقع اسم متناسبی چون «اوی» یا «ای، آخ» دارد که در واقع هیچ نمی‌گوید و فقط عجیب و غریب است. یا اگر می‌خواهد در واقع « شور و شوق احساسی» و حالات و لحن‌های مختلف آن را در شنونده ایجاد کند، اما در واقع بیشتر کسالت، نارضایتی و یا گیجی احساسی ایجاد می‌کند.

سخن نهایی:

هنرمند مدرن مهاجر، روشنفکر مدرن مهاجر و در نهایت هر انسان مدرن ایرانی در واقع یک «هوبرید2» ، یک تلفیق است. شخصیت او و کارش نقطه تلاقی سنت/مدرنیت و نقطه تلاقی گذشته، حال، آینده، نقطه تلاقی صداها و نواهای مختلف است ازینرو او در ذات خویش یک ناسازه و یک بحران است و هم هویتش و اثرش یک هویت و متن باز و همیشه ناتمام است. از درون این بحران است که جهان چندصدایی «اولیسیس» جویس به وجود میآید و یا هذیان گویی یک ذهن دچار گسست درونی و دیوانه وار. از درون این تلاقی و بحران است که یا تلفیق مدرن به وجود می اید و یا آش شله قلمکار. از درون این بحران است که سرانجام جهان چندصدایی و متفاوت انسان و هنرمند مهاجر به وجود می ‌آید. انسانی که در هر دو زبان و بستر فرهنگیش هم آشنا و هم غریبه است. او به عنوان یک «غریبه‌آشنا» تبلور ضمیر ناآگاه و قدرتهای نو و سمبولیک، حامل و خالق روایات نو و متفاوت است. او نماد تحول بحران و گسست به یک بحران خندان و جهان خندان و چندصدایی و باز است. برای چنین تحولی بایستی اما هم به خطوط عمومی تحول در مسیر راه خویش توجه کرد و هم به خطرات در راه و در عین حال راه فردی و متفاوت خویش را رفت. باری نامجو نیز در این مسیر تحول قرار دارد .

از این منظر و از چشم انداز تلفیق و تلاش برای ایجاد یک روایت نو، برای ایجاد یک «وحدت در کثرت» مدرن، یا « کثرت در وحدت» نو و چندصدایی، آنگاه آلبوم جدید محسن نامجو بیشتر یک «چرک‌نویسی» و تمرین است تا یک اثر خلاق و نوین. همانطور که مطمئنم موسیقی شناسان خوب ما میتوانند نکات ضعف و قدرت این اثر او را از چشم اندازهای دیگر نشان دهند. از طرف دیگر این آلبوم به خطر تکرار مکررات و یا تلفیق ضعیف اشاره می کند که در برابر نامجو است اگر که متوجه ضرورت‌های تحول خویش نباشد و اسیر جو «نامجوپرستی» جدید گردد . همانطور که در نهایت این آلبوم، برای من به عنوان شنونده، گاه لبخندی بر لب، گاه دهن دره ای و گاه سر تکان دادنی در باب سخنان در هم برهم و تلفیق‌های ضعیف و سطحی و همزمان امید به تحولات بعدی نامجو و هراس از خطرات «نامجوپرستی» جدید برای نامجو را به همراه دارد.

1. http://iranglobal.info/node/39058

2. Hybrid

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.