اعدام عجولانۀ احسان...... و اعلام مواضع پی در پی سرداران ریز و درشت سپاه مبنی بر لزوم اجرای حدود الهی در مواردی از قبیل دزدی. جز برای ایجاد وحشت در دل مردم نیست: النصر بالرعب تام و تمام است. ترس یک مکانیسم تدافعی هر موجود زندهایست برای بقا. بدون ترس زندگی متوقف میشد. چرا که همۀ موجودات زنده خود را به کام مرگ در میافکندند. اما گونهای از ترس هم هست که گروهیست. اجتماعیست. ترس از نابودی ملی مثلا که باعث میشود آدمی بر ترس فردیاش غلبه کند و بزند به دل دشمن. ترس از در خفت و خواری این هستی چند روزه را به سر آوردن مثلا، که آدمیان را به غصیان در برابر خداواندان قدرت وا میدارد. آیا مردم ایران را گونهای از این ترس فرا فردی فرانگرفتهاست که فردفردشان دیگر نمیترسند و با هر بلائی که سرشان میآید به هر مناسبتی میزنند به خیابان و مرگ بر دیکتاتور سر میدهند؟ به گمانم در ایران، این گونه ترسهای پیچیدهتر بر ترسهای فردی غلبه یافته است. با این همه، جوانان ما باید محتاط باشند. بچههای من در امن و امان خارج کشورند، اما دلم برای جوانانی که با وصف همۀ بگیر و ببندها و تجاوز کشیها هنوز سبزپوش به خیابان کمیزنند میلرزد. حکومت ایران دیگر یک حکومت تیپیک تیرانی است. جباریت محض برای نگاه داشتن به هر بهای حاکمیت. بی هیچ برنامهای هم دارند پیش میروند: از جنایتی به جنایت دیگر؛ دومینوی جنایت. دکتر پوراندرزجانی را سکتهآنیدند. میگویند این جوان 26 شش ساله در خوابگاهش در زندان و آن هم در خواب سکته کردهاست؛ اجازۀ کالبدشکافی هم نمیدهند. در محاصرۀ شدید نیروهای امنیتی دفنش میکنند. او پیشتر به دوستان و بستگانش گفته بودهاست که جانش در خطر است که بارها تهدیدش کردهاند و گفتهاندش مبادا لب بترکاند و... وپس چرا باز ماند؟ چرا درنرفت؟ آیا امکان دررفتن نداشتهاست؟ نمیشود این احتمال را رد کرد. اما، به گمان من به خود گفتهاست: انشاءالله گربه است. آخر من چه کردهام که بکشندم؟ اینجوری است دیگر. قربانیان بسیاری در واقع قربانی خوشخیالی خود میشوند. چرا باید احسان که به کومله پیوسته بودهاست و ویدیوئی هم پر کردهاست که در آن جا به جا تفنگ به دوش نشان داده میشود، برود به زادگاهش سر بزند؟ جوانانی که در تظاهراتها ازشان فیلم و عکس گرفته شدهاست باید هشیار باشند. قتل دکتر پوراندرزجانی که جلوگیری از کالبدشکافی او قتل بودنش را تأیید صددرصد میکند، باید زنگ خطری باشد برای تمام پزشکان و پرستاران و حتی نگهبانان عادی زندانهائی که در آنها تجاوز و شکنجه صورت گرفته است. آنچه آنان در سینه دارند گوشههای سیاهترین دورۀ تاریخ معاصر ایران است. نمیگویم جان خودشان ارزش ندارد. اما، باید مسئولیتی را که در قبال یک ملت و بشریت بر دوش دارند هم، دریابند. آنان شاهدان دومینوی جنایتاند و تا خود قربانی نشدهاند، باید دربروند. لازم است نهادهای حقوقبشری ما در برونمرز برای این شاهدان پرونده و برنامهای جداگانه تهیه کنند. باید به کمک خبرنگاران بدون مرز و پزشکان بدون مرز و دیگر نهادهای جهانی ذیربط امکان دربردنشان از آن جنایتسرا و دادن پناهندگی خارج از نوبت به آنها را در دستور کار خود قرار دهیم. آن هم به فوریت. خود این پزشکان و پرستاران، در هر جای ایران که هستند باید سریعا پنهان شوند و بعد از طریق دوستان و یا بستگانشان در برونمرز با نهادهای نام برده شده تماس گیرند. لازم است احزاب و سازمانهای کرد و بلوچ و ترکمن و آذری دربردن این شاهدان را یک وظیفۀ مبارزاتی درجۀ نخست خود برآورد کنند و تمام امکاناتشان را در این جهت بسیج کنند. جانیان حاکم بر ایران از جنایتی به جنایت دیگر درخواهند غلطید. به هیچ بهبودی در اوضاع نباید امید بست. دلیلها روشناند:
1 - برای بدنۀ مافیائی حکومت و پدرخواندۀ تبهکارش خامنهای هیچ راهی برای عقب نشینی نماندهاست. آنها همۀ پلهای پشت سر را ویران کردهاند. آنقدر پروندۀ تبهکاری دارند و آنقدر نفرت علیه خود در دل مردم ایران کاشتهاند که اگر کوتاه بیایند، اگر عقب بنشینند، اگر از حلقۀ امنیتی و حصارهای پادگانیشان بیرون بخزند کارشان تمام است. هیچ قدرتی در خود ایران نخواهد توانست به آنها تضمین بدهد. «پدر کشتی و بذر کین کاشتی. پدر کشته را کی بود آشتی؟» آنها پدر و برادر و خواهر و فرزند بسیاری از خانوادههای ایرانی را تنها نکشتهاند، هتک ناموس کردهاند. انجه انجه کردهاند. حتی اگر امروز قدرت را به سران جنبش سبز واگذار کنند. حتی اگر موسوی و کروبی و خاتمی و منتظری و صانعی و کل سران جریانات و احزاب سیاسی ایرانی به آنها اماننامه بدهند و از آنان نزد مردم شفاعت کنند، خود میدانند که در امان نخواهند بود. از این همه پدر و مادر و خواهر و برادر و فرزند و زن وشوهر و نامزد کشته، کسانی خواهند بود، که در خم کوچهای منتظرشان بمانند، با دشنهای نهان کرده در آستین.
2 – در خارج از ایران نیز در امان نیستند. هیچ جای جهان به آنها پناه نخواهد داد. با وصف حسابهای پر و پیمان ملیاردها دلاری، پروندههای جنایتکاریهای بیرون از ایران آنان به جریان خواهند افتاد و به جرم جنایت علیه بشریت، زندان ابد کمترین جزایشان خواهد بود.
3 - بحران اقتصادی دم به دم افزایش خواهد داشت. ملت نفتزی ایران، غیر از عرصههای صنعتی محدودی (مثل صنعت آلومینیوم) که هنوز نفسی میکشند، جز نفت و گاز چیزی برای خرید مایحتاج روزمرهشان ندارند. اکثر شهرکهای صنعتی به شهر ارواح شبیه شدهاند. سپاه پاسداران با اسکلهها و فرودگاههائی که از نظارت گمرک خارجاند و با وارد کردن بنجلهائی که کشتیکشتی میخرد و وارد ایران میکند، اکثر کارخانههای ایران را ورشکسته کردهاست. دیرپاترین صنعت ایران نساجی بود که به کل برچیده شدهاست. کارخانۀ نساجی مازندران با 5 هزار کاگر و کارمند، حتی تیرهای سقف و پوششهای سولههایش کشیده و فروخته شدهاست. بسیاری از کارخانههای دیگر را نورچشمیهای آقایان به نام خصوصیسازی، به ثمن بخس خریدند و ورشکستانیدند تا ماشینآلات و زمینهای آنها را به چندین برابر بهای خرید بفروشند، یا در آنها برجسازی کنند. همین آقای احمدینژاد، در مبارزات اتخاباتی دورۀ نخستاش، از یک جمله از این خصوصیسازیهای دوران هاشمی چنین پردهبرداشت: کارخانهای با چند ملیارد تومان ماشینآلات نصب شده (تا آنجا که به یاد دارم ده ملیارد)، 20 ملیون دلار ماشینآلات آکبند. هشتاد هتکار زمین، یک هکتار سوله و.... فروخته میشود قسطی به بهای یک ملیارد تومان و بعدش هم ورشکست اعلام میشود. (نقل از حافظه است. اما ارقام همینها بودند.)
همینجا، به عنوان معترضه، سخنی هم دارم با کسانی که منتظر جنبش سراسری کارگری هستند:
الف: در جریان خیزشهای آزادیکوش، کارگران یکی از سنگینخرامترین طبقات اجتماعیاند. چرا که جزو فقیرترینهایند و پیوستن آنها به جنبش ای بسا به معنای از دست دادن شعلشان باشند؛ یعنی گرسنگی و احتمالا مرگ عزیزانشان. در عین حال باید توجه کرد که در بسیاری از شهرهای ایران چنان شماری از کارگران صنعتی که بتوان آنها را یک طبقۀ اجتماعی محسوب کرد، دیگر وجود ندارد.
ب : کارگران هنوز شاغل ایرانی، با چنگ و دندان به شغلشان چسبیدهاند. بسیاری از آنها با این که ماهها و گاه سالهاست حقوق یا مزایا نگرفتهاند سر کارهایشان حاضر میشوند. تنها به این خاطر که کارخانهشان تعطیل نگردد و آن مرز محوی که آنان را از بیکاران جدا میکند از میان برداشته نشود. یک اعتصاب سرتاسری کارگری ای بسا به معنای تعطیلی همیشگی بسیاری از کارخانههای هنوز دایر ایران باشد. به ویژه، کارخانههائی که هماکنون، قادر به پرداخت دستمزد به کارگرانشان نیستند.
ج: بسیاری از کارگران ایرانی دو و یا حتی سه شغلهاند. با این همه خانوادهایشان گرسنهاند. برای چنین کارگرانی حتی یک روز دست از کار کشیدن، تاوانهای سختی در پی دارد.
و در عین حال باید توجه کرد که صنایع نیمهجان باقیماندۀ ایران، غیر از صنایع نفت و گاز، نقشی در برقرار ماندن حکومت ندارند. تنها تعطیلی طولانیمدت صنایع نفت و گاز است که حاکمیت را از پا در خواهد آورد؛ اما، گرسنگی ملی را هم در پی خواهد داشت.
بنا بر همۀ این ملاحظات گمان من این است که نیاید و نمیتوان روی اعتصاب تعیینکنندۀ کارگران ایران حساب ویژهای باز کرد.
پس از این معترضۀ طولانی ولی لازم بپردازم به دنبالۀ ماجرای دومینوی جنایت:
4 – با شدت گرفت بحران اقتصادی و شدت گرفتن بحران سیاسی که همانا بحران مشروعیت است، هم بر طبل بنیادگرائی مذهبی شدیدتر کوفته خواهد شد و هم بر دامنه و شدت جنایتکاری رژیم به گونهای تصاعدی افزوده خواهد شد. نفر بعدی که یک دقیقۀ دیگر اعدام یا ترور خواهد شد، کیست؟ این را نه ما میدانیم و شاید نه حتی جانیان حاکم. اما کسی خواهد بود.
5 – دستاندازی سپاه پاسداران بر تتمۀ عرصههای مهم صنعتی غیر از ملاحظات اقتصادی، یک هدف دیگر نیز دارد: امنیتی و نظامی کردن مدیریت این عرصهها. کارگران و کارمندهای شرکت مخابرات ایران از این پس با مدیریتی نظامی و امنیتی درگیر خواهند بود و هر گونهای مبارزه در راه حتی مطالبات صنفی، اعلام جنگ به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و یعنی محاربه با ولی فقیه و الله تلقی خواهد شد. خود این رویکرد، بر حیطۀ جنایت خواهد افزود. کارگران و کارمندان صنایع و شرکتهائی که به تملک سپاه در میآیند، اگر وارد تظاهرات یا هر حرکتی در ارتباط با جنبش سبز شوند، به جرم محاربه اخراج و حتی محاکمه، یا اعدام یا ترور خواهند شد. میدانیم که سپاه پاسداران چندین دانشگاه در اختیار دارد. این دانشگاهها متخصصین ابله (خبرهکانا) تحویل سپاه میدهند: از حسابدارو دفتردار تا مهندس و حتی پزشک. اینان را سپاه برای جایگزین کردن در ادارات و شرکتها تربیت میکند. آنچه در شرکتها و کارخانههائی رخ خواهد داد که به تملک سپاه درآیند، همان است که در خبرگزاری فارس رخ داد. سپاه پیش از تملک خبرگزاری فارس، در دورههای آموزش کوتاه مدت و فشرده، از میان بسیجیان وفادار، خبرنگار و عکاس آموزش داد و بلافاصله پس از تملک خبرگزاری، پرسنل خبره و کارکشتۀ این خبرگزاری را فلهای بازخرید، بازنشسته یا اخراج کرد تا آن دو سه ماه آموزشدیدگان را به عنوان خبرنگار و عکاس جایشان به کار گیرد.
6 – طرح هدفمند کردن یارانهها از یک سو خبر از افلاس میدهد و از سوی دیگر با هدف مزدورپروریست که اجرا میشود. شنیدهام بارها این پرسش را که این همه آدمکش را رژیم از کجا میآورد؟ ده سالی پیش که روشن شد در ایران بیش از یک ملیون کودک خیابانی وجود دارند، باید به این میاندیشیدیم که چند سال دیگر به همین شمار کمابیش آدمکش، تجاوزگر و ضدانسان خواهیم داشت؛ بسیاری از آن قربانیان دیروز امروز جنایتکارانند.
قصد من نومید کردن نیست. ولی باید با واقعیت روبرو شد هرقدر که تلخ باشد. بارها گفتهام و باز تکرار میکنم که ایران در آستانۀ ویرانی کامل تمدن است. بر مبنای برآورد کمیسیون اقتصادی مجلس تا هفت سال دیگر نفتی برای صادرکردن نخواهد بود. آنگاه رژیم نیز توان پرداخت به مزدورهایش را نخواهد داشت. اما ملت ایران نیز آنگاه برای بازگرداندن سیرهائی که هستی ملی ما با آنها پیوند دارند به سوی تعقل و راه حل تکیهگاهی برای کارگذاری اهرمها نخواهد داشت.
از همۀ آنچه نوشتم میخواهم این را نتیجه بگیرم: راهی سخت در پیش داریم و به گمان من بدون توسل به خشونت متقابل. بدون مجازات قاتلان و آمران و عاملان جنایتها راه به سرانجام نخواهد رسید. اگر نواری را گوش ندادهاید که گفته میشود فرامین سردار رادان برای سرکوب است، یک بار بشنویدش: «بزن این خارجیها را...... لت و پارشان کن! کهریزکیشان کن! و.....».
«خارجیها را.....» باری، دیگر برای این جنایتکاران مردم ایران، غیر از حلقههای مزدور و نیروهای سرکوب، همه خارجیاند. خیلیها این روزها حاکمیت را به یک نیروی اشغالگر تشبیه میکنند. تعبیر سردار رادان همین است منتها وارو شدهاش: آنها اشغالگر نیستند. مردم ایران خارجیهائی هستند که عرصۀ فرمانفرمائی سردار رادان را به اشغال درآوردهاند و دارند شلوغش میکنند. و میپرسم از کسانی که تداوم جنبش سبز را در گرو عدم توسل به خشونت میبینند: میتوانید آیا تاریخی حدودی تعیین کنید برای آن که این خارجیها با شیوههای مسالمتآمیز و اعتراضهای مدنی دل سردار رادان و امثال او را به رحم آورند تا آنها را دیگر «خارجی» نداند و همچون خارجیهای اشغالگر با آنها تا نکند؟ و اگر به دختر یا پسر خود شما تجاوز میشد، یا اعدامش میکردند، یا زیر شکنجه میکشتندش، باز بر همین طبل مسالمت و نرمخوئی میکوفتید؟ گمان نکنم.....
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید