رفتن به محتوای اصلی

حکومتی که از عکس یک شهید می ترسد
23.12.2009 - 19:41

قصه پاره کردن عکس سهراب و پاره کردن عکس امام

تنها برای ده روز آمده بودیم ینگه دنیا تا حال و روز من و پسرک در نیویورک پر از رنگ و برف عوض شود و دل من هم سامان بگیرد، حال و روز او عوض شد و تا دلش خواست کودکی کرد و بازی کرد و درس نخواند و زندگی کرد. همه سعی ام را کردم اما…حال روز من با درگذشت منتظری عوض شد، با برکناری میرحسین موسوی از فرهنگستان و بازگشت شتاب زده احمدی نژاد برای محروم نماندن از لذت این برکناری عوض شد. با حمله ماموران امنیتی به خانه مادر سهراب اعرابی، شهید روزهای انتخابات و پاره کردن عکس های او از سردر خانه و تا راهروهای آپارتمان این مادر داغدیده عوض شد.

نشستن در سینما و دیدن یک فیلم سه بعدی و خریدن یک ویندوز هفت و همبازی شدن با کودکان ناز یک دوست صبور و پریدن به آسمان با دانه های برف و همخانه شدن با سولماز شریف و روزبه عزیزی که مهربانی و صبوری دو حس همیشگی خانه کوچک و گرم شان است (چه در تهران چه در نیویورک)بی شک حال و روز مرا عوض کرد اما ما انگار مسافران جا مانده در خانه ایم. جسم خودمان را با خودمان می کشیم به هر سو و روحمان اما در همان سوی بی سوی خانه جا مانده است.

دلم با دل کسانی جا مانده است که با چشم خودشان دیده اند دختر جوانی را در مراسم سوگواری منتظری، جوانی می کند و بدون لحاظ کردن شرایط امنیتی عکس های خآمنه ای را در برابر چشم های برادران بسیجی تکه تکه می کند و حالا سیل ایمیل های روانه شده است که این خبر را می نویسند و نگران دختر جوانی هستند که معلوم نیست آن روز که جلوی چشم دیگران دستگیر شده است در چه شرایطی اینک قرار دارد.

دلم با کسانی مانده که بنای ماندن بدون میرحسین در فرهنگستان هنر را دارند و حالا هرچقدر هم دوستان سبز خوش ذوقی کنند و بگویند، «برکناری میرحسین از فرهنگستان کاملا قانونی بوده به دلیل اینکه رییس جمهور نمی تواند دوشغل در همزمان داشته باشد»، باز هم به این فکر می کنم که آیا کسانی چون علی معلم و جهانگیر الماسی این روزها در ایران زندگی می کنند و به نیکی می دانند که در چند قدمی آنها ماموران به خانه مادری حمله ور شده اند که پسر جوانش به جرم دفاع از موسوی و شال سبزی بر گردن روانه کهریزک شد و دیگر برنگشت.

این روزها که پیشنهاد روسری به سر کردن مردان از طرف جامعه دانشگاهی و روشنفکر ایران مورد استقبال واقع شد و موجی از یک اعتراض نمادین در گرفت تا مجید توکلی تنها ترین کسی نباشد که به اجبار عکس اش با لباس مبدل بر صفحه های خبرگزاری می نشیند، مدام ایمیل هایی دریافت می کنم و پیشنهاد های بی نظیری که می پندارند شاید اگر در این خانه نوشته شود ، شاید دیده شود و موجی در گیرد. من اما هنوز بر این باورم که آن موج و همراهی بی نظیر برای تکثیر مجید تنها به این دلیل بود که همزمان مردان و زنان بسیاری در ذهن خود به کوته اندیشی رسانه هایی که می پنداشتند لباس زنانه برتن یک مرد کردن یعنی حقارت، خندیده اند و برای همین نام مجید را بزرگ و با افتخار در رسانه هایی غیر از فارس و ایرنا به ثبت رسانده اند.

با این همه اما گمان دارم دوستی به درستی برایم نوشته است مسیح پس چرا سهراب و مادرش را تکثیر نکنیم؟ کاری که پیش از این ملت انجام داده و می دهد .توطئه گران نقشه می چینند و ملتی به خنثی کردن آن توطئه بر می آید و به زیبایی آن را به خود توطئه گران بر می گرداند.

پاره کردن عکس سهراب و احضار مادر پیرشده او نه تنها دردی از حاکمیت بیمار این روزهای ایران دوا نمی کند که باز هم این آتش دامان خودشان را می سوزاند و باید بهراسند از ذهن خلاق پسران و دختران جوانی که فردا تمام شهر را پر از عکس ها و نام سهراب کنند و آنگاه ماموران امنیتی را به میهمانی سکوت این عکس ها فرا خوانند و سپس نظاره گر باشند که آیا باز هم ماموران تنها به آپارتمان یک مادری که هنوز رخت عزا از تن در نیاورده حمله می کنند یا تمام دیوارهای شهر را خراب می کنند؟

حتما این روزها خلاقیت دانشجویان را بسیار دیده اند اما اگر فردا دانشجویان عکس سهراب را بر سر در اتاق محمود احمدی نژاد در دانشگاه علم و صنعت نصب کردند و عکس شهید را در کنار نام احمدی نژاد منتشر کردند آنگاه ماموران به اتاق احمدی نژاد هم حمله ور خواهند شد؟ اگر در مساجد شهر هم عکس سهراب و باقی شهدا را ببینند چه؟

مادر سهراب مرا یاد مادر خودم می انداز و بی شک نسل مرا هم تداعی گر همین عنوان است؛ مادر. درست عین مادر کیانوش آسا که به تعبیر مادرانه خود او، یک فرزندش در دل خاک است و فرزند دیگرش در گوشه زندان. درست عین مادر ندا که عکس های دختر نازنین اش را با موهایی پریشان در آغوش دارد و با موهای سپید شده خوددش به دوربین چنان نگاه می کند که دل هر آدمی از جا کنده می شود .

مانده ام چگونه حتی اگر مامور باشی و حمله ور شدن و برگه احضاریه بردن، وظیفه باشد، توان ایستادن در برابر مادر آسان می شود؟ اگر فردا مادران دیگری به همراهی مادر سهراب بیایند چه؟ احضاریه های دسته جمعی صادر می کنید؟

شاید در قاموس ماموران شهر، مادر یا پدر یعنی کسی که دهان فرزند شان را در کهریزک بشکنند(محسن روح الامینی) و جنازه اش را تحویل خانواده اش دهند آنها سکوت کنند و هیچ نگویند و حتی پس از آن که طی بیانیه ای اعلام کنند که بیماری مننژیت دروغ بوده است و کشته شدگان کهریزک به قتل رسدیه اند آنگاه پدر به دستبوس رهبری برود در فراخون راهپیمایی برای یک عکس پاره هم با صدا و سما مصاحبه کند و از عشق به ولایت بگوید. اگر چه هنوز نمی دانم در دل مادر محسن روح الامینی چه می گذرد اما نمی شود همه مادران را توقع داشت که همانند پدر محسن به جای چسباندن عکس فرزند نداشته خود بر دیوار شهر عکس آقا را برای مصلحت و قدرت آویزان خانه کند و با افتخار بگوید که اجازه نمی دهد از شهادت فرزندش دشمنان ابزاری برای تضعیف ولایت بیابند.

سهراب و ندا و محسن و حتی مجید توکلی و همه کسانی که حاکمیت گاهی عکس هایشان را از دیوار پایین می کشد و گاهی عکس هایشان را به سلیقه خودش بر خبرگزاری های حامی دولت می نشاند، بی شک اعضای یک خانواده کوچک نیستند و فردا اگر خانه های بیشتری پر شد از عکس های سهراب و ندا و مجید و باقی رفته گان و ماندگان در بند ماموران، این یعنی حماسه تکثیر یک ملت تا پایان روزی که حاکمیت دست از تحقیر این ملت بردار، ادامه خواهد داشت.

من هم یک مادرم. به دهکده کوچکم بر می گردم و به یاد مادر سهراب که گفته بود اگر می خواهید عکس های پسر مرا پاره کنید باید در مقابل یک ملت بایستید، می گذارم عکسی از سهراب تا همیشه میهمان دیوار خانه ام باشد و تردید ندارم این عکسها همچون آینه دل آزاری برای حاکمیتی که فرمان قتل در کهریزک و خیابان صادر کرد، در جای جای شهر تکثیر خواهد شد. بگذار در خانه احمدی نژاد در کسوت رئیس دولت دروغ، عکس یک زن مصری آویزان باشد و در خانه ما عکس برادران و خواهران خانه خودمان.

کسانی که پاره کردن عکس در قاموس شان یک نوع مبارزه پلید است باید خوب بدانند که اگر آنها به بهانه یک عکس پاره از امام نتوانستند فراخوان میلیونی برای بیعت با رهبری برگزار کنند کاش توانایی صدور مجوز برای معترضان صبور سبز را داشتند و با چشم های خودشان می دیدند که چه راهپیمایی میلیونی به بهانه پاره شدن عکس سهراب برای بیعت با این مادر مبارز برگزار می شد و آنگاه عرق شرم اگر می نشست بر پیشانی آقای شهر روا بود.

این فقط یک پرسش ساده است که برای چندمین بار به طرح آن بسنده می کنم و منتظر پاسخ هم نیستم : چقدر باقی مانده است از عمر حاکمیتی که می داند اگر مجوز راهپیمایی صادر کند، برای عکس پاره شده سهراب حماسه ای بی نظیر تر از راهپیمایی نمایشی پاره کردن عکس بنیانگذار یک انقلاب شکل خواهد گرفت؟

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
masihalinejad.com

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.