این که هر کس بخواهد از ظن خود یار جنبش سبز شود، نه نقطۀ ضعف که نقطۀ قوت این جنبش است. جنبش سبز جنبشیست برای تداوم هستی ملی و بنا بر این نمیتواند بر خواستهائی ویژه (طبقاتی، جنسیتی، ملی یا قومی) استوار باشد. در عین حال که هم کارگران، هم زنان و هم ملیتهای ایرانی برای طرح درخواستهایشان نیازمند فضائی هستند که جنبش سبز دارد تلاش میکند فراهمش آورد: همۀ این خواستها هنگامی امکان طرح و سازماندهی خویش را خواهند داشت که چماق سرکوب از سر مردم ایران کنار رود و تداوم جباریت مسخرۀ حاکم بر ایران، نه تنها سازماندهی که حتی طرح پراکندۀ آن خواستهای به حق را ناممکن ساخته است. میدانیم چرا. این رژیم در کنار سرکوب، دروغ را پرچم و پلاتفورم خویش کردهاست: در جهانی که همه چیزش بر دروغ استوار باشد، هیچ بانگ اصیلی امکان تجلی نخواهد داشت.
طرح این پرسش که چرا کارگران به جنبش سبز نمیپیوندند، این حکم نادرست را در خود دارد که جنبش سبز کارگران را در خود ندارد.
طرح این پرسش که چرا ملیتهای ایرانی به جنبش سبز نمیپیوندند، این حکم مسخره را در خود دارد که آن چند ملیونی که در تهران در روزهای ویژهای سینه برابر گلوله سپر کردند، فاقد ملیت یا هویت ویژهاند و لابد همه تهرانیالاصلند. در حقیقت اگر تهران چند ماهیست به حکومت نظامی اعلام ناشده گرفتار آمدهاست، بسیاری از بخشهای ایران دو سه دهۀ متوالی گرفتار حکومت نظامی بودهاند. به عنوان یک کرد میگویم: مردم کردستان سه دهه است درگیر جنبش سبزند و لابد آذریها و ترکمنها و عربها و بلوچها و.... نیز در این مورد حرفها دارند. سبز نامی نوین است برای همۀ پویشهای آزادیخواهانه و ستمستیزانۀ همۀ مردمان ایرانی: جنبش یک ملیون امضا که دهها نمایندهاش به اسارت گرفته شدهاند بخشی نهادین از جنبشی بودهاست که امروز رنگش سبز شدهاست. خیزشهای همارۀ کارگرانی که سالهاست برای دریافت همان بخور و نمیرشان اعتصاب میکنند یا به خیابان میریزند، بخش نهادین دیگری از جنبش سبز بودهاند: جنبش سبز از درهمآمیزی همۀ این تلاشهاست که هویت یافته است. جنبش سبز دریائیست که از درهم پیوستن جویبارها و رودهای بسیاری فراهم آمدهاست: برای دریافتن گسترۀ این جنبش باید پاچهگیریهای سگ هار امنیتی رژیم را سنجید: از کارگری به نام اصانلو تا سینماگری به نام پناهی، از شیردختی به نام شیوا نظرآهاری تا فعال کرد یا ترک یا ترکمن و بلوچ و عربی که ما نامش را هم شاید نشنیده باشیم و باری همۀ سربر دار نهادگان، شکنجه شدگان و گرفتار آمدگان این سالهای نکبت و تباهی، منادیان جنبش سبز بودهاند؛ راهیان جنبش سبز. جنبش سبز یک حزب نیست؛ یک جبهه است، جبههای از پائین: جبههای از اعماق: آنچه در این جبهه اصل است همدلی ملیونها انسانیست که برای آزادی تلاش میکنند و اما قطعا آنها منافع طبقاتی، جنسیتی یا ملیتی (یا قومی) یکسانی ندارند. گرچه در یک اصل مشترکاند: برای طرح درخواستهایشان و رسیدن به دستکمی از آنها نیازمند دفع رژیم سرنیزه و دروغ و تزویرند.
و این جنبش بیرهبر سر گوش دادن به هیچ کس را هم ندارد. راه خودش را دارد به شیوۀ خودش پیدا میکند. نگذاشتند به راهپیمائی دست بزند به ترفند شادمانی چارشنبه سوری دست رسید و بعد خروش سبز نوروزی و بعد سیزده به در و حالا سخن از پنجشنبههای سبز است. این که هر پنجشنبه درست مثل شب چارشنبهسوری، مردم در هر کوی و برزن بساط شادمانی به پا کنند. چه کسی این پیشنهاد را دادهاست مهم نیست. برای مبارزه کردن نخست باید با افسردگی جنگید و جنبش سبز یک قیام ملیست علیه افسردگی تحمیلی رژیمی که برای بقای خود همگان را گرفتار و در بند و بیمار میخواهد. مگر نگفت یکی از همین آیات عظام که بساط چارشنبهسوری باعث زدودن خوف خدا از دلهای بندگان میشود؟ و کیست این خدائی که انسان را آفریدهاست تا از او خوفناک باشد و در وحشت بزید؟ آیا منظور حضرتش از «خدا» همان ابلیس نیست؟
جنبش سبز جنبش مهر به خدا و یگانگی با اوست و با هر تعبیری از هستی که مبتنی بر عبودیت و خوف باشد ناسازگار است و در ستیز. این را من نگفتهام، شنیدهام و از بر کردهام: «جنبش سبز جنبشی حقمحور است، نه تکلیفمحور.» گمان کنم این سخن تعبیری از این شاهبیت همان رندی باشد که مراد و راهبر هر ایرانیست:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد.......
بقیهاش را که میدانید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید