رفتن به محتوای اصلی

استقلال در سیاست و فرهنگ
08.06.2014 - 08:45

 

 نخست مفهوم چند تز را روشن کنم تا در ادامه سخنم بهتر قابل درک شود:
1- « استقلال- عدم اتحاد» یا «عدم اتحاد -جدایی» یعنی اینکه باورمندان به این تز میگویند ما اتحاد لازم نداریم بلکه بدنبال جدایی هستیم. تنها با آنها متحد میشویم که میخواهند از ایران جدا شوند. 
2- «آذربایجان واحد» : این نظر میخواهد آذربایجان جنوبی شمالی ( آذربایجان و جمهوری آذربایجان) را یکی کند. با سیاست استقلال -عدم اتحاد. 
3- ترکیزم: ترک گرایی، تورانیزم: توران گرایی، نیو عثمانیزم: تز احمد داوود اوغلو . سیاست نرم ترکیه را نمایش میدهد. طرح خاورمیانه بزرگ که در سالهای اخیر هم تکمیل اش کرده اند برنامه های غولهای جهانی برای منطقه. صدور دموکراسی و  و آلترناتیو سازی و غیره را شامل است.  

در نوشته ای تحت عنوان «مبارزۀ برابر حقوقی مسالمت آمیز هم استراتژی هم تاکتیک جنبش آذربایجان» http://www.iranglobal.info/node/11857 به این که  چطور در کشتی ایران از دست حکومت و ستم ملی خلاص شویم؟ پاسخ داده ام.
چکیده تئوری آ.ائلیار چنین است: «مبارزه مسالمت آمیز برابری حقوقی، استراتژی و تاکتیک است ، در جنبش ضد تبعیض آذربایجان . هدف استراتژیک برقراری حکومت دموکراتیک آذربایجان در چهار چوبه ایران غیر متمرکز می باشد. جهت اداره ی امور خود.از راه شرکت شایسته در مبارزه مشترک و عمومی، در همبستگی با نیروهای «ضد دیکتاتوری و ضد تبعیض و ضد استثمار» ، و تحمیل حقوق خود به دیگران در پروسه «انقلاب دموکراتیک» که در حال آماده شدن است. یعنی :حقوق تنها از راه مبارزه مستقل آذربایجان و ایفای نقش شایسته در «مبارزه عمومی» می تواند تأمین شود.
این تئوری ناقض تز «عدم اتحاد-جدایی» ؛ است. تز « استقلال ؛عدم اتحاد »  متعلق به «طرح خاورمیانه بزرگ؛ " عثمانیزم نو" ؛ ترکیزیم و تئوریسین های حکومتی» ست که در میان فعالان کم تجربه ترویج شده است. جهت پیاده کردن برنامه های خود و حفظ حاکمیت اسلام سیاسی. که نظریه ایست نادرست و غیر عملی . سنگ بزرگی ست که علامت نزدن است. و تولید امنیت برای حاکمیت میکند. که بخوبی عامل تفرقه در مبارزه مشترک است.

 راه جدایی و استقلال کامل را هم در تئوری خود نشان داده ام «که در صورت« لزوم»( در حالت باز هم نقض شدن حقوق اساسی- که بعید است.) بعد از استقرار حکومت دموکراتیک آذربایجان در ایران غیر متمرکز، از سوی مردم آذربایجان -اگر بخواهند و رأی لازم داشته باشد» میتواند تحقق یابد. این هم راه درست جدایی و استقلال است.

در فضای سیاسی و فرهنگی آذربایجان «مسایل نظری عمده و مبرم» را طرح کنیم، غیر عمده ها بر اساس عمده ها توسط علاقمندان میتوانند به راحتی حل شوند.  مشکل ما، شناخت مسایل عمده نظری ست. اگر آنها بتوانند بدرستی حل شوند - یا هر کس برای خود آنها را حل کند، راه دیگر مشکلات باز میشود. از مسایل عمده و مبرم:
1- «شناخت استراتژی درست» .
2-« استقلال» ِاین استراتژی.
3- تشکل یابی ست. ( تشکل یابی به عهده علاقمندان در داخل و خارج است- که خود نسبت به امکاناتشان انجام دهند یا ترجیح بدهند منفرد بکوشند.» .
اما شناخت و درک درست دومسئله دیگر ضرورت دارد در مرحله اول انجام گیرد. چرای موضوع این است که «بدون تئوری درست نسبی، عمل درست نسبی، نمیتواند تحقق یابد».

فعال سیاسی -فرهنگی لازم است در عرصه کار خود « یک شناخت کلی صحیح نسبی» که مانند چراغ در دست رهگذر به هنگام شب عمل میکند، داشته باشد. تئوری های عمده ایکه تاکنون مطرح بوده اند ضرورت دارند مورد سنجش قرار گیرند و آلترناتیو آنها - یا هرچه در آنها درست بوده- در یک تئوری نوین جمع بندی شوند. کوشیده ام این شناخت کلی را که شامل مسایل عمده و مبرم میشود در نوشته هایم مطرح کنم. « استراتژی تاکتیک» را جداگانه نوشته ام و «خط قرمز آن حفظ استقلال در سیاست و فرهنگ» را هم در همین مقاله و در «ضرورت استقلال اندیشه و اعتراض هنری درادبیات آذربایجان»-  http://www.iranglobal.info/node/4425  - و همین طور در دیگر نوشته های سیاسی فرهنگی توضیح داده ام.  در تکمیل چکیده بالا  میافزایم:
1- حفظ استقلال در سیاست و فرهنگ خط قرمز است.
2- مبارزه مسالمت آمیز برای برابری حقوقی قبل از پیروزی و بعد از پیروزی، استراتژی و تاکتیک است.
3- این دو اصل در اصل سوم به این صورت گرد میایند« مبارزه مستقلانه ، دموکراتیسم و انسان دوستی و عدالت اجتماعی، راه مبارزه است. پیروزی در همبستگی عمومی ممکن است.و پیروزی انفرادی غیر ممکن. هدف استراتژیک - اداره امور خود- در سیستم غیر متمرکز حاکم برایران، امکان پذیر است.»
در این مسیر بخشی از آذربایجانی ها میکوشند. حالا تا چه حدی کوششهای آنها در این چهار چوبه قرار دارند اطلاع دقیقی ندارم.
عرصه ایکه من قلم میزنم «فلسفه سیاسی»ست. عرصه «پراتیک یا عملی» کار پیاده کنندگان این چهارچوبه است. چگونه تا چه حدی، با تکمیل کردن یا بدون تکمیل، در اختیار دیگران است و خودشان تصمیم گیرنده اند.
وظیفه قلبی من توضیح و تشریح و تکمیل این راه نظری ست. به خاطر علاقه ایکه به سعادت خود و دیگران دارم.
این چهار چوبه تنفر، برتر و بزرگ بینی، من گرایی، نژادگرایی، ترک گرایی، ایده لوژی گرایی، ناسیونالیزم، نگرش فارس-ترک، و دیدگاه استعمار- مستعمره و واحد آذربایجان(قبل از پیروزی) و غیره را نادرست میداند. بر تاکتیک و استراتژی ماندلا و گاندی در تاریخ هم نظر دارد. دوستان مشکلی در مورد این دیدگاه نظری داشته باشند میتوانند طرح کنند.

در کل تز آ.ائلیار « استقلال با اتحاد» است و از این رو ناقض تز «استقلال با عدم اتحاد» می باشد.تئوری من شامل دو فاز است: اول-مرحله حکومت دموکراتیک آذربایجان.دوم- بعد از استقرار حکومت آذربایجان. مرحله دوم را آیندگان تصمیم خواهند گرفت. اما گذر از مرحله اول کار ماست. پیروزی در مرحله اول از راه «استقلال با اتحاد» تحقق پذیر است. همه نیروهای«ضد دیکتاتوری و ضد تبعیض و ضد استثمار» ، متحد و متفق ما در این راه اند. و ایجاد همبستگی و اعتماد و دوستی با دفاع از « دموکراسی و برابر حقوقی و رفع استثمار(اجرای عدالت اجتماعی نسبی)، وظیفه مبرم در جنبش برابر حقوقی آذربایجان است .

استقلال با اتحاد یا عدم اتحاد

کسی یا جریانی میتواند به حقوق خود برسد که در «مبارزه مشترک» شرکت کند، و با به عهده گرفتن بخشی از کار «مبارزه مشترک» ، انجام شایسته کار خود، حقوق اش را به انقلاب «تحمیل» کند. مثل تحمیل « اصل ایالتی-ولایتی» درانقلاب مشروطیت، که توسط «شرکت در مبارزه مشترک علیه دیکتاتوری قاجار» توسط ملیتها اعمال شد. بدون اینکه «مبارزه را مشترک حساب کنی، و وظیفه خود را در کار مشترک به شایستگی انجام بدهی، و حقوق خود را به انقلاب تحمیل کنی»؛ مطمئن باش « صد سال سیاه» هم حقوق ترا کسی نمی پذیرد؛ اصلاً کسی ترا به حساب نمیاورد، و حق هم دارد که به حساب نیاورد. کسی که در کار مشترک شرکت نمیکند، به دنبال رویاهای فردی میدود، سهمی هم از انقلاب به او نمیدهند. مگر دیوانه اند که بدهند. در انقلاب «نیروهای سهیم در مبارزه مشترک به علت رقابتها، کنارزده میشوند و حقوق شان ندیده گرفته میشود»؛حالا بیایند به کس و جریانی که «نخواسته سهم کار خود را انجام دهد، رفته ولگردی و دنبال کارشکنی در مبارزه مشترک» ، سهمی از انقلاب بدهند؟ مگر عقل شان پریده؟

شرکت کننده ، به سبب رقابت دست خالی بر میگردد، شما میخواهید، به شرکت نکننده در کار مشترک ، حق و حقوق بدهند؟ نه جانم، آنان که کار را یک سره میکنند نتایج آن را هم صاحب میشوند.مگر دیوانه اند، در کار مشترک هزاران کشته بدهند و شمایی که دیگران را تنها گذاشته و دنبال خوابهای خود گشته اید ، صاحب حق بشوید؟ دوست داری حق ات را بگیری باید «مبارزه را مشترک بدانی و سهم کار خود را انجام بدهی و هزینه اش را هم بپردازی، و شایستگی خود را هم نشان بدهی؛ تا به حساب بیایی، مجبور کنی حق ات را بدیده بگیرند».با سیاست «انزوا» کسی و جریانی شما را به حساب نمیاورد. این سیاست سیاست شکست است. سیاست پیروزی، امر مبارزه را مشترک می بیند و به ایفای نقش هر کس در مبارزه ، به انجام کارسهمی، تأکید میکند. بدون اینکه در مبارزه مشترک همبستگی داشته باشی سهمی به شما نمیدهند. این سیاست« ستیزه با همبستگی»، « تفرقه جویی» «حقوق خواهی بدون انجام کار مشترک» ؛ سیاست شکست جنبشهاست که توسط تئوریسین های حکومت فرموله شده و بین فعالان ترویج گردیده است. افراد بی تجربه هم آنرا گرفته اند و دارند تبلیغ اش میکنند. 

حق آذربایجان را - در جنبش مشروطیت که  نقش خود را با شایستگی بی همتایی ایفاء نمود- به او دادند؟ حق چریک فدایی و مجاهد را  -که نقش خود را به شایستگی بازی کردند - در انقلاب بهمن به آنها دادند؟ نه. در اثر رقابتها، نیروی غالب -خمینی-آنها را نابود کرد. متأسفانه قانون اکثر انقلابات چنین است. باید حساب همه چیز را کرد. حالا چه رسد به حق جریانی که انزوا پیشه و کار شکن است. اصلاً حرفش را هم نمیزنند. صدایش در آمد خفه اش هم میکنند. متأسفانه «قدرت گیری» با «وحشیت» سر و کار دارد. امید است آینده چنین نباشد ولی واقعیتها تاکنون چنین بودند ه اند.

چرا شعار استقلال(جدایی) آذربایجان در این مرحله صحیح نیست. چون این شعار «نیرو» ندارد.  بی موقع است. بی زمینه است و شرایط تحقق ندارد. با چند نفر که اینجا و آنجا جمع شده اند، «نمیتوان جدایی را پیاده کرد. از راه «جنگ داخلی» که چند گروه اینجا و آنجا میتوانند در شرایط «شکستن سلطه حکومت» آغاز کنند نیز تحقق پذیر نیست. این گروهها در کوتاه مدت نابود میشوند. تعیین کنند بیش از 80 در صد مردم ایران اند که موافق این راحل نمی توانند باشند. چون به «نفع» آنها نیست. بدون بال نمی توان پرواز کرد. دهندگان شعار استقلال به معنای جدایی، فاقد بال اند.
کشیدن پای همسایگان و غولهای جهانی به این قضیه نیز کمکی نمیکند و کار را خراب تر نیز میسازد. تجارب تلخ ملتها از این دخالتها بسیار است و میدانند که راحل «امنیت و آرامش و صلح و دوستی و دموکراسی و تأمین برابری حقوقی و غیره» نیست. مردمان ایران را به شرکت در چنین بیراهه ای نمیتوان کشید.
تزهای « عدم اتحاد-استقلال»؛ «آذربایجان واحد؛  توران» ، براساس برنامه های باکو، آنکارا ، واشنگتن و تهران ا ست.

اینها برنامه ی جنبش مستقل مبارزه برای برابری حقوقی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و اداره امور خود نیست. باکو،آنکارا،واشتگتن،تهران ، همه بخاطر منافع خود « فعالیت و زندان و شکنجه و آوارگی ، جوانان آذربایجان را «وسیله» رسیدن به «منافع خود» کرده اند. «جنبش ضد تبعیض آذربایجان» توسط این «مربع» بزرگترین ضربه را خورده است. نه، این مبارزه را به ضد خود تبدیل کرده اند!

-غولهای جهانی با « طرح برنامه خاورمیانه بزرگ» به رهبری واشنگتن
-ترکیه با سیاست نرم نیو عثمانیزم به رهبری آنکارا
- باکو با سیاست «آذربایجان واحد»  و تز «استقلال -عدم اتحاد » به رهبری ترکیستهای باکو
- تهران با سیاست «کنترول و انحراف»  و نابودی جنبش آذربایجان ، با استفاده از تزهای « رادیکال؛ تفرقه انگیز» مثل «استقلال-عدم اتحاد. برهبری تهران.
تهران در آذربایجان با فعالان،  توسط  سیاست کنترول و انحراف و سرکوب ، برخورد کرده و از راه « تئوری سازی، مبارز سازی، گروه سازی، برنامه سازی » و غیره استقلال جنبش را مورد هدف نابودی قرار داده است.
باکو و آنکارا و واشنگتن از راه امکانات سازی به فعالان خارج از ایران ، بویژه در این کشورها ، از طریق تئوری سازی، کادر سازی ، تشکل سازی ، لابیگری، مستقیم و غیر مستقیم استقلال جنبش آذربایجان را محو میکنند.
من از این مراکز انتظار ندارم دست «برادر بزرگی» خود را از سر جنبش حق طلبانه آذربایجان بردارند و استقلال مبارزه ی ما را بخاطر منافع خود نابود نکنند. اینان کارشان این بوده و هست و خواهد بود. ماهیت عمل تهران هم مشخص است.
انتظار من از خود فعالان جنبش در داخل است . از خارج هم انتظاری ندارم . اصلاً به جریان خارج نباید اعتماد کرد. برای اینکه نمیدانی چکار میکند و چگونه میکند:

- فعالان داخلی «کوچکترین ضربه به استقلال جنبش» را نباید تحمل کنند. از طرف هرکسی میخواهد باشد و به هر شکلی که باشد.
-«جنبش برابری حقوقی در آذربایجان»  ربطی به باکو و آنکارا و واشنگتن ندارد و به تزهای آذربایجان واحد، تورانیزم و ترکیزم و قورد یزم و آذربایجانیزم و غیره ندارد. مشکل آذربایجان رسیدن به حقوق برابر است. لازم است سیاست روی این مسئله حرکت کند. نه در دایره ابزار شدن به منافع دیگران.
ولی دریغ و صد دریغ که ما خود معلق زنان بدام این تئوریهای بی پایه و بیراهه افتاده ایم و با دست خود «استقلال جنبش» را نابود میکنیم. چرا؟ چون درکی از «استقلال» در تفکر و عمل و سیاست نداریم. کسی میتواند استقلال خود را حفظ کند که واقعاً بداند «استقلال» یعنی چه؟
سیاست و فرهنگ در آذربایجان فاقد استقلال است.
با تذکر دوستی این را هم بیافزایم که
گر چه فعالان زیادی هم هستند که استقلال خود را در هر دو زمینه چون مردمک چشم خود حفظ میکنند.
اینجا سخن پیرامون غوغاسالاران است. که رسانه ها و انجمن های فرهنگی
را قروق کرده اند. 
مثال عدم استقلال در سیاست ، باور و کوشش در راه همین تزهای بی پایه است که از منافع دیگران سرچشمه میگیرد. و ذکر شد. در داخل و خارج در این راه دو اسبه میتازند. بروید برنامه های ویدئو را در یوتوب نگاه کنید که خوب توضیح میدهند چرا باکو نیاز به آذربایجان واحد دارد. و چرا این تز را ترویج میکند. خود سیاست مداران و تئوری سازان اش روشن میکنند. در برنامه های «سوی داش= هم نژاد، هم خون، هم تبار». که نامی ست نژاد گریانه. به دوستان و فرزندان بهرنگیها و نابدلها و ساعدیها ببینید چه کسانی و چه بیهودگویی هایی را به نام تئوری سیاسی ترویج میکنند.
اینان که خود زیر دست باند علیوفها و شرکتهای نواستعماری جهانی، غارت میشوند، شده اند برای ما تئوریسین سیاسی و نقال تاریخ :

https://www.youtube.com/watch?v=1iWunN3ZUf8
و تاریخ را که «علم» است. و بر پایه اصول علمی «بی طرف». به گزارشات ایده لوژیک نژادگرایانه تقلیل داده اند. بمانند «تاریخ نویسان» پهلوی. و با افتخار هم خود را "آکادمیسین" مینامند.
بدون اینکه شناختی از معیار وماهیت کار آکادمیک داشته باشند.
فلان فعال سیاسی از باکو و آنکارا گله میکند که چرا «
برادر بزرگها»به فعالان سیاسی کمک نمیکنند. اوج نگونبختی و افت اندیشه را ببین! ما در داخل بدنبال حکومت موس-موس میکنیم و در خارج به دنبال بیگانگان! و اسیر فرهنگ «هم نژادی و هم خونی» هستیم.

مثال در فرهنگ ، همان سینه زنیها زیر تصویر کمال پاشا در آنکارا ست  و ترتیب به اصطلاح انجمنهای فرهنگی ست با همین ایده ها در دیگر جاها از جمله در باکو. در تهران هم صدیق را داریم -و انجمها یش را. و شعرخوانی خانمها با سرود حکومت را.
 «شب شعر بانوان آذربایجان» با آرم و سرود حکومت یعنی تعظیم به حکومت»

و غیره را. به یکی  که رفته با سرود حکومت شعر خوانده ، میگویم  چرا فلان شاعر در دو حکومت -شاه و شیخ - یک شعر در رسانه آنها نخواند ؛ جواب میدهد« خوشش نیامده»! یعنی من خوشم میاید و میروم میخوانم.  آن یکی هم در شعرش لبان صمد را می بوسد و میرود با همین سرود شعر میخواند. دکتر صدیق هم رهبر فرهنگی ست. و مانندهای او. و ترتیب دهنده ی برنامه با سرود « انگزه انگزه».
این است درک «استقلال» از فرهنگ و سیاست. آدم وقتی اینها را می بیند یاد آن جمله معروف میافتد:to be or not to be
  چه کار کنیم، در داخل و خارج نامداران ماشاالله متخصص ژن شناسی شده اند!
 سخن پیرامون هیاهوی صاحبان شعار های غیرعملی و راسیستی ست که انجمنها و دنیای مجازی را پرکرده است.
و در باره ی کسانی ست که قلم میزنند، تبعیدی اند و یا زندان و شکنجه شده اند ولی در نوشته هایشان
ژن شناس و تبارگرای اند. و بخشی هم در تعظیم به حکومت  تهران و سیاستمداران باکو و آنکارا راه نجات میجویند.
و مبارزه حق طلبانه وآزادیخواهانه رامی پوسانند.

معنی استقلال در سیاست و فرهنگ را از دیگران یاد بگیریم:در این نمونه ها آنچه برای ما مهم است « اعتراض، و نقض استقلال» است. و تنها از این زاویه آنها را نقل میکنم. در مثال اول نقض استقلال در جنبش کارگری ست که باعث اعتراض شدید شده و در نمونه دوم اعتراض به عدم حفظ استقلال هنری در عرصه فرهنگ است. اینکه چیزی «واقعاً نقض» شده یا نشده مسئله مقاله نیست تنها سخن و برخورد به «حفظ استقلال» مورد توجه این قلمزن است: 
استقلال در سیاست: 
آموزگار جنبش کارگری ایران:
نامه ی سه فعال کارگری زندانی به منصور اسانلو :
 
رضا شهابی، شاهرخ زمانی فعالین کارگری زندانی در زندان رجایی شهر و محمد جراحی فعال کارگری در زندان تبریز در نامه ی مشترکی از منصور اسانلو رئیس سابق سندیکای کارگران شرکت واحد خواسته اند «پول های آلوده ای» را در برابر دوربین تلویزیون به عنوان «کمک» به او داده شده پس بفرستد و در صفوف جنبش کارگری باقی بماند. 
در این نامه تحت عنوان «منصور، هنوز دیر نشده، از صف کارگران جدا نشو!!!» چنین آمده است:
ما وقتی که از جنبش مستقل کارگری حرف می زنیم به این معنی است که نه تنها می خواهیم استقلال را در سیاست کارگری و تشکیلات کارگری حفظ کنیم، بلکه به خصوص می خواهیم از نظر مالی مستقل و متکی به هم طبقه ای های خود باشیم...
 به این وسیله اعلام می داریم که نه تا کنون به ریالی از این نوع پول های آلوده نیازمند بوده ایم و نه فعالیت مستقل مان اجازه می دهد از این پس به آن نیازمند باشیم. همچنین به سایر فعالین کارگری هشدار می دهیم که از دریافت چنین پول هایی امتناع ورزند، چرا که قبول چنین پول های آلوده بطور خود کار دریافت کننده را از صف کارگری جدا کرده ، به صف دشمنان کارگران متصل می کند. 
بنا براین به منصور اسانلو نیز توصیه می کنیم، پول های دریافتی مذکور را پس داده و خود را بیش از این از صفوف جنبش کارگری جدا نکند. 
اگر فعالین واقعی کارگری قصد آلوده شدن با این پول ها را داشتند و به جای مبارزه تن به سازش طبقاتی می دادند زجر زندان را متحمل نمی شدند، و زندگی آن ها این قدر با سختی و مشقت مالی سپری نمی شد. 
ما منتظر شنیدن خبر پس دادن این پول توسط منصور اسانلو در اسراع وقت و اعلام علنی تقابل او با گرایش های خارج از طبقه و دشمن طبقه ی کارگر هستیم، تا بتوانیم دوستی و اتحاد طبقاتی خود را مانند سابق حفظ کنیم، اگر منصور اسانلو در پس دادن پول های فوق کوتاهی و تعلل کند به این معناست که می خواهد آگاهانه از طبقه کارگر جدا شده و به خدمت سرمایه داران، کارفرمایان و دولت های سرمایه داری بپردازد. » منبع اخبار روز.

استقلال در فرهنگ:
آموزگار : ادبیات متعهد:
بحث بر سر «حفظ استقلال هنری » در مقابل تجارت و حکومت است ، که مسعود کیمیایی در مورد خود آنرا -که در گذشته داشته - نقض کرده است. و خشم سر کوهی نویسنده ، بخاطر عدم حفظ استقلال حرفه ای در هنر، از سوی کیمیایی  است . و از ضرباتی ست که به هنر مستقل و متعهد میزند: 
پاسخ فرج سرکوهی به مسعود کیمیائی:
«من آن یادداشت نوشتم تا به همکارانم در ایران بگویم که حرمت این حرفه که ما داریم و موقعیت دبیری و سردبیری را به گردآورنده متون، مدیر اداری و پستچی قدرت و کارفرما فرو نکاهند که دود این تقلیل به چشم آنان می رود و بیش از همه به زیان خود آن ها و البته به زیان حرفه ما است. 
انگیزه دوم من اما مهم تر است و اگر نبود شاید که آن یادداشت انتقادی نمی نوشتم. 
سانسور، حذف و سرکوب فیزیکی و فرهنگی روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان و روزنامه نویسان مستقل از جمله به تک صدائی شدن رسانه های داخل کشور انجامیده و این رسانه ها، از همه جناح های حکومتی و از جمله از جناح رئیس جمهوری که شما به ضیافت سخنان او می روید، تبلیغ می کنند: 
ـــ که باور به استقلال فکری، سیاسی، هنری و فرهنگی روشنفکران، هنرمندان، نویسندگان و روزنامه نویسان هیچ نیست مگر خرافه عقب ماندگان یا باورهای دوران های سپری شده،
ــ که روشنفکران و خلاقان عرصه فرهنگ نیز باید که با قافله کارگزاران حکومتی و دلالان رسانه ای آن ها همراه و به کارمند «اتاق فکر» قدرت یا به مبلغ قدرت استحاله شوند،
ــ که مقاومت در برابر قدرت ناممکن است و مغایر با عقل مصلحت اندیش،
ــ که همه در جائی تسلیم شده اند، که همگان دمی بر سفره قدرت نشسته اند، که دامن هیچ کس، حتا دامن الگوهای استقلال و شرافت روشنفکری ایران نیز از لکه همکاری با نهادهای سانسور و سرکوب پاک نیست. 

ــ که هیچ کس از وسوسه مزایای همکاری با قدرت در امان نبوده و همه به این «هنر» آلوده اند و زشتی همگانی اگر فضیلت هم نباشد «هنجار» معمول است و پیروی از این «هنجار» شرط عقل و مصحلت اندیشی پس بشتابید که عمر کوتاه است. 
برای دست یافتن به این همه تاریخ را جعل و چهره های مقاومت فرهنگی را تخریب می کنند، دروغ را بر تخت می نشانند تا تاریخ کژدیسه استفراغ کند.
و در این هنگامه آرمان سوزی و استقلال فروشی است که می کوشند تا قبح همکاری با نهادهای سرکوب و سانسور را بریزند و ریخته اند تا حدی. 
و بر این سفره سفله پروری است که برخی هنرمندان و نویسندگان و اهل نظر را به عروسک های رام دست آموز بزم های تبلیغاتی قدرتمندان مستبد و به پادوهای کمپین های انتخاباتی نامزدهای از صافی شورای نگهبان اسلامی گذشته بدل کرده اند و شما بهتر از هر کس می دانید چه کسانی در این گونه سخنرانی ها در ردیف اول می نشینند. ما فقط عکس ها را دیده ایم.
 دقت دارید که از کار در رسانه ها یا از فیلمسازی، انتشار کتاب و مجله و روزنامه و صحنه تاتر و نمایشگاه و چه و چه حرف نمی زنم. حتا از پذیرش ناگزیر «ممیزی» و «اصلاح» حرف نمی زنم. حرف از همکاری با نهادهای سرکوب و سانسور است. حرف از عضویت در اتاق فکر حکومت است، حرف از حضور تبلیغاتی در محضر مستبدان است. 

با جعل و تحریف تاریخ و با تخریب چهره های مقاومت فرهنگی به حافظه جمعی ما و به شعور جمعی جوانان ما هجوم برده اند تا خلاقیت نسل های جوان ما را غارت کنند.   
از مانده ها برای ما یکی هم همین چند الگو و نماد شرافت و استقلال روشنفکری است. همین چند تا آدم که به انزوای تحمیلی، به خانه نشینی اجباری، بیکاری، ممنوع الکاری و ممنوع الچایی و گاه به فقر و نداری محکوم شده اند اما هنر و نظر خود «دست طلب» نکردند و «پل نبستند تا بگذرند از آبروی خویش».
در همین سینما که عرصه شما است، بهرام بیضائی هست، در شعر و داستان و نمایشنامه شاملو هست و ساعدی. هستند دیگرانی در همه عرصه ها که نام نمی برم.
این ها نماد ایستادگی ما هستند تا کسی چون من که توان قهرمانی ندارد یا آن جوانی که تازه پای در راه تفکر و خلاقیت فرهنگی نهاده است، بدانم و بداند که استقلال فکری و سیاسی و هنری و مقاومت و نگاه انتقادی فسانه یا خرافه نیست، که آدمی می تواند مستقل بماند، معترض بماند و اگر یکی نتوانست هستند کسانی که توانسته اند و چون چنین است امید می توان بست به آدمی و به آزادی و ارتقاء فکری و فرهنگی جامعه. 
خودتان هم جائی نوشته یا گفته اید که بیضائی و شما را با هم به ساختن فیلم هائی خواندند که پیام آنان منتقل کند. از فشارها هم نوشته اید. ما دیدیدم که بهرام بیضائی تن نداد. نگذاشتند و نمی گذارند فیلم بسازد، نگذاشتند و نمی گذارند نمایش به صحنه برد، نگذاشتند و نمی گذارند تدریس کند ... و دیدیم که شما ضیافت و تجارت ساختید. همین است دیگر. گفتم که چرخ می زند این روزگار و چرخش می کنند گاه آدمیان در بزنگاه های طاقت سوز دشوار. » منبع اخبار روز.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.