رفتن به محتوای اصلی

باغچه ای در بامداد (مصاحبه با عزیز سلامی شاعر آذربایجانی)Səhərdə Bağça
04.06.2014 - 19:30

 

 

 


مصاحبه بعد از باز بینی آقای عزیز سلامی
منتشر میشود. از یاری ایشان صمیمانه
تشکر میکنم. آ.ائلیار

 

نام شما - عزیز سلامی-درشعرو ادبیات نوین آذربایجان- که همیشه از طرف دولتها، زبان و ادبیات ممنوعه بوده - نام شناخته شده ایست. اگر ممکن است خوانندگان خودتان را هم با زندگیتان آشنا کنید . دو دوره ی -قبل از 57 و بعد از آن- چه تأثیری در زندگی شما داشته است؟
 

اگر‎ خواننده ای داشته باشم، او بهنگام مطالعه نوشته هایم میتواند زندگی مرا نیز بخواند.زندگیم‎ پاره پاره در نوشته هایم فرو رفته است.حتی قلبی را که به نزدیکترین کس زندگیم باز نکرده ام برگ-برگ به کاغذهای سفید باز نموده ام.
زندگی‎ روزانه آدمها خیلی بهم شبیه اند، مثل میوه های یک درخت .چیزی که آنها را بیشتر،  از هم متفاوت میکند زندگی روحی ست.انسان‎ به همه چیز با چشمان روحی خود مینگرد.از‎ اینرو زندگی حقیقی انسان زندگی روحی اوست.زندگانی درونی اوست.بعنوان یک نویسنده، زندگی درونی منهم در نوشته هایم جاری ست.
از‎ دوران کودگی بخاطر علاقمندی عمیق به شعر و ادبیات، مسئله زبان به مسئله نخستینم تبدیل شده بود.  چون ترک آذربایجان هستم زبانم نیز ترکی آذربایجان است.زبان‎ فارسی که در مدرسه یادم میدادند با زبان روحم متضاد درآمد.برای‎ من جدا کردن واژه ی «بولود از بولود» -ابر از ابر- ممکن نبود. در‎ بلندی درختان سپیدار باغچه یمان قار-قار کلاغها را نمی توانستم از نامشان جدا ببینم.
با‎ باز شدن زبان( به فارسی) در مدرسه، زبان روحی ام بسته میشد.

در ‎ 5-6 سالگی بایاتی ها را با علاقه زیاد یاد میگرفتم و به زیبایی میخواندم . اما در حالیکه هنوز خیلی از کلمات زبان فارسی را نمی فهمیدم، مجبور بودم به  زبان غریبه شعر حفظ کنم! 
آشتی‎ ناپذیریم با این محرومیت حقوقی سال به سان عمیق تر شده و به راه اصلی زندگیم تبدیل شد. اشتغال به کار [آموزگاری) در یکی از روستاهای دور افتاده سرزمینمان، درزمان شاه نیز به این خاطر بود.هر‎ چند کتابهای درسی به زبان فارسی بود ولی من به شاگردانم نه فارسی، بل زبان خود آنها را یاد میدادم. دور‎ از چشم ساواک ترانه های فولکلوریک که آنها یاد میگرفتند در دل کوهها و دره ها پخش میشد.
علت‎ فروشدنم در توفان بعد از شاه هم، از میان برداشتن همین نقض حقوق ها بود. رؤیای‎ بحق من و هزاران نفر هم اندیشه ام[متأسفانه] تحقق نیافت.چقدر‎ یاران بخون خفته و تیرباران شده که نداشتم.! عده زیادی از آنها بدون اینکه کتابی به زبانمان بخوانند برای روشنایی و آزادی ترانه ها سرودند و نوشتند.

 فعالیت شعری و ادبی خود را کجا و کی و چگونه شروع کردید؟ چه آثاری انتشار داده اید؟ من درنوشته های شما با احساس و آگاهی هومانیستی روبرو شدم . آذربایجان در این دیدگاه چه جایگاهی دارد؟ برای شما روشن کردن "چراغ خودم-چراغ دیگری" چه مفهومی دارد؟
 
آنان‎ که تلاش میکردند نه زبان روحی ام را بل یک زبان بیگانه را یاد بدهند چه میخواستند؟ 
 اندیشیدن و نوشتن به آن زبان را.طبعی‎ ست.منهم که در 10-12 سالگی  آغاز بنوشتن کردم،  نخست به فارسی نوشتم.هرکس به زبانی که میخواهد [چیز] بنویسد لازم است در آن زبان زیاد مطالعه کرده و خیلی از روشهای های آن را از راه مطالعه بیاموزد. در زبان ما برای مطالعه کتاب نبود.آنها‎ از ترس ساواک زیر سنگ ، در زیر زمینی های تاریک نگهداری میشد. در‎ 14-15 سالگی برای مطالعه در زبان مادری چند کتاب یافتم.

مزرعه‎ « از حبیب ساهر » و قاچاق نبی ، کوراوغلو، و اصلی کرم را بدست آوردم.در‎ یگانگی با این کتابها ، احساس درد گمشدگی زبانم را، که همیشه در درونم داشتم، بار دیگر یافته و شروع به نوشتن کردم. چه آثاری دارم را شاید خوانندگان بهتر از من بدانند ، چون همه آنها در صفحه انترنتی ام  قرار دارند(    http://www.bulaq.info/   )   .  تعداد‎ آنها 13 تاست. نخستین اثرم "ائلر‎ جیتدان اولاجاق" -خلقها جیتدان خواهند شد(مردم جیتدان میشوند)-در‎ میان آنها نیست.
اگر‎ در نوشته های من انسان دوستی هست، باید گفت بخاطر نگاه من به انسان و دنیاست.
این‎ نگاه به آذربایجانی بودن من مربوط نیست.هر‎ انسانی که دست گرم اش توی دستم باشد، انسان من است.هر انسانی که با چشمان روشن بر دیدگانم مینگرد، آغوشم برای او باز است. 
با صدای بلند افتخار کردنم را با کلام کوراوغلو ابراز میکنم.کور اوغلو میگوید:
«برده‎ خوانند لاجرم گردنش را خم میکنند
من آن تیرم که پیشاپیش بردگان در حرکت است.»

بردگانی‎ که برگرد کواوغلو جمع شده بودند تنها هموطنانش نبودند، خلقهای زیادی با او بودند.
سخن او با خانها و پاشا ها این بود: 
«چهل‎ هزار گرجی ، لزگی، اولاد رستم
شمشیر برکشیده از آهن و پولاد میگذرند
کوراوغلو با شیران بر او [ پاشا] میتازد.
هراس‎ بر دل میافکند نام کوراوغلو.»
‎" چراغ خودمان،چراغ غریبه"بچه معناست؟ از‎ "چراغ خودم" شروع کنم.
از نظر من این درک، اساس طبیعت و زندگی ست.وجود‎ چراغ من، به اندازه وجود نان و آبم طبیعی ست.بخواهم‎ حیات داشته باشم باید چراغ خودم را حفظ کنم. چراغ من چیست؟
چراغ‎ من یعنی وطنم،یعنی هستی و زبانم .از‎ نانم،آبم، بکسی که ندارد باید بدهم و نباید بگذارم بمیرد.
اما‎ آیا وطن و هستی ملی و زبانم را به کسی که وطن و هستی ملی و زبان دارد هم باید بدهم؟
دراین دنیا ، طی همه ی دورانها، کدامین خلق چنین کاری کرده است؟ آیا‎ تو با روغن ریختن به چراغ نیرویی که، در وطنت،  ترا خون دل خورانده، تف به هستی ملی ات کرده ، زبانت را درپس لبانت پوسانده ، گور خودت را نمی کنی؟
ما‎ چنین نکرده ایم؟ اکنون روغن ما، روشن کننده چراغ بیگانه نیست، بالاتر از آن، خون ماست!!

رابطه ادبیات و سیاست را چگونه می بینید؟ نظرتان در مورد ادبیات حزبی و مستقل چیست؟
 
شعربرای شما چیست؟ و چه معیارهایی دارید؟

رابطه‎ ادبیات و سیاست بستگی دارد به آدمی که کار ادبی میکند .اگرشاعر‎ یا نویسنده بخواهد هنرش با سیاست رابطه داشته باشد این حق اوست.همانطور‎ که ناظم حکمت، پابلونردا، پاول الوار کردند.
ارزش کارهنری، به رابطه یا عدم رابطه داشتن با سیاست، نیست ،[بلکه] به نیروی هنری بستگی دارد.در‎ قدرت دیدن تداوم مسایل امروز در آینده است.در‎ وصل امید روزانه به امید بی پایان و نامیراست.
در‎ اسپانیا ، دوره ی حاکمیت فاشیسم(فلانژیسم) ، میگویل هرناندز باشعرهای مبارزه جویانه اش اشعار لورکا را کنار زد . اشعار ضد فاشیستی او ورد زبانها شد. زمانی گذشت و دیکتاتوری فرانکو به پایان رسید. اشعار هرناندز نیز به پژمردگی گراییدند.

 شعرهای لورکا بسان پرماه درسطح جهانی قرار گرفتند. و روز به روز درخشانتر شدند.
در‎ چیستی شعر به اندازه همه  دورانها سخن گفته اند. از نظر من چیستی آن نسبت به هر سراینده ای تغییر میکند.همانطور‎ که نقاشی چنین است.میتوان گفت نقاشی هنری ست متشکل از رنگها و خطوط. 
ولی‎ فرق بین زنگها وخطوط رافائل را با پیکا سو چگونه میتوان توضیح داد؟
‎ و‎ بیشتر آثار پ. کله که خطوطی ندارند و تنها از نقطه های درشت پدید آمده اند را چگونه میتوان در این مفهوم گنجاند. تابلوهای‎ رفائل،پیکاسو و پ.کله کاملاً متفاوتند.

این‎ تابلو ها به اندازه تفاوت هندوانه و سیب و زیتون از یکدیگر دور اند. همه یشان آثار هنری اند. و از این رو خالقان آنها نقاشان بزرگی هستند.شعر هم چنین است. و شاعران هم چنین هستند.
در‎ هرهنری آفرینده باید اسلوب خاص خود را داشته باشد.مثل‎ لباسی که به تن میکند باید برای هنراش نیز لباس مخصوص بخود داشته باشد.
لباس‎ او میتواند نظیر  لباس اشخاص دیگر باشد اما لباس هنری اثرش باید به لباس  آثارهنری دیگر شباهت نداشته باشد. 

شاعر ارشمند مان رسول رضا،  زمانی گفته:«اشعار مان نباید مثل تخم مرغ مانند هم باشند»؛ او خواسته همین نکته را بیان کند. او میخواست، مثل گلها ، شعر هم رنگ و بوی گوناگون داشته باشد. یعنی در آرزوی اسلوب خاص خود شعر بود.

از‎ دیدگاه زبانی آیا میتوان از ادبیات مستقل آذربایجان شمالی صحبت کرد؟ نظر تان درباره ی  بکارگیری زبان شفاهی در نوشتن -تا حدی که امکانش هست-چیست؟
از‎ جنبه زبان ، چرا نمی توان از استقلال ادبیات نوین آذربایجان در شمال صحبت کرد؟مسئله در مورد رشد و عدم رشد زبان  وجود دارد.رشد‎ زبان در شمال سرزمینمان هنوز هم مسئله ای ناشناخته و مورد توافق قرارنگرفته!! 
زبان‎ را اندیشه و احساسات نوین میتوانند غنی ساخته و رشد دهند.اندیشه‎ نو برای اینکه خود را قابل درک سازد واژه های جدید می جوید، در شمال هنوز برای درک این موضوع نیازی احساس نمیشود!! زبانهایی‎ هستند که در آنها زبان نوشتار و گفتار خیلی باهم فرق دارند.برای‎ نمونه زبان فارسی. اما دز زبان ما این تفاوت زیاد نیست.
بایاتی‎ های ما را انسانهایی که حتی نمی توانستند نامشان را بنویسند خلق کرده اند. زبان بسیاری از آن بایاتی ها با زبان ادبی تفاوتی ندارند.حتی خیلی از آنها از سطح زبان ادبی ارزشمند و والایی برخورداراند. برای نمونه: 
 دو تا ست

آنکه[از چشمه] آب میاورد
گیسووانش،
            بمانند ابریشم است.    
تبدیل به آبم کن
             خداوندا! 
آب است

 ‏          بار زیبایان.   

‎ این بایاتی-دوبیتی آذربایجانی- از نظر مفهوم شعر بسیار ارزشمند و غنی ست و از دیدگاه زبان ادبی مورد بحث، نمونه خوبی ست. ما بایاتی های به این ارزشمندی زیاد داریم. بهرحال، در زبان شفاهی هم اثر ارزشمندی میتوان پدید آورد. همانطورکه شاملو شاعر فارسی زبان در شعر" پریا" این کار را کرده است.
‎   زبان سرایش و هنری شاعر، از زبان محاوره مردم بسیاز دوربود، و زبان ادبی قدیم را به کار میگرفت. همینطور زبانی بود پراحساس و زیبا .  ولی شاعری که در زبان باستانگرایی میکرد درجای خود بهره گیری از زبان مردم را با استادی تمام بکاربسته است.

‎ فروخ فرخزاد در شعر " به علی گفت مادرش روزی" از زبان شفاهی به زیبایی بهره گرفته است.
‎ شاعران بزرگی هم هستند که همه آثارشان به زبان شفاهی ست.
‎ برای نمونه میتوان از شاعر فرانسوی "ژ. پره ورت"نام برد.جالب است. این شاعر با اینکه سراینده ای سوررآلیست بود، در میان مردم شاعری بسیار مورد پسند و دوست داشتنی به شمار میرفت. نمونه ای از شعرهای پره ورت: 
‎  یک دسته گل

دخترک‎! آنجا چه کار میکنی
با‎ گلهای تازه چیده شده؟ 
دختر‎ رسیده! چکار میکنی 
با‎ گلهایی که در آرزوی آب اند؟ 
خانم‎ زیبا! آنجا چکار میکنی
با‎ گلهایی که آغاز به پژمرده شدن کرده اند؟
پیر‎ زن! آنجا چکار میکنی
با‎ گلهای پژمرده شده؟
چشم‎ براه فاتحی هستم که مرا ببرد.

نگاه‎ کن، اگر شاعری پختگی لازم را داشته باشد از هر کجای زبانش میتواند بکند و آثار باارزشی  خلق کند؛ مثل پره ورت . در‎ ادبیات مردمی ما حیدر بابا که مثل معجره به میان آمد مگر به زبان شفاهی نبود؟

 شعر و ادبیات نوین آذربایجان را از زاویه سنت و مدرنیزم، قالب و محتوا، چگونه ارزیابی میکنید؟ مینویسند ادبیات ما با دست خودمان در اسارت ناسیونالیزم است . نظر شما چیست؟

در‎ شعر قالب و محتوا مانند پست و گوشت میوه است. برای حفاظت گوشت میوه ای به بزرگی هندوانه پوسته ضخیمی هم لازم است ؛برای حفاظت سیب پوست نازکی کافی ست.
همانطور‎ که گوشت میوه با پست زاده میشود در شعر هم محتوا و قالب باهم بوجود میایند. 
شعرهای‎ عصیان گرانه لازم است از نظر قالب محکم و برنده باشند و برعکس قالب اشعار عاسقانه و حسرت انگیز، لرزان و زیرلبی ست و چون باد برگها را می بوسد و میگذرد.در یک کلمه هر محتوایی جول[قالب] خود را دارد. 
سنت‎ و مدرنیزم مانند دیروز و امروز اند. بدون دیروز امروزی نیست و اگر امروزهم نباشد فردایی نیز نمی تواند وجود داشته باشد.انسان از آغاز پیدایش حیات خود جهت رشد و پیشرفت از گذشته شروع کرده ، از اکنون گذشته و به سوی آینده در حرکت است.
 
ناسیونالیزم در ما واکنشی ست در مقابل شوونیزم.اگر ناسیونالیزم به معنای دفاع از هستی ملی یک خلق، و فرهنگ و زبان اوست، باید گفت در دنیا خلقی نیست که ناسیونالیست نباشد.
آمریکایی ها که حاکم بر دنیا هستند متداول ترین کلماتشان در رابطه با خودستایی آمریکایی بودنشان است.
ما که هستی ملی و زبانمان زیر پاها داغون شده، [حالا من بیایم] بگویم  آذربایجانی هستم،زبان و هستی ملی دارم، چه بیماری ناسیونالیستی میگیرم!!  
فرانسوی ها که از زبان و فرهنگ غنی برخوردارند و هیچ خطری هم تهدیدشان نمیکند، اگر در پاریس به زبان انگلیسی آدرسی از آنها بپرسی یا جواب نمی دهند و یا بی میل پاسخ میدهند.
اینرا من به دفعات در پاریس تجربه کرده ام.ما در تبریز -که سرآمد شهرهای سرزمینمان است - صحبت به زبان فارسی  با یک نفر فارس را ، حق او میدانیم!! در حالیکه بهیچوجه طبیعی نیست.این نشانه ی تلخ اسارت یک خلق است.

این نشان میدهد فارسی که به سرزمین ما آمده نیازی ندارد زبان ما را بداند،اما ما وقتی به سرزمین او میرویم باید حتماً زبان اورا بدانیم.حتی بدون لهجه.عین خودش. وگرنه شایسته ی «ترک خر» میشویم. زبان ما در اسارت ناسیونالیزم نیست. در اسارت شووینیزم است.آدم سیر، غیر تشنه ، نیازی به سخن گفتن از نان و آب احساس نمی کند.آدم گرسنه و تشنه، شب و روز از نان و آب میگوید. ما هم گرسنه و تشنه هستیم . گرسنگی و تشنگی زبان و هستی ملی، زمان طولانی ست که جگرمان را آتش میزند.شوونیزم فارس که مانع سخن گفتن من است،اگرگلویم را بفشارد، نگذارد حرفم را بزنم، بجز این چاره ای ندارم که باتمام نیرو فریاد بزنم. در ما، ناسیونالیزم، اعتراض خلقی ست که گلویش را میفشارند و حق سخن گفتن ندارد.اگر روزی آن فارس برود،من هم در سرزمینم صاحب حقوق ملی خود شوم ، دیگر چه نیازی به گفتن «زنده باد هستی ملی ام! زنده باد زبانم!» هست؟

برای خوانندگان و دوستاران ادبیات آذربایجان چه پیامی دارید؟
در‎ حقیقت نه من بلکه خوانندگان میتوانند به من پیام بدهند.آرزومیکنم‎ آنها در مورد نوشته هایم درک و احساس خود را با من در میان بگذارند.اگر‎ حق داشته باشم که برای آنها حرفی بزنم این است که:در‎ جهان، هستی یک خلق را پرچم آن خلق تصویر میکند؛ ما هنوز پرچمی نداریم . تصویرگر پرچم هستی ملی ما ، زبان ماست.تا‎ آخرین لحظات زندگیمان نباید بگذاریم این پرچم بیافتد.و در پایان عمر مثل یک کتاب مقدس به دست کودکانمان تحویل دهیم.

 آقای عزیز سلامی گرامی از بابت این مصاحبه خیلی از شما متشکرم . و برایتان سلامتی و موفقیقتهای تازه آرزومندم . زنده باشید.

منهم از صحبت به موقعمان از شما تشکر میکنم.

کم پیدا
 
کم بود دیدنم
لبانی را       
که  دستان شب را بوسیدند
          
  تابوتی‎ بود تاریک و 
دراز
 شبهایی که تاریک بود  و طولانی 
و حمل‎ کرد 
زمان  مرده و 
سنگینی را 
                  در درون انسانها 

کم بود دیدنم
لبانی را       
که  پیشانی شب را بوسیدند

روزها 
روشنایی را گم کردم 
باز یافتم
 در شبهای تاریک و دراز.
 
شب‎ را برداشتم
بمانند کتاب نانوشته ای
خود را بر آن نوشتم
خواندم ؛
به‎ هنگامی که  آسمان 
به سپیدی میگرایید
یک یک 
سفید شدند
برگهایش. 

کم بود دیدنم
لبانی را       
که  گونه های شب را بوسیدند

 

باغچه ای در بامداد

می نگرد
باغچه‎  از دل  صبح  
هنوز در خواب اند
آدمیان‎

آنگونه که 
می نگرد  
حیوان هراسان 
از  غار خود
 خانه های دور آدمیان را
 می نگرد
باغچه از‎ دل صبح 
هنوز در خواب اند
آدمیان‎ :

«چیست این پر چین ها 
که بر پیکرم فرو رفته اند

چیست‎ این تیرکها 
که‎ بر تنم  زخم  میزنند
فریاد بزنم
 به‎ یاریم می شتابند
باغچه‎ های دوست ؟ 
 باغچه‎ ها 
دست به دست هم دهند
از  زیر این پرچین ها و 
تیرکها بگریزیم  
در دور دستها زندگی‎ کنیم 
 پرچین-پرچین
تیرک-تیرک
بدون‎ اینکه تقسیم شویم!»

می نگرد 
 باغچه‎ از دل صبح  
هنوز درخواب اند   
آدمیان . 

 

زمان آغاز

در بامدادی

زمان را باز داشتن از رفتن 
و جهان را ، 
و نهادن هر چیز را
بجای خود.

  نشسته  زرد بر جای سبز 
پژمرده کرده تخم را
 که خواست سبز شدن دارد
زرد را برداشتن
بجای خود نهادن.

نشسته سیاه برجای سفید 
سیه نموده  "گذشته- زمان" را 
زدوده سپیدی  از سفید 
زرد را برداشتن 
بجای خود نهادن

هر چیز و 
همه چیز را 
برجای خود گذاشتن.

در بامدادی
زمان را باز داشتن از رفتن 
و جهان را ، 
و نهادن هر چیز را
برجای خود.

بیاغازیم از نو
زمان را 
بیاغازیم  از نو
 دنیا را.


  (SƏHƏRDƏ  BAĞÇA ( Azarbaycanlı şair Əziz Səlami ilə müsahibə

 A.Elyar


Missing media item.







 Sizin adınız-Əziz Səlami- ,Azərbaycanın yeni şeir və ədəbiyyatinda, ki iran dövlətləri tərəfindən dayıma qədəğan olmüş bir kültürdü, tanınmış bir addır.Əyər mümkün olsa oxucularınızıda öz yaşayışınızla tanış edin.Bu iki dövrənin-57-dən qabaq və sonra- sizin yaşamınızda nə əsəri olubdur? 

   Mənim bir oxucum varsa, o oxucu yazılarımı oxuyarkən, mənim yaşamımı oxumuş olur. Mənim yaşamım, parça-parça yazılarıma keçmişdir. Hətta mənə bu dünyada ən yaxın insan olan birinə açmadığım ürəyimi yarpaq-yarpaq ağ kağızlara açmışam. İnsanların gündəlik yaşamı bir-birinə çox bənzəyir; bir ağacın meyvələri kimi.

İnsanları bir-birindən çox fərqləndirən onların ruhsal yaşamıdır. Hər insan hər şeyə öz ruhunun gözləri ilə baxır. Bu üzdən də hər bir insanın gerçək yaşamı onun ruhsal yaşamıdır, onun iç yaşamı. Yazıçı bir insan olaraq mənim iç yaşamım da yazılarıma axıb dolmuşdur.

Ta uşaqlıq çağlarından şeir və ədəbiyyatla dərindən maraqlandığım üçün dil məsələsi baş məsələmə çevrilmişdir. Bir Azərbaycan türkü olaraq dilim də Azərbaycan türkcəsi olmuşdur. Məktəbdə mənə öyrətdikləri fars dili mənim ruhumun dilinə qarşı çıxırdı. Mənim üçün bulud sözünü buludun özündən ayırmaq mümkün deyildi. Bağçamızda ucalan qovaq ağaclarında qarıldayan qarğaları adlarından ayrı görə bilmirdim. Məktəbdə öyrəndiyim fars dili ilə ruhumun dili bağlanmış olurdu. Hələ beş-altı yaşlarımda bayatılarımızı şirin-şirin öyrənən mən sözlərinin bir çoxunu anlaya bilmədiyim yad bir dildə şeir əzbərləməli idim! Bu haqsızlıqla barışmazlığım ildən-ilə dərinləşir və ömür yoluma çevrilirdi. Şah dönəmində, ölkəmizin uzaq bir kəndində müəllim olaraq çalışmağım da bundan idi. Dərs kitabları fars dilində olsa da şagirdlərimə fars dili deyil öz dillərini öyrədirdim. Mənim onlara öyrətdiyim xalq mahnıları Savak-ın qulağına çatmadan dağların, dərələrin qoynuna yayılırdı.

Şah-dan sonra qopan fırtınaya atılmağımın da səbəbi xalqımıza qarşı bu kimi ədalətsizlikəri aradan qaldırmaq idi. Mənim və minlərlə mənim kimi düşünənlərin haqlı röyası gerçəkləşə bilmədi. Qurşunlanan, qana bələşən nə qədər döyüşdaşlarım vardı! Onların çoxu dilimizdə bir kitab belə görmədən dilimzdə günəşə, azad yaşamağa mahnılar yazırdılar! 

Öz şeir və ədəbi çalışmalarınıza ha zaman, harda və necə başladınız? Hansı əsərləri nəşr edibsiniz?

Mən sizin yazılarınızda hümanızımlı, insan sevər, bir düşüncə,hiss gördüm, bu baxışda Azərbaycanın nə yeri məqamı var? Sızın üçün "öz çırağım-özgə çırağın" yandırmaq, nə məna daşıyır?   

   Mənə ruhumun dilini deyil, yad bir dili öyrətməyə çalışanlar nə istəyirdilər? o dildə düşünmək və yazmağı. Təbii ki, mən də hələ 10-12 yaşlarımda yazmağa başlarkən fars dilində yazdım. Yazmaq istəyən hər bir insan o dildə bir çox kitab oxumalıdır, o dilin bir çox yönünü oxuyaraq  öyrənməlidir. Bizim dilimizdə oxumağa kitab yox idi. Olanlar da Savak-ın qorxusundan daşlar altında, qaranlıq zirzəmilərdə saxlanırdı!!! 14-15 yaşlarımda öz dilimizdə oxumağa bir neçə kitab tapdım. Həbib Sahir-in Kövşən kitabını, Qaçaq Nəbi-ni, Koroğlu-nu, Əsli ilə Kərəm-i. Bu kitablara qovuşmaqla içimdə itkisinin ağrısını hər zaman duyduğum dilimi bir daha tapdım və ruhumun dilində yazmağa başladım.

Hansı əsərləri yazdığımı oxucular məndən daha yaxşı bilirlər bəlkə, çünkü onların hamısı mənim internet saytımda-http://www.bulaq.info/  - yer almışdır. Sayı 13 kitaba çatmışdır. İlk kitabım “Ellər Cırtdan olacaq” bunların içində yoxdur.

Mənim yazılarımda insansevərlik varsa, demək mənim insana və dünyaya baxışımdan irəli gəlir. Bu baxışın azərbaycanlı olmağımla bir ilgisi olmamalıdır. İsti əli əlimdə olan hər bir insan mənim insanımdır; gözlərimə işıq gözlərlə baxan hər bir insana qollarım açıqdır. xalqımızın milli qəhrəmanı Koroğlu-nun sözləri ilə də öyünməyi uca səslə bildirirəm; Koroğlu demişdir: 

Qul deyərlər, qulun boynun burarlar

Qullar qabağında gedən tirəm mən! 

Koroğlu-nun başına yığılan qullar təkcə yurddaşları deyildi, bir çox xalqlar idi. Onun xanlara, paşalara söylədiyi söz bu idi: 

Qırx min gürcü, ləzgi, Rüstəm balası

Çəkər qılınc, kəsər dəmir, poladı.

Salar cana qorxu Koroğlu adı,

Koroğlu üstünə şirlərlə gəlib. 

„Öz çırağım, özgə çırağı“ nə deməkdir? „ Öz çırağım“ dan başlamaq istərdim:

Bu anlam təbiətin və həyatın ən təməl anlamıdır məncə. Mənim çırağımın olması mənim çörəyimin və suyumun olması qədər təbiidir. Mən yaşayım deyə, öz çırağımı qorumalıyam. Nədir mənim çırağım? Mənim çırağım mənim vətənim deməkdir, mənim milli varlığım deməkdir, mənim dilim deməkdir. Mən çörəyimdən, suyumdan suyu və çörəyi olmayana verməliyəm, onu ölməyə qoymamalıyam. Amma vətənimi, milli varlığımı və dilimi də vətəni, milli varlığı və dili olana  verməliyəmmi? Bu dünyada, bütün zamanlarda belə edən hansı bir xalq olmuşdur? Sənin vətəninə qan udduran, milli varlığına tüpürən, dilini, tikilmiş dodaqlarının ardında çürüdən bir gücün çırağına yağ tökməklə öz qəbrini qazmırsanmı? Biz belə etməmişikmi? indi „Özgənin çırağı“nı bizim yağımz deyil artıq, qanımızdır yandıran!!!

Ədəbiyyatınan siyasətın  ilgisin necə görürsünüz ? Özgör və hizbi ədəbiyyat  oğründa nə döşünürsünüz? Sizin nəzərinizlə şeir nədir və hansı üslüblara malıkdır? 

 Ədəbiyyatın siyasətlə ilgisi ədəbiyyat adamından asılıdır. Bir şair, bir yazıçı sənətini siyasətlə bağlamaq istərsə bu onun öz haqqıdır. Necə ki, N. Hikmət etdi, P. Neruda etdi, P. Eluar etdi. Sənətin dəyəri onun siyasətlə bağlı olub olmamağında deyil, onun sənət gücündədir. Bu günün məsələsini uzaq günlərin məsələsi ola biləcəyini görə bilməsindədir. Bu günün ümidini tükənməz, ölməz bir ümidə calaya bilməsindədir.

İspaniya-da faşıstlərin hakim olduğu dönəmdə Miguil Hernandez öz barışmaz və döyüşkən şeirləri ilə Lorca-nı soldurdu. Faşıstlərə qarşı odlu şeirləri dillər əzbəri oldu. Zaman keçdi və Franco-nun diktatorluğu öz sonuna vardı və bununla da Hernandez-in şeirləri də solmağa başladı və Lorca-nın şeirləri isə iri ay kimi dünyamızın üzərində durdu və gündən günə işıqlanmağa başladı.

Şeirin nə olması haqda zamanlar boyunca çox deyilmişdir. Məncə şeirin nə olması hər şairlə dəyişir. Necə ki rəssamlıqda belədir. Rəssamlıq boyalardan və cizgilərdən oluşan bir sənətdir deyə bilərik, amma Raphael-in boyaları və cizgiləri ilə Picasso-nun boyaları və cizgilərinin arasında olan fərqləri necə açıqlamaq olar? və böyük bir rəssam olan P.Klee-nin bir çox əsərlərində heç cizgi deyil, iri-iri nöqtələr olmasını necə bu anlama sığdıra bilərik?

Raphael-in, Picasso-nun və P.Klee-nin tam bambaşqa rəsmləri vardır. Bu rəsmlər qarpızla alma və zeytun qədər bir-birindən uzaqdır. Amma hamısı da rəsm əsəridir, bunların üçü də böyük rəssamlardır.Şeir də belədir, şairlər də belədir.

Hər bir sənət əsəri yaradanın öz üslubu olmalıdır. Öz əyninə geydiyi paltar kimi sənətinə tikdiyi öz paltarı olmalıdır. Özünün geydiyi paltar başqasının paltarı ilə eyni görüntüdə ola bilər; ancaq sənətinin paltarı başqa sənət əsərlərininkinə bənzəməlidir. Bir zaman dəyərli şairimiz Rəsul Rza: “ şeirimiz yumurtalar kimi bir-birinə bənzəməsin!” deyərkən bunu demək istəyirdi.  Ayrı rənglərdə, ayrı qoxularda olan çiçəklər kimi şairlərin də öz rəngi və öz qoxusu olmasını istəyirdi; yəni öz üslubları olmasını arzu edirdi.  

 Dil baxışından qüzey Azərbaycanın özgür ədəbiyyatından danışmaq mı olabılər ? Danışıq dilin yazı dilində işəsalmağa -mümkün olan qədərəcən -nəzəriniz nədir?   

   Dil baxımından, ölkəmizin quzeyinin ədəbiyyatının özgür olmasından niyə danışmaq olmaz? Məsələ dilin gəlişib gəlişməməsindədir. Ölkəmizin quzeyində dilin gəlişmə gərəkliyi hələ də tanınmayan, anlaşılmayan bir şeydir!!! Dili, yeni düşüncələr, yeni duyğular gəlişdirə bilər. Yeni bir düşüncə özünü anlatmaq üçün yeni sözlər arayar və buna bizim Quzey-imizdə hələ ehtiyac duyulmur!!!

Dillər var ki, onlarda danışıq dili ilə yazı dili bir-birindən çox fərqlənir. Örnək olaraq fars dilini göstərmək olar. Amma bizim dildə bu fərq bir o qədər də deyil. Bizim bayatılarımızı adlarını belə yaza bilməyən insanlar yaratmışlar. Amma onların bir çoxunun dili ədəbi dilimizdən heç fərqlənmir. Hətta bir çox bayatılarımız yüksək ədəbi dil dəyəri daşımaqdadır. Örnək olaraq aşağıdakı bayatı: 

Sudan gələn ikidi

Saçı ipək təkidi

Allah məni su elə

Su gözəllər yüküdü. 

Bu bayatı anlam baxımından da çox dəyərli və dolğun bir şeirdir və dil baxımından ədəbi dediyimiz dilimizin gözəl bir örnəyidir. Bizim bu dəyərdə bir çox bayatılarımız vardır.

Hər halda, danışıq dilindən də dəyərli bir sənət əsəri yaratmaq olar. Necə ki fars şairi Ə. Şamlu Pəriya şeirində bunu edə bilmişdir. Bu şairin yaradıcılıq dili xalq dilindən çox uzaq və əski fars ədəbiyyatının dili idi; həm də çox qanadlı və gözəl bir dil. Xalq dilindən çox uzaq olan belə bir şair, yeri gəldikdə xalq dilindən də böyük bir ustalıqla yararlanmağı bacarırdı və Pəriya bunun ən parlaq örnəyidir. F. Fərruxzad da öz “be Əli qoft madərəş ruzi” şeirində danışıq dilindən gözəlcə yararlana bilmişdir.

Böyük şairlər də var ki, bütün yaradıcılıqları bir başa xalq dilindədir. Buna da örnək olaraq Fransa şairi J. Prevert-i göstərə bilərik. Maraqlıdır, bu şair gerçəküstüçü bir şair olduğuna baxmayaraq  xalq tərəfindən çox  bəyənilmiş və sevilmiş bir şairdir. Prevert-dən bir örnək: 

Bir dəstə çiçək 

Nə edirsən orda azyaşlı qız

Yenicə dərilən çiçəklərlə

Nə edirsən orda yetkin qız

Su diləyən çiçəklərlə

Nə edirsən orda gözəl qadın

Solmağa başlayan çiçəklərlə

Ne edirsən orda yaşlı qadın

Artıq solan çiçəklərlə 

Gözləyirəm gəlsin məni fəth edib aparan. 

Bax, bir şairdə böyük yetənək varsa, öz dilinin hər yanından qoparıb dəyərli əsərlər yarada bilər, Prevert kimi.Milli ədəbiyyatımızda bir möcüzə kimi ortaya çıxan “Heydər babaya səlam” əsəri xalqın danışıq dilində deyilmi? 

Azərbaycanın yeni ədəbiyytını , qalib -mühtəva,  sünnət-moderniz, cəhətlərindən nəcə dəyərləndirirziniz?  Yazırlar: "Bizim ədəbiyyat, öz əlimizlə , nasionalizmin isarətindədir" ; bu sözüzə nə diyəbilərsiniz? 

   Şeirdə biçim və içəri, meyvənin qabığı və əti kimidir. Qarpız böyüklükdə bir meyvənin ətini qorumaq üçün qalın qabığı da olmalıdır və almanın isə incə qabığı onun ətini qorumağa yetər. Meyvənin əti qabığı ilə birlikdə doğulduğu kimi şeirin də içərisi biçimi ilə birlikdə yaranır. Etiraz, üsyan şeiri biçim baxımdan da sərt və kəskin olmalıdır və bunun tərsinə sevda və həsrət şeirinin biçimi titrək və pıçıltılı küləklər kimi hər bir yarpağı öpüb keçməlidir!  Bir sözlə, hər için öz çölü vardır.

Gələnək və yeniçilik, dünənlə bu gün kimidir. Dünənsiz bu gün yoxdur və bu gün olmadan da sabah ola bilməz. İnsan həyatında hər alanda, gəlişmə uzaq dünənlərdən başlamış, bu günlərdən keçərək sabahlara doğru getməkdədir. Bu gündə duran biz bu axımı görə bilməliyik, ondan öyrənməliyik; görə bilməsək, ondan öyrənməsək bu axıma qarışıb sabahlara gedə bilməyəcəyik. Modern rəssamlığın ön sırasında duran Picasso deyirdi:

“ qocaman bir dağlıqda yol azmış kimi bəzən Mikelanclu-nun əsərlərində azmaq istəyirəm”.

Nasionalizm bizdə şovenizmin qarşısında bir təpki, bir etiraz deməkdir. Nasionalizm, bir xalqın milli varlığını, onun kültür və dilini qorumaqdırsa demək dünyada nasionalist olmayan bir xalq yoxdur. Dünyaya hakim olan amerikalıların ən işlək sözləri amerikalı olmaları ilə öyünməkdir. Milli varlığı, dili və şərəfi ayaqlar altında əzilməkdə olan biz, mən azərbaycanlıyam, milli varlığım, milli dilim var desək “Nasionalizm  Xəstəliyi” nə tutulmuş olarıq!!!

Kültürü və dili dünyada böyük bir dəyər daşıyan və heç bir basqı və təhlükə qarşısında olmayan Fransa insanlarından Paris-də inglizcə bir adres sormuş olsanız, ya cavab verməzlər ya da könülsüzcə verərlər. Bunu mən Paris-də dəfələrlə təcrübə etməli oldum. Biz azərbaycanlılarsa, ölkəmizin baş şəhəri Təbriz-də bir farsla farsca danışmağı o farsın haqqı sanırıq!!! Halbuki, bu, heç də təbii olan bir şey deyil; bu, bir xalqın milli əsarətinin acı göstərgəsidir. Bu, göstərir ki, bizim ölkəmizə gələn bir farsın bizim dili bilməyə ehtiyacı yoxdur, amma biz onun ölkəsinə gedəndə onun dilini mütləq bilməliyik, hətta ləhcəsiz, tam onun kimi, yoxsa “Eşşək Türk” olmağa layiq görünərik!!! Bizim dilimiz nasionalizmin əsarətində deyil, şovenizmin əsarətindədir. Tox bir insan, susuz olmayan bir insan çörəkdən və sudan danışmağa ehtiyac duymaz. Ac və susuz bir insan gecə-gündüz çörəkdən və sudan danışar. Biz də acıq, susuzuq, milli varlığımızın acıyıq, milli dilimizin susuzluğu zamanlardır ki ciyərimizi yandırmaqdadır. Məni danışmağa qoymayan fars şovenizmi, boğazımı sıxarsa, sözümü deməyə qoymazsa mənim var gücümlə bağırmaqdan başqa çarəm qalmayacaqdır və bizdə nasionalizm boğazı sıxılmaqda olan və danışmaq haqqı olmayan bir xalqın etirazıdır. Bir gün o fars qədər mənim də öz ölkəmdə milli haqqım olarsa, yaşasın dilim, yaşasın milli varlığım  deməyə nə ehtiyacım olacaqdır?  

  ?Oxuculara,Azərbaycan ədəbiyyatın sevənlərə , nə peyğamıniz var 

    Əslində mənim yox, oxucularımın mənə söyləyəcəkləri sözləri olmalıdır. Yazılarımdan aldıqları duyğu və düşüncələrini mənimlə bölüşməyi arzu edərdim. Amma mənim də onlara bir söz deməyə haqqım olsaydı, bu olardı:

Bu dünyada Bir xalqın milli varlığını  onun bayrağı təmsil edir, bizim hələ bayrağımız yoxdur və bizim milli varlığımızı təmsil edən bayrağımız bizim dilimizdir. Bu bayrağı ömrümüzün son anına qədər yıxılmağa qoymamalıyıq və bir gün öz sonumuza çatarsaq, onu qutsal bir kitab kimi uşaqlarımızın əlinə tapşırmalıyıq.

 Hörmətli Əziz Səlami  bəy , söhbətiniz üçün sizdən çox təşəkkur edirəm,  sizə sağlıq və yeni oğurlar arzulayıram; min yaşayın.

Məni vaxtında danışdırdığınız üçün çox təşəkkür edirəm.       

AZ GÖRÜNƏN  

Az oldu gördüyüm

Gecənin əllərindən

Öpən dodaqları. 

Qaranlıq və uzun

Bir tabut oldu

Qaranlıq və uzun gecələr,

Daşıdı

Ölü

Ağır

Bir zamanı

İçində insanların.

 

Az oldu gördüyüm

Gecənin alnından

Öpən dodaqları.

 

Gündüzləri

İtirdiyim işıqları

Tapdım yenidən

Qaranlıq və uzun gecələrdə.
 

Tutdum əllərimdə gecəni

Yazılmamış bir kitab kimi,

Yaza-yaza içinə özümü

Oxudum sabaha qədər,

Göylər ağararkən

Ağardı 

Bir-bir

Səhifələr!

 

Az oldu gördüyüm

Gecənin yanağından

Öpən dodaqları.

  

BAŞLATMAQ  ZAMANI

  

Bir sabah

Durdurmaq zamanı

Və dünyanı,

Qoymaq hər nəyi

Öz yerinə.

 

Sarımı oturmuş yerində yaşılın

Saraldan  toxumu

Yaşıllanmaq istərkən,

Qaldırmaq sarını

Qoymaq öz yerinə.

Qaramı qonmuş ağın yerinə

Qaraldan

Keçən zamanı,

Alan ağdan ağlığını,

Qaldırmaq qaranı

Qoymaq öz yerinə.

Hər nəyi

Hər nəyi

Qoymaq öz yerinə.

 

Bir sabah

Durdurmaq zamanı

Və dünyanı,

Qoymaq hər nəyi öz yerinə,

Yenidən başlatmaq

Zamanı,

Yenidən

Dünyanı .

 

 

SƏHƏRDƏ BAĞÇA

  

Bağça baxır səhərin içindən

İnsanlar hələ oyanmamış.

 

Baxarcasına

Ürkək bir heyvan

Mağaradan

İnsanların uzaq evlərinə,

Baxır bağça səhərin içindən

İnsanlar hələ oyanmamış:

 

“Nədir bu çəpərləri keçirmişlər canıma

Nədir bu dirəklər

Dalmış bir-bir hər yanıma

Səsləsəm dost bağçaları

Çatarlarmı dadıma?!

Əl-ələ versə bağçalar

Sıyrılsaq altından

Bu çəpərlərin, dirəklərin

Yaşasaq uzaqlarda

Çəpər-çəpər

Dirək-dirək

Bölünmədən!”

 

Bağça baxır səhərin içindən

İnsanlar hələ oyanmamış.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.