من از مجموعۀ آنچه که این سینمای سی و چند ساله تولید و به بازار عرضه کرده است، براستی خوشم نمیآید. "جدائی نادر" هم روی آن است. این فیلم مانند "بمب هستهای" در رسانههای جهانی صدا کرده است. اما من از تماشای بخشهائی از آن، دچار ملال شدم. گره های (نه همیشه توجیهپذیر) داستان فیلم برای من کششی نداشت زیرا از همان آغاز فیلم، حرف و سقف نگاه خالق آن برایم کاملا رو شده بود.اگر از تک و توکی فرازهای گسسته، اجزائی لطیف، یک دو بازی خوب در این فیلمها بگذریم، چیز دیگری برای ستایش نمیماند. در مقابل این، دلائل کافی هنر- اندیشگی برای نکوهش چنین سینمائی وجود دارد که اینجا فرصت طرحش نیست. من یک زمانی نظرم را هم نوشتم دربارۀ این سینما که موجودات ناقص الخلقه میزاید و کاریش هم نمیتوان کرد. ابرویش قشنگ است اما چشم ندارد. دهان دارد اما زبان ندارد. تپش قلبش هم زیر نظر وزارت ارشاد تنظیم میشود. تند و کند که بشود فوری میرود بخش سی سی یو تا اینکه برای اکران آماده شود. شاید هم اصلا به آنجا نرسد و بچه در راه سقط شود. اما فرهادی خود اذعان دارد که برای ساخت این فیلم با هیچگونه سانسوری روبرو نبوده و این همان اثری است که میخواسته بیافریند. بنابراین او هیچ بهانهای هم برای توجیه ضعفهای فیلمش ندارد و نمیتواند مانند برخیها بگوید محدود بودم و معذور و به همین جهت این بار هم شاهکار نشد. در ضمن من نمونهای زخم و زیلی شده از همین سینما را هم سراغ دارم که از فیلم فرهادی بسیار هنریتر، جذابتر، عمیقتر، ملموستر و زنده تر هست اما در خارج زیادی تو سرش خورد. دست کم "بوتیک" حمید نعمت الله در همان تنگناهای خودش با صداقت جلو میرود. تصویری رئالیستیتر، نوتر و گویاتر از اعماق جامعۀ امروز ایران ارائه میکند و نارسائیهایش هم کمتر از "جدائی نادر" است. اما در اینسو زیاد آن را "ایرانی" ندیدند و دربارهاش نوشتند که "بیزنس درش کند میگذرد". ریتم کندش را کردند بهانه، در حالی که آن خود امتیازش بود. نقد منفی منتقدان غربی این بیتوجهی را مستدل نمیکند. همانگونه که نقدهای مثبتشان از فیلم "جدائی نادر"، غلوهایشان را مستدل نمیکند. به نظر من سر و صداها و تبلیغات رسانهای بیش از معمولی که در حاشیه این سینما ( با نوزادش "جدائی نادر") ایجاد میشود، ریشه در وضعیت و روابط فرا- هنری دارد. و نیز تردیدی در این واقعیت نیست که نفوذ احزاب و جناح بندیهای اقتصادی و سیاسی داخلی (ایران) و خارجی (جهان) در این صنعت نقش بسیار دارد. من چارهای ندارم جز اینکه حیرت خودم را از جایزه باران کردن فیلمی ناقص و گاف دار چون "جدائی نادر" ابراز کنم. این فیلم برخلاف ادعای منتقدان حامی آن، نگاه و محتوائی کاملا جانبدارانه و گزینشی و ضدرئالیستی به لحاظ سیاسی و جامعهشناسی فرهنگی دارد. میخوانیم و میشنویم که فلان مرجعیت یا بهمان ولی فقیه سینمائی فتوا داده است که مو لای درز این فیلم نمیرود، یا اینکه گفتهاند که از سینمای جهان دیگر تأثیری برنمیخاست تا اینکه در ایران "نادر" از "سیمین" جدا شد و... خب، این حرفها حیرت مرا دو چندان میکند. و اگر پرزیدنت سارکوزی و پرزیدنت اوباما هم به این کمپین بپیوندند، آنوقت خواهم پرسید که واقعا چه خبر است و جریان چیست؟ حالا ابراهیم گلستان برود برای "جدائی نادر" تا دلش میخواهد به به و چه چه کند. بفرماید: پرت گفتند. چی؟ سیاست؟ سیاست برای چی؟ آن هم تو جشنوارۀ سینمائی؟ اینها قصهها ی کلثوم ننه است. اینجا هم مثلا بفرماید:" گه میخورند. شکر هم نه. همان گه. گه با تشدید "گاف". «گاف» با ضمۀ رویش و «ه» گرد، «ه» هوز." اینها را که تو گیومه ملاحظه میکنید، عین ادبیات "بودار" آقای گلستان است در ارتباطی (ملیتی) که بسی قابل تأملتر از فتوای اخیرش در مورد "جدائی نادر" است. گلاب معطر شیراز به رویتان.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید