رفتن به محتوای اصلی

«عاشق زمینی»: راهی نو به سوی سعادت و رنسانس عشق ایرانی
14.10.2010 - 15:01

«عاشق زمینی» روایت و نظمی نو، حالتی نو از عشق و عاشقی است که می‌خواهد بر «بحران عشق و عاشقان» ایرانی چیره شود و بستر و صحنه ای برای خلق و آفرینش هزاران حالت نوین عشق و عاشقی و شوخ چشمی، هزاران سعادت زمینی و همیشه ناتمام باشد. «عاشق زمینی» حالت و قدرتی است که به وسیله آن و به کمک دگردیسی یافتن به آن، هر انسان ایرانی می‌تواند بنا به توان خویش به درجات جدیدی از سعادت زمینی و لمس عشق و کامجویی زمینی دست یابد، به لمس درجه نوینی از بازی عشق وقدرت زندگی دست یابد؛ همزمان بداند که این بازی و دیالوگ عاشقانه، این آفرینش مداوم عشق و بدن عاشقانه، روابط عاشقانه و خندان را پایانی نیست. خصایل مهم و محوری این حالت و روایت نو، این قدرت و ابزار رنسانس عشق و عاشقی را می‌توان اینگونه بیان کرد:

عاشق زمینی یعنی توانایی ایجاد حالت و قدرت عاشقانه ای که در آن شما می‌توانید هم سراپا تن به احساس و عشقتان بدهید و هم بتوانید حتی به عشق و بازی عاشقانه خویش بخندید و اسیر آن نباشید.

عاشق زمینی به معنای توانایی ایجاد بدن و جهان عاشقانه خویش و حالات مختلف آن است. چه آن موقع که می‌توانید بدنی عاشق بسازید که همزمان شرور و بازیگوش هست و قادر است برای دست یابی به معشوق به هزار رنگ و حالت در آید و بر رقیب پیروز شود. چه آنموقع که میتوانید از این بدن و لحظه عاشقانه حالات مختلف و رنگهای مختلف و سبکبال بیافرینید. بنا به لحظه پارانوییای عاشقانه وخندان باشید و یا «حسود خندان و سبکبال» و یا عاشق دست و پا چلفتی مسحور نگاه معشوق و لحظه ای بعد عاشقی که به معشوق مغرورش با خنده می گوید: «میدانی عاشقتم اما به تو چه» و جاخالی می‌دهد، بازی را عوض میکند و او را بدنبال خود می‌کشاند و یا بازی پژمرده را پایان می‌بخشد.

عاشق زمینی توانایی ورود به واقعیت نو و عاشقانه ای است که در آن فرد تمنای عمیق خویش و نیاز خویش به دیگری، به معشوق را حس می‌کند و می بیند، لمس می‌کند که چگونه با دگردیسی به این جسم عاشق حتی زمان و جهان اطرافش، رنگها نیز تغییر می‌کند و همزمان میداند که او مرتب این لحظه و تمنا را می‌افریند، پس قادر است واقعیت عاشقانه و خندانی بیافریند که مرتب قادر به ایجاد بازیها و حالات دیگر عاشق/معشوق و واقعیتهای نو است، از واقعیت و بدن تراژیک/کمیک تا نارسیست خندان عاشقانه، از عارف خندان زمینی تا عاشق خندان و شوخ چشم زمینی.

عاشق زمینی یعنی لمس «دیالکتیک تنهایی» و اینکه چگونه عشق و تنهایی، دلهره و میل وصال، فانی بودن و میل یگانگی با معشوق هم پیوند با یکدیگر و دو سوی یک نوار مویبوس هستند که همیشه در نقطه ای به هم تبدیل می شوند و گذرگاهی به سوی هم هستند در یک بازی و دگردیسی جاودانه. ازینرو عاشق زمینی همزمان قادر به لمس عمیقترین تنهایی و دلهرههاست و میداند که دستیابی به عشق همزمان به معنای لمس تنهایی، به معنای میل دستیابی به اوج درهم امیختن و یگانگی جسمی و روحی با معشوق و لمس مداوم ناممکنی نهایی این خواست است. اینگونه عاشق زمینی به «عسل سیاه ناهماهنگیها» و به پارادکس عشق دست یافته است و پارادکس و خندان میزید.

عاشق زمینی توانایی و قدرت نهراسیدن از تمناهای خویش، نهراسیدن از جسم خویش است و همزمان آگاهی به اینکه این جسم و تمنا همزمان یک خلقت و آفرینش است، یک نظم و سناریو، یک بازی است و ایجاد بزرگترین «بازی عاشقانه و پارادکس» خویش و توانایی تن دادن به لحظه و همزمان آفریدن لحظه. توانایی لمس دلهره و هراس عشق و اینکه چگونه وقتی برای اولین بار به سمت او میروی، هزار دلهره در خویش داری و همزمان میدانی که در هر دلهره ای نیز امکانی و بازی ایی نهفته است. از بازی رفتن به سوی او و بیان تمنای خویش حتی به بهای جواب رد شنیدن و خیط شدن، تا میان راه جیم شدن و سپس اس ام اسی فرستادن، یا بازیگوش بودن و پیش او رفتن و به جای ابراز عشق از او سوالی بیربط کردن و او را در خماری گذاشتن و غیره. اینجا همه چیزی بازی است ویک بازی پرشور، تراژیک/کمیک، هزار رنگ و انسانی، بس انسانی.

عاشق زمینی توانایی سروری بر تمنا و جهان عاشقانه خویش و دیدن حالات و دیسکورس بازی معشوق است و ترکیب عشق با شرارت و دانایی برای دست یابی به خواست خویش. عاشق زمینی یعنی توانایی دیدن اینکه برای مثال در یک جامعه سنتی یا گرفتار در بحران مدرنیت مثل ایران آنگاه سناریو و حالات عاشقانه کلی چگونه است و چگونه میتوان در آن تفاوت و حالتی نو ایجاد کرد و برای مثال از حالت تراژیک و پر درد راوی و لکاته بوف کور و ناتوان از دست یابی به عشق، به حالات نو و قوی عشق و تلفیقهای نو دست یافت. یا دقیق دید که چگونه می‌توان معشوق را بدست آورد، از طریق شناخت حالات فردی، خانوادگی و یا فرهنگیش. زیرا هر فردی یک « پاشنه آشیل» دارد و به قول حافظ «راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است، هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد». ازینرو عشق عاشق زمینی «خردمند» است و خرد او «عاشقانه». بنابراین عشق او خندان است. همانطور که با این توانایی او می‌تواند در برابر هر دختر یا پسر اروپایی و یا مدرن حس کند که حالت عشق او چگونه است و چگونه میتواند با تلفیق قدرتهای دو فرهنگ خویش و یا با تلفیق رنگهای مختلف عشق، دقیقا قدرت عاشقانه و پارادکسی را در خویش بوجود آورد که بوسیله آن هم قادر است راحتتر به یار دست یابد، در بازی عمومی و سناریوی عمومی تفاوت فردی ایجاد کند و هم بهتر قادر به کنار زدن رقیبان است. زیرا او بر «مرز عشقها و سناریوهای عاشقانه» می‌زید و قادر است مرتب شدت و حالتی عاشقانه را از فرهنگ سنتی به درون فرهنگ مدرن و بالعکس قاچاق کند و بازی نو، «اغوای عاشقانه نو» و شادی نو، حالت نو، بدن نو و ارتباط نو بیافریند.

با چنین قدرتی عاشق زمینی در واقع یک «اغواگر خندان و پارادکس» است که هم از تمنایش هراس ندارد و هم می داند چگونه به تمنایش و به آرزویش دست یابد، چگونه هم تن به نیازش به یار دهد و هم قادر باشد «از روی یار» بپرد و حتی یار و حالاتش را تغییر دهد، بر هراسهایش چیره شود و او را به لمس بازی عاشقانه «اغوا» کند، همانطور که چنین عاشق زمینی می‌داند که تمامی قدرت و شرارت عاشقانه او نمیتواند به او کمک کند «عشق» را بیافریند و اجبار کند وقتی معشوق علاقه ای به او ندارد.

اینجاست که عاشق زمینی در عین شرارت، تمنا و عشقش دارای «اخلاق» است، اخلاق عاشقانه، اخلاق تمنا. زیرا او میداند که میتواند دیگری را اغوا کند و بدست آورد، اما همیشه آن چیزی را بدست می آورد که دیگری به او داده است و یا طلبیده است. یعنی اگر فقط میخواسته است به این حس دست یابد که دیگری و معشوق را و جسمش را بدست آورده است، پس حال نیز بیش از این بدست نمی آورد. زیرا اگر بیشتر میخواهد واگر میخواهد واقعا حس کند که به قلب و جان معشوق خویش دست یافته و به شدت نوینی از بازی عشق و دیالوگ دست یابد، پس بایستی همزمان تن به معشوق دهد و دلهره و نیازش به او را حس کند و اینکه چگونه همان لحظه که او را بدست می آورد، در واقع خویش را نیز تا حدودی از دست می‌دهد.

اینگونه عاشق زمینی برای لمس عشق بایستی وارد بازی خندان و پرشور «دگردیسی متقابل و دیالوگ متقابل، شوخ چشمی و اغوای متقابل» شود. برای لمس درجه جدیدی از بدن و واقعیت عاشقانه بایستی او به لمس تمنای متقابل میان دو سوژه و جسم دست یابد. او بایستی حال به اجرای رقص عشق و اغوا با معشوق به هزار حالت ، از تانگو، والسا تا هیپ پاپ و راک اندرول، رقص ایرانی و غیره و بنا به ضرورت لحظه و شرایط دست یابد.

ازینرو عاشق زمینی در نهایت یک «تحول و بازی پرشور عاشقانه، خندان، مداوم و همیشه ناتمام» است. یک حالتی است که هیچگاه نه می‌توان به پایان آن دست یافت و نه می‌توان در نهایت گفت که حالات او چیست، فقط می‌توان مرتب به درجه و حالت و بدن و واقعیت جدیدی از این عاشق زمینی و بازی عاشقانه دست یافت که من و تو هستیم و روابط ماست. همین زندگی و عشق روزمره ماست. تفاوت اما این است که این عاشق زمینی هم از یک سو از«عاشق و عشق تراژیک و خراباتی» ایرانی گذشته است، از طرف دیگر از «عاشق مظلوم و خجالتی و ناتوان» ایرانی عبور کرده است، همانطور که او روی دیگر این سکه و بازی سنتی « یعنی کلک و دختربازی/پسربازی سنتی» و یا امروزه گرفتار در حس پوچی و پوچ گرایی اخلاقی را پشت سر گذاشته است و به «جهان پارادکس عشق» دست یافته است، به قدرت نوین عاشقانه و خردمندانه و درک اینکه عشق، قدرت و خرد اجزای یکدیگرند و مرتب میتوان حالات نوین و اشکال نوینی از این بازی عاشقانه و بازی قدرت عاشقانه ایجاد کرد و اشکال بیمار را بدور ریخت.

همانطور که این عاشق زمینی بر « بازی عاشقانه و متوسط الحال و عقلانی» مدرن چیره میشود و شدتهای جدید احساسی را بدرون عشق و بازی عشق وارد میکند، اغوای شرقی را با قدرت و بازیگری مدرن تلفیق میکند و مرتب شورها و حالات نوین عاشقانه و بدنهای عاشقانه نو، بازیهای عاشقانه نو می آفریند. زیرا او در مرز « سناریو و حالات عاشقانه» می‌زید، در مرز هزار روایت و تلفیق از عشق، از عشق حسودانه تا پارانویید و عقلانی، در مرز عشق سنتی، مدرن یا پسامدرن و غیره می‌زید و قادر به تلفیق این حالات و دستیابی به حالات و بدنهای نو و خندان است. او بنا به لحظه تن به شوری و حالتی از خویش میدهد و همزمان این حالت و شور را با «آگاهی وقدرت پارادکسش» می آفریند و اینگونه تلفیق ایجاد می کند. اینگونه او به توانایی «دگردیسی مداوم» و ایجاد حالات مختلف عشق و رابطه دست می‌یابد.

عاشق زمینی خالق «عشق خندان و پارادکس» و بازی هزارگانه عشق و خندان است و خالق هزار بدن نو و رابطه همیشه ناتمام از عشق، از این قصه کهن و همیشه ناتمام، از این تمنای عمیق من و تو و زندگی. عاشق زمینی خالق رنسانس عشق و بازیگوشی نوین ایرانی و بستر ایجاد هزار روایت نوین این عشقهای پرشور و خندان مردان و جوان عاشق و خردمند ایرانی است. او بستر و زمینه ساز هزاران بازی نوین عشق و قدرت زندگی است و خالق بازیگران جدید و رند و شوخ چشم این بازی و شادی نوین، قدرت و سعادت زمینی نوین، یعنی او بستر شور یکایک ما و همزمان صحنه و زمینه ساز تحول ما و فرهنگ ما به این بازی پرشور و عاشقانه است که همیشه این فرهنگ و یکایک ما طلبیده و هیچگاه به آن دست نیافته است.

حال زمان رنسانس و بازی این عاشقان زمینی و خندان است، زمان رنسانس عشق و خرد ایرانی است و هزاره نوین ما. روایت «عارفان زمینی، عاشقان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» روایت و راه گذاری به سوی این جهان نو و هزاره نوین است. به سوی آنچه اصیل‌ترین تمنای یکایک ما و فرهنگ و دیسکورس ماست.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.