«عاشق زمینی» روایت و نظمی نو، حالتی نو از عشق و عاشقی است که میخواهد بر «بحران عشق و عاشقان» ایرانی چیره شود و بستر و صحنه ای برای خلق و آفرینش هزاران حالت نوین عشق و عاشقی و شوخ چشمی، هزاران سعادت زمینی و همیشه ناتمام باشد. «عاشق زمینی» حالت و قدرتی است که به وسیله آن و به کمک دگردیسی یافتن به آن، هر انسان ایرانی میتواند بنا به توان خویش به درجات جدیدی از سعادت زمینی و لمس عشق و کامجویی زمینی دست یابد، به لمس درجه نوینی از بازی عشق وقدرت زندگی دست یابد؛ همزمان بداند که این بازی و دیالوگ عاشقانه، این آفرینش مداوم عشق و بدن عاشقانه، روابط عاشقانه و خندان را پایانی نیست. خصایل مهم و محوری این حالت و روایت نو، این قدرت و ابزار رنسانس عشق و عاشقی را میتوان اینگونه بیان کرد:
عاشق زمینی یعنی توانایی ایجاد حالت و قدرت عاشقانه ای که در آن شما میتوانید هم سراپا تن به احساس و عشقتان بدهید و هم بتوانید حتی به عشق و بازی عاشقانه خویش بخندید و اسیر آن نباشید.
عاشق زمینی به معنای توانایی ایجاد بدن و جهان عاشقانه خویش و حالات مختلف آن است. چه آن موقع که میتوانید بدنی عاشق بسازید که همزمان شرور و بازیگوش هست و قادر است برای دست یابی به معشوق به هزار رنگ و حالت در آید و بر رقیب پیروز شود. چه آنموقع که میتوانید از این بدن و لحظه عاشقانه حالات مختلف و رنگهای مختلف و سبکبال بیافرینید. بنا به لحظه پارانوییای عاشقانه وخندان باشید و یا «حسود خندان و سبکبال» و یا عاشق دست و پا چلفتی مسحور نگاه معشوق و لحظه ای بعد عاشقی که به معشوق مغرورش با خنده می گوید: «میدانی عاشقتم اما به تو چه» و جاخالی میدهد، بازی را عوض میکند و او را بدنبال خود میکشاند و یا بازی پژمرده را پایان میبخشد.
عاشق زمینی توانایی ورود به واقعیت نو و عاشقانه ای است که در آن فرد تمنای عمیق خویش و نیاز خویش به دیگری، به معشوق را حس میکند و می بیند، لمس میکند که چگونه با دگردیسی به این جسم عاشق حتی زمان و جهان اطرافش، رنگها نیز تغییر میکند و همزمان میداند که او مرتب این لحظه و تمنا را میافریند، پس قادر است واقعیت عاشقانه و خندانی بیافریند که مرتب قادر به ایجاد بازیها و حالات دیگر عاشق/معشوق و واقعیتهای نو است، از واقعیت و بدن تراژیک/کمیک تا نارسیست خندان عاشقانه، از عارف خندان زمینی تا عاشق خندان و شوخ چشم زمینی.
عاشق زمینی یعنی لمس «دیالکتیک تنهایی» و اینکه چگونه عشق و تنهایی، دلهره و میل وصال، فانی بودن و میل یگانگی با معشوق هم پیوند با یکدیگر و دو سوی یک نوار مویبوس هستند که همیشه در نقطه ای به هم تبدیل می شوند و گذرگاهی به سوی هم هستند در یک بازی و دگردیسی جاودانه. ازینرو عاشق زمینی همزمان قادر به لمس عمیقترین تنهایی و دلهرههاست و میداند که دستیابی به عشق همزمان به معنای لمس تنهایی، به معنای میل دستیابی به اوج درهم امیختن و یگانگی جسمی و روحی با معشوق و لمس مداوم ناممکنی نهایی این خواست است. اینگونه عاشق زمینی به «عسل سیاه ناهماهنگیها» و به پارادکس عشق دست یافته است و پارادکس و خندان میزید.
عاشق زمینی توانایی و قدرت نهراسیدن از تمناهای خویش، نهراسیدن از جسم خویش است و همزمان آگاهی به اینکه این جسم و تمنا همزمان یک خلقت و آفرینش است، یک نظم و سناریو، یک بازی است و ایجاد بزرگترین «بازی عاشقانه و پارادکس» خویش و توانایی تن دادن به لحظه و همزمان آفریدن لحظه. توانایی لمس دلهره و هراس عشق و اینکه چگونه وقتی برای اولین بار به سمت او میروی، هزار دلهره در خویش داری و همزمان میدانی که در هر دلهره ای نیز امکانی و بازی ایی نهفته است. از بازی رفتن به سوی او و بیان تمنای خویش حتی به بهای جواب رد شنیدن و خیط شدن، تا میان راه جیم شدن و سپس اس ام اسی فرستادن، یا بازیگوش بودن و پیش او رفتن و به جای ابراز عشق از او سوالی بیربط کردن و او را در خماری گذاشتن و غیره. اینجا همه چیزی بازی است ویک بازی پرشور، تراژیک/کمیک، هزار رنگ و انسانی، بس انسانی.
عاشق زمینی توانایی سروری بر تمنا و جهان عاشقانه خویش و دیدن حالات و دیسکورس بازی معشوق است و ترکیب عشق با شرارت و دانایی برای دست یابی به خواست خویش. عاشق زمینی یعنی توانایی دیدن اینکه برای مثال در یک جامعه سنتی یا گرفتار در بحران مدرنیت مثل ایران آنگاه سناریو و حالات عاشقانه کلی چگونه است و چگونه میتوان در آن تفاوت و حالتی نو ایجاد کرد و برای مثال از حالت تراژیک و پر درد راوی و لکاته بوف کور و ناتوان از دست یابی به عشق، به حالات نو و قوی عشق و تلفیقهای نو دست یافت. یا دقیق دید که چگونه میتوان معشوق را بدست آورد، از طریق شناخت حالات فردی، خانوادگی و یا فرهنگیش. زیرا هر فردی یک « پاشنه آشیل» دارد و به قول حافظ «راه عشق ارچه کمینگاه کمانداران است، هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد». ازینرو عشق عاشق زمینی «خردمند» است و خرد او «عاشقانه». بنابراین عشق او خندان است. همانطور که با این توانایی او میتواند در برابر هر دختر یا پسر اروپایی و یا مدرن حس کند که حالت عشق او چگونه است و چگونه میتواند با تلفیق قدرتهای دو فرهنگ خویش و یا با تلفیق رنگهای مختلف عشق، دقیقا قدرت عاشقانه و پارادکسی را در خویش بوجود آورد که بوسیله آن هم قادر است راحتتر به یار دست یابد، در بازی عمومی و سناریوی عمومی تفاوت فردی ایجاد کند و هم بهتر قادر به کنار زدن رقیبان است. زیرا او بر «مرز عشقها و سناریوهای عاشقانه» میزید و قادر است مرتب شدت و حالتی عاشقانه را از فرهنگ سنتی به درون فرهنگ مدرن و بالعکس قاچاق کند و بازی نو، «اغوای عاشقانه نو» و شادی نو، حالت نو، بدن نو و ارتباط نو بیافریند.
با چنین قدرتی عاشق زمینی در واقع یک «اغواگر خندان و پارادکس» است که هم از تمنایش هراس ندارد و هم می داند چگونه به تمنایش و به آرزویش دست یابد، چگونه هم تن به نیازش به یار دهد و هم قادر باشد «از روی یار» بپرد و حتی یار و حالاتش را تغییر دهد، بر هراسهایش چیره شود و او را به لمس بازی عاشقانه «اغوا» کند، همانطور که چنین عاشق زمینی میداند که تمامی قدرت و شرارت عاشقانه او نمیتواند به او کمک کند «عشق» را بیافریند و اجبار کند وقتی معشوق علاقه ای به او ندارد.
اینجاست که عاشق زمینی در عین شرارت، تمنا و عشقش دارای «اخلاق» است، اخلاق عاشقانه، اخلاق تمنا. زیرا او میداند که میتواند دیگری را اغوا کند و بدست آورد، اما همیشه آن چیزی را بدست می آورد که دیگری به او داده است و یا طلبیده است. یعنی اگر فقط میخواسته است به این حس دست یابد که دیگری و معشوق را و جسمش را بدست آورده است، پس حال نیز بیش از این بدست نمی آورد. زیرا اگر بیشتر میخواهد واگر میخواهد واقعا حس کند که به قلب و جان معشوق خویش دست یافته و به شدت نوینی از بازی عشق و دیالوگ دست یابد، پس بایستی همزمان تن به معشوق دهد و دلهره و نیازش به او را حس کند و اینکه چگونه همان لحظه که او را بدست می آورد، در واقع خویش را نیز تا حدودی از دست میدهد.
اینگونه عاشق زمینی برای لمس عشق بایستی وارد بازی خندان و پرشور «دگردیسی متقابل و دیالوگ متقابل، شوخ چشمی و اغوای متقابل» شود. برای لمس درجه جدیدی از بدن و واقعیت عاشقانه بایستی او به لمس تمنای متقابل میان دو سوژه و جسم دست یابد. او بایستی حال به اجرای رقص عشق و اغوا با معشوق به هزار حالت ، از تانگو، والسا تا هیپ پاپ و راک اندرول، رقص ایرانی و غیره و بنا به ضرورت لحظه و شرایط دست یابد.
ازینرو عاشق زمینی در نهایت یک «تحول و بازی پرشور عاشقانه، خندان، مداوم و همیشه ناتمام» است. یک حالتی است که هیچگاه نه میتوان به پایان آن دست یافت و نه میتوان در نهایت گفت که حالات او چیست، فقط میتوان مرتب به درجه و حالت و بدن و واقعیت جدیدی از این عاشق زمینی و بازی عاشقانه دست یافت که من و تو هستیم و روابط ماست. همین زندگی و عشق روزمره ماست. تفاوت اما این است که این عاشق زمینی هم از یک سو از«عاشق و عشق تراژیک و خراباتی» ایرانی گذشته است، از طرف دیگر از «عاشق مظلوم و خجالتی و ناتوان» ایرانی عبور کرده است، همانطور که او روی دیگر این سکه و بازی سنتی « یعنی کلک و دختربازی/پسربازی سنتی» و یا امروزه گرفتار در حس پوچی و پوچ گرایی اخلاقی را پشت سر گذاشته است و به «جهان پارادکس عشق» دست یافته است، به قدرت نوین عاشقانه و خردمندانه و درک اینکه عشق، قدرت و خرد اجزای یکدیگرند و مرتب میتوان حالات نوین و اشکال نوینی از این بازی عاشقانه و بازی قدرت عاشقانه ایجاد کرد و اشکال بیمار را بدور ریخت.
همانطور که این عاشق زمینی بر « بازی عاشقانه و متوسط الحال و عقلانی» مدرن چیره میشود و شدتهای جدید احساسی را بدرون عشق و بازی عشق وارد میکند، اغوای شرقی را با قدرت و بازیگری مدرن تلفیق میکند و مرتب شورها و حالات نوین عاشقانه و بدنهای عاشقانه نو، بازیهای عاشقانه نو می آفریند. زیرا او در مرز « سناریو و حالات عاشقانه» میزید، در مرز هزار روایت و تلفیق از عشق، از عشق حسودانه تا پارانویید و عقلانی، در مرز عشق سنتی، مدرن یا پسامدرن و غیره میزید و قادر به تلفیق این حالات و دستیابی به حالات و بدنهای نو و خندان است. او بنا به لحظه تن به شوری و حالتی از خویش میدهد و همزمان این حالت و شور را با «آگاهی وقدرت پارادکسش» می آفریند و اینگونه تلفیق ایجاد می کند. اینگونه او به توانایی «دگردیسی مداوم» و ایجاد حالات مختلف عشق و رابطه دست مییابد.
عاشق زمینی خالق «عشق خندان و پارادکس» و بازی هزارگانه عشق و خندان است و خالق هزار بدن نو و رابطه همیشه ناتمام از عشق، از این قصه کهن و همیشه ناتمام، از این تمنای عمیق من و تو و زندگی. عاشق زمینی خالق رنسانس عشق و بازیگوشی نوین ایرانی و بستر ایجاد هزار روایت نوین این عشقهای پرشور و خندان مردان و جوان عاشق و خردمند ایرانی است. او بستر و زمینه ساز هزاران بازی نوین عشق و قدرت زندگی است و خالق بازیگران جدید و رند و شوخ چشم این بازی و شادی نوین، قدرت و سعادت زمینی نوین، یعنی او بستر شور یکایک ما و همزمان صحنه و زمینه ساز تحول ما و فرهنگ ما به این بازی پرشور و عاشقانه است که همیشه این فرهنگ و یکایک ما طلبیده و هیچگاه به آن دست نیافته است.
حال زمان رنسانس و بازی این عاشقان زمینی و خندان است، زمان رنسانس عشق و خرد ایرانی است و هزاره نوین ما. روایت «عارفان زمینی، عاشقان زمینی، خردمندان شاد و مومنان سبکبال» روایت و راه گذاری به سوی این جهان نو و هزاره نوین است. به سوی آنچه اصیلترین تمنای یکایک ما و فرهنگ و دیسکورس ماست.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید