رفتن به محتوای اصلی

جمهوریَ اعدام
25.01.2011 - 12:10

در اعدام های اخیر، ما همه مقصریم

هیچ حرفِ جدیدی ندارم وقتی قصه همان قصه ی دیروز است…اعدام پشت ِ اعدام…

همسر جعفر کاظمی گفته بود: «مردم» کمک کنید همسرم اعدام نشود که با اعدام او من و فرزندم نیز اعدام خواهیم شد. سحرگاه، امروز همسرش را دار زدند. اگر خاوران، گورِ گریه های بی صدای مادرانِ دهه ی شصت شد و اینک یک نسل همچنان به دنبال مقصر می گردد، فردا نسلی دیگر نیز دنبال مقصرِ اعدام های دهه ی هشاد خواهد گشت اما از ما نیز خواهد پرسید؛ مردم کجایِ این جمهوریَ اعدام ایستاده بودند؟

نمی دانم جمله ی کیست که می گوید از کسی که کتابخانه دارد و کتاب های زیاد خوانده نترس، از کسی بترس که تنها یک کتاب خوانده و آن را مقدس می پندارد و من همواره از این دسته از مردمِ شهر می هراسم و از خودمان که «این جمهوریِ اعدام را ساخته ایم و اینک در مرکزش ایستاده ایم»…

این یک مطلب همدلانه است خطاب به خودم، خطاب به خودمان که چرا بیرون از ایران یک بار هم که شده فارغ از گرایش های سیاسی و فکری و به دور از دعوا برای پرچم و رنگ، یک فراخوان عمومی نمی دهیم تا یک روز همه ی ایرانیان در یک نقطه از یک سرزمین آزاد گرد هم جمع شوند و صدای واحدی باشند برای کسانی که در ایران صدایشان را بریده اند؟

این روزها که مجموعه مصاحبه هایم با خانواده های محکومان به اعدام در جرس منتشر می شود، هر بار چند نفری در فضای اینترنتی در مورد دفاع این خانواده ها در مورد زندانیان شان شک می کنند و گاهی هم معترض می شوند که چرا واردِ بازیِ حکومت می شویم. شاید باورشان این است که برای نه گفتن به اعدام و یا اعتراض به اجرای اعدام در ایران حتما ابتدا باید قوانین را اصلاح کرد یا او که بر دار می رود الزاما باید هم عقیده ی ما باشد تا اعتراض به اعدام در اولویت قرار گیرد.

اینجا دیگر صحبت از حکومت نیست. صحبت از کسانی که در قدرت هستند، نیست، صحبت از شک و تردیدهای کاربرانِ عادی اینترنت است که اتفاقا میزان اطلاعات و آگاهی آنان شاید از توده مردم بیشتر است و توقعی بیش از آنان می رود. کسانی که به صحبت های خانواده های محکومانِ به اعدام مشکوک هستند و می پرسند:

آیا دخترِ آن زنی که پس از عاشورا دستگیر و سپس به اتهامِ نگهداری مواد مخدر محکوم به اعدام شده است راست می گوید؟ آیا همسرِ آن متخصصِ اینترنتی که به اتهام راه اندازی سایت های مستهجن، محکوم به اعدام شده است راست می گوید؟ آیا همسر آن فعال سیاسی که به اتهام ارتباط با مجاهدین به اعدام محکوم شده است، همه واقعیت ها را گفته است؟ آیا برادر آن فعال کرد سیاسی که مخفیانه بر دار شده است، راست می گوید؟ آیا خواهر فلان دانشجوی کرد که اعدام برادرش را موقتا متوقف کرده اند، حقیقت را می گوید؟ آیا همسر فلان معلمی که پس از عاشورا دستگیر و سپس به اتهام محاربه به اعدام محکوم شده است، واقعیت را می گوید.

این پرسش ها را نقد نمی کنم و می دانم که طرح آن مفید است و نمی شود چشم بسته از کسی دفاع کرد اما باورم این است که تلاش های مدنی و آگاهی رسانی باید به سمتی پیش رود که روزی «مردم» خودشان چوبه داری به پا کنند و فرهنگِ اعدام و انتقام را به دار بکشند. برای همین از کسانی که با تردید به خانواده های محکومان اعدام نگاه می کنند می پرسم آیا همین تردید ها خود دلیلی بر وجودِ ابهام در روند رسیدگی به پرونده ی محکومانِ به اعدام نیست و نباید پیش از آنکه به یک خانواده که جان عزیزش در خطر است شک کرد به یک حکومتی که رای به گرفتن جانِ یک انسان می دهد، مشکوک بود.

باید مردمی که دنبال ماشین احمدی نژاد می دوند، مردمی که در مراسم سخنرانی ِ آقا بر سر و سینه می زنند، مردمی که به تماشای اعدام هم وطنانِ خود می روند را آگاه کرد و به آنها گفت ما اعضای یک خانواده ایم و نگذاریم هیچ سیاستمداری به راحتی میان مان حصار بکشد و فردا شما برای دفاع از آن سیاستمدار به روی عضو دیگر خانه ات گلوله و باتوم بکشی. خشونت هایی که در راهپیمایی سال گذشته رخ داد علاوه بر بسیج و سپاه و کسانی که با پول و سازماندهی شده مردم معمولی را به باد باتوم و گلوله گرفتند، توده ای را هم در میان خود داشت که نمی شود گفت فقط برای ساندیس و اتوبوس های مجانی آمده بودند. تا این مردم آگاه نشوند در بر همین پاشنه می چرخد. همین مردمی که به محکومیت های طولانی مدت همسایه خود بی تفاوت هستند و به احکام اعدام کردها و بلوچ ها و همه و همه با دیده شک نگاه می کند.

بی تردید ضدیت با جمهوری اسلامی به معنی دفاع از جرمِ کسانی که ممکن است مجرمانِ حقیقی باشند، نیست اما یادمان باشد که نمی شود وقتی بهزاد نبوی ها و مومنی ها و زید آبادی ها و روزنامه نگاران و فعالان سیاسی را در دادگاه نمایشی به صف می کنند همه ما به نتیجه اعترافات و احکامِ صادره شک کنیم اما در مورد کسانی که به هر دلیلی ما آنها را نمی شناسیم و یا هم اندیشِ ما نیستند، به جای شک کردن به روند دادگاه و نه گفتن به اعترافاتِ آنان، به خود این خانواده ها شک کنیم و آرام و بی صدا از کنار این اعدام ها بگذریم.

یادم هست وقتی در مورد اعدام احسان فتاحیان و سپس در مورد اعدام آرش زمانی پور در همین وبلاگ نوشته بودم «کاش سران جنبش سکوت بشکنند:، برخی ها دوباره همین تردید را مطرح کردند که مگر ما از جرایم همه محکومان با خبر هستیم؟ یا اینکه چرا از دور نشسته ایم و برای سران جنبش نسخه می پیچیم که چه بگویند.

برای کسانی که داخل ایران هستند نسخه نمی پیچم که چه بگویند و چه نگویند اما در همین فضای مجازی کسانی را می بینم که خارج از ایران زندگی می کنند اما الزاما دفاع از حقوق خانواده جعفر کاظمی، زهرا بهرامی، سعید ملک پور و یا کردها و سایر محکومانِ به اعدام را در اولویت های اول نمی دانند و برایش طبقه و میزانِ اهمیت تعیین می کنند. برخی ها حتی آشکارا و با نام خودشان در صفحه های مجازی اعتراض می کنند که چرا واردِ بازی حکومت می شویم.

باورشان این است که حکومت با صدورِ حکمِ اعدام برای کسانی که در گذشته وابستگی یا سابقه سیاسی داشته اند، اینک دامی سیاسی پهن کرده است تا به محض آنکه کسانی از دل جنبش در دفاع از این محکومان بر آمدند، بازی را به میل خود اداره کنند و انگ بزنند. غافل از آنکه دستگاه قضاییِ تحت نظارتِ رهبری در طی این سال ها و خصوصا در طول همین یک سال گذشته بارها نشان داده است که کاری به بازی منتقدانش ندارد و مهره های خودش را به میل خود جابجا می کند.

اگر خاوران، گورِ گریه های بی صدای مادرانِ یک نسل شد و اینک یک نسل همچنان در میان تصمیم گیران آن زمان به دنبال مقصر است، این روزها می شود در میانِ خودمانِ هم دنبل قصورهای مردمی گشت. ما چرا چشم مان به تصمیم گیران است؟ ما مردم برای نجاتِ جان مردم چه می کنیم؟ مگر نمی گوییم تونس، نماد و رهبر نداشت و توانست دیکتاتور را فراری دهد، ما چه باید بکنیم؟ باز هم تاکید می کنم که به عنوان یک ایرانیِ دور از ایران هرگز برای مردمِ داخل ایران نمی توانم حتی پرسشگری کنم که چه می کنند؟ اما برای خودمان به عنوان ایرانیان خارج از کشور این پرسش را در صفحه مجازیِ فیسبوک به اشتراک گذاشته بودم که اتفاقا موافقان این پرسش صدها نفر بوده اند و مخالفان آن هم تعدادی بسیار بسیار محدود که ترجیح می دهند بدون نام به اختلافات میان ایرانیان داخل و خارج دامن بزنند. کسانی که با نام و نشان می آیند ِ معمولا اتحاد برای « دغدغه های مشترک» و اتحاد برای « حقوق بسر» و نجات جان انسان را ضروری می دانند اما ارتش سایبری هم بیکار نمی نشیند و رادیکال تر وارد میدان می شود تا اختلافات را پررنگ کند.

همه پرسش این است، این روزها که دارند تند و تند و گاهی حتی مخفیانه اعدام می کنند، با اتهام سنگین محاربه و تروریستی و چه و چه دارند دهه شصت را تکرار می کنند نقشِ مردم چیست؟

اصلا بحث این نیست که مردم به خیابان بیایند و حتی بحثِ این هم نیست که از مردم حامیِ حکومت هم بخواهیم که به تماشای دسته جمعی، اعدام نروند ، همه نکته این است که اعدام ها دارد عادی می شود.

برای خواندن سخنان خانواده های محکومان به اعدام، فقط کافی است چند دقیقه وقت بگذارید، کلید واژه ی سخنان بسیاری از این خانواده ها «مردم» هستند. ولی حاکمیت نیز برای همین مردم گلایه و تردید هایی ایجاد کرده است تا دست و دلِ مردم را برای همدلی با خانواده های زندانیان و محکومان به اعدام بلرزانند. مردمی که علی رغم هراس و نا امنی شان، این رزوها گاهی با تردید به خانواده های متهمان به اعدام نگاه می کنند و فکر می کنند دفاع از جان یک انسان مبادا دفاع از اندیشه ی او تلقی شود.

و اما اگر در ایران راهپیمایی و حضور خیابانی مردم را مانع شدند، چرا ما ایرانیان خارج از کشور، در یک دنیای آزاد یک همایش بزرگ خیابانی در هر جایی برگزار نمی کنیم و مشخصا به اعدام های اخیر اعتراض نمی کنیم تا فردا که دوباره دهه ی شصت تکرار شد ما مردم هم مقصر اصلیِ برپایی این چوبه های دار نباشیم؟

اگر سکوت کنیم فردا نسلی که اینبار در دهه ی هشتاد قربانی اعدام شده است، از ما خواهد پرسید در همان دهه ی هشتادِ خودمان در بلادی دیگر یک نفر برای بیکاری و از دست دادن گاریِ میوه فروشی اش، خودش را به آتش کشید، همه ی مردمِ تونس انگار آتش گرفته بودند پس چرا وقتی پدران ما را هر روز زندان و بر دار می کردند و ما در ایران امکان اعتراض نداشتیم شما بیرون از ایران ، نه جدا جدا بلکه متحد و همراه، یک حماسه ی بزرگ برای اعتراض به اعدام نیافریدید؟

شاید هم این یک توقعِ دور و دراز است و حاکیمت و ارتش سایبری و جمعی از خودی های عصبانی هم کماکان میان ما پرسه می زند تا با مچ گیری و اختلاف افکنی ما را تشویق به دعوا و نزاع کنند….

پی نوشت:

اول سراغ دانشجو ها رفتند

من دانشجو نبودم، اعتراضی نکردم

پس از آن به روزنامه ها حمله بردند

من روزنامه نگار نبودم و اعتراضی نکردم

آن‌گاه به سینماگر ها فشار آوردند

من سینماگر نبودم، اعتراض نکردم

سپس نوبت به وکلا‌ی دادگاه رسید

وکیل نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم

سرانجام به سراغ من آمدند

هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند:

شعر اصلی از مارتین نیمولر بود و بعدها هم برتولت برشت آن را تکرار کرد و این روزها هم خیلی ها به سبک و سیاق و نگرانی های خودشان برای حذف شدگانِ این عصر می گویند و به گمانم هنوز جا دارد که بسیاری از خانواده ها این شعر برای بهاییان، ارتشیان، مجاهدین ، کردها و اقلیت های مذهبی و قومی و خیلی های دیگر در ایرانِ خودمان دوباره از نو شود.

مصاحبه هایم با خانواده های محکومان به اعدام که بدون هیچ تفسیری فقط پرسشگری شده است و آنها شرح ماجرا را از زبان خویش گفته اند در زیر می آید . همین مصاحبه ها در صفحه های مجازی بحثی را برانگیخت که دلیل اصلی نوشتن این مطلب شده بود و حتی در یک مورد یکی از خانواده هایی که عضوی از خانه اش به اعدام محکوم شده است مجبور شد در همان صفحه مجازی و اینترنتی به مردم معمولی پاسخ دهد که جرم همسرش چیست تا باور کنند که اعدام حق او نیست

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
masihalinejad.com

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.