رفتن به محتوای اصلی

رفتارشناسی دیکتاتورها
24.02.2011 - 15:10

برای آسیب شناسی رفتار دیکتاتورها، برای یافتن «پاشنه آشیل» همه دیکتاتورها و راههای مدنی و قوی چیرگی بر دیکتاتورها و سیستم دیکتاتوری، بایستی به سه سوال ذیل جواب داد و از این چشم انداز به سناریوی دیکتاتور منشانه نگریست و آن را عمیق درک کرد.

1/ چرا معمولا دیکتاتورها موقعی که با خطر سقوط روبرو میشوند، به جای اینکه از راههای منطقی برای حفظ قدرتشان و تقسیم قدرت استفاده بکنند، دچار این حماقت می شوند که هر چه بیشتر تهدید و کشتار میکنند، هر چه بیشتر برای معترضان و دیگران شاخ و شونه می کشند و مثل قورباغه ای که می خواست گاو بشود، آنقدر خودشان را باد می کنند تا که بترکند.

2/ گفتن اینکه دیکتاتورها و سیستمهای دیکتاتوری احمق هستند، جواب درستی نیست چونکه هر کدام از آنها توانسته اند دهها سال حکومت کنند و بر همه ی مخالفان چیره شوند، چه با زور یا با کلک سیاسی، یا با سیاست «ساندیس و شلاق». از منظر عقلانیت سیاسی بایستی گفت که لااقل آنها در این سالها عاقلتر از همه مخالفان خویش بوده اند و بهتر توانسته اند شرایط را لمس بکنند و از شرایط استفاده بکنند. زیرا حتی کشتار مخالفان بدون وجود یک فانتزی جمعی و همراهی جمعی با این کشتار غیر ممکن است. اما چرا در بخش پایانی سیستم دیکتاتوری این عقلانیت دهشتناک که در پی حفظ قدرت خویش است، دیگر عمل نمی کند و قادر به تغییر شیوه عمل خود و برای حفظ قدرت خویش نیست. در حالیکه موضوع دیکتاتورها و یا سیستمهای توتالیتر در بخش پایانی حکومتشان دیگر نه ایدئولوژی یا آرمانهای انقلابی است بلکه حفظ قدرت و ثروت است. زیرا در طی این حکومت دیکتاتوری هر چه بیشتر نسل دوم و سوم این دیکتاتورمنشها رشد کرده اند و اکنون در حاکمیت نقش اساسی را دارند. کسانی که در واقع با آن آرمانهای ایدئولوژیک اولیه پدران خویش فقط ارتباطی ظاهری دارند، زیرا آنها در محیط ثروت و حفظ قدرت به هر وسیله ای بزرگ شده اند و این برایشان اساس است. ازینرو این نسل آخری حاکمان دیکتاتورمنش بیش از تمامی پدران خویش توانایی دروغ گفتن و ریاکاری را دارند و حاضر به هر دادن هر وعده ای برای حفظ قدرت خویش هستند. این نسل آخرین و دولتمداران نهایی سیستم دیکتاتوری هر چه بیشتر به هنرپیشه ی آرمان و ایدئولوژی پدرانش تبدیل شده اند و همه ی آن مفاهیم اولیه انقلابی و یا آرمانی نسل اول دیکتاتوری نه تنها برای تودهها عاری از «مفهوم و محتوای اصیل» شده اند بلکه برای این نسل دولتمداران پایانی نیز این سخنان و «دالها» بی محتوا هستند و می توانند بنا به موقعیت زمانه معناهای نو بیابند. اما چرا این فرصت طلبی نوین، دروغگویی نوین در لحظات پایانی قادر به درک شرایط و تغییر پوست و لعاب خویش برای حفظ قدرت خویش نیست؟

این ناتوانی از تغییر سیاست و عمل توسط نسل پایانی دیکتاتورها و انتخاب بدترین نوع برخورد به «دیگری و معترضان»، به ویژه با توجه به این موضوع قابل توجه است که سیستمهای دیکتاتوری بنا به شرایط حاضر هستند زیر همه حرفهایشان برای حفظ قدرت بزنند و رنگ عوض بکنند، اما چرا دقیقا حال که موضوع مرگ و زندگی همه ی آنها در میان است، ناتوان از این فرصت طلبی و تغییر مسیر برای حفظ قدرت هستند؟ چرا آنها حال ناتوان از دادن دو ریال برای حفظ هشت ریال هستند؟ در حالیکه دیکتاتورها در مسیر زندگی شان بارها زیر حرفهای خویش و آرمانهایشان زده اند، باصطلاح جام زهر صلح و یا دوستی و همکاری با دشمن خونین را نوشیده اند و بر عکس حرفهایشان عمل کرده اند اما حال ناتوان از این تحول و تغییر برای حفظ قدرت خویش هستند. به زبان ساده تر چرا کسانی که حال برای حفظ قدرت خویش حاضر به گفتن هر دروغ و وعده ای هستند و حتی سعی می کنند شهید دزدی بکنند، اکنون اما ناتوان از یافتن راههای بهتر برای حفظ خویش و بازتولید خویش هستند، بلکه بر عکس هر حرکتشان و هر دروغشان گرفتار یک سناریوی مشابه می شود.

یعنی رفتار و برخورد آنها به «دیگری و نقادان، معترضان» به این حالت دچار می شود که هی می خواهند در برابر تحول و دیگری بیشتر شاخ و شونه بکشند، دیگری را خس و خاشاک بخوانند، فتنه یا مامور خارجیان بخوانند و در همان لحظه که همه قدرت و سیستمشان در حال فروپاشی است، مرتب مصاحبه تلویزیونی می کنند و از قدرتشان سخن می گویند. به زبان ساده تر هی خودشان را باد می کنند تا آخر بترکنند. یا مثل قذافی و پسرش مردم را تهدید و بمباران می کنند، مصاحبه می کنند و از نبرد تا تیر آخر سخن می گویند. یا مثل جامعه ما با اینکه سقوط و ریزش کل سیستم در حال پیش روی مداوم است و اجتناب ناپذیر شده است و فقط موضوع زمان و چگونگی این فروپاشی در میان است، اما دولتمردان آن واقعا باور دارند که کل جهان عرب در پی یک انقلاب اسلامی مشابه است و هی زیر بغل خویش هندوانه می گذارند و از خود و قدرتشان تعریف می کنند و تازه به دیگران پند می دهند که به خواستهای مردم احترام بگذراند و اینکه دیکتاتوری ثمری ندارد. از طرف دیگر همزمان و باز هم در برابر چشم همه هر انتقادی را سرکوب می کنند و رهبران کنونی جنبش را حصر خانگی می کنند. یا اینکه بخشی از آنها دچار این توهم هستند که این دفعه هم می توانند این بحران را حل بکنند و با سیاست ساندیس و شلاق موفق شوند و از طرف دیگر برای مقابله با این دشمن خیالی و خارجی می خواهند دوباره « ماهوارهها» را جمع بکنند، دانشگاه را اسلامی بکنند و حتما می خواهند بزودی دوباره از حجاب اسلامی بهتر در خیابان و ظهور نوین حکومت اسلامی سخن بگویند. خیال نکنید که آنها از خطر فروپاشی کامل و در پیش رو اطلاع ندارند بلکه دقیقا اطلاع دارند و دانشمندانشان همه چیز را آنالیز می کنند و حتی بخشی از پولهایشان را به بانکهای خارجی نیز انتقال داده اند؟ اما چرا با اینحال دچار این حماقت تراژیک/کمیک رفتاری و خشونت بار در برخورد با معترضان می شوند و گام بگام به دست خویش سقوط خویش را پیش می برند؟ چرا آنها از انتخابات و شرایط انتخابات استفاده نکردند،_زیرا با پیروزی موسوی و یا کروبی در واقع حکومت و نظام جمهوری اسلامی برای مدتهای طولانی مستحکم می شد و با ایجاد تغییراتی و اصلاحاتی در واقع خویش را برای مدتی از درون متحول و قویتر می ساخت _، بلکه بر عکس دقیقا با سیاست تقلب و سرکوب بعدی هر چه بیشتر شرایط سقوط نظام و دیکتاتوری را فراهم آوردند؟

3/ یک نمونه دیگر این حماقت رفتاری و خطای تراژیک/کمدی وار، «اعترافات تلویزیونی» و یا مصاحبه های مشابه در تلویزیون جمهوری اسلامی است. در حالیکه همه ی جامعه خبر دارد که این اعترافات دروغین و با شکنجه بدست آمده است و اینکه تلویزیون مرتب دروغ می گوید و در حالیکه دولتمردان دقیقا می دانند که این اعترافات ثمری ندارد و به طور عمده باعث طنز و جوک مردم و خشم بیشتر مردم علیه خشونت حاکم و نیز باعث ایزوله شدن بیشتر حکومت در جهان مدرن می شود، اما آنها باز هم به همین سناریوهای مشابه مثل « رفتار وسواسی / اجباری» ادامه می دهند و مجبورند این رفتار و برخوردهای غلط و خنده دار مثل جمع کردن جدید ماهوارها را ادامه دهند_ با آنکه صدها بار این کار را کرده اند و جواب نداده است.

دو چشم انداز جامعه شناسانه و روانکاوانه به سوالات بالا

برای یافتن جواب درست به این سوالات بایستی از یک سو به این نگاه جامعه شناسی توجه کرد که مثل «نظریه کنش» از «بوردیو» در «کنش اجتماعی» توجه اش را بر روی «عادتوارههای فرهنگی و توان فرهنگی» یک گروه و جریان می گذارد. وقتی از این منظر بگذریم، می توان گفت که دقیقا گروه حاکم فعلی که به طور عمده از نیروی اصولگرای نظامی ایجاد شده است، در واقع دارای «توان فرهنگی و عادتوارههای فرهنگی نو و لازم» برای مقابله ای بهتر و برای کسب سیاستی بهتر در برخورد به معترضین نیست. چون این گروه ناتوان از ثروت فرهنگی و عادتهای فرهنگی بهتر است، ازینرو نمی تواند مثل یک «حکومت چینی کمونیست سابق» با تغییر سیاستها و تاکتیکهایش به ایجاد یک «تحول مدرن از بالا» دست بزند و برای مقابله با تحولات به آن راههایی پناه می برد که بلد است، یعنی به سیاست سرکوب، زرنگی سنتی همراه با وسایل سرکوب مدرن، به سیاست دروغ و کلک همراه با تلاش برای سرکوب مخفی و آشکار حریفان دست می زند.

اما این نظریه تنها بخشی از عمق معضل را نشان می دهد، زیرا این دولتمردان عاشق قدرت و حفظ حاکمیت خویش می دانند که با از دست دادن حاکمیت و سقوط نظام در واقع کل هستی آنها و سیستم آنها فرو می پاشد و جایی ندارند که به راحتی به آنجا پناه ببرند و با پولشان خوش بگذرانند، از اینرو آنها بایستی از روی احساس «حفظ خویش و نسل خویش» قادر باشند که هر چه بیشتر قادر به یافتن راههایی باشند که هم بخشی از تحول را ممکن سازد و مردم را تا حدودی راضی کند و همزمان باعث حفظ قدرت آنها شود.

زیرا این سوال باقی می ماند که چرا این نسلی با همین توانایی «کلک سنتی و دروغ همراه با وسایل مدرن» توانسته است تا کنون خویش را حفظ بکند و نشان داده است که مرتب قادر به یادگیری از شرایط در حد توان خویش و تغییر نظرات و شعارهایش برای حفظ خویش است، چرا حال نمی تواند با اینکه دقیقا شرایط فروپاشی را حس و لمس می کند، از توانایی فرصت طلبی و هنرپیشگی خویش استفاده بکند، دروغی نو بگوید و تحولی انجام دهد که با خواست مردم نزدیکتر باشد. چرا کسانی که حاضر می شوند برای حفظ قدرتشان براحتی از صندوقها هر رایی بیرون بکشند یا کسانی را و حتی بخشی از یارانشان را قربانی کنند، چرا حال ناتوان از این هستند که برای حفظ قدرتشان به یک فرصت طلبی نو دست بزنند و یا با قربانی کردن بخشی از خویش بقیه سیستم و قدرتشان را نجات دهند. تا این حد آنها دارای «عادتواره و توان فرهنگی» تغییر رنگ و شعارها هستند اما چرا حال عملا ناتوان از این فرصت طلبی و تحول در حد ا مکانات می شوند؟.

برای یافتن جواب بهتر بایستی به سراغ روانکاوی رویم و چشم انداز جامعه شناسانه بالا را بایستی با یک چشم انداز روانکاوانه تکمیل کنیم.

اگر به قول روانکاوی بگوییم که انسان یک موجود «تمنامند» و ارتباطی است و هر عمل و رفتار انسانی همیشه در پی جلب توجه «دیگری» و در ارتباط با «دیگری و غیر» است؛ هر عمل یک فرد یا یک سیستم می خواهد به قول روانکاوی به خواست و تمنای یک «دیگری» تن بدهد و آن را ارضا بکند، زیرا «تمنای فرد تمنای دیگری است»، حال این اعمال وسواسی/اجباری و بیهوده دیکتاتورها برای ارضای خواست و جلب توجه «کدام دیگری یا غیر» است، وقتی که نه به حفظ قدرت آنها کمکی می کند و نه باعث این می شود که مردم گول بخورند و قدرتشان بیشتر شود. به چه دلیل آنها مجبورند این اعمال و رفتارهای تراژیک/کمیک را تا پایان سناریو و سقوط خویش ادامه دهند؟ ( در خنده دارترین حالت مثل وزیر اطلاعات صدام حسین که وقتی آمریکاییها در بغداد بودند، باز هم مصاحبه تلویزیونی می کرد و از آرامش کامل در بغداد سخن می گفت.)

مشکل دیکتاتورها و یا سیستم دیکتاتوری دقیقا این است که او اسیر یک رابطه ی « خیالی/رئال با دیگری» است. یعنی او گرفتار این حالت نارسیستی است که یا خیال می کند که دیگران عاشق او هستند، او صاحب « قانون و قدرت مطلق» است و «هاله ی نور» دارد و یا اینکه از طرف دیگر او احساس می کند که دیگران می خواهند او را « خراب کنند و به زیر بکشند». یعنی دیکتاتور از یک سو اسیر حالات خودشیفتگی نارسیستی و از سوی دیگر گرفتار پارانوییا و بدبینی نارسیستی است و دقیقا این توهمات نارسیستی باعث می شود که او دچار این توهم باشد و واقعا باور کند که هاله ی نور دارد و باز هم می تواند سر مردم کلاه بگذارد و یا دیگران سرانجام گولش را بخورند. از طرف دیگر او از تحول به این دلیل هراس دارد که خیال می کند اگر کمی به تحول تن دهد، حتما دیگران باز بیشتر می خواهند و می خواهند او را به زیر بکشند. یعنی دقیقا ترس و پارانوییای او از دیگری، هراس او از اعتماد به دیگری، ناتوانی او از دیالوگ با معترضان و قبول تحول، دقیقا باعث می شود که مخالفانش مرتب رادیکالتر شوند و دقیقا همان بلایی بر سرش آید که از او تمام وقت می ترسد. او بدست خویش دقیقا دشمنی را و شرایطی را می آفریند که از آن هراس دارد. همانطور که ترس او از اینکه «ضعف نشان دهد و دشمنانش متوجه ضعفش بشوند»، دقیقا باعث می شود که هر چه بیشتر ضعیف شود و محکوم به تکرار اعمال و رفتارهای مشابه و یا محکوم به گفتن دروغهای مشابه و خنده داری شوند که مرتب کل سیستم و نظام دیکتاتوری را از نظام ترس آور به نظام مضحکانه تبدیل می سازد و این تحول دقیقا تیر نهایی به کل سیستم دیکتاتوری است. زیرا دیکتاتوری همیشه به کمک ترس دیگران به حفظ نظام و بازتولید خویش دست می یابد.

این ترسی که سیستم دیکتاتوری به کمک آن مردم و تحول را سرکوب می کند و می خواهد به آن وسیله خویش را حفظ بکند، همزمان مهمترین عامل سقوط دیکتاتوری است. زیرا یا مردم مثل مردم امروز در لیبی چنان از این ترس و سرکوب مداوم خسته می شوند که سرانجام خشمشمان سرریز می کند و حال بایستی دیکتاتور بترسد و به دنبال پناهگاهی باشد، یا اینکه دقیقا مثل بن علی با لمس خشم تودهها و خلع حکومت شدن، دیکتاتور سکته می کند و می میرد. حالت دیگر این است که این ترس تبدیل به جوک و طنز درباره ی حاکمان و تهی شدن حاکمیت از هر گونه قدرتی می شود و هر حرکت حاکمیت به خنده جدید و جوک جدیدی برای مردم تبدیل می شود و آنگاه این حاکمیت مثل درختی میان تهی با اولین باد و یا طوفان قوی سقوط می کند.

انسان همیشه در ارتباط با «دیگری و غیر» است و موضوع بلوغ بشری همیشه «نوع ارتباط با دیگری» است. وقتیکه این ارتباط به شیوه بالغانه و سمبولیک باشد، آنگاه فرد یا دولت به دیگری و به مخالف هم علاقه می ورزد و ارزش نقاد و دگراندیش را می داند و هم حاضر به نقد دیگری ، دیالوگ و تحول است. موضوع اما این است که هر دیکتاتوری و سیستم دیکتاتوری در برخوردش به «دیگری و غیر» دقیقا ناتوان از این «برخورد سمبولیک و پارادوکس با دیگری» است. او برخوردش با دیگری یا به حالات نارسیستی بالاست و یا دچار حالت «رئال و سرکوب گرانه در برخورد با دیگری» می شود و آنگاه می خواهد با کشتن معترضین و یا بمباران شهرها بر مخالفان و تحول چیره شود و بهای این سرکوب به صورت خشم نو و رادیکال شدن جامعه و رشد حالات کین جویی و میل سرکوب دیکتاتور بازمی گردد. یا نیروی تحول قادر می شود به شیوه مدرن بر این سرکوب «رئال» چیره شود.

وقتی دیکتاتور یا سیستم دیکتاتوری دچار این حالات «رئال و سرکوبگرانه» است ، آنگاه دیکتاتور در واقع خویش را نماینده « خدا و زندگی» می پندارد و خیال می کند که دقیقا او حق دارد که تنها نیروی «فراقانونی» باشد و به عنوان نماینده «خدا یا آرمان جبار»، به عنوان نماینده «دیگری بزرگ» حق دارد و بایستی حال به « اخته کردن تحول و دگراندیشان» و سرکوب مخالفین دست بزند. تا هیچکس نتواند به آرمانش و بهشت مطلقش انتقاد بکند، به «آرمان جبارش، به پدر جبار درونش» انتقاد بکند و یا بگوید که او کامل و مطلق نیست.

وقتی یک دیکتاتور دچار این حالات رئال و کابوس وار باشد ، آنگاه در واقع خود را ابزار و نماینده « ولی عصر » ویا مثل قذافی تنها نماینده و تبلور «انقلاب لیبیایی» می داند و حاضر است برای حفظ شکوه و قدرت این رهبر دست به بمباران شهرهای خویش بزند، یا دست به قتلهای زنجیره ای و تجاوز به مخالفین در کهریزک بزند. یا دست به اعترافات تلویزیونی دهشتناک بزند تا به این «پدر جبار و آرمان جبار، اخلاق جبار» نشان دهد که مخالفانش را سرکوب کرده است و به خواست او عمل کرده است. تا به هواداران و طرفداران این «پدر جبار و آرمان جبار» نشان دهد که مثل پدر و آرمانشان جبار و سرکوب گر است. ازینرو رفتار این دیکتاتور در این حالات نارسیستی/ رئال دچار تکرار است و آنها در این حالت اسیر «تمتع و لذت» این توهمات خویش و قدرت دروغین خویش هستند. اما این توهمات هاله ی نور و قدرت مطلق و این سرکوب خشن معترضان، همزمان مسیر سقوط و فروپاشی کامل سیستم دیکتاتوری است. زیرا این حالات و تمتعات رو به سوی «رانش مرگ» دارد و آنقدر به تکرار خویش ادامه می یابد تا سقوط یابد . مگر آنکه سیستم حاکم به شیوه ای مجبور به تغییر راهش و قبول تحول و ضعف خویش گردد، خواه به وسیله قدرت و بلوغ نیروی میلیونی مدنی و خواه به وسیله قدرت تحول بخشهای سالمتر درون حکومت و یا با تحول و تغییر هر دو فاکتور بالا و با تاثیر متقابل بر یکدیگر.

نتیجه گیری نهایی

وقتی شما این سه سوال را دقیق جواب بدهید و یا بتوانید سناریوی دیکتاتورها و سیستم دیکتاتوری و «نوع رابطه با دیگری» در سناریوی دیکتاتورمنشانه را بهتر بشناسید، وقتی بتوانید علل این «رفتار وسواسی/اجباری» تراژیک/کمیک دیکتاتورها را لمس و حس بکنید، آنگاه هم راحتتر می توانید به عنوان بازیگر مدنی پی ببرید که چگونه با این سیستم و رفتار برخورد بکنید و سقوط و تغییر را سریعتر امکان پذیر سازید و هم آنکه می توانید رفتار بازیگر دیگر این بازی، یعنی امت یا جامعه مدنی، رفتار و برخورد خویش و معترض دیگر را بهتر تجزیه و تحلیل بکنید.

آنگاه بهتر می توانید پی ببرید که بایستی به عنوان روشنفکر یا بازیگر مدنی، به سان « بدنهای سیاسی یا فرهنگی» چگونه عمل بکنید ، تا این معترضان از رابطه ی (نارسیستی/ رئال در معنای روانکاوی) « دیکتاتور/ امت» و روی دیگرش یعنی رابطه ی « دیکتاتور/ پسران و دختران خشمگین بر علیه پدر» بگذرند و به پتانسیل بالغانه و حالت سالم این تحول دگردیسی یابند. یعنی از امت به «ملت و فرد» تحول یابند، از جامعه و فرهنگ گرفتار سناریوی مداوم «پسرکشی و پدرکشی» و فریادهای «مرگ بر شاه، زنده باد شاه بعدی»، به جامعه مدنی و «رابطه ای بالغانه سمبولیک، همراه با نقد/احترام با دیگری» دست یابند. وگرنه آنها نیز محکوم به تکرار سرنوشت پدران خویش و دیکتاتورهای خویش هستند و کوه دیگر بار موش می زاید.

سرنوشت و تصمیمی که اکنون در برابر همه کشورهای عربی در حال طغیان و یا در برابر آینده ایران قرار دارد. با آنکه ایران بیشتر از هر کشور دیگر در منطقه توانایی و امکان تحول دستیابی به یک تحول مدرن را دار.د با این حال چه کشورهای عربی و چه ایران در برابر امکان تحولی مدرن و متفاوت قرار دارند. تحولی مدرن که نه مثل لیبرالیسم غربی خواهد بود و یا در پی تقلید آن است و نه در پی بازگشت به دیکتاتوری است بلکه موضوعش توانایی دست یابی به «دموکراسی متفاوت و مدرن» خویش و تحول مدرن خویش است. موضوعش عبور از دوآلیسم « لیبرالیسم غرب یا فناتیسم شرقی» ، عبور از دیکتاتوری بازگشت به خویشتن ایرانی و یا دیکتاتوری مدرن مثل عربستان و در خدمت غرب است. خواستش دستیابی به راههای متفاوت و نو برای دستیابی به «مدرنیت متفاوت و ایرانی ، مدرنیت و دموکراسی متفاوت و عربی» است.

یعنی موضوع دستیابی به حالت اولیه و مرحله اول از «فردیت و جهان مدرن و متفاوت» خویش است که همیشه در حالت یک « فردیت تعویقی و متفاوت» نسبت به فردیت مدرن و غربی قرار دارد. زیرا در عین تمنای دستیابی به فردیت و دموکراسی مدرن همزمان ریشه در بستر و تمنای متفاوت ایرانی یا فرهنگ و تاریخ عربی، مصری، یمنی و لیباییی خویش دارد. موضوع دست یابی به حالت اولیه از «دموکراسی تعویقی» و متفاوت خویش است که « دریدا» از آن سخن می گفت و باعث می شود که ایرانی یا انسان مدرن عرب در عین علاقه به رفاه، آزادی و دموکراسی مدرن همزمان نگاه و تمناهای متفاوت خویش را نیز داشته باشد و تلفیقهای نو، حالات نو از دموکراسی، عدالت و روایات نو بیافریند . هم با علاقه با غرب و تمناهای مدرن خویش ارتباط بگیرد و هم قادر به نقد دیگری و سنت یا جهان مدرن باشد و اینگونه ارتباطی بالغ و قادر به تحول با دیگری بیافریند.

ارتباطی بالغ و سمبولیک با « دیگری و غیر» که دقیقا دیکتاتور ناتوان از آن است و این ناتوانی او را محکوم به گرفتاری در حالات وسواسی و اجباری، محکوم به تکرار و گرفتاری در تکرار تا حد زمینه سازی سقوط و مرگ نهایی دیکتاتوری می سازد. مگر آنکه به سخن و هشدارهای زندگی و دیگری گوش دهد و برای حفظ قدرت خویش به ارتباطی نو با دیگری دست یابد، تن به دیالوگ و چالشی بالغانه تر با دیگری و مخالف بدهد و حدااقل به تحولی مانند سیستم چینی یا تغییری درونی به کمک بخشهای سالمتر خویش دست یابد.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.