رفتن به محتوای اصلی

من این بهاران را نمی خواهم من آن بهاران را می خواهم
06.03.2014 - 07:54

باز هم دوباره بهار باز هم دوباره بهار

باز هم دوباره شکوفه باز هم دوباره نسیم تازه ی زندگی

باز هم دوباره سبز شدن من و دشت ها 
باز هم دوباره سبز شدن من و درختان خشک کنار جویبارها
باز هم دوباره سبز شدن خاطرات کودکانه ی من وبهار
باز هم دوباره بهار باز هم دوباره بهار

باز هم سفره ی هفت سین باز هم  لباس های نو در ذهن من
باز هم صبح اول صبح عیدی رفتن خانه ی مادربزرگ و پدربزرگ در ذهن من
باز هم دوباره 100تومان عیدی گرفتن و خوشحال و خندان 
رقص کنان تا خانه دویدن تا خانه دویدن در ذهن من در ذهن من 
باز هم دوباره مشق های 13 روز عید را تند تند در یک روز نوشتن
کتاب و دفترچه را همان روز بستن توی کیف انداختن در ذهن من
باز هم با دخترا و پسرهای فامیل و همسایه ها رفتن به باغ ها و دشت ها 
شیر چای خوردن ناهار خوردن و آتش افروختن و گرم شدن 
بار هم در آن باغ های سبز روی شبدرها 
روی علف ها ی باغ آن سوی خانه ها غلت زدن
قاه قاه قاه خندیدن و فرار کردن و فرار کردن در ذهن من

آه ذهن مرا بیگانه مکن از من
ای بهار زندگی ساز ای بهار انتظار
چو طوفانی عصانگر عصبان می کنم از خویش
من بهار تازه ای می خواهم
من بهار سبز تری می خواهم
من بهار قشنگ تری می خواهم

من بهاری می خواهم که مثل این بهارها نباشد
من بهاری می خواهم که مثل این سال ها نباشد
من بهار تازه ای می خواهم
من بهار سبزتری می خواهم
من بهار قشنگ تری می خواهم
من بهاری می خواهم که در ابتدایش جوانه ها نسوزند
شکوفه ها نسوزند جویبارها نخشکند
گنجشک ها نمیرند ماهی ها نمیرند

من بهاری می خواهم که درآن خاطراتم را اعدام نکنند
من بهاری می خواهم که در آن خواهران وبرادرانم را
تیرباران نکنند سنگسار نکنند اعدام نکنند 
من بهاری می خواهم که روحم را از کالبد زنجیر شده ام
بسان نسیم عاشقانه ای از درون به خفقان نشسته ام
پر بکشاند من را پر کشان از خویشم
تا از آغاز خاموشی ام تا از آغاز سکوتم
تا از آغاز زنجیره وار غمگین نشستنم 
از زندان منجمد شده ام از جای برکند
از کالبدم رهایش کند تا اوج بهارانه ی انتظارهای خویشم ببرد
فصلی که زاده شدم در آن بهاری که غمگین نبود
و پرکشیدنم را دیدم و بعد از آن همان آغاز خاموشی ام بود
همان آغاز سکوت ام بود همان آغاز اسارت به زنجیر کشاندنم بود

من ازاین بهاران بی رحم فاصله خواهم گرفت
من از این بهاران زشت فاصله خواهم گرفت
من در این بهاران بی بهاری ام 
پرنده ای شدم بی بال و پر درقفس زمستانی ام
که سرمای کشنده اش سوزاندم سوزاندم 
اما زنده ماندم اما زنده ماندم اما زنده ماندم

من از این بهاران بی بهاری ام می خواهم رها شوم می خواهم رها شوم 
من من من این پرنده ی اسیر زمستانی 
در کنج قفس زمستانی ام در سوزو سرمای زمستانی ام
از وحشت سوختن هر روزه از وحشت چشم دوختن
به این سوی قفس های آهنین
که در انتظار سردادن آواز رهایی 
چشم انتظار آن بهاران مانده ام
من این بهاران را نمی خواهم من آن بهاران را می خواهم
من بهار تازه ای می خواهم 
من بهار سبزتری می خواهم 
من بهار قشنگ تری می خواهم
من این بهاران را نمی خواهم من آن بهاران را می خواهم

مهناز هدایتی
اسفندماه 1392

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.