رفتن به محتوای اصلی

راز مدرنیت و مدرن شدن
21.07.2011 - 18:09

 Missing media item.

جامعه و انسانی که مدرنیت را عمیقا تجربه نکرده است، مجبور است اشتیاقات و آرزوهای خودش را بر روی این « معشوق یا آرمان دور یا گمشده» فراافکنی بکند و آن را مدرنیت بنامد. اینطوری است که آنگاه مدرنیت می شود «حالا هر غلطی که دلت می خواهد بکند». یا جامعه ضد فردیت حال می خواهد یکدفعه از خدامحوری به «خودمحوری» تبدیل شود، به جای اینکه به «سوژه قائم به خویش مدرن و نیازمند به دیالوگ با دیگری» تحول یابد. چه برسد به اینکه از خطای این سوژه مدرن و حالات خودشیفتگانه او بگذرد و به سوژه پسامدرنی و تمنامند و نیازمند به دیگری و به تمنای دیگری دگردیسی یابد. برعکس او حالت متفاخر سوژه مدرن را با تشنگی و خشم قرون خویش پیوند می زند و به یک «خودشیفته بسته» و به تلفیقی از حالات سنتی و مدرن تبدیل می شود و حال او می خواهد دیگر بنده خدایی نباشد، بلکه خودش خدا باشد و مرید داشته باشد. اینگونه است که آنگاه از رئیس جمهور تا هنرمند و یا روشنفکر این جامعه دارای «هاله نور» می شوند.

یا در بهترین حالت مدرنیت در این جامعه به یک « مکتب اخلاقی جدید» تبدیل می شود و حال این افراد مدرن مثل شادی صدر برای ما « موعظه اخلاقی» درباره مرد مدرن یا زن مدرن می خوانند و امر به معروف و نهی از منکر می کنند. یا مدرنیت در نگاه بخش روشنفکر زن و مرد این جامعه ای که از بی قانونی و بی اخلاقی یا دروغگویی رنج می برد، به «معبودی جدید» تبدیل میشود که در آن «حکومت قانون، عقلانیت و یا حقوق بشر» حکمفرما است. ازینرو حتی وقتی در صحبتهای باصطلاح بزرگترین ومطرح ترین فیلسوفان ایرانی از جهانبگلو گرفته تا نیکفر دقیق شوید ، آنگاه می بینید که در نگاه آنها چگونه مدرنیت تبدیل به یک جامعه اخلاقی نوین، قانونمند و طرفدار حقوق بشر می شود و راز مدرنیت در نهایت در چیرگی عقل بر احساس و اسطوره زدایی همراه با چاشنی اخلاقی ایرانی دیده می شود و اینگونه تفکرات مدرنیت کلاسیک و خطاهای دکارت، ماکس وبر و دیگران همراه با شوقهای یک انسان برآمده از جامعه استبدادی پیوند می خورد و ما دیگر بار با یک « جامعه اخلاقی و سنگین و اینبار نظام مند مدرن» روبرو هستیم. کافی است به سخنان این دوستان، به حالت و شیوه گفتار آنها درباره جامعه مدرن و مفاهیم مدرن در تلویزیون یا مصاحبه ها به دقت گوش داد و آنگاه با تجربه هرروزه خویش در جهان مدرن و روابط مدرن مقایسه کرد. یا سر را از تلویزیون و جاییکه این سخنان متفاخر یا اخلاقی و عقلانی درباره مدرنیت گفته میشود، بیرون کشید و به بیرون و یا به همان تلویزیون جدید و بزرگ مدرن نگریست تا دید که آنها در نهایت مدرنیت را درست نچشیده اند و ندیده اند و یا بهتر است بگوییم بهتر به آن نزدیک نشده اند، زیرا نمی توان در نهایت گفت که مدرنیت دقیقا چیست.

اما می توان یک خطای بزرگ را در تمامی این برخوردها دید و آن تلاش ناخودآگاه برای «ایزانیزه کردن» مدرنیت بر اساس بستر و جایگاه خویش است وتبدیل مدرنیت به یک « موعظه اخلاقی و موسسه اخلاقی نوین» است. یا نگاه ضروری پارادوکس به مدرنیت به یک «نگاه رمانتیک/اخلاقی» رجعت می کند. یا در حالت برعکس خواهان مدرنیت و فردیت بدون مرز و بدون محدودیت می شوند. یعنی همانطور که جامعه اخلاقی ایرانی مرتب از طرف دیگر در پی شکاندن هر اخلاقی و هر قانونی است و چه در حالت اخلاقیش و یا بی اخلاقیش، به طور عمده «بی مرز و مطلق گرا» عمل می کند و کاهن خودزن دیروز به تشنه لجام گسیخته امروز تبدیل می شود، همانطور نیز این گفتمان برخورد به مدرنیت به طور عمده در حالت دوگانه «برخورد اخلاقی یا آرمان گرایه به مدرنیت» و از طرف دیگر تبدیل مدرنیت و اینروزها بویژه پسامدرنیت به حالت «نفی هر قانون و محدودیتی» و برای دست یابی به تمتع بی مرزی عمل و رفتار می کند.(همین خطاها نیز نشان می دهد که ارتباط آنها با مدرنیت مستقیم و تنانه نبوده است و آنها بحرانهای یک انسان مهاجر مدرن یا انسان مدرن را از نزدیک و به شکل جسمانی به خوبی نچشیده اند وگرنه اینگونه اخلاقی یا آرمان گرایانه حتی از حقوق بشری که یکی از بزرگترین دستاوردهای بشریت و مدرنیت است، سخن نمی گفتند. یا خیال نمی کردند که مدرنیت یا پسامدرنیت به معنای شکاندن محدودیتهاست و نظم آهنین مدرنیت را می شناختند. آنها حتی اگر سالها در جامعه مدرن زندگی کرده باشند اما تن به دیدار فردی و درگیری فردی و تنانه با جامعه مدرن کمتر داده اند)

مدرنیت به معنای ایجاد یک سیستم و چهارچوب قانونمند، نظم قانونمند، آزادی قانونمند است. اما این سیستم و نظم قوی همزمان «سیستمی باز» است که در درون خویش و در هر معنا و مفهوم خویش از میل سوژگی تا مفهوم گیتی گرایی یا آزادی و غیره، مرتب« مازاد و افزونگی، میل شکستن قانون و ایجاد راههای نو» ایجاد می کند، مرتب بحران و «مازاد جدید» ایجاد می کند. هم نظم می طلبد و از عقلانیت سخن می گوید و همزمان می گوید که حال در چهارچوب این نظم چگونه به هزار شیوه به حالات افزون طلبی جدید، از خرید مداوم محصولات نو، یا میل دستیابی به آزادیهای نو، امکانات نو دست بیابی. یا در نهایت نظم های، فردیت های نو را اغوا و زمینه سازی می کند و در واقع مرتب خویش را تا حدودی می شکند تا بتواند به شیوه ای نو بازتولید بکند.

جامعه مدرن یک «جامعه اکسسیو یا افزون طلب» است. بهترین نمایش جامعه مدرن، جامعه آمریکایی، چه فوتبال آمریکایی، سینمای هالیوودی، چه شوی انتخاباتی آن و یا کلکهای شرکتهای بورس آمریکایی است. همانطور که در این جامعه مدرن آنگاه هر ایده نو در نهایت حتی ایده انقلاب جنسی در نهایت به این ایده تبدیل می شود که چگونه سریعتر، بیشتر و بهتر حال بکنیم. یا می بینید که چگونه از یک سو این سیستم مدرن در درون خویش دارای یک «نظم آهنین» است که حتی در اینترنت و فیس بوک حاکم است و باعث می شود که هر تحولی در چهارچوب این نظم آهنین مدرن صورت بگیرد و مثل فیس بوک بتوانی هزار دوست داشته باشی و باز مثل همیشه تنها باشی، در اوج تنهایی مدرن باشی، اما از طرف دیگر همین سیستم در درون خویش مرتب امکان این را بوجود می آورد که حالات و تجربیات دیگری را لمس و احساس بکنی، مرزهایی را بشکنی و واقعیات مختلفی را لمس بکنی. یک آیفون بخری و حال هر روز با دهها آپلیکیشن و بازی جدید وامکان جدید برای استفاده از آیفونت روبرو شوی، با «اغوای افزونگی و اکسسیون» روبرو بشوی و مرتب بیشتر بخواهی. همانطور که فیس بوک می داند دقیقا با توجه به حالات انسانی یکایک ما انسانها، ما را به خویش و به دیدن صفحات دیگری معتاد بکند و با اینکه در نهایت هر کسی می داند که حتی صحفه بعدی نیز چیزی زیادی بدست نمی آورد و یا آنچه را می خواهد بدست نمی آورد، اما در او این میل، این اوبسسیون هیزی و دیده شدن و حس بیشتر خواستن را رشد می کند که باز هم بیشتر نگاه بکند و بخواهد، دوست بگیرد تا شاید اتفاق نهایی و وصال نهایی رخ بدهد. گفتمان مدرن همین کار را با هر تولید نوین خویش و بوسیله رشد شوق دست یابی به این مطلوب گمشده مانند آی پات یا لاپ تاپ و غیره می کند. هر کدامشان به تبلور مطلوبی گمشده و امکان دست یابی به آن تبدیل می شوند و اینکه اگر این تولید یا این شیوه هنری و اندیشه را بدست آوری یا خلق بکنی،آنگاه مورد توجه دیگران و یا جنس دیگر و معشوق گمشده قرار می گیری و همزمان همه می دانند که بزودی بعدی و کالای بعدی، مد بعدی می آید.

ازینرو «مدرن بودن» دارای معانی و فرمانهای متناقض است. مدرن بودن هم به این معناست که تن به فردیت خویش کمتر بدهی و سعی بکنی به با مد روز همراهی بکنی تا عقب نمانی و اگر امروز تاتو مد می شود، تو نیز یک تاتو بزنی و فقط سعی کنی که تاتوی تو متفاوت باشد. اما از طرف دیگر «مدرن بودن» دقیقا به معنای لمس عمیق این موضوع است که همه چیز مرتب در حال تحول است و همه چیز فقط روایات سمبولیک و امکاناتی بدنبال یک «هیچی محوری» هستند و اینگونه می توانی مرتب به خلاقیتی نو، بدنی نو و حالتی نو دست یابی. حال در برابر خلاقیت هیچ مرز نهایی و دیوار نهایی وجود ندارد.

جامعه مدرن و گفتمان مدرن هم آنموقع «اکسیسو و زیاده طلب» است که به اسم «قانون مدرن، گفتمان مدرن» تو را، هر فردی و از هر مملکتی را وادار می کند که برای اینکه در چهارچوبش زندگی بکنی، به رنگ و لباس او در آیی، به موقع مالیاتت را بدهی، انسان مدنی شوی وگرنه به تنهایی و عقب ماندگی فرهنگی و سماق مکیدن فردی و یا به بحران فردی و فرهنگی مبتلا می شوی، یا با حکم دادگاه مالیات و غیره روبرو می شوی، _ ازینرو نظم مدرن از جهاتی بسیار بی رحم، ضد انسانی است و هم تو را و هم جسمت را به یک «ابژه یا کالا» تبدیل می کند، یا هر ایده ی نو و حرکت نو، شدت احساسی نو را پس از مدتی به یک بازار جدید و عاری از تحولات عمیق تبدیل می کند، خواه ایده ی «لاو پارید» باشد که سال قبل حتی عده ای در این کارناوال کشته شدند و یا موسیقی رپ، فیلمهای غیر هالیوودی و غیره باشد _ از طرف دیگر اما این نظم «اکسیسو و زیاده طلب» است و مرتب عرصه های نوینی، بازارهای نوینی می طلبد و به این خاطر مرتب می تواند قوانین خویش و حرفهای گذشته خویش را زیر پا بگذارد و راههای نوینی برود، مرتب تحول یابد و اجازه تحول بدهد. همانطور که اینترنت برای مثال از یک طرف به امکانی برای شکاندن متاروایتهای مدرن و نظم مدرن و قدرت کنسرنهای بزرگ تبدیل می شود و از طرف دیگر در طی زمان به بهترین امکان و قدرتمندترین امکان برای بازتولید نظام مدرن و سرمایه داری و برای شکست حکومتهای دیکتاتوری تحول می یابد.

تنها با این نگاه عمیق به مدرنیت می توان هم قدرت گفتمان مدرن و راز «اکسس یا افزونگی مدرن» را فهمید. یا بهتر معضلات نگاه مدرن را درک کرد و اینکه چرا این سیستم برای مثال از یک طرف مجبور است دموکراسی را رشد دهد و از طرف دیگر همیشه در خطر این است که به سیستمها و دستگاههای فراقانونی یا مخفی مثل زندان گوانتامو یا زندان ابوغریب در عراق، به کشورهایی مثل عربستان سعودی و یا سازمانهای مخفی پلیسی نیاز داشته باشد و اینکه چرا این سیستمی که می خواهد همه چیز را ساده ، قابل درک و مصرف و در چهارچوب گفتمان آهنین مدرن خویش بگیرد، آنگاه از طرف دیگر بناچار دوره هایی مثل جنگ جهانی دوم یا جنگ با بن لادن را می آفریند که در آن دیگر بار دوران شکست موقت این چهارچوب و دوران هرج و مرج و یا ساحت رئال و هولناک سیستم مدرن آغاز می شود.

همانطور که با این لمس عمیق مدرنیت و لمس حالت بحران طلب و اکسسیو طلب مدرن می توان پی برد که چرا این سیستم به ناچار همزمان راههای نوین عبور از خطاهای خویش مانند نگاه پست مدرن یا جسم گرایانه را بوجود آورده و می آورد و همزمان سعی می کند این نگاهها را نیز به یاران سیستم و به «کالاهای فرهنگی نو، تولیدات جذاب نو» تبدیل سازد.

با چنین شناختی اما می توان دقیقا به عنوان انسان جامعه بینابینی حال به کمک مدرنیت و با شناخت خصلت بحرانی و اکسسیو مدرنیت، حال هر چه بیشتر دقیقا به همان جهان و حالتی دست یافت که در آن او این انسان نوین می تواند هم به شیوه خویش قانونمند باشد و هم تن به اشتیاقات و کامجویی عمیق خویش دهد. حال او می تواند وارد جهان نوین خویش شود، جهانی که دیگر نه اخلاقی یا اسطوره ای یا عارفانه به شیوه پدرانش است و نه به شیوه «واقعیت عینی» همعصران مدرن است، بلکه او حال وارد جهان شخصی و روایت شخصی، وارد متن خویش، وارد واقعیت سمبولیک خویش می شود که می تواند «جادویی، هزار رنگ» باشد، مرتب «مازاد، افزونگی و اکسسیون» خویش را بیافریند و همزمان دارای قانون و اخلاق خاص خویش باشد و یا بتواند در مرز جامعه مدرن و مرز فرهنگها برای خویش جا و مکانی، جهانی نو و چندمتنی بیافریند. زیرا دستیابی به فردیت، دستیابی به مدرنیت، به معنای دست یابی به «جهان متفاوت و قانونمند خویش» است، به مدرنیت متفاوت و قانونمند خویش است و این برای یک انسان مهاجر، برای یک انسان دومتنی یا چندمتنی مطمئنا جهانی متفاوت از جهان سنتی و یا جهان همعصران مدرن است.

این یک «مدرنیت متفاوت» است که حال می تواند شاعرانه ببینند، حس کند و زندگی بکند، یا بگونه ای دیگر و همزمان هر جهان و هر متنش دارای قانونمندی خویش است و می تواند در بطن جهان مدرن در واقع به آن فردیتی دست یابد که ورای فردیت عمومی است و همزمان به او امکان می دهد در این جهان بزید و خوشبخت باشد و یا در جهان ایرانی خویش به شیوه ای نو بزید و خوشبخت باشد و بیافریند، مرتب مازاد و اشتیاقی نو، اغوایی نو ایجاد بکند و یک کالای فرهنگی متفاوت شود. او اینگونه مدرنیت را با ایجاد این هزار نوع از مدرنیت به مرز خویش و به عبور از خویش و ایجاد روایتی چندمتنی از مدرنیت اغوا می کند. زیرا حال می شود جادویی یا اسطوره ای مدرن نگریست، می توان مومن مدرن به هزار شکل و حالت بود و می توان واقعیت خویش را با رنگها و حالات متفاوت دید و در آن با الهه های زندگی به گفت و شنود و بازی نشست.

زیرا اوج مدرنیت دقیقا این است که در چهارچوب این نظم همگانی تو اجازه داری به شیوه خویش مدرن باشی و اکسسیو باشی و تو اکنون نه تنها اینکار را انجام می دهی بلکه نشان می دهی که حتی نظم همگانی و واقعیت همگانی نیز در واقع می تواند هر لحظه به گونه ای دیگر نگریسته شود و متفاوت شود. زیرا مدرنیت وقتی به اوج خویش برسد، در واقع مخالف هر گفتمان و واقعیت مشترک، مخالف هر «متاروایت» است، همانطور که پسامدرنهایی چون دریدا می گویند. کافی است آنگاه از آخرین هراسهای مدرن این پسامدرنها از جسم و زندگی عبور بکنی تا بتوانی حال وارد عرصه «واقعیت سمبولیک هزار روایتی» و یا وارد عرصه جسم هزارگستره دلوز و غیره شوی. حال می توانی اجازه بدهی که پا به جهانت و آرزویت بگذاری و اجازه بدهی که اگر بخواهی در همین لحظه با خدا و با زندگی در هر دم یا بازدم، در هر دیدار با دیگری، ملاقات بکنی و بگذاری که حال واقعیت اخلاقی کهن یا واقعیت عینی شکسته شود و اشتیاقات و تمناهای نارسیستی، عاشقانه، قدرتمندانه تو به سان رنگها و حالات و نواهای نو، فیگورهای نو، الهه ها و قهرمانان خندان نو وارد لحظه و زندگیت شوند. یا بتوانی لمس بکنی که چگونه در عین اینکه دیگربار با پاهایت بر روی زمین قرار داری،با تنت با زمین و زندگی در ارتباطی اما می توانی این لحظه را به رنگها و حالات مختلف و با شدتهای مختلف احساس بکنی و مرتب خودت نیز رنگ و حالتی دیگر بگیری. زیرا اوج فردیت و مدرنیت ورود به عرصه هزار روایت و به جسم هزارگستره و هزار واقعیت سمبولیک است.

زیرا حال اینجا هر فردی و یا هر انسانی می تواند پا بدرون آرزو و رویایی بگذارد که در آن خویش را در خانه و کاشانه خویش احساس می کند، همانطور که در گام اول مدرن یاد می گیرد که چگونه به خانه مسکونی و فضای فردی خویش دست یابد. حال او با عبور از خطا و هراس مدرن پا به عرصه نهایی مدرنیت می گذارد و وارد واقعیت متفاوت و مدرن خویش میشود. واقعیتی و جسمی که مرتب قابل تحول است، از طریق دیالوگ و چالش با دیگری و با جامعه. این عرصه نو عرصه هزار واقعیت و هزار قانون، هزارگونه زن و مرد شدن است، در عین دستیابی به یک کثرت در وحدت چندصدایی یا از طریق دستیابی به یک جهان چند مرکزی یا شبکه وار.

با چنین نگرشی نیز آنگاه می توانی بهتر ببینی که چرا حتی بن لادن یک پدیده مدرن است، جمهوری اسلامی یک پدیده مدرن است، من و تو و هر عضو این جامعه بینابینی یک پدیده مدرن و یک امکان مدرن است، یک فضای نو است و همینطور می توانی پی ببری که چرا اما بن لادن نمی تواند به مدرنیت خویش دست یابد و چرا روشنفکر و جامعه ایرانی اسیر بحران مدرنیت خویش است اما نمی تواند به طور گسترده راههای متفاوت و جهان متفاوت مدرن خویش ر ابوجود آورد، گفتمان نوین مدرن ایرانی را بوجود آورد و «مازاد» تولید بکند بلکه مجبور است مرتب افراط/تفریط و تکرار بیمارگونه آن را به شکل جدیدی بازتولید بکند. زیرا مدرنیت به معنای جهان فردی و متفاوت است اما این جهان فردی و متفاوت به معنای «رابطه ای نو،سمبولیک (انتقادی یا پارادوکس) با دیگری» است، .رابطه ای که ورای رابطه ی مرید/ مرادی میان فرد و دیگری یا میان فرد و خدا یا آرمان است

جامعه ای که بخواهد متفاوت باشد، به رفاه و فردیت خویش دست یابد اما حاضر به پذیرش این رابطه نو با دیگری و شرایط آن نباشد، به ناچار چون یک تلفیق نارس یا آش شله قلمکار محکوم به تکرار بحران خویش می شود.

با چنین شناختی از مدرنیت آنگاه راه برخورد به افراط و تفریطهای ایرانی در هر عرصه نیز این نیست که فقط پند اخلاقی بدهیم و یا از سر تاسف سری تکان بدهیم. بلکه اول ببینیم و حس بکنیم که حتی این افراط و تفریطها، از رشوه خواری هر روزه در جامعه ما تا اینکه همه می خواهند استاد و خودمحور شوند، نمادی و حالتی از «زیاده خواهی مدرن» نیز هست، همراه با چاشنی بحران زده ایرانی آن و حال بخواهیم که این جامعه باز هم بیشتر بخواهد، بهتر بخواهد، تمنایش بیشتر شود و میلش به اینکه به آزادی، به رفاه، به رقص و شادی، به بازی و کامجویی، به دانش قدرتمند و بازیگوش بیشتر شود و او را به تمناورزی بیشتر و عبور از هراسهایش برای دستیابی به کامجویی و لذتی والاتر اغوا بکنیم. نه اینکه به سان روشنفکری کلاسیک مدرن در پی مبارزه با جهل مردم باشیم همراه با اجرای موعظه های اخلاقی ایرانی و ارضای خواست قدرت خویش به شیوه نوین. بلکه به روشنفکران نوینی دگردیسی یابیم که مثل بهترین روشنفکران مدرن یا پسامدرن می دانند که مردم همیشه حقیقت را می شناسند و موضوع اما این است که بدانند چرا بدون چیرگی بر گفتمانهای قدرت کهن نمی توانند به تمناها و خواستها و «افزون طلبی های» زیبای انسانی خویش دست یابند. این روشنفکر نو اکنون یک اغواگر است که تنها می گوید بیشتر بخواه، بیشتر بطلب و اگر می خواهی به خواستت و اشتیاقت زودتر دست یابی، پس بایستی بر این یا آن مانع و یا بر این یا آن ساختار چیره شوی وگرنه مجبوری با کم کنار بیایی، مرتب تشنه و گرفتار تکرار بحرانت باقی بمانی. او آنها را به راز مدرنیت و درک مدرنیت متفاوت خویش نزدیک می کند، بدینوسیله که آنها را هر چه بیشتر به سوی تمناها و اشتیاقات خویش اغوا می کند و اینکه چرا بایستی برای دستیابی به خواستشان و به شیوه خودشان سرانجام بر معضلاتی چیره شوند و ساختارهایی را عوض بکنند که بخوبی از آن مطلعند.

باری آنچه جامعه ما می طلبد دقیقا این سرمایه دار و تولیدکننده مدرن ایرانی متفاوت، زیاده خواه، رند و بازیگوش است که هم بازار یا عرصه تولید و کارش و عرضه و تقاضا را حس می کند و هم اینکه چگونه این بازار و عرصه مرتب بحران و مازاد، روزنه های نو برای تحول و تولید ثروت بیشتر ایجاد می کند و میتواند سوار بر این امواج به تولید نو، قدرت نو و ثروت نو دست یابد. همانطور که این جامعه به نیروی چپ، فرد سندیکایی یا سوسیالیست آگاه به این شرایط و تحولات احتیاج دارد و اینکه چگونه این تحولات را به سوی یک تحول عدالت خواهانه و همراه با توسعه کانالیزه و رشد دهد. ما به سیاستمداران زیرک و شوخ چشمی احتیاج داریم که همین زیاده خواهی و تمناهای بشری را در عرصه سیاست دارند و می توانند دقیقا جزر و مدهای سیاسی کشور و معضلات ساختارها و امکانات نهفته در شرایط و یا تحولات را حس و لمس بکنند و اینکه چگونه جامعه مدنی را با ایجاد میل افزون طلبی نو، کامجویی نو، آزادی و قدرت نو به سوی این تحولات و امکانات نو موبیلیزه سازند و بتوانند بر امواج سیاست و اجتماع مثل موج سواری ماهر و خندان برانند. همین موضوع در مورد فرهنگ دوست، روشنفکر، هنرمند یا اندیشمند ایرانی، کارمند و یا کارگر ایرانی، دولتمدار یا گروههای مختلف جامعه مدنی ایرانی از زن تا مرد و غیره صدق می کند. در همه ی این عرصه ها ما مرتب جامعه و شرایطی در حال تحول و در درگیری دائمی میان میل فزون خواهی و میل حفظ سودهای سنتی را می بینیم و اینکه چگونه بتوان حال به فضاهای نو، امکانات نو، خلاقیتهای نو دست یافت و دیگران را به آن و لمس این قدرت نو اغوا کرد.

این نسل زیاده طلب، عاشق زندگی،بازیگوش و رند و نظرباز در واقع پایه گذاران فردیت مدرن ایرانی و مدرنیت متفاوت ایرانی و هزار حالت و روایت آن هستند. این نسل زیاده طلب، تمنامند و شرور، این نسل خردمندان شاد ایرانی که حال می تواند متفاوت باشد و تفاوتش قادر به ایجاد مازاد نو و راههای نو باشد و بتواند به جامعه اش کمک بکند که به قدرت و شکوهی نو و به گفتمانی نو دست یابد. همانطور که این نسل و خلاقیتهای آنها در نهایت می تواند جامعه مدرن و انسان مدرن را به خویش جذب و اغوا بکند، زیرا جهان مدرن در این نسل شوخ چشم و متفاوت، در این هنرمند یا اندیشمند متفاوت مدرن، در این مهاجر چندمتنی و متفاوت، چیزی مدرن و همزمان متفاوت می بینند، یک «غریبه آشنا» می بیینند. غریبه آشنایی که به زعم روانکاوی محل حضور قدرتهای سمبولیک نو، محل حضور جسم و ضمیر ناآگاه و هزار امکان نوین است. غریبه آشنایی که ازینرو هم جذاب و اغواگر و هم هولناک و ترس برانگیز است، در بهترین حالت او چون فیلمهای هیچکاک، دیوید لینچ و یا «لولیتای ناباکوف» است.موضوع این است.

پانویس: در عکسهای تبلیغاتی متن می توان بخوبی این حالت دوگانه مدرن، یعنی نظم کالایی مدرن و تبدیل همه چیز به کالا و از سوی دیگر تلاش برای ایجاد مازاد نو، شوق نو و در نهایت ایجاد شوق خرید نو را می توان به اشکال مختلف مشاهده کرد و اینکه چگونه هر کالای نو از کفش آدیداس تا آیفون دارای حالت «سحرآمیز و قدرتمندی» می شود، دارای یک حالت فتیشیستی می شود و به تماشاچی می خواهد القا بکند که با دستیابی به او می تواند به «معشوق گمشده و تمنای گمشده خویش» بدنبال آزادی، قدرت، جنس مخالف دست یابد. عکس دیگر در واقع عکسی از چند صحنه عاشقانه فیلمهای معروف هالیوودی است که اصولا یک موضوع دائمیش حالت تمنامندی بشری و جستجوی معشوق گمشده یا مطلوب گمشده است و اینکه این تمنامندی بشری چگونه مرتب حالات نو و شیوه های نو، بحرانهای نوین عشق و قدرت ایجاد می کند. در چنین بستری آنگاه همزمان خلاقیت کسی مثل هیچکاک و فردیت خاص و متفاوت او بروز می تواند بکند که در پی عبور از مرزهای معمولی سینمای کلاسیک مدرن است. زیرا برای مثال هیچکاک در فیلم «ورتیگو» نشان می دهد که چگونه این معشوق گمشده، یا تمنای گمشده در واقع اصل و اوژینالی ندارد، و یا عشق در واقع خود یک کپی از یک کپی است. یک توهم از یک توهم است و با اینحال ما وقتی این را نیز بدانیم باز هم عاشق می شویم و به آن تن می دهیم. همانطور که گفتمان مدرن و نظم مدرن در نهایت هیچکاک را نیز به یکی از بهترین و قویترین فرزند و کالای فرهنگی و سینمایی خویش تبدیل کرد و به کمک او و امثال او از بحران سینمای کلاسیک عبور می کند و به سینمای نوینی دست می یابد که دلوز آن را سینمای «تصویر زمان» و یک جهان و واقعیت نوین و چندروایتی و با امکان شکست مداوم زمان و مکان می داند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.