سروِ آفتاب
قلبِ همیشه بی قرار
آرام دُور می گردد از مدار
با تپش های خویش بیگانه می شود
نگاهِ همیشه در انتظار
در نوسانِ تصویرِ هستی
در انعکاسِ گریزانِ یادها
با بُهت وُ بغضِ واپسینِ خویش تنها
رها وُ با نیستی یگانه می شود
تنِ همیشه غصه دار
با دیدگانِ نمناکِ همیشه امیدوار
مفصل های خستگی وا می نهد
به سانِ سفالینه ای ز حسرتِ دیدارِ آب
تهی، گسسته ز هم در سراب
هر تکه مُهرِ زندگی همه حیرت
با خاک یکی وُ همخانه می شود
و در هوای دیدنِ یار
در آغوشِ بادها
آرام می رَوَد به خواب
دستی غبار می زاید از کتیبۀ غربت
نوشته بر آن به زِبَرجَد وُ مرجان:
با هر زبان وُ در هر زمان
جانت همیشه سبز، ای سروِ آفتاب
نامت همیشه جاودان؛ تو بمان
همیشه دوست دارمت؛ جهانِ من ایران
2013 / 10 16
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید