سیلیِ سرما
فزون از فقرِ ما
ما نخورده قوت
از یاقوتِ سرما مستِ مست
ما کلوخِ بی خبر افتاده پَست
ارزشِ ما کمتر از یک ارزنی
هیبتِ سرماست بر ما رهزنی
می زَنَد مهمیز بر جان زَمهریر
که: چه می جویی جهان، اینک بمیر
ای شما دارای هرچه بود وُ هست
خانه هاتان گرم و اخگرها جهان
جامتان در دست وُ خندان
لعل ها بر لعل ها
ما که بی سقفیم وُ خاکستر نشین
زخم ها در استخوان
مسِ رخسارست وُ نیست
خونِ جوشانی به رگ
ای شما را
قصه ی آسودگی
نبضِ رؤیاتان حریر
شکلِ رؤیاتان زَرین
قصه ی ما؛
سنگِ سرما وُ سَرَست
قصه ی سنگینِ نسیان؛
قصه ی شلاق وُ نوشِ شوکران
قصه ی پاشیده از هم؛ زندگی
ای شما را
حرصِ سرگردان وُ خواب
قصه ی ما قصه ی رسوای مرگ
رایگان مرگی به ناگه بی جواب
دانه ی دیوانگی
ریگ وُ صحرا وُ سیه برف وُ سراب
میهمانِ ما؛
درختِ خفته ی بی سازوُبرگ
ای جَرَس جنبانتان؛
قهقا وُ شادی وُ شراب
جامه های گرم وُ گُهرها به بَر
آبنوس اندامتان ماهی در آب
گوئیا سرمایه ی بی چونِ ما
سردی وُ برفِ سیه بارِ حزین
طوقِ لعنت را به گردن نقش کرد
بر شما خوش باد بودن بعدِ ما
ای شما را
سنجشِ هستی رَزین
ــــــــــــــــ
زرین = به رنگِ زَر
رَزین: سنگین و استوار
2012 / 2 / 8
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید