رفتن به محتوای اصلی

اپوزیسیون سیاسی در تئوری و در پراتیک (4)
18.11.2008 - 19:13

اپوزیسیون سیاسی در ایران:

 برخورد سیاسی ایالات متحدهء آمریکا از سال 1950 میلادی با شوروی موضع دفاعی همراه با زبان خشونت سیاسی بخود گرفت، امکان کنترل شوروی از طریق ایران به مناسبت داشتن مرز طولانی با این کشور، همچنین اهمیّت فوقالعاده ایران برای امنیّت و منافع ملّی کشور آمریکا در خاور میانه، رهبران کاخ سفید را واداشت که کمکهای مالی دوران پرزیدنت Trumanبه ایران را پس از کودتای 28 مرداد در دوران پرزیدنتDwight D. Eisenhower 1953- 1961 میلادی همچنان ادامه یابد.

پرزیدنت John F. Kennedy، 1961- 1963 میلادی، ضمن انتقاد به پرزیدنت های قبلی آمریکا مبنی بر کوتاهی آنها در مورد ایران، رشد اقتصادی و استحکام سیاسی، همچنین رفرمهای شاه ایران را، بویژه رفرم اصلاحات ارضی آنرا مورد حمایت جدی قرار داد.

 سیاستمداران آمریکا، مدرنیزه کردن سریع، شکوفایی اقتصادی، پایداری سیاسی و استقلال ملّی ایران را بعد از کودتای 28 مرداد، محور سیاست خارجی خود قرار دادند، تا در صورت موفقیّت در این اهداف، ایرانی آباد را به عنوان کشور نمونه در خاور میانه برای منع گسترش ایدهء سوسیالیسم به نمایش بگذارند از این گذشته باعث محبوبیّت نام و چهرهء آمریکا در خاور میانه و جهان پیرامونی شود. کمکهای مالی آمریکا که بیشتر بعد از کودتا از سال 1953 میلادی صورت گرفت، برای ایجاد سیستم مجانی آموزشی از ابتدایی تا عالی، در شکل گیری ساختار دولت مدرن، در شاخهء فرهنگی، رشد اقتصادی، شکل گیری طبقهء میانی مرفه، کمک به طبقهء پایین جامعه بکار گرفته شد، با این کمکها ایران توانست تا سال 1955 میلادی از سطح یک کشور سنتّی دینی جهان سوّمی بیرون آید و در دایرهء جهانی جایگاه و چهره ای حداقل نرمال و قابل ملاحظه بخود گیرد. 1970 میلادی با افزایش ناگهانی قیمت نفت، ایران دیگر به کمک مالی آمریکا احتیاجی نداشت.

 اپوزیسیونِ سیاسی: مذهبیون افراطی، مارکسیستها، بخشی از ملیّون، قشر کنزرواتیو جامعه، بخش فئودالیته، دیدگاه قبیله گرایی بعضی از اقوام ایرانی، رفرمهای زیربنایی سازندهء شاه ایران که انقلاب سفید نام گرفت و از سوی پرزیدنت های آمریکا پشتیبانی میشد، که کاستن یا از دست دادان قدرت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، پایگاه طبقاتی، دیدگاهی، قشرهای مذکور را در دراز مدت شامل میشد، ساخته و پرداخته، همچنین دخالتِ مستقیم امپریالیستِ جهانخوار آمریکا در سیاست درونی و تجاوز آشکار به استقلال ملّی کشور ایران ارزیابی میکردند. چنین فرصتِ مناسبی نیز به مردم و حکومت های ژاپن و آلمان داده شد، آنها بر عکس بر داشتِ اپوزیسیون ایران از آن، در ساختن کشور خویش تا حد امکان از آن بهره بردند. در صورتیکه در همان زمان آلمان غربی در تسخیر ارتش سه کشور: آمریکا، انگلیس، فرانسه بود.

 در تاریخ تکاملی ادوار و پروسهء چگونگی تولید کالا، دوران گذار از ساختار فئودالیته با اقتصاد و روابط اجتماعی بستهء وابسته به آن، به عصر بورژوازی، مرحلهء بسیار حساسی است، که در بعضی از کشورها نه اینکه بسادگی صورت نگرفته، بلکه علاوه بر عدم جهش به فاز بعدی، به ثبات، دیکتاتوری، و به تقویت هرچه بیشتر موقعیّت همان دوره منجر میشود.

دگرگونی چندگانهء عظیمی را که انقلاب صنعتی در زمانی کوتاه پدید آورد در تاریخ جوامع جهانی بیسابقه هست. ترکیبات اقتصادی، فرهنگی و مناسبات اجتماعی را ناگهانی و با شتاب دگرگون کرد، در انگلستان زادگاه این انقلاب عظیم، برای بسیاری از مردم با دارای پیشه های مختلف، بیکاری، تنگدستی، فلج شدن ساختار های اجتماعی، رکود و تنزل ارزشهای فرهنگی را باعث شد. با برنامه ریزی درست گردانندگان این دوران گذار، همچنین با همکاری نخبگان و کوشندگان سیاسی، اجتماعی، چنگ اندازی امپریالیستی انگلستان به منابع کشورهای دیگر، موفّق به نتیجه رساندن این دوران شدند.

 اتحّاد جماهیر شوروی سابق به مناسبت دور زدن و طی نکردن دوران بورژوازی و پریدن از مرحلهء فئودالیته به سوسیالیسم، در نتیجه تجربه و طی نکردن آموزش فرهنگی و پروسهء اجتماعی عصر مدرنیته و عدم تشکیل دولت مدرن، ناگزیر در دوران گورباچف، مجبور به گذار از این دوران را شد، که منجر به فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم در جهان گردید.

جمهوری خلق چین با تجربه از هم گسیختگی ساختار شوروی سوسیالیستی، آرام و قدم به قدم با پیشرفت تکنولوژی در عرصه های گوناگون، با شکوفایی اقتصادی و ناسیونالیستی کردنِ برنامه های سیاسی خود، این دوران را دارد میگذارند. علی رغم چشم انداز و شرایط مناسب درونی و بیرونی خوبی که ملّت و رهبران کشور چین برای پیمودن این دوران گذار را دارند، ولی هر لحظه امکان فرو پاشی ساختار و لغزش آن به دوران پسا مدرن فئودالیته هست.

 مرحلهء رشد اقتصادی در دورهء پهلوی 2، تکمیل کردن فاز اول دورهء صنعتی ملّی یعنی صنایع سنگین و مادر که پایه های آن در دوران حکومت پهلوی 1 پایه ریزی شده بود. همزمان و موازی با آن جهش به مرحلهء دوّم اقتصادی، یعنی دوران صنایع شیمی و الکترونیک آغاز شد. حکومت وقت برنامهء صنعتی کردن کشور حتی در ردیف ده کشور پیشرفتهء جهان را زیر بنای سیاست اقتصادی خود قرار داد. عدم موفقیّت کامل این طرح، تنها کمبود متخصصّین و کارورزان فنّی، نبودِ سطح بالای آموزش و دانستیهای پایه ای لازم همگانی، ساختار اجتماعی و فرهنگی سنتّی و دینی، کج دستی در امر بکارگیری سرمایه های مالی، مخدوش بودن مرزهای سرمایه گذاریهای دولتی و شخصی، شتاب و عمق دگرگونی ها بویژه در طبقات اجتماعی در زمانی اندک، کاستی ها و نقصان در کادر مدیریّت و ارگانیزاسیون متناسب با این برنامهء سیاسی اقتصادی را باعث نشد، بلکه کارشکنی و چوپ لای چرخ گذاشتن بدون آینده نگری اپوزیسیون در نازایی و نافرجام بودنِ گردش سودمند این پروسه ها، نقش اساسی را بازی کرده است.

 شیوهء متداول در بازار سیاست آن زمان، بر این بود که تکنوکراتها، افراد کنجکاو و تحصیل کرده، روشنفکران و هنرمندان، اهل قلم و بیان و طیف کاردان جامعه جذب شعارهای مدرن و روشنفکری حزب توده و جبههء ملّی میشدند، که بنا به شواهد و اسناد گفتاری و نوشتاری امروز هوداران حزب توده، گذشته از داشتن پشتوانهء اجتماعی و سیاسی در همهء اقشار جامعه، در آنزمان دارای بیش از بیست هزار نفر عضو شناخته شده و پایبند به این حزب بوده که در خاورمیانه رتبهء اوّل را داشته است، بدون شک جبههء ملّی از اعتبار سیاسی همگانی فرادست تر و اعضای بیشتری از حزب توده برخوردار بوده است. نهضت آزادی ایران، که فلسفهء سیاسی خود را برای رسیدن به دموکراسی در ایران در دین مبین اسلام میدید و میبیند بر اینها هم اضافه میشود.

 حزب تودهء ایران و بسیاری از ملیّون که بعد از کودتای 28 مرداد که در اپوزیسیونِ فوندامنتال بودنِ خود راسخ تر شده بودند، نه اینکه خود با حکومت وقت همکاری مفید را نکردند، بلکه علاوه بر مسموم کردن فضای کار بازسازی کشور و برانگیختن شک و تزلزل در وجدان بیدار و متعهد جامعه در خدمتِ به همنوعان خود، حتی ساده ترین اعضاء و هواداران خود را وا میداشتند که به هر نحوی همبستگی و همسویی با حاکمیّت را که یاری در جهت پیشرفت کشور را در بر میداشت، نپذیرند. به بیانی دیگر نیروی محرکهء و نوک هرم جامعه را هدفمند پاسیو و به اپوزیسیونِ فوندامنتالِ بدون برنامهء مفید سیاسی بیرون پارلمانی تبدیل میکردند.

 یکی از اشتباهات بزرگ جامعهء سیاسی ایران و خیانت نابخشودنی بعضی از احزاب و سازمانهای سیاسی اپوزیسیونِ کشور این بوده است، که میدان فعالیّت و تأثیر گذاری صاحبان اندیشه و قلم، افراد دارای تخصص و بر خوردار از مهارتهای فنّی و دانش تکنولوژی جدید، با تسلط به زبانهای خارجی، در مجموع پیشاهنگان و معماران جامعه را در چهار دیوار دیدگاه ایدئولوژیک یک حزب و سازمان محدود، و در خدمتگزاری به حزب یا سازمان خود به اسارت گرفته است تا در محیط اجتماعی نتوانند با در ارتباط بودن با شهروندان به بافت جامعه شناسی و روانکاوی هم میهنان خود، به واقعیّت ها و نیازمندیهای پایه ای آنها پی ببرند، در نتیجه در همان دنیایِ روشنفکری با اتکا به ارزشهایِ ساختگي نیازمودهء بدونِ پشتوانهء تضادهایِ اجتماعی و مدني مردمی، به انواع بیماری های سیاسی، اجتماعی مزمن تحلیل برنده گرفتار میشوند.

 برای ادامهء بحث و پرداختن به شاخه ای دیگر از اپوزیسیون ضرورت اشاره به واژه های سیاسی و اجتماعی ایی هست که شاید تاکنون در جوامع ایی که هنوز زبانِ سیاسي روشن و بدون سانسور امروزی را کژسرشتی یا کجروی و اهانت به دیگران میداند عادی نباشد، از آنجا که دموکراسی مدرن ظرفیّت هضم اشتباهاتِ شناخته و پذیرفته شده از سوی احزاب سیاسی و افراد را دارد، تا از ادامه و تکرار آنها جلوگیری بعمل آید، بدون اینکه دست رد بر سینهء کسی بگذارد، انتظار آن میرود که با این دیدگاه به سرنوشت احزاب و سازمانهاي سیاسي جامعهء ایرانی که به نقد گرفته ایم و میگیریم، هم پرداخته شود.

 تروریسم: در عرصه های اجتماعی و دانش سیاست یک تعریف روشن و همگانی برای بیان مفهومی این پدیدهء اجتماعی و سیاسی شناخته نشده است، امّا میدان و ابعادی که این واژه در آن محیط و فضا جا میگیرد تا کنون دارای 4 شاخصه هست: 1- از نظر زمانی ادامه دار و مقطی نباشد 2- روش و عمکرد آن با تحلیل و نتیجه مندی قبلی مشخص شده باشد 3- از برنامه و هدف سیاسی مشخص برخوردار باشد 4- بیانگر مرزبندی روشن با جنبش های رهایی بخش و یا جنگهای چریکی و پارتیزانی باشد. با این محور مختصات و داده ها میتوان :

 پیاده کردن و به سرانجام رساندن یک ایده و هدف سیاسي از قبل برنامه ریزی شده را در کوتاه و درازمدت با متوسل شدن به شیوهء خشونت بار در اشکال گوناگون را، تروریسم تعریف کرد.

در پنجاه سال گذشته تا کنون، دو نوع از تروریسم شناخته است: 1- تروریسم قومی، نژادی، ناسیونالیستی هست Ethno– Nationale– Terrorismus که جهان بینی و ایدئولوژی خاصّی را نمایندگی نمیکند، بلکه بیشتر تجزیه طلبان قومی منطقه ای، خواهان استقلال، خود مختاری، در نهایت تشکیل دادنِ دولتِ مخصوص بخود را شامل میشود. مانند ایرلند شمالی IRA تا پایان سال 2005، یا باسکیت های ETA در اسپانیا و فرانسه تا سال 2006،PLO فلسطین که تا اواسط 1980 میلادی تروریست شناخته میشدند، حزب کردهای ترکیه PKK ، و یا ببرهای تامیل Tamil Tigers.

 2- تروریسم بر اساس ایدئولوژیک و جهان بینی: افراد دارندهء چنین دیدگاه و انگیزه هایی به ایدئولوژی خشونت مسلح هست، که خود به دو گروه تقسیم میشوند:

گروه اوّل تروریست های سکولار: که خواهان انقلاب اجتماعی هستند که معمولأ از چپّ رادیکال و از راست هم میتواند برخاسته باشند هست، بر اساس شناخت و تصوری که از جهان بینی و ایدئولوژی خود دارند، خواهان تغییرات بنیادی در سیاست، اقتصاد، و نظم اجتماعی، فرهنگي برگرفته از آن هستند، مانند چپّ های رادیکال سالهای 1970 – 1980 میلادی در آلمانRote Armee Fraktion (RAF)، در ایتالیا Rote Brigaden BR) )، در فرانسه Action Directe (AD).

 گروه دوّم تروریسم دینی و مذهبی: ideologisch- relgiösen- Terrorismusکه بصورت فردی، فرقه ای، و گروهی بر اساس کتابهای مقدّس دینی و پیامبران و با هدایت نمایندگان زمینی آنها عمل میکنند، مانند تروریست های اسلامی و بنیادگرایان مسیحی، و یا ز کت ها در ژاپن AUM- Shinrikyo- Sekte که درسال 1995 میلادی مسئول گذاشتن دو بار گاز سمی در مجمع عمومی ژاپن بودند. تروریسم های دینی مجوز برای کردار خود را از حقیقت مطلق خدایی absoluten Wahrheit الهام گرفته و خود را نمایندهء انتخاب شدهء زمینی آن می پندارند و دیگران را بیخرد ،بیگانه از واقعیّت ها، بدون شناخت و ایمان ارزیابی میکنند.

 در ایران گذشته از احزابی مانند جبههء ملّی، حزب توده، حزب ایران، فدائیان اسلام، و نهضت آزادی، در فاصله سالهای چهل تا پنجاه سازمانهای چریکی رادیکال مانند سازمان چریکهای فدایی خلق، سازمان مجاهدین خلق ایران ، به سازمانهای رادیکال مذهبی و مارکسیسم افزوده شدند. در واقع برگ هایی دیگر در دفتر اپوزیسیونِ ایران با فلسفهء سیاسي خشونت و ترور، آرمانگرایی بر بنیاد احساسات، عشق ورزی به انساندوستي رمانتیک و اتوپیایی شکل میگیرد، که به ناهنجاری های اجتماعی و سیاسي بسیاری بویژه در بخش غیر شهریِ فئودالیتهء عشیره ای و قومگرا دامن زد که با مؤانست کتاب و پژوهش، با دیدگاه خِردگرایی اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، زندگی قانونمند بر اساس تجربیات و دست آوردهای فکری و اجتماعی جوامع پیشرفته بسیار فاصله داشت که تنها بر پایهء جهان بینی تنگ نظر دیني سنّتی و یا سوسیالیسم کور دیدگاهِ فئودالیته، یا سوسیالیسم خرده بورژوازیِ واپسگرا، با نمونه برداری از بعضی انقلابات قهرآمیز سکولار در آمریکای لاتین و آسیا و جنبش های دینی در خاورمیانه و نزدیک، با سرمشق قرار دادن متدلوژی و کاراکتِر افراد انقلابی بر خاسته از این ایدئولوژی ها و جنبش ها، شکل گرفته است.

 با درک و ارج گذاشتن به باورهای سالم جانباختگان این راه و دیدگاه ها، اگر به تعارفات مرسوم در جوامع شرقی و از روش برخورد آخوندیسم و کدخدامنشانه که بنوعی این امراض در عرصه های گوناگون سیاسی ایرانی هم بخوبی مشاهده میشود را کنار بگذاریم، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نمونهء بارز تروریست های سکولار که در بالا به آن اشاره شده است میباشد، سازمان مجاهدین خلق ایران، و سایر سازمانهایی دینی دیروز و امروز مانند آن، بدرستی در بطن و ردیف تروریست های دینی و مذهبی شناخته شده در جهان امروز جا میگیرند. هر دو سازمان مذکور با سازمانهایی که از آنها انشعاب و روش آنها را در پیش گرفتند، بر مبنای ایدئولوژی مارکسیسم و بر اساس دین ایدئولوژیکِ اسلام سیاسی استوار هست که برای کسب قدرت سیاسی و جایگزین کردن دیدگاه خویش در درازمدت با توسل به خشونت و قیام مسلحانه به حاکمیّت وقت اعلام جنگ داده است که در عمل به شیوه های گوناگون آنرا به اثبات رسانده و هنوز هم بشکلی دیگر ادامه میدهند.

 شاخه ای دیگر از اپوزیسیون، پدیدهء نوپای قومی و قبیله ای است که زمان تولّد آن با تلاش در تشکیل دولت های محلّی در ناحیهء آذربایجان و در کردستان با حمایت و استراتژیک سیاسی شوروی بعد از جنگ جهانی دوّم است، که در کنار دیدگاههای دیگر: ملّی گرا، مارکسیستها، مذهبی ها، سلطنت طلبانِ پارلمانی، جمهوری خواهان، پا به عرصه وجود گذاشته اند. امر قومی، قبیله ای از دیدگاه این شاخه از اپوزیسیون، یک خواستِ سیاسي حقوقی و شهروندی نیست، بلکه یک جهان بینی هست، که به پدیده ها از پشت عینکِ خاص خود ساخته مینگرد و جهان پیرامونی را از روزنهء تنگ دیدِ قومی به تحلیل و تفسیر میکشاند. این بینش تا کنون یا آشکار با حمل نام قومی معیّن، خود را به نمایش گذاشته و یا در طرفِ دیگر سکّهء ایدئولوژي ماکسیستم و اسلام سیاسي دینی و حقوق بشر، یا بدون واسطه بنام این ایدئولوژه ها و فلسفه های سیاسی لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی با انگیزهء قومی و قبیله اي به حیات خود ادامه داده است و میدهد. اگر آماری درست تهیّه شود، جای شگفتی نخواهد بود که اکثر بنیادگذاران و هوداران سازمانهای مارکسیستی و مذهبی، دارای وابستگی قومی قبیله ای با دیدگاه برخاسته از آن است.

 پژوهشگران ایرانی در باب عقب ماندگی کشور تا کنون بسیار گفته اند و نوشته اند، و فاکتورهایی از جمله: نبودِ دموکراسی، عدم ساختار دولتِ مدرن، سنترالیزم قدرتِ سیاسی، کمبود اپوزیسیونِ مدرن، جامعهء مذهبي بنیادگراي سنتّی با دیدگاه اوایل دورانِ قرون وسطایی، سپری نکردن ژرف عصر روشنگری، عدم وجود برنامهء اقتصادی راسیونال و خردگرا، تأثیر سوء سیاست های استعماری و حکومت های ماقبل فئودالیتهء عشیره ایي مهاجر به ایران، و سایر فاکتورهای دیگر را بر شمرده اند، امّا هیچکدام به وجود همین اقوام مهاجری که در گذر زمان به این سرزمین و تاریخ آن وابستگی نشان نداده اند و به هر نحوی نقش عامل بازدارنده ای را در همبستگی ملّی، شکل گیری دولت مدرن، شکوفایی و پیشرفت در عرصه های مختلف را داشته اند، نپرداخته اند.

 در این تردیدی نیست که وجود گوناگوناني مردمان با فرهنگهای متفاوت با تأثیر گذاری متقابل آنها بر یکدیگر، سرمایه های ملّی یک کشور هستند، امّا این باغ و گلستان رنگارنگِ فرهنگی، زمانی بارآوری و شکوهمندی دارد که جوّ و فضای حاکم بر آن دموکراتیک باشد، که علاوه بر خود آگاهی و شناخت مرزها با رعایت حریم و حرمت یکدیگر، نیازمندِ اندیشیدن و عملکردِ دموکراتیکِ هر یک از واحدهاي در این مجموعه، یا درختان و گلهای موجود در این مساحت هست، که متأسفانه در ایرانِ ما چنین نبوده و نیست.

 چندی از احزاب، سازمانها و افراد اپوزیسیونِ قومی در ایران بجای چاره جویی برای یک راه حلّ متین ملّی و اصلاح بینش و دموکراتیک کردن بدنهء خویش، به شیوهء غیر دموکراتیک و آنارشیسم، تاریخ، عناصر نمادین فرهنگی، اجتماعی، چهره های سمبلیک گذشته و حال ایرانی، استقلال و غرور ملّی یک سرزمین باستانی، حتی جغرافیای سیاسی، سنگ و خاک آنرا را به باد سخن میگیرند و با میدان دادن بیشتر به آنها، در کردار ناشایستِ خود پا را فراتر میگذارند،

 این هم میهنان حتمأ بخوبی میدانند که لکه دار کردن ارزشها با جعل تاریخ و درشتگویي بیمورد تا مرز مشخصی که دموکراسی امروزی اجازه میدهد و به آزادی فردی و استقلال و منافع ملّی خسارتی وارد نکند، قابل تحمل هست، خارج از محدودهء دموکراسي قانونمند، چنین روش و شیوهء برخوردِ ناخوشایندی تحت هیچ شرایطی پذیرفته نخواهد شد و در صورت لازم و در زمانهای معین خودِ دموکراسی قاطعانه به آنها جواب محکمی خواهد داد.

تَن دادن به چنین مناسباتِ اجتماعی، ضربه ای است سنگین بر پیکر دموکراسی و ایجاد موانع جدي دیگر برای روند نهادینه کردن آن در کشور هست، از سویی دیگر رواج و دامن زدن به فرهنگِ سیاسي بدون ارزش و معیار عامیانه گونه در ایران خواهد بود که افکار هوشیار و آینده نگر جامعهء ایرانی زمینهء گسترش آنرا نخواهند داد.

 شماری از احزاب، سازمانها، افرادِ سیاسي اقوام اپوزیسیونِ ایرانی، خود بتنهایی پروسهء دموکراتیک را پشت سر نگذاشته و برای پیمودن این دوران از قرار گرفتن در کنار ملّت ایران هم پرهیز دارند و مفسر این تز هستند که دوران تکاملی سرمایه داری در ایران آغاز و طی نشده است، در نتیجه ایجاد دولت ملّی و مدرن که دست آورد این دوران هست، در ایران شکل نگرفته است، در صورتیکه ضرورت شکل گیری دولت ملّی در اواخر دورهء صفویان لمس و آغاز شد و انقلاب مشروطیّت نقطهء عطف ایجاد دولت متمرکز ملّی بوده و در دوران سلسلهء پهلوی دولتِ مدرنِ اتوریته در قالب و ماهیّت تاریخی آن در ایران پیاده شده است، در ایرانِ امروز هم فرهنگ مصرفي کالایی و روابط اجتماعی عصر گلوبال حاکم هست، و با وجود حاکمیّت رژیمی واپسگرا، نهادینه شدن عصر مدرنیته را در لایه های مختلف جامعه نمیتوان انکار کرد.

حتیّ مبلغان رژیم اسلامی برنامه های اقتصادی دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی را برپایه های اصول و ضوابط نئو لیبرالیسم ارزیابی میکنند.

 متأسفانه قشری از آکادمیک و نخبگان سیاسی اپوزیسیونِ اقوام ایرانی با بی توجهی به مکانیزم جهان امروز، خود در جایگاه و مقام بازدارندهء ایلخانی فئودالیتهء سنتّی پسامدرن قرار میگیرند و تلاش بر آن دارند که در گمان خود دوران تکاملی طی شده در ایران را به عقب باز گرداند تا با این اندیشه و بیان برسانند که ایران هیچگاه یک سرزمین و ملّت واحد نبوده و اکنون شش قوم و قبیله در ایران جداگانه با تشکیل ساختار دولت ویژهء خود دوران سرمایه داری را طی خواهند کرد. طرز تفکر این طیف از رهبران اقوام گویای این هست که برای شناخت مراحل و ساختاری که یک جامعه تا رسیدن به عصر سرمایه داری و تشکیل دولت مدرن باید بپیماید، هنوز بسیار فاصله دارد و به زمان بیشتری نیاز هست، به همین مناسبت روشی را که مطرح میکند نه اینکه در جدولِ نموداري تجربه شده در دیدگاههای ماتریالیسم تاریخی، لیبرالیسم، و ایده آلیسم، که سلسله مراتب و دگردیسی تکامل اجتماع انسانِ مدرنِ امروزی را در جهان نشان میدهد، شناخته شده نیست و جا و مکانی هم ندارد، بلکه با طریقه و دوران تکاملی پیموده شده در این کشورها جهت معکوس دارد، که از کمبود بیان دلیل و برهان علمی و منطقی خود برای قانونمند کردن این نقشهء بی بنیاد خود به تز دیگری مبنی بر اینکه ایران در جهان بی همتا و یک استثناء هست در نتیجه در گاتیگوري کشورهای اروپایی و صنعتی نمی گنجد، چنگ میزنند. این تحلیل و تفسیرها جز میدان داري بی پرنسیپ، نشانگر میزانِ زور بازو بجای تعقل و اندیشه چیز دیگری نیست و ریشه و آثار در بیماری نارسیسم منفي روانشناسي فرهنگی دارد.

 برخورد نا مناسب برخی از احزاب، سازمانها و افراد اپوزیسیونِ قومی در ایران: 1- اقوام ایرانی را دچار بحران هویّت میکند و از چنین شرایطی، بحران فرهنگی و اجتماعی زاده میشود که موجب اختلال عمومی خواهد شد 2- موانعی چند در روند جایگزین شدن دموکراسی را در اپوزیسیون و در کشور ایجاد میکند و خواهد کرد 3- از شکل گیری اتحّاد در اپوزیسیون و از همبستگی ملّی جلوگیری کرده است و میکند 4- پیوسته ابزاری در دست استعمارگران برای تضعیف قدرت ملّی و مرکزی و چپاول منابع و منافع و خدشه دار شدن تمامیّت ارضی کشور بوده اند 5- مرز بین نهاد ها و افراد ارگانیزه شده از سوی رژیم اسلامی و کسانیکه واقعأ خواهانِ حقوق شهروندی اقوام ایرانی هستند در ابهام فرو میبرد 6- باعث پراگندگی، در گیری درونی، تجزیهء و تضیف قدرت سیاسی اپوزیسیون و ملّت ایران در مقابل حاکمیّت رژیم اسلامی خواهد شد، 7- در جهان امروز اسباب و بازیچهء سیاست نئولیبرالیسم و فلسفهء سیاسی گلوبالیزاسیون ایالات متحدهء آمریکا و هم پیمانان او برای مهارکردن رژیم اسلامگرایی تهران در خاورمیانه و ناحیهء خلیج فارس است،

 8- هرکدام از این بخش اقوام بتنهایی دارای منابع زیر زمینی و پتانسیل اقتصادی، و نیروی انسانی ایی که بازار کار فراملی به آن نیاز دارد را ندارند، تنها پتانسیلی که دارند و کشورهای غربی برای اهداف خود و از هم پاشیدن سرزمین ایران از آن استفاده میکنند، همان پتانسیل تخریب و تفرقه اندازی و از بین بردن وحدت و منافع ملی ایرانیان هست 9- استمرار و مشروعیّت بخشیدن به حیات و دیکتاتوری رژیم و زیر پا نهادن حقوق همهء اقوام ایرانی از سوی آن، که گویا تنها دستگاه ولایت فقیه و رژیم اسلامی هست که میتواند در وضعیّت کنونی تمامیّت ارضی و حدت ملّی را نگهدارد، 10- زمینه را برای اپوزیسیون هودار و دنباله رو رژیم اسلامی که خود را اصلاح طلب مینامد، همچنین برای اپوزیسیون سکولار راست مذهبی و مارکسیسم که با جهان بینی و با مساعدتِ با جمهوری اسلامي خویش برخوردِ جدی نکرده و همچنان به مسموم کردن احزاب و سازمانهای گذشته و نوبنیادِ امروزی، و به تیره و تار و مه آلود کردن شرایط برای بهره گیری خود و رژیم اسلامی می پردازد، هموار کرده است،

 11- به مناسبت همکاری برخی از سازمانها و افرادِ قومی ایرانی با آمریکا و یا بنام احتمال خطر حمله آمریکا به ایران، افرادی از پیشتازان حزب مشروطهء ایران که خود را در ردیف لیبرال دموکراتها بشمار می آورد، بجای پرداختن به علل شناخت حمله به ایران که چیزی جز وجود جمهوری اسلامی نیست، دست به دامن مهره های شناخته و سوخته شده از میدان سیاست ورزی و پردازی جامعهء ایرانی رانده شدهء سکولار راست، رسوبات افکار حزب توده، افرادی درمانده از سازمان فدائیان اکثریّت میشود و بی باکانه با آنها در کنار جمهوری اسلامی می ایستند. 12- مسئلهء قومی بدونِ منطق و معیار و اهدافِ روشن بر اساس دموکراسی و خردگرایی، برای افرادِ فرصت طلب با زیر بنای افکار و منظور چندگانه، این شرایط را هموار کرده است که با فریاد و فغان بیشمار زیر لوای ترس از خلاء قدرتی که بعد از سرنگونی رژیم اسلامی بوجود می آید، خواسته و یا ناخواسته به تبلیغ ادامهء حاکمیّت دیکتاتوری اسلامگرایان تهران و به آمریکا ستیزی ایدئولوژیکِ تاریخي شناخته شده در ایران دامن زنند، همان افرادی که تا دیروز بنام ایدئولوژی مارکسیسم با خط مشی راست، پای بندی به تمامیّت ارضی کشور نداشتند و وابستگی به ملّت ایران از خود نشان ندادند و نمیدهند.

 دوران مراحل تکاملی در ایران، ساختار و شکل گیری سازمانها و احزاب قومی را پشت سر گذاشته، وجود آنها در ایرانِ امروز و در مقایسه با نظام جهان امروز، نه اینکه دیگر بارور نیست، بلکه بازدارنده و برای شکوفایی اقتصادی و فرهنگی سراسر کشور مضر هم خواهد بود. برخی از نخبگان اقوام ایرانی آگاهانه و هدفمند تلاش بر آن دارند، که از ایجاد احزاب و سازمانهای فراقومی و ملّی جلوگیری بعمل آورند تا اساس شکل گیری و ساختار ارگانیزاسیون اپوزیسیون ایرانی را بر پایهء قومی و نژادی بنا نهند و با همین بینش اتحاد و همبستگی ملّی را در ایران، نه از زوایهء منافع طبقاتی و یا یکسانی در اندیشه ها و دیدگاهها و ارزشها، بلکه از نگاه و اتحاد قبیله ای و عشیره ای پسامدرن ارزیابی میکنند.

 نمونهء بارز چنین اتحاد هایی کنگرهء ملّی ایران فدرال هست، که از احزاب و سازمانهاي قومی: آذری، بلوچ، عرب، کرد، ترکمن، تشکیل شده است، در طول تاریخ سابقهء امکان چنین اتحادی بین اقوام نامبرده وجود نداشته و در آینده هم بنا به فاکتورهای درست تاریخی و جامعه شناسانه در خاورمیانه و بر اساس مرزبندیهای سیاسي منطقه ای صورت نخواهد گرفت، اگر اتحّاد و همبستگی ایی ناپایدار بین آنها هم صورت گیرد، فقط تا مرز راه اندازی آشوب و اختلال و تجزیهء ایران خواهد بود بعد از آن خود در مقابل همدیگر به جنگ خواهند پرداخت، این آشوبگری و جنگ از مرزهای ایران هم فراتر خواهد رفت و کل منطقه را در بر خواهد گرفت.

 اشتباه بزرگی که برخی از احزاب، سازمانها، و افراد اپوزیسیون قومی ایران [که خود را اکنون کنگرهء ملّی ایران فدرال هم مینامد] کرده است و میکند آن هست که فارس و پارس بودن را فقط به چند خانوادهء تهران نشین، و به چند نفر که نمایندگی کسی را هم ندارد نسبت میدهند، در صورتیکه جغرافیای تهران و حومهء آن محیط زیست و سرزمین پارسیان نبوده و نیست و ایرانیان هیچگاه تهران را مرکز فرهنگی و هویّت ملّی خود ندانسته و نخواهند دانست. بیش از 65% ساکنان ایران از جنوب، جنوب غربی، غرب، مرکزی، شرق، شمال شرقی، و شمال کشور، امروز هویّت و مضمون چند وجهي ایرانی بودنِ خود را بدرستی و بحق در پارس و فارس بودن می بینند و تعریف میکنند، زیرا پارسیان خود به 2 گروه جغرافیایي: 1- پاسارگادی، 2- انشانی یا انزانی، تقسیم میشوند، تازه پارسارگادیان که در شمال غربی استانِ فارس امروزی سکونت داشتند، خود یک خانواده از 10 خانوادهء پارسیانِ: چادرنشین، ده نشین، و شهر نشین بودند که از هگمتان، همدان امروزی تا خلیج فارس بر فراز و در دامنه های زاگرس سکونت داشتند و دارند. در نهایت همهء شاخه های پارسیان چه پارسارگادی و چه انشانی، خانواده ای و یا زیر مجموعه ای از مجموعهء کل ایرانی بودن هست. ایرانی بودن از پارسی بودن فراگیرتر و از نظر تاریخی پر مفهوم تر هست. بنا براین ارگانها و نخبگانِ سیاسي اقوام ایرانی این را باید درک کرده باشند، که هرگاه صحبت از سرزمین ایران و پارس هست، با توده های عظیم میلیونی بیدارتر از هر زمان سراسر نقاط ایران، با داشتن وابستگیهای عمیق به این سرزمین و میراث فرهنگی گذشتهء آن، و متعهد به چگونگی روند سیاسي حال و آیندهء آن روبرو هستند.

 وظیفهء مبرم نخبگان سیاسی اقوام ایرانی که دیدگاهی فراقومی دارند و بخشی از سرمایه های ارزشمند فکری ملّی کشور هستند آن میباشد که در مقابل جدایی طلبی ها و سعی در جایگزین کردن سیستم ملوک الطوایفی قبیله گرایی در ایران بپاخیزند، زیانهای جبران ناپذیر درونی و بیرونی این طرز تفکر را برای هم میهنان بازگو کنند و سایر ایرانیان در هرنقطه از کشور، ضمن تحریم یا بایکوت کردن هرگونه دیالوگ و گفتمان سیاسی با این احزاب و سازمانهاي قومی، با پشتیبانی همه جانبه و پایدار خود از افراد و نهادهای فراقومی برخاسته از این اقوام، منجر به گشودن پروسهء راه حلی مدرن و دموکراتیک برای وحدت ملّی در کشور خواهد شد. از سویی دیگر به تشکیل و تأسیس احزاب و سازمانهای مدرن فراقومی با زیربنای فکری گوناگون کمک بزرگی خواهد کرد که در گذشتهء نه چندان دور شاهد ظهور بعضی از آنها مانند منشور 81 ، اتحاد جمهوری خواهان ایران، جنبش رفراندوم ملی ایران، جمهوری خواهان لائیک و دموکراتیک، و جریان نشست لندن که در صدد ایجاد ارگان نهادِ ملّی ایرانیان میباشد با وجود نقطه ضعفی که این گروه در مورد مسائل ملّی در همایش لندنِ خود بر جای گذاشته است امّا همچنان با داشتن مرزبندی روشن با رژیم جمهوری اسلامی، و با دیدگاهی عمیق که نسبت به دموکراسی از خود نشان داده است، در جایگاه اپوزیسیون کنونی دارای نقش برجسته ای است.

 ساختار حکومت آیندهء ایران چه در شکل جمهوری و یا مشروطهء پارلمانی دموکراتیک، سیستمی غیر متمرکز با تقسیم قدرت سیاسی در شکل افقی و عمودی آن خواهد بود که بر اساس فلسفهءء لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی تنظیم خواهد شد، زبان رسمی کشور بنا به اولویت های چندی زبان فارسی خواهد بود. ضرورت رسمی کردن زبان انگلیسی در عصر گلوبال با تحولات بنیادی در ارتباطات و معاملات بازرگانی، تبادل اندیشه و آمیزش فرهنگها، پیوستن به خانوادهء جهانی، دست یابی مستقیم به منابع دانش امروز امری اجتناب ناپذیر هست، در کنار آنها، زبان ترکی آذری و عربی به عنوان زبانهای منطقه ای در قانون اساسی به رسمیّت شناخته خواهد شد و دولت مرکزی وظیفه دارد در صورت فراهم بودن امکانات در فراگیری آنها فقط در جغرافیای مناطق مذکور همّت گمارد. زبانهای کردی و بلوچی گرچه از شاخه های زبانهای هند و اروپایی و هند و ایرانی هست، و یا به عبارتی دیگر زیر مجموعه ای از زبان فارسی هستند، در صورت در خواست و احتیاج مبرم، با مشورت دولت مرکزی و مسئولین و کارشناسان بومی این مناطق تصمیمات لازم را اتخاذ خواهند کرد.

 امکان پیاده کردن پرنسیپ اجتماعی فدرالیسم در هردو شکل سیستم حکومتي در بالا ذکر شده وجود دارد، بشرطی که مفهوم و مضمون تاریخی آن براساس فلسفهء سیاسی لیبرال دموکراسی که حقوقدانان، جامعه شناسان، اقتصاد دانان، فیلسوفان، اندیشمندان و سیاستمداران عصر روشنگری و دوران جدید بنا نهاده اند، گذاشته شود.

 Nasser.karami@gmx.de

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.