رفتن به محتوای اصلی

مهرداد فلاح شعر خوانی، نقد، بررسی با همراهی مهرداد عارفانی
11.01.2008 - 18:47

اتو بيوگرافي (از خود ِ خودم!)مي توانم از كودكي سخن بگويم كه (به گفته ی شناسنامه) در ششمين روز از سومين ماه ِ بهار ِ سال هزار و سي صد خورشيدي در دهكده اي سبز (فشوپشته نامش / از خزر يك وجب دور تر ) جايي بين لاهيجان و لنگرود (چه فرق مي كند كاكو ؟ ) پا به دنيا گذاشت و نام رسمي احمد باقري پور فلاح را روي او گذاشتند. اما مادر (كه ديگر نيست ...

 افسوس! ) گواهي مي داده اين فرزند ذكورش (همين مهرداد فلاح خودمان ) را در پاييز سال سي و هشت ( آبان يا آذرش را نمي دانيم ) به دنيا آورده ... بگذريم!شاعري كه مهرداد فلاح نام گرفته و بعد ها (شانزده زمستان بعد به گمانم ) از لاي جلد همان شناسنامه ( كه گفتيم ) بيرون پريده، از چه گونه شاعر شدنش چنين مي گويد :" همه اش زير سر اين سياره ی نپتونه كه همون اول نوجووني عبور ماليخوليايي شو از خونه ی تولدم شروع كرد. بي مروت ! هم عاشقم كرد هم شاعرم! در بيداري خواب مي ديدم و در خواب بيدار تر از هرچي بيدار!چنون منو مي دووند كه سر از پا نمي شناختم. همكلاسي ها نيشخند مي زدند و مي گفتند فلاني خل شده (دروغ كه نمي گفتند! ) خل شده بودم و با فرشته ها كه هيچ با كرم خاكي هم حرف مي زدم از نمي دونم كي يا چي؟دل تو دلم نبود. اون قدر كه دلبسته ی رنگ ها وصدا هاي نهان و آشكار بودم ، تو فكر نون و نمك نبودم. بي خود و بي دليل به قهقهه در مي اومدم و يه دم بعد ، كنج خونه يا هر جاي دنجي كه بگي ، مي افتادم به هق هق ! اين جوري شد كه يهو ديدم قلم تو انگشتمه و افتادم جون اين زبون بسته ( زبون فارسي رو مي گم ) و شدم مثلن شاعر! گوش اهل خونه پر شده بود از نوشته هاي هذيوني من و اگر در مي رفتند از دست من ، ديوار كه سر جاش بود.اون قدر تو گوشش مي خوندم كه از زور خشم باد مي كرد و مي خواست رو سرم خراب بشه ... "بهتر است سر رشته ی سخن را از زبان شاعر باز كنيم كه اگر نكنيم تا صبح قيامت از خودش حرف مي زند.مثلن مي خواهد بگويد اول با شاعران ِ روز رفيق شد و بعد رفت سراغ قديمي تر ها و يا اين كه هر چه در باره ی شعر دستش مي رسيد ( از كتاب و مجله و روزنامه و ... ) مي بلعيد و از اين قبيل حرف ها ( نابغه اي مثل مرا مادر نزاد! ) كه گوش مان پر است.خلاصه اين كه پاي اين آقا ( سال 55 به گمانم ) به تهران رسيد و در كسوت پر زرق برق دانشجويي ( مهندسي مخابرات ) ، مقيم پاي تخت شد. دو سه سالي بدين نمط سپري گشت و گشت تا اين كه انقلاب شد و باقي قضايا كه بماند ... فقط اين را بگويم كه دست اين روستا زاده ، عاقبت از مدرك دانشگاهي خالي ماند و او ماند و دستي پر ِشعر كه هر چه جار مي زد ، خريدار ؟ اصلن! البته يادمان نرود كه در اين سال ها جناب شاعر اولين كتاب شعرش را با خادم شاعر( دو نفره ) چاپ كرد ( تعليق - ياد آوري ها ) در همين تهران ( پاييز 63 ) . بشنويم كه از تهران چه مي گويد : " تهران قفسي ست بزرگ كه در آن بال و پريمي زنم . من اين قفس را دوست دارم !"فلاح كه حالا ديگر رسمن شاعر شده بود (! ) در اقدامي شگفت به زمستان 64 لباس دامادي در بر ، حلقه در انگشت دختر خانمي به نام هايده پير فكري كرد و به جرگه ی عيالواران پيوست ( حقا كه دل شير داشت اين جوان تازه سبيل!) . اين طور هاست كه شخص سر به هوا ، نه فقط خودش كه يكي ديگر را همراه خودش به چاه مي كشاند! باري ، حاصل اين پيوند ( علاوه بر چيز هاي نگفتني ) يكي پسر است مهرگان نامش و يكي دختر كه مينا ( جور ِ جور است جنسش ! )و اما پيش از چاپ دومين دفتر از سروده هاش ، اين يل ِ گيلاني توانسته بود در نبردي سخت دشخوار ، دروازه هاي آهنين جريده هاي معظم (! ) ادبي پاي تخت را درهم شكند و صفحات شان را با شعر هاش ستاره باران كند! " در بهترين انتظار " كتاب دوم وي بود كه در آغاز دهه ی مبارك 70 پشت ويترين ها به جلوه در آمد. براي اين كتاب ، نشستي در تهران تدارك ديده شد( توسط الهام مهويزاني ) كه حاصل آن در كتاب آينه ها ( جلد دوم ) ضبط است (بخوانيد و حظ كنيد ! ). همين وقت ها بود كه شاعر ِ ما را باد برداشت و همراه يكي دو تن ديگر ، پرچم ِ انقلابي تازه در شعر برافراشت. از نسل پنجم سخن گفت و نو شدن ماه ( كه مي دانيد ). خرداد كه آمد ، سومين كتاب شعرش را ( كه بوي اتوبوس هاي لكنته و جوي هاي لجن تهران از آن بلند بود ) چون برگ برنده اي بر زمين كوبيد. با " چهار دهان ويك نگاه " دعوي نوجويي اش را چنان به گوش فلك خواند كه عرش و فرش به لرزه در افتاد ( پاييز 76 اين واقعه را هنوزا كه هنوز است ، در حافظه دارد ) !!و سپس مصاحبه پشت مصاحبه ! عكس پشت عكس ! ( دشمنان گواهي مي دهند كه اين جوان سر سفيد ، حتي خودش را مستحق جايزه ی نوبل هم دانسته است . الله و اعلم ! ) و ناگهان با اعلام اين كه " دارم دوباره كلاغ مي شوم " براي هميشه با زبان فاخر و نگاه قاهر بدرود گفت و " شاعر- كلاغ ِ "خياباني را جاي "شاعر- بلبل ِ " گلستاني جا زد .به اين هم كه قانع نشد . رفت و در كارنامه ی " گلشيري " ، "جاي دوربين ها " را عوض كرد و سپس براي شعر خودش و همپالكي هاش (مثل اين عبدالرضايي ملعون ) شناسنامه جعل كرد و فرياد برآورايهاالناس ! " شناسنامه هاي تازه مي خواهند كلمات ...!"------------پي نوشت : مهرداد فلاح هنوز هم سر پاست و دارد از خودش ( ؟) حرف مي زند. اين آدم ( كدام آدم ؟ ) آن قدر بي چشم و روست كه اسم آخرين كتاب چاپ شده اش را هم گذاشته " از خودم " ! تازه وعده داده كه در كتاب بعدي اش دست ما را بگيرد و ببرد هواخوري !... " بسه ديگه بابا! اين ميكروفن رو بده من ببينم ! مگه خودمون زبون نداريم ... ها ؟هم كم از كم و هم چند ها نفرم در هچلم هرچند همه جا در سفرم گرچه يك پدرم خيلي هم پسرمحالا تو بگو مچلم يا كچلم ؟

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.