رفتن به محتوای اصلی

کنگرة ملیت
های ایران فدرال مهمترین نیروی سیاسی و نگهدارندة یکپارچگی ملی
22.07.2008 - 12:09

این جناب سام قندچی انسان شریفی
ست و من هم از مقاله
های علمی ایشان بسیار آموخته
ام. ولی حساسیت
های ویژة خودشان را هم دارند. از جمله این که در یک بحث سیاسی یک
باره جوشی می
شوند و همة کاسه کوزه
ها را به هم می
ریزند و کار را به آنجا می
رسانند که خطاب به من بنویسند «با استفاده از نام ایشان دارم توجه جلب می
کنم.» اما، چاره چیست وقتی که مرا درگیر بحث می
کنید آقای قندچی؟ من مدافع کنگرة ملیت
ها و احزاب و سازمان
هائی هستم که از حقوق اتنیکی و فرهنگی ملیت
های اتنیکی و فرهنگی ایرانی دفاع می
کنند. شما مخالف آنهائید. وارد بحث می
شوید، نظر می
دهید، دقیقاً در برابر نظرات من؛ و من هم به ناچار پاسخ می
دهم و پرسش
هائی را در میان می
گذارم و بعد شما آتشی می
شوید و می
زنید زیر همة قواعد بحث. به جای نقد کردن محکوم می
کنید. به جای پاسخ دادن متهم می
کنید. مسئله
ای را پیش می
کشید که اصلا محور بحث نبوده
است: (کشور کردستان) و یعنی و اما، باز هم با گوشه و کنایه به میدان می
آئید. این شیوه نمی
تواند راه به جائی ببرد آقای قندچی گرامی! ما ناگزیریم با یکدیگر سخن بگوئیم. نظرات یکدیگر را نقد کنیم. اشتباهات یکدیگر را دریابیم و به این گونه از یکدیگر بیاموزیم. سایت ایران
گلوبال به همین علت بدل به یک فوروم بحث سازنده شده است.

و

راستی مسئلة خانم بقراط چه بود؟ همان شعار مزخرف کسی که با یک نام مستعار کامنتی گذاشته
است و بلافاصله هم یکی از مدیران سایت که متوجه آن شد حذفش کرد؟

گمان نمی
کنم. ایشان نوشته
اند:

«گردانندگان محترم سایت ایران گلوبال، من در اعتراض به سخنان تفرقه انداز، یکسویه و ضد ملی و هم چنین شعارهای ضد ایرانی از جمله «مرگ بر ایران»، «مرگ بر ایرانی» و شعارهای مشابه حاضر نیستم از این پس مطالب خود را اعم از مقاله و ترجمه در این سایت منتشر کنم.»

کدام سخنان تفرقه
انداز و ضدملی و یک
سویه؟ سخنان یک
سویه یعنی چه؟ سایت ایران گلوبال یک فوروم بحث است. مدیر اصلی
اش کیانوش توکلی نشان داده
است که انسانی
ست کاملا لیبرال. هیچ نظری را سانسور نمی
کند. هیچ کس را کنار نمی
گذارد و هر پاسخی به هر مقاله و نظری را منتشر می
کند. و سخنان هرکس که بحثی و نظری را مطرح می
کند، قطعاً یک
سویه است. یا می
تواند یک
سویه برآورد شود برای این که دارد نظرات خودش را مطرح می
کند نه نظر مخالفین نظری خودش را. و اگر سخن او تفرقه
انداز و ضدملی
ست باید نقد شود و در ایران گلوبال راه نقد باز است. من از این شگفت
زده
ام که کسانی از میان نویسندگان سایت، آشکارا خواهان سانسور دیگران می
شوند. این نویدی ننویسد وگرنه من می
روم. آقای محسن کردی واقعا رفتند. آقای گرگین (خسرو بیت
الهی) هم رفتند و اما برگشتند و بعد، رفتند کنار همین جمهوری اسلامی ایستادند. آیا خانم بقراط هم همین منظور را بیان نکرده
اند. ایشان خواهان آن شده
اند که سخنان یک
سویه، تفرقه
انداز و ضدملی در سایت منتشر نشوند. ولی آخر کدام معیار را برای سنجش ضدملی بودن و تفرقه
انداز بودن یک سخن داریم یا باید داشته
باشیم؟ من از ایشان می
پرسم که آیا این درخواست سانسور نیست؟ میان ایشان و سران دو رژیم سیاسی ایران حتما تفاوت از زمین تا آسمان است؛ اما، میان آنچه ایشان نوشته
اند و اتهامی که سانسورگران دو رژیم پادشاهی و جمهوری اسلامی به نویسندگان می
زدند و می
زنند چه تفاوتی وجود دارد؟ روزنامه
های ایران را فله
ای می
بندند چرا که متهمشان می
کنند به مشوب کردن اذهان عمومی. به توطئه علیه امنیت ملی. به آنچه که نمی
توان برای آن معیار و ملاک و سنجه
ای قرار داد. این همان مدعای ملانصرالدین است: اینجا که من میخ
طویلة خرم را فروکوبیده
ام مرکز زمین است. می
گوئید نه، بروید گز کنید. می
شود همین. به ویژه که ایشان حتی روشن نکرده
اند منظورشان کدام سخنان است و نمی
شود مصادیق مورد نظر ایشان را از این سخن کلی دریافت؛ و باری، هم من و هم هر یک دیگر از نویسندگان سایت حق داریم به خودمان شک داشته
باشیم: آیا منظور خانم بقراط من نبوده
ام؟! البته روشن است که این حق دموکراتیک ایشان است که در ایران گلوبال مطلب درج کنند یا نه. اما، حق این گلة همکارانه را نیز، برای هریک از همکاران سایت باید درنظر گرفت: خانم بقراط! چرا روشن سخن نمی
گوئید؟ کدام سخن یا مقاله را شما یک
سویه، ضدملی و تفرقه
افکنانه برآورد کرده
اید؟

و باری، نخست بپردازم به دردی که امروز جانم را کدر کرد: برای نخستین بار از یکی از کسانی که در نشست
های لندن و پاریس حضور داشت، شنیدم که هیئت هماهنگی منتصخب در نشست پاریس، ماهانه چند ده هزار دلاری از آمریکا دریافت می
کند (او از ۶۰ هزار دلار ماهانه سخن گفت.) تازه دوزاری
ام افتاد که چرا انتخابات هیئت هماهنگی نشست پاریس را بدل به مضحکة انتصخابات کردند. گفته شد که تیمرمان رابط این کمک گیری
ست. آقایان و خانم
های عضو هیئت هماهنگی! پاسخ دهید: آیا این راست است که شما از آمریکا کمک مالی دریافت می
کنید؟ آقایان خانم
ها! رهایتان نخواهم کرد تا پاسخ دهید و حساب هر سنتی را که ار آمریکا دریافت کرده
اید، به مردم ایران پس دهید. این اعتبار و شرف تک تک ما بوده
است که داو این معامله گذاشته شده
است. من به ویژه از دوست گرامی آقای دکتر باقرزاده که از هیئت هماهنگی استعفا داده
اند می
خواهم نسبت به این مسئله واکنش نشان دهند و هر اطلاعی دارند مطرح کنند.

ببینید آقای قندچی! خانم بقراط! ببینید چه بساطی داریم؟! چه فسادی؟! چه تباهی
ای؟! من متهمشان نمی
کنم که اگر پول گرفته
اند، آن را صرف مخارج شخصی خود کرده
اند. نمی
دانم. نمی
گویم هم چرا کمک گرفته
اید؟ شاید اگر این ماجرا در جریان نشست مطرح می
شد، اکثریت رأی می
داد که با اعلام ماجرا به ملت ایران و با روشن ساحتن همة ارقام بگیرید حرفی نیست. نمی
دانم! می
گویم: چرا بدون اطلاع شرکت کنندگان در نشست پاریس این شکر را خورده
اید؟! بدون تصویب آنها؟ بدون خبر آنها؟ چرا.....؟ به چه حقی؟! آنها عروسک شما نبوده
اند. آنهائی که مدافعه از امر نشست
ها را پیش بردند: من، جمشید طاهری
پور، دکتر باقرزاده و..... ما شرف و اعتبار فرهنگی و سیاسی
مان را پشتوانة این نشست
ها کردیم؛ و درست است که من نوشته
ام آن هیئت هماهنگی را نمایندة شخص خودم نمی
دانم. اما، اجازه هم نخواهم داد که با شرف من بازی شود، یا حساب و کتابتان را روشن به ملت ایران گزارش می
کنید، ضمن اعلام این که هیچ یک از ما از این ماجرا خبر نداشته
ایم و یا من ماجرا را ادامه خواهم داد تا دفتر آقای تیمرمان و بالاترش، که شما هیچ کاری نکرده
اید. هیچ! آن بدبختها پولشان را دور ریخته
اند.

جل
الخالق یا مخلوق این را هم نمی
دانم.

و باری، بپردازم به این که آیا کنگرة ملیت
های ایران فدرال شووینیسم قومی را دامن می
زند؟ آیا این کنگره عامل تجزیة ایران خواهد بود؟

آقای قندچی نوشته
اند:

«حزب دموکرات کردستان و کنگره ايران فدرال و همه احزاب قومي نژادپرستي را رشد ميدهند و در زمان قاضي محمد هم غلط بودند و بايستي منحل شوند. حزب سياسي بر مبناي قوميت يا مذهب به فاشيسم ميرسد چه طرفدران خميني و چه طرفداران اين احزاب فداکاري کنند چه نکنند و چه قاضي محمد فرزند صادق مردم ايران و چه ديگران براي اين راه غلط خون بدهند. اين ها راه آينده ايران نيستند. اين ها نابود کننده مردم کردستان و بقيه مردم ايران هستند و تنفر قومي را توسعه ميدهند.»

من به واقع می
خواهم با دریافتن منطقی که پشت این حکم هست اگر اشتباه کرده
ام و از یک استعداد فاشیسم طرفداری کرده
ام، متوجه اشتباهم بشوم و راهم را تصحیح کنم. آیا همة احزاب (به قول آقای قندچی) قومی نژادپرستی را رشد می
دهند.

باری، اگر ما حزبی درست کنیم همانند حزب ناسیونال
سوسیالیسم آلمان و در پی آن باشیم که برتری نژادی آلمانیها (یا آریائیها) را نسبت به انسان
های دیگر ثابت کنیم و تفوق و سروری نژاد آلمانی یا آریائی را بر بشریت مسجل سازیم، قطعاً سر از فاشیسم درخواهیم آورد. فاشیسم با مفهوم علمی این عنوان: تقدس بخشیدن به مفهومی کلی از ملت (ناسیون که در آلمان به نژاد گرائید) و تقدس بخشیدن به دولت به مثابه یگانه نماد آن ملت مقدس. آنگاه نخستین کاری که خواهیم کرد بستن دهان همگان و دست کارگران است. کارگران را با برده کردن یهودیان، مثلا، با یک رقیب (که ناخواسته رقیب آن طبقه شده است) روبرو خواهیم کرد که در برابر سرمایه
دار دستشان بسته باشد؛ با تحمیل این برده
داری نوین، قدرت خرید بازار داخلی را کاهش خواهیم داد و چون نمی
توانیم این نیروی کار را به تولید کالاهای مصرفی واداریم (بازار خرید نداریم چون کارگران برده
اند) می
رویم به سوی نظامی
گری. آن دولت مقدس می
شود خریدار اصلی نظام تولیدی. از جیب مالیات دهندگان البته و دولت مقدس هم خیلی به اسلحه و تجهیزات نظامی نیاز دارد؛ هم برای سرکوب مردم خودی (یعنی همان ملتی که مقدسش کرده
است) و هم برای سرکوب و برده کردن ملتهای دیگر که از نژادهای پائین
تر یا فرهنگ
های پائین
ترند. و پس باید جنگ را هم مقدس کنیم. فاشیسم به این لحاظ درست بازگشت به نظام جنگل است: حالا، اگر آن ملت
هائی که فاشیسم ایتالیائی و ژاپنی یا نازیسم آلمانی می
خواهند برده
شان کنند، سازمانها و حزب
هائی برای مقابله با این سروری
جوئی تأسیس کنند، با هدف مدافعه از ملت چین (کومین تانگ) یا ملت فرانسه (دولت در تبعید ژنرال دوگل) که در هر دو هم، مسئلة ملی محور است نه طبقاتی یا جنسیتی، آیا می
توان آن ملتها و یا آن سازمانها را متهم کرد که دارند با تشکیل سازمانها و تشکل
های قومی به سمت فاشیسم می
روند و نژادپرستی را دامن می
زنند.

سرخ پوستان آمریکا را نسل
کشی کردند. به دستور یکی از رؤسای جمهور آمریکا (یادم نیست کدامشان) برای آن که نسل سرخ
پوست را در «پره
ری» از میان بردارند، افتادند به جان بوفالوهای آن منطقه و کوه
هائی ساختند از شاخ بوفالوهای کشتار عام شده. و واقعا هم به این گونه، توانستند سرخ
پوستها را تارومار کنند و بکشانندشان به اردوگاه
ها و لاگرها (رزرواسیون
ها).

سال
ها بعد، روشنگرانی از میان این سرخ
پوستها، که پاره
ایشان مدارج دانشگاهی بالائی را طی کرده
بودند و در میانشان برندة جایزة ادبی پولیتزر نیز داریم، نشریه و نهادی تشکیل دادند به نام (Akwesasne Notes)ـ اکوزازنه = جائی که کبکها جفت
گیری می
کنند. ـ و به گردآوری فولکلور در حال نابودی سرخ
پوستهای پره
ری پرداختند و نیز انتشار ادبیات مدرن سرخ
پوستها. سرمایه
داری هم پیدا شد که برای احیای نسل بوفالو در پره
ری کلی سرمایه
گذاری کرد و اکنون حدود صد و پنجاه هزار بوفالو در منطقة پره
ری وجود دارد و سرخ
پوستها به پره
ری بازگشته
اند. در ازای هر بوفالوئی که شکار می
کنند، مبلغی به تأسیسات آن سرمایه
دار می
پردازند. آن روشنگران ملتشان را زنده کردند و یکپارچه هم عشق و صلح و دوستی را تبلیغ می
کنند. شعار مرگ بر آمریکا هم نمی
دهند. آیا روشنگرانی همانند «لامه دیر»، «جیمالی برتون»، «مومادای»، «آلونسو لوپز»، «اوهی
یازا» و... و تشکیلات «اکوازازنه نوتس» را می
توان متهم کرد که با دامن زدن به گرایشات قومی، فاشیسم را زمینه
سازی می
کنند.

مردمانی در ایران می
زیند که زبانها و فرهنگ
هائی ویژه دارند. به آنها امکان آموزش به زبان مادری داده نمی
شود و در نتیجه، اکثریتشان دچار بی
سوادی هستند. امکان و حتی اجازة نشر به زبان مادری داده نمی
شود و در نتیجه، نمی
توانند فرهنگشان را شکوفا کنند و به آفریدن فرهیختار (ادبیات) مدرن بررویانند و یعنی نمی
توانند ذهنیتشان را مدرن کنند و به چرخة تمدن صنعتی بپیوندند. اگر کسی به دفاع از حقوق پایمال شدة این مردم (به شکل فردی یا با تشکیل سازمان و حزب) بپردازد، آیا دارد فاشیسم را زمینه
سازی می
کند؟

حزب دموکرات کردستان ایران عضو انترناسیونال سوسیالیسم است. هر سال به کنگره
های این تشکل جهانی دعوت می
شود و بسیار هم فعال در این کنگره
ها شرکت می
کند. ترور دکتر شرفکندی و یارانش هم در جریان برپائی یکی از این کنگره
ها در برلین رخ داد. این حزب و سازمان کومله نشان داده
اند که تمایلی جدی برای همکاری با، و پیوستن به، احزاب و سازمانهای سرتاسری یا منطقه
ای دیگر ایران دارند و گاه زیاده
روی هم می
کنند (باز کردن درهای کومله به روی جریان سهند). آنها نشان داده
اند که نه اهل ترورند، نه با شعار مرگ بر ایران میانه
ای دارند و نه حتی درخواست جدائی کردستان از کل ایران را مطرح می
کنند. قاضی محمد هم چنین درخواستی نداشت. او و پیشه
وری می
خواستند ایران دموکراتیک اداره شود. و در کشوری با تنوع اتنیکی و فرهنگی ایران، دموکراتیسم یعنی تقسیم قدرت، یعنی اجازة خودگردانی دادن به منطقه
ها؛ به غیر از این دموکراسی می
شود کالای نوع نشست پاریسی؛ فقط می
شود به آمریکا فروختش. می
خواهیم مثلا، آموزش به زبان مادری را بنیان نهیم. همین و فقط همین. اما، همین هم نیاز به تشکیلات اداری دارد. نیاز به چاپ کتب درسی دارد. نیاز به آموزش آموزگار دارد و همة اینها بدون دستگاه بوروکراتیکی که این مسائل را سازمان دهد ممکن نیست. این دستگاه بوروکراتیک را در کردستان کردها و در آذربایجان ترک
ها و در ترکمن
صحرا ترکمن
ها و..... می
توانند اداره کنند. این یعنی دولت منطقه
ای. یعنی (Subnational State) و این هم یعنی شریک شدن در قدرت سیاسی.

و تازه، در برنامه
ای که به این قلم تدوین شد و مورد تأئید (هنوز البته غیر رسمی) بسیاری از رهبران تشکل
های عضو کنگرة ملیتها قرار گرفت ـ و بر سر پرسش در بارة آن بود که آقای قندچی از من خواستند از نامشان سوءاستفاده نکنم ـ، بنیاد فدرالیسم همین استان
های موجود پیشنهاد شده
است؛ منتها پارلمان
های استان
ها این حق را خواهند داشت که با هم برنامة مشترک داشته 
باشند. چگونه می
شود جلوی این کار را گرفت و باز دم از دموکراسی زد؟ به راستی در کجای این طرح سخنی ضدملی یا تفرقه
انداز و یک
سویه وجود دارد؟ (کنایة شما را خیلی جدی به ریش خودم گرفته
ام خانم بقراط! ماجرا همان ماجرای مارگزیده است و ترسش از ریسمان سیاه و سفید.)در طرحی که به این قلم ارائه شد، این نیز آمده
است که سرفرماندهی کل نیروهای مسلح با دادگاه قانون اساسی باشد که ترکیب آن را پارلمان ملی از میان کسانی که قوة قضائیه (قضات و وکلای دادگستری پیشنهاد داده
اند) تعیین خواهد کرد. (این رویکرد چه در رژیم پادشاهی مورد علاقة خانم بقراط و چه در جمهوری سکولار مورد عنایت آقای قندچی ممکن است.) در آن طرح این نیز آمده
است که نمایندگان هر استان برای پارلمان ملی را نمایندگان پارلمان
های استان
های دیگر از میان نمایندگان انتخاب شدة پارلمان آن استان برخواهند گزید. این همة مکانیزم دموکراتیک برای چیست؟ اگر نه برای حفظ یکپارچگی ملی و تمامیت ارضی ایران؟ مگر این که بگوئید تمامیت ارضی ایران را تنها با اعمال تمامیت مرضی (اقتدار سنتی) می
توان حفط کرد. نه! در آن صورت صرفة همة ایرانیها و حتی فارس
ها در تجزیة ایران خواهد بود. این را من بی هیچ رودربایستی می
گویم: دست کم، می
دانم که عزم کردها بر سر این که آزاد شوند جزم است و من با آنهایم. دیگران را نمی
دانم. و باری این همه را ندیدن و باز سخن از تفرقه
افکنی به میان آوردن آیا غیرمنصفانه نیست؟!

کنگرة ملیت
های ایران فدرال که امیدوارم با موافقت حزب دموکرات کردستان ایران، جناح انشعابی حزب (حزب دموکرات کردستان) نیز بتواند به آن بپیوندد، و نیز جنبش فدرال و دموکرات آذربایجان را به زودی در صفوف آن ببینیم، اگر با چشم بصیرت نگاه کنیم، بزرگترین عامل حفظ وحدت ملی و یکپارچگی ایران است؛ ایران با این محکمترین پرچها و مفصل
هائی که ملیت
های مختلف اتنیکی و فرهنگی
اش را به هم حوش داده
اند، با این دست
های در هم پیوند خوردة رهبران شناخته شدة آن ملیت
ها، هیچ
گاه تجزیه نخواهد شد. روراست بگویم: حتی اگر روشنفکران نژادگرای فارس (و همة فارس
ها نژادگرا نیستند) بخواهند ایران را به پای تجزیه ببرند، با ما مردمان پیرامونی (همان مرزداران دلیر) روبرو خواهند بود؛ و خدائیش زرومان هم زیاد است. حواستان باشد. فقط این هست که این مرزداران دلیر دیگر نمی
خواهند مرزداران یک هویت تقلبی و جعلی ایران
باستانی و کوروش
کبیری باشند؛ می
خواهند مرزداران ایرانی باشند که به عنوان انسان برابر حقوق در آن می
زیند و شهروندان نه مستاجر که مالک آنند.

آنچه در کردستان وجود دارد نه احساس نفرت از ایران، بلکه، احساس نفرت از جمهوری اسلامی
ست. میل به جدائی، میل به جدائی از جمهوری اسلامی
ست نه میل به جدائی از ایران. کردستانی که بتواند با نگاه
داری از هویت ملی مردم کرد، بخشی از بدنة ایران یکپارچه هم باشد، چرا مردم کرد را از این بازار کار بزرگ محروم کند؟ چرااز خودش جدا شود؟ از خودش بله! درست خوانده
اید:

و مگر ایران یعنی چه؟

در این مورد، بسیار سخن گفته شده
است. آریا را نژاد پاک دانسته
اند (هم
ریشه با آریل) و ایران را سرزمین مردم آریائی. به گمان من در آن دورة بسیار ابتدائی از تمدن، هنوز نمی
توانسته
است نژادگرائی باب شده باشد؛ مادها در درون خود، خود را ایرانی می
نامیده
اند. این اشتباه دیاکونوف که نام چهار زنتاو از شش زنتاو ماد را غیر ایرانی برآورد کرده
است، سرگیجة زیادی را باعث شده است: به این نامها نگاهی بیندازیم: «پرتاکناوی»، «بودیوی»، «ماگوئی»، «آریزان
تاو»، «استیره
خواتز» (نام ششم را فراموش کرده
ام؛ قصدم هم نوشتن مقالة تاریخی نیست.)، در کردی امروز هم، اجزای این نامها معنی می
دهند. نگاهی به «هه
نبانه
ی بورینه» (کشکول درویشی) ماموستا هه
ژار، این را نشان می
دهد که همة نام
ها کردی
اند؛ و کردی یکی از زبانهای اصلی ایرانی
ست. به این جملة اوستا و برداشت کردی من از آن، به یکی از لهجه
های کردی توجه کنید: (نمی
گویم ترجمه که فورا عده
ای قیام نکنند. این را هم بیفزایم که من اوستاَشناس نیستم و چند جمله
ای از آن را حفظ کرده
ام. همین.):

پَنا نِمِمَ اَو یزدانِمِم تا اَوَ زایات ـ زامیادیَزِت ـ بیرساد اِژ هَما گوناه تا وَ پَتیت هاوم.

و برداشت کردی من:

پنا نِمَ اَو یزدانمَ که اَوَ ازایت ـ زَوی
ایزد ـ برساند له (از) هَمَ گونایگ تا وَ پدید بیم.

زنده
یاد عمادالدین دولتشاهی که کار سترگی بر روی یشت سرگیجه
آفرین «زامیاد یشت» انجام داد، «ایران» را در تقابل با توران چنین معنی کرد:

«ایرائی» در برابر «توریائی» معنی می
دهد. در جائی از تاریخ، یک انشقاق قومی رخ داده
است؛ آنها که مانده
اند خود را اینجائی (ایرائی) خوانده
اند و توریدگان (قهرکردگان) را «توریائی». اگر به تغییر جهت خدایان در هند توجه کنیم که بر خلاف نقش خدایان ایرانیها، دئو
ها (دیوها) در سانسکریت می
شوند خدایان نیکی و اسوراها (اهوراها) می
شوند خدایان بدی. اگر به این توجه کنیم که تا جائی میان اساطیر اوستائی و ودائی انطباق کامل وجود دارد و از جائی جدا می
شوند؛ اگر به این توجه کنیم که هیچ خلقی در میان هند و اروپائیان حاضر نشد بپذیرد که «توریائی»ست چرا که نام دشمنانه
ای بود که ایرائی
ها (در این تئوری ماندگان یا اینجائی
ها) بر آنان نهاده
 بودند، شاید بتوانیم به این نتیجه برسیم که توریائی
ها هندی
ها هستند و سلمی
ها (سرمت
ها) اروپائی
ها. (توجه کنید به سه پسر فریدون ـ سلم و تور و ایرج که پهنای فرمانفرمائی فریدون میان آنان تقسیم شد. ـ

باری، اگر این تعبیر از ایران و ایرانی را بپذیریم، با توجه به این که مادها خود را ایرانی می
دانسته
اند و پارسواها نیازی به مترجم برای سخن گفتن با مادها نداشته
اند، با توجه به این که قوم «جمور» یاد شده در تورات و «گیمار» یاد شدة هرودوت، هنوز «جمور» (با او تنیده به ای) نام دارد و میان قصرشیرین و همدان ییلاق و قشلاق می
کند، با توجه به این که جمورها هم وقتی به ایران (ماد) آمده
اند، نیازی به مترجم برای سخن گفتن با مادی
ها نداشته
اند. و باری با توجه به همة اینها، ناچاریم نتیجه بگیریم که زبان آن اقوامی که از شمال به ایران کوچ کرده
اند و از اینجا به هند و اروپا و طیف زبان
های هند و اروپائی را پدید آورده
اند، یعنی مادر دو زبان اوستائی و سانسکریت، در زبانهای زندة امروزی، خویشاوندی نزدیک
تر از کردی ندارد و «ایران» و «ایرانی» نیز نام
هائی هستند که روشن
ترین معنا را در کردی می
دهند: «ایرا» و ایرائی» (اینجا و اینجائی) و باید به «هی
یر» در آلمانی و انگلیسی هم توجه کرد. و باری، چقدر درد ـ خنده
آور خواهد بود که یک کرد، به آنچه خود بوده
است و هست شعار «مرگ
 بر» بدهد.

بحث نام شد، این را نیز بیفزایم:

هم
میهنان عرب خوزستانی ما عجیب اصراری دارند که خوزستان را الاحواز بنامند؛ حرفی هم نیست. مردمان هر منطقه
ای حق دارند هر نامی که دوست دارند بر سرزمینشان بگذارند. اما این دو نام، به گمان من، یکی هستند. نخستین فارسی و دومی عربی. اهواز یا احواز، به گمان من، جمع عربی هوز یا حوز است که تداولی
ست از خوز (ح و خ در بسیاری از زبانها به هم تبدیل می
شوند) و هوز یا خوز نام دیگر مردمان ایلام بوده
است و معنی آن قلعه است. این هم
میهنان ما یک دم بیندیشند که با اصرار بر نفی هویت خوزی (ایلامی) خود، دارند از شش هزار سال تاریخ صرف
نظر می
کنند؛ و تازه اگر حق آب و گل را در نظر آوریم، خوزی
ها یا هوزی
ها (ایلامی
ها) بیشترین حق آب و گل را در سرزمین ما دارند. و به این نیز توجه کنند که گزارش موثق و معتبر داریم از این که بومیان خوزستان در قرن سوم هجری، به زبان خوزی تکلم می
کرده
اند و هیچ گزارشی وجود ندارد مبنی بر این که عرب
ها خوزی
ها را کشتار عام کرده

باشند و جایگزینشان شده
باشند؛ همینطور که هیچ گزارشی در دست نداریم (و حتی یک گزارش افواهی) در این مورد که تات
زبان
های آذربایجان را سلجوقی
ها کشتار عام کرده
اند و جایگزین آنها شده
اند. همام تبریزی به این زبان شعر دارد. از جمله:

وهار و ول و دیم یار خوش بی

اوی یاران مه ول بی مه وهاران.

(بهار و گل با رخ یار خوش
اند ـ بدون یاران نه گل هست و نه بهاران) و در سفرنامة ناصرخسرو، می
خوانیم که در تبریز، قطران تبریزی نزد او آمده
است و شعرهایش را (به فارسی) داده
است به او برای تصحیح و رفع اشتباهات؛ و باز تأکید می
کنم فارسی زبان تحمیل شده نیست. فارسی زبانی
ست که در تقاطع دیگر زبان
های ایرانی از شاخة «هند و آریائی» پدید آمده
است و یک «لینگوافرانکا»ست. و به همین سبب زبان مشترک ما شده است فارسی؛ و پادشاهان ترک به شاعر فارسی صله می
داده
اند، چرا که بیشترین بخش از قلمرو فرمانفرمائیشان این زبان را می
فهمیده
اند؛ و زبان
های محاوره
ای (تاتی و خوزی) به همین علت که زبان مشترک و ادبی فارسی بوده
است، در برابر زبانهای قوی
تر همسایه (عربی و ترکی) پس نشسته
اند. این یعنی این که در ایران ستم ملی داریم، ملت ستمگر نداریم؛ اگر به جای زبان فارسی، زبان گیلکی، کردی، بلوچی، ترکی یا عربی زبان مشترک می
بود، اقتدارهای سنتی مدرن (توتالیتر) زبان
های دیگر و از جمله فارسی را در برابر آن زبان مشترک زبان می
بریدند. من نوشته
ام اگر به جای کشتن ۲۷ هزار آذربایجانی و بر دار کردن قاضی می
گذاشتند کردستان و آذربایجان فدرالی اداره شوند و به دیگر مناطق ایران نیز همین ادارة فدرال را هبه می
کردند، انقلاب اسلامی در ایران رخ نمی
داد و خمینی امام جلادان نمی
شد. اگر این نظر اشتباه است نقدش کنید. اگر بیست و هفت هزار آذری را نکشته
اند و قاضی محمد بر دار نکرده
اند از من رفع اشتباه کنید. اگر انقلاب اسلامی در ایران رخ نداده
است مرا از اشتباه درآورید. اگر.....

و خانم بقراط گرامی!

فرموده
اید:

آزادی بیان، دمکراسی و تحمل و بردباری به معنای میدان دادن به چنین پدیده هایی نیست (تا آنجائی که منظورتان شعار مرگ بر ایران است من می
فهممش و آنجائی که از سخنان یک
سویه و تفرقه
برانگیز و ضدملی حرف می
زنید من نمی
فهمم چه
ها را منظور دارید).

و نوشته
اید:

برای درک بیشتر آنچه در این سوی جهان به عنوان آزادی و بردباری و تولرانس فهمیده می شود، می توانید از جمله به مقاله «تولرانس سرکوبگر» از «هربرت مارکوزه» مراجعه کنید که اتفاقا به متفکران چپ و مکتب فرانکفورت تعلق دارد.

من این مقالة هربرت مارکوزه را نخوانده
ام. سپاس که معرفی
اش کرده
اید. خواهم گشت و پیدایش خواهم کرد و خواهمش خواند. اما، این را یادآوری می
کنم که متفکران مکتب فرانکفورت نام تئوری خود را «تئوری نقاد» گذاشتند؛ (در فارسی ترجمه
اش کرده
اند تئوری انتقادی، به گمان من، نقاد درست
تر است.) یکدیگر را نقد کنیم خانم! نفی نکنیم. قهر هم نکنیم. با قهر، با درخواست آشکار سانسور، با پنهان کردن زخم
هائی که بر پیکر تاریخ ما وارد آمده
است (از جمله بردار کردن قاضی شریف و کشتار آذری
ها) به هیچ جائی نخواهیم رسید و عرصه را واگذار خواهیم کرد به همانهائی که همه
مان را بازیچة بازیگری
های خودشان خواهند کرد: این را نیز بگویم: هیچ فرزندی مسئول کارهای پدرش نیست. شاهزاده رضا پهلوی مورد عنایت شماست. شما او را امید آیندة ایران می
دانید. ـ هرچند خودش چنین ادعائی ندارد ـ ولی، اگر آن شاهزاده بخواهد راه آن پدر را برود، بهتر است به ایران بازنگردد. من اما، بیش از این از او انتظار ندارم که خستو (معترف) شده
است که پدرش بسیار هم اشتباه کرده
است (چیزی نزدیک به این.) و دست کم، تا این حد پیش آمده است که بگوید اگر در دوران رضاشاه تمرکز لازم بود، الآن عدم تمرکز ضروری
ست. آیا شما در همین حدها پیش آمده
اید؟

برایتان در کار فرهنگی و سیاسی
تان آرزوی موفقیت دارم. برای آقای قندچی هم. هردوتان دارید بی چشم
داشت مادی زحمت می
کشید و بر داشته
های گفتمان سیاسی و مدنی ما می
افزائید. پیروز باشید ولی نه جنگ
افروز.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.