رفتن به محتوای اصلی

تقدیم به سحر
24.04.2008 - 12:09

گردانده ام عنان را، از باغ سرو و بید؛

زی شیرزار بیشه یِ افرای عاشقی.

 

برهه
هائی هست که جزو سیاه
ترین روزگاران یک ملت است. ما در چنین برهه
ای به سر می
بریم. دردها زیاد است و هر کس می
پندارد که دیگری مقصر است و اوست خود اسم اعظم. اوست خود باطل
السحر.

هستی
شناسی مدرن اما به ما می
آموزد که ما نمی
توانیم به کنه شیئ فی
نفسه (Zach in sich) برسیم؛ ما تنها می
توانیم به تصوری (گو دقیق
تر) از اشیاء نائل شویم و پس باید افتادگیِ کانتی پیشه کنیم. دانش جدید در عرصة شناخت مواد معدنی توانسته است بسیار پیش رود. در عرصة مواد آلی کم
تر (به خاطر دامنة خودویژگیها)، در جهان زندگان هم کارهائی کرده
است. اما، در جهان انسان تا بدانجا رسیده دانش او که بداند همی که نادان است. این موجود (انسان) متراژ
پذیر نیست. ثابت نیست که بشود اندازه
اش گرفت و بنا بر این می
گویند در این جهان تنها بر مبنای ابطال پذیری نظریه
ها می
توان پیش رفت و نه اثبات
پذیری. تمام کوشش من در سلسله مقاله
هائی که چه در بارة مسئلة ملی در ایران و چه در بارة فلسفة سیاست نوشته
ام و در ایران
گلوبال درج شده است در این راه بوده
است که بر مبنای ابطال
پذیری نظریه
ها (راه
حل
هائی همانند راه
حل رضاشاهی برای مسئلة ملی و راه
حل سوسیالیستی ـ به مفهومی که به نام لنین شناخته شده است و نیز راه
حل نولیبرالی)، بن
بست
ها را نشان دهم تا بکوشیم و بیندیشیم و راه
های نو بجوئیم.

میهن ما در خطر نابودی
ست و دریغا که در بسیاری موارد هم، روشنگران و روشنفکران آن میهن، در فضاهائی تجریدی، گرفتار آنچه
اند که به آن پولاریزاسیون (قطبی
شدگی) می
گویند. در این جور مواقع بی
خطرترین راه این است که به یکی از دو قطب پناه ببری، در این صورت گرچه از یک سو دشنام
باران می
شوی، اما، در سوی دیگر قدر می
گذارندت و در صدر می
نشانندت. بیشترین دشنام و سنگ
باران نصیب آنهائی می
شود که جائی در آن میانه بایستند.

من هیچگاه به خیرالاموراوسطها باور نداشته
ام. مثلا هنگامی که کسی چاقو برداشته است تا دیگری را بکشد، خیرالاموراوسطها چه حکم می
کند؟ این که به او توصیه کنیم به جای کشتن، چشمش را درآر؟ وقتی قلتشنی به زنی تجاوز می
کند خیرالامور اوسطها چه حکمی می
تواند بکند؟ وقتی جانوری به نام اینجه ممد پسربچه
هائی را با فریب به خلوتی می
کشاند و پس از تجاوز انجه
انجه
شان می
کند چه؟

من نگفته
ام خشم مقدس است. خطاب به کردی نوشتم حتی در حال خشم مقدس به کسی دشنام ندهیم چون............

بگذریم.

اما، تا آدمی هست و تا تجاوز هست، خشم هم هست. خشم و آزرم دو پایة شرف انسانی هستند. خشم زادة شرف است و عصبانیت (توزش) زاده تبختر و ترس. آزرم زادة شرف است و شرم (خجالت) زادة ترس و بی
اعتمادی به خود (هر چند در ادبیات ما گاه شرم را به جای آزرم به کار می
گیرند؛ ولی درستش این است که یک انسان دریده را بی
آزرم بنامیم نه بی
شرم.)

خشم طغیان علیه ستم است. علیه خبط، علیه شکستن شاخة گل و لگدکردن زیبائی، علیه تجاوز به یک بچه و انجه
انجه کردن جوانی مثل شوانه، علیه بریدن زبان مادری مردمان و انکار مالکیت آنها بر سرزمینشان و مگر می
شود در برابر اینها خشم
گین نشد؟

در مورد مسئلة ملی در ایران، من در میانة ایستاده
ام. نه از آن که خیرالامور اوسطهاست، بل، از آن که در هر دو سوی افراط و تفریط ستم می
بینم؛ در این میان با سحر هم گرفتاری پیدا کرده
ام که دوستش دارم و برایش به خاطر سرودن هماره
اش (با همة اختلاف سلیقه
ها) احترام قائلم. اتفاقا، او همگان را به داشتن شرف و همیت فرامی
خواند. رادمردانه.

هر چند نه مرا لایق سلام می
داند و نه در جوابیه
اش نام از من می
برد (این نیز نوع جدیدی از اخوانیات است)، اما، به جای جوابی به قصیدة غرای بی
نهایت بیتی
اش، این قصیده را که دوسالی پیش سروده آمده است به او تقدیم می
کنم. به ویژه تا بداند که احساس من نیز به ایران چیزی از جنم عشق است. ولی دروغ نمی
گویم؛ در آن پیکره که خانة مشترک است، قلب من به ویژه، در کردستان و برای کردستان می
تپد. کردستان رهبر من است. و در برابر این عشق، تنها عشق به انسان را ترجیح می
نهم.

با این پیام به سحر:

بگذرد این روزگار تلخ
تر از زهر

بار دگر روزگار چون شکر آید.

* * * *

 

قصیدۂ عاشقی

* *

از خود به در شدم، به تماشای عاشقی؛

آتش گرفته، مستِ تمنای عاشقی.

آغوش جان گشوده، دیگر، به بیکران؛

زین جای عاشقی، تا آن جای عاشقی.

گردانده ام عنان را، از باغ سرو و بید؛

زی شیرزار بیشة افرای عاشقی.

اندیشه ام کشاندهَ
ست٬ دیگر، به راه نو؛

زی فتح آن چکادِ بلندایِ عاشقی.

سقف از فلک شکافم٬ اکنون٬ به طن
طنن؛

طرح افکنم نوین از سیمای عاشقی.(1)

 

فردوسی سترگم! یادت به جاودان٬

ماند به دهر و شیوة شیوای عاشقی.

خیام جان! بنوشم جامی به یاد تو؛

ریزم به خاک جرعهَ
ی در پای عاشقی.

ای مولوی! بزن نی زین نی
سِتان عشق؛

پر کن جهان ز بانگ هراهای عاشقی.

سعدی به راه آور من را به نرد عشق؛

تا زبده تر شوم در تُرنای عاشقی.

حافظ! عزیز من! دل من! جان من! بزن

آتش به جان من، به گدازای عاشقی.

فرزانگیت سوخت مرا تا به استخوان؛

من شعله ام کنون٬ ز جفاهای عاشقی.

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق*

ثبت است نام او چو به طغرای عاشقی.

ایرج بیا که عارفم امشب فرا رسید؛

از نوبهار حسن تولای عاشقی.

* *

یادی کنم دگر٬ اخوان جان! بهل، کنون: (2)

از یوشِ زادگاه و ز نیمای عاشقی.

از شاملو نویسم و از عشق آبی
اش (3)

آبی کنم جهان زین دیبای عاشقی.

از صادق٬ از هدایتمان هم دمی زنم:

آن خودکشنده تشنة دریای عاشقی

توضیح علت خودکشی
اش را نوشته او٬

در بوف کور، مرغک تنهای عاشقی.

گلشیری
اش پی آمد و راه ورا گرفت؛

با فتح نامه ای ز مغی
های عاشقی.

آه ای فروغ عشق و شعور از زنانگیت،

بردیم تا به اوج تقاضای عاشقی.

* *

جمشیدجان!(4) بدران این پرده های وهم؛

عریان شود که، بل، زن رویای عاشقی.

عریان کنش که بوسه زنان بر تنِ خدا،

عریان شویم، مرد توانای عاشقی.

این پیرمرد خنزری(5)از خود به در کنیم

از خود به در شویم چو بُرنای عاشقی.

کشتندمان ز شرمِ تمنای جسممان

این کرمکان گَندِ ریاهای عاشقی:

ما نطفه
بستگانِ هم آغوشیِ دو تن؛

ما زادگان لذت بی تای عاشقی.

* *

از نیچه پر شده ام، برکش حجاب ماه!

عریان شویم تا که به سودای عاشقی.

از من بنوش جرعه
ای ای ماه روی من!

سیراب شو ز شربت اعلای عاشقی.

بگذار تا بنوشمت، از خود به در شوم،

چاوش شوم به هَی
هَی و ها
های عاشقی.

نوروز آمده هَله! جامی به هم زنیم؛

بانوی عشق تو، من آقای عاشقی.

چون جاگرفته ام به دلت، در امان منم؛

رویینه ام به مامن اولای عاشقی.

پروا نهم ز سر، دگر از عشق دم زنم؛

پروای هرچه، غیر از پروای عاشقی.

* *

آن پیر را که «هیچ»(6)به ما گفت در ورود؛

بیرون کنیم از دلِ آن جای عاشقی.

شاعر منم که آه جهانی ست در دلم؛

«خال لبش» (7) کجاست؟ هیچای عاشقی!

خون از زمین برآرم و با نور آفتاب،

شیرش کنم به کامِ نوزای عاشقی.

زاِحساس هیچ او به وطن، هیچ ما شدیم؛

هیچینه زار، میهن مولای عاشقی.

مولای عشق! زرتشت! مستم تو کرده ای

نور از رخت گرفت این انشای عاشقی.

با قصد و اختیارت(8) سازی تو این جهان

زی نور می بری این دنیای عاشقی.

زرتُشت جان! برآور از این گُمیِ مان،

تا رو کنیم سوی اهورای عاشقی.

روشن شود جهان، چو بیامیزمت به مهر،

با کانت و راسل آن یل دانای عاشقی.

* *

شب را نگاه کن که چه سان چتر گسترد

با رنگ خویش، بر همه جاجای عاشقی.

* *

اما به در شویم هله! مایان از این ظلام،

ما زادگان میهن پایای عاشقی.

ما گورزادگانیم، از گور در شویم؛

رویت کنیم نومَهِ رخشای عاشقی.

در گور خویش مانده و از کِرمِ «من» پریم.

خالی شویم زی پُری از «مایِ» عاشقی.

تا فرد نیستیم، ز اندیشه خالی
ایم:

جزیی ز بُهتِ جمعیِ کانای عاشقی.

اندیشه گر شویم، جوجو، به سوی دوست؛

جاری شویم تا که به دریای عاشقی.

یک زنده، یک نوآورِ چالاک چاره جو،

نوجوی راه و رسم و دواهای عاشقی.

از خود به در شویم و از این زنده-مردگی

پران شویم با پر عنقای عاشقی.

* *

این پارلمان که طرحش تبعید را گرفت،

طرحی ست زی بنایِ شورای عاشقی.

آمد که بازگیرد آن شرحه شرحه را

از چنگِ قاتلانِ ابنای عاشقی.

آمد که باز سازد هیچینه گشته را،

با سعی دست و کوشش پاهای عاشقی.

* *

منعم مکن، اگر که کمی هم به راه عشق،

دم از گله زنم و ز تقوای عاشقی:

یعقوب وار وااَسفاها همی زنم*

در حجر روی یوسف زیبای عاشقی.

ترسم برادران غیورش قبا کنند*

پیراهنش، بریده به بالای عاشقی.

آمد که راه جوید و بن بست، خود، شدهَ ست:

آن کس که خواندمان به صلاهای عاشقی.

* *

دم از یگانگی زدم اکنون، جداسرم:

گویم کمی کنون، ز جداهای عاشقی.

هیمن! هژار! بی کَسِ بی کس فسرده ام!(9)

کُردیم ما و گُرد صفاهای عاشقی.

* *

بی
که
س! هیمه
ن! ماموستا هه
ژار!

کردین ئیمه، گُردی ته وانای ئاشقی.

هه نبانه
که
ت (10)پره ماموستا هه ژار!

له شیئر و هه
لمه
ت و ئالای ئاشقی.

آلاکه
مان نه
که
وی له
و شاخه
کانمان،

هم درد و تاسه
مان بو هیوای ئاشقی.

یه
ک بهرمله
تین نه قه
ومیک ژیر و ژار،

خومان بنه
ره
تین، به ئه
یرای (11) ئاشقی.

* *

ما بهرملتانیم (12) نَ
اقوام خوار و زار

ایران بنائی از همه تاهای عاشقی.

از کرد و از عرب، ز بلوچ و ز ترکمن

از فارس ک
آمده
ست میان
رای عاشقی.

از آذریِ ترک زبان راه عشق پرس

ستار و باقرش، دو لواهای عاشقی.

از ساعدیِ ترک بگو ای صمد، سخن؛

وز شهریارِ دل شده، تنهای عاشقی.

این بهرملتان همه سی
مرغ گشته
اند:

سیمرغ گشته ای به فراهای عاشقی.

* *

دستی به جام باده و دستی به زلف یار*

رقصی کنیم، ما همه هم پای عاشقی.

چوپی کشان، گندم و جو، رج به رج شویم(13)

چرخان شویم سوی هواهای عاشقی.

 

نوروزتان (یا هرروزتان) مبارک ای مردمان مهر!

پویندگان راه خداهای عاشقی!

* *

گفتم که حافظا! تو چه بینی به شعر من؟

وین سَیهه های سرکش سرنای عاشقی؟

با خنده گفت: با همة لَغزه
های کار،

وان لرزه
های شََیهة کَرنای عاشقی،

شکر شکن شوند همه طوطیان هند*

زین قند پارسی و حلوای عاشقی. (۱4)

 

از 24 تا 26 اسفند 84 ، دارمشتات (آلمان)

  

• همه مصرع هائی هستند از حافظ

1- اشاره است به این مصرع حافظ: فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم.

2- اشاره است به این بیت اخوان، در یکی از اخوانیاتش: در انتهای این قدمائی شعر یادی کنیم حضرت نیما را

3- اشاره به این سطر از شاملو: آی عشق! آی عشق! رنگ آبی چهره ات پیدا نیست.

4- جمشید طاهری پور که با رمزگشائی از بوف کور صادق هدایت، کاری کارستان کرده است. می توانید در سایتهای ایران امروز و ایران گلوبال بخوانیدش.

5- اشاره است به پیرمرد خنزر پنزری بوف کور هدایت.

6- در هواپیما، خبرنگاری از خمینی پرسید: چه احساسی دارید از این که پس این همه سال، به وطن باز می گردید؟ و شنیدیم همه: هیچ!

7- اشاره است به این مصرع از ترهات خمینی: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم.

8- بن مایه جهان بینی زردشت که شهرستانی، در الملل و النحل، آن را شرح داده است: تقسیم پویش های جهان انسان به دو سپهر قصد و اختیار و خبط و اتفاق است. به طرحی برای نجات از بن بست 3 در سایت ایران گلوبال رجوع کنید.

9- شاعران بزرگ کرد. ترجمه تکه کردی شعر این است: پس از خطاب به آن سه شاعر بزگوار می آید : کردیم ما گرد توانای عاشقی ٬ ماموستا هه ژار هنبانه (انبان) تو پر است از شعر و حمله (تلاش) و پرچم عاشقی ٬ پرچممان فرو نیفتد از کوهستان ها مان و نیز درد و اشتیاقمان در آرزوی عاشقی ٬ ما یک پاره ملتیم. نه قومی پست و زار ٬ خود ما بن رج (بن پایه) «ای رای» عاشقی هستیم؛ ای را در زیر توضح داده شده است.

10- هه نبانه: انبان. ماموستا هه ژار نام فرهنگ کردی به کردی به فارسی خود را گذاشته است هه نبانه ی به ورینه: انبان درویشی. و این درویش، این دهخدای کرد، کار یک فرهنگستان را یک تنه کرده است؛ آن هم دوزبانه.

11- ئه ی را: ایرا: اینجا به کردی. زنده یاد بهاالدین دولتشاهی، یک پیرمرد بازنشسته آکادمی ندیده کرمانشاهی بیست سال آخر عمرش را گذاشت روی کشف رمز زامیادیشت اوستا. شرحش مفصل است. به زودی در مقاله ای پیرامون مسئله کرد، در این باره خواهم نوشت. هم او ایران و توران را در تقابل با هم معنا کرده است: در یک شاخه هند و ایرانی انشقاقی روی داده است. آنها که مانده اند خود را ایرائی (اینجائی) نامیده اند و جدا شدگان را توریائی (توریده ها: قهر کرده ها) توریدن (توریان) هنوز در کردی کاربرد دارد و در گیلکی هم تور یعنی دیوانه. و باید توجه کرد که در آلمانی و انگلیس هم اینجا می شود هی یر.

12- «بهر
ملت» را معادلی برای (ساب ناسیون) گرفته ام. امیدوارم این اصطلاح مشکل نام نهادن بر بهرهای ملت های ایرانی را حل کند. در همان مقاله که ذکرش رفت، در این باره بیشتر توضیح خواهم داد.

13- چوپی رقص کردیست. و گنم و جو (گندم و جو) اصطلاحی برای یک در میان دست هم را گرفتن زنان و مردان در چوپی. «گه
نم و جو ده
س بگرین!» گندم و جو دست هم را بگیریم.

و یک توضیح: شاعران و نویسندگانی که در این قصیده نامشان را برده ام، کسانی هستند که بیشترین تاثیر را بر من و شعرم داشته اند؛ و این به این معنا نیست که من برای دیگران ارزشی قائل نیستم: رودکی، سنایی، قائانی، خاقانی، ناصر خسرو، شاعران سبک هندی و حتی عنصری ها و عسجدی ها و فرخی ها، یعنی شاعران به اصطلاح درباریِ دیگدان از نقره زننده همه در بنای فرهنگی که به ما رسیده است نقش داشته اند و از معاصرها همه عزیزانی که درگذشته اند و آنان که زنده اند و من از همه
شان هم آموخته ام. دلم نیامد نامی از اسماعیل جان خوئی و بانو سیمین بهبهانی، در کنار درگذشتگان بیاورم. وگرنه از این دو هم بسیار آموخته ام و نیز از دولت آبادی و درویشیان و براهنی و گلستان و عباس میلانی و مانی، سحر، شمس لنگرودی، حمیدرضا رحیمی و..... زنده باشند هنوز سالهای سال

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.