رفتن به محتوای اصلی

کجا روم که به زندان عشق دربندم؟
20.04.2008 - 12:09

در «سکولاریسم علاج درد بی
درمان ما» که بسیار شتابان نوشته شد، نوشته بودم

 «انسان است و تمایلاتش.

 شوپنهاور اراده را منشأ همه چیز می
داند و تا این حد پیش می
رود که بگوید ارادة خوردن جهاز هاضمه را ایجاد کرده است و ارادة رفتن پاها را.

 نمی
خواهم وارد بحث زیست
شناسانه شوم (دانشش را هم ندارم). اگر هم چنین نباشد دست
کم در جهان انسان ارادة آزادی بدل به آزادی می
شود. ارادة عدالت است که عدالتخانه را به وجود می
آورد یا انقلاب مشروطیت را که نخستین درخواست آن اطاق عدالت بود.»

 مهدی استعدادی شاد در کامنتی بیان من از فلسفة شوپنهاور بزرگ را غیر دقیق دانست و نوشت منظور شوپنهاور تصورات ماست (Vorstellungen) اسماعیل خوئی گرامی هم در پاسخی که به مقالة من داد نوشت: شوپنهاور اراده را «گوهره» یا «بودِ» جهان می
شناسد. «بود» در برابر «نمود».

 باری، اگر ننوشته بودم جهان انسان و از انسان و تمایلاتش سخن نگفته بودم حق بود که مرا به خاطر آنچه در بارة فلسفة شوپنهاور نوشته
ام محاکمه کنند. رفتم سراغ تاریخ فلسفة ویل دورانت که ببینم شوپنهاور دقیقاً چه گفته است و خواندم:

 «شعور و درک فقط در ظاهر و سطح ذهن ما قرار دارد؛ ما از درون و باطن ذهن خبر نداریم........ در زیر پردة هوش و درک، ارادة معقول یا غیر معقول قرار دارد. یعنی یک نیروی حیاتی مبرم و کوشا و یک فعالیت غریزی و اراده
ای که با میل آمرانه همراه است.» (صفحة ۴۳۱ و ۴۳۲ جلد دوم تریخ فلسفة ویل دورانت، ترجمة دکتر عباس زریاب خوئی)

 متاسفانة مقاله مغز و ذهن از برتراند راسل را در اختیار ندارم. اما در آن مقاله بر مبنای داده
های فیزیک کوانتوم، راسل نتیجه می
گیرد که درک کهنه
ای که مغز را ظرف و ذهن را مظروف می
پندارد غلط است. مغز و ذهن هر دو از یک جنس هستند از کوانتوم؛ در این تعبیر مغز همان ذهن و ذهن همان مغز است.

 آیا آنچه شوپنهاور به عنوان ارادة معقول یا غیر معقول می
شناساند همان جوشش کونتوامی ویژه
ای نیست که مغز و ذهن هر دو را شکل می
دهد؟

 چرا انسانها اینقدر متفاوت می
اندیشند؟

 چه چیزی آنها را به راه
های نه تنها متفاوت که حتی گاه سخت متناقض و متنافی می
کشاند؟

 می
توان از سطوح گوناگون آگاهی سخن گفت؛ اما، جهان امروز با همة تنهائی و انزوائی که بدرود با جهان
های کهن به همراه دارد، ما را فرا می
خواند که تکلیفمان را با آگاهی
های کاذب روشن کنیم؛ و چیست این آگاهی کاذب؟ مارکس جوان ایدئولوژی را یک آگاهی کاذب می
نامد. وقتی این را نوشت شاید به مخیله
اش نمی
توانست خطور کند که روزی استالین (پولاد) به نام او بگوید: رفقا! ما کمونیستها از سرشت دیگری هستیم. این اگر نه حکم به برتری نژادی نوینی
ست پس چیست؟ در اینجا یک گرایش اعتقادی اما، مبنای تمایز و برتری نسبت به دیگران قرار می
گیرد.

 رویکردی به مذهب که در آن خدائی اسکولاستیک تکلیف جهان و هر چه در او هست را یک بار و برای همیشه روشن کرده
است، یکی از خطرناک
ترین جلوه
های آگاهی کاذب است. این فقط اسلامیست
ها نیستند که مرگ جهان را اگر نتوانند اسلامی
اش کنند می
خواهند. گرایش
هائی در همة مذاهب وجود داشته است و دارد که برداشت مذهبی گروه خودی را جانشین هر گونه
ای دیگر از آگاهی کند؛ ساوونارولای مسیحی نیز از همین دست بود.

 قوم و ملت
گرائی اگر بدل به ایدئولوژی شود باز یکی دیگر از خطرناک
ترین جلوه
های آگاهی کاذب است. در ایدئولوژی
های اعتقادی یا مذهبی راه دررویی هست: کافی
ست پیرو استالین بشوی یا خمینی تا رهائی یابی. ولی ایدئولوژی قومی راهی برای دگرباش جز نابودی قائل نیست. بدترین گونه البته که ایدئولوژی نژادی
ست. و همة ایدئولوژی
ها در یک چیز مشترک
اند: آنها به حقیقت کل رسیده
اند. و کامو حق دارد وقتی می
نویسد کسی که صاحب همة حقیقت باشد حق دارد همگان را بکشد. آن کس که صاحب همة حقیقت شود، به خدائی رسیده است.

 شوپنهاور نظریه
ای دیگر نیز دارد که در درجة نخست سخت خودخواهانه می
نماید:

 «جهان تصور من است.» اما در این پرمدعائی که البته او آن را از فیخته گرفته بود افتادگی و فروتنی والائی نهفته است: شوپنهاور دارد این نظر کانت را تأیید می
کند که عالم خارج فقط از راه حواس و تصورات بر ما معلوم است. به سخن دیگر تصورات خود را از جهان خارج با حقیقت یکی نگیریم. آیا این همان سخن مولانا نیست:

 هر کسی از ظن خود شد یار من

 وز درون من نجست اسرار من.

 باری، لایه
های گوناگون آگاهی
 پیش
زمینة ذهنی ما را آنگاه که به سوی شناخت یک پدیده می
رویم تشکیل می
دهند. من جمهوری
خواهم چرا که بر مبنای یک سری آگاهی
ها اعتقاد دارم جمهوری برای ایران مناسب
تر است. اما نوشته
ام و پایش هم هستم که هیچ یک از پارامترهای تجربی این را تأیید نمی
کند که جمهوری الا و بلا بهتر از پادشاهی
ست. هر چند در نفس پادشاهی گونه
ای تبعیض ارثی وجود دارد، اما، ای بسا که نظام پادشاهی به انسان
های حوزة فرمانروائی آرامشی روحی عطا کند که در فقدان پادشاهی حاصل نخواهد شد. باور به خدایان در قبایل دوران کورش هخامنشی یک خرافه بود؛ اما، وابستگی روانی مردمان به تندیس
های خدایان چنان شدید بود که هنگامی که خدای یک قوم دزدیده می
شد، مردمان آن قوم آرام و قرار از دست می
دادند؛ بیمار می
شدند و دیگر خواب و خوراک نداشتند، تا یا بمیرند و یا خدایشان را بازپس گیرند. به این لحاظ قطعا کورش را باید یک سیاستمدار بزرگ دانست که توهین به مذاهب را در حیطة فرمانفرمائی
اش ممنوع کرد. اما، آیا خدا یا نیمه
خدا کردن کورش ایجاد یک خرافة بازدارندة نوین نیست؟ او در عین حال دستور داد پدربزرگش آستیاک را در بیابان رها کنند تا بمیرد یا طعمة جانوران وحشی شود. چقدر زیباتر می
بود اگر او را محترمانه در قصری یا قلعه
ای همانند یک زندانی محترم جا می
داد، تا زندگی
اش به سر آید. کورش در جنگی کشته شد که برای تحمیل ازادواج بر زنی که رئیس قبیله بود به راه انداخت.

 تقدیس کوروش هخامنشی به این لحاظ نیز خطرناک است که بخشی از هم
میهنان ما را که ریشة غیرآریائی دارند متوجه تراشیدن یک هویت جعلی برابرنهاد خواهد کرد. می
روند در برابر کورش، اوغوزخان را پیدا می
کنند و این رسم نادرست نیاپرستی را به گونه
ای خودی می
کنند: ما فرزندان اوغوزخانیم.

 من در مقالة «سکولاریسم علاج درد بی درمان ما» نوشتم که رضاشاه تر و خشک را با هم سوزاند؛ او نیمی بیسمارکی عمل کرد و نیمی هیتلری. نه قطعاً رضاشاه هیتلر نبود، بیسمارک هم نبود. این یک مثال بود: آنچه در بیسمارک برجسته است تفوق بر تفرقة فئودالی آلمان است و آنچه هیتلر کرد بنیان نهادن یک ایدئولوژی نژادی بسیار خطرناک. رضاشاه و نیز محمدرضاشاه بخشی همان کار بیسمارک را کردند؛ در عین حال اما، به این بازی خطرناک هم متوسل شدند. تلاش رضاشاه در جهت نفی هویت
های غیرآریائی بود و محمدرضاشاه پذیرفت که شماری چاپلوس بی
اندیشه او را آریامهر بنامند.

 در همان مقاله نوشتم که فرهنگها هیچ برتری جبلی بر یکدیگر ندارند. نوشتم:

 هیچ تقدسی در هیچ زبان و فرهنگی وجود ندارد. هیچ زبان و هیچ فرهنگی بر زبان و فرهنگ دیگری برتری جبلی ندارد؛ برتری
ها حاصل زحمت انسان
ها هستند. زبانی که ادبیات غنی
تری داشته
باشد برای اهالی دیگر زبان
ها هم دلنشین
تر خواهد شد.

 و نوشتم:

 کدام زبان و فرهنگ آغازین چنان مانده
است که در 
آغاز بوده
است و مگر در آغاز چه بوده
است جز غرش
های حیوانی؟

 قائل شدن به تفوق جبلی برای زبان
ها و فرهنگ
ها جز با قبول برتری نژادی ممکن نیست.

 نوآم چامسکی زبان
شناس بزرگ تئوری زیبائی در زبان
شناسی دارد که آن را به فرهنگ
شناسی نیز تسری می
دهد؛ می
گوید همین که زبان
ها به هم قابل ترجمه هستند نشان
دهندة این است که از زمینة اخلاقی مشترکی برآمده
اند.

 باری این زمینه همان چیزی آیا نیست که شوپنهاور آن را اراده می
نامد؟ در همه ما انسانها میل به نیکی و مهربانی هست و از بدی و شقاوت (دست کم نسبت به خودمان) بدمان می
آید. آیا این آن اراده
ای نیست که در لایه
های زیرین ذهن هر انسانی عمل می
کند.

 چامسکی بعد به سراغ فرهنگ
ها می
رود و می
گوید همین اصل در مورد فرهنگ
ها نیز صادق است.

 بخشی از کتاب «می
دانی آیا که درختها سخن می
گویند» را ترجمه کردم و بردم روی سایت فرهنگ و ادبیات مانی. متأسفانه اخیراً دریافته
ام که سایت مانی اصلا دیگر آرشیو ندارد. منتظرم سایت فرهنگ و هنر آرشیوش درست شود که همة را و باقی
ماندة شعرها را ببرم روی آن سایت. اینجا یک تکة کوچک از یک زن سرخ
پوست ایروکزه
ای کارول کورنلیوس (Carol cornelios)* را می

آورم:

 «ما باید غم خوار یکدیگر و برای یکدیگر باشیم. به همین خاطر به هنگام تصمیم
گیری
هامان، ما از خویش می
پرسیم: تصمیمی که کنون می
گیریم چه پی آمدی برای آینده خواهد داشت؟ آیا به نسلهای آینده زیان خواهد رساند یا سود؟ ما بر روی مزارعمان زحمت می
کشیم، مزارعی که از برهاشان زندگی می کنیم. به همان اندازه ما باید یکدیگر را تیمار کنیم، باید غم خوریم آدمهائی را که پیرامون ما می
زیند؛ چرا که با آنهاست که ما بخت زیستن داریم.»

 آیا این زن ایروکزه
ای سخنی از سکولاریسم شنیده بوده
است؟ ایا او از جرمی بنتام و اصل معروف به سودمندی او چیزی شنیده بوده است؟ به گمانم نه! همانگونه که از زردشت و آرزوی او در گات
ها برای خردمند شدن شهریاران و سرزمین کشتزارهای سبز چیزی نشنیده بوده است.

 به گمان من این همان اراده
ای
ست که شوپنهاور می
گوید و در اعماق ذهن هر انسانی جوشش ویژة خود را دارد: میل به نیکی و نیک
خواهی برای دیگران و نه فقط برای گروه خودی.

 تفکیک حوزه
ها

 من نمی
گویم سلطنت
طلب بیاید جمهوری
خواه بشود یا چپ، چپ بودنش را فراموش کند؛ می
گویم بیائیم حوزه
های فعالیتمان را تفکیک کنیم؛ مثلا در یک کارخانه کارگران تصمیم می
گیرند برای بالا بردن دستمزدشان مبارزه کنند. اینجا به عنوان یک کارگر من دیگر به این کار ندارم که کارگر هم
رزمم سلطنت
طلب است یا چپ است یا راست. باید با او بر سر حداقل خواست
ها به توافق برسم.

 به گمان من، اگر ما موفق شویم این حوزه
ها را از هم تفکیک کنیم. بسیاری از مشکلات اپوزیسیون حل خواهند شد.

 اگر من با گروهی از کردها برای تحقق حقوق کردها متحد می
شوم دیگر کاری به گرایشات دیگرشان نباید داشته
باشم. جائی که من برای نفی ستم ملی مبارزه می
کنم دیگر کمتر با این باید کار داشته باشم که سلطنت
طلبم یا جمهوری
خواه.

 بدورد با این اندیشه که الا و بلا هر جا هر کاری می
کنم باید با مهر جمهوری
خواهی یا سلطنت
طلبی باشد؛ در واقع از اندیشة تحمیل ارادة فرد و گروه خودی بر جامعه ناشی می
شود.

 اگر بازگردیم به همان بحث اراده به مثابه «بود» و جهان به مثابه «نمود» به این نتیجه خواهیم رسید که جامعه نیز اراده
ای دارد. ما هنگامی خواهیم توانست ارادة اجتماع را به سمتی مشخص که دلخواه ماست متمایل کنیم که خواست و آرزوی ما بدل به ارادة تک تک افراد آن جامعه شود. یعنی باید آنچنان که راسل می
گوید بدل شود به فوران کوانتومی
ای که هم مغز و هم ذهن بیشترینة انسانها را می
سازد؛ اگر غیر از این عمل کنیم، اگر بخواهیم سامانة دلخواه اجتماعی خود را بر جامعه تحمیل کنیم سر از همانجا در می
آوریم که همة دسپوت
های تاریخ در آوردند.

 بر این مبنا بود که در نشست لندن من این اندیشه
ام را در قالب یک جمله خلاصه کردم:

 کار روشنفکر مدرن تحمیل یک سامانة دلخواه بر جامعه
اش نیست. بلکه کوشش در آن راه است که جامعه
اش با همة امکانات و محدودیت
هایش به بهترین برآمدی برسد که برآوردنش از جنم آن جامعه ممکن است.

 باری،

 و خوشحالم به آگاهی دوستان برسانم که هم
میهنانی که حرکت نوین آذربایجان را سامان داده
اند اشتباهی را که کرده بودند جبران کرده
اند و آن خطای سایت
های در پیوند را که به حرکت آنها بعدی بسیار تحمیلی می
داد، از سایتشان برداشته
اند؛ این که آنها استوانة کورش را به عنوان یکی از نمادهای تاریخی ایران باقی گذاشته
اند از نظر من حق است؛ من می
اندیشم که حتی برای غیرآریائی
های مقیم ایران این باید باعث سربلندی باشد که مردمان برابرحقوق سرزمینی هستند که نخستین نشانة توجه به حقوق بشر در آنجا بروز کرده است.

 هر آنچه زیباست در فرهنگ بشری متعلق به همه بشریت است. فردوسی یکی از بزرگترین سرایندگان تاریخ است. گو جائی هم نظر بدی نسبت به ترک و عرب ابراز کرده باشد (او از مهاجمان خشن ترک و عرب نالیده
است.) آیا عرب
ها و ترکهای ما می
خواهند وارث خشونت
های اجدادشان نیز باشند؟ در عین حال، باید توجه داشت که او نیز از میهنش دفاع کرده است و آنقدر بزرگوار بوده
است که بر مرگ پهلوانان تورانی (که هیچ ربطی به ترک
ها نداشته
اند) نیز موئیده
است. بروید و سوگواری
اش را بر مرگ پیران ویسه بخوانید.

 امیدوارم شوپنهاور بزرگ مرا به خاطر تمسک جستن به نامش ببخشد. من این توصیة او را نیز آویزة گوش دارم: کسی که زیاد غرق اندیشه
های دیگران شود، اندیشة خود را خواهد کشت.

 راست خواهید من گاه زیاد به این کار ندارم که دیگران چه گفته
اند. از اندیشه
های آنان بهره می
جویم تا خود بی
اندیشم و از آنجا که روزنامه
نگارانه می
نویسم و نه تحقیقی، ممکن است سهوی نیز در بیان نظرات دیگران داشته
باشم. به هر حال باز سپاس از مهدی استعدادی شاد که مرا متوجه غیر دقیق بودن بیانم از نظرات شوپنهاور کرد.

 برای امضاکنندگان بیانیه آذربایجان نیز که در میان آنان چند تن از سیاستمداران طراز بالای زمان شاه و از جمله یکی از وزرای باشهامت کابینة بختیار نیز هستند و در سنین کهولت به یاری آذربایجان و ایران برخاسته
اند آرزوی موفقیت دارم. امیدوارم جوانان آنان را تنها نگذارند. این را نیز دریافته
ام که دارند برای برنامه
ای برای برابرحقوقی فرهنگی مردمان آذربایجان با این فارس
های از همه ستم
دیده
تر مشهور به ستمگری که بزرگترین جرمشان تقدیم شاعرانی به فرهنگ جهانی
ست همچون رودکی، خیام، فردوسی، سعدی، نظامی و مهستی گنجوی، مولانا (که افتخار ترکیه است)، صائب تبریزی، بی
دل دهلوی و حافظ که مراد گوتة آلمانی شد.

 این را باور کنیم که اگر به جای فارسی کردی نقش لینگوا فرانکای (زبان مشترک) سرزمین ایران را بازی می
کرد، رضاشاه کردی را پاس می
داشت و فرهنگ
آموزی را به حیطة کردی محدود می
کرد.

 با بیتی از سعدی تمام کنم این مختصر را که شاید وصف حال همة کسانی باشد که هم دل در هوای ملیت خودی دارند (کرد، فارس، ترک، عرب، بلوچ، ترکمن، گیل، مازندرانی، لر و......) و هم به زندان مهر ایرانی در بندند:

 به طعنه گفت که سعدی از این خطر بگریز!

 کجا روم که به زندان عشق دربندم؟

 آدرس اینترنتی سایت «جنبش آذربایجان برای یکپارچگی و دمکراسی در ایران» چنین است:

 http://www.iranazar.net/

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.