هذیانهای بیهودگیتان را به هنرمندی هنر مینامید، چندانکه ابزاری در گیرهی ابزاری دیگر جا خوش کند، حرف را و جمله را و مطلب را به تصنع می سازید، آنگاه فریاد و فغانتان بر می شود که من نابغه را دنیای نابینا نادیده بگرفتهاست. راستی بینایی چیست وقتی که بیحسی با سکوت دامن میگسترد؟!
دلم بر شمایان، شما خوبان و محبوبان مظلوم و خیالباف آه... چه بیدریغ می سوزد! کاش جهانتان را بامی بود و مرا نیز توانا دستی تا بر بلندترین بامهاتان بنشانم، تا پرشوید، از غروری مضحک پرشوید، و گرنه بر پستی سیال پشتسر که هیچ، بر سطح بیبامیتان وقوف یابید و آدمیزاد را اندیشه کنید که چه جانور خیالپردازیست، هم در دوستی و هم در دشمنی!
شمایان "بَر"اید، نه، بیگمان بَرتر و برترینِ برترینانید، اگر دانش بر این برتریتان آرامش تواند بخشید! اما کسی که دستکم ماغکشیدن نتواند و چریدن در صحرای خوشباوری دیگرانش عادت نیست، به درستی مییابد که ابَربر بربریست مطلق. و شما جانوران دوستداشتنی و کوچک که نام آدمیزاد را بنوشته بهروی کاغذی خردتر از خردک با خود یدک میکشید، در جستجوی کدام برتری پیشینیانتان را مکرر کرده و چنین به حماقت پیر گشتهاید؟! آه... خدای را، به جوانیهای بیجوابتان چه بیامان پدرانه بایدم گریست، چرا که همه جوانیام نصیب پیری شمایان شد!
شمایان، شما برترینان، به گاه مرگ برایم برگی نیلوفر به هدیه آورید تا که "بیتر"یتان را بپوشانم، شاید که ابر خیال و وهمتان از هم شد و شما با پاهای خویش به روی خاک پدرهاتان به راه افتادید و پستی را بخاطر بسپردید! بخاطر بسپردید که آدمی هرگز ابَر نیست و بر نیست و برتر نیست، مگر در بربریتی که اینکش دچاریم!
***
باید از موهبت به دنیا آمدن شاکر باشی، از آسمانی که بالای سر توست، و از نظمی که گاهی هست و بسیار گاهان نیست هم همینطور. امروز هوا ناجور است، از فردا گزارش موثقی در دست نیست، پس فردا حتماً خوب می شود؛ از رقص و ولگردی خورشید پس فردا و تلاش شبانهروزی هواشناسان حاذق شکرت را مبادا دریغ ورزی! حیران کار دنیایی؟ چه مهمل. نگاه کن، کفشهایت خوب راهت می برند، زمین دارد تحملت می کند، و همسایهات هنوز چنگ بر گلوگاهت نبرده است؛ شاکر باش!
***
هوای خودت را داشته باش؛ آینهها چندیست که دیوانه گشتهاند و نگاههای عاقل را دنبال می کنند!
***
شب است و شهر حافظهاش را از دست داده است. ستارگان مبهوت به زمین خیره شدهاند، و شهروندان در تهی فراگیر به بستر می روند.
***
بانوی پیری عکس خود را به عابران نشان می دهد و مستأصل از آنان می پرسد که آیا او را تاکنون ندیدهاند.
***
راههای موقت، رابطههای موقت، خانهها و خوابها و خیالهای موقت. چه وهم جاویدی، گویی خود خدا نیز موقتی است!
***
آه ای یگانه، ای بخشنده، ای بزرگ پروردگار، رسولانت را یک به یک به اقلیم مقدس آسمانیات بازخوان؛ زمین از ویرانی و خون و آتش خسته است.
***
آنقدر چشم به راه ماندهای که چشم به راهی عادتت شده است.
***
دیروز از درخت بالا می رفتی، امروز خیالت از درخت بالا می رود، فردا درخت از تو بالا خواهد رفت.
***
حیران رفتار درختان باش که سرد و گرم فصول و گذر سالیان را چه سان تاب آوردهاند.
***
هدف هرگز پیدا نیست، راهها پیدایند. تو گاهی راهی برگزیدی و به خطا پنداشتی هدفیات در سر است. از بی هدفی مرنج. راهها ترا منتظرند، عابرانی چند هم.
***
از تو و من و این همه که در برمان بگرفتهاند جز جستجوی مأنوس نیاکانمان چیزی به نخواهد ماند؛ جستجوی جاوید.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید