رفتن به محتوای اصلی

ماتریکس چالش شهروندی و علل ساختاری «نابینایی» کارشناسان سیاسی ما (1)
29.06.2013 - 18:16

ماتریکس چالش شهروندی و مدرن و علل ساختاری «نابینایی» کارشناسان سیاسی ما (1)

 

داریوش برادری کارشناس ارشد روانشناسی/ روان درمانگر

 

تحولات انتخابات اخیر «غلط بودن بخش عمده ی» تحلیلها و پیش بینیهای بخش عمده ی کارشناسان سیاسی خارج از کشور را نشان داد که بیشتر یا بر «تئوری مهندسی انتخابات و توطئه جدید» می چرخیدند، یا همان سناریو انتخاب میان «بد و بدتر» را مطرح می کردند تا تحریم همیشگی را دوباره تکرار بکنند. از سوی دیگر «تکرار این شوک انتخاباتی و خطابودن نظرات» مثل چهار سال پیش» ما را با یک «معضل و ایستایی ساختاری و سیاسی» در نگاه بخش عمده ایی از این کارشناسان سیاسی روبرو می کند که عمدتا نیز ساکن در خارج از  کشور هستند. علت این شوک شدن و تکرار این خطاها چیست؟ این اشتباهات لااقل حکایت از حدااقل دو معضل می کند. از یک سو حکایت از «معضل عدم آشنایی قوی، علمی و بالغانه، تنانه، احساسی/فکری با تحولات شهروندی و سیاست مدرن، با دینامیک و پیچیدگی این تحولات» می کند و از سوی دیگر  گرفتاری در یک سری «نقشهای خیالی و سنتی و ساختارهای سنتی»، چون جنگ ضد مدرن دیکتاتور/قهرمان و حالات انقلابی سنتی و یا اصللاح طلب در پی ناجی می کند. از طرف دیگر ما شاهد رشد تحولی دیگر و نقدهای قوی و  چندجانبه از تحولات در درون نسلهای جوانتر در داخل  و خارج و برخی نمایندگان اندک آن در رسانه های خارج از کشور هستیم، یا شاهد به میدان آمدن و  قوام گرفتن این نگاه و توانایی نو و «نقد و بازی پارادوکسیکال سیاسی» در برخی کارشناسان قدیمی تر یا در خیابانها و تحولات هستیم. دقیقا برای کمک به رشد و قوام این نسل نو و تحولات نو و برای ایجاد تصویری دقیق تر از «صحنه ی چالش مدرن میان دولت/ملت، رهبر/شهروند» و «صحنه ی سیاسی مدرن»، و از طرف دیگر برای نشان دادن علل شناختی و ساختاری/روانی این «اجبار به تکرار خطا» و شوکه شدن هر چهارسال یکبار این کارشناسان قدیمی و باصطلاح جاافتاده، این نقد ذیل در دو بخش  نوشته شده است. در بخش اول و کنونی مبانی، چهارچوب و صحنه ی سیاسی مدرن و شهروندی و دینامیک آن، شیوه ی مبارزه ی مدنی و چهارچوب کلیش نشان داده شده است که یکایک ما بایستی در آن چهارچوب و صحنه قرار بگیریم، وگرنه محکوم به تکرار کلیشه ها و بازتولید سنت و شکست و شوک شدن بیشتر هستیم. از طرف دیگر در بخش دوم با پرداختن به نقدهای چندین کارشناس درباره ی نتایج انتخابات در یک برنامه ی سوال و جواب بی بی سی  (از فرخ نگهدار گرفته تا مهدی خلجی، منوچهر محمدی، محمدرضا نیکفر و غیره گرفته)، به شکل انضمامی و مشخص و به کمک «تئوری گفتگو و کومونیکاسیون روانکاوانه و لکانی» و بیان نقشهای مختلف بالغانه یا نابالغانه در حین برخورد به یک «رخداد»، سعی می شود  ساختار برخورد قوی و پارادوکس و  قدرت و ضعفهای نهفته در رویکرد این کارشناسان قدیمی یا جدید را نشان بدهد. همزمان «ابزار کاری» در دست خواننده بگذارد تا بشخصه حال بقیه نقدهای آنجا را بسنجد و قدرت و ضعفهایشان را نقد بکند. در قسمت نتیجه گیری در بخش دوم آنگاه متن نشان می دهد که چرا در این «شوکه شدنها» یک ساختار و «اجبار به تکرار»  وجود دارد و با اشاره به لینکی از نویسنده در چهار سال پیش و قبل از انتخابات هشتادوهشت که در نقد انتخابات و نظرات کارشناسان مختلفی از جمله فرخ نگهدار، نیکفر و غیره نوشته شده بود، به یاد خواننده می اورد که چرا این خطاهای کارشناسی. یک بازخطا و تکرار است و چرا محکوم به تکرارند.

 

1/ ساختار و دینامیک چالش شهروندی و سیاست مدرن

 

1/1 فلسفه ی سیاست مدرن و تکنیک های «بازی پارادوکس و شهروندی»

 

 اینروزها و با رشد «بازی و مبارزات شهروندی» و انتخابات پرتحول کنونی ما ر واقع شاهد رشد و  «گشایش راهی نو» و امکانی نو برای عبور از وضعیت انسداد کنونی کشور و نیز «تراومای» انتخابات هشتادوهشت چه از طرف دولت و رهبر و چه از طرف مردم و شهروندها  به شیوه ی جدید و بهتری هستیم. اینکه مردم توانستند بخشی از خواستهای خویش بازپس بگیرند و تحولات ضروری جامعه و رفع تحریمها و مطالبات دیگر را مطرح بکنند، به سیاست جنگ طلبی با غرب نه بگویند و این گفتمانهای سنتی در قالب کسانی چون جلیلی را ایزوله کنند. نشان بدهند که دیگر هیچکس یک احمدی نژاد جدید نمی خواهد، همانطور که دولت و رهبر با پذیرش رای مردم در چهارچوب این انتخابات بشدت محدود شده و با عدم صلاحیت رفسنجانی و مشایی بشدت زیر سوال رفته، نشان دادند که آنها نیز درسهایی از تراومای هشتادو هشت و گسست و ریزش بعدی میان خویش یاد گرفته اند و می دانند که بایستی تن به تغییرات حداقلی و مدرن زد، اگر می خواهند چه در درون کشور و چه در بیرون ایزوله نشوند، ضعیف و ضعیف تر نشوند. بایستی تغییر بکنند. حاصل این تحولات پارادوکس و در عین حال حداقلی « پیروزی روحانی» و بازشدن فضای جدیدی است و اینکه حال چالش میان نیروهای خواهان تحول و مقاومت نیروهای محافظه کار برای جلوگیری از تغییرات بعدی اشکال نوین خواهد یافت، مهم اما این است که تحولات هر چه بیشتر در بستر صحنه ی مدرن صورت بگیرد. زیرا این تحولات همزمان هر چه بیشتر  ضربه ی سنگینی به همه ی آن نیروهای پارانویید داخلی و خارج از کشوری بود که همه جا دشمن خونی و مقصری می بینند. زیرا برای تحول هر چه بیشتر ما  بایستی عبور هر چه بیشتر از سیستم و گفتمان خطرناک و سنتی «قهرمان/دیکتاتور» و دور باطل و هولناکش در بیاییم و هر چه بیشتر وارد «صحنه و بازی پاردوکس مدرن و شهروندی» شویم. بنابراین بایستی جدا از یادگیری از تاریخ جنبهشهای شهروندی و مدرن از تئوریهای مهم در این مباحث و  از جوانب مختلف یاد بگیریم و هر چه بیشتر به این «بازیگر مدرن و سیاستمدار مدرن، کارشناس مدرن» تبدیل شویم. به زبان دیگر  بایستی برای مثال از یکسو ما از  «ساخوژه» لکانی یاد بگیریم .اینکه در چالش و گفتگوی جامعه ی مدنی /دولت یک ساختار وجود دارد و این چالش متقابل میان فرد/دیگری در چهارچوب این ساختار روانی یا سیاسی و بر بستر گفتمان صورت می گیرد. یعنی هر سوژه همزمان نیمه دیگرش همان ساختار و گفتمان است، یک ساخوژه است. حالت جامعه مدنی به حالت طرف مقابلش بستگی دارد و بالعکس. اگر طرف مقابل فقط دیکتاتوربازی در می اورد و پسرکُشی می کند، به این معناست که این طرف نیز فقط یا بیشتر قهرمان بازی در می اورد و میل پدرکُشی دارد و کمتر شهروند و سیاستمدار مدرن است. چه برسد به اینکه بتواند با بازی سیاسی بهتر دیگری را وادار بکند که به مسئولیت محدودش تن بدهد و ببیند که دیکتاتور بودن جواب نمی دهد، با آن خویش و خط قرمزش یعنی نظامش را از دست می دهد، پس بهتر است جام زهر را بنوشد و تغییر بکند. همانطور که نظام می بیند او دشمن خودش را به دست خودش می افریند، با تمامیت خواهیش در داخل یا در برابر جهان مدرن. از طرف دیگر در برخورد عملی و تاکتیک عملی چالش شهروندی یا انتخاباتی بایستی از فلسفه ی سیاسی یا کومونیکاتیو کسانی چون «ماکیاولی، لئو اشتراوس و هابرماس» و غیره  یاد بگیریم. یا مثلا « از نقش و بازی لینکلن در فیلم لینکلن»، از  مبارزه منفی گاندی و بازی سیاسی لینکلن و روشهای تحولات مدنی موفق و تغییرات ساختاری در کشورهای سوسیالیستی سابق یاد بگیریم که بازی مدرن و مدنی چه حالاتی و ساختارهایی دارد.  چرا تا وقتی ما فقط دیگری را «دیکتاتور یا گوریل» بنامیم، به این معناست که خودمان را قهرمان یا گوریل شناس و شکارچی گوریل می پنداریم و بناچار به تحول سیاسی و شهروندی دست نمی یابیم. زیرا مثل طرف مقابل اسیر یک بازی دوگانه سیا/سفیدی با نقشهایی محدود و آنتاگونیستی هستیم. به این خاطر نیز صاحبان چنین نقشهایی چون رادیکالیسم سنتی ایرانی سی و  اندی سال در چنین سنگری رفته اند و تکان هم نمی خورند و مثل یک صحفه ی سوزن خورده و خراش دار مرتب حرفهای کلیشه وار و هولناک را تکرار می کنند. تا بتوانیم از تحولات مدنی امروز در منطقه از انتخابات خودمان تا حوادث ترکیه یاد بگیریم.همانطور که بعد می توانیم با کمک ژیژک و امثال او حتی ببینیم که کجا میشود  جلوتر رفت و ماکیاولی و اشتراوس را «دوبرابر و مازادافرین و متفاوت.1» کرد.

 

 این «قدرت متفاوتی» که در واقع سرانجام «کل گفتمان و ساختار سیاسی» ما را تغییر بنیادین می تواند بدهد و از دور باطل جنگ دیکتاتور/قهرمان یا اصلاح طلب در پی التفات رهبر یا یک ناجی و رفرم طلب محض نجات می دهد و به تغییرات شهروندی و بنیادین می انجامد، تنها توسط «مبارزه ی شهروندی و از طریق چالش  وگفتگوی مدرن میان دولت/ملت، رهبر/ملت» و یادگیری هر چه بیشتر این بازی امکان پذیر است. تا اینگونه سرانجام هم تحول شهروندی گام بگام بوجود آوری و حقوقت را بدست آوری و هم دیگری و دولت هر چه بیشتر به دولت مدرن و رهبر مدرن تحول یابد. یا با این توانهای نو جایگزین شود و دیگر ما نه امتی باشیم و دیگری امامی و نه قهرمان و دیگری دیکتاتوری. زیرا عبور از یکی بدون عبور از دیگری ممکن نیست و تغییر در یکی تغییر در دیگری را بدنبال دارد. تا در این مسیر همزمان امکان رشد موسسات مدرن و احزاب و گروههای سیاسی و غیره هر چه بیشتر شود. اینکه ما به عنوان یک ملت مشترک، چه در ساختار سیاسی و حقوقیمان، چه در قلبهایمان به یک پیوند نو  و ساختار نو، به یک «وحدت در کثرت نو» به عنوان ملت واحد ایرانی و رنگارنگ و دولت و ساختار مبتنی بر حقوق شهروندی و تقسیم قدرت و دموکراسی هر چه بیشتر دست یابیم. تا اینگونه پروسه ی ناتمام و در بحران «دولت مدرن، ملت مدرن/شهروند مدرن ایرانی» را در ساختار اولیه و بنیادینشان به پایان برسانیم و نهادینه سازیم. چیزی که شروع تحولات بعدی همه ی این مباحث و  قانون در چهارچوب مدرن و تحولات بعدی خواهد بود. موضوع ایجاد این ساختار اولیه و اساسی درونی و بیرونی و جایگزینی یکایک ما و موسسات ما در این ساختار نوین است، به پایان رساندن پروسه ی ایجاد ماتریکس و ساختار مدرن و قرار گرفتن یکایک ما در این ساختار درونی/بیرون به سان وحدت در کثرتی، ملت واحد و رنگارنگی.

 

بازی سیاسی مدرن و شهروندی یک «بازی پارادوکسیکال» است و سیاه/سفیدی و یا در جستجوی مقصر و  شاه کَشی نیست. یعنی او بر بستر « قبول قانون و شرایط و همزمان میل تحول در قانون و شرایط» حرکت می کند. از قانون و شرایط حرکت می کند و همزمان خواهان تحول در قانون و شرایط و رفع تبعیضهاست. ازینرو نیروی مدرن نمی تواند «براندازطلب، سرنگونی طلب» باشد. یا فقط بدنبال محبت رهبر و مسئول دولتی باشد، بلکه می خواهد ساختارها را تغییر دهد و اینکه همه تن به قانون و رای مردم و حقوق شهروندی بدهند. در این شیوه ی جدید «بازی پارادوکس و مدرن» بایستی از یکسو بنابراین ببینیم که در یک جامعه رابطه ی ساختار/فرد، دینامیک/ساختارها یک رابطه ی متقابل است و تو نمی توانی تغییری اصیل بوجود اوری، بدون تغییر گام بگام یا گاه جهشی در ساختارها که به معنای تغییر دو طرف دعوا و تغییر نقشها و مسئولیتهای آنها نیز هست و رشد ساختارها و  رابطه ی نوین و شهروندی و همزمان این خواستها بدون حضور فرد و چالش و مذاکره و گفتگوی مدنی، دعوای مدنی ممکن نیست.( حتی بدون شیوه ی «لابی گری» ممکن نیست که هنری بس ناشناخته میان سیاسیون ایران است و یا حداکثر به شکل پول دراوردن دیده می شود. زیرا احزاب نیز جانیافتاده است).  یعنی می بینید که ما همیشه در یک رابطه ی دینامیک «ساختار/سوژه یا شهروند» قرار داریم، در درون یک رابطه ی شهروندی و متقابل دولت/ملت، رهبر/ملت قرار داریم. رابطه ایی که دوگانه یا سیاه/سفیدی نیست بلکه این رابطه بر بستر گفتمان و ساختار سومی صورت می گیرد و ضرورتهای این گفتمان مثل تحریمها و یا حقوق شهروندی باعث می شود که دو طرف اولیه  چون مردم/ دولت مجبور به حس و لمس کمبودها و پاسخ دهی شوند. همزمان هر دو طرف به شکلهای مختلف احساس هراس بکنند و مقاومت بکنند و چالش و گفتگوی مدنی و بازی سیاسی تشدید می شود. اینجاست که آنموقع به یادگیری از فیلسوف سیاست بزرگ «ماکیاولی» احتیاج داریم که بقول او «شعار و خواستمان طوری باشد که نه تنها به بهترین شکلی ما را متحد و قوی سازد بلکه رقیب سیاسی را همزمان به بهترین شکلی متفرق و دست پاچه سازد». رقیب را همزمان دچار گسست و  تشتت نظری و واکنشی بکند که آیا به خواست مردم تن بدهند یا ندهند، چطور تن بدهند و غیره. یعنی به توانایی به بازی پارادوکس شهروندی و عبور از «جنگ احمقانه و هولناک با دشمن خونی» یا فقط «فشار از بالا» یا فقط فشار از پایین احتیاج داریم، بلکه موضوع عبور از سیاست ورزیهای تک ساحتی و محکووم به شکست «یا این، یا آن» و  دست یابی به بازی پارادوکس با امکانات مختلف و قابل است، مثل بازی و خواست سیاسی «هم این و هم آن و حتی بیشتر». توانایی به این «بازی پارادوکس و شهروندی و سیاست ورزی مدرن، شرور، شوخ چشم» بویژه در شرایطی مثل کشور ما که بهرحال فعلا ساختارهای شهروندی یعنی احزاب و لابی گری و غیره در آن بخوبی شکل نگرفته است، حتی مهمتر می شود. بنابراین بایستی شهروندان حتی در حرکات خودجوششان بشخصه هر چه بیشتر به این بازیگر نوین مدرن و ماکیاولی شرور و خندان تبدیل شوند. به آنکه طوری به دیگری دست دوستی می دهد که هم این «دور باطل خشونت و نفی دیگری» را بشکند و هم کاری بکند که دیگری نتواند براحتی به عقب برگردد و افراطی شود، دیکتاتوربازی در بیاورد، زیرا در برابرش مردمی هستند که دیگر قهرمان یا مردم هراسان از دیکتاتوری نمی شوند بلکه جامعه شهروندی است که از قانون و گفتگو دفاع می کند. و هم در نهایت به خواستش و حقوق بیشتر و تحول ساختاری بهتری دست یابد. یا بتواند با این سیاست مدرن سرانجام  کاری بکند که «خظ قرمزهای نظام فعلی» عقب تر رود و صحنه ی جدیدی ایجاد شود. زیرا بازیگر مدرن می داند که نه تنها او بلکه دیگری نیز خواستها و علایقی دارد و همین نقطه ی مشترک و بستر معامله، گفتگو، ائتلاف یا پیش بردن خواست خویش است و سور زدن دوستانه یا شجاعانه به حریف. با چنین شیوه ی پارادوکس و شرور و مدنی نیز می توانیم بر خطای ماکیاولی چیره شویم و اینکه «هدف وسیله را توجیه می کند». زیرا بقول نیچه در واقع بازیگر والا  « برای رسیدن به هدف زیبایش، حال وسایلش را نیز زیبا و روحمند می کند». حتی شرارت و  کلک و تاکتیکش را نیز زیبا و قوی می کند. دیگر به فکر «زدن زیر پای دیگری به هر وسیله ای» و قتل نرم نیست، بلکه تغییر دیگری را از طریق تغییر جای خویش و با استفاده از بحرانها و ضرورتهای لحظه امکان پذیر می سازد. شرارت پارادوکس و خندان می شود. با چنین شیوه هایی آنگاه روزی حتی احزاب سیاسی و مبارزه ی سیاسی بهتری در ایران امکان پذیر می شود. بنابراین بایستی شیوه ی سیاست ورزی ما آنگونه باشد که «لئو اشتراوس» بزرگ به ما یاد می دهد. اینکه  «سیاست و سیاست ورزی برای بدست اوردن زندگی خوب و بهتر است.2» و نه اینکه جام شوکران سقراطی بخوریم، یا بخواهیم به دیگری بدهیم و حساب خویش یا دیگری را برسیم و فقط برانداز و سرنگون طلب باشیم، یا به عنوان مسئول دولتی هر منتقدی را برانداز خشن یا نرم بپنداریم. زیرا «سیاست و حقیقتی که شاهدش خون و شهادت یا تقاص گیری است، سیاست خطرناکی است و شروع دیکتاتوری نوین است.».  خواست رفع بی عدالتیها و یا پاسخ به جنایات تنها بر بستر رسیدن به این زندگی خوب، برای رسیدن به این «جامعه و کشور واحد و باز» برای عموم و تحول شهروندی راه درستی است وگرنه فقط خشونت می افریند و دیکتاتور را قوی می کند یا دیکتاتوری جدید می افریند. کافی است به تاریخ سده ی اخیرمان و به تکرارهای هولناک در گذشته و حال، یا در  ساختارهای سنتی، هیستریک یا خشن نیروهای رادیکال ایرانی و برانداز یا پان ترک و پان عرب و خوابهای هولناکشان برای ایران یوگسلاوی شده و چندپاره بنگریم تا بیشتر موضوع را لمس و درک بکنیم. یا اینکه می بینیم که دقیقا زیر  فشار این خواستهای مدرن و بستر مدرن است که هر اپوزیسیون و جریان سیاسی ایرانی در خارج از کشور، از جمهوری خواه تا مشروطه خواه یا طرفداران تحول مدرن ایران، هر چه بیشتر لازم دیدند که از این حرفهای سنتی و سرنگونی طلبانه بگذرند و ساختارهای درونیشان را به شکل موفق یا هنوز نیمه موفق عوض بکنند. همانطور که می بینیم سازمان مجاهدین برای اینکه  وفاداریش را به مباحث مدرن نشان بدهد و از لیست تروریستی بیرون اید، مجبور شد اسلحه هایش را تحویل بدهد و نیروی نظامی و برانداز نباشد، همانطور که در گام بعدی مجبور است لیبرتین را نیز رها بکند و رجوی مجبور است از غیبت طولانی و حالت مهدی موعود بیرون اید، زیرا می خواهند به عنوان نیروی مدرن در جهان شناخته شوند و این جایگاه مدرن با این شیوهها ممکن نیست و با کیش شخصیت پرستی و غیره ممکن نیست. این همان تاثیر مداوم این ساختار مدرن و ماتریکس یا گفتمان تحولات در داخل و خارج بر یکایک ماست و صحنه ایی که بازی و تحولات کنونی در داخل و خارج در آن صورت می گیرد. پس وقتی این صحنه و ساختار را بشناسی، هم راحتتر می توانی حرکت بکنی، تغییر بکنی، تغییر بوجود اوری و هم دقیقتر ببینی که خطر کجاست و کجا و چه نیروهایی در حال بازتولید سنت و فاجعه هستند، چه در داخل یا خارج.

 

با چنین شیوه های نوینی است که بقول « لئو اشتراوس» یاد می گیریم که برای سیاست ورزی کجا «دروغهای نجیبانه.3» بگوییم و کجا بتوانیم حتی در مباحث حساس و مقاومت برانگیز در دیگری در واقع با شیوه ی «منفی در منفی» به نتیجه ی مثبت دست یابیم، یا کاری بکنیم که صحنه ی چالش میان دولت/مردم به حالت آمریکایی «وین/وین، پیروزی/پیروزی»، شود و هر کدام نفعی از تحول و تغییر ببرند،یکی بیشتر و یکی کمتر و در نهایت تحول و نفع هر دو کمک به رشد جامعه و اقتصاد و غیره بکند. اینکه بجای اینکه بخواهیم به قول اشتراوس به شیوه ی «غلط سقراطی» و طلب جام شوکران برای خویش یا برای رقیب سیاست ورزی بکنیم، به شیوه ی « سیاست خوب برای زندگی خوب و تحول مثبت» پیش برویم. یا با رشد توانایی بازیگری مدرن و در این مسیر حتی از نگاه اشترواس جلو بزنیم و تحولات ساختاری عمیق ایجاد بکنیم. اینکه سرانجام کل گفتمان کهن و هولناک امروز  «همه با هم» و فردا «همه ضد هم» را به «وحدت در کثرت نوین» تبدیل بکنیم. به رشد مطالبات مدنی و بازی مدرن در بازی و چالش میان دولت/ملت، رهبر/ملت کمک رسانیم و آن را به درجه ی نوینی از ساختار نو و بازی نو، تحول نو برسانیم. بحث این است. اینکه مثل گاندی و دیگران و به اشکال مختلف چالش، نافرمانی و گفتگوی مدنی و شجاعانه را طوری پیش ببریم که سرانجام از تلاش برای ندیدن و بایکوت ما و نفی تغییر و نیروی نوین به دیدن این نیرو و تغییر و پیروزی دست یابیم و در بهترین حالت به پیروزی که در آن هر سه طرف سرانجام آن می شوند که باید بشوند، دولت مدرن/ملت مدرن و رهبر مدرن. زیرا این چیزی است که گفتمان و بستر تحولات کنونی در ایران می طلبد. اینکه هر کس « سر جای درست و نمادین یا مدرنش» باشد و تحت قانون و دیگر نه فردی دیکتاتور و رهبر فراقانونی باشد و نه پلیس سرکوب گری ، نه اپوزیسیون و مردم خشمگین و برانداز یا افراطی،  بلکه هر چه بیشتر جامعه ی شهروندی و ساختار شهروندی و دموکراسی و امکان حضور همه بر بستر قانون و دموکراسی یا رواداری بوجود اید. با چنین نگاهی ساختاری  نیز راحت می بینید که آنکه میان اپوزیسیون و پوزیسیون دولتی بظاهر رادیکال، اصول گرای افراطی و یا انقلابی بزرگ است، در اصل محافظه کار و سنتی و گرفتار این گفتمان بیمار «قهرمان/دیکتاتور» است و رادیکالهای واقعی، هواداران جامعه ی مدرن، باز و شهروندی، هواداران سیاست ورزی مدرن و بر بستر « قبول قانون و برای تحول قانون و رفع کمبودها» با گرایشات مختلف لیبرال، چپ یا میانه و راست و غیره هستند.

 

1/2/  تاکتیک مدرن سیاسی و شهروندی در عمل مشخص و تاثیرگذاری بر تحولات کنونی

 

 با چنین « توانایی بازی پارادوکس و سیاست ورزی مدرنی» است که بایستی این نسلهای نو و این بازیگران مدرن  مثل «نئو» در فیلم ماتریکس قادر به دیدن «ماتریکس و ساختارها» بشوند. باید بتوانی پی ببری که همیشه و در هر چالش و رخدادی انتخاباتی، سیاسی یا انسانی و درونی «ساختار و ماتریکسی» هست و ما در آن قرار داریم، در یک ماتریکس رابطه ی فرد/تمناهایش، فرد/یار و رقیب یا دولت /شهروند و غیره. تا آنگاه با شناخت ماتریکس و نقشت مثل نئو بتوانی «بینا» شوی و بهتر ببینی و بتوانی در ماتریکس و ساختارها و رخدادها تغییر و تفاوت بیافرینی. تا مثل بخش دوم ماتریکس مثل «نئو» پی ببری که خودت نیز  به عنوان «اپوزیسیون» در ابتدا جزوی از ساختار و گفتمان و ماتریکس هستی. یک سیستم بازتولید گفتمان و  سیستم کنترل به عنوان ناجی و قهرمان سنتی و تراژیک هستی. پس اگر متوجه نقش و جایگاه سنتی ات به عنوان اپوزیسیون رادیکال و قهرمان و ناجی، یا اپوزیسیون در جستجوی ناجی، به عنوان افراطی پارانویید و هیستریک در جستجوی مقصر نباشی. متوجه نقشی نباشی که این ساختار و گفتمان از کودکی و یا مرتب در زمان حال توسط گفتمان و ماتریکس به تو، به من، به دیگری اعطا می کند، محکوم به شکست و کمک به بازتولید سنتی. محکومی  ادیپ کور بشوی، بوف کور، تحول کور و محکوم به شکست بشوی.( دو تئوری متفاوت و حتی گاه مخالف یکدیگر، یعنی تئوری گفتمان فوکو و تئوری لکان دقیقا تاکید بر این مباحث می کنند، از جوانب مختلف). ازینرو نئو در بخش سوم فیلم ماتریکس یا همان «ماتریکس، انقلاب» نشان می دهد که انقلاب و تغییر واقعی با «پدرکُشی یا پسرکَشی» و تکرار شاه کشی یا جستجوی یک مقصر نو به عنوان دیکتاتور یا قوم فاشیست فارس و غیره بدست نمی اید، با رادیکال و پاک خواندن خویش و احمق خواندن بقیه بدست نمی اید. زیرا این مواقع دقیقا گرفتار ماتریکس و ساختار و گفتمانی. در حال بازتولید تراژیک/کمدی وار سنتی و محکوم به تکرار خطا و فاجعه به شکل جدید هستی، چه در قالب تکرار نابینایی سیاسی و خطای تحلیلها و چه در قالب آرزوی « هر چه بدتر، بهتر» و  اشتیاق چندپاره شدن ایران. بلکه بایستی مثل «نئو» پیوند درونیت به عنوان قهرمان و ناجی را با ضد قهرمان و دیکتاتور را حس بکنی و این دور باطل را بشکنی. ازینرو نئو با پذیرش مرگ خویش بدست اسمیت که نیمه ی دیگر خود او به عنوان دیکتاتور نو است، می تواند به تحول ساختار و ماتریکس دست بزند. همانطور که این تحول به کمک پذیرش هر دوطرف دعوا یعنی ماشینها/انسانها، پدر شبیه به فروید/ انسانهای شهر صیون به نیازشان به یکدیگر و ایجاد یک ساختار نوی پیوند و چالش بوجود می اید. اینکه هم انسانها و هم ماشینها پی بردند، به یکدیگر احیتاج دارند. که هر دو موجوداتی تمنامند و دارای قدرت و ضعف و کمبود هستند، نیازمند دیگری هستند، همانطور که هر  دولت و مردمش، هر کشور و اعضایش، هر رهبر و ملتش نیازمند یکدیگرند و تحول یکی بدون تحول دیگری ممکن نیست. هر دو برای رشد و تحول به دیگری و تحول دیگری احتیاج دارند. ازینرو گفتمان و مفاهیم « دولت مدرن/ملت مدرن/شهروند مدرن» مرتب قابل تحول است و اینکه نه تنها مسئولیتها ابدی نیستند بلکه روایات و معانی  و ساختارهای آنها قابل تحولند. چون هیچکدام دیگر اسیر بازی سنتی و آنتاگونیستی  «مرگ تو یعنی پیروزی من» نیستند. نیازشان را به یکدیگر احساس می کنند  و اینکه حتی برای پیروزشدن یا تثبیت خویش احتیاج به تایید شدن توسط شهروندان و دیگری و رقیب دارند.  با چنین تحول و تغییری در نگاه و در «ماتریکس و ساختار درونی، در رابطه ی فرد با دیگری» اما آنگاه نه بخش عمده ای از این کارشناسان و سیاسی گران قدیمی در خارج از کشور و عمدتا گرفتار در همان ساختارهای قدیمی، دچار شوک و دیدن خطا بودن بنیادین پیش بینی های انتخاباتیشان می شدند و هم آنکه حال می توانیم بهتر جلو روبم و کاری کنیم که «رنگ بنفش» بجای به عقب رفتن هر چه بیشتر رنگارنگ شود. از طریق حرکت مدنی درست و تقسیم کار درست در میان داخل کشور و خارج از کشور، از طریق تن دادن به «وحدت ملی» و امید و شادی ایجاد شده و آنچه دولت نیز برای حفظ ثبات و نظامش با کمک این امید و شادی می طلبد و از طرف دیگر «رنگارنگ کردن رنگ بنفش» و تبدیل وحدت به یک وحدت در کثرت، تبدیل شادی و امید به یک شادی و امید اکسیسو و مازادافرین. یعنی برای مثال برای رشد و نتیجه دهی مبارزات مدنی، چه آنجا که موضوع پایان حصر موسوی و کروبی و رهنورد یا آزادی زندانیان سیاسی باشد، چه آنجا که موضوع حضور زنان در استادیوم و یا دیگر حقوق شهروندی و رفع تبعیضات مختلف باشد، بایستی مطالبتانشان را دوستان با یک «اصل مهم چالش و رقابت مدرن» مطابقت دهند و در این صحنه ی نو این مطالبات را بخواهند. بویژه که اهمیت توجه به این صحنه و بازی مدرن در جوامع نیمه مدرن و دارای ساختارهای سنتی و غیره حتی مهمتر و پر اهمیت تر می شود. یعنی توجه به این موضوع مهم که برای هر چیزی که می طلبی «بایستی بهایی بپردازی و چیزی نیز بدهی». نه فقط هزینه ی بیان مطالبه و اعتراض مدنی و اینکه بجای پنجاه تا زن دربرابر استادیوم، دهها هزار زن و مرد باشی، بلکه به همان اندازه مهم این است «که دیگری و مخالف یا دولت روبرویت» نیز ازین مطالبه چیزی بدست بیاورد یا حداقل خیلی از دست ندهد. وگرنه مقاومت شدید می کند و بیشتر احساس می کند می خواهی آبرویش را ببری یا نظامش را با جنگ نرم خراب بکنی. یعنی مثل انتخابات کنونی که پیروزیش هم بخاطر عدم رضایت مردم و محاصره ها بود و هم اینکه رهبری و جناحهای مختلف حکومت می دانستند برای چیزی که می خواهند و لازم دارند، یعنی انتخابات پرشور و حماسه ی سیاسی،  بایستی چیزی بدهند و به خواست مردم نیز تن بدهند، حتی در چهارچوب همین کاندیداهای محدود. اینکه شرکت پرشور مردم بدون دادن بها و هزینه نمی شود و بالعکس.

 

پس سعی کن طوری بطلبی که همزمان دیگری احساس بکند با این خواست تو برای او نیز بهتر است، یا حداقل اگر چیزی از دست می دهد اما قدرت اصلیش به عنوان دولت یا رهبر را (فعلا) از دست نمی دهد، یا حتی با از دست دادن قدرت فعلیش، می تواند به چهره ای نو و احترامی نو بدست اورد. اینکه برای مثال اگر ایران کنونی و نظام کنونی هر چه بیشتر تن به این تحولات درونی و رشد آزادیها و از طرف دیگر رابطه ی دوستانه و مسالمت امیز با غرب بدهد، آنگاه می تواند جای نوین خویش را به عنوان یک قدرت منطقه و اسلامی در کنار کشوری چون ترکیه و یا مصر و دیگر دولتها بیابد. زیرا گفتمان بن لادنی کین جویی با غرب همانقدر شکست خورده است که گفتمان غربی اورینتالیسم و از بالا به پایین به شرق  و اسلام نگریستن و دیکتاتورهایی چون حسنی مبارک و غیره را محافظت کردن. این جای نوینی است که دولت روحانی بایستی در آنجا قرار بگیرد تا موفق شود، به عنوان یک کشور مدرن با ویژگیهای اسلامی و در رابطه ی برابر، دوستانه و انتقادی با غرب. همانطور که بایستی آنها برای رشد این امید هر چه زودتر موسوی/کروبی و رهنورد و دیگر زندانیان را آزاد بکنند، یا گام به گام در چندماه آینده آزاد سازند و این آزادیها را به سان یک نماد نوین از وحدت ملی و نزدیکی دولت/ملت، رهبر/ملت معرفی بکنند و بفروشند و مردم بایستی در عین تشکر و خوشحالی از این اقدام همزمان قدرت و شوخ چشمی خویش را نشان بدهند و در جشن باز هم بیشتر بخواهند و بگویند حالا که جلو امدید، پس «بازهم بیشتر». ازینرو بهترین پیروزی مدنی همزمان یا با ایجاد کمترین مقاومت در دیگری  و فروش پیروزی به او به عنوان یک پیروزی مشترک بوجود می اید، چیزی  که به قول امریکاییها یک نتیجه ی «ویین/ویین، پیروزی/پیروزی» برای دو طرف چالش است. هر دو طرف نصفی از پیروزی را بدست اورند. یا اینکه طرفی که بیشتر از دست می دهد، مثل قدرت مطلق دولتی یا رهبری، به بهای از دست دادن چیزی و قدرتی در یک بخش و تن دادن به حقوق بهتر زنان یا آزادی زندانیان، چیزی بدست می اورد، مثل اعتبار بیشتر نظام و رهبر و رشد اقتصادی و غیره. یعنی حتی در شرایط بحثهای مدنی سخت و بسیار مقاومت برانگیز، چه بحث پذیرش حقوق اقلیتهای جنسی باشد، یا برابری زنان/مردان و یا حقوق برحق دگراندیشان و مذاهب دیگر، اقوام دیگر در ایران و پایان تبعیضها، بایستی بتوانی هم با گاه با فریاد و گاه با سکوتی که بیش از فریاد تو چشم می خورد، قدرتت و توانت یا خشمت و تمنایت را نشان بدهی و اینکه زیر بار زور نمی روی و هم با قدرت طرف را به میز مذاکره دعوت بکنی و کمک کنی که جناحهای واقع بین ترش قدرت را در دست بگیرند و متوجه شوند که با قبول تحول چه امکان و قدرتی جدید برای آنها و تثیبت نظام بوجود می اید. زیرا هر نظامی تنها از طریق قبول تغییر تثبیت می یابد، مثل چین امروز و غیره وگرنه مجبور است فروبپاشد، با تندبادی از داخل یا از خارج چون سرنوشت صدام یا قذافی یا سوریه کنونی.اینکه بتوانی حتی به حریف اصول گرای افراطی با این «قدرت پارادوکس» نشان بدهی که بهتر است «جام زهر» را بنوشد و خطوط قرمزش را عقب بکنشد و برای مثال شورای نگهبان به یک مشاور دوستانه برای مردم در انتخابات تبدیل شود تا تعیین کننده صلاحیت و بدینوسیله هم نظام و شادی مردمش را تثبیت بخشد و هم کاری بکند که شهروندان بیشتر مسئولیت قبول بکنند و دیگر با هر اشتباهی نگویند، مقصر دولت یا شورای نگهبان است. زیرا  آزادی بیشتر به معنای مسئولیت بیشتر است. یعنی بتوانی به او چنان شوخ چشمانه و پرقدرت ضرورت نوشیدن جام زهر و ایجاد صلح  نوین را یاد بدهی که یا با شادی بنوشد تا تغییر بکند و بیشتر حکومت بکند و فردا بدست مردم ناراضی بدار اویران نشود و هم اینکه تحول را ایجاد کرده باشی  و اینکه برای تحول و رشد کشور هر نیرو بایستی «بهایی بپردازد». بنابراین بایستی بازیگری مدنی را هر چه بیشتر یاد بگیریم و گسترش دهیم. وقتی آزادی موسوی و زندانیان و رشد حقوق شهروندی و رفع تبیعیضهای بر زنان یا قومی و غیره را می خواهیم، پس یاد بگیریم در کنار بیان این مباحث در جشنها و مطالباتت، حتی به دولت و رهبر این احساس را بدهیم که چه خوب است که خودشان این صحنه را بدست بگیرند و با آزادی آنها هر چه بیشتر به این وحدت جدید و پیوند جدید ملت/دولت/رهبر امکان گسترش بدهند. چیزی که اساس قدرت کشور ماست و هر نظام. اما دقیقا گرفتاری بخشی از خارج از کشوریها  از اپوزیسیون در «خطوط قرمزشان» واینکه این حرفها به معنای مشروعیت بخشیدن به نظام است، باعث می شود که آنها مرتب از تحولات دور بیافتند و بدتر از همه نبینند که آنها هم مثل دشمن خونیشان یک «لیست بزرگ خط قرمز و ممنوعه» دارند و انگار اصلا می شود چالش مدرن کرد، چالش شهروندی کرد، مشروعیت خویش را خواست، بدون قبول مشروعیت دیگری. اما آنکه پا از این خطوط قرمز و خنده دار بگذارد و تن به قبول دیگری و حقش بدهد، هم می تواند حقش را بهتر بخواهد و هم بداند که هر مشروعیتی یک مشروعیت محدود و قابل تحول است. زیرا دولتها و نظامها قابل تحولند، مثل قانون.

 

با قرار گرفتن در چنین «صحنه ی مدرن و چالش مدرنی» میان دولت/ملت، رهبر/شهروند، میان بخشهای مختلف و جناحهای مختلف آن بر بستر « احترام به دیگری و قانون و نقد دیگری و قانون، متحول بودن قانون» است که آنگاه مبارزه ی مدرن و ثمرساز هر چه بیشتر شکل می گیرد. با لمس چنین صحنه و ساختار سیاسی و شهروندی مدرن است که می توان براحتی دید چرا نیروی «برانداز و سرنگونی طلب» همانقدر ضد مدرن و بازتولید گر سنت است که دولتمردی یا رهبری که بخواهد فراقانونی باشد و نقش دیکتاتور یا غیره را بازی بکند. اینکه چرا چون جامعه و ساختار کشور ما یک ساختار اساسا مدرن و شهروندی است، به اینخاطر مرتب و هر چه بیشتر می خواهد باقیمانده ی ساختارهای پیشامدرن و تمامیت خواه در ساختار سیاسی، فرهنگی، در چالش و گفتگوی مدنی و غیره را پس بزند و ساختار متناسب خویش را بیابد. اینکه چرا دقیقا نیروی مدرن و شهروند با قرار گرفتن در نقش مدرن و شهروندی خویش به دیگری و مسئول قانون نشان می دهد که دیکتاتوربازی را قبول نمی کند و به هزارشکل به مقابله با آن می پردازد. زیرا جامعه ی ما در اصل مدرن و شهروندی است و به اینخاطر نه دیکتاتوربازی و نه سرنگون طلبی و کین جویی را می پذیرد، بلکه چالش و گفتگو میان فرد/دیگری، دولت/ملت را  و اشکال مختلف این گفتگو و چالش را، از شرکت در انتخابات یا با تحریم و مخالفتش، چه به شکل نافرمانی مدنی یا اعتصاب و حتی قیام شهری در آن شرایطی که دولت قانون شکن می شود و دست به خشونت می زند، را می تواند انجام دهد. همانطور که مرتب خواهان مذاکره و گفتگو با دیگری و قانون است و از هر تحول و تغییر مثبت در رفتار و کردار قانونگذار و رهبر خوشحال می شود. چون جنگ خونی و ناموسی با دیگری ندارد، بلکه موضوع تحول ساختاری است و اینکه هر کس «سر جای درستش» و در مسئولیت مدرن درستش قرار بگیرد. دولت در برابر مردم مسئول باشد و مردم در برابر قانون و رهبر فرای قانون نباشد، بلکه نماینده و حافظ قانون است. یعنی رهبر به عنوان نماد قانون و «نام پدر» یکی را بر دیگری برتری نمی دهد بلکه حافظ این بستر مدرن «رواداری مدرن و رقابت سالم» میان شهروندان است و مسئولیتش محدوداست. یعنی هر نیروی این جامعه با قبول قانون و حضور دیگری و محدودیتهایش هر چه بیشتر وارد چالش شهروندی و مدرن می شود و با اینکار اصل مسئله را حل می کند، یعنی «صحنه و ساختار و روابط» را تغییر می دهد، بر دور باطل و پارانویید جنگ هولناک قهرمان/دیکتاتور، ظالم/مظلوم، دولت مستبد/ برانداز خشن یا نرم چیره می شوند و اینگونه تحول بنیادین را بوجود می اورند.

 

همانطور که در این صحنه ی جدید می توان بهتر و قویتر هم «دینامیک تحولات» را حدس زد و لمس کرد و هم «ساختار برخوردها و واکنشها» به یک «رخداد سیاسی» مثل انتخابات را دید و اینکه کجا ما با حضور در این صحنه ی مدرن و نقد مدرن و کجا با بازتولید گفتمان سنتی و اشکال مختلفش، چون شیوه ی تحریم خشن و براندازانه دیگری یا میل سرکوب دگراندیش و یا جستجوی یک ناجی خیالی روبروییم و کجا بیشتر با نقد مدرن و رای مدرن یا تحریم مدرن. بحثی که بخش دوم  و نهایی این مطلب است، با نقد مشخص و انضمامی برخی واکنشهای کارشناسهای رسانه ای معروف خارج از کشور که در سوال و جوابی از بی بی سی پس از انتخابات شرکت کرده بودند و البته حال با کمک نقد روانکاوانه و «مثلث گفتگوی» لکانی.

پانویس: این بحث دوبخشی را بایستی همزمان در پیوند و ادامه ی نقد بر مقاله ی شادی صدر دید که آنجا این ساختارها و برخی از این مباحث به شکل فشرده تر و معضلات رادیکال سنتی ایرانی و محافظه کاربودن بنیادینش به شکل جامع و با مثال تشریح شده است. لینک آن مطلب.

http://www.iranglobal.info/node/20647

 

ادامه دارد.

ادبیات:

1-2-3- Körperlose Organe. Ziizek.283-297

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

داریوش برادری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.