شترنجِ آتشین
سنگ ها وُ سنگ
سرودِ اعتمادِ آدمی نبوده اند
آنگاه
که دستهای هماهنگ
در میزانِ مهربانی
بی سنجشی فرسوده می شوند
حسرت سرایی ست جهان
همواره ناهموار.
سُربی سپاهیانِ منگ
می فرسایند فرسنگ به فرسنگ
فصلی به فصلِ کال
همچون مترسکانِ محال.
انعکاسِ سایه های سرد
بر رخ های فرو ریخته از تگرگ
اسب ها وُ پیل ها در گودالِ یاد
فراموشخانه ایست جهان
در هر بامدادِ بی بهار.
هنگ های بی آهنگ
نژند به تردید وُ درد
در تَرَدُدند
ازدانه تا به برگ
از برگ تا به مرگ
نبالیده می پژمرند وُ می میرند.
در فراخنایِ خالیِ بیابان
گم می شود شباهنگ
از پسِ سوگ ها و مرگِ رنگ
از پسِ سالیانِ سوخته بی درنگ
جنونزاریست جهان
در ابرهای بی بار.
شیرِ برفین
به جاودانگیِ خویش می اندیشد
بر عرصۀ سپید وُ سیاه
بُنه می رَوَد به باد
ناله دود می شود در بُنِ چاه.
همیشه؛
بر شترنجِ سپنجِ آتشین
اشکِ روشنِ پیادگان
نادیده انگاشته می شود
حیرتکده ایست جهان
ازین تکرارِ در تکرار
2013 / 6 / 19
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید