
دکتر احمد صابریان، یاور همیشگی تهیدستان از میان ما رفت
شناختی که از انسانها در کار مشترک حاصل میشود بی نهایت ارزشمند و دقیق است. به ویژه در کارهای غیرانتفاعی و مدنی. با دکتر احمد صابریان و بهمن حیدرنژاد پاشا برای کمک به زلزله زدگان طبس رفتیم. حدود یک ماه کار با این دو عزیز یکی از بهترین خاطرات فعالیت اجتماعی من است. آنها با من چون برادر کوچک خود برخورد میکردند.
من احمد را از کودکی می شناختم. همیشه او را با لبخند محجوبش در خیابان تهران می دیدم. او یکی از سرمشقهای من بود. بچه های دوران کودکی من خیلی بلند پرواز بودند. وقتی مدرسه می رفتم، یک روز پدرم برایم تعریف کرد پسر صابریان دانشگاه پزشکی قبول شد.
با بهمن هم آشنا بودم. او را بارها خانه محمود و مهدی دیدم. بهمن مهربان، آرام و خونسرد، ولی مبتکر با ایدههای عملی و قابل اجرا بود. یک مهندس راستین.
قدرتمندترین زلزلهای است که تا به حال در تاریخ ایران ثبت گردیده، به شدت ۷٫۸ ریشتر در ساعت ۱۹:۳۶ روز شنبه ۲۵ شهریور سال ۱۳۵۷، در عمق ۱۰ کیلومتری زمین رخ داد و شهر طبس و روستاهای مجاور آن را با خاک یکسان کرد. کشتههای این زلزله را بین ۱۵۰۰۰ تا ۲۵۰۰۰ نفر تخمین میزنند. به علت شدت تخریب ساختمانها بسیاری از اجساد هرگز پیدا نشد.
در شهر شاهی جو انقلابی حاکم بود. همدردی و همکاری مردم در اوج بود. کمکهای فراوانی جمع کردیم. خودروی لندرور بزرگ بهمن را پر از وسایل کمک اولیه و دارو و مواد بهداشتی کردیم، کمکهای زیادی را که قادر به حمل نبودیم به شیرخورشید سرخ دادم و عازم طبس شدیم. بهمن مسافت ۷۶۰ کیلومتری شاهی تا طبس را بدون توقف راند. من و احمد کمی خوابیدیم ولی همیشه یکی از ما بیدار بود تا با بهمن صحبت کند، که او خوابش نبرد.
از نخستین گروههای امدادی بودیم که به طبس رسیدیم. حتی زودتر از گروههای امدادی شهرهای بزرگ خراسان. چند گروه حزب اللهی هم بودند. از لباس و سر و وضع ما فهمیدند ما چپ هستیم. آمدند و گفتند داروها و سائل را به ما بدهید، ما تقسیم میکنیم، شما برگردید. ما گفتیم نه، ما خودمان یک تیم کامل هستیم پزشک، پرستار و مهندس و میخواهم تا هر قدر لازم است اینجا بمانیم و کمک کنیم. مشجره تا حد درگیری پیش رفت. ما زیر بار نرفتیم و عازم روستاها شدیم. در راه احمد گفت: دیوثها هنوز قدرت را نگرفته، انحصار طلبی را حاکم کردند.
خانهها گلی، فقر و نداری تکاندهنده و تلفات وحشتناک بود. من با این چهره فقر در ایران آشنا نبودم. تصور من از فقر روستاهای مازندران، اطراف شهر شاهی و شهر دماوند بود. ولی فقر روستاها خراسان و آن طبیعت ناخنخشک چیز دیگری بود، دلخراش و خشمآور.
آنچه قلب مرا در آن دوران گرم میکرد عشق احمد و بهمن به مردم و امر مردم بود. برای تهیه وسایل اولیه برای زلزله زدگان و کمک های درمانی و امدادی در دوران یک ماهه کمک در طبس، آنها روزی ١٢ تا ١۴ ساعت کار میکردند. خستگی نمیشناختند. من چقدر احساس خوشبختی می کردم که با این دو انسان شریف در یک کاری انسانی شرکت میکنم. این احساس خوشبختی و رضایت همیشه با من است.
تسلیت عزیزان. احمد دوست مشترک بسیاری از ما بود. چه حیف شد. چه زود از میان ما رفت. سخت کوشید و در تمام دوران زندگی یاور تهیدستان و مستمندان بود. دوران بازنشستگی و آسایش دوران سالمندی را تجربه نکرد. او یکی از فداکارترین انسانی بود که من شناختم. فداکار، بی ریا، بیتکلف، بیتوقع و عاشق مردم.
یاد دوستداشتیاش جاوانه باد!
احد قربانی دهناری
۱۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۸ ژوئن ۲۰۲۳
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
دیدگاهها
Mahmoud Kordیادش بخیر ،…
Mahmoud Kord
یادش بخیر ، حضور این رفیق ارزنده در جمع ما در شهر با توجه به کارهای ارزشمندی که چه در بیمارستان و چه در سفرهای پزشکی اش به اطراف و بخصوص روستاها میکرد باعث سربلندی و تآثیرگذاری ویژه سازمان در منطقه بود ، او پزشکی بغایت خاکی و در عین حال حاذق بود ، یاد این رفیق فدایی گرامی باد !
دکتر صابری کمرپشتی هم رفت؟…
دکتر صابری کمرپشتی هم رفت؟ روحش شاد و یادش گرامی باد
با من خوب بود ولی من هر وقت او را میدیدم، به یاد دوستم مجید محمدی میافتادم که آمپول پنیسلین او پای مجید را از کار انداخت. بعدها که بزرگتر شدم، فهمیدم که پای مجید را در واقع حساسیتِ دوستم به پنیسلین از کار انداخت و ترس من از آقای دکتر صابری بیمورد بود.
امیدوارم که مجید، وحید و سعید هم در مراسم خاکسپاری او شرکت کنند.
همشهریهای ما، دوستش داشتند و همه از وی تعریف میکردند.
روحش شاد
افزودن دیدگاه جدید