رفتن به محتوای اصلی

یادی از چهره ملی در 141 مین سالروز تولدش
19.05.2023 - 08:36

 

 

با نگاهی به باورهای این چهره ملی ماندگار وطن

 مخالفت من با دیکتاتوری برای این بود که یکی از خصائص دیکتاتوری  اینستکه مملکت فاقد رجال شمرده میشود و دیکتاتور رجل منحصر به فرد

 بر فرض که ما با هواخواهان رژیم موافقت کنیم و بگوییم دیکتاتور به مملکت ما خدمت کرد و در مقابل آزادی را از ما سلب نمود ، بنا بر این او چه خدمتی برای ما انجام داد ه است ؟

 آنهایی که می‌خواهند ملت ایران غیررشید معرفی شود، آرزوی خود را به گور خواهند برد.

در کشورهای دموکراسی و مشروطه هیچ قانونی بالاتر از اراده ملت نیست.

حاضرم هر قانونی را که بر خلاف مصالح ملت باشد بسوزانم؛ زیرا به عقیده و باورم، قانون برای مملکت است، نه مملکت برای قانون.

 نجات وطن عالی‌ترین و بزرگ‌ترین قانون میباشد .

قانون اساسی، قانون الهی نیست که قابل تغییر نباشد،این  قانون هم کار بشربوده و میتوان برحسب ضرورت آن را تغییرداد .

  ما حرف حق  می‌ گوئیم ، اگر صدای ما یک روز برای این «گوش‌نواز»  و برای آن «گوش‌ خراش »است و روز دیگر بالعکس  نباید خاموش شویم‌. پس از ۵۰ سال مطالعه و تجربه به این نتیجه رسیدم که جز با تأمین آزادی و استقلال کامل ممکن نیست ملت ایران بر مشکلات پیروز شود، برای نیل به این منظور تا آن‌جا که توانستم کوشیدم.

 ملت متشخص  دست گدایی مقابل بیگانگان دراز نمیکند.

 بیگانگان محض رضای خدا به‌کسی یا ملتی کمک نمی‌کنند، مگر این‌که بعدا بخواهند از اشخاص یا آن مملکت به هر طریق که می‌توانند سوء‌استفاده یا حسن‌استفاده بنمایند .

   مصدق در دادگاه نظامی گفت: حیات، مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات ، استقلال ، عظمت و سرافرازی میلیون‌ها ایرانی و نسل‌های متوالی این مملکت کوچک ‌ترین ارزشی ندارد

 از آنچه برایم پیش آمده هیچ تأسفی ندارم و یقین دارم وظیفه تاریخی خود را تا سرحد امکان انجام داده‌ام.

عمر من و شما و هر کس چند صباحی دیر یا زود به پایان می‌رسد،  آنچه می‌ماند حیات و سرافرازی  ملت مظلوم و ستمدیده ایرانمان است.

 به ملت ایران و به‌خصوص افراد جوان که چشم و چراغ مملکت و مایه امید کشورند، می‌گویم :از راهی که برای طرد نفوذ بیگانگان پیش گرفته‌اند منحرف نشوند، از مشکلاتی که در پیش دارند هیچ وقت نهراسند و از راه حق و حقیقت باز نمانند.

 چه زنده باشم و چه نباشم امیدوارم و بلکه یقین دارم این آتش خاموش نخواهد شد

 اگر قرار باشد در خانه خود آزادی عمل نداشته باشیم و بیگانگان بر ما مسلط باشند مرگ بر چنین زندگی‌ای ترجیح دارد.

  هیچ مبارزه‌ای هر چند کوچک و ناچیز باشد به‌ آسانی به ‌نتیجه نمی‌رسد.

 تا رنج نبریم گنج میسر نمی‌شود، در این راه نیز سعی ناکرده به‌جایی نتوان رسید

 برای اشنائی خوانندگان جوان بیوگرافی این رهبر ملی ذ یلا درج میشود:

 ** شادروان دکتر مصدق‌ پس از تحصیلات مقدماتی در تبریز به تهران آمد و به مستوفی‌گری خراسان گمارده شد و با وجود سن کم در کار خود مسلط  بود ،وی در اولین انتخابات مجلس در دوره مشروطیت انتخاب شد ولی اعتبارنامه او به‌دلیل سن  که به 30 سال تمام نرسیده بود، رد شد.

در سال ۱۲۸۷ برای ادامه تحصیل به فرانسه  و پس از خاتمه به سوئیس رفت و به اخذ درجه دکترای حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل و با آغاز جنگ جهانی اول به کشور باز گشت وبه خدمت در وزارت مالیه گمارده شد.

 در حکومت صمصام السلطنه به علت اختلاف با وزیر وقت مالیه از معاونت وزارت مالیه استعفا داد و هنگام تشکیل کابینه دوم وثوق الدوله عازم اروپا شد و پس از کودتای سید ضیاء و رضاخان، مصدق دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و پس از استعفا از فارس عازم تهران شد ولی به دعوت سران بختیاری مجدد به فارس برگشت و کارنامه درخشانی از مدیریت خود نشان داد .

دکتر مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. در همین زمان با رضا خان سردار سپه نخست وزیر وقت که به شاهی رسیده بود، به مخالفت برخاست

 با پایان مجلس ششم و آغاز دیکتاتوری رضاشاه، دکتر مصدق خانه نشین شد و در اواخر سلطنت رضاشاه پهلوی به زندان افتاد ولی پس از چند ماه آزاد شد و تحت نظر در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد.

 در سال ۱۳۲۰ پس از اشغال ایران به‌وسیله نیروهای شوروی و بریتانیا، رضاشاه از سلطنت برکنار شد و مصدق به تهران برگشت و پس از شهریور ۲۰ و سقوط رضاشاه در انتخابات دوره ۱۴ مجلس بار دیگر در مقام وکیل اول تهران به نمایندگی مجلس انتخاب شد.

 در این مجلس برای مقابله با فشار شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران، او طرحی قانونی را به تصویب رساند که دولت از مذاکره در مورد امتیاز نفت تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران هستند منع می‌شد. در انتخابات دوره ۱۵ مجلس با مداخلات قوام‌السلطنه و شاه و ارتش، دکتر مصدق نتوانست  به مجلس وارد شود .

در آ بان ماه  ۱۳۲۸ دکتر مصدق اقدام به پایه گذاری جبهه ملی ایران کرد. گسترش فعالیت‌های سیاسی پس از شهریور ۱۳۲۰ سبب گسترش مبارزات مردم و به ویژه توجه آنان به وضع قرارداد نفت شد

 انتخابات مجلس شانزدهم به دلیل  تقلب و مداخله  دربار ، آراء تهران باطل شد و در نوبت دوم  دکتر مصدق به مجلس راه یافت.

 پس از ترور نخست‌وزیر وقت، طرح ملی شدن صنایع نفت به رهبری این چهره ملی  در مجلس تصویب شد. دکتر پس از استعفای حسین علاء که بعد از رزم‌آرا نخست وزیر شده بود، به نخست وزیری رسید و برنامه خود را اصلاح قانون انتخابات و اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت اعلام کرد.

 پس از شکایت دولت انگلیس از دولت ایران و طرح این شکایت در شورای امنیت سازمان ملل، عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت ، سپس به دادگاه لاهه رفت و با توضیحاتی که در مورد قرارداد نفت و شیوه انعقاد و تمدید آن داد، دادگاه بین‌المللی خود را صالح به رسیدگی به شکایت بریتانیا ندانست و  در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت.

 در مرداد سال ۱۳۳۲ دولت ملی ، خدمتگذار، میهن خواه و نیک پندار مصدق سقوط کرد و  پس از کودتای ۲۸ مرداد در دادگاه نظامی محاکمه شد و دادگاه وی را به 3 سال زندان محکوم کرد.

 پس از گذراندن 3 سال زندان،  به ملک خود در احمد آباد تبعید شد و تا آخر عمر تحت نظارت شدید بود.

 در ۱۴ اسفند  ۱۳۴۵ در سن ۸۴ سالگی درگذشت.

مصدق وصیت کرده بود  در ابن بابویه کنار شهدای 30 تیر د فن شود که مخالفت شد و در یکی از اتاق‌های خانه‌اش در احمدآباد به خاک سپرده شد ( روانش شاد و راهش پر رهرو باد )

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ضیاء مصباح
برگرفته از:
اسناد واطلاعات موجود

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

محسن کردی

عنوان مقاله
پیر ما (آقای ضیاء مصباح) گفت خطا بر قلم صُنع نرفت،،،،، آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد

 

 

بد نیست با نگاه «خطاناپوش» ما مصدق معرفی شود و دوستان ببینند سنگ چه کسی به سینه زده میشود.

مستوفی یعنی حسابدار.
مستوفی کسی است که حساب مالیات ها، درآمدها و هزینه‌ها را در یک ایالت (استان) نگاه می داشته است شغل مستوفی موروثی بود و از پدر به پسر می رسید. درآمد یک مستوفی یکی حقوق ثابت بود که از دولت میگرفت و دیگری درآمدهایی که به شغلش ارتباط داشت. شغل مستوفی گری مانند بسیاری دیگر از مشاغل زمان قاجار موروثی بود و پس از فوت پدر به فرزندانش میرسید. در اسفند ۱۲۶۴ فیروز میرزا نصرت‌الدوله که پدر بزرگ مادری محمد مصدق بوده درگذشت. چنانچه در آن دوره مرسوم بوده هر گاه یکی از حقوق بگیران دولت در می‌گذشت دو سوم حقوق او به بازماندگان می‌رسید. به محمد میرزا (مصدق) که یکی از نوه های فیروز میرزا بود و در ان زمان شش یا هفت سال بیشتر نداشت یک حقوق ۱۲۰ تومانی از صندوق دولت تعلق گرفت. برای آنکه به میزان این حقوق واقف شویم همینقدر بس که بدانیم در همان زمان حقوق یک تراشکار ماهی 5 تومان بود. در سال ۱۲۶۷ شمسی پدر مصدق میرزا هدایت‌الله وزیر دفتر از ناصرالدین شاه درخواست کرد که میرزا محمد (مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان زبردست قرار گیرد و در فهرست حقوق‌بگیران درآید و ناصرالدینشاه آن را پذیرفت.
میرزا محمد رضا مؤتمن‌السلطنه شوهر خواهر مصدق و مستوفی خراسان بود و مصدق نزد وی و میرزا علی‌اکبر موزه کارآموزی مستوفی گری که همان حسابداری باشد می‌کرده‌است. مصدق در کتابش می‌گوید: “در سال ۱۲۷۱ میرزا فتحعلی خان شیرازی صاحب دیوان والی خراسان بود و چنانچه اشتباه نکنم شصت هزار تومان به خزانه داده بود که می‌بایست از تفاوت عمل مرسوم و معمول جبران کند. نظر به اینکه بیست هزار تومان جدید محل معینی نداشت از این محل تفاوت عمل(یعنی اضافه مالیات بعضی سالها) ایالت خراسان برای من حقوق دولتی تعیین کردند”.
در تاریخ ۱ شهریور ۱۲۷۱ خورشیدی پدر مصدق درگذشت. پسر بزرگش میرزا حسین (از همسر دیگر نه از نجم السلطنه) که رسما سالها به دلیل بیماری میرزا هدایت الله وظایف دفتر شاه را به عهده داشت رسما به این سمت منصوب شد. میرزا علی و میرزا محمد پسران دیگر میرزا هدایت الله به ترتیب لقب‌های موثق السلطنه و مصدق السلطنه را گرفتند. در همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله وزیر دفتر بین باز ماندگانش تقسیم شد و به مصدق السلطنه رسید…..”
بدین ترتیب مصدق که در ان هنگام ۱۳ ساله بود چهار حقوق از بودجه دولت دریافت می‌داشتهنگامی که مصدق به 17 سالگی رسید به جای پدر به مقام مستوفی گری ایالت خراسان و چهار نوع درآمد مختلف رسید که بدین شرح است؛
1- چنانچه فردی کاری انجام میداد و بابت آن باید مزدی از دولت دریافت میداشت، مستوفی دو درصد مزد آن فرد را میگرفت تا برای وی قبض بنویسد که او برود و مزدش را بگیرد.
2- چنانچه یک حقوق بگیر دولت فوت میکرد و حقوق او به ورثه اش میرسید، برای صدور قبض حقوق فرد فوت شده به وراث، مستوفی یک چهارم حقوق متوفا را برای خود بر میداشت. البته این عمل فقط یک بار انجام میشد ولی با توجه به تعداد کسانی که در سال فوت میکردند مشخص است که مستوفی در سال چه مقدار پول از این یک چهارم ها به جیب میزد.
3- نوع دیگری از درآمد نیز بنام رسوم مرسوم بود و آن اینکه مثلا فردی در اراک باید به خراسان میرفت تا حقوق خود را دریافت کند. اگر شخصا از اراک به خراسان میرفت باید دو درصد به مستوفی می پرداخت اما اگر میخواست پول او در اراک به او پرداخت شود مستوفی چهل درصد از حقوق فرد کم کرده و به جیب خود میریخت.


شغل مستوفی گری تنها متعلق به بخشی از خانواده های قاجار بود و نوع ریاضیات بکار رفته در حسابداری مالیات کشور را آنچنان پیچیده کرده و سیستمی به نام «سیاق» بوجود آورده بودند که کسی بجز خودشان از آن سر در نمی آورد و از این مفر خون مردم را می مکیدند.

مصدق‌السلطنه از آغاز کار به سمت مستوفی خراسان، در درازای ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، املاک و روستاهایی را خریده بود و در اوایل مشروطیت در ردیف یکی از بزرگ فئودالهای کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که در آن زمان به چاپ رسید، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده بود که از جمله نامهای نامی آن زمان به چشم می‌خورد: حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان (شوهر خواهر مصدق)؛ حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها (خاله مصدق و همسر مظفردین شاه)؛ حضرت والا شاهزاده عبدالحسین میرزا فرمانفرما پسرعموی ناصردین شاه (دایی مصدق)؛ جناب آقای امام جمعه (برادر زن مصدق)؛ جناب حاجی ناصرالسلطنه (برادر شوهر مادر مصدق)؛ جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر (میرزا حسین برادر مصدق)؛ حاجیه نجم السلطنه (مادر مصدق)؛ جناب آقای ظهیرالاسلام (برادر زن مصدق)؛ جناب وکیل الملک (شوهر مادر مصدق) و جناب مصدق السلطنه[۱۵].

کنار نهادن شغل مستوفی گری
مصدق برای رها کردن کارش دو دلیل بر می شمرد: یکی این بودکه از مسؤولیت کاری که داشتم خود را رها کنم تا بهتر بتوانم تحصیل کنم و دیگر اینکه چون تبلیغات بر علیه مستوفیان روز به روز بیشتر می شد. من خود را از جرگهٔ آنان خارج‌ نمایم و علت فراوانی تبلیغات این بود که بعد از مشروطه این اندیشه در جامعه قوت گرفت که تجدید رژیم مستلزم تشکیلات نو است‌؛ کارمندان پیشین باید از کار خارج شوند و جای خود را به‌ چهره‌های جدید
بسپارند. برای شغل مستوفی شرایط مساعد نبود و دیگر اعتبار خود را از دست می داد. مصدق بر آن شد که در راه سیاست قدم بگذارد. -- خلیل موحد: مصدق‌؛ در عرصه علم و قلم،


آغاز زندگی و جوانی رضاخان پهلوی؛ فردی از میان توده مردم. از وب‌گاه موسسهٔ مطالعات تاریخ معاصر ایران.
رضا در ۲۴ حوت ۱۲۵۶ (ربیع‌الاول ۱۲۹۵ هجری قمری) در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش عباسعلی، سرهنگ فوج سوادکوه، و مادرش زهرا (نوش‌آفرین) که جزو مهاجرین از قفقاز بود. هنگامی که رضا 40 روز داشته پدرش فوت میکند و مادرش نوش آفرین به تهران آمده و در محله سنگلج در فقر و تهیدستی زندگی کردند.
از نوجوانی وارد فوج سوادکوه شد. سال 1275 پس از قتل ناصرالدین شاه قاجار فوج سوادکوه برای حفاظت از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده می‌شود. وی در دوران خدمت در قزاقخانه به سرعت رشد کرد و در سال 1280 ، به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه در مشهد و پس از چندی به وکیل‌باشی گروهان شصت تیر منصوب شد.گروهان شصت‌تیری که رضاشاه آینده به فرماندهی آن رسید نخستین گروهان شصت‌تیرانداز در ایران بود که در حصر تبریز نیز در دورهٔ استبداد کوچک همراه بود. رضاخان مدارج ترقی را طی کرد تا جایی که فرماندهی نیروهای قزاق مستقر در قزوین که در اختیار ژنرال آیرونساید انگلیسی بود به رضاخان واگذار شد. در آن زمان روسیه تزاری به دست بلشویک ها سقوط کرده بود و انگلیسی ها دیگر کاری در شمال ایران نداشتند و باید بار نیروهای قزاق را از گردن خود بر میداشتند و از طرفی هم نمیخواستند که این نیروها به دست ایرانیانی با افکار کمونیستی بیافتد. رضاخان و آیرونساید در این مورد همنظر بودند. درعین حال اوضاع بلبشو کشور نیز به نفع انگلیسی ها نبود و آرزو داشتند که امنیت در کشور برقرار شود. این آرزو را البته خود ایرانیان نیز داشتند. برخلاف آنچه که مخالفان پهلوی ها در این سالها تبلیغ کرده اند رضاشاه نه حاصل مزدوری برای انگلیسی ها بلکه رضاشاه برآمده و نتیجه زمانه خودش بود. تو گویی همه چیز درست یا غلط مهیا شده بود و او را فریاد میکرد. همانگونه که در سال 57 نیز همه چیز درست یا غلط مهیا شده بود و خمینی را فریاد میکرد.

اولین تلاش مصدق برای نمایندگی مجلس شورای ملی

محمد مصدق در بارهٔ انتخاب خود به نمایندگی اصفهان در مجلس دورهٔ اولدکتر محمد مصدق: خاطرات و تالمات مصدق - به کوشش ایرج افشار ص ۶۰ - ۶۱ چنین می‌نویسد:[
«روزهای اول مشروطه که هنوز مشروطیت ایران نضج نگرفته بود و مقام نمایندگی حقوق نداشت و کمتر کسی داوطلب وکالت بود، برای من نیز سهل بود که مثل بعضی از همقطارانم به نمایندگی یکی از طبقات وارد مجلس بشوم و آن چیز که مانع از هر اقدام گردید نداشتن سن سی سال بود. ولی بعد که اعتبارنامه بعضی از نمایندگان کمتر از سی سال به تصویب رسید من نیز به فکر وکالت افتادم. اما میرزا جواد خان مؤتمن‌الممالک نماینده کرمان و عضو شعبه که تاریخ وفات مرحوم مرتضی‌قلی خان وکیل‌الملک والی کرمان و شوهر اول مادرم را می‌دانست چنین استدلال نمود که اگر مادرم بلافاصله پس از ۴ ماه و ۱۰ روز عدّهٔ قانونی با پدر ازدواج کرده بود و من هم نه ماه بعد از آن متولد شده بودم باز سی سال نداشتم. چون این حرف جواب نداشت صرف نظر کردم.
** هیچ کس بجز دکتر نگفته و ننوشته که کسانی زیر سی سال وارد مجلس شده باشند و اعتبارنامه شان تصویب شده باشد. درست این است که بگوییم که مصدق دروغ میگوید که روی رسوایی تقلب اش را ماله کشی کند. در اصل او داشت به مردم ایران که انتخاب کننده هستند به دروغ میگفت که سی ساله است. او که بعدها سالهای سال سنگ قانون اساسی را به سینه میزد خود در اولین قدم سیاسی اش اقدام به شکست این قانون میکرد و این عمل را بارها انجام داد؛ یعنی آنجا که دیگران قانون شکنی میکردند اگر به نفعش بود سکوت میکرد و یا خود قانون می شکست و اگر بنفعش نبود بشدت اعتراض میکرد که ما در دنباله نمونه های شناخته شده اش را خواهیم آورد.


مصدق پس از کودتای رضاخان
پس از کودتای سوم اسفند با نگارش مقالات و سخنرانی در میان رجال به مخالفت با این کودتا پرداخت. دکتر مصدق دولت کودتا را به رسمیت نشناخت و از مقام خود مستعفی گشت و برای‌مصون ماندن از تعرض کودتاچیان مدتی در میان ایل قشقایی و سپس به دعوت سران بختیاری به ایل بختیاری پناه برد.
با سقوط کابینه سید ضیاء، بی سروپای رعیت که از اشراف قاجار نبود قوام السلطنه به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق را به وزارت مالیه (دارائی) انتخاب کرد و مصدق به دعوت این عضو برجسته اشرافیت لبیک گفت.
با سقوط دولت قوام السلطنه و روی کار آمدن دوباره مشیرالدوله از مصدق خواسته شد که والی آذربایجان شود. بخاطر سرپیچی فرمانده قشون آذربایجان از دستورهایش بدستور رضاخان سردار سپه، وزیر جنگ وقت، از این سمت مستعفی گشت و به تهران مراجعت کرد. معلوم نیست چرا فرمانده ارتش در آذربایجان باید بجای فرمان بردن از ستاد ارتش در مرکز از مصدق که والی آذربایجان است فرمان ببرد؟ اگر این گونه باشد که هر والی ایالت برای خودش میشود یک قدرت محلی؟ با توجه به اینکه اکثریت قوای نظامی خارج از مرکز هستند آیا دولت مرکزی میتوانست نفوذی بر ایالات داشته باشد؟ آیا همه زحمات سردار سپه در فرونشاندن سرکشی های سرکشان در ایالات بباد نمیرفت؟ فرض کنیم امروز این قدرت نظامی در دست مصدق وجیه المله است. فردا که یک تجزیه طلب والی بشود و این نیروی نظامی در دستش باشد تکلیف چیست؟ و البته این چیزی نیست که مصدق نداند اما چرا تا این حد بر این قضیه اصرار دارد؟ برای آنکه او تاریخ مشروطه و چگونگی قدرت را میشناسد. به چشمش دیده بود که چگونه صمصام السلطنه بختیاری، یپرم خان ارمنی، ستارخان و باقرخان توانسته بودند با بسیج نیرویی اندک حکومت تهران را تغییر دهند و پادشاه را به زیر بکشند (محمدعلی شاه). به احتمال قوی او میخواسته با چند پارچه کردن قدرت، از قدرت گرفتن بیشتر رضاخان جلوگیری کند و در عین حال فرد «مناسب و لایق» دیگری از خاندان قاجار (مثلا خودش یا فرزندانش) به پادشاهی برسند. (او در جلسه مجلس شورا جهت تغییر پادشاهی از قاجار به پهلوی به اینکه پادشاهان قاجار بی لیاقتی کرده اند اشاره کرده است) بهرحال با کنار هم قرار دادن پازل ها مشخص میشود ک تفرعن مصدق از همان سالها مصدق کینه پهلوی ها را به دل او کاشته که سر وقت نیش خود را بزند و آب رفته را به جوی قاجارها بازگرداند.
در خرداد ماه ۱۳۰۲ دکتر مصدق در کابینه مشیرالدوله به سمت وزیر خارجه انتخاب شد پس از استعفای مشیرالدوله، سردار سپه ( که او هم ا نگاه مصدق یک رعیت پاپتی غیر اشرافی از قماش سید ضیاء بود) به نخست وزیری رسید و دکتر مصدق از همکاری با او خودداری کرد و ترجیح داد در مجلس نماینده باشد. در اصل عارش می آمد که با او همکاری کند و رفت به مجلس که مستقل باشد و اگر زورش رسید او را بزند.
به دنبال همین نگرش در سال ۱۳۰۲ مصدق کتاب حقوق پارلمانی در ایران و اروپا را تألیف کرد.دکتر مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. با توجه به اینکه رضاخان سردارسپه در روند انتخابات نفوذ میکرد میتوان گفت که رضاخان با انتخاب مصدق، مانند بسیاری دیگر از نمایندگان مخالفتی نداشت. در حقیقت در آن زمان مصدق و سایر نمایندگان مجلس حامی رضاخان بودند. اما با مطرح شدن طرح انقراض سلسله قاجاریه در مجلس، مصدق از اندک نمایندگانی بود که با این طرح مخالفت کرد. خلاصه استدلال او این بود که اگرچه قاجارها بی لیاقت بودند اما سردارسپه پس از این یا به موقعیتی که قانون اساسی برای پادشاه در نظر گرفته اکتفا می‌کند و سلطنت میکند و کشور از خدمات او محروم می شود، یا تبدیل به یک حاکم مستبد خواهد شد و مشروطیت زیر سوال خواهد رفت.
آن زمان کسی نبود که به مصدق پاسخ بدهد که مگر نخست وزیر مستبد که رضاخان باشد همین الان با استبداد خود و چوب زدن و فلک کردن و بستن روزنامه و غیره مشروطیت را زیر سوال نبرده است؟ وقتی اساس مشروطیت که آزادی سیاسی و انتخابات آزاد نمایندگان مجلس شورای ملی است توسط رضاخان پایمال میشود چه تفاوت میکند که او پادشاه باشد یا نخست وزیر یا هردو باشد؟ «منطق» استدلال مصدق در این قضیه مرا به یاد موسوی و کروبی میاندازد که بارها از «دوران طلایی امام» یاد کردند.
سوال اینجاست که چرا مصدق بجای اعتراض به قانون شکنی های رضاخان در سه چهار گذشته بارها از وی حمایت هم بعمل می آورد؟ حقیقت این است که مخالفت مصدق با پادشاهی رضاخان تنها از آنروست که برایش سنگین است که یک رعیت بی سروپا مثل رضاخان پادشاه اشراف قاجاری بشود و چه بسا منافع این فئودالها را از کف شان بیرون بکشد (آنچنانکه در طی سالیان بتدریج رضاخان مقداری از این منافع را به نفع دولت مصادره کرد) . برای آن است که بر علیه منافع او و قاجارهاست. او میدانست که پست نخست وزیری مقامی موقت است و رضاخان دیر یا زود مثل سایر نخست وزیران از صحنه سیاست کنار خواهد رفت اما پادشاهی موروثی است و اگر رضاخان پادشاه بشود پایگاه خون مکیدن زالوهای قاجار از دست خواهد رفت. پس اگر قاجارها توفان رضاخان را از سر بدر کنند پابرجا خواهند ماند و همچنان خون مردم را خواهند مکید.
در اینجا می بینیم در آن چهار سال از کودتا تا تاجگذاری رضاخان، مصدق مشکلی با این مستبد ندارد هیچ، با او همکاری هم میکند.
مثلا هنگامی که در سال 1302 رضاخان به یاری نمایندگان دست چین خود ندای جمهوری سر میدهد که معلوم بود رئیس جمهور مادام العمرش هم خودش خواهد بود، مردم و روحانیون اعتراض میکنند و در جراید و منابر حمله ها به رضاخان شروع میشود. رضاخان قهر میکند و به رودهن میرود. مردم که میدانستند که امنیت کشور مدیون رضاخان است متوجه میشوند که در این حمله ها زیاده روی شده و گروهی دوازده نفره از نمایندگان به ریاست مصدق به دلجویی از او به رودهن میروند. اما از هنگامی که رضاخان پادشاه میشود آنچنان جگر مصدق میسوزد که اصلا سیاست را می بوسد و کنار میگذارد و به املاک خودش میرسد. اما بودند سایرینی که پادشاهی آن قزاق بیسواد برای شان آنچنان هم سنگین نبود چرا که حضور مستبدانه او در هر هیبتی از جمله پادشاه را به نفع ایران میدانستند و در رکاب او در آن شانزده ساله این افتخار را پیدا کردند که نام شان در میان سازندگان ایران نوین بدرخشد. برعکس حضرات وجیه الملله که در آن 57 سال هرگز سنگی روی سنگ در این کشور ننهادند و برعکس تا توانستند سنگ انداختند.

اختیارات سه ماهه از مجلس برای اصلاح وزارت مالیه
اولین اختیارات
در 20 آبان 1300 مصدق که وزیر مالیه بود برای اصلاح وزارت مالیه تقاضای اختیارات نمود و ماده واحده ای به شرح ذیل از طرف دولت به مجلس تقدیم شد:
«ماده واحده - قوانین راجع به تشکیلات ادارات مالیه از تاریخ تصویب این قانون تا مدت سه ماه موقوف الاجرا شده، وزیر مالیه مجاز است که ادارات مربوط به آن قوانین را منحل کرده و اداراتی را که صلاح می داند تشکیل و قوانین مربوط به آن ادارات را که باید به مجلس شورای ملی پیشنهاد نماید به طور نظامنامه برای تجربه و آزمایش در ادارات وزارت مالیه به جریان انداخته و بعد از تجدید نظر آنها را به صورت لوایح قانونی به مجلس شورای ملی پیشنهاد نماید.» " 1 ".
ماده واحده اختیارات در 20 آبان 1300 به تصویب رسید و وزیر مالیه برای انجام برنامه های مورد نظر خود دست به کار شد.
اختیارات شش ماهه قانون گذاری علی اکبر داور وزیر عدلیه و واکنش مصدق
علی اکبر خان داور وزیر عدلیه با تقدیم لایحه ای به مجلس خواستار اعطای اختیاراتی به وی جهت ایجاد تغییرات در دستگاه قضایی کشور شد. از جمله برنامه های او انحلال دادگستری که هنوز قوانین قرون وسطایی به قضاوت آخوندها بر آن حاکم بود و مجازاتهایی مانند شلاق و چوب و فلک اعمال میشد و پایه گذاری یک دادگستری با ساختاری جدید بود. وی همچنین از مجلس خواست تا به او اجازه دهد رأساً قوانینی را وضع نموده و در معرض آزمایش بگذارد. با وجود آنکه مصدق السلطنه خود مدتی قبل از مجلس برای وزارت مالیه اختیارات گرفته بود به مخالفت با تقاضای داور پرداخته و نطق مفصلی را ایراد نمود. مخالفت او آنقدر شدید بود که یکی دوبار به غش و ضعف دچار شد. او راجع به تقاضای داور در خصوص اعطای «اختیار قانونگذاری» گفت:
«... اساساً قانونگذاری را از مختصات و وظایف مجلس شورای ملی می دانم اگر بنا باشد مجلس به وزرا اجازه بدهد که بروند قانون وضع کنند پس وظیفه مجلس شورای ملی چیست؟
این حق به موجب اصل 27 قانون اساسی از وظایف مجلس شورای ملی است و هیچ مجلسی هم نمی تواند این حق را به دولت واگذار کند.» " 2 ".
مصدق السلطنه با التهاب، خطاب به نمایندگان مجلس گفت:

این مسئله به قدری بزرگ است که شما امروز که می خواهید برای شش ماه دیگر اختیارجان و مال مردم را به یک وزارتخانه واگذار کنید که خودش قانون وضع کند و خودش اجرا کند. بنده اگر در این موضوع پنج ساعت هم توضیح بدهم باز زیاد نیست ولی مع ذلک بنده تا حدی که ممکن بوده است توضیحات خودم را به اختصار نوشته ام و دراینجا به عرض آقایان می رسانم... به موجب اصل متمم قانون اساسی قوای مملکت به 3 شعبه تجزیه می شود. قوه مقننه، قوه قضائیه، قوه اجرائیه.
وضع قانون که عبارت از قواعد و احکامی است که هیئت تقنینیه برای حفظ انتظامات جامعه تصویب می کند از وظایفه قوه مقننه است و چون به موجب اصل 28 متمم قانون اساسی قوای ثلاثه مزبوره همیشه از یکدیگر ممتاز و منفصل خواهد بود.» لذا قوه تقنینیه نمی تواند انجام این وظیفه را به عهده یکی از قوای دیگر واگذارد که هم واضع قانون باشد و هم قانون را تطبیق نماید.» " 1
دقیقا سالها بعد در سال 1331 همین تقاضای داور را بمراتب بیشتر مصدق از مجلس میکند با این تفاوت که داور نتوانست به آنچه میگفت برسد اما مصدق با ایجاد بلوا و شورش موضوع را از صحن مجلس به خیابان کشاند و بزور حق قانون گذاری و نیز ریاست بر نیروهای مسلح را بدست آورد.
بعد به این خواهیم رسید.

مجلس شانزدهم 1328 – 1331
نخست وزیری مصدق 7 اردیبهشت 1330
ورود هریمن 23 تیرماه 1330
مجلس هفدهم 7 اردیبهشت 1331
مصدق تلاش کرد که آزاد ترین انتخابات دوران مشروطه را برگزار کند و برای این کار فرماندارن مورد اعتمادش را به نظارت برگمارد. بیشترین تعداد رای دهنده در دوران مشروطه تا آن زمان در این انتخابات شرکت کردند. با این وجود مصدق که میدید که نمایندگان مورد نظر او در اقلیت قرار خواهند گرفت پس از آنکه انتخابات تهران به پایان رسید و تعداد حد اقل نمایندگان یعنی 80 نفر از 136 نفر برای تشکیل مجلس مشخص شدند انتخابات را متوقف کرد و طبق معمول دست توطئه را در این کار دخیل دید. برای مصدق متصور نبود که محبوبیت نداشته باشد و مردم او را نخواهند و اگر نمایندگان حامی او رای نیاوردند باید توطئه ای در کار باشد. این عمل او خلاف قانون اساسی و اصول دمکراسی بود. پس از آنکه دکتر فاطمی را از میان نمایندگان به وزارت برگزید تعداد نمایندگان مجلس به 79 تن رسید. میتوان گفت که این مسخره ترین نوع انتخابات در دوران مشروطه بود که در آن یک مدعی آزادیخواهی اینچنین عیان حقوق مردم و قانون اساسی را در انتخاباتی که خود ترتیب داده و افراد خود را به نظارت گمارده بود پایمال میکند.
مصدق که میدید از راه های قانونی حامی ندارد، سیاست را از صحن مجلس مشروطه به میان عوام خیابان کشید و از همان زمان ارزش مجلس و نمایندگی مجلس در ایران سقوط کرد. هنگامی که یک نخست وزیر وجیه الملله انتخابات خودش را مخدوش کند و نمایندگانش را بی ارزش کند از مردم عامی کوچه و بازار و همچنین قشر روشنفکر چه انتظاری میرود؟ انتخابات مجلس که به ابتکار مصدق برقرار شده بود نمایندگانی را به میدان آورده بود که بهرحال از نبود شان بهتر بود. بهتر این میبود که مصدق حتا اگر این مجلس را قبول نداشت آن را ارج مینهاد و آن را به پای خودخواهی های خود قربانی نمی کرد. آیا در چنین شرایطی عجیب نیست که نیروهای جوان در آینده به سوی جنگهای مسلحانه چریکی روی آورند؟ من نمیگویم که پس از مصدق کشور ما انتخابات آزاد داشت اما قبل از مصدق که داشت؟ آنقدر آزاد بود که کسی مثل مصدق به نخست وزیری که مدعی بود دربار دشمن اوست به قدرت رسید. چطور شد که با کم شدن محبوبیت مصدق بناگهان ارزش مجلس و نمایندگانی که مصدق در طول دوران مشروطه اینقدر سنگ حقوق شان را به سینه میزد یکمرتبه ناچیز شد؟ همان مصدقی که در مورد نمایندگان مجلس هفدهم طی نطقی در رادیو گفته بود
نخست وزير در پيامي كه به مناسبت فرارسيدن 1331 از راديو براي مردم فرستاد، اذعان داشت كه انتخابات با آزادي كامل انجام نگرفت اما در عين حالا ظهار كرد كه حدود 80 درصد نمایندگانی که به مجلس میروند نمایندگان واقعی مردم هستند. و با توجه به اخلاق مصدق باید توجه داشت که آنجا که میگوید «نماینده واقعی مردم» یعنی نمایندگان هوادار من. آنچنان که سایر دیکتاتورها همواره نظر خودشان را نظر مردم به حساب می آورند و میگویند مردم ایران چنین میگویند و چنان میخواهند. احمدی نژاد نمونه بارزی چنین رفتاری است.

پس با این حساب مصدق باید بتواند با این مجلس کار کند.
مجلس ﻫﻔﺪﻫﻢ ﺩﺭ 7 ﺍﺭﺩﻳﺒﻬﺸــﺖ 1331 ﺍﻓﺘﺘﺎﺡ ﺷــﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﻣﺼﺪﻕ ﻧﺨﺴــﺖ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻋﺘﺮﺍﺿﺎﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺤﻮﻩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﺮﺧﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﮔﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ، ﺩﺭ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﮔﺸﺎﻳﺶ ﺷﺮﻛﺖ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺩﻭﺭﻩ ﺍﺯ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﻣﺠﻠﺲ ﺳﺮ ﻧﺎﺳﺎﺯﮔﺎﺭﻱ ﺩﺍﺭﺩ.
باری
استعفای مصدق 25 تیرماه 1331 وقایع 30 تیر
در سال 1331، بویژه پس از گشایش دوره هفدهم مجلس شورای ملی، 17 اردیبهشت 1331 موقعیت دکتر مصدق رو به ضعف گذاشت و به سبب به نتیجه نرسیدن مذاکرات نفت و قطع در آمد های ناشی از حق الامتیاز، محاصره دریایی انگلیس و تحریکات و تشنجات این دولت،سرانجام مجلس شورای ملی به مخالفت با دکتر مصدق روی آورد. اما طبق معمول برای مصدق شکست سخت بود او میگفت که ارتش در انتخابات دخالت کرده و نمایندگان واقعی مردم (یعنی حامیان خودش) به مجلس راه نیافته اند. کسی که میگفت 80 درصد همین 90 نفری که انتخاب شده اند نماینده واقعی مردم هستند یک ماه پس از افتتاح مجلس میگفت که آنها دیگر نماینده واقعی مردم نیستند چرا که با طرح های او مخالفت میکنند. او همین را بهانه کرد تا بتواند کنترل ارتش را بدست آورد و خواستار واگذاری وزارت جنگ به خود شد. انتخاب وزیر جنگ تا آن زمان همواره از اختیارات پادشاه بوده است. تحت نظرات همین وزارت جنگ بر انتخابات بود که مصدق دوبار به نخست وزیری برگزیده شد. اصلا در تمام عمر مشروطیت مصدق اعتراضی به اینکه وزارت جنگ در اختیار دولت نیست نداشت حالا چطور شد یک دفعه باید برای مصدق یک تافته جدا بافته ساخت؟ حقیقت این بود که عمر مفید این نخست وزیر تمام شده و باید جایش را به دیگری بسپارد که راه حلی برای خروج از بحران یافت شود او حاضر به کنار رفتن نیست و بهانه می آورد و قانون اساسی را پیش میکشد که بعدا به آن خواهیم پرداخت. اما از نظر من مصدق میخواهد آخرین تیر ترکش را پرتاب کند. او میخواهد به آرزوی دیرینه اش برسد و پهلوی را بزند. این که در این راه کشور دچار هرج و مرج بشود و نا امنی و یا تجزیه کشور پیش بیاید مورد علاقه او نیست. لذا با توجه به محبوبیتی که در نظر عامه مردم بخاطر ملی کردن نفت بدست آورده بود تصمیم گرفت که از این محبوبیت سوء استفاده کند.
بد نیست در اینجا روایت حسین مکی از یاران باوفای مصدق را بیاوریم تا قضیه این سوء استفاده مشخص شود. تا قبل از این استعفا در 25 تیرماه، هرکدام از نخست وزیران که نمیتوانستند به هر دلیل کار کنند استعفا میکردند و اتفاقی هم نمی افتاد. بعد از مصدق هم باز نخست وزیرانی بودند که استعفا دادند و اتفاقی نیافتاد. و اما نقل قول حسین مکی در مصاحبه با نشریه توقیف شده توس به تاریخ 28 مرداد 1377؛
مکی میگوید؛ طبق سنت که مجلس دوره ی هفدهم باز شد، دولت استعفا کرد. آنها قبلا قوام السلطنه را آماده کرده بودندکه عهده دار پست نخست وزیری شود. وقتی دکتر مصدق استعفا داد، مجلس مجددا به او رای اعتماد داد، ولی مصدق تقاضای وزارت جنگ را هم داشت که میانه ی شاه و مصدق به هم خورد. در دیدار مصدق و شاه، وقتی مصدق خواسته بیرون بیاید، شاه دستگیره ی در را می گیرد و مانع می شود. حال مصدق به هم می خورد، یزدان پناه می رود و آب می آورد، حال مصدق بهتر می شود و هر چه شاه اصرار می کند که ناهار پیش او بماند، نمی ماند و بیرون می آید و به شاه می گوید اگر تا ساعت 8 شب خبری (اختیار وزارت جنگ) نشد من استعفا می دهم. ساعت 8 شب من رفتم منزل مصدق، گفتند آقا در را بسته است. گفتم بگویید فلانی است. گفته بود بیاید داخل. وقتی وارد اتاق شدم، دیدم روی تختش نشسته و دارد چیزی می نویسد. گفتم: چی می نویسی؟ گفت: دارم استعفا می نویسم.در استعفایی که ایشان نوشته بود، هیچ اشاره ای به تقاضای وزارت جنگ نکرده بود. گفتم این درست نیست که مردم نفهمند سر چه قضیه ای شما مستعفی شده اید. گفت: آخر با آن همه محبتی که شاه به من کرده، من چطور می توانم این را بنویسم؟ گفتم: اگر ننویسی فرض را بر این می گذارند که شما خودتان تمایل به زمامداری نداشته و استعفا کرده اید. بالاخره من آنرا اضافه کردم. روزنامه ی دنیا این مطلب را خوب تشریح کرده است که مکی باعث شد مصدق آن مطلب را (اشاره به وزارت جنگ) بنویسد. آن موقع دکتر فاطمی برای درمان جراحتش به آلمان رفته بود. روزنامه ی باختر امروز زیر نظر من اداره می شد. وقتی سرمقاله را نوشتم، با اشاره به چند اصل قانون اساسی گفتم که مصدق برخلاف این اصول نتوانست در پست نخست وزیری بماند و استعفا کرد. این مطلب مثل بمب منفجر شد و مرحوم آیت الله کاشانی هم اعلامیه ی شدیدی علیه دولت قوام داد. پایان نقل قول حسین مکی
در اینجا باز همان تئاتر غش و ضعف و حال بهم خوردن مصدق و آب آوردن را می بینیم. اما نکته مهمتر درماندگی شاه است و میزان اصرار او به همکاری با مصدق. اینکه به مصدق اصرار میکند و دستگیره در را نگه میدارد نشان میدهد که شاه قلبا خواستار ماندن مصدق بوده است. و اینجا تئاتر دوجانبه است و هردو این را میدانند. شاه میداند که مصدق پایش در گل نفت گیر کرده و برای زدنش نیازی به کودتا ندارد و مصدق خود به زمین خواهد خورد. مصدق میداند که حسابهای شاه درست است و او عنقریب زمین خواهد خورد اما روی توده عوامی که به زیر و بم سیاست آشنا نیستند سوار است و میتواند این برگ را هر آن در مقابل شاه به زمین بزند و میزند. انتخابات که تمام شده بود و مجلس یک ماه قبل باز شده بود. مگر بازهم انتخاباتی در پیش بود که مصدق وزارت جنگ را میخواهد در اختیار بگیرد؟ قضیه باز میگردد به آخرین تیر ترکشی که مصدق میخواهد برای زدن پهلوی از کمان رها کند و بدست گرفتن وزارت جنگ و روی کار آوردن مهره هایی که مانند دکتر فاطمی و مکی و عده ای دیگر دشمن خونی پهلوی هستند بر علیه شاه کودتا کند. آیا تضمینی هست که نمیکرد؟ مقاومت او در مقابل حکم عزلش که یک سال توسط سرهنگ نصیری بدستش داده شد نشان داد که اگر وزات جنگ بدستش بود حتما کودتا میکرد. اگرنه چگونه است که از میان این همه نخست وزیران قبل از او فقط این یکی است که در این مورد احساس اشکال کرده یا فقط این یکی است که شجاع و آزاده است و بقیه نبودند؟ دستکم پس از سقوط رضاشاه که شاه جوان هیچ قدرتی نداشت بازهم نخست وزیران چنین نیازی را حس نکردند که وزارت جنگ را خود به عهده بگیرند.
همانگونه که می بینیم، مصدق به دنبال آشوب خیابانی پیشنهاد رهگشای مکی را میپذیرد و بجای آنکه مانند یک فرد مسئول و معقول استفعایش را بسادگی بنویسد و جای خود را به دیگری بدهد یک استعفانامه ی تحریک کننده مینویسد و از رسانه ها پخش میکند که کودتای 30 تیر و نه قیام سر میگیرد. اگر مصدق خیلی راحت کنار می رفت و دیگری روی کار می آمد، همان ساز و کار قبل از او ادامه می یافت و هرگز رسم نمیشد که مردم بجای مراجعه به آرای عمومی، انتخاب نمایندگان شان، هرقدر هم دارای اشکال، به تظاهرات خیابانی و شورش که چیزی را حل نمیکند روی نمی آوردند. حادثه 30 تیر این باور را در جامعه مشروعیت بخشید که برای کسب قدرت لزومی ندارد به نهاد های قانونی نظیر شاه و یا مجلس متوسل شد بلکه می توان قدرت را از کف خیابان برداشت. این حادثه به مردم فهماند که فاتحان واقعی صحنه سیاست آنها هستند که در خیابان حضور دارند نه اکثریت مجلس و دولت و شاه. این حادثه دستگرمی مناسبی برای کودتای 28 مرداد بود. آنهایی که قدرت را از طریق تظاهرات خیابانی به دست می آورند لاجرم در تظاهرات دیگری آن را از دست میدهند. کودتای 28 مرداد، 13 ماه بعد از کودتای 30 تیر ولی با استفاده از همان اسلوب و روشها صورت گرفت. آنهایی که کودتای 30 تیر را تایید کردند، بهانه ای برای مخالفت با کودتای 28 مرداد نداشتند. در آن یازده سال قبل از مصدق، با حضور شاه و مجلس شورا و مجلس سنا و با ریاست شاه بر نیروهای مسلح دمکراسی کاملا برقرار بود. انواع تظاهرات و زدو خوردهای حزبی و خیابانی و فحش و فضاحت به خاندان سلطنت و سایر سیاستمداران (اگر اینها را نماد دمکراسی به حساب آوریم) برقرار بود. این که یک فرد خودخواه بیاید و سیستمی را که بهرحال ساز و کارش با توجه به عقبماندگی مردم و الیت جامعه ما بازهم بسیار باز و خوب عمل میکند را دچار بحران کند اصلا قابل توجیح نیست. ادعای بظاهر قانونی او در مورد قانون اساسی مشروطه نیز وارد نبود. نه مردان سیاسی ما و احزاب مان با آن فحش و فضاحت ها و زدوخورد های خیابانی با حکومتهای مشروطه سوئد و بلژیک قابل مقایسه بودند و نه دربار و سلطنت و نه مجلس ساز و کارش و نه آن کشورها نخست وزیرشان مجلس را به همین راحتی به بهانه مخالفت و مزدوری بیگانه منحل میکرد که کشور نخست وزیر مدعی ما دکتر مصدق. ما مردمانی از نوعی دیگر بودیم که قوانین مردمانی از نوعی دیگر یعنی را قبل از آنکه آمادگی لازم برای آنرا بدست آورده باشیم بر خود حاکم کردیم و خود نتوانستیم با آن بسازیم و محترمش بداریم و این طبیعی است.
به دنبال استعفای مصدق، شاه، احمد قوام (قوام السلطنه) را به عنوان نخست وزیر انتخاب کرد و مجلس شورای ملی هم با اکثریتی بسیار ضعیف به احمد قوام رأی اعتماد داد. مردم در روز 30 تیر ماه 1331 به رهبری آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی به خیابانها ریختند و در یک تظاهرات وسیع عده ای کشته شدند فریاد« یا مرگ یا مصدق» سر دادند و موجب شدند تا قوام السلطنه سریعا استعفا دهد و از بیم خشم مردم مخفی شود و مصدق بار دیگر بر اریکه زمامداری ایران بنشیند.
سوال اینجاست که آیا این قضیه با روح دمکراسی که مصدق مدعی آن بود میخواند؟ او استعفا داده هرچند با خبث طینت اما بهرحال عملی قانونی بوده است و در چارچوب قانون اساسی. اما اینکه شوروشی بشود و در آن مردمی کشته بشوند در کجای دمکراسی دکتر مصدق گنجید که باعث شود که نخست وزیر قوام که مجلس به او رای تمایل داده بود (همان مجلسی که به گفته مصدق 80 درصدش منتخب مردم بودند) کنار بزند و خودش را دوباره تحمیل کند؟ در کشورها مجلس برقرار میشود تا حکومت بر اساس شورشها و احساسات توده زیر و رو نشود. دکتر مصدق درست برعکس عمل کرد. او این بار نه نخست وزیر منتخب که منتخب شورش خیابانی بود. مجلس هم دچار ترس شد و دوباره به او رای تمایل داد. از این پس است که رسمی بدشگون در ایران باب میشود و آن در افتادن با حکومت از راههای غیر قانونی است. مصدق اما به این بسنده نکرد و از مجلس اختیارات فراقانونی خواست که خود قانون وضع کند. مجلس که مرعوب بود بناچار موافقت کرد. مصدق عقیده داشت که دلیل درخواست چنین اختیاراتی تسریع در امور است که طرح ها در بحثهای بی پایان مجلس بی نتیجه نماند. این بحث های بی نتیجه از نظر مصدق در اصل همان روح مشروطیت است که هر قانونی باید توسط مجلس نمایندگان مردم تایید شود این که مصدق خود قوانینی را وضع کند و پس از جرا به نمایندگان ارائه کند نقض غرض است.
قدم های مصدق به سوی قدرت مطلق و سرنگونی پادشاه
مصدق پس از بستن دفاتر شاهپورها و شاهدخت ها مادر شاه را نیز به همراه آنان به خارج روانه کرد و به وزارت دفاع را از ارتباط مستقیم با شاه منع کرد و اینک با توصیه دکتر فاطمی معاونش به این نتیجه رسیده بود که «بایستی کاری کرد که شاه مجبور به مسافرت شود».
به نقل از موحد، جلد 2 صفحه 683 به نقل از یاد داشت اول اسفند مهندس حسیبی
با توجّه به مخالفت های پایدار دکتر مصدّق با رضا شاه، (بخاطر نقش وی در برکناری احمد شاه و
انقراض سلسلهء قاجار) و با توجّه به مجموعهء عملکردهای مصدّق در طول سلطنت محمدرضا شاه، آیا
مصدّق در سودای سياسی دیگری بود؟
بارها مورد ستایش و « شاهِ وطن پرست » و « پادشاه جوانبخت » مصدّق که احمدشاه را بعنوان
تمجيد قرار داده بود، چه بسا که در سودای بازگشت و استقرار مجدّد سلطنت قاجارها بود،

حسین مکی ج1 ص 191 و نیز جلال متینی ص 348 مینویسند؛ «دکتر مصدق میخواست شاه را برکنار کند و مطمئنا چنین بود. از اوایل مرداد ماه 1331 اکبر میرزای صارم الدوله را فرستادند به اروپا تا با بچه های محمدحسن میرزا-ولیعهد احمدشاه_ ملاقات کند. دکتر صحت که طبیب مخصوص محمدحسن میرزا بود گفت؛ بچه های محمدحسن میرزا قبول نکردند».
هندرسون سفیر آمریکا در 19 اسفند 1331 در گزارش خود به واشینگتون مینویسد؛
مصدق که انگلیسی ها را بیرون رانده، مجلس شورای ملی را فلج کرده، و مجلس سنا را منحل کرده، همه سیاستمداران معروف را تار و مار کرده و بسیاری اعضای خاندان سلطنتی را به تبعید به خارج فرستاده، اینک سراغ شاه رفته است. شاید بعد از شاه نوبت مجلس باشد که از شر آن راحت شود. مصدق شاه را به چشم «فرزند آن شیاد و ستمکار (رضاشاه) می نگرد که همواره در تضعیف قدرت و اعتبار او می کوشد.
در بهمن ماه 1331 مصدق بازهم شاه را به تحریک مخالفان متهم کرد و تهدید کرد که استعفا خواهد داد. وزیر دربار حسین علاء به دیدار مصدق میرود و به مصدق اطمینان میدهد که شاشه همواره با نظر مخالفان مصدق برای برکناری وی مخالفت کرده است. در اینجا ملاحظه میشود که مصدق با بهانه گیری هایش خواستار یک درگیری زودرس بود تا بتواند پس از آن شاه را سرنگون کند. اما شاه هم حساب هایش درست بود. منتظر بود که مصدق خود در گرداب گرفتاری های خود ساخته غرق شود.
با این وجود یک کمیته هفت نفره از مجلسیان بیشتر از ترس بهانه گیری های مصدق پا در میانی کرد که محکم کاری کند و مصدق بهانه ای بدست نیاورد. آنها از شاه تعهد گرفتند که با مخالفان شاه دیدار نداشته باشند (امری بر خلاف سالهای قبل که مصدق خود بعنوان مخالف نخست وزیران پیشین با شاه دیدار داشته است اما حالا که نوبت خودش شده، این کار را خلاف قانون اساسی میداند). همچنین علیرغم آنکه سران ارتش را خود مصدق روی کار آورده و کمیته ای از افسران دوستدار مصدق کل ارتش را از هواداران شاه پاک کرده بودند، بازهم شاه تعهد کرد که افسران ارتش را آگاه سازد که از این پس دستور از نخست وزیر خواهند گرفت. اینها همه دو نکته را میرساند اولا پارانویای مصدق که تصور میکرد همه دنیا دشمن او هستند و ثانیا میخواست جای هیچگونه مقاومتی در ارتش برای شاه به هنگام سرنگونی اش باقی نگذارد.
در تابستان 1332 که مهلت اختیارات شش ماهه داشت تمام میشد این بار مصدق تقاضای اختیارات یک ساله کرد که با مخالفت مجلس روبرو شد. چند روز بعد در 15 تیر 1332 یک ماهی قبل از کودتا علی زهری از نمایندگان مجلس مصدق را به دلیل بدرفتاری با متهمین به قتل افشار طوس استیضاح کرد. مصدق میدانست که به دلیل فشارهایی که به مردم و جامعه آمده است مردم دیگر آن مردم یک سال پیش که شعار یا مرگ یا مصدق میدادند نیستند و میدانست که اگر مثل قبل به اعتراض استعفا کند کسی اهمیت نخواهد داد و برای بازگشت دوباره اش به قدرت جان بر کف نخواهد گرفت. این بار حتا یار صمیمی اش حسین مکی که آن اعلامیه 25 تیر سال قبل را برای استعفای مصدق تدارک دیده بود نیز به جبهه مخالفان مصدق پیوسته بود. مصدق به پایان راهش نزدیک میشد. در اینجا بود که مصدق تصمیم گرفت تا حد ممکن از راههای غیر مشروع و غیر قانونی از سقوط خود جلوگیری کند.
او نقشه هایش را از قبل چیده بود. در انتخابات مجلس هفدهم تقلبی آشکار کرده بود. اول انتخابات تهران را براه انداخت و هنگامی که نمایندگان تهران از هوادارنش انتخاب شدند و تعداد منتخبین به 79 نفر که مجلس رسمیت یابد رسید تقلب در انتخابات شهرستانها را بهانه کرد و انتخابات شهرستانها را باطل کرد. او چنین حقی را نداشت. بررسی برحق بودن یا نبودن نمایندگان مجلس بر عهده خود مجلس است که به اعتبارنامه ها رسیدگی میکنند و آنرا تایید یا رد میکنند نه نخست وزیر. او قانونا بعنوان اعتراض به تقلب میتوانست استعفا بدهد نه اینکه انتخابات را لغو کند. اما او فقط میخواست که باا تلقب مجلس دست چین خود را داشته باشد. اما یک ماه قبل از کودتا میدانست که حتا در مجلس دست چین خود هم دیگر اکثریت ندارد اما آنقدر هوادار دارد که بتواند مجلس را از رسمیت بیاندازد یعنی از نمایندگان هوادار خود بخواهد که استعفا دهند تا مجلس خودبخود منحل شود و آنگاه او بهانه برای انجام رفراندم داشته باشد. رفراندم امری بود که در قانون اساسی نیامده بود و این یکی دیگر از اعمال خلاف قانون مصدق بود.
. ابتدا بايد ديد كه دكتر مصدق چه دلايلي براي اين كار داشته است. وي در خاطراتش مي‌گويد: «چون سياست خارجي از مراجع بين‌المللي و توطئه داخلي نتيجه نگرفت، زمينه سقوط دولت را به دست مجلس فراهم كرد، به اين معنا كه عده‌اي از نمايندگان موافق با دولت حاضر شدند عليه دولت راي بدهند و دولت را در مضيقه بگذارند كه خود استعفا دهد و اگر نداد، استيضاح كنند و آن را به واسطه نداشتن راي كافي ساقط كنند. مدت ماموريت 2 نفر از نمايندگان مجلس در «هيات نظارت اندوخته اسكناس» منقضي شده بود و مجلس به جاي آن دو مي‌بايست 2 نفر ديگر انتخاب كند كه يكي از نمايندگان تهران و مخالف دولت به عضويت هيات مزبور انتخاب شدو كافي بود يك جلسه در هيات اندوخته اسكناس حاضر شود و بعد گزارشي راجع به انتشار 312 ميليون تومان اسكناس به مجلس تقديم كند و گراني زندگي سبب شود كه دولت دست از كار بكشد.
طرز ديگر سقوط دولت اين بود كه دولت را استيضاح و راي منفي بدهند و آن را ساقط كنند. استيضاح را هم يكي از نمايندگان ديگر تهران در موضوع غير مهمي به مجلس تقديم كرده بود و با چنين پيشامدهايي نه دولت مي‌توانست آن نماينده تهران را براي حضور در هيات نظارت اندوخته اسكناس دعوت نكند و نه بيش از يك ماه كه نظام‌نامه مجلس شوراي ملي براي استيضاح تعيين وقت كرده است از حضور در مجلس خودداري كند. سقوط دولت به هريك از اين دو طريق سبب مي‌شد كه نهضت ملي ايران به خودي خود خاموش شود و هدف ملت ايران به دست دولتي كه حتماً رهبر نهضت ملي نبود از بين برود و ديگر هيچ‌وقت كسي دم از آزادي و استقلال نزند و ملت ايران براي هميشه زيربار استعمار بماند. اين بود كه تصميم گرفتم كاسه از آش گرم تر نشوم و سرنوشت مملكت را به دست مردم بسپارم. اگر با بقاي دولت موافقند راي به انحلال مجلس بدهند تا دولت بماند و كار خود را تمام كند و الا دولت از كار بركنار شود و دولت ديگري روي كار بيايد كه هر طور صلاح مملكت باشد بدان عمل نمايد.
در اینجا مصدق اقرار میکند که برای حل مشکلاتی که دولتش با آن دست به گریبان بود بطور غیر قانونی دست به چاپ پول بدون پشتوانه کرده است و ترس دارد که این قضیه با آمدن حسین مکی به هیات نظارت بر اندوخته برملا شود و قیمت ها گران شود. توجه میکنید که او اصلا عاری ندارد از اینکه دست به یک چنین اقدام خلاف قانونی زده و خیانت در امانتی کرده که به وی سپرده شده. تازه طلبکار هم هست و میگوید مجلس را منحل کردم و رفراندم کردم که این عمل زشت من برملا نشود! با شناختی که از وی تاکنون داریم میتوان گفت وای به حال آن کسی که بجای مصدق این کار را میکرد مصدق چه سخنها که در مورد نادرستی او در صحن مجلس ایراد میکرد و ضعف و غشها که نمیکرد. نکته بعدی این که میگوید با سقوط او نهضت ملی ایران از بین برود این بود که تصمیم گرفتم سرنوشت مملکت را به دست مردم بسپارم.
در پاسخ باید گفت حضرت اقا، مگر شما همان کسی نیستی که لایحه ای در سال 1323 لایحه ای به مجلس دادی که بر اساس آن حق رای از بی سوادان که اکثریت مردم کشور را تشکیل میدادند گرفته میشد؟ مگر نبود که دیگران به تو یادآوری کردند که پذیرفتن چنین قانونی نامرادی در حق آن میلیونها ایرانی است که در چهل سال گذشته با رای شان در میدان سیاست حضور داشتند؟ عقیده داشتی که سرنوشت کشور را باید به دست تحصیلکرده ها و روشنفکران داد نه به دست آرای مستقیم مردم عادی چرا که مردم کم سواد نباید در این امر مهم دخالت داده شند. چگونه شد که حالا که قشر تحصیکرده و روشنفکر بجز حزب وابسته توده به منتقد تو تبدیل شده اند میروی به میان همان توده ی نا آگاه و فریاد میکشی که مجلس همانجاست که مردم هستند؟ میروی به همان توده مردم بقول خودت ناآگاه و آلت دست تکیه میکنی؟ کسی به تو بعنوان نخست وزیر ماندات نداده بود که اگر کارت پیش نرفت مجلس منحل کنی و رفراندم کنی و سرنوشت کشور را به دست خیابان بسپاری آنهم در رفراندمی که محل موافق و مخالف جدا بود و مخالفین تو جرات نزدیک شدن به صندوق برای دادن رای مخالف را نداشتند. در آخر باید به این رفراندم هم سخت خندید. حتا در تمامی دوران پس از 28 مرداد رخ نداد که نزدیک به 99 درصد آراء موافق دولت باشد. در سراسر کشور دو میلیون و چهل و چهار هزار نفر به رفراندم مصدق برای انحلال مجلس رای مثبت دادند و مخالفان به 1300 نفر هم نرسیدند. در تهران صد و یک هزار رای مثبت و فقط 146 رای منفی بود. از همینجا میتوان به دمکرات بودن مصدق پی برد.
هرکس به هربهانه ای اعمال مصدق را تایید کرده چیزی بجز آنارشی را تایید نکرده چرا که هر نخست وزیر دیگری میتواند با ادعاهای مشابه بگوید من سخنگوی مردم هستم و رقبایش را به همین روش ها پس بزند.
و آیا با رای 158 هزار نفر در رفراندم میتوان آرای میلیونها نفر را که به نمایندگان مجلس رای داده بودند را زیر پا نهاد؟ وانگهی تو نخست وزیر هستی یا چریک و مجاهد؟ براندازی کار یک شورشی است. تو عهد بسته بودی با مردمی که توسط نمایندگانشان به تو رای اعتماد داده بودند و نیز با پادشاه عهد بسته بودی که نگهبان نظام شاهنشاهی باشی نه اینکه بر علیه آن شورش کنی. تو از اول میدانستی که داری برای یک سیستم مشخص خدمت میکنی که شاه دارد و شاه آن فرمانده کل قواست و این ساز و کار را دارد. اگر میخواستی کودتا و براندازی کنی بهتر بود به مردم حقیقت را میگفتی و میگفتی که با سیستم مخالفی و میرفتی به دنبال دار و دسته و چریک مثل بسیار قبل و بعد از تو. نه اینکه خودت را داخل سیستم بکنی و هم به مردم دروغ بگویی و هم به شاه که پشت قرآن می نویسی که دشمن قرآن باشم اگر سیستم عوض شد بخواهم رئیس جمهور باشم و بعد نظام سیاسی کشور را به پرتگاه سقوط می کشانی. نوشتن چنین قسمی چیزی بجز اقرار نیست که امکان تغییر رژیم سیاسی کشور در دوران زمام داری تو هست. تو باید مانند سایر نخست وزیران پیشین که همه خوشنام بودند، هنگامی که از پس کار بر نمی آمدی استعفا میدادی تا مردم خود تصمیم بگیرند که دیگری را به جای تو برگزینند نه اینکه مجلس نصفه نیمه دست ساز خودت را هم منحل کنی و رفراندم کنی. اگر این کار مشروع باشد که در هیچ کشوری دیگر نخست وزیری باقی نمی ماند و همه میشوند چریک و مجاهد.
مصدّق به دو دليل به فکر انجام رفراندوم افتاده بود:
١- حسين مکّی به عضویّت هيأت نظارت بر اندوختۀ اسکناس برگزیده شده بود در حاليکه مصدّق - به علّت
نبودن درآمد نفت، با چاپ محرمانۀ ٣١٢ ميليون تومان اسکناس اضافی- می ترسيد که مکّی این راز را
برملا کند.
٢- اینکه مصدّق می دانست که در مجلس، اکثریت ندارد و اگر کار به استيضاح برسد، با رأی منفی (عدم
اعتماد مجلس) روبرو خواهد شد.
دکتر سنجابی از یاران نزدیک مصدّق در این باره می گوید:
پس از انتخاب مکّی به عضویّت هيأت نظارت بر اندوختۀ اسکناس، نزد مصدّق رفتم و او را در حال عصبانيّت »
و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا! ما باید این مجلس را ببندیم ... این مجلس مخالف ماست و نمی
گذارد که ما کار بکنيم، ما باید مجلس را با رأی عامّه ببندیم ... بنده (سنجابی) گفتم: جناب دکتر! من با این
نظرِ شما مخالف هستم، شما امروز از جهت انتخاب آقای مکّی ناراحت هستيد ... من با بستن مجلس
مخالفم و دلایلم را هم مفصّلاً خدمت تان عرض می کنم ... افکار عمومی را شما دارید ولی افکار عمومیِ
امروز با افکار عمومیِ دو سال پيش تفاوت دارد. این افکار عمومی، زیاد مورد استفاده قرار گرفته و
خيلی خسارت و آسيب بر آن وارد آمده است: اختلافات در ميان ما افتاده، دو سال بيشتر است که مسئلۀ
نفت حل نشده، بين شما و شاه اختلاف بروز کرده، توده ای ها نيرو و قدرت گرفته اند، همۀ این ها باعث
تشویش مردم شده است ... شما (اگر) مجلس را ببندید، در غياب آن، ممکن است با دو وضع مواجه
شوید: یکی اینکه فرمان عزل شما از طرف شاه صادر شود، دیگر اینکه با یک کودتا مواجه شوید، آن
وقت چه می کنيد؟ (مصدّق) گفت: شاه فرمان عزل مرا نمی تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او
گوش نمی کنيم، امّا امکان کودتا؛ قدرت حکومت در دست ماست و خودمان از آن جلوگيری می کنيم ...
.(١٣۶- ٣۵۴ ، به نقل از: سنجابی، صص ١٣۴ - (همان، صص ٣۵٣
مصدّق در پاسخِ مخالفت دکتر سنجابی با رفراندوم به وی گفت:
«! معلوم می شود که جناب عالی امروز صبح، چَرس کشيده اید » -

دکتر صدیقی (وزیر کشور مصدّق) نيز دربارۀ غيرقانونی بودن رفراندوم گفت:
.« گریه کردم و به او (مصدّق) گفتم: هر چه شما بگوئيد ما اجرا می کنيم، امّا رفراندوم، کار درستی نيست »
( ٣۵٣ ، به نقل از نراقی، ص ١٩٢ - (همان، ص ٣۵٢
دکتر معظّمی، رئيس مجلس (منتخب هوادارانِ دکتر مصدّق) نيز در اعتراض به تصميم رفراندوم، از ریاست
مجلس استعفاء کرد ...
او بارها مجلسی را که خود با رای تمایل آن نخست وزیر شده بود و مجلس هفدهم تحت نظر خودش با نمایندگان دست چین شده خودش را دزدگاه و «خاک بر سر این مجلس» نامیده بود. او مجلسی را مجلس میدانست که کوچکترین مخالفتی با او نداشته باشد.
او تفسیری خود ساخته از قانون اساسی داشت که حتا نزدیکترین یاران حقوق و فلسفه خوانده اش نداشتند. او نه به نص قانون اساسی که به تفسیر خود که روح قانون اساسی مینامید و از خود در آورده بود متوسل میشد. وقتی او تصمیم به انحلال مجلس گرفت علیرغم تذکر دکتر صدیقی و دکتر سنجابی که در نبود مجلس شاه حق عزل او را دارد نمی گفت شاه چنین حقی ندارد بلکه میگفت شاه جرات اش را ندارد و اگر هم عزل کرد ما گوش نخواهیم داد. و این بجز کودتا چه معنای دیگری میتواند داشته باشد؟
.
چنانکه در بخش هشتم دیدیم، شاه تا آستانهء مرداد ماه ٣٢ ادامهء حکومت مصدّق را به هرگونه انتخاب
یا انتصاب شخص دیگری ترجيح می داد و اساساً خواهان برکناری مصدّق از طریق پارلمان یا به
شيوهء قانونی بود. چند ماه پيش از ٢٨ مرداد ٣٢ ، تغييرات عميق در پشتيبانی از مصدّق و شکاف و
انشعاب در ميان رهبران جبههء ملّی باعث شده بود تا عناصر اصلی جبههء ملّی بتدریج به صفِ مخالفان
مصدّق بپيوندند بطوری که عبدالحسين حائری زاده (از نخستين پيشگامان و بنيانگذاران جبههء ملّی) در
آستانهء ٢٨ مرداد ٣٢ ، در نامه ای به دبير کل سازمان ملل، دکتر مصدّق را به پایمال کردن اعلاميّهء حقوق بشر متهم نمود که در سایه قدرت نامی و پلیسی خود مخالفان را زندانی و مطبوعات آزاد را توقیف کرده است. روزنامه اطلاعات 18 مرداد 1332 ده رروز قبل از کودتا



بقیه بهانه ها همه بهانه بود از جمله اینکه خواستار بدست گرفتن وزارت جنگ شد؟ و چرا قبل از آن هرگز در دوران مشروطه به اینکه مظفرالدین شاه، محمدعلی شاه و احمد شاه و رضاشاه فرماندهی عالی نیروهای مسلح را داشتند اعتراضی نداشت تا اینکه نوبت نخست وزیری خودش شد؟ مگر بار اول بود که دربار در انتخابات دخالت میکرد؟ در زمان رضاشاه حتا هنگامی که رضاشاه تازه به قدرت رسیده و هنوز ازادی بود میتوانست اعتراض کند و نکرد. یعنی اگر بدست داشتن وزارت جنگ توسط نخست وزیر تا این حد مهم بود چرا در این 50 سال مشروطه به این امر اشاره نکرده (بگذریم از اینکه اصلا بدست داشتن وزات جنگ توسط نخست وزیر خود خلاف قانون اساسی بود) این امر را پیش شرط نخست وزیری خودش نکرد که بگوید من بشرطی حاضرم نخست وزیر بشوم که شاه وزارت جنگ را به من واگذار کند. و میگذارد این امر را پس از رسیدن به نخست وزیری مطرح میکند؟ از نظر من مصدق به دنبال همان نقشه هایی است که از سی سال قبل بوده و آن زدن پهلوی هاست. او هنوز چشم ندارد آنها را ببیند و همه اعمالش شاهدی بر این ماجراست.

او به هر بهانه ای به خاندان سلطنتی می تازد. اولین بهانه اش هم درگیری توده ای ها و حزب زحمت کشان بقایی است. قبل از آن مصدق با دست باز و با قدرت وزیران خود را انتخاب میکند و وزیر کشور مصدق (که منتخب خود مصدق بود) سرلشگر زاهدی بود که وی سرلشگر حسن بقایی را به ریاست شهربانی می گمارد..

در بعد از ظهر 23 تیر 1330 اورل هریمن برای میانجی گری بر سر مساله نفت وارد تهران میشود. مسلم است که برای شوروی ها خوشایند نیست لذا حزب توده تظاهراتی صد هزار نفری با شعارهایی با این مضمون که امريكا پسر انگلستان است و دست هر دو دولت در يك كاسه است، پسر [آمريکا] مي خواهد جاي پدر پيرش [انگلستان] را در خاور ميانه برپا میکند. در این میان مطابق حال و روز آن روزها که هر از گاهی درگیری و کتک کاری های حزبی بپا بود حزب زحمت کشان به رهبری مظفر بقایی با تظاهر کنندگان درگیر میشود. حزب توده 100 هزار نفر و حزب بقایی ده هزارنفر به گفته خودشان در میدان داشتند. رقم ها از 100 هزار تا 20 هزار در نوسان است هر دو طرف غلو میکردند. طبیعی است که دعوا و زد و خورد آنها که از کنترل خارج شده و به آسیب رساندن به اماکن و ساختمان ها و چاقو کشی و آدم کشی رسیده بود باید بنحوی کنترل میشد. اما مگر در آن زمان چه تعداد پاسبان در اختیار پلیس بود که از پس یک درگیری دهها هزار نفره برآید؟ تظاهر کنندگان دو طرف با پاسبانها درگیر می شوند. یک پاسبان کشته و دهها پاسبان زخمی و از میدا فراری میشوند. درنتیجه سرلشگر حسن بقایی از ارتش کمک میخواهد و ارتش تانک و سرباز به میدان میفرستند و تظاهرات سرکوب او اوضاع آرام میشود. دولت مصدق اعلام میدارد که در دخالت ارتش بیست نفر کشته شده اند. رادیو بی بی سی با حرامزادگی اعلام میدارد که درگیری های تهران نشان از ناتوانی دولت مصدق در اداره کشور است. و این بر مصدق گران می آید. بناچار چاره را در این می بیند که نوک حمله را به سوی دربار بگرداند و اعلام میدارد که او دستور حمله به تظاهر کنندگان را نداده است بلکه سرلشگر بقایی راسا از شاه برای این کار دستور گرفته است و سرلشگر بقایی را بازداشت میکند که وزیر کشور مصدق سرلشگر زاهدی به اعتراض به این امر استعفا میدهد و از همانجا اختلاف مصدق و سرلشگر زاهدی که از آغاز بسیار هم با هم همنظر بودند آغاز میشود.
ده ها هزار نفر در تهران به جان هم افتاده اند و دارند در و دیوار را ویران میکنند. سوال اینجاست که چکار باید کرد؟ یک کشور پیشرفته در قرن 21 در چنین مواردی چه میکند؟ می ایستد و تماشا میکند؟ در اصل فرمان سرکوب را باید خود مصدق میداد اما آقای وجیه الملله نمیخواهد در مواقع بحرانی و بودار خود را درگیر کند حتا هنگامی که مسئولیتش ایجاب میکند. چرا که بعدا باید به توجیه 20 نفر کشته و صدها زخمی بپردازد و این چیزی است که به وجیه الملگی او خدشه وارد میکند. امری که مصدق بشدت از آن فراری است حتا به قیمت های گزاف بر علیه منافع کشور. مرد سیاست نباید تنها مرد میدانهای بی خطر باشد بلکه باید مرد میدان خطر هم باشد و مسئولیت قبول کند. چرا باید سرلشگر بقایی از شاه کسب تکلیف کند؟ چرا خود مصدق تماشا میکند و دستور سرکوب نمیدهد؟ پاسخ مشخص است. او منتظر چنین وضعیتی بود که بهانه کند که اگر در ایران کشت و کشتار شده باعث آن شاه است و اینکه نیروهای مسلح در اختیار اوست و اگر این نیروها در اختیار مصدق بود او مسلما دستور برخورد با تظاهر کنندگان را نمیداد. مصدق عقیده داشت که درگیری ها توسط مادر شاه و شاهدخت اشرف دامن زده میشود. جالب است! خود حزب توده و حزب زحمت کشان چنین ادعایی نداشتند اما مصدق داشت. بهرحال مصدق همه اینها را بهانه کرد تا شاه فرماندهی نیروهای مسلح را به وزارت جنگ زیر نظر مصدق واگذار کند.
حال سوال اینجاست که برفرض اینکه نیروهای مسلح از شاه فرمان می بردند آیا درست بود که نخست وزیر فرماندهی این نیروها را بدست داشته باشد؟ مصدق پس از بدست آوردن پست وزارت جنگ افسران مورد اعتماد خود را به فرماندهی گذاشت همچنین با در دست داشتن وزارت کشور و شهربانی مقدرات انتخابات را نیز بدست گرفت. این بدعت مصدق باعث میشد که از آن پس هرکسی نخست وزیر میشد افراد مورد اعتمادش را به مقامات مختلف کشوری و لشگری و شهربانی بگمارد. و در ایرانی که بقول دوستداران مصدق بجز مصدق بقیه خود فروخته بودند تصورش را بکنید که نخست وزیر بعدی که احتمالا از جبهه مقابل یا از حزب توده بود عمل مصدق را سرمشق کرده و میخواست معتمدین خود را به مقامهای نظامی و کشوری برساند. در کشوری که همه حسن نیت دارند اما در عین حال از نوک پا تا به سرشان استبداد است و میخواهند طرح ههای خود را برای نیک بخت کردن ایران بکار گیرند و نخست وزیر با سواری گرفتن از افکار عمومی عوام میتواند قدرت هراسناکی بدست آورد آیا جمع شدن این مقدار از قدرت در دست نخست وزیر خطرناک نیست؟ آنهم در کشوری که نه مردمش بویی از دمکراسی و حقوق سیاسی برده اند و نه سیاستمدارانش تعهدی به دمکراسی و سیانت از حقوق مخالف دارند و این هردو تنها به بندهایی از قانون اساسی استناد میکنند که به نفع شان است. در چنین کشور عقبمانده بلبشویی آیا بهتر همان نیست که نیروی مسلح همیشه در اختیار کسی باشد که نفعی در تغییر رژیم نداشته باشد، یعنی پادشاه؟ بدین ترتیب با آمدن و رفتن نخست وزیران چپ و راست ایران و آن جو درگیری ها همیشه نیروی بیطرفی وجود داشت که بتواند اوضاع را آرام کند.
مصدق واقعه ورود هریمن را بهانه ای کرد که بتواند اعضای خاندن سلطنت را بجرم همدستی با تظاهر کنندگان و آتش بیاری در معرکه به تبعید خارج کشور بفرستد. حزب توده با حزب مظفر بقایی زدو خورد کرده اند و او خاندان سلطنتی را تنبیه میکند. با حرکات بعدی مشخص است که هدف زدن پهلوی هاست.
ش., 20.05.2023 - 09:42 پیوند ثابت
محسن کردی

عنوان مقاله

 از مصدق نقل کرده اید «حاضرم هر قانونی را که بر خلاف مصالح ملت باشد بسوزانم؛ زیرا به عقیده و باورم، قانون برای مملکت است، نه مملکت برای قانون. نجات وطن عالی‌ترین و بزرگ‌ترین قانون میباشد . قانون اساسی، قانون الهی نیست که قابل تغییر نباشد،این  قانون هم کار بشربوده و میتوان برحسب ضرورت آن را تغییرداد». 
یک بار دیگر سطور بالا را با نگاهی انتقادی نگاه کنید. ایا ایرادی در آن نمی بینید؟ اگر ایرادی نمی بینید کمک تان کنم. یک آن تصور کنید که این سطور از زبان محمدرضاشاه در آمده باشد. حال دوباره آن سطور را ملاحظه کنید؟ اگر این حرفها را محمدرضاشاه زده بود یا زبانم لال امروز پسرش رضا این حرفها را میزد براحتی میتوانستید سرنخ های توجیح دیکتاتوری را از آن بیرون بکشید و بهانه تان هم باز دکترمصدق : «حیات، مال و موجودیت من و امثال من در برابر حیات ، استقلال ، عظمت و سرافرازی میلیون‌ها ایرانی و نسل‌های متوالی این مملکت کوچک ‌ترین ارزشی ندارد».  حال چون محمدرضاشاه چنین نیت نیکی داشته حق داشته بگوید که قانون اساسی قانون الهی نیست و آنرا بسوزاند؟ آیا میدانید این یعنی دیکتاتوری؟ اگر شاه این حرف را میزد از او میپذیرفتید که بدون مراجعه به اراء ملت جمعی را مقابل مجلس بیاورد (به قول شماها اجامر و اوباش و زنان بدکاره) و بگوید دولت همینجاست ملت همینجاست مجلس را منحل کند و رفراندم کند؟). نه جناب نمی پذیرفتید. اینها را آوردم که نگاه تعصب آمیز و دوگانه شما پیرانه سر تر از ما را به رخ تان بکشم و بگویم که بس کنید! 


ش., 20.05.2023 - 09:24 پیوند ثابت
محسن کردی

عنوان مقاله
یادی از چهره ملی در 141 مین سالروز تولدش

 

 

 قبل از نوشتن این مطلب عرض کنم که در یک نگاه کلی این ایراد را به اهل سیاست در گذشته میگیرم که با وجود علاقه به کشورشان اما آنقدر این علاقه شدید بود که میخواستند همه کارهای سازندگی را خودشان انجام دهند و در این راه چشم دیدن یکدیگر را نداشتند و نمونه بارز آن شاه و مصدق هستند. در طیف خارج از این دو یعنی طیف چپ یا گرایش به چپ این تمایل تا حد «هدف وسیله را توجیح می کند» پیشرفت و به حذف دگر اندیش آنهم پیش از رسیدن به قدرت انجامید که هرگاه به این پارادایم می اندیشم آن انتقاد شدید به ساواک در خشونت هایش را که بد بود، به بدتر مخالفانش ترجیح میدهم.  من این نوشته را برای بار هزارم تکرار می کنم که دوستان صحنه سیاست را سیاه و سفید نبینند و تعصب را کنار بگذارند. این شرط اول عقلانیت سیاسی است.

متاسفانه دوستداران مصدق را ندیدم که پژوهشی هم در «عیب می» کرده باشند و هرچه دیده اند نیکی خالص بوده. آنها تا آنجا پیش رفتند که حتا مشکلات ذهنی و روحی مادرزادی  خدیجه مصدق، دختر دکتر مصدق را نتیجه مشاهده دستگیری خشونت آمیز پدرش توسط حکام رضاشاه دانسته و داستانها برایش ساختند. آنها تا آنجا پیش رفتند و میروند که فراموش می کنند که دکتر مصدق یک سلطنت طلب بود مثل شاهپور بختیار! بهرحال نخست وزیر محمدرضاشاه که نمیتوانست جمهوریخواه باشد! مخالف استبداد سلطنتی بودن مصدق کجا معنای جمهوریخواه بودن میدهد؟ مصدق نه در دادگاه و نه در تبعید هرگز و هرگز مدعی از میان برداشتن نظام سلطنتی و جمهوریخواهی نبود.  این دوستان اگر راه مصدق را میخواهند بروند پس یک صندلی کنار هواداران شاهزاده برای شان فراهم کنیم!  لذا دعوای مصدق و شاه یک دعوای خانوادگی بین ما سلطنت طلبان است و من نمیدانم جمهوریخواهان چرا بر سر دعوای خانوادگی ما گریبان چاک میدهند! امروز با پیشرفت علم روانشناسی همه ما با این پدیده آشنا هستیم و در هر قوم وخویشی یکی دوتا پیدا میشود که دچار انواع مشکلات روحی مادر زادی دارای شدت کم یا زیاد هستند و خدیجه هم یکی از آنان بود. چیزی که بود قدیمها مردم این گونه کودکان را مایه شرم میدانستند و از چشمها پنهان میکردند. دوستان جبهه ملی عقیده داشتند که مصدق دخترش را برای درمان به سوییس فرستاده که امروز که ما هم چشم مان به خارج رعنا شده متوجه شدیم که آسایشگاه افراد افسرده و دارای مشکلات روحی بود. من همیشه این ایراد را به مصدق گرفته ام که ننگ داشته چنین دختری در انظار داشته باشه به اسم درمان فرستاده به یک آسایشگاه در سوییس. اگرنه جگرگوشه اش را باید در ایران نگه میداشت و برایش خدمتکار می گماشت. بهرحال مصدق خانواده متمولی بودند و صاحب ملک احمد آباد، فئودال بود و رعیت داشت. 
ش., 20.05.2023 - 09:11 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.