رفتن به محتوای اصلی

زندگی زیباست !
15.05.2023 - 07:02

 

زمان چابکی گرفته وپاهابسختی بار تن بر دوش می کشند.پای سنگین گدر زمان جای خود بر چهره نهاده است. گرد نقره بر موی سر پاشیده وطلا بغارت برده است. شادابی جوانی آرام ، آرام جای خود به لختی پیری می دهد .

راهی طولانی طی شده .راهی که کمتر بر گشته وبر آن نظر انداخته ام .چرا که آدمی را کمتر توان نقد خود در آئینه زمان است .به هر میزان که زمان از نقش ما کم می کند ،میل به دیده شدن در ما فزونی می گیرد ونقد خطا کمتر میگردد.

هریک از ما بدرجات گوناگون در هزار توی زمان میچرخیم، هزار توئی که روزی چون "تسئوس"شمشیر بر دست در پی یافتن "مینو تور"قدم در آن نهادیم ،باشد که سر از تن این هیولای آدم خوار جدا سازیم ودر هزار تو بگشائیم.

امروز که سال ها ازاین جستجو وتعقیب وگریز می گذرد .می بینم این هزار تو وغول سرگردان درون آن که طعمه اش جز انسان نیست .درون سیری ناپذیر وخود شیفته آدمی است .خود شیفتگی و آزی که عمدتا در قدرتمندان وروشنفکران دیده می شود.

مردمی که به سادگی زندگی می کنند ، حاصل دست رنج خود بر سفره می نهند ، به قرصی نان، جرعه ای آب وبستری ساده ،گرم شده از محبت وچشم گشودنی عاشقانه بر صبح بسنده می کنند،کمتر گرفتار چنین غولی سیری ناپذیر می گردند.

سر بالائی کوچه بن بست خانه ام را طی می کنم. در ورودی کوچه ساختمان سیمانی عظیمی سر بر کشیده است چند سالی است که ده ها کارگر وبنا سرگرم ساختن این خانه اند. خانه ای که هرروز با بلعیدن خانه های هم جوار خود بزرگتر و بزرگترمی شود .صاحب خانه مردیست میان سال کوته قامت ،چهره ای آرام با چشمانی که نشان از نوعی تهاجم بر خود دارند .هر بار که من را می بیند می پرسد "به نظرت کار چگونه پیش می رود؟ "یکبارگفتم این دو ستون ورودی نسیت به پیکر ساختمان ودرب ورودی آن بسیار بزرگ هستند."خندبد وگفت "اما نشانه قدرت وشوکت صاحب خانه نیز هست ! "گفت که سرگرم چانه زدن با صاحب چهارمین خانه است تاآنرا بخرد، بکوبد وباغی مشجر بسازد .

حداقل ده اطاق وچندین طالار بزرگ درون این مجموعه قرار دارند .می پرسم "خانواده پر جمعیتی دارید ؟" می خندد و می گوید:" تنها یک پسر دارم ویک دختر.پسرم در امریکاست ودخترم ازدواج کرده و به خانه همسر رفته خانه بزرگی دارد . تنها من هستم وخانمم." از سرویس آشپزخانه که از ایتالیا سفارش داده ، از گروهی نقاش که سرگرم کار روی شیشه های در ها و پنجره ورودی با تزئین طلائی هستندمیگوید. ازخانه دیگرش در دامنه کوه های چمگان.نهایت سری به افسوس تکان می دهد و می گوید " این همه زحمت می کشم! اما نمی دانم بعد از من قدر این ها که ساختم خواهند دانست یا نه ؟"

میدانم به عادت این سخن می گوید. چرا که ثروت و قدرت بی مرگی می آورد.بی مرگی خدا گونگی ،حرص بیشتر ،زورگوئی واستبداد.

قدرتمندان تا لحظه چشم بستن بر حیات مرگ را باور نمی کنند.نفس سیری ناپذیرشان راچیزی جز خاک گور "غور"پر نمی کند.شهوت درونشان لحظه ای آرام نمی گیرد.پرده کشیده شده حاصل از قدرت هرگز از مقابل دیدگانشان کنار نمی رود!حتی در آستانه مرگ .

خدا حافظی می کنم ،دور می شوم واورا در هزار توی سیری ناپذیر نفس خود تنها می گذارم .

در کنار خیابان ایستاده ام .دست بلند می کنم. ماشین کوچکی ترمز می کند .مردی هم سن خود من پشت فرمان نشسته است. "کجا ؟""شهرداری تاشکند" چند می شود؟""بنشینید هرقدر که هر روز میدهید."

مردی است سرد وگرم روزگار چشیده با چهره ای آرام که خبر از آرامش درون می دهد.سر موهای خود در مسیر زمان از کف داده است. درنگاهش مهری جذاب خانه گزیده است. نگاهی که به نشستنم وادار می کند.می نشینم!

دلم میخواهد نگاه او به زندگی را بدانم ."اکه ""برادر بزرگ" چند سال دارید؟" می خندد. "چندسالم می دهید؟سال تولدم را یا سال قلبم را شصت وهشت سال دارم اما قلبم هنوز به سی سال نرسیده ."باز می خندد "شما چند ساله هستید ؟"

می گویم :"تازه هفتاد ساله شده ام ."

می خواهم چون اوبگویم قلب من نیز هنوز جوان است. امادرد واندوه وصاف نشدن درون وبیرون، دربدری مانع از چنین گفتاری است.

می گویم "قلبم پیر تر است." به تعجب واندوه نگاهم می کند ."نه نه من بشما پنجاه وپنج سال بیشتر نمی دهم ."می خندم." می گوید عمر آدمی را که با روز ،ماه ،سال نمی سنجند .عمر آدمی را با چگونگی زندگیش باید حساب کنند .یک روز زندگی کن اما با تمام وجودت از آن لذت ببر!من زندگی وحیات را چنین می بینم.

یک خانه کوچک دارم با همسرم ،دو پسر و دخترم با پنج نوه. باز نشسته ام، روزی هم چهارساعت تاکسی می رانم آن هم نه یک نفس. دو ساعت قبل از ظهر و دو ساعت عصر.زندگیم بخوبی میگذرد.یک خانه پنج اطاقه دارم .به همسرم گفتم بیا قبل از آن که بمیریم این خانه را بین فرزندانمان تقسیم کنیم. به هر کدام از پسر ها دو اطاق دادم یک خانه کوچک در دهکده کوچک نزدیک تاشکند "زنگی آتا " دارم یادگار پدرم. آن هم بدخترمان دادم .می دانید گریه کرد،قبول ننمود "پدرجان من هیچ چیز جز سلامتی شما نمی خواهم آن خانه یادگار پدر کلان است ما تمام خاطرات کودکیمان آن جاست! بگذارید همین طور بماند تا این نوه های شما هم همان جا کلان شوند."

"دخترم چنین است. معلمه است عاشق بچه ها .نمی دانید من وقتی که او کنارم می نشیند دستم را می گیرد چه میزان احساس خوشبختی می کنم .حال که شما راپیاده کردم چند تا آب نبات که برای نوه هایم گرفته ام بر میدارم، خانه می روم. جانم را می شورم غذا هر چه باشد برایم لذت بخش است .بعد نان، چائی می نوشم. روی تشکچه دراز می کشم .آوازی از "جوره ِیف یا زلیخا" می گذارم،دم می گبرم ،چرتی می زنم، به باعچه کوچک حیاتمان که در آن گوجه فرنگی ،خیار،سیاه دانه وریحان کاشتم سری می زنم ، بعد باز دو ساعت کار می کنم .از زندگیم راضینم تمنائی ندارم جز آرامش و صلح .همین برای ما ازبک ها کافی است. من در همان یک اطاق با همسرم خوشبختم .

نگاه کنید گل های سرخ همه باز شدند چند روز بعد توت خواهد رسید. دست می کند از داشپورت آب نباتی بیرون می آورد دست روی قلبش می نهد و به روسی می گوید

"ز دوشی "از" صمیم قلب!"

آب نبات را می گیرم تشکر می کنم . آب نبات را در دهان می گذارم . می نوشم شادی صمیمیت اورا که از قلبی ساده برخاسته و پیاده می شوم.زندگی زیباست!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
ایرانگلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

نظرات رسیده

تقی گیلانی: 

آدمی، موجود عجیبی است. سن و سال موضوع اعداد و ارقام، نسبت مردمان با هم و در جمع و اطرافیان خود نقش دارد اما، درون آدمی موجودی بی زمان و مکان پرسه می زند. مدام درگیر است با خود و معنی زندگی و آنچه که صبح قوت پاهایش می شود تا او را درون چرخه بی پایانی سوق دهد. گاه قلب آدمی فشرده میشود از آنچه که رنج و تعب محیط بر خود می فهمد. ابزارهایی که در دستان و زبان و قوت پاهایمان بکار گرفته میشوند، گاه در برابر این رنج، سپر می اندازد؛ کوتاهی می کند و آنگاه رنج به نیروئی غول آسا بدل میشود و سایه اش چنان بر انسان غلبه می کند که حتی خورشید با تمام نور و درخشش و تشعشات حیات بخشش، در پشت آن پنهان می شود. ما در برابر این عظمت تنها راهی که یافته ایم، مقایسه ها و درک جایگاه چنان رنج و تعب است و گریزی بر آنکه: در برابر عظمت روح انسانها، رنج چه بی مقدار می نماید. دمی آسودن از فشار آن تاریکی عظیمی که بر زندگی ما سایه می افکند، به جان ما امکانی میدهد تا نفسی بر آریم و گذران را بر خود آسان تر نمائیم. چنبره هزارتوی مناسبات ما با محیط همچون اختاپوسی بر زوایای زندگی ما سایه افکنده. اختاپوسی که تنها با یک نفس عمیق، گاه چنان محو میشود که حتی به حضورش در زندگی خود مشکوک میشویم. نه آن تلاشی که بدل به بلعیدن هر آنچه که در پیرامونش هست میتواند آدمی را آرام کند و نه آن دستان مهر و عاطفه دختر در دستان پدر که نقش و جایگاهی ابدی با خود دارد. براستی راز این نارضایتی درون انسان از آنچه که بنام زندگی بر لحظه لحظه حیاتش چنان تأثیر پایداری باقی می گذارد، در چیست؟ چه چیزی ما را در قفس درون خودمان به بند می کشد؟ چرا زبان قادر نیست گره از کارها بگشاید؟ هزاران چرائی که گاه آدمی را به شک می اندازد؛ آیا از زیاده خواهی از زندگی نشأت گرفته؟ آیا انتظارات ما از زندگی، خیلی بیشتر از آنی است که زندگی قادر به تأمین آن است؟ آیا اشکال متنوع هستی، آنها نیز با چنین حسرتی درگیر هستند؟ یا که، خود را در همان محدوده ای که زندگی برایش در نظر گرفته متصور میشوند و با همان گذران می کنند؟ وقتی پرنده ای کله سحر با آواز خود ورود به زندگی روزمره را اعلام می کند، آیا صدایش ناله های او از تعب و رنج گذران پیش روست، یا که اعلام زندگی و آمادگی به چالش کشیدن آن است؟ آن توت ها، آیا خود را برای نگاه خواهنده ای که زیبائی، پخته گی و رسیده بودنش را میتواند ببیند، خوشحال می کند؛ یا که بقای ابدی روی شاخه و زیر سایه سار برگها؟ خب، چه میتوان گفت. بیرون کشاندن هسته وجودی آدمیان، کم از جادوگری نیست. زبان ابزار آن شاید نباشد چرا که تا امروزه آنچه که می بینیم، بر پیچیدگی مناسبات دامن زده و میزند. بگذار نگاهها بیشتر از این سخن بگویند. همانطور که درون تو موجودی پرپر می زند و ناآرامی می کند، دیگرانی دیگر هم همانگونه هستند. سالهاست که صداهای ما دیگر به گوشهای مان نمی رسد. من حتی گاهی شک می کنم که حرکات لبانم و باز و بسته شدن دهانم و گردش هوا از لابلای حنجره تا بیرون آمدن از دهانم، آیا صدائی هم بیرون می دهم یا دارم فقط با خودم صحبت می کنم. ( بقیه این حرفها رو میذارم تا روزی که یکدیگر را ببینیم و حضوری صحبت کنیم! )

د., 15.05.2023 - 07:06 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.