رفتن به محتوای اصلی

اپوزیسیون، چشم انداز و حکومت آینده
28.11.2022 - 15:20

اپوزیسیون، چشم انداز و حکومت آینده

نوامبر دوهزار و بیست و دو میلادی
Jwaladan@yahoo.de

کجا بودیم، کجا ایستاده ایم، به کجا می رویم؟ چه نمی خواهیم، چه می خواهیم؟ چشم انداز این خیزش چیست؟ جریانهای اپوزیسیون و حکومت آینده ایران. در این نوشتار سعی دارم، حین بررسی اپوزیسیون و عمدتاجریانهای اصلی آن، چشم اندازی از این خیزش، از این انقلاب جوان را ترسیم کنم. سؤالاتی را مطرح می کنم که شاید خود بی جواب بگذارم.پرسشهایی که شاید خود نیز در این برهه از زمان پاسخی برای آنها نداشته باشم. اما در این زمان و موقعیت خطیر طرح و برخورد با اینپرسش ها را بر هر ایرانی دلسوز و متوجه واجب و حائز اهمیت می دانم.

در ابتدا شاید بد نباشد پیش زمینه ای از خویش ارائه دهم. نویسنده این نوشتار شصت و دو سال دارد، در انقلاب پنجاه و هفت هجده ساله بود و از نخستین دانشجویان اخراجی «انقلاب فرهنگی» در تهران بشمار می آید. علت اخراج من در آن مثلا انقلاب فرهنگی کذایی فعالیت در «انجمن دانشجویان مسلمان دانشگاه» بود، که از هواداران مجاهدین خلق بشمار می آمد. 
من هم بسان بسیاری از جوانان پر شور دیگر در پیروزی انقلاب سهیم بودم. در آنزمان در زادگاهم شیراز فعال بودم و با یاری بسیاری از مردم و جوانان انقلابی شیراز مجسمه های شاه را پایین می کشیدیم و ساواک و شکنجه گاههای شاه را تسخیر می کردیم. در آنزمان نیز خمینی و ملایان از اتحاد سخن می گفتند. از سوی دیگر انقلابیون اصیل و گروههای چپ در زندان شاه بسر می بردند و از کمتر تماسی با مردم برخوردار بودند.فدائیان و مجاهدین خلق و افراد مبارزی چون طالقانی و افکار آنان برای عامه مردم ناشناخته بودند. بعبارت دیگر خمینی و آخوندها که در واقعانقلاب و پیروزی آنرا مدیون نیروهای چپ و انقلابیون محبوس بودند، آنرا از نیروهای اصیل انقلابی و چپ ربوده و با استفاده و سوءاستفاده از واژه «اتحاد» این انقلاب، این جنبش را به انحراف، به یغما بردند. من نیز همانند بسیاری دیگر و یا اکثریت مردم به این جمهوری اسلامی رأی دادم. خوب به یاد دارم، در اوایل فروردین پنجاه و هشت، یعنی تنها یکماه و چند روز پس از پیروزی بیست و دوم بهمن در تهران با خواهرزاده ام نشسته بودیم. به وی گفتم: «این انقلاب بو و مزه ای دیگر دارد. آیا ما انقلاب کرده ایم و یا این انقلاب ما ...!» او خندید و گفت: «ما، که می دانستیم!». او دو سال از من بزرگتر بود و در زمان شاه در دانشگاه پذیرفته شده بود. یکسال و نیمی بود که محیط دانشگاه را می شناخت و با گروههای چپ نشست و برخاست داشت.

چهل و چهار سال زیان؟

به یک کلام نه! البته پاسخ به این پرسش به زاویه دید و موصع سیاسی نیز مرتبط است! اما چرا نه!؟ اگر این چهل و چهار سال را بعنوان بیمه عمر یک آینده بهتر، بیمه عمر یک جمهوری سکولار و مردمی ببینی، آنگاه این زمان را بیهوده نخواهی پنداشت. هر چیزی قیمتی دارد. اگر این زمان را بهای جنگ با دیو پلشت و پیروزی بر آن، ظفر بر تنها حکومت خونخوار شیعه در جهان و سردمداران مسلمین رذل آدمکش ببینی، و درس خود بیاموزی، این زمان عبث نبوده است. این چهل و چهار سال گذشته و تجربه جمهوری اسلامی نه تنها بیهوده نبود، بلکه از نان شب هم واجبتر بود! واجب واجب! همانند آب در کویر! اگر با دید مثبت، اگر با دید تاریخ و تاریخی و با نگرش پروسه تکامل اجتماعی به این تجربه بنگریم، این تجربه را تنها مثبت و فقط و فقط یک سرمایه جمعی جامعه و لازم و واجب می یابیم. اگر بعد از این چهل و چهار سال، اسلام سیاسی یکبار و آن نیز برای همیشه به گور سپرده شود، تنها برد کرده ایم. اگر بعد از این مدت جامعه راه خود بیابد و به دین و مذهب به یک مسئله خصوصی نگریسته شود که راهی در سیاست و قدرت نداشته باشد، ما تنها برد کرده ایم. اگر چه برای روشنفکران، برای بسیاری از دانشجویان و اقشار دانشمند جامعه در همان سال پنجاه و هفت و در همان قبل از آغاز این تجربه دردناک بوضوح روشن بود، که، از کوزه همان برون تراود که در اوست. از آخوند و ارتجاع بجز لجنزار و تعفنو فساد انتظار دیگری نمی رود. این امر اما برای عوام و اکثریت جامعه روشن نبود! همان زمان که تنها چند هفته پس از پیروزی انقلاب این جانیان متدین به برادرکشی و کردکشی در کردستان پرداختند، برای من و بسیاری از دانشگاهیان و روشنفکران پرواضح بود که این حکومت جهل و جنایت به کجا می رود! اما عامه مردم، عوام کوچه و بازار، اسلام و جامعه روحانیت و مذهب را نمی شناخت! شناخت واقعی را می گویم! فرض کنیم، اقشار آگاه جامعه به طریقی می توانست حکومت آخوند و ارتجاع را سد شود! فرض کنیم، حکومتی از تکنوکراتها و دانشمندان، سیاستمداران و آزادگان تشکیل می شد! در هر مقطعی که این حاکمیت به مشکلی بر می خورد و یا مسائل لاینحلی در جامعه عرض اندام می نمود، به سرعت و در اذهان عوام این پرسش مطرح می گردید، که اگر حکومت اسلامی بود، اگر آخوندها و اسلام بر سر کار بودند، بهتر از این بود و یا این مشکلات را نداشتیم! و یا مهمتر از آن این توهم در اذهان پیش می آمد و نمو می نمود که عقبه ائمه اطهار بار دیگر مظلوم واقع شد و حکومت خدا و اسلام نادیده گرفته شد! بار دیگر تاریخ مظلومیت حسین و هفتاد و دو تن و شمر و یزید تکرار می شد! اما با این تجربه تلخ تاریخی، با چهل و چهار سال جمهوری اسلامی و با این چهل و چهار سال جهل و جنایت و فساد یکبار برای همیشه، و حتی برای آنان که بیشترین توهمی را نسبت به اسلام و روحانیت داشتند همه چیز روشن گردید. چنین می نماید که این راه، که این طریق، سرنوشتانسان بر روی زمین باشد! راه و روشی که از میان درد و آلام می گذرد! انسان می بایست راه خود را از میان این بیراهه ها و بیغوله ها بیابد! ابتدا می بایست بدی را، کثافت را تجربه کنی تا قدر عافیت بدانی، تا خوب را از بد تمیز دهی! از این دید که نگاه کنیم، تجربه جمهوری اسلامی و این چهل و چهار سال نه تنها بد نبود، نه تنها واجب بود، که لازم و بسیار خوب و بجا بود! قدر بدانیم! شادمانی کنیم و شاد باشیم! چرا که بنای تمامی توهمات و اوهام و خرافات فرو ریخت! چرا که روحانیت و اسلام چهل و چهار سال وقت داشت تا چهره واقعی و کریه خویش را به ایران و ایرانیان و جهان نشان دهد! چرا که اینک ذره ای توهم باقی نمانده و نمی ماند! چرا که اینک روحانیت و اسلام یکبار و یکبار برای همیشه خود را به دست خویش به گور سپرد! از اینرو نباید این چهل و چهار سال را اوقاتی از دست رفته دانست. برعکس می بایست با شعف و شادمانی رو به آینده داشت و دانست که ما، که یک جامعه مذهبی شیعه می بایست این تجربه را از سر می گذراند. بدین تجربه می بایست بعنوان یک سرمایه جمعی، مادی و معنوی جامعه نگریست! این تجربه چراغ راه آینده من و تو است! این تجربه پشتوانه یک دولت و یک حکومت و یک جامعه سکولار است و خواهد بود! جامعه و حکومتی که در آن مذهب یک امر خصوصی است و جائی در قدرت و حاکمیت ندارد! جامعه ای که مذهبی و غیر مذهبی در کنار هم و در صلح زندگی می کنند. در این جامعه برتری انسانها تنها فضیلت، دانش، معرفت، فرهنگ و توانایی آنهاست! این تفکر، این پندار منفی که این زمان را زمانی از دست رفته می داند، اغلب در میان طرفداران سلطنت، در میان شاه اللهی ها و مشروطه چی ها یافت می شود! آنها با این پندار و گفتاربه مردمی که شاه ظالم را از این سرزمین بیرون راند، سرکوفت می زنند، که شما کردید! که اگر شاه نمی رفت، ... ! به این نادانان در قاطبه و البته سرنخداران مغرض آنها باید گفت، اگر شاه خوب بود که نمی رفت! چرا شاه سقوط کرد!؟ چرا مردم او را نخواستند!؟ اگر عادل بود، اگر آنزمان رؤیایی و طلایی بود، آنچنانکه شما ادعای آنرا دارید، چرا مردم ناراضی بودند!؟ همین آخوند و جمهوری جهل اسلامی از بزرگترین دستآوردها و جنایات شاه و سلطنت است. تشریح بیشتر این نکته را در پایین آورده ام.یک کلام مهم دیگر در اینجا: از قیاس های مع الفارقی، از مقایسه سیب با گلابی نیز باید پرهیز کرد. خود را و خودمان را با اروپا و اروپایی و جهان اول مقایسه نکنیم و یا اگر مقایسه می کنیم درست مقایسه کنیم. اگر مقایسه می کنیم، ابتدا بدانیم که اروپا و جهان اول منجلاب دین و مذهب، تفتیش عقاید و جادوگر سوزانی را صدها سال پیش در پشت سر گذارد.

یک نکته پر اهمیت دیگر

فکر نکن که با رفتن جمهوری اسلامی و جدایی دین از دولت راه هموار شده و همه چیز درست می شود! مشکل تنها این جمهوری جهل و کثافت،خمینی و خامنه ای و این آخوند و آن اصلاحطلب نیست. مشکل را فرد و فردیت ندانیم! به این افراد و به این مشکلات می بایست بعنوان جریان نگریست. همه ما می توانیم یک فاشیست و یک فالانژ، یک شاه ستمگر باشیم! خامنه ای و خمینی و شاه و احمدی نژادها یک فرد نیستند، آنها یک جریانند! باید همواره از خود پرسید، چرا شاه، چرا خمینی، چرا این جن گیرها حکومت را قبضه کرده و خون مردم در شیشه می کنند! اگر من و تو و او، اگر زری و علی و حسن، اگر آحاد ملت ایران آگاه باشد و با عقل و درایت عمل کند، اساس حکومت این گستاخان فاشیست بر دوش چه کسانی خواهد بود! چه خوشت بیاید، چه نه، باید گفت که خلایق آنچه لایق! اگر فردی، افرادی، جامعه ای نسبت به سرنوشت خویش بی تفاوت شد، متملق و چاپلوس شد، تنها نوک بینی خود را دید و منافع فردی را به منافع جمع و جامعه برتر شمرد، این می شود که شد. شاه را، احمدی نژاد را، خامنه ای و هزار کوفت و زهرمار از این دست را من و تو شاه و سلطان و ولی فقیه و ... کردیم! به خود و قدرت خود ایمان بیاوریم و نگذاریم تاریخ پی در پی تکرار شود! 

بازدارندگان سرنگونی، ترمزها و خائنین 

از بازدارندگان این انقلاب، از ترمزهای براندازی ابتدا و عمدتا می بایستاز اصلاح طلبان نام برد. اینها نیروهای خائن و ترمزهای انقلاب و شکوفایی مردم ایرانند. در رأس این خائنین البته گل سر سبد آنان محمد خاتمی، جنبش سبز، موسوی و کروبی و البته جنبش بنفش با آن خوک کلید به دست جای دارند. در سال هفتاد و شش و آن زمان که خاتمی به پشتوانه نیروی جوان کشور بر مسند ریاست جمهوری تکیه زد، کشور و مردم مهیابودند تا از این جرثومه فساد، تا از این جمهوری جهل و جنایت و خرافاتعبور کند. خاتمی و دیگر اصلاح طلبان انرژی و نیروهای مردمی را به اتلاف کشانده و اوقات ایران و ایرانیان را بهدر دادند. یا آنزمان که موسوی و کروبی و جنبش سبز راهپیمایی میلیونی در تهران و شهرهای ایران برپا نمودند، تنها یک حرف روشن و یک کلام صادق از سوی آنان کافی بود، تا مردم جمهوری اسلامی را برای همیشه به زباله دان تاریخ بیندازد. اما مشکل اصلی آن بود که این باصطلاح اصلاح طلبان خواستار سقوط جمهوری اسلامی نبودند. این آقایان به اصطلاح اصلاح طلب تنها از آن شاکی بوده و هستند که خود در بازی و حکومت نبودند! جنبش سبز و جنبش بنفش و «اسهال طلب» تنها و تنها نام و رنگ دیگری از کثافت و لجنزاز متعفن جمهوری اسلامی و حکومت مذهبی است! اما مشکل اصلی در واقع خود ما و توهم ما بود. توهم بسیاری از روشنفکران و توده اکثریت مردم از این مثلا اصلاحطلبان. آنان در اصلاحطلبان رؤیا و سرابی می دیدند که با ذات و واقعیت اصلی آنان همخوانی نداشت. اما بهر حال بد نبود که مردم ایران این فاضلابها را در تمامی اشکال و الوان خود تجربه کنند و در عزم خود برای در هم پیچیدن بیرق آخوند و ارتجاع جزم شوند. از کوزه همان برون تراود که در اوست! از این مثلا اصلاحطلبان، از اینمتحجران و مغزهای فاسد تنها کسانی انتظار معجزه داشتند که چشم به سراب دوخته و با این نسل آشنا نبودند. عوامی که تنها بعلت یدک کشی تیتر و یا القاب این روبهان به آنان امید بسته بودند. اینک باید دانست که راهی به جز براندازی و سرنگونی باقی نمانده است! اینک عوام و قاطبه ملت این را با گوشت و پوست و خون تجربه کرده و می داند. این را اما ما دانشجویان اخراجی و تصفیه شدگان آن مثلا «انقلاب فرهنگی» سال پنجاه و هشت، در همان زمان می دانستیم و تجربه کردیم. اما جامعه سنتی و مسلمان عادتی ایران به این چهل و چهار سال محتاج بود. از همان ابتدا هم روشن و پر واضح بود که این تنها طریق است! اما این عروسکهای اصلاح طلبی ازمنه مدیدی این راه را برای این مردم و این کشور سد کردند! اینک عوام مردم همه بوضوح می بینند که می بایست فریاد زد، تا آخوند کفن نشود این وطن وطن نشود! نوجوانان و دلاورانی که امروز در خیابان این انقلاب را به پیش می برند باید از کفتارها و زباله هایی چون محمد خاتمی، مصطفی تاجزاده، صادق زیباکلام، زیدآبادی و سروش و عارف و ملی مذهبی ها و دیگر بوزینگان، دلقکان و خوکان اصلاح طلب بر حذر باشند. این نسل نو، این هفتادی ها، هشتادی ها و نودی ها باید بیش از هر زمان و هر فرد دیگر به خود ایمان داشته و به خویش متکی باشد. این عزیزان سرمایه این انقلاب و این ملتند و کلید و بیرق رهایی را اینان در دست دارند. این عزیزان باید بدانند که انقلاب آنها در واقع در امتداد و راستای همان انقلاب ضد استثماری و ضد ستم شاهی پنجاه و هفت است. 
مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر!

اپوزیسیون داخل کشور

اپوزیسیون داخل کشور عمدتا شامل احزاب و گروههایی است که بعلت سرکوب و جو اختناق و امنیتی کشور اعضای محدود و انگشت شماری را در برمی گیرد. اما به گمان من این احزاب که عمدتا ریشه دانشجویی و روشنفکری داشته، از کیفیت و وزن سنگینی برخوردار است. این احزاب کوچک در یک جو باز بسرعت شکوفا شده، پایگاه مردمی خویش را یافته و وسعت خواهد بخشید.

رهبران اصیل انقلاب کنونی 

بار اصلی انقلاب را هم اکنون دانش آموزان و دانشجویان، جوانان و دهه هشتادی ها بر دوش می کشند. اگر این نیروهای جوان اینک از دیگر اقشار جامعه حمایت نشوند، بار دیگر یک خیزش مردمی بدست نیروهای مرتجع جمهوری اسلامی به خاک و خون و بند کشیده می شود. آنچه در صحنه کنونی اعتراضات غائب است، حضور و اعتصابات گسترده بازاریان، اصناف و کارگران شرکت نفت است. تنها با این حضور و با حمایت اعتصابات گسترده می توان پشت ارتجاع را به خاک مالید. عدم حضور و اعتصابات گسترده اصناف و بازاریان در این زمان شاید زنگ خطری جدی برای این خیزش و این انقلاب باشد. چه تنها اعتصابات گسترده بازاریان و نفتگران به یاری تظاهرات و اعتراضات خیابانی بود که اساس حکومت شاه را در هم پیچید. آنچنانکه از شواهد و قرائن برمی آید چشم امیدی به بازار تهران نباید دوخت. چرا که ستون فقرات بازار تهران از عناصر مرتجع و سپاهی و خائن به ملت تشکیل شده است. اما اگر تمامی اقشار دیگر و بخصوص کارگران و شرکت نفتیان متحد و یکپارچه و یکصدا با دانش آموزان و دانشجویان سرود مرگ این خفاشان را سر بدهند، عناصر سیاه بازار تهران در مقابل دانه ارزنی بیش نخواهد بود.

اپوزیسیون خارج از کشور

اپوزیسیون خارج از کشور عمدتا شامل سازمان مجاهدین خلق، طرفداران سلطنت و رضا پهلوی، شاه اللهی ها و مثلا مشروطه چی ها، ملی مذهبی ها و چندین حزب و گروه دمکرات و جمهوریخواه می باشند.

سازمان مجاهدین خلق

سازمانی است با عقاید و سابقه اسلامی و نیز آمیخته با تئوریمارکسیسم، با سابقه مبارزات ضد استبدادی و ضد استثماری بر علیه شاه و امپریالیسم. این سازمان از طرف شاه و رژیم او «مارکسیستهای اسلامی» نامیده می شد. سازمان مجاهدین خلق سازمانی است که همانند ساعت کار می کند. شاید تاریخ ایران و جهان بعد از حسن صباح و سازمان آهنینش تا کنون چنین سازمان و اعضایی بدین نظم بر خود ندیده باشد.

چرا مجاهدین خلق (به تنهایی) نه؟

همین نظم آنها یکی از ترس های من است. شما با سازمانی، با افرادی طرف هستید منظم، پرکار، با هوش و معمولا با سواد و دانش آموخته. سازمانی مانند سازمان حسن صباح، بنیانگذار دولت اسماعیلیان الموت. اما من دلایل دیگری نیز دارم که از ناحیه مجاهدین احساس خطر کنم. این دلایل را بر می شمرم. این دلایل، اما با دلایلی که معمولا و از ناحیه دیگران ابراز می شود، متمایز است. بسیاری شاید بر مجاهدین خرده گیرند، که چرا از خاک عراق به ایران حمله کرده اند. این مشکل را من ندارم. بر عکس من اینکار را یک شاهکار و یک خلاقیت می دانم. اگر منطقی فکر کنیم، این خود یکی از نقاط قوت مجاهدین است. این موضوع را باید از این زاویهدید، که هجوم آنها به ایران، در واقع حمله به خمینی و اعیان وابسته و سرکرده های او، به آخوندها و سپاه مزدور او بود. اگر از این زاویه به مسئله بنگریم، آنها را درک کرده و عمل آنان را تلاشی برای رهایی ایران تلقی می کنیم. مشکل آن زمان مشکل می شود، که این را با «خلق» خود، با مردم در میان نمی گذارند. مشکل در واقع خود مجاهدین و طرز فکرشان است. مشکل «تکبر» و «نخوت» آنان است. آنان نیازی به توجیه خود و اعمال خود برای مردم نمی بینند! برای من این «حلق قهرمانی» که آنها می گویند و می نویسند، ریشخند و تمسخری بیش نیست! مشکل من با مجاهدین عدم شفافیت و جدایی آنها از مردم است. آقای رجوی با دختر بنی صدر ازدواج می کند، هیچگونه دلیلی اما برای توجیه این عمل و ارائه توضیحات کافی به مردم نمی بیند. بعد از او جدا می شود، به همین رو. با خانم مریم قجر عضدانلو (رجوی) ازدواج می کند، تنها به واژه «انقلاب ایدئولوژیک» بسنده می کنند و خود را مدیون توضیح و توجیه به «خلق قهرمان» نمی بینند! از خاک عراق به ایران حمله می کنند، اما خود را نیازمند کار توضیحی و توجیهی و گزارش به مردم نمی یابند. یکی از شاهکارهای اخیر آنها ناپدید شدن آقای رجوی از انظار «خلق قهرمان»است. در اینجا نیز نیازی به گفتگو و توضیح به «خلق قهرمان» نمی بینند! این اعمال را من تنها تمسخر و پوزخند به «خلق قهرمان» می دانم. این واژه «خلق قهرمان» همان «امت همیشه در صحنه» ارازل و اوباشی چون خامنه ای است. من با این رفتار و اعمال مشکل دارم. مجاهدین یک سازمان است، بیخود نیست که بسیاری آنها را یک «فرقه» می نامند! بعنوان یک عضو سازمان می بایست از آن فرمان برد و خود را مطیع اوامر مرکزیت دانست. اما مردم ایران که عضو سازمان نیستند. آیا این سازمان مردم را نیز مطیع مرکزیت می خواهد و مجددا در نام و لفافه جدیدیخواهان دیکتاتوری است!؟ آنها جدای از مردمند و جدای از مردم عمل می کنند! خودشان خودشان را ایزوله میکنند، زیرا بعنوان یک سازمان بسیار رمز و راز دارند. همین راز و رمزها آنها را از مردم جدا می کند! سازمان آنها سازمانی «سانترالیز دمکراتیک» است. این واژه ای است که خود بکار می برند. اما با تجارب و شناختی که از این سازمان دارم، این سازمان را نود و نه درصد سانترالیز می بینم. بعنوان یک سازمان شاید این بافت، این رویه جواب بدهد، اما بعنوان یک خاستگاه و مأمن مردمی هیچگاه جواب نخواهد داد. این تناقض را می بایست حل کنند، اگر بخواهند مردمی شوند، اگر بخواهند اقبالی برای خود در فردای ایران ببینند! یا آنها سازمان هستند و پر رمز و راز و یا می خواهند مردمی باشند! با این تناقضات من بالشخصه اقبالی برای آنها نمی بینم! جز آنکه بخواهند با زور خود را به مردم تحمیل کنند! آنها حتی کوشش نمی کنند که این موارد را روشن کرده و توضیحات کافی در اختیار ملت قرار دهند. بهمین ترتیب نیز یک «رییس جمهور» مقاومت بر می گزینند. کدام مقاومت!؟ این مقاومت چند عضو دارد!؟ این شورای مقاومت آنها عمدتا از اعضای خود مجاهدین تشکیل شده است. معدود افراد دیگر نیز نماینده حزب و یا سازمان بزرگ و مردمی نبوده و نیستند. حتی این شک و شبهه وجود دارد که اعضای این شورا حقوق ماهیانه دریافت می کنند! این شک و شبهه و احتمال نیز وجود دارد که مدعوین به مراسم سالیانه شورا که عمدتا متشکل از سیاستمداران و شخصیتهای بین المللی هستند، برای این رفت و آمدها، برای این به ظاهر حمایتها و سخنرانیها بودجه و مواجبی دریافت می کنند. تمام اینها موارد و مسائلی است که این سازمان لزومی برای توضیح و توجیه به «خلق قهرمان» خود نمی بیند! تا اینگونه مشکلات و مسائل و ابهامات موجود است، این سازمان، سازمانی غیر شفاف و غیر خلقی باقی خواهد ماند! برای حکومت بر ایران به قلبهای مردم نیازمندید و نه به شهردار سابق نیویورک، جولیانی! اگر زمانی این نکات را درک کردید، شاید بتوان آینده ای برای شما در ایران ترسیم نمود! اما تا آنزمان یک «فرقه» و جدای از خلق باقی خواهید ماند! آنها بسیاری از «یاوه گویی» های اعضای منفک شده از خود را خیانت و رذالت و بریدگی و وادادگی در زندان های رژیممی نامند، اما غافل از آنند که خود با داشتن این رمز و رازهای فراوان به این «یاوه گویی» ها دامن می زنند! مشکل دیگر من با مجاهدین مذهبی بودن آنان است. با وجود هزاران هزار شعار و گفته های مدرن، من اما آنان را مرتجع می دانم و ترس من آن است، که بخواهند مجددا مذهب و اسلام را به مردم و به ایران تحمیل کنند. حتم دارم این نوشته خیرخواهانه را نیز «یاوه گویی» بنامند. جالب آنجاست که چنین انگهایی به من نمی چسبد! که من نه عضو، و نه عضو بریده سازمان بوده ام و نه زندانی سیاسی، که در زندانهای دجالان مرتجع جمهوری اسلامی تواب شده باشم! در حال حاضر چندین پرسش جدی در رابطه با این سازمان مطرح است، حداقل برای نویسنده این نوشتار:
یک. آیا شهوت رانی های مسعود رجوی واقعیت دارد؟ در این رابطه گفتار و شهادتهای تعدادی از بانوان با نام و نشان در اینترنت مطرح شده است، بانوانی که با بنی صدر نیز رفت و آمد خانوادگی داشته اند! ادعاهایی که سازمان طبق معمول در برابر آنها یا سکوت می کند و یا آنها را «یاوه گویی» می نامد!
دو. آقای رجوی کجاست!؟ به زعم من از دو حال به در نیست. او یا زنده است و در حملات وحشیانه رژیم به اشرف سه از ناحیه سر و صورت چنان مجروح گردیده که سازمان ترجیح می دهد، او را مخفی نگاه دارد تا هیبت و شکوه سابقش را در میان اعضا حفظ کند! و یا در همین حملات کشته شده است و این نوارهای صوتی که هر از چند مدت از او منتشر می شود، تنها از مقلدان هنرمندی است که صدای وی را تقلید می کنند! که اگر واقعا چنین باشد، باید به این مقلدان تبریک گفت که این تقلید در سنخیت کامل با صدای واقعی اوست! از اینرو شخصا وجه نخست را محتملتر می بینم!

رضا پهلوی، خاندان او و سلطنت طلبان

ابتدا توجه خواننده گرامی را به یک نکته ظریف جلب می کنم. آیا تا کنون طیف طرفداران رضا پهلوی و خاندان او را تجزیه و تحلیل کرده اید، زیر ذره بین خود گذاشته اید؟ بطور عموم می توان طرفداران او و سلطنت را به چند دسته زیر تقسیم کرد:
یک. افرادی که در زمان حکومت شاه و تا بهمن پنجاه و هفت دارای پست و مقامی بوده اند و با رفتن شاه مشاغل، اموال و دیگر علائق مالی خویش را از دست داده اند. این افراد عمدتا ارتشی و ساواکی بوده و یا در پست ها و مشاغلی نظیر آن جیره خوار او بوده اند. افرادی که افول و نزول شاه را افول و نزول خود یافته اند.
دو. جوانانی که یا در زمان انقلاب پنجاه و هفت کودک و نوجوان بوده اند و یا بعد از انقلاب بدنیا آمده اند. بهرحال جوانانی که اطلاع محسوس و تجربه ای شخصی از زمان شاه نداشته و ندارند. شاه و پهلوی را از کتب و افواه می شناسند. هواداری این گروه از رضا پهلوی و سلطنت و یا مشروطه تنها جنبه عکس العملی و سرخوردگی از جمهوری اسلامی را دارد. به زبان دیگر این گروه از هیچگونه استدلال عقلانی و منطقی برای طرفداری خود از سلطنت برخوردار نیست. تنها چون از جمهوری اسلامی سرخورده اند، دست به دامان شاه می برند. غافل از آنکه این جوانان فراموش می کنند، اگر سیستم شاه مردمی بود، آخوند و ملا از اقبالی برخوردار نبود و ملت به دامان ملا روی نمی آورد.
سه. جوانان و افرادی که مستقیم از این انقلاب و به گونه ای شخصی ضربه خورده اند. پدر یا والدین این گروه را عمدتا ارتشی و یا ساواکی هایی تشکیل می دهند که با پیروزی انقلاب معدوم گردیده و یا از کار برکنار شده اند. 

در جمع و با تجزیه و تحلیل سه گروه بالا می توان چنین نتیجه گرفت که طرفداران پهلوی و سلطنت در ایران از هیچگونه صلاحیت علمی، منطقی،عقلانی و اخلاقی برخوردار نبوده و دلائل آنان تنها بر اساس احساسات وناآگاهی استوار است. اما در طیفی از هواداران یعنی عمدتا سردمداران و سرنخداران آنها این حمایت دلائل و علائق مالی و مادی دارد. بعبارت دیگر این گروه تنها جیره خواران و کاسه لیسانی هستند که از برکت وجود شاه دل خویش را به مواجب و مشاغلی خوش داشته اند، مگسان دور شیرینی!

چرا رضا پهلوی، سلطنت و یا مشروطه (به تنهایی) نه؟

یک. بزرگترین جنایت شاه و خاندان پهلوی روی کار آمدن آخوند و ملای وطنفروش و بیسواد است. چه اگر شاه، ساواک شاه و جنایات او نبود،مردم به آخوند روی نمی آوردند. بسیاری فراموش کرده اند که این شاه و ساواک او بود، که با ایجاد جو اختناق و حفقان رشد و پرورش دانش سیاسی مردم را سد شدند. شاه و سلطنت او مردم را ناآگاه و نادان می خواست و بار آورد تا همواره خود حکومت کند، تا مردم از سواری به او و خاندانش باز نمانند! رأی به جمهوری اسلامی و آخوند در آنزمان یک انتخاب نبود، بلکه یک گریز بود. مردم نمی دانستند که چه می خواهند، اما می دانستند که را و چه را نمی خواهند! اگر این مردم از رشد و دانش و سواد علمی و سیاسی برخوردار بودند به دامان ملا پناه نمی بردند. آقایان شاه اللهی ها بدانند که وجود ملا بر سر قدرت بزرگترین جنایت و دستاورد شاه بود. در حالیکه جنایات دیگر شاه نیز کم نبود. اینک بعد از چهل و چهار سال دوری از آن جو اختناق و جنایات و وجود نسلهایی که آنزمان را تجربه نکرده اند، این اختناق و جنایات کمرنگ شده و به ناگهان شاه ضحاک را در اذهان منجی نمایش می دهند. اگر این شاه و این خاندان آنقدر خوب بود که برخی ادعا می کنند، چرا این مردم آنها را ساقط کردند!
دو. من و رضا پهلوی هم سن و سالیم. یعنی در واقع بنده چند ماهی از ایشان مسن ترم. حال از تو خواننده با کمال می پرسم، این آقای پهلوی از چه عقل و شعور، منطق و مدرک و اشتغالی برخوردار بوده است که این اموال را دارد و من نه؟ و یا من چقدر احمق تر، نادان تر و تنبل تر بوده ام که تنها از یک زندگی عادی برخوردارم و ایشان میلیاردها دلار و این ثروت!؟
آیا تنها پسر شاه بودن کفایت می کند!؟
سه. بارها از رضا پهلوی شنیده ام که می گفت: «مرا با خطاهای پدرم نسنجید». بسیار گفته نیکویی است. اما این گفته نباید تنها در حد یک گفته و حدود کلمات بماند. در این گفته می بایست یک عمل نهفته باشد. بدان مفهوم، که جناب رضا پهلوی، بیایید و اموال سرقت شده ملت ایران را که با دست پدر و خاندانتان به تاراج رفت و از ایران خارج شد، دوباره به مردم ایران بازگردانید تا ملت ایران هم شما را با خطاهای پدرتان نسنجد!لزومی هم ندارد به آخوندها بدهید، برای ایرانیان خارج از کشور مراکز فرهنگی و کتابخانه بسازید، و این برای همه و نه تنها برای سلطنت طلبان و طرفداران خود!
چهار. بارها از رضا پهلوی و یا خاندان او شنیده ایم که خواهان خدمت به ایران و مردم ایران هستند. اینها اگر واقعا خواهان خدمت باشند، باید از بازگشت مجدد، طلب سلطنت، حکومت و پستی برای خویش صرف نظر کنند. آیا رضا پهلوی و خاندان او خواهان خدمت به خویش است یا به مردم!؟ چگونه می توان به مردمی خدمت کرد که زمانی آنها را از کشور بیرون راندند! اگر خواهان خدمت به این مردم هستید، دست از سر این ملت بردارید. آیا دزدی، خیانت و جنایات پنجاه و هفت سال کافی نیست؟! 
پنج. با سابقه خیانت و جنایات این خاندان و خاطرات بسیار ناخوشایندی که در تار و پود حافظه جمعی ملت از این خاندان بر جای مانده است، لزومی بر تکرار این مکافات وجود ندارد.
شش. یک دلیل بسیار ساده و منطقی که چرا رضا پهلوی و خاندان او نباید مجددا سلطنت و حکومت کنند این پرسش است، که چرا؟ چرا او؟ چرا من نه؟ چرا تو نه؟ چرا دیگران نه؟ متوجه اید چه می گویم! سوال این است که، چه لزومی برای سلطنت و حکومت رضا پهلوی وجود دارد!؟
هفت. تاراج، سرقت و حیف و میل ثروت ملت ایران، چه با دست خود و از طریق بهره گیری های شخصی این خاندان تا آنزمان که بر سر قدرت تکیه زده بودند، چه هنگامیکه از ایران خارج گشتند و چه از طریق خرید ساز و برگهای جنگی و تجهیزات تسلیحاتی و ارتش و یا شهربانی و ساواک فاسد و نیروهای امنیتی.
هشت. به فرض محال که آقای رضا پهلوی و خاندانش اینک پسر امام زمان شده باشند و از معصومین بشمار آیند، تنها یک دلیل و آن هم صرفه جویی و عدم حیف و میل اموال ایران برای تشریفات و سلطنت کافی است که ملت ایران از یک حکومت سلطنتی چشمپوشی نماید. حتی با فرض اینکه شاه در حکومت دخالت نکند و بقول خودشان تنها سلطنت، چه لزومی برای این دستگاه عریض و طویل و تشریفات وجود دارد؟؟؟
نه. بسیاری از ناآگاهان و جاهلان از خدمات این خاندان سخن می رانند، که رضاشاه برای ایران چه کرد و یا مشابه این خزعبلات. این جاهلان غافل از قوانین تکامل اجتماعی و جبر تاریخند! اگر رضاشاه نبود، فرد دیگری می کرد. ناآگاهی و جهل از قوانین تکامل اجتماعی و تاریخی این عده را به فردیت و محوریت فردی کشانده است. در جبر تاریخ و قوانین تکامل اجتماعی آنچه اهمیت دارد شرایط زمانی، محیطی و مهمتر از همه نیاز است. نیاز مبرم اجتماعی و تاریخی است، نیاز مبرم جامعه است که فردی را می آفریند، که رهبری را می زاید. فرد و فردیت نقش بسزایی بازی نمی کند. شرایط و نیاز تاریخی ایجاب می کرد که در آنزمان و در آن محیط رضا خان قلدری قدرت را به دست گیرد و یا بعدها همین نیاز تاریخی و شرایط اجتماعی یک خمینی نیرنگ باز را می آفریند. 
ده. به لحاظ تاریخی، به لحاظ چندین هزار سال تاریخ استبداد و شاهنشاهی جامعه ایران و یا حداقل بخشی از مردم از یک رده سنی مشخص مجیزگو و کرنش گو ببار آمده اند. این حافظه جمعی جامعه است. این ریا، این دو رویی به یک شخصیت بدل شده است. استبداد هزاران سال و ستم شاهی در این سالها ایجاب می کرد که مردم، که افراد دو چهره، دو رو داشته باشند، یکی برای خانه و یکی برای بیرون از خانه. از اینرو و با شخصیت چاکرماآبی و کرنش گویی حتی اگر شاه بالشخصههم مستبد نباشد، مستبد و زورگو می شود.
یازده. علاوه بر این منافع و علائق مالی اطرافیان و حلقه خاص شاه ایجاب می کند، که شاه را مستبد، که شاه را زورگو و ستمگر بسازند، حتی اگر وی دارای صفاتی مردمی باشد. این حلقه خاص، این اطرافیان همان مگسان دور شیرینی هستند که اگر مترسکی در دست داشته باشند، می توانند مردم را چاپیده و برای خویش و از صدقه سر این مترسک و شاه نان و کبابی تهیه کنند. 
دوازده. دو رویی و دو گانگی رضا پهلوی قابل تأمل بوده و می بایست آژیرخطر هر ایرانی معقول و بی تعصبی را بصدا درآورد. ایشان از یکطرف در پستو و تنها در میان جمع خواص خود بیان می کند که خود تمایل به جمهوریت در ایران دارد. اولا می بایست از ایشان پرسید، اگر واقعا به آنچه و در آنچه که می گوید پایبند و صادق است، چرا برای همه نمی گوید، چرا این پنهانکاری!؟ انگیزه و دلیل این پنهانکاری چیست!؟ و اما از طرف دیگر ولیعهد خود را تعیین می کند، و مادر ایشان برنامه بازگشت می چیند! قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را!؟
سیزده. اگر ذره ای صداقت در رضا پهلوی وجود می داشت، با یک موضعگیری روشن و بدون شک و شبهه خط بطلانی بر سلطنت و حکومت مجدد پهلوی در ایران کشیده و آب پاکی را بر دست این «مگسان دور شیرینی» می ریخت. در اینجا از ایشان با صدای رسا می پرسم، آیا به آدم قحطی در این سرزمین شیران معتقدید!؟ آیا فردی را، گروهی را، حزبی را لایق حکومت و لایقتر از خود در ایران امروز نمی بینید!؟ فردی، گروهی که سوابق «درخشان» خاندان شما را نداشته باشد و بتواند قابل تأیید تمامی ایرانیان و اقوام ایرانی باشد!؟ آیا اگر شما یکبار برای همیشه و با صداقت کناره گیری خویش را از سیاست و دعوی سلطنت و حکومت اعلان کنید، ایران به لرزه خواهد افتد و راه خویش را گم خواهد کرد!؟ بیایید یکبار برای همیشه با صداقت با این مردم حرف بزنید. کناره گیری خود را اعلان کنید. اگر ایران را دوست دارید، اگر بخاطر ایران کار می کنید، بیایید کناره گیری خود را از سیاست و استعفای خویش را از شاهزادگی اعلان کنید!
چهارده. آیا حیوان، جانوری را می شناسید که استفراغ خود را بخورد!؟ آیا ما ایرانیان از حیوانات پست تریم که آنچه را که خود بالا آورده ایم و از کشور رانده ایم، مجددا به کشور و حکومت بازگردانیم!؟

استوار بمانیم، همانند البرز و زاگرس استوار

در این چند روز گذشته و بعد از بیش از هفتاد روز پیاپی مبارزات اصیل شما جوانان قهرمان رژیم ددمنش ملاها بسزا آمده و سقوط را نزدیک می یابد. از اینرو خبر می رسد که خامنه ای مار بر دوش اینک دست به دامان این مثلا اصلاحطلبان شده است! فریب نخوریم که پیروزی از آن ماست! پیروزی ما نزدیک و قطعی است! ما با بودن این رژیم رفراندمی نمی خواهیم! ملت ایران خود می داند که چه کند! مردم ایران ابتدا این آدمکشان «متدین» را، چه اصلاحطلب و چه غیر اصلاحطلب را به زباله دانی انداخته و سپس خود رفراندم بر گزار خواهد کرد! نخست مرگ این رژیم! فراموش نکنیم که تنها یک جمهوری سکولار، یک ایران دمکراتیک بدون مذهب سیاسی می تواند راهگشای مشکلات باشد و در این زمان تنها و تنها این هدف است! این جوانان غیور، این دهه هشتادی ها فریب ملا و مذهب را نخواهد خورد! آیا ما مهسا و کیان و هزار هزار عزیز دیگر را به خاک و به بند سپرده ایم که بار دیگر ملعبه دست اصلاحطلبان شویم!؟
چه اصلاحطلب، چه غیر اصلاحطلب باید گور خود را از ایران گم کند!

جمهوری سکولار و ایرانی دمکراتیک

تنها یک جمهوری فراگیر متشکل از تمامی اقوام و آحاد ملت ایران می تواند قابل قبول و نماینده واقعی مردم باشد. از اینرو در یک دولت سکولار،فراگیر و ائتلافی مجاهدین خلق و رضا پهلوی نیز اگر پشتوانه های مردمی کسب کنند، می توانند حضور داشته باشند. نام و شکل حکومت آینده ایران در یک حالت ایده آل آن می تواند چنین باشد: 
جمهوری فدرال ایران دمکراتیک
در این جمهوری سکولار استانها و یا ایالتهای ایران بطور خودگردان و از طریق دولتهای ایالتی یا استانی اداره می شوند. در این جمهوری سکولارتمامی اقوام ایرانی در تشکیل حکومت ایالتی و مرکزی و در تعیین سرنوشت خود مشارکت فعال دارند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

محسن کردی

در مورد سازمان مجاهدین خلق همه حرفهایی که زدی خاله زنکی هست. به تو چه که مسعود رجوی شهوترانی میکنه؟ شدی گشت ارشاد؟ این حق مسعود رجوی است شهوترانی کنه. معیار شما باید حقوق بشر باشه. از نظر حقوق بشر مسعود رجوی حق داره با چندتا زن همزمان بخوابه، گی باشه یا یا هرچه.


این مطلب سخیف حتا ارزش مطالعه ندارد. چند دقیقه ای سرسری نگاه کردم. سرسری از این رو که نظیر این حرفها را از مخالفان پهلوی ها در طیف جمهوریخواه
چپ و راست اپوزسیون سالها شنیدم و در همین ایران گلوبال به آن پرداخته ام. اما نامربوط گویی نویسنده از آنجا ناشی میشود که تلاش مشروطه خواهان را تنها در طمع بدست یافتن قدرت می بیند و نه وطن پرستی. یعنی در میان مشروطه خواهان به عقل نویسنده کسی نباید باشد که بخاطر وطنش نظام پادشاهی را ترجیح میدهد. خب این نگاه از سر تعصب و هدفمند است که مدعی اصلی نظام جمهوری اسلامی را بخواهد بزند. واقعا ارزش پاسخ ندارد و چون وقت اضافه دارم برایش مینویسم. داداش!! سلطنت طلبان همه ووضع شون توپ هست. این ایران هست که فقر داره از سرو پایش بالا میره. اگر طماع بودند در ویلاهایشان در لس آنجلس و جاهای دیگر آمریکا در این 40 سال می لمیدند و انگشت شان را تکا نمی دادند. برای گدا گدول ها شاید داشتن مقام بخاطر حقوق ماهانه انگییزه باشد اما برای سلطنت طلب پولدار حقوق یک وزیر پول گوشتی که به گربه اش میدهد هم نمیشود. پس اگر سلطنت طلب در این 44 ساله پرچم شیرو خورشدید بدست در گرمای کشنده تابستان و سرمای کشنده زمستان با پرچم شیروخورشید داد در مقابل سفارت رژیم اشغالگر داد زده باشد هر دلیلی میتواند داشته باشد بجز قدرت و پول! قدرت و پول برای امثال شما گرسنه ها معنا دارد. ماسیر هستیم. چشم و دل سیر هستیم. نه قبل از انقلاب ثروت مان را به رخ فقرا می کشیدیم و نه امروز طمعی داریم. خیلی هم پول داریم و دومین مردم ثروتمند ساکن آمریکا بعد از خود آمریکایی ها هستیم. پس قیاس به نفس نکن و خودت را با ما پولدارها مقایسه نکن. ما پولدارها هیچ طمعی نداریم و فقط درد وطن داریم. که البته شما نمی فهمی چون درد وطن نداری. به دنبال تجزیه وطن ما ایران هستی با اسم ایالتی کردن ایران. من هرگز قدرت سیاسی در ایران را با کرد و بلوچ و ترکمن و عرب و فارس زبان تقسیم نمی کنم. برای چی بکنم؟ خوشگلن یا رقص شون قشنگه؟ قدرت سیاسی در ایران را باید بین ایرانیان تقسیم کرد. بین نمایندگان مردم ایران بصورت مجلس موسسان، مجلس شورای ملی و سنا و دولت.
در مورد سازمان مجاهدین خلق همه حرفهایی که زدی خاله زنکی هست. به تو چه که مسعود رجوی شهوترانی میکنه؟ شدی گشت ارشاد؟ این حق مسعود رجوی است شهوترانی کنه. معیار شما باید حقوق بشر باشه. از نظر حقوق بشر مسعود رجوی حق داره با چندتا زن همزمان بخوابه، گی باشه یا یا هرچه.
شما اگر اینقدر خاله زنک نبودی ایراد بزرگ سازمان مجاهدین را می دیدی. ایراد بزرگ سازمان مجاهدین لچکی است که زنان شان روی سرشان می کشند. یک ایدئولوژی اسلامی دارند که در تلویزیونهای شان آنچنان ظاهر میشوند که مجریان جمهوری اسلامی به این حجاب و بدور از مواد آرایشی نیستند. چشم بیننده به مجری زن تلویزیون جمهوری اسلامی میافته میفهمه داره به زن نگاه می کنه اما مجری زن تلویزیون مجاهدین اینقدر ایدئولوژیک نشسته جلوی دوربین که به شما حتا حس دیدن یک مرد رو هم نمیده. یک چوب و مجسمه هست. نه لبخندی نه احساسی.. هیچی! در صفوف مجاهدین روسری های قرمز لباسهای یکدست. و زنان نوحه میخوانند و مردان و زنان اون پایین سینه میزنند و با افتخار از رسانه ماهواره ای شان برای نیکا پخش میکنند. دختری که بر علیه ارزشهای اسلامی و بخاطر آینده ای که بتواند بخواند و برقصد جان داد. حالا مسعود رجوی میخواهد برای این جوانان اسلام مدل خودش را که صد پله سختگیرتر از رژیم ولایت فقیه است بیاورد.
این دو نکته را شما جا انداختی که مهمترین مقوله ایدئولوژیک و اجتماعی است برای آنکه نه نگاه سیاسی که نگاه خاله زنکی داری. دوباره سوال داشتی سوالاتت رو جمع کن بهت درس سیاست بدم.
د., 28.11.2022 - 17:27 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.