آخرین برگ از دفتر خاطرات مادری را بیرون می کشم. چرا که روز آزادی رانزدیک میبینم .با امید واری به پرچم آزادی که در دستهای جوان و نیرومند میگردد! مینگرم .با امید روزهای روشن.
آخرین صفحه نوشته مادری که فرزندش در کشتار سال شصت وهفت اعدام شد. مادر چمدان کوچک فرزند گرفت وآنرا در کمد قدیمی پسرش نهاد.برای او پسرش نمرده بود. با او به سخن نشست .هر روز از خاطراتش نوشت ودر چمدان او نهاد.
با این امید که سرانجام کسی! راوی بیطرف تاریخ قدم در میدان نهد. این چمدان بگشاید وحکایت کند از آنچه که در زندان های جمهوری اسلامی بر هزاران فرزند این آب وخاک رفت .
من نیز با همین امید این دفتر را باز می کنم. آخرین برگ آن را در انظار مبارزان راه آزادی می نهم. باشد که دفتر های دیگر وچمدان های دیگر گشوده شوند ودر این روزهای قهرمانی وبازگشت به ریشه های خود.با یاد آوری جان هائی که جان براه آزادی نهادند نیرو بگیریم وبر رزم بی امان خود استوار تر گردیم.
"آنگاه کسی به نام راوی تاریخ قدم پیش خواهد نهاد . خواهد گفت، آنچه باید بگوید. از زمانی که چشمها بر حقیقت بسته بودند، با شما سخن خواهد گفت. از زمانی که گوشها تحمل شنیدن هیچ صدای دیگری را نداشتند و ذهنها توان پذیرفتن را. زمانی که دریچه قلبها بازشوند، مهر جایگزین کینه گردد. انسانها به راستی برادری و خواهری برای هم باشند. غبار از چهره تاریخ خواهد زدود. از زبان زیباترین فرزندان این آبوخاک از آزادی و عدالت با شمایان سخن خواهد گفت! از زبان کسانی که در سنگینترین روزهای این سرزمین غمبار سرودخوان در پای چوبههای اعدام ایستادند. نخستین جرعه شبنم سحرگاهی را سر کشیدند. تا خورشید از گلویشان اگر نه آن روز، بلکه به روزگاران طلوع کند تا این سرزمین گرفتار در سیاهی را روشن نماید. او دل نوشتههای هزاران مادر به همراه وصیتنامههای کوتاه فرزندانشان را از چمدانهای کوچک، از کمدهای قدیمی، بیرون خواهد کشید و به داوری آیندگان خواهد گذاشت. من به آن روز ایمان دارم. من در آخرین برگ نامهام به تو میاندیشم. سرانجام روزی کسی نامههای من را خواهد خواند! نامههای مادری که زمانی در دبیرستان انشاهای خوبی مینوشت! اما از کجایش خبر بود که روزی سوگنامه فرزندش، سوگنامه خوابیدگان در گورستان خاوران را خواهد نگاشت! باشد که آیندگان بدانند بر مادران خاوران چه رفت؟ چمدان کوچک را میبندم و در کمد قدیمیاش جای میدهم. میدانم که هنوز فاجعه ادامه دارد و مادرانی دیگر، باز از فرزندان خود خواهند نوشت؛ عکسشان را خواهند چرخاند و خواهند پرسید فرزندانمان در کدام گورستان گمنام خوابیدهاند؟ هنوز جوابی نیست؛ چراکه داستان این سرزمین گرفتار ادامه دارد! هنوز دقیانوس بر شب حکم میراند، و آزادی خواهان در زندانها و بالای دارها تاب میخورند. اما یقین دارم که سرانجام آن روز بزرگ فرا خواهد رسید و صدای تظلم خواهی مادران خاوران شنیده خواهد شد.
از کتاب چمدانی کوچک در کمدی قدیمی.
ابوالفضل محققی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید