33
از همان کودکی با موزیک رودخانه اخت می شدیم. یواش یواش که بزرگ میشدیم، روی هر قلوه سنگ بزرگی و زیر هر درخت بید یا چناری زمزمه جاری آب و لرزش برگها و تکان شاخه ها را میشنیدیم،. هر وقت دلمان تنگ میشد و هر وقت در تابستان ها گرما غیر قابل تحمل میشد می رفتیم رودخانه. دو رودخانه در مرکز دایره پراشکفت با هم یکی میشدند و در یک هم آِ غوشی کوتاه و پیچ در پیچ از تنگه جن ها می گذشت . در زمستانها، تند ،خشن با عجله ودر تابستانها پر از صفا و مهربانی بخصوص ظهر های گرم تابستان که هر روز پذیرای ما برا ی شنا و غوطه خوردن در آب زلالش بودیم. وعده ها و دیدارها زیر پوشش چنار ،بید و پشت بوته های درهم تنیده تمشک محرمانه می ماند،مگر اینکه از بالا سنگی ها که همیشه برای مچ گیری در گشت و گذار بودند کسی سر میرسید. دربعضی از پیچ وتابهای مسیر درختها با بوته های تمشک و پونه ها با ساقه های بلند و نرم بيشه ای میساخت که در دوران ما قبل تفنگها استراحتگاه گراز های وحشی بود. و ما بچه ها جرات نزدیک شدن به آنجا را نداشتیم. در سال باز شدن مجدد مدرسه، بعضی از کسانی که از مدرسه ی قدیمی جا مانده بودند های و بعضی از کودکان خردسال که سنشان به شش و هفت میرسید و باید مدرسه را شروع میکردند از آنطرف رودخانه ها یعنی قسمت شرقی پراشکفت(poreshkaft) برای مدرسه رفتن باید از سه گدار عبور میکردند. گدار رودخانه ها را در تابستان و پاییز با کمک گذاشتن سنگ و پریدن از آنها را میشد گذشت اما با شروع باران و برف آبها زیاد میشد و رفت و آمد ها از مسافت ور اههای کوتاه امکان نداشت . باید یک نیمدایره بزرگ از کوه و بلندی وشیب های تند بالا وپایین میرفتی تا از روی تنگه ها یی که آب در بستر عمیقی در جریان بود میگذشتی تا به ده آنطرف رودخانه میرسید ی. اوایل ساده بود و آنها ،یعنی آنطرف رودخانه شوق و ذوق زیادی برای مدرسه نشان دادند ولی هر روز چند نفری تو آب می افتادند و با لباس و کتاب خیس میشدند. تا وقتی هوا گرم بود لباس ها زود خشک میشد و لی کتابها تردو مثل نانهای تنک که تو آب میافتادند وا می رفت و جمع میشد. بچه ها از دو مسیر وارد ده میشدند، بچههایی که از پاچات(pachat) میآمدند از کنار قبرستان رد میشدند و آنها که که از سمت تنگه جن ها می آمدند از یک راه باریک راه بز رو باید میگذشتند تا به نزدیک خانه کرم الله میرسیدند . راه باریکه ای در شیب تند که قبل از مدرسه رفتن ، ما بچه ها آنجا مسابقه حفظ تعادل موقع دویدن میگذاشتیم، راه تنگو باریک بود و بچهها یی که برای مدرسه می آمدند ترتيب قد واندازه را برای عبور از آن مسیر تنگ و باریک رعایت میکردند . اما این کار ها را قبل از ما بچه ها، بز ها ، گوسفند ها و الاغ ها یاد گرفته بودند . بعد از چرای روزانه و خوردن آب در فاصله دورتری با احتیاط یکی یکی راه میرفتند تا به ده میرسیدند. هیچوقت کسی ندیده بود که از چارپایان از آن راه باریکه پرت شده باشد حتی کره الاغهای که از سر شيطنت و سیری در همان راه باریکه جلو مادرانشان میدویدند و جفتک می پراندند. برای ادامه مدرسه رفتن آنطرف رودخانه ای ها مشکلاتي پیش آمد که از آمدن به مدرسه ده ما دلسرد شدند . گروه پاچاتی باید از دو گدار میگذشتند و بدون پل خطر افتادن توی آب از روی قلوه سنگ ها زیاد بود و کم کم که آبها زیاد میشد امکانش نبود و برای هر روز هم باید خوراکی همراه میبود که بر مشکلات رفت و برگشت آنها می افزود . اما گروهی که از تنگه ی جنها که کَرم الله آنها را تنگ شیطانی مینامید علاوه بر مشکلات گذشتن از رودخانه با تهدید های کرم الله نیز مواجه می شدند . کرم الله علاوه بر کارهای معمول کشاورزی چندین مشغولیت دیگر هم داشت . با شاخه درخت بید برای ماهی گیری یک سبد مخصوص درست میکرد به اسم ،کور کور(kor kor) ودر مسیرآب میگذاشت .شکایت اش این بود که این راه رفتن بچهها ی تنگ جنها ،ماهی ها را فرای میدهد و تهدیدشان میکرد که تو راهشان تله میگذارد و از آنجا که با فاصله کوتاهی از همان راه باریکه کندوها ی زنبور عسل را گذاشته بود گزیدن توسط زنبور را هم به آنها گوشزد می کرد. بچهها ی تنگ جنها داشتند از مدرسه رفتن دلسرد میشدند که در همان طرف رودخانه در ده جن ها و شيطان ها ، آقای راست به عنوان معلم شروع به کار کرد و بدین ترتیب مشکلات رودخانهای در سال اول مدرسه مان بدون جنگ و دعوای بزرگ تر ها آرام شد. رانندگی والری هیچ نوسانی در سرعت نداشت. از پل که عبور کردیم در سمت راست قسمتهای پهن تری را آب و نیزار کم پشتی می پو شاند و پرندگان زیادی در میان نیزار شناور بودند . در سمت چپ رشته کو ههای مرزی در دوردستها دیده میشد. قربان به کوه اشاره کرد و گفت، این کوه مرز بین شوروی و ایران است. -چه دیوار خوب و بزرگی ،از دهنم در رفت . - قربان گفت:چطور،دیوار بزرگی است؟ -بله ،این کوه های بلند مانع شنیدن روزه خوانی و زوزه کشيدن آخوند هاست. قربان در جواب گفت عجب! بعد صحبت را دیگر ادامه نداد.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند (26)
آهنگران ده از تکه های آهن و لوله های آبرسانی که از شهرها بدستشان می رسید تفنگ های سر پر(27)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید