26
دم درچند جمله رو به من صحبت کردند . من که چیزی نمی فهمیدم وآنها نیز با توجه به اشارات سر و دستشان می دانستند که من چیزی از صحبت آنها نمی فهمم. قبل از اینکه دور شوند بلند شدم اشاره کردم که میخواهم بیرون بروم . آنها متوجه منظور من شدند و به سمت بیرون اشاره کردند و من راه افتادم. لامپ های دست شویی و چند لامپ دیگر در محوطه باز روشن بود. آسمان هنوز کمی روشن بود و هلال باریکی از ماه بدنبال غروب خورشید روان بود که در تاریکی پنهان شود. به اتاق که برگشتم می دانستم که سربازها بر میگردندکه در را قفل کنند ولی احساس اینکه در زندان یا باز داشت هستم نداشتم .کمی بعد در قفل شد و من مجبور بودم که یا به سقف چوبی نگاه کنم ویا روی صندلی بنشینم و با چشم بسته به نظم داد ن افکاری که گاهی مثل سیل هجوم می آوردند مشغول شوم .آما این یک خوشخیالی زود گذر بود.چشمم را که باز میکردم ،مغزم آرامش بیشتری داشت و لی نمی توانستم به آینده فکر کنم چون سالها بود که هیچ چیزی قابل پیشبینی نبود و نمی توانستم افکارم را روی یک ریل مشخص بیاندازم تا نوبت به نوبت آنهارا هدایت کنم ودر قفسه های مناسب جای دهم. چند سال بود که با خيال راحت یک کتاب نخوانده بودم و امکان مطالعه علیرغم علاقه زیادی که داشتم نبود ویا به خاطر فضای حاکم ضد کتاب و مظنون بودن کتابخوان ها در زیر سلطه ی حکومت دینی ،این کار را نکرده بودم. ولی اکنون کتاب میتوانست کمکی باشد تا از هرج و مرج فکری رها شوم و هيچ کتابی در دسترس نبود. با چشمان باز به سقف و رگه های چوب نگاه کردم. سقف های چوبی در خانه های ایرانی در شهر ها ندیده بودم ولی خانه های فصلی و دائمی که در ده داشتیم همه سقف ها با تیرک های چوبی و روی آنها تخته های چوبی و یا شاخه درختان پوشیده بود و روی آنها گل ريخته شده بود . عشق و علاقه به تفنگ و وسیله های ديگر دفاع و حمله در میان مردم کوهستانی شدید و عمیق بود. نبود امنیت بخصوص امنیت مالی باعث میشد که هرکه در توان خود می دید تفنگی برای خود تهیه کند. هیچ آبادی،ده کورهای ، قصبه ای نبود که بز و گوسفند اش را ندزدیده باشند .اما دزدی بز و گوسفند کجا و دزدی و غارت نفت جنوب که باید لندن را آباد کند کجا . کاهی بود در مقابل کوه . آنطور که از قدیمیها نقل به نقل در کنار اجاق و بخاری ها به مارسید در مقابل غارت نفت سرزمینهای بختیاری بخصوص مسجد سلیمان مقاومت و غائله ای از طرف بختیاری ها صورت نگرفت . وقتی که انگلیسی ها شروع به حفر چاه در زمینهای لر های کهگیلویه کردند امیدوار بودند که تامین امنیت آنها توسط حکومت وقت که با سیاست و کمک خودشان انتخاب شده بود ،تامین شود. حکومت هم مثل همه حکومتها با زبان زور می خواست مردم عشایر را ساکن کند که مزاحمتی برای بریتیش پترولیوم ایجاد نکنند. مردم آن موقع بنا به خوی طبیعی خود بدون ترس تصمیم گرفته و عمل میکردند و اینطور شد که مراکز دولتی که نماد زور حکومت و حامی شرکت انگلیسی بود، مورد حمله لرها قرارگرفت ودر جنگهای چریکی که لر هاي آنزمان در این نوع جنگيدن خبره بودند در چند برخورد نظامی با نیروهای دولتی تفنگ و ادوات نظامی زیادی بدست آوردند . این تفنگها در بین مردم و بخصوص خان و کدخداها و تفنگچی هايش آلت رعب و اقتدار بود . با همین تفنگهای دوره قاجار در غائله ای علیه حق رای زنان و لغو روابط ارباب و رعیتی که از خود واشنگتن هدایت و حمایت میشد، و مورد مخالفت آخوندها و خانها بود، در تنگه ای به نام گجستان راه بر نظامیانی بستندکه قصد زور آزمایی و تحکیم قدرت مرکزی را داشتند. در این شبیخون محرک و انگیزه ای که بعدا کسی دربارة آن چیزی نگفت بدست آوردن غنیمت یعنی تفنگ و فشنگ بود .اما تفنگهای غنیمتی این بار نو و دقیق زن بودند. بعد از دوسه سال که غائله ی خانها ، کدخداها و آخوند ها خوابید حکومت بعضی از خان ها و کدخداها را دستگیر و اعدام کرد و لی در مقابل به فرزندانشان انعام و مال و منال و امکانات بخشید طوری که به شاه می گفتند پدر تاجدار. چند سال پس از شبیخون گجستان ولایت آرام شد ، و باران و برف آنقدر می بارید که تا آخر اریبهشت نمی توانستیم از این طرف رودخانه به آنطرف رودخانه برویم . خر ها که مهمترین و معمولترین و سیله نقلیه بودند از همان قدم اول در گدارها تکان نمی خوردند. عبور از رودخانه هامگر با شناو سوار قاطر امکان داشت.
اکثر مردم فقط قهرمانان مرده را می خواهند (2)
از سال سیاه ۶۰ تلاشم این بود که از یاسوج هر چه دورتر باشم (3)
اینها که با زورو جنگ روزگار مردم را سیاه کردهاند، نمی توانند از خنده کودکان جلوگیری کنند(4)
ازپاقدم هدیه پاریسی یک طرف مملکت در جنگ میسوخت و طرف دیگر در سیلاب(5)
بستری با برگ و خاشاک ساختم ؛ دور و برم را از نگرانی وجود مار لگد زدم 6
قدم و فکر آغاز این سفرم از پشت بام خانه میر جعفرهفده سال قبل شروع شد 7
کسی بدرستی نمیتوانست ثابت کند که از کجا شروع شد/8
کشيدن لوله های نفت با مرگ بلوطها همراه بود!/9
ستاره ها می توانند راه را نشان دهند (10)
تردید داشتم چه اسمی را انتخاب کنم(11)
چند سال بود که خودم نبودم (12)
اولین تصویری که از لباس نظامی در یاد داشتم (13)
هیچ قاعدهای در مورد آخوندها صدق نمی کرد،چون هم بی شرم و حیا بودند و هم موزی(14)
اولین روزی که در خاک اتحاد شوروی بودم از در بیرون رفتم(15)
شما بدون اجازه از مرز شوروی گذشتید و ما سوالاتی داریم که شما جواب دهید(16)
رسید :اسم غیر واقعی شما چیست؟(17)
لباسهای معلم مان رنگ و بوی گلهای بهاری را داشت(18)
تولد ما احتیاج به ثبت کردن نداشت!(19)
من فکر می کردم که حق تقدم برای رفتن به شوروی از آن اعضا و طرفداران حزب توده بود(20)
از نظر حکومت مذهبی هر کسی که با آنها نیست مجرم و گناهکار است(21)
حکو مت ایران با من و میلیون ها ایرانی هم در جنگ است(22)
مقام مسلمانی در ایران از جایگاه تمساح و افعی جنگلهای سریلانکا پایین تر رفته بود(23)
کاروانها در راه بودند تا مواد برای کارخانه جنگ ، تولید شهید و عذا و نوحه فراهم کنند(24)
سالها قبل نا خواسته در هنگام بازی های کودکانه در دسته روسها قرار داشتم(25)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید