رفتن به محتوای اصلی

روانکاوی، تبارشناسی و فرشناسی بحران سیاسی ایران
06.01.2012 - 18:03

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

تحولات سیاسی ایران، به ویژه در دو ساله اخیر و با رشد جنبش سبز و حوادث بعد از آن، هر چه بیشتر حکایت ار رشد و تشدید بحران سیاسی جامعه ما و ضرورت یک پوست اندازی نهایی می کند. علت و راه عبور از این بحران نیز عملا مشخص است. جامعه ما در حال عبور از بحران مدرنیت خویش است و تمامی تحولات سیاسی اخیر ایران، به عنوان بخشی از این تحول بزرگ و همه جانبه جامعه ما، در پی عبور از ساختارها و فرهنگ دیکتاتورمنشانه، سنتی، پدرسالارانه و بحران زای سیاسی و فرهنگی کنونی و در پی دستیابی به ساختار «دولت مدرن و ملت مدرن» خویش است. موضوع دگردیسی ساختار سیاسی و حقوقی کشور ما به یک «دولت مدرن، دموکراسی مدرن با ویژگیهای خاص فرهنگی» است. همانطور که این دگردیسی سیاسی بدون دگردیسی فرهنگی و ساختارهای اجتماعی، بدون رشد و شکل گیری جامعه مدنی، احزاب مدرن و چالش مدرن ممکن نیست. همانطور که این تحولات سیاسی و فرهنگی بدون دست یابی به «هویت مدرن فردی و یا ملّی» نارس و محکوم به شکست یا بحرانهای نو است. زیرا مفاهیم «دولت مدرن، ملت مدرن و فرد مدرن» در پیوند تنگاتنگ و گفتمانی با یکدیگر قرار دارند و بدون یکدیگر محکوم به مسخ و شکست هستند.

جامعه و فرهنگ ما دیگر یک جامعه سنتی نیست بلکه یک جامعه مدرن اسیر ساختارها و حالات سنتی است. ما دولت داریم، مجلس داریم، سیستم قانونی و شهروندی و جامعه مدنی داریم اما هیچکدام هنوز به تحول ساختاری و درونی مدرن خویش دست نیافته اند و میان این ساختارها و خواستهای مدرن و ساختارهای سنتی یا دیکتاتورمنشانه حاکم بر آنها یک جنگ و چالش درونی در جریان است. زیرا سیستم شهروندی و جامعه مدنی، دولت و ساختار مدرن خویش را می طلبد و نمی تواند با سیستم پدرسالارانه و یا ولایت پدرسالارانه کنار بیاید. ازینرو در جامعه ما هنوز هیچ چیز دقیق «سر جایش» نیست و موضوع تحولات کنونی دقیقا این است که گفتمان مدرن ایرانی می خواهد سرانجام به ساختار سیاسی، حقوقی، شهروندی و مدنی خاص خویش دست یابد و از این تناقضات و بحران خطرناک رهایی یابد. این درگیری میان گفتمان مدرن رشد یافته در بطن جامعه با ساختارها و گفتمانهای سنتی یا نارس مدرن، میان جامعه شهروندی و سیستم پدرسالاری و یا دیکتاتورمنشانه، باعث رشد و تشدید این بحرانهای مختلف سیاسی، فرهنگی یا اجتماعی شده و می شود و تا به جواب و دگردیسی نهایی دست نیابد، این تشدید بحران ادامه خواهد یافت. زیرا گفتمان مدرن ایرانی در بطن جامعه ما چنان پیش رفته است که هر تلاش برای بازگشت به جامعه و سیستم «امت/رهبر» و یا ساختار سنتی سابق محکوم به شکست است، هر قدر این بقایای ساختار کهن و بحران زا باز هم در مقاطعی با سیاست « شلاق و نان قندی» برای مدتی قادر به پیروزی موقتی باشد، اما هر حرکت در جهت نفی تحول، در واقع فقط بحران را تشدید کرده و ضرورت تحول را، اجتناب ناپذیری تحولات مدرن سیاسی و فرهنگی جامعه ایران را نشان داده و نهادینه می سازد.

بهترین دلیل این مدعا همین بحران سیاسی کنونی ایران و درگیری سیاسی ایران، چه در درون و میان گروههای مختلف حاکم، چه در برون و خطر جنگ، پس از پایان مقطعی اعتراضات سیاسی دوران انتخابات است. اگر اصول گرایان و یا طرفداران حاکمیت، با پایان باصطلاح «فتنه سبز» و حبس خانگی آقایان کروبی و موسوی، خیال می کردند که بر غائله چیره شده اند، اما دقیقا همین ضرورت تحولات سیاسی مدرن و اجتناب ناپذیری آن باعث شد که حال حتی میان طرفداران آقای احمدی نژاد و دیگر بخش اصول گرایان درگیریهای قدرتی و سیاسی بوجود آید. حال سوالات مهم جنبش دموکراسی خواهی ایرانی، مانند ضرورت تقسیم قدرت و یا چیرگی بر ولایت فقیه و رشد دموکراسی پارلمانی، به شیوه خاص خویش ودر قالب درگیری قدرتی در این درگیریها ادامه یافت. اگر رئیس جمهور ما می خواست به عنوان «پسر خوب و وفادار به پدر و رهبر» بر جنبش سبز و فرزندان خاطی چیره شود، حال همین تحولات اجتناب ناپذیر باعث شد که او خود به «پسر سرکش و مخالف قدرت پدر» تبدیل شود و به بیان مفاسد اقتصادی اصول گرایان دیگر بپردازد، همانطور که آنها حال به او اینگونه برخورد کردند. 
اگر آقای احمدی نژاد، مشایی و هوادارانشان جنبش سبز را «فتنه» می خواندند، حال بایستی خودشان در نبود یک اپوزیسیون فعال، در واقع و بناچار نقش اپوزیسیون و مخالف قدرت مطلقه را بازی می کردند و برای دستیابی به قدرت بیشتر می جنگیدند. پس چه عجب که حال آنها به عنوان « انحرافیون» خوانده می شوند. درگیری قدرت در میان جناحهای مختلف، رشد دروغ و اختلاس و فرار پولها و یا از طرف دیگر فرار نوین مغزها و معترضان، لمس این موضوع توسط جناحهای مختلف اصول گرا که دیگر نمی توان به گونه سابق حکومت کرد و بایستی در نوع برخورد به جامعه و خواستهای مردم و یا در برخورد به جهان غرب به راههای نوینی اندیشید، همزمان تلاش مذبوحانه برای بازگشت قدرت سنتی و تلاش برای رجزخوانی سیاسی یا نظامی در جدال با جهان غرب، همه و همه حکایت از رشد بحران سیاسی و مدرن جامعه ایران و اجتناب ناپذیری تحولات سیاسی جامعه ما می کنند.

بحران «دولت و ملت مدرن» جامعه ما چنان عمیق و در هزار سوی این جامعه و ساختارهای آن پیش رفته است که هر تلاشی برای سرکوب آن و یا بازگشت به گذشته، بناچار فقط تشدید بحران و تشدید سرعت تحولات نهایی را بدنبال داشته و خواهد داشت. ازینرو نیز اگر اصول گرایانی فکر می کردند که با سرکوب «فتنه سبز» بر معضل چیره شده اند، حال یکایک آنها می دانند و می بینند که این بحران با قدرتی دهها برابر، با بحرانهای مختلف مالی،نظامی، سیاسی و غیره در حال بروز و رشد است و همزمان در همین مسیر و در تلاش برای سرکوب جنبش سبز و سپس «انحرافیون» هر چه بیشتر دچار ریزش قدرتها و همراهان خویش بوده اند و مرتب ضعیف تر و چندگانه تر شده اند. همین تلاشهای عصبی و کودکانه برای سرکوب بحرانهای نو، به وسیله تلاش برای قطع ارتباطات اینترنتی و از طریق «اینترنت ملی»، یا به وسیله تهدید غرب به بستن تنگه هرمز، در واقع از سویی نشان می دهند که «عصبیت و هراس» در درون نیروهای اصول گرا افزایش یافته است، ازینرو دست به حرکات ناپخته می زنند و یا به اعمال و رفتاری خشن «رجعت» می کنند که با آن خیال می کنند می توانند بر هراس خویش چیره شوند و دوباره امتیاز و قدرتی نو بدست آورند، مثل حمله به سفارت انگلیس، اما آنچه زمانی کارساز بود حال دقیقا به ضد خویش تبدیل شده است و فقط بحران و ضعف و عصبیت گروه اصول گرا و نظامی حاکم را نشان می دهد. در واقع حتی بخش دانا یا «واقع گرای» اصول گرایان چون آقایان مطهری بخوبی می دانند که این تلاشها و «رجعت به گذشته» ناممکن و فقط باعث تشدید بحران و سرعت گیری بیشتر تحولات است. نه آنها دیگر انقلابی پرشور سابق هستند و نه جامعه و دوران ما، حریف مدرن ما، جامعه و دوران انقلاب بهمن و آمریکا و اروپای آن زمان است. یکایک این اصول گرایان در واقع سرمایه داران نوین هستند، جامعه ما هر چه بیشتر یک جامعه مدنی است و از جنگ بیزار است، همانطور که از خشونت و سرکوب داخلی خسته است و جهان مدرن نیز در حال تحول بزرگ و چندجانبه ای است، با قدرتها و ضعفهای خاص خویش. این به آن معنا نیست که در صورت خطر جنگ بخشی از این اصول گرایان و یا جامعه حاضر به فدا کردن خویش نباشد و با تمام وجود نجنگد، فقط به این معناست که این قربانی شدن بی معنا و بی ثمر است و بخش عمده جامعه ما نیز آن را همراهی نخواهد کرد و یا با سکوت به تحولات خواهد نگریست.

موضوع دیگر این است که نیروی حاکم با سرکوب بخشی از نیروهای خویش که در جنبش سبز نیز حضور فعال داشته اند، در واقع «توان فرهنگی و سیاسی» خویش برای برخورد با این بحرانهای نو را اندک کرده است و آن بخش نظامی یا اصول گرا که حال از این فضای خشن و پارانویید استفاده کرده اند و قدرت گرفته اند، ناتوان از یادگیری سریع بازیهای سیاسی مدرن هستند و خیال می کنند که با این خودبزرگ بینها و رجز خوانیهای سیاسی می توانند بر معضلات چیره شوند. اکثر دیکتاتورها در مراحل پایانی خویش دقیقا دچار این خودبزرگ بینی و رجزخوانی می شوند، از صدام تا قذافی می توان نمونه های معاصر آن را دید، و ما شاهد همین حالات در جامعه ما و در رفتار بخشی از نیروهای حاکم نیز هستیم. 

اجتناب ناپذیری تحول سیاسی جامعه ایران، ضرورت اکتوئل و نهایی دگردیسی ساختار بحران زده و دیکتاتورمنشانه سیاسی و فرهنگی به «دولت مدرن، دموکراسی مدرن، سکولاریسم و ملت مدرن و با ویژگیهای خاص فرهنگ ایرانی» از یک سو و از سوی دیگر مقاومت نیروی حاکم در برابر این تحولات، نبود یک اپوزیسیون قوی و جامعه مدنی قوی یا احزاب مدرن در ایران، باعث شده و می شود که این تحول اجتناب ناپذیر نتواند فعلا از مسیر منطقی و معمولی آن رخ دهد که همان مسیر اعتراضات مدنی، تحولات پارلمانی و تغییر از طریق انتخابات، تغییرات تدریجی در قانون اساسی و ساختاری است. ازینرو این تحول گفتمانی اجتناب ناپذیر برای دستیابی به خواست خویش، «خودآگاه و ناخودآگاه» و براساس «تناسب قوا»ی نیروهای مختلف داخلی یا خارجی، راههای مختلف نوینی را مرتب می آفریند و یا «امکانات تحول پتانسیلی» با درجات مختلف از قدرت و امکان تحقق در صحنه سیاسی بروز پیدا کرده و می کنند.

اگر به فضای امروز کشورمان و جهان اطراف آن بنگریم، می توانیم به راحتی ببینیم که این تحول اجتناب ناپذیر حال راههای نوین و خطرناکتری را پیشه کرده است. از یک سو بحرانهای مالی و اقتصادی درون کشور هر چه بیشتر خطر انفجار و فروپاشی سیستم مالی یا اقتصادی را نشان می دهد. از طرف دیگر این تحول اجتناب ناپذیر می تواند از مسیر تحریمات سنگین تا جنگ موضعی یا درگیری نظامی و فروپاشی مشابه دولت صدام یا قذاقی حرکت بکند، همانطور که کسانی با حمایت بخش محافظه کار جهان مدرن یا کشورهای همسایه منتظر خلاء قدرت و تلاش برای تجزیه کشور هستند. اینکه حال پس از «صدام و قذافی» و پس از «سوریه» نوبت «ایران» است، چنان مشخص و آشکار است که هیچکس نمی تواند بر آن چشم پوشد. موضوع فقط شیوه و حالت این تحولات و با درجه حضور جهان غرب در آن، از پشتیبانی سیاسی اعتراضات تا تحریم یا حمله موضعی و غیره است. بی دلیل نیست که در چنین شرایطی طرح «ترور سفیر عربستان سعودی» مطرح می شود تا واکنش جهان به امکان حمله به ایران بررسی شود و اگر این بار ما ایرانیان شانس آوردیم که جهانیان با این خطا همکاری نکردند، اما تحولات بعدی و کنونی هر چه بیشتر نشان می دهد که این «امکان جنگ یا تحریم شدید» و درگیری خطرناک با جهان غرب، هر چه بیشتر ملموس و واقعی می شود و بسته به توان سیاسی حکومت و یا نیروی اپوزیسیون، یا بسته به تحولات بعدی جهانی یا مالی این تحولات اجتناب ناپذیر می تواند به این شیوه یا آن شیوه رشد بکنند و جریان یابند. یا در این میان و در مسیر رشد و تشدید این تحولات می توانند همزمان اعتراضات داخلی، خارجی و غیره رشد بکنند و ما با رشد اعتراضات نوین مدنی و سیاسی روبرو شویم، که البته این بار و بناچار خشمگین تر و با عصیان بیشتری و با رادیکالیسم بیشتری خواهد بود. بسته به آنکه چقدر نیروهای رهبری کننده جنبش بتوانند این تحولات بنیادین و رادیکال را از یک سو قبول بکنند و خود نیز چند قدم به جلو بروند و تا چه حد بتوانند این تحولات را سازماندهی یا رهبری کنند و خشمشان را «کانالیزه» بکنند، یا بسته به اینکه جنبش خارج از کشور تا چه حد بتواند با حدااکثر سرعت خویش را از یک جنبش چندپاره به یک نیروی ملی و رنگارنگ تغییر هویتی و ساختاری به شیوه مدرن بدهد که قادر به لابی گری با جهان مدرن و همزمان چالش و دیالوگ با حاکمیت درون کشور است.

بنابراین موضوع این نیست که آیا ما به «دولت مدرن یا ملت مدرن» و چیرگی بر ساختار دیکتاتورمنشانه دست می یابیم، این اتفاق به این یا آن شکل و با درجات متفاوت از بلوغ یا نارسایی رخ می دهد، بلکه موضوع این است که «چگونه و با چه تلفاتی، با چه بلوغ ساختاری و ملّی» به این تحول دست می یابیم. موضوع این است که آیا یکایک ما با لمس این ضرورت و تحول اجتناب ناپذیر می توانیم در کنار یکدیگر، در چالش و دیالوگ متقابل میان همه اعضای این کشور، میان دولت و ملت، میان حکومت و جامعه مدنی و میان اقشار مختلف این جامعه مدنی قرار بگیریم تا این تحولات به حالات خطرناک و با تلفات فراوان و طولانی چون جنگ و غیره یا برادرکشی صورت نگیرد. ایا ما می توانیم ساختاری مدرن و مسیری مدرن برای تحول بیافرینیم یا سرانجام این جهان بحران زده مجبور است باز با خشونت بر مقاومت سنت و جهان کهن چیره شود و همزمان دموکراسی نوپایش را ضربه پذیر و مثله سازد. آیا می توانیم کاری کنیم که این تحولات و دگردیسی نهایی، پوست اندازی نهایی با حدااقل تلفات و هزینه باشد و ما به جای یک دولت نیمه ملی یا ملت جنگ زده یا هراسان و با قبرهای فراوان، حال دقیقا و بهتر به آن چیزی دست یابیم که حق ما و ضرورت کشور ماست. همانطور که موضوع این است که نیروهای خواهان تحولات مدنی و نهایی در عین تلاش برای دستیابی به یک تحول دموکراتیک و بدون خونریزی، مسالمت آمیز ( یا با حدااقل خونریزی، چون حتی کشته شدن یک معترض نیز یک خشونت است)، همزمان بتوانند و قادر باشند با کمک سیاست مدرن و برخورد مدرن راهها و امکانات مختلف این تحول را حس و لمس بکنند، بر آنها تاثیر بگذارند و بتوانند برای هر مسیر احتمالی (از رشد اعتراضات تا خطر جنگ و غیره) برنامه و نقشه ای مناسب و مدرن برای خویش و جامعه خویش ارائه دهند، بی آنکه در دام افراط و تفریط بیافتند.

این کتاب و تحلیل روانشناختی تحولات سیاسی ایران، بنابراین سعی می کند هر چه بیشتر علائم و حالات این تحولات گفتمانی و اجتناب ناپذیر را نشان دهد، به آسیب شناسی، تبارشناسی، فرشناسی (آینده نگری) این تحولات بپردازد و راههای عملی و ممکن برای عبور از این بحران را به کمک علم روانکاوی در اختیار جامعه مدنی و همه علاقه مندان به این تحولات بگذارد. اگر در کتاب «از بحران مدرنیت تا رقص عاشقان و عارفان زمینی» برای دست یابی به گفتمان ضروری «دولت/ملت و فرد مدرن ایرانی» و رنسانس ایرانی، زمینه های فردی و فرهنگی این بحران و تحول مورد بررسی قرار می گیرد و«هویت عارف زمینی، عاشق زمینی، خردمند شاد و مومنان سبکبال» به سان نمادی و راهی برای دست یابی به این پوست اندازی فردی و مدرن، برای دستیابی به هویت فردی مدرن و متفاوت ایرانی مطرح می شوند؛ اگر آنجا همزمان «وحدت در کثرت ملی» به سان « ملت ایرانی و رنگارنگ» به عنوان راهی قوی برای عبور از چندپارگی کنونی و دستیابی به مفهوم نوین «ملت ایرانی» مطرح می شود، حال در ادامه راه و از آنجا که دقیقا «پروسه دولت، ملت و فرد مدرن» در پیوند تنگاتنگ و گفتمانی با یکدیگرند، این راههای نو برای تحول سیاسی و عبور از موانع و مقاومت سیاسی یا جمعی و برای دست یابی به پروسه «دولت مدرن، ساختار مدرن» مطرح می شوند تا پازلها در کنار یکدیگر قرار بگیرند و تصویر کامل شود. ( همانطور که کتابهایی چون «در ستایش زندگی یا اسرار مگو» بخش دیگر این پازل و بیانگر راههایی برای دستیابی انسان ایرانی به گیتی گرایی ایرانی و زمینی شدن است)

این نگاه روانشناختی از یک سو یک نگاه جانبدار و مدرن است و دقیقا برضرورت این تحولات و ضرورت دستیابی به «دولت مدرن،ملت مدرن،فرد مدرن و مدرنیت خاص ایرانی» تاکید می کند و در پی کمک به این تحولات مهم است. از طرف دیگر این یک چشم انداز مدرن و علمی به تحولات جامعه ماست، ازینرو روی سخن او با همه اعضای این جامعه مدنی، از نیروهای مدنی و روشنفکر طرفدار تحول تا مسئول دولتی و اصول گرای مخالف با این تحولات است. روی سخن با جامعه مدنی و دولت مدنی است و اینکه چرا ما سرانجام بایستی آن شویم که هستیم. زیرا ما دولت داریم، انتخابات داریم، جامعه مدنی داریم، احزاب داریم اما در عین حال هیچکدام هنوز به پوست اندازی مدرن خویش دست نیافته اند و نمی توانند آن باشند که بایستی باشند. ازینرو این تحولات اجتناب ناپذیر است، زیرا این کفش سنتی برای پای این جامعه مدرن کوچک شده است و این سیستم و گفتمان می خواهد ساختار خویش را بیابد و نقشهای یکایک ما را متحول سازد. 

زیرا این تحولات اجتناب ناپذیر در برابر یکایک ما از شهروند معمولی تا رهبر و مسئول دولتی یا سیاسی راههایی برای انتخاب می گذارد و اینکه آیا ما به سرنوشت خویش تن می دهیم، به شیوه خویش و در حد توان خویش به «مسئول مدرن، قانون مدرن، دولت و جامعه مدنی مدرن، روشنفکر و شهروند مدرن، رهبر مدرن» دگردیسی می یابیم یا آنکه به مقاومت در برابر این تحول می پردازیم و مرگ و سقوط خویش را شاهد می شویم. آیا ما به این تحولات اجتناب ناپذیر آری می گوییم و اینگونه جامعه ما از خطر جنگ خارجی یا داخلی و غیره رهایی می یابد و از مسیر درگیری و چالش مدنی و در چهارچوب قانون به این دگردیسی نهایی و مدرن دست می یابد. یا اینکه جامعه ما و این گفتمان و تحول ضروری بایستی با دادن تلفات فراوان به این خواست دست یابد و حتی در این مسیر خواست و آرزویش هر چه بیشتر مسخ و مثله شود. باری انتخاب به عهده ماست و سرنوشت ما در گروی نوع انتخاب فردی، گروهی و ملی ماست.
سوالی که باقی می ماند، این است که آیا برای بررسی این تحولات ما به نگاهی روانشناختی در کنار نگاه و نگرش سیاسی یا جامعه شناختی احتیاج داریم و اینکه این نگاه روانشناختی چه منظر و چشم انداز نوینی می تواند بیافریند که دیگر علوم ناتوان از ایجاد آن هستند؟

واقعیت این است که علم روانشناسی و مکاتب مهمی مثل مکتب روانکاوی در ایران علومی جوان هستند. ما تازه در حال یادگیری اصول پایه ای این علوم در عرصه فردی و روان درمانی هستیم و هنوز راهی دراز در این مسیر در پیش داریم. روانشناسی و یا روانکاوی اما تنها به مباحث فردی نمی پردازند بلکه آنها می توانند همچنین در عرصه « بینا_فردی» «بینا_گروهی» یا در هر نوع رابطه ملی یا سیاسی با «غیر و دیگری»، در درک تمناها و خواستهای بالغانه یا نابالغانه گروهها و احزاب، اقوام یا ملل، در درک چگونگی برخورد یک ملت یا جامعه با معضلات سیاسی و ساختاری خویش و برای عبور بهتر از این معضلات به ما کمک بکنند. علم روانشناسی و یا به ویژه روانکاوی، با تواناییش به درک معضلات عمیق ادیپالی یا نارسیستی یک فرهنگ، گروه، با درک «تمناها و هراسهای عمیق» ملت یا سیاستمدار و غیره می تواند به عبور از مقاومت گروهی یا فرهنگی در برابر تحولات و به یافتن بهترین راههای تحول و کانالیزه کردن قدرتهای توده ها کمک بکند. این علم می تواند در درک علل ناتوانی تحولات سیاسی یک جامعه به دگردیسی نهایی و بلوغ نهایی، در درک و فهم «منطق ناخوداگاه فانتزیهای توده ای و حرکات توده ای»، در درک و لمس ساختار روابط میان رهبر/مردم و چگونگی امکانات تحولات در این مباحث موثر باشد. او می تواند هم از یک سو در «نقد یک پدیده مشخص سیاسی مثل انتخابات و اینکه چرا مردم فرد خاصی یا یک دیکتاتور را انتخاب می کنند» موثر باشد و هم اینکه به درک گفتمان و ساختار و رابطه میان سیاست و تودهها، ساختار سیاسی و ساختار فردی یا فرهنگی کمک بکند تا بهتر بتوان به این تحولات مدرن یا بالغانه کمک کرد. این توانایی علم روانکاوی و روانشناسی در واقع تکمیل کننده و یاور چشم اندازهای سیاسی و یا جامعه شناختی یک «پدیده سیاسی» است و نه مخالف آنها.

زیرا نگاه روانشناختی و روانکاوانه توجه اش را از یک سو بر « حالت و چگونگی تمناورزی نهفته در یک تحول یا پروسه » می گذارد، به «چگونگی رابطه نارسیستی، کابوس وار یا بالغانه مردم با یک آرمان سیاسی، تحول سیاسی» و غیره توجه می کند و آنها را آسیب شناسی می کند. اینکه آیا این تحول عمدتا به شیوه «پدرکشی یا پسرکشی» و ایجاد یک دیکتاتوری نوین صورت می گیرد یا آنکه قدرتهای مدرن و برخورد مدرن در این تحولات حاکم است. زیرا این «حالات و فانتزیهای عمیق انسانی یا ترسهای انسانی» است که باعث می شود فرد یا گروه در واقع این یا آن حزب را انتخاب بکند، به دنبال این یا آن دیکتاتور راه بیافتد و برای او و آرمانش خویش را فدا بکند. از طرف دیگر نگاه روانشناختی با درک و تحلیل «ساختار و نوع رابطه میان فرد و دیگری، میان دولت و ملت، میان حکومت و رقیب خارجی» معضلات این روابط را آسیب شناسی کرده و می تواند راههایی نو برای عبور از این بحرانها نشان دهد. همانطور که نگاه روانشناختی می تواند به درک بهتر رفتار دیکتاتورها، رفتار متناقض تودهها و یا پدیده هایی مثل « شکنجه و سرکوب اعتراضات» کمک بکند ( مثالهای فراوان و نقدهای مختلفی در این زمینه ها در کتاب یافت می شود). نگاه روانشناختی سعی می کند نوع ساختار و حالات ناخودآگاه نهفته در تحولات، در نوع رابطه های میان افراد/رهبر و یا میان بخشهای مختلف جامعه مدنی و غیره را بررسی بکند، به «فانتزیهای ناخودآگاه جمعی» و تاثیر آنها در حرکات و رفتار سیاسی و یا توده ای بپردازد و نشان دهد که چرا گاه توده ها و یا یک گروه حاکم برای مثال با وجود تمامی علائم روشن باز هم در برابر تحول ضروری مقاومت می کند و چگونه می توان بر این مقاومت چیره شد. چرا دیکتاتورها گاه با اینکه شکست در چندقدمی آنهاست، باز هم به حالت مضحکانه ای رجزخوانی می کنند و مثل صدام و مشاورانش از پیروزی سخن می گویند، وقتی آمریکاییها در خاک و کاخهای آنها وارد شده بودند. یا چرا این جهان و ساختارهای بحران زده نمی توانند به خاطر گرفتاری در یک «رابطه نارسیستی یا رئال با دیگری»، به شیوه ای مدرن یا بالغانه همراه با علاقه و نقد با جهان مدرن،با غرب برخورد بکنند و از امکانات نوین برای دست یابی به خواست خویش که همان حفظ استقلال و قدرت خویش است، استفاده بکنند. همانطور که این نگاه روانشناختی می تواند به درک و لمس بهتر یک «دیسکورس و گفتمان سیاسی و ساختار احساسی نهفته در آن» کمک رساند.

امروزه استفاده از نگاه روانشناختی یا روانکاوی در تحلیل پروسه های سیاسی یا اجتماعی یک امر جاافتاده و متداول است. همانطور که هر سیاستمدار و یا رئیس جمهور مدرن در میان کادرهایش معمولا یک تحلیل گر روانشناس یا روانکاو دارد تا بتواند حالات و برخوردهای توده ها را مرتب بررسی و تحلیل بکند و ببیند که چگونه می تواند با شناخت آرزوها و خواستهای خوداگاه یا ناخودآگاه این تودهها یا هوادارانش، آنها را برای دست یابی به موفقیت سیاسی یا حزبی خویش به شوق و حرکت در آورد. همانطور که هر جامعه مدنی مدرن و رسانه مدرن امروزه برای تحلیل دولت و ملتش، برای تحلیل حوادث سیاسی و انتخاباتیش، یا مباحث اجتماعی و توده ای از این تحلیل گران روانشناس یا روانکاو استفاده می کند. ( ما شاهد این تحلیل گران مدرن در رسانه های غربی از روانشناسان معمولی یا روانکاوان بزرگ و چپی چون ژیژک هستیم)

ورود علم روانشناسی و یا روانکاوی به عرصه سیاست نیز یک عمل یک روزه نبوده است بلکه او نیز تاریخ رشد و تکامل خویش را دارد. از اولین نوشته های فروید درباره مباحث روانشناسی توده ای، درباره نوع رابطه نارسیستی و عاشقانه رهبر/توده در کتاب« روانشناسی توده ای و آنالیز من»، تا بیان رابطه و حالت «پدرکشی و پسرکشی» در روابط جمعی و نوع گذار ادیپالی در حالت جمعی در کتبی مثل «توتم و تابو»، تا نظرات «الکساندر میچرلیچ» و سپس تئوریهای کسانی چون« لکان و به ویژه «چهار گفتمان لکان» و یا نقدهای قوی و روانکاوانه ژیژک راهی طولانی و پربار در نقد روانکاوانه مباحث سیاسی و اجتماعی طی شده است. در این مسیر علوم و شعبات جدیدی نیز مانند «علم روانشناسی اجتماعی» و یا علم «روانشناسی سیاسی» بوجود آمده اند. در این مسیر این عرصه های تازه نقد روانکاوی مرتب تحول و تکامل یافته اند و یا مستقل شده اند، با آنکه همزمان پایه و اساس همه ی آنها توجه به این موضوع مشترک است که «میان تاریخ فردی و تحولات سیاسی یک جامعه»، میان «معضلات ادیپال و نارسیستی فردی، تمناها و فانتزیهای ناخودآگاه جمعی و ساختارها و تحولات سیاسی یک جامعه» پیوند تنگاتنگ و متقابل وجود دارد، زیرا سیاست توسط انسانها اعمال می شود و هر انتخاب سیاسی ریشه در تمناهای خودآگاه و ناخودآگاه تودهها و در نوع روابط مردم و دولت دارد.( ساختار سیاسی و نوع حکومت و یا حتی حالت رئیس جمهور یک مملکت در واقع حالات، قدرتها و تناقضات آن مردم و ملت را بازتاب می دهد و بالعکس) 

موضوع همیشه یک گفتمان و دیسکورس و تحول گفتمانی است و برای شناخت گفتمان سیاسی و اینکه چرا در یک جامعه این گفتمان به حالت استبدادی و دیکتاتورمنشانه رخ می دهد و تداوم می یابد، در کنار شناخت ساختار حقوقی و سیاسی یا جامعه شناختی، نیاز به شناخت تاریخ فردی، قومی، حالات و روحیات فردی و قومی لازم است. زیرا «ساختار استبدادزده سیاسی، فرد مستبد یا اسیر روابط مرید/مرادی، خانواده استبدادی» لازم و ملزوم یکدیگرند. همانطور که «دولت و دموکراسی مدرن، ملت و شهروند مدرن، فرد مدرن» لازم و ملزوم یکدیگر و در واقع بخشهای مختلف و همپیوند یک گفتمانند، همانطور نیز « دیکتاتور، امت و مومن یا سرباز جان برکف و روابط مطلق گرای مرید/مرادی و بی مرز» لازم و ملزوم یکدیگرو بازتولید کننده یکدیگر و یک دیسکورس هستند.. ازینرو نیز علوم مختلفی مثل روانشناسی سیاسی، روانشناسی اجتماعی یا روانشناسی تاریخی، به شیوه های مختلف این همیپوندی را زیر نظر می گیرند، تحلیل می کنند ، ساختارها و سازوکارهای این گفتمانها و «تمناها، فانتزیهای پنهان نهفته» در آنها را تحلیل می کنند و بدین وسیله نیز قادر به پیش بینی علمی تحولات انتخابی یا سیاسی یک جامعه می شوند، بی آنکه «محدودیت نظری و یا نیاز خویش به علوم دیگر» را نفی بکنند. (قابلیت ابطال پذیری هر نظریه علمی اینجا مد نظر است)

ازین رو کتاب ذیل در واقع تلاشی است برای دیدار جامعه و فرهنگ و روشنفکر ایرانی با عرصه ای نو از علم روانشناسی و روانکاوی و اینکه او این قدرت نوین و چشم انداز نوین را بیشتر بشناسد و بتواند به درک عمیقتری از بحران جامعه و ساختار خویش و به راههای نوینی برای عبور از آنها دست یابد. همانطور که تلاش این کتاب و نگارنده این است که جامعه ما بتواند هر چه بیشتر به این توان مدرن دست یابد که متخصصانش در کنار یکدیگر و از چشم اندازهای مختلف « پدیده های مختلف سیاسی یا اجتماعی» را آسیب شناسی کنند و مسیر تحولات آینده و راههای دستیابی به تحولات بهتر را در خدمت جامعه مدنی و اعضایش قرار دهند، بی آنکه هیچکدام خواهان قدرت مطلق،نافی یکدیگر و دچار توهم در دست داشتن حقیقت مطلق باشند.

این منظر و چشم انداز نوین روانشناختی می تواند همچنین به «خودنقادی» روشنفکر و اپوزیسیون یا متخصص نو و به رشد گفتمان و چالش مدرن کمک رساند زیرا روشنفکر و متخصص جامعه استبداد زده از یکسو نقاد آن جامعه است اما او نیز همزمان فرزند همان سیستم و گفتمان است و دقیقا این «پیوند مشترک و گفتمانی» باعث می شود که این روشنفکر یا فعال سیاسی مدرن گاه به همان اندازه «دچار هاله نور و خودبینی و پارانوییای سیاسی» باشد که مخالف دیکتاتورش گرفتار آن است و بناچار به بازتولید سنت و سرکوب خویش کمک رساند. بی دلیل نیست که این فرهنگ دیکتاتورمنشی و استبدادی همیشه حتی توسط اپوزیسیون بازتولید شده است و بخشهای مختلف اپوزیسیون مدرن ایرانی، چه مدل چپ یا لیبرال آن، در نهایت و به شیوه ای تراژیک باعث قتل خواستهای مدرن خویش شده اند. یا آنها حتی با تمامی قدرتهای مدرن خویش هنوز ناتوان از اجرای سیاست مدرن و ایجاد تشکیلات مدرن هستند و به ناچار نمی توانند از این همه بحران بزرگ در جامعه ما برای رشد تحول مدرن بهتر استفاد بکنند و هر کدام در نهایت به دیگری بدبین هستند. زیرا آنها متوجه پیوندهای درونی و گفتمانی خویش با مخالف یا باصطلاح دشمنشان نبوده اند. ازینرو این نقد نوین می تواند به این اپوزیسیون مدرن کمک بکند بر خطای خویش چیره شود، تحول نهایی یابد، یا به او راههایی را نشان می دهد تا هر چه بیشتر به دگراندیش مدرن یا سیاستمدار مدرن دگردیسی یابد و از جدال کین توزانه با دشمن خونین رهایی یابد، به «رقیب مدرن» دگردیسی یابد و اینگونه حریف را هر چه بیشتر وادار سازد تن به جدال و چالش مدرن دهد، زیرا وقتی قهرمانی وجود ندارد، دیگر حتی دیکتاتوری نمی تواند ادامه حیات دهد. زیرا بازی و چرخه قهرمان/دیکتاتور، پدرکشی یا پسرکشی و تبدیل قهرمان گذشته به دیکتاتور نو شکسته شده است و جای آن را گفتمان و ساختار جامعه مدنی و چالش سیاسی مدرن و در چهارچوب قانون هر چه بیشتر می گیرد. دیکتاتور می تواند هنوز بکشد و به زندان بیاندازد، اما او اینبار شهروند و چالشگر مدرن را به زندان می اندازد. چالشگری که او را مرتب در برابر همان قانونی قرار می دهد که او حتی خودش رعایتش نمی کند و همزمان این چالشگر مدرن این قانون را نیز به نقد می کشد. اینگونه دیکتاتور در درگیری درونی میان نقش اش به عنوان مسئول دولتی و قانونی و میل اش به بی قانونی و دیکتاتورمنشی، در تلاش اش برای نشان دادن چهره ای خوب ومسئول در برابر جامعه مدنی در حال رشد هر چه بیشتر گرفتار می شود و مجبور است یا هر چه بیشتر خویش را رسوا سازد و یا اینکه در حد توانش تن به تحولات مدرن برای حفظ قدرت خویش بدهد. ( طبیعی است که این نقد نیز یک «نقد فرا گفتمانی، فرادیسکورسیو» نیست بلکه نگاه نگارنده نیز بخشی و در چهارچوب همین گفتمان ودیسکورس در حال تحول است. فقط این نگاه امکان می دهد که افراد بتواند از عرصه «متا _گفتگو» و با فاصله گیری از خویش و دیگری، کمی ار بالا به خویش و جایگاهشان در گفتمان بنگرند و این پیوندهای دیسکورسیو و معضلات را حس و لمس بکنند و بهتر راههای تحول آن را بیابند)

ساختار کتاب به این گونه است که از سه بخش تشکیل می شود:

ابتدا در بخش اول به نام « از روانشناسی توده ای تا روانشناسی سیاسی» خواننده به اجمال با مبانی و موازین اولیه این علم نو و برخی مکاتب مهم آن از« روانکاوی فروید تا روانکاوی لکان»، از « روانشناسی اجتماعی و مکتب فرانکفورت» تا «روانشناسی تاریخی از لوی دماوس» و با مبانی مکتب«روانشناسی سیاسی از کلاوس هورن» آشنا می شود. از طرف دیگر با نگاه و دیدگاهی منتقد به روانکاوی از « نگاه ویلهلم رایش تا دلوز/گواتاری» آشنا می شود. آنگاه با کمک چشم انداز خاص نگارنده که از مکاتب مختلف برای تحلیل و روانکاوی سیاسی استفاده می کند و به کمک مثالهای زنده و مشخص با معیارها و سازوکارهای خاص روانشناختی و نقد سیاسی روانشناختی آشنا می شود که در این کتاب مورد استفاده قرار می گیرند. ( البته این بخش به اختصار توضیح داده می شود، چون در هر مقاله کتاب نیز برخی مباحث جداگانه و با مثالهای مشخص از تحولات سیاسی ایران توضیح داده می شوند، همانطور که نگارنده مایل است شکل نهایی و کامل این بخش را با انتشار چاپی کتاب منتشر سازد و در این انتشار الکترونیکی به یک «طرح و جمع بندی اولیه و فشرد» قناعت می کند. این بخش مانند کل کتاب در واقع اولین کتاب مرجع در فرهنگ ایرانی در زمینه روانشناس و روانکاوی سیاسی است تا آنجا که نویسنده می شناسد)

در بخش دوم به نقد مشخص « تحولات سیاسی جامعه ایران از زمان انتخابات ریاست جمهوری تا کنون» پرداخته می شود. در این تحلیلهای مشخص خواننده از یکسو هم به تصویری از پروسه و ساختار تحولات مدرن و بحران مدرن سیاسی ایران، جنبش سبز و یا تحولات بعد از انتخابات دست می یابد و هم از سوی دیگر به کمک نقد روانشناختی قادر به لمس چشم اندازی دیگر از این تحولات و حالات بعد از آن می گردد. این بخش در واقع مجموعه مقالاتی است که نگارنده در آن زمان و در نقد حوادث مشخص نوشته و منتشر کرده است و یا به صورت محدود در سایت خویش مطرح کرده است. از آنجا که این حوادث هنوز جوان و تازه هستند، خواننده می تواند، از یک سو به شخصه و حال به کمک فاصله زمانی با این حوادث، قدرت این نقد نو در تحلیل حوادث آن زمان و در آسیب شناسی و یا فرشناسی تحولات کنونی را مشاهده و بررسی بکند. از طرف دیگر در این بخش خواننده با مباحث مهم روانکاوی و نیز آسیب شناسی، تبارشناسی و یا آینده شناسی جنبش سبز و تحولات ایران و نیز نقد بازیگران مختلف این پروسه مهم، از دولت تا اپوزیسیون روبرو می شود. این بخش با یک «مقدمه جدید» و در انتها با «جمع بندی نو و جدید» مجموعه رویدادها به پایان می رسد تا خواننده حال «تصویری بهتر و جامع تر از این حوادث و بر بستر تحول اجتناب ناپذیر گفتمان مدرن ایرانی» بیابد و این پروسه را، ضرورت و معضلات تحولش را بهتر حس و لمس بکند، ساختار، حالات و معضلات این تحولات مشخص و عمومی را بهتر لمس و حس بکند.

در بخش سوم حال هر چه بیشتر «ساختارها، معضلات گفتمانی، موانع رفتاری در راه تحول مدرن و دموکراسی مدرن ایرانی» مطرح و آسیب شناسی می شوند. با آسیب شناسی رفتاری دیکتاتورها و بخشهای مختلف اپوزیسیون ایرانی، مراحل تکامل بعدی این جنبش و کمبودهای این تحولات، چون کمبود سیاستمداران مدرن و افراد توانا به «سیاست مدرن» بررسی و تحلیل می شوند. حالات رفتاری و «معضلات درونی» چون بدبینها و حالات پارانویید اپوزیسیون نسبت به یکدیگر و یا گرفتاری جناحهای مختلف این پروسه، از دولتمند تا اپوزیسیون در توهمات مشترک یا حالات نارسیستی مشترک چون «هاله نور» بررسی می شود تا اهمیت چیرگی بر این موانع ساختاری و رفتاری هر چه بیشتر مشخص و معلوم گردد و خواننده هر چه بیشتر بتواند با فاصله نقادانه به لمس تصویر و ساختار «گفتمان سیاسی مدرن ایرانی» و معضلاتش از منظر روانشناختی دست یابد و اینکه چگونه می توان به حالات نوین سیاست مدرن و سیاستمدار مدرن و تاثیرگذاری مدرن دست یافت. این بخش نیز ترکیبی از چند مقاله منتشر شده و منتشرنشده یا تازه نگارنده در این عرصه است.

در بخش چهارم که کاملا نو و تازه می باشد، حال به کمک این آسیب شناسی و تبارشناسی اولیه در واقع از منظر روانشناختی به این موضوع پرداخته می شود که « اکنون چه باید کرد» تا به تحول مورد دلخواه همگانی و به این ضرورت اجتناب ناپذیر با حدااقل تلفات و بهترین ثمرات دست یافت. این نقد روانشناختی حال برای دستیابی به این منظر نو دقیقا از هرگونه «مرزهای سرخ و ممنوعه» میان حکومت و اپوزیسیون، از هر تلاش ضد علمی و خطرناک برای جستجوی مقصر یا پوپولیسم سیاسی عبور می کند و بر پایه نقد حوادث اکتوئل، خطوط کلی تحولات آینده را و «حالات و امکانات مختلف تحول نهایی» را بررسی می کند، از دوآلیسمهای خطرناک و غلطی چون «انقلاب/ ضدانقلابی»، «فتنه گر/ مومن»، «اصلاح طلب/ انقلابی» و غیره عبور می کند، نشان می دهد که چگونه هر بخش این جامعه و سیستم در حد توان خویش ( و برای حفظ تمنا و قدرت خویش و گروهش) هنوز قدرت تحول و تغییر دارد، ( همانطور که کروبی یا موسوی به سان بخشی از همین حاکمیت نماد این توانایی به تغییر هستند، بخش مهمی از زندانیان سیاسی کنونی اعضای سابق همین حکومت هستند. همانطور که یکایک نیروهای باصطلاح مدرن، چپ یا اپوزیسیون تاریخ خاص خویش و خطاهای خاص تاریخی خویش را داشته یا دارند). همانطور که این تغییرات ممکن هر بخش و یا نیروی این جامعه تنها یا به هیچ وجه ناشی از «تحول فردی یا تحول شناختی» نیست بلکه دقیقا ناشی از تحول گفتمانی، بحرانهای یک جامعه، تناسب قوا است و چگونگی گروه بندیهای داخلی یا خارجی این تحولات و تغییرات سیاسی یا قدرتی را ممکن و یا اجتناب ناپذیر می سازد. بنابراین موضوع توانایی نقد گفتمانی و توانایی داشتن سیاستمدارانی مدرن است که بتوانند این تحولات و فضاها را حس و لمس بکنند و نهادینه سازند. ازینرو این نقد نهایی و راهیابی روانشناختی، امکانات یا خطراتی که این تحولات در برابر اعضای مختلف این جامعه، از اعضای حکومت تا جامعه مدنی و اپوزیسیون» قرار می دهد، مورد بررسی قرار می دهد و اینکه چگونه آنها می توانند با انتخاب صحیح در واقع هم به خواست خویش دست یابند و هم در حد توان خویش به تحولات تن بدهند و یا مانع از تحول به شکل منفی یا خطرناک آن مثل خطر جنگ و تحریم شدید و غیره شوند.

اینگونه این نگاه نو که جانبدار تحول مدرن جامعه ماست، در واقع به عنوان صدا و خواست این تحولات، یا چشم اندازی از این ضرورت، از یک موضع «فراگروهی و متا_گفتگو» به نقد این حوادث می پردازد و راهکارهایی که این حوادث و تحولات در برابر یکایک ما و برای انتخاب می گذارد، طرح می کند. زیرا آنچه که مشخص است، این است که یکایک ما در حال انتخاب این هستیم که سرنوشت آینده ما و کشورمان چگونه است، پس لااقل به سرنوشت خویش تن دهیم، چه به عنوان اصول گرا، رهبر یا اپوزیسیون، چه به عنوان شهروند، روشنفکر، یا دگراندیش و بهترین راه تحول را انتخاب بکنیم. 

این تحولات اجتناب ناپذیر حاکمیت را از رهبر تا دولت در برابر این قرار می دهد که یا سرانجام وارد یک درگیری خونین و مرگبار مثل صدام و یا قذافی برای حکومت با جهان مدرن شود، یا از طرف دیگر در خفا مرتب برای حفظ خویش امتیاز به جهان غرب بدهد، یا آنکه از خطاها و هراسهای خویش تا حدودی عبور بکند، به دموکراسی و پایان ولایت فقیه در حد توانش اجازه دهد و اینکه بتواند اکنون به جای «گفتمان هیستریک مرگ بر آمریکا» به «گفتمان همراه با احترام و نقد با جهان غرب» وارد شود. از طرف دیگر همزمان از فرصت طلایی که اکنون برای یک «اسلام مدرن و همزمان انتقادی» در کل منطقه ایجاد شده است، برای قدرت گیری خویش و قدرت دوباره کشور استفاده بکند. زیرا حال با پایان و مرگ گفتمان هیستریک بن لادن از یک سو و از سوی دیگر با مرگ «دیکتاتورهای طرفدار غرب چون حسنی مبارک» و در «بهار عربی» همزمان فضا برای یک گفتمان نوین،مدرن و نقادانه اسلامی یا عربی و ایرانی با جهان غرب آغاز شده است. ایران می تواند در کنار ترکیه که دقیقا در این مسیر نوین و قدرت گیری نوین در منطقه تلاش می کند و در کنار کشوری مثل مصر هر چه بیشتر به یک قدرت سوم در این منطقه تبدیل شود و مباحث مهم منطقه را به شیوه ای نو مطرح بکند و با چنین اتحادی هر چه بیشتر کشورهایی مثل عربستان سعودی و غیره را ایزوله سازد و همکاری با آنها برای جهان غرب را سخت سازد. همانطور که اپوزیسیون درون و خارج از کشور می تواند با حرکت درست خویش و با شکل گیری یک «وحدت در کثرت معنایی یا ساختاری» هر چه بیشتر بر تحولات درون ایران، بر حاکمیت درون ایران و یا بر حرکات جهان مدرن تاثیر بگذارد و به «بازیگر قوی و مهم دیگر» این بازی و چالش ملی وجهانی و این تحول مهم تبدیل شوند.

موضوع در واقع ساده است. پروسه «دولت و ملت مدرن» ایرانی در حال شکل گیری نهایی و اجتناب ناپذیر است و هر تلاش برای نفی و یا سرکوب این دولت مدرن، دموکراسی مدرن، ملت مدرن و فرد مدرن ایرانی در نهایت محکوم به شکست و حدااکثر فقط قادر به تشدید ثمرات سنگین و خونین این تحول است و اینکه این تحول ضروری ناتمام یا با زمانی طولانی و پرهزینه صورت بگیرد، اما در «تحول و پایان بقایای دیکتاتوری سنتی و سیستم آقابالاسری» نمی توان شک داشت. کشور ما اما با وجود همه فاجعه های فردی، اقتصادی یا سیاسی در طی این مسیر سی ساله تحولات بزرگ درونی و مدرن انجام داده است و نه روحانی یا سیاستمدار کنونی آن و حتی اصول گرای دیکتاتورمنش اش یک بن لادن و صدام است و به این دلیل این مملکت هنوز به وضعیت آنها دچار نشده است و نه اپوزیسیون آن با تمامی معضلاتش یک اپوزیسیون سنتی است بلکه یک اپوزیسیون مدرن با رنگهای مختلف و درجات مختلف از قدرت مدرن است.

همزمان ما دارای مشکلات خویش هستیم. هنوز در این مملکت کسانی هستند که حاضرند به خاطر خویش و قدرتشان همه چیز را به خاک و خون بکشند، چه در حکومت یا حتی در اپوزیسیون. یا مسئولان نظامی گرایی هنوز فکر می کنند که اگر با خشونت و ایجاد ترس توانسته اند جنبش اعتراضی درون کشور را تا حدودی ساکت بکنند، حال می توانند همین بازی را با جهان مدرن یا با آمریکا بکنند.( همانطور که این دشمنان خیالی آمریکا باعث بزرگترین فروش اسلحه، سود و حضور آمریکا در منطقه شده و می شوند) هنوز کسانی هستند که فکر می کنند می توانند با قلدری و رجزخوانی به قدرت و جنگ با جامعه غرب ادامه دهند، اما در کنار آن ما شاهد جامعه مدرنی هستیم که در همه سطوح آن قدرتهای مختلفی در حال رشد است، فرهنگ مدرن و حقوق بشر در حال رشد است و حتی سیاستمداران اصولگرایش و یا این سرمایه داران نوین می دانند که بایستی برای حفظ قدرت و ادامه راه خویش تغییر کنند و به تحولاتی تن دهند. باری موضوع این است که آیا ما می توانیم در کنار یکدیگر و در چالش با یکدیگر، در چالش مدرن و بدون خونریزی، یا با کمترین خونریزی، به چنین تحولات اجتناب ناپذیر دست یابیم، به شکوه و قدرت نوین، به «وحدت در کثرت نوین» و به دولت مدرن و دموکراسی مدرن و خاص ایرانی خویش دست یابیم، به رابطه مدرن رهبر/ملت، پیر/جوان دست یابیم و هر چه بیشتر به «دولت مدرن، ملت مدرن و فرد مدرن» دگردیسی یابیم و یا دوباره مجبوریم برای این تحول ضروری بهایی سنگین بپردازیم و این تحول را خونین و مثله کنیم.

تحول مدرن ایران اجتناب ناپذیر است، موضوع فقط چگونگی آن است. این انتخاب در برابر ماست، از رهبر تا دولت تا شهروند و ملت. باری آن شویم که هستیم و بهترین انتخاب را بکنیم. هدف نهایی این کتاب در کنار نقد علمی کمک به این انتخاب و تحول بهتر و ضروری است. باری به سرنوشت خویش تن دهیم و آن شویم که هستیم، یعنی به دولت مدرن، ملت مدرن و فرد مدرن ایرانی دگردیسی یابیم و به شیوه های مدرن این جهان نو را بیافرینیم. 

باشد که این کتاب و راههای او یاور یکایک هواداران مدرنیت و تغییر در جامعه ایران باشد. تا این نگاه نو، زمینی و روانشناختی در کنار راهها و یاران دیگر خویش به ایجاد آن چیزی کمک رساند که خواست نهایی یکایک ماست و آن سعادت فردی، ملی و فرهنگی ایران و ایرانیان، دستیابی به «رنسانس مدرن ایرانی»، «دولت/ملت و فرد مدرن و متفاوت ایرانی» و عبور نهایی از بحران دو سده اخیر است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس
ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.