رفتن به محتوای اصلی

در باب «انتظار»
15.12.2012 - 08:43

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

جامعه ی ما، و در نهایت یکایک ما، جامعه و فردی عمدتا « در حال انتظار»، منتظر، یا « در انتظار رخداد و تغییری» هستند. ازینرو نیز از طرف دیگر مرتب کسانی پیدا می شوند که می خواهند ما را به «حرکت و کُنشی نو و رهایی از این رخوت انتظار وادارند و بکشانند»، تا آنزمان که خودشان نیز متوجه تهی بودن شعارهایشان می شوند و یا می آیند کنار بقیه دراز می کشند و خواب هفت پریون و «بازگشت گودو.1» را می بینند و یا چنان مضحک می شوند که با اینکه خودشان دراز کشیده اند و منتظرند، به بقیه از دور می گویند لنگش کن و بابا چرا تکون نمی خورید. در حالیکه موضوع چه از چشم انداز روانشناختی موضوع و یا از جهت خرد سیاسی این است که هم «منطق نهفته در این رخوت و انتظار یا بی عملی را فهمید» و هم حال این «انتظار و بی عملی را به یک انتظار فعال و والاترین عملها» تبدیل کرد. یعنی از یکسو بایستی به قول هگل دید که «آنچه عقلانی است،  واقعی است و آنچه واقعی است، عقلانی است»  و اینگونه خردمندی و نکات درست نهفته در این «بی عملی و انتظار جمعی» را فهمید. برای مثال فهمید که چرا در این بی عملی کنونی جامعه ی ما، باوجود این همه سونامی سیاسی و اقتصادی، منطق و خرد جمعی جامعه ای نیز نهفته است که  بر اساس تجربه انقلابش یاد گرفته است که نه گفتن به چیزی کافی نیست و باید بدانی که چه چیز قرار است بیاید و به چه گونه ای، تا از چاله به چاه بعدی، از چاه به چاه ویل بعدی نیافتی. از سوی دیگر برای آسیب شناسی این انتظار و بی علمی بایستی به «چگونگی ساختار انتظار» توجه کرد. زیرا هر «حالت بشری» دارای منطق و ضرورت خویش است و تنها «نوع حالت و چگونگی انتظار، شادی، درد،خشم و بدبینی» است که او  را بیشتر سالم یا بیشتر بیمارگونه می سازد. بنابرین «حالت و ساختار انتظار» ما، نوع روایت ما از حالت و لحظه مان است که آن را بیمارگونه یا خلاق و سالمتر می کند، ما را به انتظار بیهوده و مالیخولیایی و یا در انتظار یک « ناجی» دچار می کند. تا آنزمان که این ناجی با چماقی نو بیاید و به ما تجاوز بکند. یا با قیافه ای خنگ و معمولی تر از خود ما بیاید و ببینیم که «گودو و ناجی بزرگ» همین همسایه بغلی ما بوده است. یا اینکه حال بتوانیم «انتظارمان را زیبا، پرشور و اکسسیو، هولناک» سازیم. انتظارمان را به پیش شرط پرش و تحول قویمان تبدیل سازیم، به دوران تدارک و آماده سازی آنچه بایستی بیاید و فراهم ساختن صحنه ی درون و برون برای آنچه بایستی رخ بدهد

 

البته من بشخصه از انتظار زیاد و بیهوده خوشم نمی آید. یا وقتی کسی یا فرد تحت درمانی به من در مورد یک معضل عشقی و غیره بگوید که مرتب پای تلفن نشسته است و منتظر تلفن دیگری است،  به او می گویم که خوب تا وقتی انتظار می کشی حقت است که درد بیهوده نیز بکشی، پس دستت را ببر طرف تلفن و تو زنگ بزن و بگو چه می طلبی، بهای تمنایت را بپردازد حتی به بهای گرفتن یک جواب رد و ضربه خوردن. یا یادش می دهم که چگونه این توانایی و جرات را با شرارت و شوخ چشمی همراه بکند و زنگ بزند و با خنده برای مثال بگوید که «حس کردم می خواهی بهم زنگ بزنی اما دلهره داری که شاید نخواهم. گفتم از دلهره درت بیارم و یا بگم برای منهم همین دلهره ها هست». زیرا در نهایت اگر دوست یا پارتنرت در جواب چنین حرکت عاشقانه و زمینی، به چنین کُنش تمنامند یا شوخ چشمی جواب رد بدهد که نشان می دهد اصلا همان بهتر که منتظر نمانی و وقت ات را تلف نکنی. با چنین تشویقی به عمل و بدست گیری لحظه، اما من یا هر مشاور و روان درمانگر دیگر خوب در واقع دو چیز را دنبال می کند، اینکه فرد تحت درمان یا خواهان مشاوره از یکسو ببیند، لمس بکند که « چگونه انتظارش را می آفریند» و پای تلفن می نشنید، پس مسئول حالت انتظارش و تمنای نهفته در آن است و دیگر و مهمتر این است که بینیم او حال چه واکنشی نشان می دهد، چه برخورد احساسی به این امکانات یا به روان درمانگر می کند که «اصل مشکل و یا راهی  را نشان می دهد». زیرا در این مواقع عمدتا یا اصلا موضوع این نیست که فرد یادش نبوده است که می توان زنگ بزند، بلکه این انتظار کشیدن همزمان راه او برای این است که با تمنایش و با دیگری، با خطر شکست یا با امکان تغییر زندگیش واقعا روبرو نشود. یعنی او مثل هر انسان دیگر و یکایک ما همزمان از آن چیزی که می طلبد و به جز آن نمی خواهد، می ترسد و نمی خواهد بهای این تغییر را بپردازد یا هنوز بپردازد. در حدد امکانش و بدون قهرمان بازی خطر بکند و تمنا یا آرزویش را به دیگری بیان بکند. به این خاطر نیز  در این حالات فرد تحت درمان عمدتا هزار و یک دلیل می آورد که چرا به این سادگی نیست و نمی شود. زیرا موضوعش این است که به «تمنای خویش و امکان ارضایش باور ندارد»، چیزی که معضل اصلی انسان نویروتیک یا وسواسی است. یا ناخودآگاه هراس دارد که زنگ بزند و جواب مثبت بگیرد و برود و خوب ببیند که این عشق و دیگری نیز آن «عشق طلایی و ناممکن» نیست که او می طلبد و به این خاطر انتظار و ناله کردن را به رفتن و چشیدن و «عبور از فانتسم و توهم عشق مطلقش» ترجیح می دهد. انتظار کشیدن مالیخولیایی و فرساینده را به تن دادن به عشق زمینی و همراه با دلهره و ضعف و لذت را ترجیح می دهد. چون  در بسیاری از در حالات «انتظار» بیمارگونه،  فرد اصلا نمی خواهد دیگری و ناجی بیاید. فقط می خواهد دلش به این خوش باشد که این امکان وجود دارد و خوشبختی جای دیگری ممکن است زیرا این امکان آمدن ناجی و اینکه خوشبختی یک جای دیگر ممکن است، برای او چون مرهم و کیف و خوشی مازوخیستی مهم است. زیرا او و هر فرد دیگری مثل من و شما می داند که حقیقت چیست. موضوع هیچوقت نادانی یا جهل نیست. ازینرو بایستی به کیفیت ها و چگونگی حالت انتظار و تمنای دیگر بشری نگریست، به ساختار رابطه ی فرد و انتظارش، فرد و خشمش و غیره نگریست تا دید کجا با ساختار عمدتا بیمارگونه و اخته یا با روایات و خلاقیتها و امکانات نوی زندگی و زیستن روبروییم.

 

اما وقتی پای تمناهای عمیق فردی و یا  جمعی،_ برای مثال در مراحل بحرانی فردی یا جمعی_، پیش  می آید و جایی که مجبوری به عنوان فرد یا ملت در انتظار بنشنیی و یا نمی دانی دقیقا چکار بکنی، آنگاه بایستی این «بی عملی و انتظار را به حالت خلاق بیافرینی»، به حالت انتظاری اندیشمند، تپنده و خلاق. یعنی بایستی از انتظار بیمارگونه ی بدنبال ناجی و ساختار اینگونه دوری بکنی. بایستی انتظارت و بنابراین حالت لحظه و شرایطت را بیافرینی و مسئولیتش را به عهده بگیری. ازینرو من از شیوه در انتظار در پی ناجی و یا در پی گودو بودن خوشم نمی آید و بشدت از آن متنفرم. همانطور که از تلاش بیهوده برای فرار از تله انتظار خوشم نمی آید زیرا باعث می شود بیشتر گرفتار دام و تله شوی و این نوع واکنشهای ابتدایی  را توهینی به خودم و به لحظه ام و به زمانه ام احساس می کنم. من این موقعها از انتظاری خوشم می آید که به حالت «لحظه و حالت پلنگی در انتظار» باشد که در گوشه ای کمین کرده است، شکارش را می بیند و تمام تنش در لحظه بینابینی و گذار، در پارادوکس ارامش و انبساط عضلانی از یکسو و از سوی دیگر شور پرش و حمله دارد و اینگونه لحظه ای بعد می پرد و به خواستش دست می یابد». من از لحظه و «حالت انتظاری» خوشم می آید که فرد یا گروه همه کارهایش را انجام داده است، صحنه را آماده کرده است و حال می داند بایستی منتظر بشنید، چای بخورد، با دوستان بخندد و داستان تعریف بکند و لحظه حمله و طغیان را با تمامی وجودش همراهی کند و بچشد». من از «حالت انتظاری» خوشم می آید که برای اینکه به پرنسس خویش و رویای خویش دست بیابی، حال ابتدا به «پرنس و لایق این رویا تبدیل شده ای و منتظر رسیدن دیگری هستی که باید برسد و کاری جز این نمی تواند بکند، دیر یا زود دارد اما سوخت و سوز ندارد». زیرا صحنه و سناریو را آفریده ای. من از «انتظاری» خوشم می آید که بتوانی چون نوح کشتی ات را در بیابان و جلوی چشم همگان بیافرینی و حال لم بدهی و وقتی دیگران به چشم دیوانه به تو می نگرند، تو با خنده و شرارت در انتظار رسیدن باران و سیل باشی که از راه می رسد چون کشتی ات را آماده کرده ای.

این «انتظار خلاق و آفرینند»، طبیعتا انتظاری به یک حالت نیست بلکه «هزارگونه انتظار شدن» است و می تواند مرتب اشکال نو بیافریند. اصولا به خاطر تفاوت افراد و حتی تفاوت لحظه های متفاوت زندگی یکایک ما، نمی توان یک راه مشابه برای همه خواست. بلکه موضوع استیل فردی و روایت فردی خویش از این لحظات است. حتی اگر، البته بااحتیاط، از استعارههای قدیمی مثل «چهار طبع بشری چون آتش و باد و غیره» برای ساده سازی و روشن کردن مطلب استفاده بکنیم، اصولا یکی بیشتر به حالت آتشین این انتظار را می آفریند و دیگری به حالت باد یا آب گونه آن. یا در معنای نیچه ای هر کس بنا به حالت و توان اراده ی قدرتش.حتی می توان، باز با احتیاط»  وبدون ساده سازی، از تفاوتهای زنانه و مردانه در خلق این روایتهای مختلف انتظار خلاق سخن گفت. با اینحال می توان در این «کثرت حالات انتظار» اما «وحدتی» و  خصوصیاتی مهم و مشترکی یافت تا تفاوت میان این انتظار خلاق با انتظار عمدتا بیهوده و خودفریبانه را دید. با آنکه این مرز نیز سیال است. این تفاوتهای مهم در واقع دو مشخصه اصلی «انتظار خلاق» هستند:« اول اینکه انتظار خلاق در هر شکل و حالتش به حالت «تپنده و تپیدن» است. یعنی در ین انتظار فرد می تپد و لحظه و اینجا بودن را حس و لمس می کند، مثل رعشه ی در تن پلنگِ در کمین با شنیدن صدایی و گامی، مثل تکانه عنکبوت با تکان خوردن ظریف تارهای عنکبوتیش، در حالیکه در انتظار غیر خلاق یا خودفریبانه، فرد یا یک ملت در حالت «خواب زمستانی» است و به امید اینکه تابستانی برسد. دوم اینکه این  انتظار  خلاق، در هر شکل فعال یا پاسیوش، نرم یا تندش، عاشقانه یا قدرتمندانه اش، به حالت «سوژه/ابژه ای»، شکارچی/شکار محض نیست. ازینرو دستیابی به پرنسس بدون دگردیسی به پرنس و شاهزاده شدن ممکن نیست. دستیابی به عشقی متفاوت بدون عاشق متفاوت شدن ممکن نیست و موضوع « سرِ کار گذاشتن دیگری» نیست. تغییر دیگری بدون تغییر فرد، تغییر دیکتاتور یا دولتمند خاطی بدون تغییر جامعه مدنی و تغییر صحنه، تغییر چالش قدرتی ممکن نیست. زیرا بدون این «تغییر متقابل و ایجاد یک ساختار نو، صحنه ی نو از رابطه ی فرد/دیگری»،  در نهایت آنچه بدست می آوری و حالتی که خودت یا ملت نوعی می گیرد، چیزی متقابل، خودفریبانه و سرِ کاری در این رابطه ی غلط با دیگری است. زیرا به قول لکان «ما همان لحظه که می نگریم، نگریسته میشویم» و نوع این نگاه حالت و شخصیت ما را مِی آفریند. همانطور که وقتی منتظر یک ناجی می نشنینم، با این نوع نگاه به دیگری و تبدیل دیری به ناجی، ما خودمان را به قربانی و مظلوم و ناتوان تبدیل می کنیم. پس چه عجب که ناجی بعدی ما را قربانی می کند. بنابراین موضوع این «انتظار خلاق» یک حالت در لحظه و زمانه بودن، یا به حالت «اینجایی بود ن» در معنای اسپینوزایی، دلوزی است و اینکه  میان واقعه، انتظار و سوژه ارتباط متقابل و تنگاتنگ است. میان فرد/دیگری و رخداد ارتباط تنگاتنگ است.

 پس برای دستیابی به خودت و قدرتت، به خواستت بایستی تمنا و حالتت، انتظارت را زیبا و شرور سازی. تا این انتظار خلاق و شرور در لحظه ی مناسب به حرکت و جهش خندان تبدیل شود. تا این انتظار شرور و سکوت حتی پرسروصداتر و هولناکتر از هر حرکتی برای دیکتاتور یا رقیب باشد. زیرا انتظار خلاق و حرکت خلاق، بی عملی خلاق و عمل خلاق  دو روی یکدیگر و یک نوار موبیوس هستند. زیرا این شکل انتظار، انتظار اندیشمند و تمنامند و یک کُنش اصیل است. «بی عملی» است که اوج و پیش شرط عملهاست. اینکه با انتظارت بیانگر اتفاقی و رخدادی باشی که رخ داده است و حال می آید تا اتفاق بیافتد. اینکه انتظارت تنها بیانگر آنچیزی نباشد که قرار است بیاید، بلکه انتظارت پارادوکس و لحظه تلاقی گذشته و حال و آینده باشد. انتظار  آنچه اتفاق افتاده و تو در آینده ( در تصویرت از آینده) دیده ای و  حال چگونه رخ می دهد و چه تغییراتی صورت می گیرد و کجا می توانی نقش خودت را بهش بزنی. پس تو چون دوستی با شور و هیجان و دلهره به سراغ انتظارت می روی، انتظار می شوی، انتظار سوژه وار و تمنامند و تاخوردگی زمانه و با لمس دائمی «دلهره و تپش انتظار» و اینکه آیا آنطور اتفاق می افتد که افتاده بود یا می خواهی بیافتد. زیرا در هر آمدنی همزمان گذشته و آینده و حال حضور دارند و حالت تعویق افتاده ی یکدیگرند.

باری! انتظارتان را زیبا و شرور بکنید تا بدینوسیله خودتان و ضرورتتان را شرور و زیبا و ممکن سازید. زیرا بدون یک ضرورت، انتظاری نیز ممکن نیست و انتظار همزمان روایت ما از ضرورت ماست. لحظه ی سوژگی و خلاقیت ماست و اینکه این لحظه و زمانه را چگونه خط و هاشور بزنیم و روایت کنیم. چگونه حادثه، انتظار و منتظر را بهم پیوند بزنیم و چیزی نو بیافرینیم. چگونه با کمک این «انتظار خلاق و شرور، خندان» اتفاقی را بیافرینیم که انتظار ما را می آفریند و ما را. چگونه به جای انتظار بیمارگونه و در پی ناجی کابوس وار بعدی، در جایگاه «انتظار شرور و خندان خویش بشینیم»، در کمین آنچه آفریده ایم و منتظر ظهورش هستیم.

ادبیات:

1/ نمایشنامه «در انتظار گودو»، اثری معروف از ساموئل بکت است که در آن از جمله این انتظار بیهوده و در پی ناجی را به خوبی به تصویر می کشد. عکس متن نیز از یک تئاتر و نمایش این اثر است.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

داریوش برادری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.