زنی در مِه
صدایم زد کسی از دورِ نزدیک
صدایش آشنایِ شادِ معنا
دمی برگشتم اما؛
سکوتِ خلوتِ مِه بود بر جا
و مِه گویی حریرِ حیرتی زیبا
چنان پیچیده در خود شکلِ تومار
و مانندِ پَرَندِ روشنی بخشی به تاریک
دگر باره صدا آمد مُهَنّا
ز پُشتِ پُشته ای، پرچینِ دنیا
که حائل بود بینِ خوابِ بیدار
و مِه رقصان به ژرفایِ نسیمِ سبزه زاری
چنان مستی که نشناسد سر از پا
دو گاهی چند رفتم...
دو گامی چند برگشتم...
مقابل بود با من؛ «من» به اقصا
زنی شولا به بر زابریشمِ ابر
و قلب اش لاله ای در سینه پیدا
زنی در مِه که پرهیبِ لهیب اش
به سانِ هاله ای تابنده تنها
صدایش می زنم اینجا به نجوا
صدای من همین پژواکِ «من» ها
هوا در گرگ وُ میشِ شعله ی خویش
جهان چون مُشتِ خاری خوار وُ بیزار
به پهنایِ کبودِ بیکران می سوخت؛ می سوخت
2012 / 9 / 19
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید