سپاس و ستایش خداوند یکتارا که بندگانش را روشنایی دیده بخشید تا تاریکی تعصبات را کنار نهند و جستجوگر حقیقت باشند.
در میان کُردها نیز به همان گونه هر از چندگاهی کسانی شخصیتی تاریخی را کُرد دانسته و حتی پا فراتر نهاده بعضی از اقوام ایرانی را نیز کُرد به حساب می آورند و از این گونه سخنان در بعضی از کتب معاصر و فضای مجازی هویداست که موجبات اعتراض سایر اقوام گشته است.
کسانی هستند که علم تاریخ را داستانهایی ساده میپندارند و یا کسانی بدون تحقیق با خواندن کتبی چند ادعای مورخ بودن دارند و یا در فضای مجازی با خواندن متنی ارسالی حکمِ بطلان یا اثبات امری را صادر می کنند و با اشاعه افکاری سست تاریخ یک ملت را انباشته از اباطیل می گردانند.
علم تاریخ بدون منابع و مستندات بی ارج می باشد، اگر چه فضای مجازی راه ترویج راستی ها را آسان نمود اما از سوی دیگر ترویج کجی ها را نیز آسانتر کرد و مردم نیز در میان امواج پرتلاطمِ راست و دروغ گرفتار گشته تا راه حقیقت را به سختی بیابند.
پیروان دروغ نیز مستندات و ارجاعات را به کنار نهاده با تبلیغات گسترده کجی ها را بر کرسی جهالت می نشانند تا ملت را به همان راهی بکشانند که سرانجامی جز واماندگی نخواهد بود. بارها در فضای مجازی پیغامهایی تاریخی اما بدون سند منتشر می گردند تا هزاران کس با خواندن آن، حقیقت را نادیده گرفته حکم بر ناراستی ها دهند. باید گفت هر آنچه را در فضای مجازی در می یابیم باید با دیدی منتقدانه بدان بنگریم و سریع حکم به درست یا نادرست بودن آن ندهیم.
پیغام های دروغِ منسوب به بزرگان، آمیخته با اهداف نامبارک، راهی جز سرگرمی و بطالت و گمراهی نیست. تا گردانندگان آن، ثمره نیرنگهای خویش را که همان زر و مال است و با رواج جهالت در میان مردم اندوخته اند را چاشنیِ تیر خلاصِ گمراهی کنند.
امید است آگاهی و خرد در میان اجتماع گسترش یابد تا خدعه فریبکاران گسسته، جامعه مسیر روشنایی را طی کند.
در این تحقیق سعی بر آن شده است تا علت منسوب کردن شخصیتهایی که کُرد نیستند اما به کُرد منسوب شده اند مورد بررسی قرار گیرد تا توانسته باشیم گوشه ای از تاریخ کُردها را روشن گردانیم و ملت نیز بدانند کُردسازی را تنها تعصبات بی جا می سازد. و اینکه می بایست داشته هایمان را ارج نهیم و حرمت داشته های سایر اقوام را نیز پاس بداریم.
واژه اکراد و نژاد کُرد
علت اصلی کُرد دانستن شخصیتهای تاریخی، توجه نکردن به معنای واژه کُرد و اکراد در تاریخ می باشد. چرا که بعضی از محققان چون در کتب تاریخ واژه اکراد را دیده اند آن را حمل بر معنای نژادی کُرد نموده اند، بنابراین بر اساس آن، اقوام و شخصیتهایی را کُرد دانسته، باعث ایجاد تحریف در تاریخ و رواج تعصبات نابجا گشته اند.
در تاریخ واژه کُرد به تمامی اقوام ایرانی که زندگی چادرنشینی و شبانکاری داشته اند اطلاق می شده است، همچنانکه مورخان و جغرافی دانان قدیم، بلوچ، قفص، دیلم و لُر را کُرد دانسته اند اما نه به معنای نژادی بلکه بر اساس شیوه زندگی آنها.
۱- دیلم:
حسن بن محمد قمی متوفی قرن چهارم هجری در تاریخ قم دیلمی ها را اکراد طبرستان نامیده و این گونه نگاشته است: «ملک بن عامر اشعری با پسر عم خود ابی موسی اشعری از کوفه به ناحیت بصره و اهواز و اصفهان آمده بود و او با ابو موسی اشعری آن نواحی را فتح کرد، بعد از آن ابو موسی او را به ناحیت جبل فرستاد و ملک بعضی از ناحیت جبل آنچه فراپیش ساوه بود فتح کرد و دفع کرد از آن ناحیت اکراد طبرستان را که ایشان گروه دیلمند که هر سال بدین ناحیت می آمدند و غزا می کردند و اهل ناحیت را غارت می نمودند.» (۱)
حمیری (متوفی۹۰۰ق) هجری در سخن از شهر کلار طبرستان می نویسد: «کلار شهری از شهرهای طبرستان است و در آن اکراد دیلم ساکن هستند.» (۲)
چنانکه مشاهده شد دیلمیان به عنوان اکراد طبرستان خوانده شده اند در حالی که آنها قومی جدای از کُردها می باشند و محقق با دیدن واژه اکراد نباید تحت تاثیر قرار گرفته حکم بر کُرد بودن دیلمیان دهد.
۲- قُفص (= قفس، کوفج، کوچ) و بلوچ
شریف ادریسی(متوفى ۵۶۰ق) در این مورد می نویسد: «القفص همانا هفت کوه است و هر کوهی رئیسی دارد و آنها صنفی از اکراد کوچ نشین هستند.» (۳)
ابن حوقل(متوفى بعد ۳۶۷ق) می گوید: «القفص، گفته می شود که آنها هفت قبیله هستند و برای هر قبیله رئیسی است، آنها صنفی از اکراد هستند و قبیله ای از قبایل آنها.» (۴)
صفیّ الدین بغدادی(متوفى ۷۳۹ق) عقیده دارد: «بلوص کوهستان کُردها می باشد.» (۵)
انصاری دمشقی (متوفى ۷۲۷ق) نیز قفصها را کرد دانسته می نویسد: «دیگر از سرزمین های کرمان کوه های هفتگانه قفص هستند در کوه های بارز که یکی از آن هفت کوه است آهن و نقره یافت می شود. گروه های بیشماری از کُردان در آنجا جای گزیده اند که چون بر متجاوزی دست یابند از بسیاری سختی و تندخویی بر او نمی بخشند. تاکنون در آن کوه گروهی به نام بلوچ زندگی می کنند که از کُردان تندخوی تر و سخت گیرترند. در این دیار سرزمینی به نام احواش است که تازیان شتر دار و دامدار و مرتع دار در خانه های نیین در آنجا زندگی می کنند. همه این سرزمین ها به وسیله کُردان آبادان است.» (۶)
ابن خَلِّکان(متوفى ۶۸۱ق) نیز گروهی را که با معزالدوله بویه ای در کرمان جنگیدند را اکراد می نامد و می نویسد: «در آن نواحی طایفه ای از کُردها غلبه کرده بودند معزالدوله با آنها پیمانی بست اما با اشاره کاتبش نقض پیمان کرد که بر کُردان شبیخون زند و اموال و ذخایرشان را بگیرد. اما کُردها فهمیدند و در درهای منتظر ماندند و چون معزالدوله با لشکریانش رسید کُردها از هر طرف به آنان حمله کرده و آنها را کشته و اسیر گردانیدند و جز مقدار اندکی نتوانستند فرار کنند. و به معزالدوله ضربات زیادی وارد شد دست چپش و بعضی از انگشتان دست راستش قطع گردید و سر و بدنش به شدت مجروح شد و بین کشتگان افتاد اما بعد از آن سالم ماند که شرح آن طولانی است.» (۷)
اما ابن اثیر(متوفى ۶۳۰ق) در الکامل (۸) و ابن مسکویه(متوفى ۴۲۱ق) در تجارب الامم (۹) و ابن خلدون(متوفى ۸۰۸ق) در تاریخش (۱۰) کسانی را که با معزالدوله جنگیدند و او را مجروح کردند را قفص و بلوچ می دانند که ریاست آنها با شخصی به نام علی بن کلونه (= کلویه) بوده است.
چنانکه دیدیم بسیاری از مورخان قفس (قفص) و بلوچ را قومی یا صنفی از اکراد می دانند اما گروهی دیگر از آنها قفص و بلوچ را تنها شبیه به کُردها می دانند نه اینکه کُرد باشند. کسانی چون یاقوت حموی که می نویسد: «بلوچ (بلوص) قومی شبیه کُردها هستند که سرزمین های وسیعی بین فارس و کرمان دارند.» (۱۱)
بغدادی نیز عقیده دارد القفس: «کوهی در کرمان است که اهل آن مانند کُردها هستند و به آنها قفس و بلوص (= بلوچ) گویند که اصل آنها عرب است. آنها انسان هایی بی رحم و مفسد فی الارض هستند. (در هنگام غارت) به اخذ مال بسنده نمی کنند مگر اینکه صاحب مال را نیز بکشند و شریرترین آنها بلوص (= بلوچ) هستند؛ عضدالدوله با آنها جنگید تا آنها را نابود کرد.» (۱۲)
یاقوت حموی در مورد قفص می گوید: «قومی در کرمان هستند که در قوت و نیرو شبیه کُردها می باشند و به آنها قفص و بلوص گفته می شود» (۱۳) و در جای دیگر می گوید: «آنها عرب هستند و مفسد فی الارض.» (۱۴)
ناصر خسرو(متوفى ۴۸۱ق) هم در سفرنامه خود چیزی در مورد کُرد بودن آنها نمی نگارد و می نویسد: «کوفجان، جمع کوفج است و کوفج یا کوچ یا قفص طایفه ای بوده اند مقیم حاشیه غرب و جنوب و جنوب غربی کویر ایران و در مجاورت اقوام بلوچ. و نام این دو طایفه کوچ و بلوچ در تاریخ ایران بسیار آمده است. خاصه در طغیان و سرکشی و راهداری.» (۱۵)
مؤلف حدودالعالم (متوفی بعد ۳۷۲ق) نیز ذکری از کُرد بودن آنها نمی کند: «القفص، آنها کوچ نشین هایی هستند که در دامنه های کوه قفص ساکن و دارای هفت قبیله که برای هر قبیله رئیسی است.» (۱۶)
مقدسی (متوفى ۳۸۱ق) در مورد زبان قفص و بلوچ می گوید: «زبان آنها نامفهوم و به سندی مشابه است.» (۱۷)
بنابراین قفص و بلوچ نیز به خاطر نوع زندگی چادرنشینی در زمره اکراد در آمدند اما اکراد به معنای چادرنشینی و شبانکاری نه نژاد کُرد.
۳- لُر(لور)
کلمه لُر (= لور) برای اولین بار در نوشتههای مورخان و جغرافی دانان قرن چهارم هجری مطرح شد.(۱۸) مسعودی (متوفى ۳۴۶ق) در التنبیه و الاشراف در ذکر طوایف کُرد از لُریه و پارسیان هم نام می برد و می گوید: «کُردها شامل بازنجان، شوهجان، شازنجان، نشاوره، بوذیکان، لُریه، جورقان، جاوانیه، پارسیان، جلالیه، مستکان، جابارقه، جروغان، کیکان، ماجردان و هذبانیه و نیز آنها در سرزمین فارس، کرمان، سیستان، خراسان، اصفهان، سرزمین جبال از ماهات شامل ماه کوفه، ماه بصره، ماه سبذان، ایغارین که شامل برج و کرج ابی دلف است، همدان، شهرزور، دراباذ، صامغان، آذربایجان، ارمینیه، اران، بیلقان، باب الابواب، جزیره، شام و دربندها هستند.» (۱۹)
یاقوت حموی می نویسد: «لُر قومی از کُردها هستند که در جبال بین اصفهان و خوزستان قرار دارند که به آن نواحی بلاد لُر گویند و لرستان و لور نیز گفته می شود.» (۲۰)
جغرافی دانان متفق القولند در این که بلاد لور از اعمال خوزستان بوده سپس به اعمال جبال درآمده است. (۲۱)
در لابه لای صفحات تاریخ مشاهده می شود که مورخان و جغرافی دانان لُر و کُرد را از هم جدا کرده اند مثلاً حافظ ابرو(متوفى ۸۳۳ق) در ذکر لشکر کشیدن امیرزاده پیرمحمد به جانب اصفهان می گوید: «امیرزاده پیرمحمد جلبانشاء برلاس را به دست راست معین گردانید و امیرزاده طاهر بن امیر حاجی سیف الدین با او، و دست چپ را حسین شربت دار به لشکر کُرد و لُر دولدای و قول را به امیر سعید برلاس و شیخ محمد جوان و صدیق سپرد و چندین قشون آراسته به جهت کوپاک معین گردانید.» (۲۲)
در کتاب سمط العلی للحضره العلی اثر ناصرالدین منشی کرمانی متوفی قرن هشتم در قسمت بعضی حواشی و ملاحظات از زبده التواریخ ابوالقاسم کاشی مورخ دوره ایلخانان نقل شده که: «محمودشاه و سیبکشاه و حسن شاه بعد از اثارت فتنه و انبعات شر و شور باتفاق یکدیگر حصار شهر و قلعه کوه عمارت کردند و خود را در سعی مشکور پنداشتند و رنود و عوام شهر بر خود جمع کردند و زاد و ذخیره بالا بردند و می دانستند که سر و مال و خاندان بیکبارگی ناچیز خواهد شد. آوازه این حادثه در یک هفته به دور و نزدیک رسید و امیر جلال الدین شاه به سر قاضی فخرالدین که خلف و سلف و نقاره فرزندان بود و حق تعالی او را صورت خوب و سیرت محبوب داده بود چون این خبر به وی رسید در قصاص خون پدر سعی و اجتهاد نمود در روز بیست و هشتم ربیع الاخر با لشکری بزرگ از تازیک و ترک به قصاص پدر و برادران از پارس روان شد با چریکی از شول و ترکمان و از جانب عراق شحنه اصفهان امیر خرمنجی با لشکر لور و حشم کُرد روان شد.» (۲۳)
ابن فضل الله العمری (متوفى ۷۴۹ق) نیز بابی مستقل درباره مملکت جبال نوشته و آن را به چهار فصل تقسیم کرده است. ۱ – فصل اول در مورد اکراد ۲ – فصل دوم درباره لُر ۳ – فصل سوم در مورد شول ۴ – فصل چهارم در مورد شنکاره. (۲۴)
او با تقسیم بندی اقوام لُر و کُرد و شول و شنکاره را از هم جدا ساخته است و هنگامی که از کُردها نام می برد اصطلاح عام و خاص را برای ما بیان می کند که در صفحات پیش ازخاطر گذشت و وقتی از اکراد به معنای خاص سخن می گوید مساکن آنها را جبال، جزیره و آذربایجان می داند نه آنکه به طور خاص بگوید جبال، جزیره و آذربایجان بلکه وقتی به ذکر طوایف و مساکن آنها می پردازد آنان را در این سه منطقه ساکن می داند، بعد از آنکه فصل اکراد را تمام می کند فصلی هم راجع به لُرها می نویسد که از نظر وی نشان دهنده جدایی دو قوم لُر و کُرد هستند. (۲۵)
عطاملک جوینی (متوفى ۶۸۱ق) نیز به همانگونه از رعایای لور و کُرد سخن به میان می آورد (۲۶) و محمد بن هندوشاه نخجوانی (متوفی قرن هشتم) نیز آنان را جدا دانسته می نویسد: جمهور متوطنان ولایات ممالک محروسه از عرب و عجم و ترک و دیلم و مغول و تاجیک و لور و کُرد و خلج و تراکمه و سایر صحرانشینان. (۲۷)
شرف الدین علی یزدی(متوفى ۸۵۸ق) نیز از جدایی لُر و کُرد سخن می گوید: امیرزاده عمر شیخ، و به هر جا که به متمردان و مفسدان لُر و شول و کُرد مى رسید غارت مى کرد.(۲۸)
در تاریخ در استان های خوزستان و فارس از کُردهایی نام برده شده است که اکنون آنان لُر هستند و در آن زمان لُرها در زیر شاخه واژه عام اکراد قرار گرفته اند اما در حالی که در تاریخ باز مشاهده می شود که مقدسی درباره زبان اهل خوزستان اینگونه می گوید: «در سرزمین های عجم فصیح تر از زبان خوزستان نباشد ایشان فارسی خود را با عربی بسیار می آمیزند و گویند ((این کتاب وصلا کن))، ((این کار قطعاً کن)) آنها را می بینی که دارند به فارسی گفتگو می کنند ناگهان بازگشته و به عربی سخن می گویند و به هر یک از دو زبان که گفتگو کنند پنداری دیگری را بدین خوبی نمی دانند.» (۲۹)
یاقوت نیز در مورد زبان اهل خوزستان می گوید: «اما زبانشان: عامه آنها به زبان فارسی و عربی سخن می گویند جز اینکه دیگری هم هست که خوزی است که نه عبرانی و نه سریانی و نه فارسی است.» (۳۰)
ابن فقیه(متوفى ۳۶۵ق) نیز در مورد زبان اهل فارس می گوید: «زبان اهل خراسان و فارس فارسی است.» (۳۱)
در حالی که مسعودی در مروج الذهب می گوید برای هر نوع از کُردها زبانی است که آن زبان زبان کُردی می باشد. (۳۲)
اما در مورد لُرهای بختیاری ایرج افشار سیستانی می نویسد: «اصولاً زبان مردم بختیاری از اصیل ترین و دست نخورده ترین زبان های فارسی است که ریشه آن فارسی پهلوی می باشد. نزدیکی لهجه شیرین بختیاری با زبان پهلوی به قدری است که زبانشناسان آن دو را از هم جدا نمی دانند و می توان گفت که گویش بختیاری از زبان پهلوی به یادگار مانده است.» (۳۳)
دکتر سکندر امان اللهی معتقد است: «لرها قومی آریایی، پارسی زبان و ایرانی الاصل اند که از نظر جسمی و فرهنگی کما بیش با اقوامی چون عیلامیان، کاسی ها، اعراب و ترکان آمیخته اند اما با این حال توانسته اند اصالت خود را بیش از دیگر گروه های ایرانی حفظ کنند.» (۳۴)
امان اللهی از قول پروفسور تکستون استاد زبان فارسی در دانشگاه هاروارد می نویسد: «که وی معتقد است زبان لُری نزدیک به هزار سال پیش یا کمتر از زبان فارسی منشعب شده است.» (۳۵)
ارانسکی(متوفی ۱۹۷۷م) در بررسی لهجه های لری و بختیاری این گونه می نویسد: «در جنوب منطقه انتشار زبان کُردی، ناحیه رواج لهجه های لری و بختیاری قرار دارد. لهجه های اخیرالذکر از آن قبایل لر و بختیاری جنوب غربی ایران است و به طور کلی به گروهی از لهجه های ایرانی مربوط است که لهجه های جنوب غربی فارس نیز جزو آن می باشند ولی با لهجه های کُردی تفاوت بارز دارند.» (۳۶) بنابراین، ارانسکی لهجه های لری و بختیاری را جدای از کُردی بررسی کرده و حتی می گوید که تفاوت بارزی بین آنها با لهجه های لری است.
مولف زبان های ایرانی می گوید: «قلمرو گویش های لری و بختیاری جنوب مناطق کُرد زبانان است. سخنگویان این گویش ها لری و بختیاری هستند که در آنجا ساکن اند و تعداد آنها کلاً سه میلیون نفر است (سال۱۹۷۶م). این گویش ها خط ندارند و مطالعه آنها عمدتاً توسط ایران شناس مشهور روس و. آ.ژوکوفسکی و ایران شناس آلمانی اسکارمان صورت گرفته است.» (۳۷) اما در مورد کُردها می گوید: «از قرون وسطی به بعد و به طور کلی از قرن های پنجم و ششم ق/یازدهم و دوازدهم م) کُردی دارای ادبیات مکتوب بوده است. با ورود چاپخانه به شرق (= در پایان قرن نوزدهم) کُردی صاحب نوشته های چاپ و مطبوعات شد.» (۳۸) و در فقه اللغه آمده که: «در قرون وسطی ادبیات کُردی از خطی که بر مبنای الفبای عربی بوده و با اصول زبان کُردی منطبقش کرده بودند، استفاده می کرد.» (۳۹)
قبلاً عقیده بر این بود که گویش های لُری و کُردی بستگی نزدیک دارند. اما اطلاعاتی را که ژوکوسکی «Zukowski» بین سال های ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۶ جمع آوری کرد. و پس از مرگ او به وسیله اُ. مان «O.man» مورد بررسی قرار گرفت خلاف این نظریه ثابت شد و معلوم گردید که در امر واقع لُری و کُردی دو گویش جداگانه اند. این دانشمند نشان داد که اگر چه قبایل کُرد زبان در لرستان به سر می برند، با این حال گویش لری بدون تردید جزو گویش های جنوب غربی ایران (نظیر گویش مردم فارس) بوده و جدا از گویش های شمال غربی (گویش های کُردی) و گویش های مرکز می باشد. (۴۰)
نظرات مورخان و محققان در مورد کُرد و اکراد:
ابن تیمیه(متوفی ۷۲۸ق) می نویسد: «اعراب در اصل برای صحرانشین (= بادیه نشین) عرب به کار می رود و برای هر امتی شهرنشین و بادیه نشین وجود دارد؛ بادیه نشین عرب اعراب و گفته می شود بادیه نشین روم ارمنی ها، بادیه نشین فارس (= ایران) اکراد و بادیه نشین ترک تاتار می باشند.» (۴۱)
اصطخری(متوفى ۳۴۶ق) و یاقوت حموی (متوفى ۶۲۶ق) نیز واژه اکراد را در کنار اصحاب چهارپایان از شتر و گوسفند قرار داده اند و گویند: «در لابه لای شهرهای قوهستان بیابان هایی هستند که در آن اکراد و اصحاب چهارپایان از شتر و گوسفند ساکن هستند.» (۴۲)
ابن حجر هیتمی(متوفى ۹۷۴ق) نیز در کتاب تحفه المحتاج بشرح المنهاج می نویسد: «وقع السؤال عن حکمه من النذر الشائع بین الاکراد بان یقول بعضهم بالفارسیه: سه روز بیش از مرض فوت من مال من به فلان کس نذر باشد ای نذرت بمالی لفلان قبل الثلاثه ایام من مرض موتی و حاصل الجواب ان النذر المذکر صحیح و متجز.» (۴۳)
همانطور که مشاهده کردیم نذر شایع بین اکراد این است که بعضی از آنها به فارسی می گویند «سه روز پیش از مرض فوت من مال من به فلان کس نذر باشد.» اما با علم به اینکه کُردها به زبان کُردی سخن گفته اند نه به زبان فارسی می توان نتیجه گرفت که واژه اکراد در تاریخ واژه ای عام است که تمامی بادیه نشینان، شبانکارگان و رمه داران را با زبان ها و گویش های مختلف در بر می گرفت.
محققان معاصر نیز به همانگونه اکراد را واژه ای عام میدانند که نه تنها نژاد کُرد بلکه سایر کوچ نشینان را نیز در بر می گیرد.
اشپولر آلمانی(متوفی ۱۹۹۰ق) معتقد است: «در قرون اولیه اسلامی و حتی دوران باستان کلمه کُرد به طور دقیق به عنوان اصطلاحی برای این گروه به کار نمی رفته است و بسیاری از قبایل مهجوری همچون لُرها که کسی زبان ویژه آنها را نمی شناخته و همین قدر می دانستند که زبان آنها متعلق به گروه زبان های ایرانی می باشد، کُرد نامیده شده اند.» (۴۴)
نفیسی(متوفی ۱۳۴۵ش) بر آن است که: «کُرد در زبان های ایرانی به معنی بیابانگرد و کاملاً مرادف همان کلمه Nomadeفرانسه که از ریشه NOMAS یونانی به معنای چراننده است و شگفت تر اینکه در زبان فارسی هم کُرد را به معنی گله چران به کار برده اند و طبیعی هم هست زیرا که چادرنشینان همیشه گله دار بوده اند.» (۴۵)
رشید یاسمی(متوفی۱۳۳۰ش) می نویسد: «اساساً نزد ایرانیان از زمان قدیم تا حال کُرد به معنی نژاد ممتاز مخصوصی نبوده است، کُرد که می گفته اند غالباً مرادشان صحرانشینان یا مردان شجاع و دلاور بوده است، تفاوت نژادی منظور نداشته اند.» (۴۶)
عبدالحسین زرین کوب(متوفی ۱۳۷۸ش) نیز می نویسد: «آنچه به نام کُرد خوانده می شد، هر چند در معنی عام تمام اقوام شبانکاره را که به صورت چادرنشینی و شبانی سر می کردند و با سکونت در شهر سروکار نداشتند شامل می گشت و در همین مفهوم حتی اقوام دیلم به مثابه اکراد طوایف گیل و طبرستان تلقی می شدند، و نیز طوایف اطراف خراسان و آنچه در فارس به عنوان شبانکاره به زموم ولایت منسوب می گشتند و همچنین طوایف لک و لر هم بعدها در همین معنی از جمله اکراد به شمار می آمدند، مع هذا در معنی خاص این عنوان متضمن اشارت به عنصر قومی واحد و مشخصی بود که از اوایل عهد فتوح اسلامی در نواحی جبال زاگرس با ویژگی های زبانی و با اخلاق و آداب خاص ویژه خویش همه جا حضورداشته اند.» (۴۷)
شخصیتهای تاریخی و کُرد یا غیر کُرد بودن آنها
ابراهیم(ع)
اولین شخصیت مشهور تاریخی که او را منسوب به کُرد کرده اند ابراهیم(ع) می باشد. بنابر آیه ۳۶ سوره نحل: (وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ …) ترجمه: “در میان هر امتی پیامبری را برانگیختیم (تا به مردم بگویند) که خدا را بپرستید و از طاغوت دوری کنید”. می بایست کُردها نیز پیامبری داشته باشند. اما پیامبری که برای کُردها مبعوث گردید چه کسی بوده است؟ این سوالی است که سالها ذهن محققان کُرد را به خود مشغول کرده است.
در قرآن کریم آیه ای از زبان قوم ابراهیم آمده است: (قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ) الانبیاء:۶۷٫ با سوزاندن ابراهیم خدایان خود را یاری دهید.
طبری می نویسد: از مجاهد روایت کرده اند که گفته است این آیه را بر عبد الله بن عمر خواندم و گفت: «اى مجاهد، میدانى که چه کسی گفت ابراهیم(ع) را در آتش بسوزانید» گفتم: نه، گفت: «یکى از اعراب فارس(ایران) بود.» گفتم: «اى ابوعبد الرحمن مگر فارس اعراب دارد؟» گفت: «بله، اعراب فارس کُردها می باشند.» (۴۸)
طبری در تاریخش نام او را «هینون»(۴۹) و در تفسیرش به صورت «هیزن»(۵۰) آورده است.
در اینجا میتوان دو نتیجه گرفت:
۱- منظور از واژه الکُرد همان نژاد کُرد می باشد چرا که ابرهیم(ع) در عراق زیسته و کُردها نیز در آنجا ساکن بوده اند بنابراین او کُرد بوده است. چرا که طبری می نویسد فردی از قوم نمرود جمله حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ را گفته است. حال سوال اینجاست آیا نمرود و ابراهیم از یک قوم بوده اند؟ اگر از یک قوم باشند احتمال کُرد بودن ابراهیم قوت می گیرد چرا که ابوحنیفه دینوری (متوفی ۲۸۲ق) می نویسد: نمرود که عجم او را فریدون مى نامند در آخر پادشاهى خود به علم نجوم توجه و منجمان را جمع کرد، هفت تن از خاندان خود را هم برگزید و به آنان لقب کوهبارین داد و کارهاى خود را به آنان واگذاشت. آزر پدر ابراهیم (ع) هم یکى از آن هفت تن بود.(۵۱) بنابراین ابراهیم(ع) نیز از همان قوم نمرود بوده است. اما ایرادی که می توان بر آن گرفت آنست که طبری تنها هینون را کُرد دانسته نه تمام قوم ابراهیم را، از سوی دیگر بنابر قول دینوری چون نمرود همان فریدون ایرانی بوده می توان گفت که ابراهیم (ع) پیامبر ایران باستان بوده است و شباهت آیین بیرون رفتن قوم ابراهیم(ع) در یک روز با روز سیزده بدر نیز می تواند مؤید آن باشد. شاید اینگونه بتوان گفت که ابراهیم (ع) پیامبر ایران یا ناحیه ای از آن بوده که کُردها را نیز شامل گشته است و در تصمیم گیری برای مجازات وی یکی از کُردها که احتمالا یکی از کارگزاران نمرود(= فریدون) بوده پیشنهاد سوزاندن ابراهیم (ع) را می دهد. به هر حال ابهام در این امر باقی خواهد ماند تا محققان دیگر دلایل و استنادات خویش را برایمان بازگو کنند.
۲- منظور از واژه الکُرد، کوچ نشینان و بادیه نشینان ایران بوده است، همچنانکه ابن عطیه متوفى۵۴۲ هجری(۵۲) و قرطبی متوفى ۶۷۱هجری(۵۳) در تفسیرشان بدان اشاره کرده اند. و بحث نژادی کُرد را در اینجا منتفی دانسته حکم بر معنای بادیه نشینی آن می دهند.
از سوی دیگر در مورد زبان ابراهیم(ع) مورخان گویند که وی ابتدا با زبان سریانی سخن میگفت اما بعد از خروج از بابل زبانش عبرانی شد.(۵۴) در حالی که زبان کُردی با زبان سریانی و عبرانی متفاوت است. به هرحال شاید نتوان کُرد بودن ابراهیم (ع) را هیچگاه با دلایل یقینی ثابت کرد.
زرتشت
همچنانکه در مقالات پیشین نیز اشاره شد زرتشت از جمله شخصیتهایی می باشد که کسانی از کُردها وی را به کُرد بودن منسوب می کنند. لازم است در اینجا روایتهای مربوط به زرتشت ذکر گردد:
مسعودی می نویسد: «روایت مشهور در مورد زردشت این است که وی زرادشت بن اسبیمان، اهل آذربایجان بوده است.» (۵۵) بلاذری، (۵۶) ابن فقیه، (۵۷) گردیزی (۵۸) و یاقوت حموی (۵۹) نیز روایت ظهور وی از آذربایجان را نقل کرده اند.
اما مورخان روایت دیگری در مورد زردشت از اهل کتاب نقل کرده اند که زردشت اهل فلسطین و شاگرد یا خدمتکار بعضی از شاگردان ارمیای نبی (= پیامبر بنی اسرائیل) بوده است که عاقبت به ارمیا خیانت و دروغ بست، ارمیا نیز وی را نفرین کرد که در نتیجه آن زردشت به بیماری پیسی یا برص مبتلا شد. سپس به سوی آذربایجان رفت ودین مجوسی را بنیان نهاد. (۶۰)
اما منابع در اینکه زردشت به سوی بلخ رفت و بشتاسب (= بشتاسف، گشتاسب، گشتاسف، کشتاسف) بن لهراسف را به سوی خویش دعوت کرد و او دین وی را پذیرفت، متفقند. (۶۱)
علت رفتن زردشت از آذربایجان را ابن اثیر قبول نکردن دعوت وی از سوی مردم آذربایجان و شهرهای دیگر می داند. (۶۲)
بنابراین زردشت از کُردستان ظهور نکرد و در مورد کُرد بودن وی(چه به معنای نژادی و چه به معنای چادرنشینی) در هیچ یک از منابع تاریخ سخنی به میان نیامده است.
نابودی اصل کتاب اوستا
کتاب زرتشت به شهادت تاریخ توسط گشتاسب در اصطخر دور از دسترس مردم گذاشته و بعدها توسط اسکندر مقدونی سوزانده شد.
گردیزی(متوفی ۴۳۳ق) می نویسد «چون گشتاسب دین زردشت بپذیرفت بفرمود تا آن کتاب اوستا را بر پوست های گاو پیراسته به زر نوشتند، و به حصار اصطخر بنهادند اندر خزینه ملوک عجم.» (۶۳) و «هیربدها را بر آن گماشت و عامه را از تعلیم آن بازداشت» (۶۴)
در کتاب پهلوی ارداویرافنامه ترجمه رشید یاسمی درباره نابودی کتاب زرتشت آمده است:
اهریمن پتیاره برای بیاعتقاد کردن مردمان به این دین(=زرتشت) آن اسکندر رومی مصرنشین را برخیزاند و به غارت و نبرد و ویرانی ایرانشهر فرستاد تا بزرگان ایران بکشت و پایتخت خدائی آشفته و ویران کرد.
و آن اهریمن پتیاره بدبخت گجسته(ملعون) بدکردار، اسکندر رومی مصرنشین را برانگیخت که بسوخت و چند و چند دستوران و دادوران و هیربدان و موبدان و دین برداران و افزارهومندان (صنعتگران) و دانایان ایرانشهر را بکشت و مِهان و کدخدایان ایرانشهر را یکی با دیگری کین و ناآشتی بمیان افکند و خود رفته بدوزخ افتاد.
پس از آن مردمان ایرانشهر یکی با دیگری آشفته و در پیکار بود چون خدای و والی و سردار و دستور دین آگاه نداشتند، و بنعمت یزدان بی اعتقاد شدند و بسیار آئین و کیش و گروش(و اختلاف) و بدگمانی و بیداد در گیهان به پیدایش آمد.(۶۵)
در زین الاخبار گردیزی نیز در تایید آن سخنان آمده است که :«اسکندر، عَلَم های ایشان که مرایشان را هاربدان خوانند همه بکشت، و کتاب ها که اندر دین مغان و زردشتی بود همه بسوخت.» (۶۶)
نگارنده مجمل التواریخ متوفی قرن ششم می نویسد: «چون اسکندر رومى زمین ایران بگرفت، او را حسد خاست بر علما و موبدان ایران، پس همه حکیمان را با کتابها جمع کرد، و آنچه خواست ترجمه فرمود، و به یونان فرستاد[نزدیک] ارسطاطالیس، و هر چه از کتب پارسیان بود، سوخت، و همه موبدان و عالمان را بفرمود کشتن، و کس نماند که علمى بواجب بدانستى، یا تاریخى نگاه داشتى، و همه اخبار و علوم منسوخ گشت.» (۶۷)
کتاب اوستا که تا قرنها بعد از حمله اسکندر مقدونی هیچ اثری از آن نبود و حال نیز اصل کتاب زرتشت در دست نیست چگونه کسانی برای اثبات کُرد بودن زرتشت به واژه های آریایی موجود در اوستای دوره ساسانی استناد می کنند؟ اگر چه هیچ کس منکر لغات آریایی موجود در اوستا که با کُردی نیز مشابه میباشد نیست اما وجود این لغات دلیل بر کُردی بودن اوستا نیست چرا که اصل کتاب اوستا بنابر شهادت خود زرتشتیان توسط اسکندر سوزانده شد و اوستایی کنونی نیز قرنها بعد در دوره بلاش اشکانی و سپس دوره ساسانی نگاشته شد.
مقدسی در قرن چهارم در سخن از فارس می نویسد: و من به آتشکده خوز، که کوره اى از کوره هاى فارس است که بنایى قدیمی دارد، وارد شدم و از آنان درباره نام خالق در کتابشان پرسیدم. آنان صحایفى بیرون آوردند که معتقد بودند «ابسطا» است و آن کتابى است که زردشت برایشان آورده و به زبان خویش براى من خواندند و تفسیر کردند به مفهوم فارسى خودشان که: «فیکماز هم بهسته هرمز و بشتاسبندان فیکمازهم رستخیز» گویند هرمز همان بارى تعالى است به زبان ایشان بشتاسپندان ملائکه اند و معنى رستخیز این است که «نابود شد پس برخیز».(۶۸) و این جمله که حتی همان اوستای زمان زرتشت نیست و حدود ۱۰۰۰سال پیش مقدسی در کتاب خود آورده هیچ شباهتی با کُردی ندارد. استاد طباطبایی نیز می نویسد که اوستا به زبان سانسکریت هندی نزدیک است.(۶۹) بهرحال می توان گفت کُرد پنداشتن زردشت نیز تنها از روی تعصبات می باشد.
آیین زردشت در مناطق کُردنشین
در مورد اینکه آیین زردشت چگونه در ایران رواج پیدا کرد و مردمان از جمله کُردها چگونه آن را پذیرفتند باید به نحوه رواج این آیین اشاره شود. منابع نحوه رواج و گسترش دین زردشت را به اجبار می دانند و می گویند: «گشتاسف مردم را به پذیرفتن آیین زرتشت وادار کرد و بر اثر این اجبار کشتار زیادی در میان مملکتش به راه انداخت.» (۷۰) حتی نگارنده تاریخ سیستان جنگ میان رستم و اسفندیار را نپذیرفتن دین زردشت از سوی رستم می داند(۷۱) که به کشته شدن اسفندیار پسر گشتاسب می انجامد. (۷۲) بعد از اسفندیار و مرگ رستم و بعد از او فرامرز بن رستم، «بهمن بن اسفندیار به کین خواستن پدر خویش بسیاری از مردم سیستان را بکشت و خانه های ایشان را ویران کرد و خزینه های رستم و سام که اندر هزار سال نهاده اند برداشت.» (۷۳)
بر طبق این روایات آنچه بر ما روشن خواهد شد آن است که گشتاسب با اجبار شدید که در نتیجه آن اهل مملکتش را به خاک و خون کشاند دین زردشتی را در میان مردمانش رواج داد و پس از او بهمن همان کاری را که جدش گشتاسب شروع کرده بود به طور کامل به انجام رساند تا قول معروف «الرعایا فی البلاد علی ادیان ملوکهم» (۷۴) بر آن زمان نیز صدق کند. بنابراین مردمان کُرد نیز که ابتدا از قبول آیین زردشت خودداری کرده بودند قطعاً بر اثر این فشار و اجبار به آیین زردشت گرویدند. اما باید گفت این اجبار و فشار را نمی توان به تمام مناطق کُردنشین تعمیم داد چرا که نگارنده معجم البلدان در وجه تسمیه دینور می نویسد: «اصل آن دیناوران بوده چرا که اهل آن برای قبول دین زردشت استقبال کرده اند.» (۷۵) اما باید گفت که مورخان تنها درباره دینور چنین گفته اند چرا که رشاد میران معتقد است: «آیین زردشت مدت زمانی طولانی نتوانست در میان اقوام کوهستانی و کوچ رو و نیمه کوچ رو که کُردها هم از آنان بودند، رواج پیدا کند. و زمانی هم در مناطق کُردنشین در دوره ساسانی رواج پیدا کرد که آیین مسیحی جای پای خود را در آنجا باز کرده بود. بدین خاطر نظر توفیق وهبی جای تأمل دارد: که در سده های چهارم و پنجم میلادی قسمت زیادی از کُردهای غرب کوهستان زاگرس یعنی جزیره، بوتان، شرق کرکوک و کوهستان های جنوب شرقی آیین زردشتی نداشتند. بنابراین در این مدت کُردهای کوهستان زاگرس باید بیشتر از آیین زردشت دور مانده باشند.» (۷۶)
کاوه آهنگر
از جمله شخصیت هایی که کسانی از کُردها او را کُرد دانسته اند کاوه آهنگر می باشد، کسی که بر ضد ضحاک قیام نمود. آنانی که او را کُرد می دانند به شعر فردوسی استناد می کنند: همی رفت پیش اندرون مرد گُرد سپاهی برو انجمن شد نه خرد(۷۷)
آنان قائل برآنند که مرد گُرد همان مرد کُرد می باشد بنابراین کاوه را کُرد دانسته اند در حالی که خود فردوسی کُردها را از نژاد جوانان گریخته از دست ضحاک می داند و می نویسد:
کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد کزآباد ناید بدل برش یاد(۷۸)
این بیت فردوسی نشان از معنی مرد گُرد یعنی مرد پهلوان دارد نه آنکه کاوه کُرد باشد چرا که فردوسی به وجود آمدن نژاد کُرد را بعد از نابودی ضحاک می داند. و این یعنی کاوه کُرد نبوده است.
در جای دیگر چون فریدون از مادرش تبار خود را می پرسد مادرش او را از نسل طهمورث گُرد می داند اما نه به معنای نژادی کُرد بلکه مراد همان پهلوانی می باشد.
فرانک بدو گفت کای نامجوی بگویم ترا هر چه گفتی بگوی
تو بشناس کز مرز ایران زمین یکی مرد بُد نام او آبتین
ز تخم کیان بود و بیدار بود خردمند و گُرد و بیآزار بود
ز طهمورث گُرد بودش نژاد پدر بر پدر بر همی داشت یاد(۷۹)
از سوی دیگر باید گفت منابع قبل و بعد از فردوسی کاوه را نه کُرد بلکه اصفهانی دانسته اند.
طبری می نویسد کاوه(کابی) با پیروان خویش از اصفهان به سوی ضحاک رفت و در راه جمعیتی به او پیوستند.(۸۰) و در صفحه بعد نام او را به صورت کابی الاصفهانی(۸۱)آورده است.
ابن اثیر(۸۲)، یاقوتحموی(۸۳)، حمداللهمستوفی(۸۴)، نویسنده مجمل التواریخ و القصص(۸۵)، خواندمیر(۸۶) ظهیر الدین مرعشی (۸۷)، شاردن (۸۸) و … کاوه را کاوه یاکابی اصفهانی گفتهاند نه کاوه کُرد.
بنابراین کُرد دانستن کاوه آهنگر اصفهانی و تقدیس او توسط کسانی از کُردها چیزی جز تحریف و تعصبات واهی نیست.
ساسانیان
زمانی که اردشیر بابکان در پی کسب قدرت حتی تعدادی از برادرانش را کشت(۸۹) و بر علیه آخرین پادشاه اشکانی یعنی اردوان پنجم شورش کرد اردوان نامه ای بدین مضمون به سوی وی فرستاد:
«همانا از حد خویش فراتر رفته ای و نابودی و مرگ را برای خویش برگزیده ای، ای کُرد تربیت یافته زیر چادر کُردان چه کسی اجازه داده که تاج بر سر گذاری و شهرها را تصرف کنی و حاکمان آنها را به اطاعت آوری؟»(۹۰)
بهرام چوبین سردار خسروپرویز نیز چون بر خسرو بشورید با تحقیر تمام او را روسپی زاده تربیت یافته زیر چادر کُردان خواند.(۹۱)
این دو روایت باعث آن گردید کسانی از محققین ساسانیان را کُرد بدانند در حالی که در اینجا نیز کُرد نه به معنای نژادی بلکه به همان معنای شبانکاری و چادرنشنی می باشد. و دلیل آن را خود طبری و دینوری در کتب خویش آورده اند که «ساسان» جد ساسانیان چون از جانشینی خلع گردید سر در بیابان و کوهها نهاده به چوبانی مشغول گردید(۹۲) و مردم آن را ناروا دانسته و گفتند ساسان چوپان گشته است و به چوپانی منسوبش کردند(۹۳) و به قول دینوری به ساسان کُرد و ساسان چوپان شهرت یافت و تا به امروز ساسانیان را به چوپانی طعنه می زنند (۹۴)
بنابراین کُرد بودن ساسانیان نه تنها به معنای نژادی کُرد نیست بلکه تنها به معنای شبانی بوده است. و گمان اردوان اشکانی برای تحقیر و طعنه بر اردشیر در کُرد خطاب کردن وی آن بوده که یک چوپان نمی تواند شاه شود.
اینها نمونه های مشهوری از کُرد سازی بود اما اشخاص شهیر دیگری در تاریخ موجودند که کُرد بودن آنها در هاله ای از ابهام می باشد. از جمله می توان به ابن تیمیه، برادران ابن اثیر، شیخ صفی الدین اردبیلی جد صفویان و … اشاره کرد.
مثلا نویسنده بزرگ مصری محمد ابوزهره(متوفی ۱۳۹۴قمری) نه بر اساس منابع تاریخ بلکه از روی شباهتِ اخلاق، رفتار، همت، جهد و قوّت ابن تیمیه به کُردها، می نویسد احتمالا وی عرب نبوده بلکه شاید کُرد باشد(۹۵) و کسانی نیز برادران ابن اثیر که هر یک عالمی بودند را بر اساس محل سکونتشان که در کُردستان عراق بوده کُرد می دانند اما باید گفت دلایل اینچنین که بر ظن و گمان می باشند قابل استناد نبوده می بایست برای ادعایی تاریخی به منابع تاریخ ارجاع داد.
در مورد کُرد بودن صفویان، قدیمی ترین منبع در مورد شجره آنان، صفوه الصفا نوشته ابن بزاز می باشد. اما در طول زمان برای سیِّد گردانیدن صفویان توسط سودجویان نسخه هایی تحریف یافته از آن منتشر شد. احمد کسروی(متوفی ۱۳۲۴ش) اگر چه خود آذری بود اما تعصبات را بکنار نهاده پس از تفحص و تحقیقات بسیار در میان نسخ بدست آمده از صفوه الصفای ابن بزاز و تحریف های وارده بر آن، سیِّد و تُرک بودن آنان را ساختگی دانسته، با استناد به یک نسخه کهن که شیخ صفی را از نوادگان فیروز شاه زرین کلاهِ کُرد معرفی می کند، می نویسد: آنچه ما می فهمیم پدران شیخ صفی از کُردستان، از سنجار یا پیرامون آن، آمده بودند، و چنانکه نوشته شده دور نیست فیروزشاه مرد توانگر و بنامی بوده است.(۹۶)
راجر سیوری نیز بعد از ذکر روایتهای گوناگون در مورد تُرک، کُرد و یا فارس بودن آنها می نویسد: در این اواخر توگان به بررسی مجدد شواهد پرداخت و چنین نتیجه گرفت که اجداد صفویه احتمالا هنگام فتح مناطق اردبیل، اران، مغان و داربوم در سال ۱۰۲۵/۴۰۶-۴۱۵ توسط امیر روادی کُرد، مملان بن وهسودان همراه وی بوده اند.(۹۷)
بهرحال تاریخ پر فراز و نشیب کُردها، که هیچ گاه نمیتوان صفات شجاعت و غیرت را از آن جدا دانست، می بایست بدون تعصب نگاشته شود و در این راه باید به داشته هایمان افتخار کرده و به تاریخ اقوام دیگر به دیده احترام بنگریم.
داشته هایمان مایه افتخار و مباهات و طمع بر کُردسازی تنها فریب قوم و ملت خویش می باشد چرا که روان آدمی از حقیقت آگاه است و بر حقایقی که خود میداند اما برای دیگران آشکار نمیکند نمی تواند شادمان باشد.
بزرگان و مشاهیر کُرد نامشان جاودان گشته و سرگذشت آنان در کتب مورخین و محققین ثبت گردیده است و در این باب کتابهایی نیز تالیف شده که خوانندگان می توانند بدانها رجوع کنند.
در پایان تمامی کسانی که در این باب صاحب نظر می باشند می توانند با ارسال نظرات و نقدها به همراه منابع معتبرِ تاریخ به آی دی @tarikh4482 مقاله را یاری کنند.
دانا مهرنوس
پاوه – دوریسان
۱۳۹۷/۸/۱۳
————————————————————————-
(۱) تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ترجمه حسن بن علی بن حسن عبدالملک قمی، تحقیق سید جلال الدین تهرانی، تهران: توس، ۱۳۶۱ش، ص۲۶۰ – ۲۶۱٫
(۲) الروض المعطار فی خبر الاقطار، محمد بن عبدالمنعم الحمیری، تحقیق احسان عباس، بیروت: مکتبه لبنان، چاپ دوم، ۱۹۸۴م، ص۴۹۴٫
(۳) نزهه المشتاق فی افتراق الآفاق، ابوعبدالله ادریسی، بیروت: عالم الکتب، چاپ اول ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۴۴۱٫
(۴) صوره الارض، ابوالقاسم محمد ابن حوقل، بیروت: دارصادر، افست لیدن، ۱۹۳۸م، ص۳۰۹٫
(۵) مراصد الاطاع علی اسماء الامکنه و البقاع، صفی الدین بغدادی، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۲۲۰٫
(۶) نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر، شمس الدین انصاری، ترجمه سید حمید طبیبیان، تهران: اساطیر، چاپ اول ۱۳۸۲ش، ص۲۷۷٫
(۷) وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، شمس الدین احمد ابن خلکان، تحقیق احسان عباس، بیروت: دارصادر، ۱۹۰۰م، ج۱، ص۱۷۵٫
(۸) الکامل فی التاریخ، عزالدین ابن اثیر، تحقیق: عمر عبد السلام تدمری، بیروت: دارالکتاب العربی، الطبعه: الأولى، ۱۴۱۷هـ / ۱۹۹۷م، ج۷ص۵۴٫
(۹) تجارب الامم، ابوعلی مسکویه، تحقیق ابوالقاسم امامی، تهران: سروش، چاپ دوم ۱۳۷۹ش، ج۵، ص۴۴۴ – ۴۴۶٫
(۱۰) دیوان المبتدا و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشان الاکبر (= تاریخ ابن خلدون) عبدالرحمن ابن خلدون، تحقیق خلیل شحاد، بیروت: دارالفکر، چاپ دوم، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م، ج۴، ص۵۶۹ – ۵۷۰٫
(۱۱) معجم البلدان، یاقوت حموی، بیروت: دار صادر، ۱۹۹۵م، ج۱، ص۴۹۱٫
(۱۲) مراصد الاطاع علی اسماء الامکنه و البقاع، ج۳، ص۱۱۳٫
(۱۳) معجم البلدان، ج۴، ص۳۸۰٫
(۱۴) همان، ج ۴، ص۳۸۱٫
(۱۵) سفرنامه، ناصرخسرو قبادیانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران: زوار، چاپ هفتم، ۱۳۸۱ش، ص۲۷۵٫
(۱۶) حدود العالم من المشرق الی المغرب، مولف مجهول، تحقیق وترجمه به عربی یوسف الهادی، القاهره: الدار الثقافیه للنشر، ۱۴۲۳ق، ص۱۴۲٫
(۱۷) احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ابوعبدالله مقدسی، القاهره: مکتبه مدبولی، چاپ سوم ۱۴۱۱ق، ص۴۷۱٫
(۱۸) التنبیه و الاشراف، علی بن حسین مسعودی، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوی، القاهره: دارالصاوی، بی تا، افست قم: موسسه نشر المنابع الثقافه الاسلامیه، ص۷۸؛ احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ص۴۰۱؛ صوره الارض، ج۲، ص۲۴۹؛ المسالک و الممالک، ابواسحاق اصطخری، تحقیق محمد جابر عبداالعال الحسینی، لیدن افست بیروت: دار صادر، چاپ دوم، ۲۰۰۴م، ص۲۷۴٫
(۱۹) التنبیه و الاشراف، ص۷۸٫
(۲۰) معجم البلدان، ج۵، ص۱۶٫
(۲۱) صوره الارض ، ج۲، ص۲۹۴؛ المسالک و الممالک، ص۸۸؛ نزهه المشتاق فی افتراق الآفاق، ص۱۲۹؛ معجم البلدان، ج۵، ص۲۵٫
(۲۲) جغرافیای حافظ ابرو، شهاب الدین حافظ ابرو، تحقیق صادق سجادی، تهران: میراث مکتوب، چاپ اول، ۱۳۷۸ش، ج۲، ص۳۲۹٫
(۲۳) سمط العلی للحضره العلیا، ناصرالدین منشی کرمانی، به اهتمام و تصحیح عباس اقبال، تهران: اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۶۳ش، ص۱۳۵٫
(۲۴) مسالک الابصار فی ممالک الامصار، ابن فضل الله العمری، ابوظبی: المجمع الثقافی، چاپ اول ۱۴۳۲ق، ج۳، ص۲۵۹٫
(۲۵) رجوع کنید به همان، ج۳، ص۲۵۵ – ۲۸۷٫
(۲۶) تاریخ جهانگشاى جوینى، عطاملک جوینی، تصحیح محمد قزوینى و سید شاهرخ موسویان، تهران: انتشارات دستان، چاپ اول، ۱۳۸۵ش، ص ۴۹۰٫
(۲۷) دستور الکاتب فی تعیین المراتب، محمد بن هندوشاه نخجوانى، تصحیح عبد الکریم على اوغلى علیزاده، مسکو: فرهنگستان علوم جمهورى شوروى سوسیالیستى آذربایجان، ۱۹۷۶ م، ج۲، ص۹۰٫
(۲۸) ظفرنامه، شرف الدین على یزدى، تصحیح سید سعید میر محمد صادق و عبدالحسین نوایى، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شوراى اسلامى، چاپ اول ۱۳۸۷، ج۱، ص۷۱۸٫
(۲۹) احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ص۴۱۸٫
(۳۰) معجم البلدان، ج۲، ص ۴۰۵٫
(۳۱) البلدان، احمد بن محمد بن اسحاق ابن فقیه، تحقیق یوسف الهادی، بیروت: عالم الکتب، چاپ اول، ۱۴۱۶ق/۱۹۹۶م، ص۶۰۸٫
(۳۲) مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۹۹؛ تاج العروس من جواهر القاموس، مرتضی زبیدی، تحقیق مجموعه ای از محققین، دارالهدایه، بی تا، ج۹، ص۱۰۵٫
(۳۳) مقدمه ای بر شناخت ایل ها، چادرنشینان و طوایف عشایری ایران، ایرج افشار سیستانی، تهران: نسل دانش، چاپ دوم ۱۳۶۸ش، ج۱، ص۴۸۹٫
(۳۴) قوم لُر پژوهشی درباره پیوستگی قومی و پراکندگی جغرافیایی لُرها در ایران، سکندر امان الهی بهاروند، موسسه انتشارات آگاه، بی جا، چاپ دوم، ۱۳۷۴ق، ص۴۵٫
(۳۵) همان، ص۵۳٫
(۳۶) مقدمه فقه اللغه ایرانی، یوسیف ارانسکی، ترجمه کریم کشاورز، تهران: انتشارات پیام، چاپ اول، ۱۳۵۸ش، ص۳۱۱٫
(۳۷) زبان های ایرانی، یوسیف ارانسکی، ترجمه دکتر علی اشرف صادقی، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول، ۱۳۷۸ش، ص۱۳۱٫
(۳۸) زبان های ایرانی، ص۱۲۷٫
(۳۹) مقدمه فقه اللغه ایرانی، ص۳۰۷٫
(۴۰) دو سفر نامه درباره لرستان همراه با رساله لرستان و لرها. ولادیمیر. مینورسکی، ترجمه سکندر امان اللهی بهاروند و لیلی بختیار، تهران: بابک، ۱۳۶۲ش، ص۲۶ – ۲۶٫
(۴۱) اقتضاء الصراط المستقیم مخالفه أصحاب الجحیم، تقی الدین ابن تیمیه، تحقیق: محمد حامد الفقی، القاهره: مطبعه السنه المحمدیه، چاپ دوم، ۱۳۶۹ق، ص۱۴۷٫
(۴۲) المسالک و الممالک، ص۲۷۴٫ و معجم البلدان، ج۴،ص۴۱۶٫
(۴۳) تحفه المحتاج فی شرح المنهاج، ابن حجر الهیتمی، روجعت وصححت: على عده نسخ بمعرفه لجنه من العلماء، المکتبه التجاریه الکبرى بمصر لصاحبها مصطفى محمد، ۱۳۵۷ هـ – ۱۹۸۳ م، ج۱۰، ص۷۶٫
(۴۴) تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، برتولد اشپولر، ترجمه جواد فلاطوری، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم ۱۳۶۹ش، ج۱، ص۴۳۶٫
(۴۵) ?
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید