بعد از اینکه به یقین رسیدم که خدایگان ایران زمین بخاطر باورها، رویاها و برنامه هایم به من اجازه ادامه تحصیل در مقطع دکترا در ایران را نمی دهند، بنا بر مشکلات مادی هندوستان را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم. از سال 2005 تا سال 2008 دانشجوی دکترای دانشگاه میسور هندوستان بودم که البته همزمان در دانشگاه فرست گرید ماهاجانای آنجا تدریس هم داشتم. در سال 2006 دانشگاه میسور با درخواست و همکاری فدراسیون دانشگاه های ژاپن کنفرانس بین المللی ای تحت عنوان "صلح جهانی و مسیولیت شهروندان امروز" برگزار کرد. دانشگاه میسور بواسطه شناختی که از من پیدا کرده بود از من دعوت کرد که در آن کنگره به عنوان سومین و آخرین سخنران اصلی درباره "صلح جهانی و خاورمیانه" سخنرانی کنم.1 - سخنرانی من که به زبان انگلیسی بود در بیش از 20 روزنامه ملی و بین المللی هندوستان و رادیو تلویزیون کارناتاکا و استانهای دیگر هند انعکاس داده شد.
نکته قابل تامل این بود که علیرغم حضور 5000 دانشجوی ایرانی در شهر میسور که غالبا بورسیه دانشگاهها و دست چین دولت احمدی نژاد بودند، تنها "یک" دانشجوی دلواپس به نام حمید بدیعی که دانشجوی بورسیه دکترای روان شناسی بود در این کنفرانس شرکت کرد آنهم بخاطر اینکه ببیند من قرار است چه بگویم! این آقا از دوستان صمیمی آقای غلامرضا بنی اسدی (دانشجوی دکترای روانشناسی دانشگاه میسور و از نور چشمی های دولت احمدی نژاد و بورسیه دانشگاه کرمان و همزمان رییس فرمایشی انجمن علمی دانشجویان شبهه قاره هند! و انجمن اسلامی دانشجویان میسور) بود. البته این را هم اضافه کنم که یکی از اعضای اصفهانی انجمن اسلامی دانشجویان هند که از دوستان آقای بنی اسدی بود چند روز قبل از کنفرانس با ادبیاتی تهدید آمیز (در کنایه) از من خواست که در این کنفرانس بین المللی سخنرانی نکنم! دلیل انزجار توام با وحشت وزارت اطلاعات و انجمن اسلامی از من برمی گردد به شناخت آنها از شخصیت، زبان و نوع قلم فرسایی من در رساله دکترا و نیز مقالاتی که تا آن زمان منتشر کرده بودم. به همین دلیل شناختشان از من بود که در هندوستان هم دست به هر رذالتی زدند تا من موفق نشوم! (مقاله من در منابع را ببینید). همین آقایان گمنام بعد از مدتی از ورودم به ایران فایل صوتی و ویدیوی آن سخنرانی و حتی دعوت نامه دانشگاه میسور را از آپارتمانم دزدیدند! در تماسی که با دانشگاه میسور برای فرستادن مجدد این مدارک داشتم آنها گفتند که این مدارک را از آرشیو دانشگاه سرقت کرده اند! تا جایی که خودم مخصوصا به هند رفتم و متوجه شدم ویدیوی سخنرانی آن دو استاد دیگر یعنی پرفسور تاناکا از دانشگاه توکیو و پرفسور چترجی از دانشگاه بنگلور بود اما ویدیوی سخنرانی من را دزدیده بودند! (بنر اطلاع رسانی دانشگاه را که در آن ما سه نفر را به عنوان سخنران و مهمان ویژه کنگره معرفی کرده در آخر همین مقاله ببینید).
و اما سخنرانی من:
حضار، اساتید و دانشجویان محترم، خوشحالم که در جمع شما مردمان فرهیخته، مهربان، صلح طلب، علم و عالم پرور و به تمام معنی انسان و شریف هستم – در میان شما خوبان در بزرگترین دموکراسی دنیا - در هندوستان باورنکردنی. باور نکردنی از خیلی جهات: من به عنوان یک ایرانی شوکه شدم وقتی از یکی از دانشجویانم در دانشگاه فرست گرید ماهاجانا شنیدم که بیش از 90 درصد شما بخاطر دیدگاه انسانی و ترحمی که نسبت به حیوانات دارید ترجیح داده اید گیاه خوار باشید! کریشنا، دانشجوی من، حتی می گفت ما هندی ها حتی اگر بخواهیم سیبی را از درختی بچینیم اول مطمین می شویم که آن سیب رسیده باشد تا موقع چیدن آن، درخت درد کمتری احساس کند! من اما ... من اما که از خاورمیانه می آیم نه که شگفت زده بلکه شوکه و حیرت زده شدم! من از خاور میانه ای می آیم که آنجا نه تنها حقوق اولیه و موجودیت حیوانات بلکه شخصیت، کرامت و آزادی انسانها نیز به رسمیت شناخته نمی شود و به راحتی پایمال می شود. آنجا نه تنها حیوانات که انسانها را هم به صلابه می کشند و از هستی و نیستی ساقط می کنند و حتی سر می برند!
من از خاور میانه ای می آیم که قرنهاست در سیطره حاکمان رذل، متوحش، کج فهم، سبک مغز و تمامیت خواهی است که جز به برپایی کاخهای رویایی خود و قبیله و سپاه اهریمنی خود بر گرده ستمدیدگان و پابرهنگان نمی اندیشند. همو حاکمان تمامیت خواه فاشیستی که مردمان ستمدیده و عقب نگه داشته شده از نظر فکری آن سرزمین را با به گروگان گرفتن آیین شان به بردگی گرفته اند. آری دوستان! خاور میانه ای که بر روی اقیانوسی از منابع زیر زمینی است قرن هاست که توسط کسانیکه جهل و تاریکی و فاشیسم را در آن سرزمین غارت و خون به حراست نشسته اند در منجلاب فقر و فحشا و فلاکت و عقب ماندگی دست و پا می زند. قرن هاست که مردمان ستمدیده و مستضعف نگه داشته شده خاورمیانه روی صلح و آرامش را ندیده اند. بویژه کودکان معصوم آنها قرن هاست که در رویای دنیایی عاری از خشونت و جنگ در قعر جهنم خاور میانه زجر می کشند و شب ها با رویای در آغوش پدران کشته شده خود بودن آرام می گیرند و می خوابند. مادران بیوه آنها قرنهاست که قادر نیستند معنایی ملموس و قابل درک از صلح و انسانیت و آزادی به کودکان یتیم و گرسنه نگه داشته شده اشان ارایه دهند.
واقعیت این است که حاکمان کشورهای مسلمان خاورمیانه غالبا دیکتاتورهای پیغمبر نمای فاشیست و تمامیت خواهی هستند که نه بر مبنای آرا و خواست مردم بلکه بر مبنای جهل، سادگی، فقر و ترس مردم بر مسند قدرت نشسته اند و در حال استحمار و استعمار و استثمار آنها هستند. این شیاطین پیغمبر نما برای ماندگار کردن جهل و فقر و ترس در جوامع تحت سیطره خود از هیچ تلاشی همچون کاستن از بودجه آموزشی و فرهنگی و افزودن بر توان نظامی خود دریغ نکرده و نمی کنند. آنان همواره برای نادان و جاهل بار آوردن و نگه داشتن مردم رژیم های آموزشی ای را طراحی کرده و به خدمت گرفته اند که عملا قدرت تفکر در سطوح بالاتر مردم را از آنها سلب می نمایند. برای فقیر نگه داشتن مردم هم از هیچ اختلاس و دزدی و غارت و خیانتی ابایی ندارند. برای ایجاد ترس و وحشت در مردم هم امور مدیریتی و گزینشی را به سپاه خون آشام سلطه طلب خود سپرده اند تا با تکیه بر شلاق و تفنگ و جو ارعاب و خفقان و اختناق حکومت خود را حفظ کنند و بدینوسیله خود رابرای ابد به مردم تحمیل نمایند. شگفت آور اینکه این حاکمان مستبد که لباس پیغمبر را پوشیده اند اما روش های معاویه و مرام یزید را دارند همواره سعی می کنند تا خود را نه تنها به مردم خود و جهان اسلام بلکه بر کل دنیا تحمیل نمایند چرا که در این توهم هستند که آنان مرکز ثقل کاینات و نمایندگان خداوند بر روی زمین هستند!
همانطور که اخیرا شاهد بوده ایم میلیون ها انسان ستمدیده و مظلوم در ایران، سوریه، عراق، لبنان و یمن بواسطه جنگ های بین حاکمان سلطه طلب کشته و مجروح و جانباز و یتیم و بیوه شده اند. در نتیجه مستقیم این شرایط و گرانی ها و تورم اقتصادی و اوضاع بهم ریخته سیاسی انواع بزه کاری و فساد و فحشا و اختلاس و عقب ماندگی و فلاکت روز به روز در جوامع ما بیشتر و بیشتر می شود. این در حالی است که می شود با دیپلماسی هوشمند و فعال از این جنگ ها جلوگیری کرد اما متاسفانه طبیعت و خلق و خوی شاهی حاکمان ما این اجازه را به آنان نداده و نمی دهد. هرگاه افراد فرهیخته ای هم در جامعه ظهور می نمایند و به این وضعیت اعتراض می کنند حاکمان فاشیست و فاحشه ما که بجای تن فروشی دین فروشی می کنند آنها را در نطفه خفه کرده و مطرود و منزوی و حتی مخفی می کنند و در فقر مطلق نگه می دارند و نهایتا به صورت نامحسوس معدوم می کنند تا که مبادا باعث و بانی بیداری مردم و در نتیجه رهایی آنها از یوغ ستم و استبداد شوند. آری دوستان! حاکمان سلطه طلب ما خاور میانه را جهنم روشنفکران، دگراندیشان و ایجنت های بیدارسازی انتقادی مردمان و گورستان آزادی و آزادی خواهان کرده اند چرا که در سرزمین ما "شعور خود جرم است و در جمع مستضعفان و زبونان بلندی روح و دلیری دل، و در سرزمین غدیرها – به تعبیر بودا خود جزیره بودن (اوپا) گناهی نا بخشود نی است."
دوستان گرامی، من نمی دانم که حاکمان ما کی بخاطر خدا و ملت و یا حداقل بخاطر وجدان خود هم که شده می پذیرند که تمام ادیان الهی و حتی غیر الهی که برای کرامت و آزادی انسانها ارزش قایلند قابل احترام هستند و دیگر نباید بیشتر از این با نام خدا و دین و مذهب به قتل عام یکدیگر بپردازند. البته حاکمان تمامیت خواه ما به خوبی دریافته اند که یکی از شرط های بقای آنها این است که بواسطه رژیم آموزشی و پرورشی خود که در عمل یک کارخانه گوسفند سازی است این دروغ آشکار را به مردم ما تلقین کنند که غرب و فرهنگ غرب تهدیدی برای آنها و دین و آیین آنهاست. این باور در مردم باعث می شود که آنها در برابر حصار و سانسور و اختناقی که توسط حاکمان به بهانه جلوگیری از نفوذ غرب و فرهنگ غرب به آنها تحمیل می شود واکنش نشان نمی دهند و در نتیجه راحت تر استثمار می شوند. متاسفانه غالب مردم ما اگر بخواهند هم نمی توانند این واقعیت را بپذیرند که غربی ها بر مبنای فرهنگ پویا و رهایی بخش خود بوده که مهد علم و تمدن و هنر و توسعه و پیشرفت و بالندگی شده اند و بنابراین غرب و فرهنگ غرب نه تنها تهدید نیستند بلکه فرصت هستند.
آرزوی من این است که حاکمان و مردم خاورمیانه روزی بتوانند همانند حاکمان و مردم هندوستان که ادیان و زبانها و باورهای متفاوتی دارند در کنار هم و با تعامل سازنده با غرب به عنوان یک پیکر واحد در دهکده جهانی در صلح و صفا زندگی کنند و در جهت توسعه و تعالی روز افزون خود گام بردارند. لازمه این کار این است که فرهنگ و ادبیاتی که به کودکانمان انتقال می دهیم بجای انتقال مفاهیمی چون جنگ، حمله، ترور، ریا، تزویر، مقاومت، شیطان بزرگ، حقه، مرگ، فتنه، شمشیر، ارتجاع، موشک، بمب اتم، توطیه، جهنم، رشوه، فساد، اختلاس، جریان انحرافی، گروگان، زندان، تهدید، شلاق، ارعاب، اعدام و ... بر انتقال مفاهیمی زیبا و فرحبخش و روح نواز همچون عشق، صلح، صفا، صمیمیت، یکرنگی، شادی، دهکده جهانی، تعامل، آزادی، پیشرفت و ترقی، دوستی و آرامش تاکید ورزد.
اساتید، دانشجویان و حضار گرانقدر، تمام آنچه سعی می کنم بگویم این است که حاکمان مستبد ما نه تنها خداپرست نیستند و بویی از انسانیت نبرده اند بلکه گرگ های درنده خوی قدرت پرستی هستند که در عمل ثابت کرده اند که دنیا را بیشتر از خداوند و بهشتش دوست دارند. آنها نشان داده اند که برای کسب و حفظ قدرت و منافع مادی و دنیوی خود دست به "هر" کاری می زنند. - از زنده به گور کردن ایجنت های آگاه سازی انتقادی و تغییر و توسعه تا به صلیب کشیدن اسلام در اذهان مردمان تحت سلطه خود. بنابراین با وجود چنین حاکمان ظالم و شیادی ما – در خاور میانه - هرگز روی صلح و آرامش را نخواهیم دید چرا که نمی توان در چنین شرایطی رابطه ای بین این نوع حاکمان – که واقعا در جوامع خود نقش خداوندی ظالم را ایفا می کنند - و جوامع سرزنده، پویا، سالم، خلاق، شاد و دموکراتیک و متمدن متصور شد.
با توجه بر همین باورم هست که من به عنوان یک معلم، سرزمین رویایی شما را انتخاب کردم تا این ایده نلسون ماندلا را که آموزش می تواند اسلحه باشد عملیاتی کنم و در اینجا به معرفی و ارتقای کیفیت اسلحه آموزشی خودم برای براندازی نرم حکومت های استبدادی و ستم پیشه بپردازم و آن را به تمام معلمان و اساتید آزادی خواه در خاور میانه ارایه دهم. اجازه دهید ویدیوی 17 دقیقه ای معرفی راهبرد استراتژیک آموزشی خودم را به شما عزیزان هم معرفی کنم:
پایان ویدیو و تشویق حضار و شروع پرسش و پاسخ آنها راجع به اسلحه آموزشی من و پایه های تیوریک آن.
پایان دومین و آخرین روز کنگره.
در اینجا این را هم یاد آوری کنم که همه نه نفری که در مقطع دکترای آموزش زبان در دانشگاه میسور درس می خواندند و من از نزدیک آنها را که هر کاری از جمله شراب خواری می کردند می شناختم هیات علمی دانشگاههای متفاوت در ایران شدند (مقاله زیر را بخوانید) اما من با وجود اینکه رزومه ای به مراتب قوی تر از آنها داشتم در "هیچ" دانشگاهی در ایران به عنوان هیات علمی پذیرفته نشدم. دلیلش هم این بود که من در حوزه علوم انسانی علمی تولید کردم که نه تنها در راستای منافع حاکمان ما نبود بلکه ریشه های آن شیاطین پیغمبر نمای غارتگر را هدف گرفته بود. - ریشه های همان پیغمبر نماهایی که ریاکارانه می گویند می خواهند علوم انسانی را اسلامی کنند! ویدیوی روش تدریس من را در بالا ببینید تا متوجه شوید که مگر نه این است که علم من در راستای عملیاتی کردن فلسفه عاشور در محیط های آکادمیک است؟! روش تدریس منحصر بفرد من که بر پایه تیوری آموزشی سیاسیم ارایه شد و راجع به آن چندین کتاب، مقاله و پایان نامه نوشته شده نه تنها در ایران که حتی در سطح بین المللی بی نظیر هستند. هیچ هیات علمی ای حتی در دانشگاه تربیت مدرس تهران یا هر دانشگاهی دیگر در ایران سراغ ندارم که این چنین و در این سطح مرزهای دانش را در نوردیده باشد و خودش برای حل معضلات جامعه تیوری داده باشد و بر مبنای تیوری خودش روش تدریس ارایه داده باشد تا مشکلات جامعه را با تمرکز بر تربیت هدفمند نسل فردا حل کند. اما آنها من و آثارم را زنده به گور کردند و حتی اجازه ندادند در یک دانشگاه پیام نور در یک روستا که درخواست داده بودم هیات علمی شوم و یا حتی بصورت حق التدریس تدریس داشته باشم. آنها حتی اجازه تاسیس موسسه آموزش زبان هم به من ندادند ولی به یک همکار لیسانس ابتدایی دادند! من را از نظر اقتصادی هم فلج نگه داشته اند! – کاری که با بهاییان و یهودیان می کنند! مدرسه کار و دانشی را هم که من را در حومه قاسم آباد مشهد به آنجا تبعید کرده اند در واقع "شکنجه گاه" من است که توسط کادری که تماما حراستی و سپاهی هستند تحت فرمان های آن لاین یک تیم متخصص روان شناس وزارت اطلاعات اداره می شود! بزودی یک مقاله در این زمینه هم می نویسم.
وزارت اطلاعات "هنوز" هم در "تمام" امور زندگی من کارشکنی می کنند و از "هر" فرصتی استفاده می کنند و حتی فرصت خلق می کنند تا به روح و روان و جسم من و خانواده مظلوم من بیش از پیش صدمه بزنند. تمام اعضای خانواده من از فرط استرسهایی که به ما وارد می کنند و کارشکنی هایشان در تمام امور زندگیمان فشار خون و قند و ... گرفته ایم! بعد از اینکه به قول خودشان نسل من را در صلبم به صلیب کشیدند، آنها آشکارا در حال معدوم کردن خانواده من که شامل پدر و مار پیر و هفت خواهر و تنها برادرم هستند می باشند! به قول یکی از همکاران با این توحش های وحشتناک و مادون حیوانی و فاشیستی می خواهند که من خودکشی کنم و یا مسیول حراست آموزش و پرورش را هدف قرار دهم تا پرونده من بعنوان یک منتقد نظام را مختومه کنند!!! اما آنها باید بدانند که من از تبار حسین هستم و می دانم چگونه با سربازان گمنام یزید زمان مواجه شوم و انتقام ستم هایی را که بر ما روا داشته اند و بویژه انتقام خون داماد مظلوممان را که در جو متشنج سال 1389 و بعد از برگشتن من از هندوستان صرفا برای انتقام از من و نیز ارعاب من کشتند از آنها بگیرم. من هم در برخورد با آنها راه اجدادم را که همان روشنگری است در پیش گرفته ام و آنها از همین وحشت دارند و بنابراین درصدد نه تنها مخفی کردن من که معدوم کردن من برآمده اند:
-
ما لایق روزهای خوب بودیم اگر در جغرافیایی که فاشیسم و استبداد بر پیکرش شلاق می نوازد متولد نمی شدیم.
شعر من به زبان انگلیسی برای هندوستان و حاکمان و مردم شریفش که در سیزدهمین کتابم آوردم:
INDIA: A Dream Land
I love India,
A land 'where knowledge is free';
'Where words come out from the depth of truth -- Where the clear stream of reason has not lost its way into the dreary desert sands of dead habits'.
I love India,
A land where 'the world has not been broken up in fragments by narrow domestic walls' and Hitlerian outlooks and approaches.
I love India,
A land where her beauty could be noticed in the manifestation of values and morals in her citizen's personalities, thoughts, outlooks, and acts of conducts rather than in their manifesto.
I love India,
A land where is governed by a people far from hatred, jealousy, hypocrisy, conspiracy, barbarity, and so many other antediluvian devilish behaviours.
I love India,
A land where is governed by a benign people with big hearts, incredible tolerance, and humane attitudes towards humanity. -- A people whose beauty lies neither in the eyes of their beholders nor in their objects but rather in the kind of relationships among the subjects (governors) and the objects (people): in mutual suitability and compatibility, in bilateral appreciation and respect…guided by reason, logic, and human values.
I love India,
'A land where tireless striving stretches its arms towards perfection';
Where the mind is not tortured to destruction – to death, with Fascists' approaches to mind torturing.
I love India,
A land where agents of critical awareness, attitudinal change and social development are not tortured to death or sent through the trajectory of decline of being targeted, deceived, trapped, defamed, ridiculed, scolded, marginalized, and victimized with dirty conspiracies and brute force but rather are given the opportunity to do any good that they could do to human being.
I love India,
'A land where the mind is led forward by thee into ever widening thought and action into that reason of freedom';
'Where the mind is without fear and the head is truly held high';
Where is the ideal matrix for the mind of intellectuals and thinkers to rest and shine at peace.
I love India,
A land where is, in effect, God's - but not gods' - own land;
Let me love India, my dreamland -- my utopia.
Do not torture me any further; Let me sing for humanity – for freedom – for peace: I love India, at
whatever cost. Come what may.
Do not assassinate my beloved any further, for nothing could block the flow of my wounded brain cells’ song for my love, who truly manifests the glory of the unique beauty of God –
Take care not to push me to the point where i feel i need to leave a mark on your beautiful face out of my death. A mark, a red mark – a blood-red mark, who will follow you forever up to the time he leaves you in the hell, ‘in this world’ before your tribe members. For that world, let my Lord decide.
…………………………………………….
Note: Parts of the above lines have been excerpted from the poem “Mind Without Fear” by Gurudev Rabindranath Tagore
……………………………..……
Those have more power to hurt us, that we love!
-- Anonymous
---------------------------------------------------------
مقالات بیشتر در وبلاگ من:
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید